دهمین نشست کتابنامۀ بلخ؛ بررسی کتاب “امیرحبیب ‌الله خادم دین رسول ‌الله” اثر شاه ‌آغا صدیق مجددی

 

 

 

کلکین : دهمین نشست از سلسله نشست ‌های کتابنامۀ بلخ با موضوع معرفی و بررسی کتاب: “امیرحبیب ‌الله خادم دین رسول ‌اللهاثر شاه ‌آغا صدیق مجددی در تاریخ ۱۷ بهمن (دلو) ۱۴۰۲، در عمارت بلخ به همت دکتر مجتبی نوروزی، و با حضور چهره هایی برجسته چون شاه ‌آغا صدیق مجددی (نویسنده کتاب و ساکن در آمریکا، ارسال پیام صوتی)؛ دکتر حمید احمدی (نویسنده و محقق مسائل خاورمیانه و عضو هیئت ‌علمی دانشگاه تهران)؛ دکتر سید ‌عسکر ‌موسوی موسوی (انسان ‌شناس و محقق ارشد افغانستان ‌شناسی در دانشگاه آکسفورد)؛ و محبوب ‌الله مکلل (نویسنده و پژوهشگر تاریخ افغانستان) برگزار شد که جناب آقای رضا عطایی نیز مدیریت نشست را برعهده داشتند.

در ابتدای نشست حاضر جناب آقای عطایی ضمن خرسندی از تداوم نشست ها و برگزاری دهمین جلسه از نقد و بررسی کتاب های نگاشته شده پیرامون افغانستان و تحولات آن، به ذکر ارزش و اهمیت این جلسات پرداخته، چنین اقدامات موثری از سوی عمارت بلخ را همچون یک چراغ افغانستان شناسی در قلب تهران دانسته در این هم اندیشی های علمی اهالی فرهنگ، ادب و سیاست گردهم آمده، در راستا گفتگوهایی سازنده گام بر می دارند، آقای عطایی در بخشی از صحبت خود به درگذشت چهره ادبی -علمی افغانستان، استاد محمد ناصر رهیاب نیز اشاره داشتند:

«با عرض تاسف و تاثر، یکشنبه هفته گذشته  ۸ دَلو/ بهمن ۱۴۰۲، زنده یاد محمد ناصر رهیاب، استاد فقید دانشگاه هرات از میان ما پرکشیدند. از باب تجلیل و بزرگداشت یاد و خاطرۀ ایشان، مروری بر فعالیت های این استاد گرانقدر در عرصۀ زبان و ادب فارسی خواهیم داشت. ایشان متولد ۱۳۳۳ هجری خورشیدی در ولایت هرات و از چهره های علمی ادبی افغانستان بودند. استاد رهیاب فارغ التحصیل زبان و ادبیات دانشگاه کابل و سال ها رئیس “دانشگاه خصوصی غالب” در هرات بودند. کتب و مقالات متعددی از ایشان در نشریات داخلی و خارجی منتشر شده است. در زمینه پژوهش های علمی-ادبی آثار ارزنده ای به یادگار گذاشتند که می توان به چند نمونه از آنها اشاره کرد: “سپیده دم داستان نویسی افغانستان”؛ “گره بر باد مزن”؛ “شعر، هنرِ زبانیِ زیبا”؛ “سامان گرایی در نوشتار دانشگاهی”؛ “مجموعه سه جلدی نقدر ادبی و سبک شناسی” از آثار منتشر شده از ایشان در قالب کتاب هستند. اما اینجانب در مصاحبه های انجام شده از استاد رهیاب به نکتۀ جالبی برخوردم که شاید گفتنش در اینجا، با توجه به عرایضی که در آغاز کلام و برنامه درباه عمارت بلخ و سلسله نشست های کتاب نامه بلخ داشتم، خالی از لطف نباشد؛ به باور زنده یاد محمدناصر رهیاب، یکی از مهمترین زمینه ها برای اشتراک فرهنگی ایران و افغانستان، زبان فارسی است؛ به همین دلیل اهالی ادب و فرهنگ در هر دو کشور بایستی به یک جامعه زبانی مشترک بیاندیشند؛ زیرا زبان فارسی، دیروز و امروز ایران و افغانستان را به یکدیگر پیوند داده است

آقای عطایی، دبیر نشست، همچنین درباره کتاب مورد نقد و نظر دهمین نشست کتاب نامه نیز افزودند:

