عثمان نجیب


یادواره‌یی از مرحوم استاد محمدی، آن پرستوی کوچیده‌ی بهاری:

مرگ،‌ نام،‌ واژه، شناسه‌ی یک روی‌دادِ اندوه‌ناک‌ و بدترین گاهی‌ست که پایانه‌ی زیوِش هر آدم را فریاد می‌کند. مرگ در پی آن نیست که با نواختن ناقوس ماتم‌زایی بر یک انسانیْ چه بر سر او می‌‌آید؟ مرگ در پی آن نیست که غوغای ورودش به بالین کسی، کسانی را بر بالین اندوه کس‌ِ شان می‌نشاند. ولی مرگ می‌گوید، او تنها عادل و بی تبعیضی است که خاطر کسی را نه دارد و شاه و گدا را یک‌‌سان در آغوش می‌کشد. مرگ اما، هیچ چیزی پسا ربودن انسانی را بیمه‌ نه می‌کند که با خودش به دیار عدم می‌برد. برای مرگ مهم نیست که قربانی‌اش آتش‌کار آتش‌کده‌ی عشق بوده یا سقای سردابه‌ی جنون. برای مرگ، مرگ دادن ارزش اول دارد و خاموشانه به ما می‌فهماند که درنگی کنیم برای رسیدن نوبتِ مان. و تا رسیدن زمان قاصد مرگ خودِ مان، خودِ مان را آماده‌ی سفر بی‌برگشت کنیم تا بیمه شده باشیم. مرگ برای هر کسی یک وعده‌ی خداست. مگر مرگِ با نامِ نیک ‌و خوی فرشته‌گون و احساس آزاد اندیش و ایستایی برای انسانیت و عدالت برای انسانیت و برتری نه‌جویی از دگران گوارا ترین نوعِ مرگ است که نصیب هر کسی حتا هر شاهیْ و سلطانیْ نه می‌شود. اما افتخاری برای گدایی‌ست که با طینت پاک و دست پاک ‌و قلب پاک و آکنده از مهر به سوی پروردگارش می‌رود و هراسان زمان پرسان نیست. معشوق خدا باور، انسان وطن‌پرور، مبارز فراخ‌‌گستر، عدالت‌خواه ستبر و عندلیبِ کوچه های آزادی شهر آشیان بدل می‌کند. این گونه های شاهین رفتاری نصیب هر کسی هم نه می‌شود. زنده یاد استاد محمدی شاهینی بودند بر فراز کاشانه‌ی پارسی و‌ فارسی و دری فارسی. استاد چنان باز آمدند و چنان به تکرارِ پرواز ها آمدند که از هر آزمونی سرافراز برآمدند. استاد جاویدان نامِ ما کارگرِ پُرکاری بودند در آوردگاهِ شناسه‌یی پارسی گویان و تاریخ سرزمین مان. استاد ارچند و هرچند و هرگاهی از گسترده‌گی دام های پهن شده‌ی بی‌داد های تباری رهیده و جان به سلامت بردند و چون قُوی زیبا دادرسی را حتا بالا‌تر از توان جان شیرین شان زمزمه کردند. استاد محمدی مانند برخی ها ظاهر گفتار نه بودند و بهتر کردار هم بودند. استاد در گاه‌نامه‌ی هویت محوری هستی پر افتخار شان بسی درد ها دیدند و بسا رنج ها کشیدند. بسیاری ها همه‌‌گاه  در پی سپردن و فرستادن ایشان به دیار عدم بودند تا صدای ملکوتی و گل‌بانگ رسا گفتاری و قلم شیوا نوشتاری شان را به نیستی بسپارند که نه شد. استاد زخم های خنجر های ناسپاسی زیادی را متحمل شدند، مگر از آن‌جا که به وفای کسی دربند جفای کسی بودند هم‌چنان کوه استوار ایستادند. هر خنجری که به سینه‌ی شان خورد، در جاه شکست و قامت استوار استاد نه شکست. چون استاد برای وفا به عشق هویتی و زبانی 

