دکتر عارف پژمان
«در رثای استاد واصف باختری»
مردی خسته تر از پائیز... .. !
واصف باختری هم رفت ، شاعری که روزی، روزگاری درغروب کابل،با نم نم باران، شعرهای آفتابی میخواند و مرا مبهوت میکرد، آنروزها، هنوز کلبه های گٍلی شهر، کوچ دسته جمعی کبوتر ها را نظاره نکرده بود .هجرت او جانکاه و شکیب سوز است. در عزای او چه بگویم:
واصف و عشق دربدر ش ، ناشنیده ماند
این قامت رسا، چو عصای خمیده ماند
رفت از میانه ،آنکه سحر را به خواب دید
این اشکِ روزگارِ عبث، ناچکیده ماند
شعرش ،غروبِ تلخ وطن را رها نکرد
یک سده، چشم او به طلوعِ سپیده ماند
واصف که در ستیغ سخن، کم نظیر بود
جٌنگی به رنگ کلبهء سیلاب دیده، ماند
پائیز های خانه بدوشی، سکوت کرد
این سرگذشتِ تلخ، چو برگی تکیده ماند
«بدنامی حیات، دوروزی نبود بیش»
خارِستم به سینهء حسرت ، خلیده ماند!
ابراز همدردی با خانوادهء گرامی زنده یاد و عرض تسلیت به راهیان فرهنگ.