«کتاب مورد نقد و نظر این نشست، تحت عنوان “امیرحبیب ‌الله خادم دین رسول ‌الله” در ۱۱ فصل و حدود ۹۰ مبحث و حدود ۴۰۰ صفحه نگاشته شده است. چاپ نخست کتاب حاضر سال ۱۳۶۰ خورشیدی و در پیشاور پاکستان صورت گرفته است. چاپ های دوم و سوم نیر در طی سال های سه دهه گذشته اگرچه به چاپ و انتشار یافته است، اما به حالتی کمیاب و نادر بوده است. چاپ چهارم کتاب سال ۱۳۸۱ بوده است که انتشارات مِیوند در کابل آن را منتشر ساخته و نسخۀ حاضر چاپ پنجم کتابِ فوق الذکر می باشد که با همت دکتر روستایی ویراستای شده است. بنا به مقدمه ویراستار کتاب در چاپ پنجم می توان گفت  چاپ پنجم کتاب از نقایص و کاستی ها و مشکلات ویرایشی چاپ های پیشینش کاسته و بر ارزش کتاب بیش از پیش افزوده است. اما موضوع حبیب الله کلکانی یکی از پیچ های تاریخ افغانستان است. گمانه زنی ها و روایت پردازی هایی که از حبیب الله کلکانی می شود به گونه ایست که گویی وی هم اکنون زنده است. چنانچه در همین راستا می توان گفت بحث دوباره خاکسپاری بقایا و یا جسد حبیب الله کلکانی پس از صد سال، موجی از جریانات هویتی-قومیتی را در سال‌ های میانی دهه نود شمسی، حدود هفت هشت سال پیش در افغانستان دامن زد. پس اتفاقاتی از این دست نشان می دهد که پرداختن به این موضوع و ارزیابی شخصیت و کارنامه حبیب الله کلکانی یک کار تاریخی صرف نیست و به موضوع هویت و بازخوانی هویت ما گره می خورد. اما دررابطه با نویسنده کتاب و آشنایی بیشتر با ایشان باید گفت شاه ‌آغا صدیق مجددی متولد فرودین ۱۳۳۸ شمسی خورشیدی در کابل هستند. ایشان فعالیت های عدیده ای در عرصه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی در گذار سه، چهار دهۀ اخیر عمر خود داشته اند. چنانچه در سال ۲۰۰۳ میلادی عضو لویه جرگه تصویب قانون اساسی، رئیس دفتر کمیسیون حل منازعات مردم با دولت، در سال ۱۳۹۰ خورشیدی عضو جلسات صلح قبرس بوده و در دوان مختل، چه دوران جهاد و چه دورۀ حکومت مجاهدین فعالیت داشته اند

در نشست حاضر و برای شروع بحث در محضر جناب محبوب الله مکلل بودبم که نقد و بررسی ایشان از کتاب فوق الذکر را خواهیم داشت. لیکن پیش از آن برای شناخت بیشتر ایشان، دبیر نشست ، چنین گفتند:

 «جناب مکلل متولد ۱۳۶۹ در ولایت بدخشان و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد ادبیات فارسی از دانشگاه کابل بوده اند. ضمنا ایشان موسس کانون اندیشۀ آزادی و نیز مبتکر ایجاد “حلقۀ شاعرانِ نای و نوا” بوده و در حال حاضر نیز دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه علامه طباطبایی تهران هستند

جناب آقای محبوب الله مکلل صحبت های خود را چنین آغاز کردند:

 «با توجه به موضوع کتاب حاضر، ما دررابطه با شخصیتی صحبت می کنیم که بنابر گفته های نویسندگان و مورخان دربار در آن زمان، دورۀ زعامت و امیری اش دورۀ تاریکی از تاریخ افغانستان را تشکیل می دهد؛ لیکن باید گفت این امر کاملا برعکس است. به عبارتی دیگر باید گفت اگر نگاهی ژرف و دقیق به تاریخ افغانستان داشته باشیم، ملاحظه می کنیم که نگاشته های مورخان غالبا بر بنیاد جعل و تزویر ساخته شده است. زمانی که شالوده تاریخ نیز بر بنیاد تزویر ساخته شده باشد، مورخان و کسانی که در این راستا قلم می زنند نیز مجبور به تبعیت از کسانی هستند که روایت تاریخ را اینچنین می خواهند. به همین دلیل می توان گفت مورخان کمتر به حبیب الله کلکانی در قالب یک امیر توجه و تامل داشته اند و این چشم پوشی باعث گردیده است تا افرادی دخیل و فعال در حوزۀ آموزش و تعلیم شخصیت حبیب الله را به گونه ای ترسیم نمایند که فردی سارق بوده و از راهزنی امرار معاش می کرد که عرصۀ فعالیت دولتمردان را تنگ کرده بود. در کل می تون گفت طی صد سال گذشته، دولت های حاکمه در افغانستان با بهره جستن از آن فضای تاریک و خفقان آوری که برای مردم شکل داده بودند توانست ثلالۀ قدرت را از یک امیر به امیری دیگر، از شاهی به فرزندش، و یا با کور کردن دیگری در دست گرفته منتقل سازند. لیکن خوشبختانه افراد دیگری نیز بودند که بدون سوگیری و واقع بینانه قلم زده، درصدد انتقال وقایع و حقایق برآمدند، که از جمله این افراد می توان به خلیل الله خلیلی اشاره کرد. یا همچنین احمد شاملو نیز در این رسته قرار می گیرد. به بیان برخی افراد، به دلیل این که احمد شاملو حس تباری و تعلق خاطر نسبت به خراسانیان داشته و یا طبق استدلال برخی افراد، بعضی اشعار وی به این مسئله بر می گردد، چراکه شاملو در جایی چنین بیان می کند که نسبِ من به کابل و کابلیان باز می گردد. اما برخی از کلام و اشعار شاملو چنین استنباط می کنند که گویی شاملو از فردی که راهزن بود، یه رویین تن ساخته است. اما باید گفت این حرف ها واقعیت ندارد؛ چراکه اگر شاملو مثل دیگر شعرا و نویسندگان تابع گفته های دربار می بود، دیگر نمی توانست واقعیت های اجتماعی را بازگو سازد. لیکن باید گفت نمونه بارز شاعران بی طرف در این عرصه و نسبت به شخصیت کلکانی، افرادی چون شاملو و خلیلی می باشند. در کتاب حاضر نویسنده با استفاده  و تحلیل مسائل در منطقه و جهان، و تاثیرگذاری این تحولات بر افغانستان، و در کنار سیر تحول زندگی حبیب الله کلکانی و همچنان حکمای زمان وی، کوشیده است تا از زاویه سیاسی و اجتماعی نگاهی ژرف و دقیق به قضایا داشته باشد. لیکن آنگونه که به مسائل هویتی و تباری حبیب الله کلکانی مربوط می شود بسیار کم توجه شده است و اگر جایی نیز در این کتاب چنین بوده است به نحوی فشرده و مختصر بیان شده است. از جمله نکات خوب کتاب حاضر آن است که معلومات ارزنده ای در مورد واقعیاتی وجود دارد که چه در زمان حبیب الله کلکانی و چه زمان قبل از به قدرت رسیدن حبیب الله کلکانی و قبل از آن امان الله خان و عبدالرحمن خان به وقوع می پیوست؛ اینکه چگونه جهان به ویژه ابرقدرت ها (روس و انگلیس) سیاست خود را در مسیر پیش بردند که از هر سرزمین و منطقه مهره ای برای خود دست و پا کنند، همچنین چگونه این ابرقدرت ها با ایدئولوژی خاصی که داشتند کوشش نمودند تا از راه مبارزه سرد به اهداف استراتژیکی که داشتند، نائل آیند. البته در این مسیر موفق نیز بودند؛ چرا که توانستند امپراتوری عثمانی را با آن عظمت زمین گیر و نابود سازند. البته اهداف کلی این قدرت ها بر آن مبنا بود که مسائل هویتی، تباری و نژادی یا موضوعاتی با محوریت ترکیسم، پشتونیسم و غیره را داغ و برجسته ساخته، مسائل مرتبط با دین و فرهنگ و سنت و عرف را به حاشیه کشانند. اما باید گفت به این حاشیه راندن باعث پیشبرد اهداف و سیاست های این قدرت ها شد. اما مسئله دیگر ذیل کتاب حاضر، بحث حقایقی تاریخیست که غالبا مورخان آنها را در لفافه بیان نمودند؛ لیکن نویسنده کتاب حاضر درصدد طرح و انتقال نکات پوشیده و پنهان حقایق روزگار خود برآمده است. همچنین نویسنده کوشیده است به طور نسبی مستندسازی کند و این مستند سازی به گونه ای نقل قولی از زبان دیگران بوده است و متاسفانه باید گفت کتاب آنگونه که