 و ملی شان، در بند جفا آفرینان بودن را مایه‌ی افتخار می‌دانستند. اسناد آن پرستوی کوچیده‌ی ام‌روز از،سرزمين زنده‌گانی و آن لاله‌ی بریده شده از لاله‌ستان ما درست در فصل رویش سبز بهار و گل و لاله و سنبل ما را تنها گذاشت، استاد، آن قناری خوش‌گفتار و بهتر از خوش گفتاری، راست گفتار خوش‌الحان دلاور و نه ترس بود که هر بدعتی را برشمرد و هر جفایی را نشانه رفت و هر انکار از حقیقت را عالمانه به اقرار واداشت. شاید این اقرار مقرنین صدایی از گلوی شان بیرون نیاورد ولی در وجدان های خفته‌ی شان تکانه های خفته‌ و پنهان از دید دگران وارد کرد. استاد محمدی جبر ستوران لشکر های جعل و جهل را آشکارا بیان کرد و نوشت و گفت و از لگد مال شدن زیر چکمه‌های بی‌داد نه هراسید. استاد، استادانه و به طرز گفتار و روش منحصر به فرد خود شان به جنگ با رگ‌بار تیرباران باران های وحشت رفتند و تنها رفتند. استاد چنان از پامال شدن در و دیوار های شهر و کشور ما توسط ایادی وحشت خسته بودند که با وجود آماج قرار داشتن یورش درنده‌خویی تازنده ها بر خود شان، هم‌چنان قلب تپنده‌‌ی بی هراس فریاد گلوی راست‌گفتاری داشتند. شکنج صدای موج خروشان راستی آزمایی تاریخی و کهنی استاد در افغانستان

اصلی‌ شناسی یا خراسان زمین پارسی‌ سرای دی‌روز اگر ماننده‌ی فردوسی شاه‌نامه‌ی نظم فارسی نیافرید. ولی شاه‌نامه‌ی تاریخ شناسی پارسی را آفرید که در قیاس برخی ها هم نیاید. نگاه استاد به تاریخ افغانستان تنها نگاه منتقدانه‌ی یک رویه به خاطر جفا به زبان نه بود. نگاه اسناد در پیمانه‌ی لبالب از عشق به کشوری با آخرین نام افعانستان بود. نگاه استاد برای زیستن در افغانستان بدون‌برتری خواهی ولی دور همی همه اقوام شریف افعانستان بود. نگاه استاد برای معطوف داشتن نگاه های خیره سران حقیقت نه نگر به واقعیت های بدون زوال افغانستان کثیرالملیت بود که هیچ کسی از هیچ کسی برتری خواهی قومی نه داشته باشد. نگاه استاد نگاه وارهیدن تماميت‌خواهی از توهمات منم و منمی ها بود، نگاه استاد محمدی نگاهی بود پرسنده و بازجویانه از آنانی که آشنایان بودند و آشیان های ما را یا ویران کردند و یا به جبر تصاحب نمودند. استاد آروزهای زیادی داشتند تا دون‌صفتان دگر روا نه دانند که ملت در امتداد حاکمیت ظلمانی آنان درد داده شود و از بند های بی‌داد رهیده نه شده‌ باشد. می‌دانیم که استاد با شور هستی جدل بی‌پایان داشتند و با رفتن شان یک چراغ دیگری از چل‌چراغ‌های بی‌شمار عدالت خواهی خموش شد. ره ما گرچه با رفتن استاد تاریک شد، ولی بی‌تردید شمع فروزنده به دست استاد روشن‌گر راه ده ها نسل از ام‌روز تا آینده های با ما و بدون ما خواهد بود. حقیقت و واقع‌نگاری، کهنی، جاری، هویتی و جغرافیایی و شناسه‌یی از میراث گران‌بار استاد است که بایستی هم‌چنان روشن نگه داشته شوند و پربارتر شوند

 

 


بالا
 
بازگشت