باید و شاید سامان مند و طبق روش نگارش علمی و مستند امروز نیست. به عبارتی همچون یک رمان رئالیستی تاریخی به نظر می رسد. گرچه نویسنده تلاش کرده است برخی حقایق را در داخل کتاب مطرح سازد، لیکن به خواننده و مخاطب رفرنس مطالب مطرح شده را ارائه نمی دهد. همچنین مسئله دیگر آن معرفی چهره هایی است که غالبا به عنوان قهرمان مطرح هستند اما این افراد به نحوی چهره های کاذبی داشته و این افراد در زمان خود به گونه ای ظالم بودند که حتی بیان آن و نفرت مردم نسبت به آنها در لحن مناسب نیست. کتاب حاضر کوشیده است که چهره های واقعی افراد را برملا سازد. از جمله نادر خان هست که بر اساس دروغی که در قرآن امضا و به دست چند تن از علما می فرستند در اعدام و زمین گیر کردن حبیب الله کلکانی نقش داشت. همچنین مورد قابل ذکر دیگر چگونگی پارادوکس بودن و تناقض گویی برخی مسائل است. در برخی موارد امان الله را شخصی قدرت طلب، فرصت طلب و خودخواه دانسته که با استفاده از تحرکات و نفوذ خود سعی کرد پدرش را کنار زده و گویی در قتل پدر خود نیز دست داشت؛ اما در جایی دیگر از کتاب می خوانیم که امان الله شخصیتی مصلح و مصلحت گرا، نواندیش و مخلص می نامد، فردی که محمود طرزی با راهنمایی و مشاور اغواگرایانه اش، قصد سوق دادن امان الله به سمت و سویی دیگر داشته و این منجر به زوال و نابودیشان گشت. به هرروی این تناقض گویی ها وجود دارد. اما در همین راستا، کاستی دیگر تکرار و تکرارهای مکرر است که می تواند خواننده را خسته و تا حدی دلزده سازد. همچنین مورد قابل ذکر دیگر آن است که برخی واژگان نامانوس است و کاستی های ویراستاری در چاپ حاضر نیز با وجود ارزشمند بودن کتاب حاضر به چشم می خورد. همچنین اینکه نویسنده واژۀ افغانی را بارها و بارها تکرار می کند. مورد دیگر آنکه نویسنده چنین بیان کرده است که پس از به قدرت رسیدن حبیب الله کلکانی، تجاوز روس ها و انگلیس ها به افغانستان قطع می شود و به عقب می افتد. لازم به ذکر است پس از به قدرت رسیدن حبیب الله کلکانی، امان الله از قندهار به هند فرار می کند و نادر با جمعی به هند می روند و در این زمان شوروی به افغانستان حمله می کند. نخستین حمله شوروی به افغانستان در زمان حبیب الله کلکانی هست (هرچند مورخان این مسئله را بیان نکردند). درصورتی که پس از روی کار آمدن حبیب الله کلکانی، سیاست شوروی و انگلیس تغییر کرده و کوشش می کنند که حضوری مستمر داشته و برای استعمار طرح ریخته می شود. پس از زمان عبدالرحمان، دست انگلیس و شوروی تا حدی قطع شده بود و حضور فیزیکی نداشتند؛ اما زمان حبیب الله کلکانی این ها برای حمایت برادران پشتون به مزار شریف رفته مردم آنجا را قتل عام کردند. اما زمانی که حبیب الله کلکانی نمایندگان سفرای خارجی را می خواند به آنها گفت درصورتی که از افغانستان خارج نشوید دیپلمات های خارجی را به توپ می بندم؛ و این لحن باعث گردید تا سیاست انگلیس و شوروی تغییر کند. اما مسئلۀ دیگری که خلیل الله خلیلی و غبار نیز در تاریخ خود ذکر کرده اند، آن است که حبیب الله کلکانی به گونه ای واقعی عیار بود. چنانچه طبق گفتۀ غبار، زمانی که نادر به قدرت رسیده به کابل می آید، ارگ را زیر گلوله می گیرد، در صورتی که فرزند و خانواده اش نزد حبیب الله در ارگ بودند. اما بالعکس، زمانی که حبیب الله کلکانی به قدرت می رسد، دختر امان الله و خویشاوندان او را با رفتاری مناسب و خوب به سمت قندهار رخصت می دهد. همچنین زمانی که نادر به قدرت می رسد، نه تنها کابل را تاراج می کند، به نیروهای دیگری که آورده بود اعلام کرد هر آنچه به حبیب الله کلکانی مربوط می شود حلالتان باد. بنابراین نه تنها اموال مردم، بلکه خانه های متعلق به تاجیکان را آتش می زدند. همچنین دزدی و غارت در زمان حبیب الله کلکانی وجود نداشت. همچنین حبیب الله کلکانی به هیچ وجه در پی هویت ستیزی نبود و بیشتر بر اسلام تاکید داشت؛ مثلا در زمان وی روزنامه ای به “حبیب الاسلام” انتشار می یافت؛ در حالی که در زمان امان الله به نام “سراج الاخبار” وجود داشت که تمایل آن این بود که همه چیز را افغانیزه کند. به هرروی مسائل و موارد دیگری چون چگونگی مهره چینی آمریکا و قدرت های دیگر نیز ذیل مباحث کتاب حاضر وجود دارد که توضیح آنها فرصتی دیگر را مطلبد

در ادامه جناب آقای عطایی با تشکر از نقد و نظرِ جناب مکلل از کتاب حاضر، چه به لحاظ ساختاری و چه محتوایی، به معرفی سخنران بعدی جناب دکتر حمید احمدی پرداختند:

«ایشان استاد تمام دانشگاه تهران، عضو هیئت عملی دانشگاه تهران هستند و در حوزه سیاست و حکومت در خاورمیانه و مسائل خاورمیانه به ویژه مسائل هویتی قومی، صاحب نظر و دارای آثار ارزنده می باشند

دکتر حمید احمدی به چندین نکته در رابطه با کتاب حاضر اشاره نمودند. به گفتۀ ایشان:

«موضوع انتخابیِ کتاب بسیار موضوع مهم و قابل توجهی است؛ چنانکه اگر در ایران نیز پیرامون تاریخ افغانستان و تحولات آن نگاهی مختصر و گذرا بیاندازیم، روایاتی دررابطه با حبیب الله کلکانی که از وی با نام “بچه سقا” یاد می شود، وجود دارد. آنگونه که جناب مکلل نیز بیان کردند، به دلایل مختلفی چون جعل تاریخ، یا هژمونی مسلط قدرت های وقت، دیدگاه غالب در رابطه با وی منفی و بدین ترتیب بود که فردی روستایی مدت کوتاهی بر سر قدرت آمد و چندی بعد نیز از بین رفت. اما کتاب حاضر بسیار دقیق و ریز بینانه هم زندگی فردی حبیب الله کلکانی و هم منبع بسیار ارزشمندی در ارائه اطلاعاتی از افغانستان در آن برهه زمانی ارائه می دهد. البته می توان گفت کتاب حاضر نواقصی بسیار اندک و جزئی نیز دارد؛ چنانچه می توان به این مسئله اشاره کرد که برخی نکات تاریخی قابل تامل است. از جمله در جایی از کتاب آتاترک را رهبر ترک های جوان عنوان ساخته است، حال آنکه آتاترک نه تنها رهبر ترک های جوان نبود، بلکه شرکت و حضور وی در ترک های جوان قابل شک و تردید است. یا از دیگر سو آنچه در کتاب نشان داده میشود به نحوی بزرگ کردن آتاترک در منطقه است، چنانکه گویی که هم امان الله شاه در افغانستان و هم رضا شاه در ایران گوش به زنگ آتاترک و منتظر فرامین دیکته شده او برای انجام دادن آنها بودند؛ در حالی که حقایق امر چنین نبوده است. همچنین در جایی دیگر از کتاب (ص۱۲۱)، نوشته است که پان ترکیسم در ترکیه و پان تورانیسم در ایران که به نظر، این پان ایرانیسم بوده و اشتباه نگاشته شده است. یا اینکه در برخی موارد زمانی که در کتاب حاضر به دنبال حوادث و رویدادها هستیم، صرفا روز و ماه ذکر شده است و به سال اشاره نشده و این مسئله خواننده را مجبور می کند تا مدام به عقب بازگشته، برای یافتن سال واقعه در کتاب جستجو کند. همچنین می توان گفت بحث های حاشیه ای نیز تا حدی در کتاب مشاهده می شود؛ به طور مثال، بحث امپراتوری عثمانی و نحوه سقوط امپراتوری عثمانی، توطئه ای که علیه اسلام شده بود که مواردی مضاعف محسوب می شدند. در همین راستا می توان گفت از آنجایی که نویسنده نگاه و دیدگاهی دینی دارد، تا حدی کتاب نیز از این باب نگاشته شده است. حتی این حاشیه پردازی در مطالب آخر کتاب که به نظر می رسد تازگی به کتاب افزوده شده و مسائل مربوط به طالبان و جریان چپ و حزب خلق و پرچم و غیره را نیز پوشش داده اشت، باز می گردد. به عبارتی، پس از ماجرای حبیب الله، نویسنده به اضافه کردن موضوعات دیگری نیز پرداخته است که شاید این جریان از افزودن حجم مطالب دیگر، تمرکز و محوریتِ موضوع کتاب را با حواشی مختلفی درگیر ساخته است. از دیگر سو می توان گفت به نظر می رسد دیدگاه و نگاهی از گسترۀ سایه ای توطئه آمیز روی کتاب افتاده است که همه چیز توطئۀ به خصوص انگلیس است. البته که نمی توان منکر مداخلۀ انگلیس شد و نویسنده نیز نقش انگلیس در سرنگونی حبیب الله کلکانی و حمایت از نادرخان را مطرح نموده است، لیکن باید گفت این نگاه غالب و مسلط تکرار شده و گویا هرچه که در منطقه اتفاق افتاده است کار انگلیس است، حتی جریان هایی از ناسیونالیسم و سکولاریسم و غیره. در حالی که می توان گفت پویایی ها داخلی جوامع تحلیل و بررسی برخی از مسائل را می طلبد. اما به هرروی در مجموع باید گفت که کتاب حاضر کتاب بسیار خوب و منبعی برای کسب آگاهی از موضوع محوری، یعنی دوران کوتاه حکومت حبیب الله خان می باشد که حکومت داری افغانستان را بر عهده گرفت، لیکن دولت مستعجل بود و بسیار زود دوران حکومت وی به پایان رسید. اما دو نکته ای که اینجانب بر اساس برداشت و دیدگاه خود از این کتاب قصد طرح آن ها را دارم در باب زمینه های روی کار آمدن حبیب الله و همچنین سقوط حکمرانی وی است. زندگی حبیب الله کلکانی خود نشان دهندۀ این خصلت عیاری که در منطقۀ شرق خراسان و سیستان از گذشته وجود داشته است؛ به نوعی حس قهرمانی برای دین و وطن باعث می شد که در مقاطع خاص تاریخی بحرانی، بسیاری به صحنه آمده، برای دفاع از وطن و دین (که در این کتاب بیشتر در راه دین هست چون اعتراضی نسبت به اصلاحات شاه امان الله خصوصا در رابطه با مسئلۀ زنان بوده است) حس تعهد و انجام وظیفه داشته باشند. بنابرین حس قهرمانی در راه دین و وطن باعث تحریک و تشویق بسیاری برای وارد شدن به این گود و سردمداری جنبش های اجتماعی گردید. به طور مثال در ایران مشاهده می کنیم که در مقطعی پیش از کودتای رضاخان یا حتی مدتی پس از آن، کسانی که خود را قهرمانانی ملی دانستند به ویژه نظامیان، به صحنه وارد می شوند. پس این جریان خاص نظامیان هست؛ چنانکه خود حبیب الله کلکانی نیز سابقۀ نظامی داشته است. یا به طور مثال، محمد تقی خان پسیان در مشهد خود را قهرمان ملی در ایران فرض می کرد؛ یا لاهوتی که خدمات بزرگی در تاجیکستان ارائه کرد. بدین ترتیب می توان گفت نظامیان طبق تفکری از لزوم انجام وظیفه، دست به یک سری قیام ها در راه دین و وطن می زدند که طرف مقابل در مواردی آنها را یاغی بر می شمردند. در نتیجه گویی حبیب الله نیز در این راستا احساس وظیفه میکرد. البته این مسئله که آیا ماجرا (تقابل) پشتون-تاجیک و یا (تقابل) سنت-مدرنیته است، کمی قابل تردید و سوال است. چنانکه به نظر می رسد گرچه ماجرای (تقابل) پشتون-تاجیک وجود داشته است، لیکن به گونه ای بحث سنت و مدرنیته در این ماجرا وزنه پر زورتر و قوی تری داشته است. بدین ترتیب که، تمامی اعتراضات نسبت به اصلاحات یک پادشاه مصلح و نوگرا خصوصا در زمینۀ دین و مذهب و قوانین عرفی مرتبط با زنان و تحصیلات و غیره بوده است و به نظر می رسد این جریان جنبه ای قومی نداشت و حتی استقبالی که از حبیب الله کلکانی شد را بیشتر می توان در چارچوب سنت و مدنیته تحلیل نمود. هر چند متعاقبا سقوط حبیب الله کلکانی به جریانی از احیای جنبه هایی از برجستگی مولفه های قومی نزدیک می شود؛ یعنی زمانی که نادرخان سعی در بسیج پشتون ها برای سرنگونی یک تاجیک دارد. همچنین موردی دیگر که می توان متذکر شد آن است که پیروزی قیام حبیب الله بیشتر به نقش فرصت ها در جنبش های اجتماعی نیز اشاره دارد. به عبارتی برخی از فرصت ها به پیروزی جنبش های اجتماعی و یک فرد کمک می کند. چنانچه سابقۀ خود حبیب الله کلکانی در نظامی گری و موقعیت دسترسی اش به اسلحه و نیرویی که خود پادشاه در اختیار وی قرار می دهد، همگی فرصت هایی برای تقویت و متعاقبا خلق تصویری از قهرمان بودگی را برای وی می سازد. البته اختلافاتی درون جامعه و حتی درون دربار نیز وجود داشت؛ چنانچه گویی برادر پادشاه نیز به نحوی تمایل داشت به حبیب الله کلکانی در این مسیر کمک کند. همچنین شورش های اجتماعی گسترده ای که در سطح کشور در شهرهای مختلف و به نحوی کوتاه آمدن امان الله خان با مشاهده این شورش ها نیز وجود دارد. اما نکتۀ بعدی شکست و افول حکمرانی کوتاه مدتِ حبیب الله کلکانی است. به لحاظ جامعه شناسی یک دلیلِ این جریان، به جایگاه نظام پادشاهی باز می گردد. هم در ایران و هم در افغانستان از زمان احمدشاه درانی، نظام پادشاهی بود و این نوع نظام سیاسی به نحوی تقدّس داشته است. چنانچه می توان گفت پادشاه و کسی که عهده دار نظام حکمرانی بود، به ویژه اگر در آن خاندان و یا سلسه توالی داشت، این حکمرانی وی نوعی جنبۀ تقدس و تعلق می یافت و برای آن قوم، قبیله و یا خاندان نوعی افتخار ویژه محسوب می شده است. این مسئله که پادشاهی از آن قوم پشتون ها بوده، همواره به نحوی در طول تاریخ امری پذیرفته شده و جاافتاده بود. آنگونه که تحولات تاریخی نشان می دهد، خود حبیب الله نیز چندان به جایگاه از حکومتداری باور راسخ نداشت و حاضر به عیاری برای واگذاری این جایگاه به دیگری بود (چنانچه می توان گفت زمانی که امان الله برادرش عنایت الله را برای شاهی انتخاب می کند، خود حبیب الله کلکانی می پذیرد و می گوید اگر مردم بپذیرند، قبول است). بنابراین شاید مواردی از این دست به سقوط حکومت وی دامن زد. چنانکه با شروع بحران، علما، روحانیون، ملاها و یا نخبگان سیاسی حبیب الله کلکانی را دارندۀ این مقام نمی دانند؛ اما نه بدان خاطر که حبیب الله نالایق باشد، بلکه به خاطر عدم پشتوانه خانوادگی و یا عدم پیشینه ای از وجود حکمرانی شخصی عادی برای حکمرانی به ویژه در کشوری که گرفتار بحران است. بنابراین می توان گفت از آنجایی که نظامی شاهی دو سده به قبیله ای خاص تعلق داشته است، خود این جریان به ساختاری بدل شده بود که در زمان بحران احتمال انتقال حکومت به فردی از طبقه پایین جامعه نیز وجود داشت. اما نکتۀ دیگر آن است که حبیب الله خان گذار از جنبش محوری به نهادگرایی را طی نکرد؛ به عبارتی می توان گفت وی همچنان جنبشی بود و حتی زمانی که به منصب پادشاهی نیز نائل شد و به قدرت و حکومت رسید همچنان عیار منشی در خوی او جریان داشت و به نحوی کیاست لازم را نداشت. بنابراین اگر تجربه بیشتری به لحاظ سیاسی داشت شاید در زمین بازی سیاست با جذب قدرت های بزرگ، دوام و ماندگاری بیشتری داشت. حتی در دوران معاصر نیز بازیگرانی وجود دارند که میان دورۀ “جنبش” و “نهاد” تفاوت قائل نیستند؛ نمونه آشکار حوثی های یمن هستند که به راحتی می توانستند حکومتِ یمن زیدی را زنده کنند، لیکن علی رغم قدرت یابی در صنعا و مناطق دیگر، هنوز شعارهای ایدئولوژیک انقلابی سر می دهند و همین به ضرر آنها تمام شده و می توانستند به نحوی با بی طرفی و یا حتی مذاکره با قدرت هایی چون قدرت های منطقه، جایگاه خود را تحکیم کرده از دوره جنبش به دورِ نهادگرایی گذار کنند. بنابراین شناخت فرصت ها از سیاسیت آشتی و مصالحه می توانند کیاست و سیاست موجود دررهبری یک جریان را نشان دهد. اما شعارهای عیاری و انقلابی حبیب الله خان نیز باعث افول وی شد، چنانکه انگلستان محمد نادرخان را دعوت کرد و شوروی نیز از دیگر سو زمینه بی ثباتی را فراهم کرد. چراکه قدرت های وقت همچون شوروی هنوز از زخم هایی چون جنبش باسماچی التیام نیافته بود و ترس و نگرانی هایی از زنده شدن جنبش باسماچی داشت و حبیب الله خان نمونه ای از آن قیام بود؛ فردی مذهبی با تحمیل و تهدید خطراتی از تفکراتی چون بازگرداندن بخارا. همچنین مورد دیگر در زمینه سقوط حبیب الله کلکانی آن بود که خود وی نتوانست نخبگان سیاسی، نظامی و فرهنگی را به خوبی جذب کند و به نوعی نمی دانست نخبگان سنتی مذهبی و یا دیگر نخبگان را در کنار خود همراه داشته باشد؛ و چه بسا با سیاستمداریِ بیشتری می توانست از طریق جذب نخبگان نظامی و ژنرال هایی که بعدا به وی پشت کردند، ماندگاری خود در حکومت را تضمین سازد. لیکن حبیب الله کلکانی بیشتر به سمت روحانیون و ملاها می رفت، هرچند باید گفت این قشر در آن زمان از جامعه افغانستان نفوذ داشتند، اما باید اشاره کرد که نخبگان نوگرا نیز در جامعه تاثیر و نفوذ داشته و بخشی از جامعه بودند که از وی برگشتند و به سمت جناح مقابل رفته و بدین ترتیب دوران حکومت کوتاه مدت حبیب الله به پایان رسید. در نهایت آنگونه که کتاب اشاره می کند، با خطر آنکه یک تاجیک روی کار آید و حکومت را به دست گیرد، پشتون گرایی تشدید شد

سخنران بعدی دکتر سیدعسکر موسوی بودند که یکی از فرزانگان و چهره های علمی افغانستان محسوب می شوند و به جلسات نقد و نظر کتاب نامه بلخ اهتمام ویژه داشته اند. دکتر موسوی به ذکر مطالبی در نقد و نظر پیرامون کتاب حاضر پرداختند. به گفتۀ ایشان:

«علی رغم اشارۀ نویسنده به بسیاری از حواشی و اضافاتِ مطرح در کتاب که به موضوع اصلی مرتبط نبود، لیکن نکات خوب و جالبی در این کتاب وجود دارد که در قالب مواد خام می تواند برای محققان و پژوهشگران مفید باشد. اما سالی که بحثِ بازخاکسپاریِ حبیب الله کلکانی در افغانستان داغ شده بود، این موضوع انعکاس گسترده ای یافت و حتی برخی (چون ژنرال دوستم که خود ازبیک بود)، با این کار مخالف بودند.  طی یادداشتی از طرف اینجانب برای سایت بی.بی.سی و در ارتباط با این موضوعِ خاص، سه دیدگاه را مطرح نمودم. یک دیدگاه بر سارق و راهزن بودن حبیب الله کلکانی باز می گردد و شاید بتوان گفت هر راهزنی بایستی میزانی از شجاعت و عیاری داشته باشد که این دیدگاه در کتاب “افغانستان در مسیر تاریخ” مفصل بدان پرداخته شده است. همچنین در این زمینه می توان از اثر کاتب نام برد و گفت بهترین کار کاتب، نه “سراج التواریخ”، بلکه کتاب “تذکر انقلاب” می باشد که نقدی اجتماعی و خارج از سانسور است. وی در سبکی از نگارش روزشمار، نقدی بر دوران امان الله می زند. کاتب در این کتاب، نه تنها حبیب الله کلکانی بلکه مردم شمال را سارق و راهزن می نامد. این نگاه همان نظریه ای است که مدرنیسم را در برابر سنت گرایی قرار داده بود. سنت گرایان، کسانی که معتقد بودند با آمدن امان الله خان تحولاتی بسیار اساسی در حیات اجتماعی افغانستان ایجاد شد و استقلال کشور گرفته شد. در این راستا، واژۀ امیر (که واژه ای حساس و قابل بحث است که ذیل آن آزادی خارجی سلب می شود و امیر به معنای پادشاه نیست؛ همانگونه که در ذیل اصطلاح امارت؛ امیر به معنای والی است) به کار گرفته شد. بنابراین بحث بر سر آن بود که یک نظام جدید مستقلی در افغانستان حاکم شد که شاه امان الله تغییرات بسیاری به همراه آورد. گرچه جریانی با این تغییرات مخالف بودند، لیکن باید گفت تغییرات بی نظیری بودند که شامل اولین نظام نامه قانون اساسی و روی کار آمدن جامعه ای مدرن می شد. لیکن این نوگرایی و به تبعِ آن، حضور یک افغانستان برای شبه قاره هند بسیار خطرناک بود. بنابراین روی کار آمدن حبیب الله مقدمه ای برای سرنگونی امان الله شاه و به زیر کنترل کشاندن افغانستان گردید؛ که همین گونه نیز شد؛ چنانکه با روی کار آمدن نادرخان گرچه افغانستان استقلال خود را حفظ نمود، لیکن به شدت انگلیسی شد. حال از دیدگاه نخست (سارق و راهزنی حبیب الله کلکانی) که بگذریم؛ دیدگاه عیاری مسلمان، فتوت و جوانمردی حبیب الله کلکانی است که کتاب حاضر نیز بر همین روال است. در نگاه نویسنده کتاب حاضر، نظام امانی و مدرنیته به نوعی کفر محسوب می شود و دو سند نیز حتی در همین راستا ارائه می کند که امان الله و ثریا کاتولیک شده اند. بدین ترتیب با این اوصاف و ذکر شرایط در حالتی از وخامت، جوانمردی تاجیک ظهور می کند. چنانچه افراد بسیاری از داخل ارگ با وی رابطه برقرار ساخته و با گروهی درصدد گرفتن کابل و نجات کشور بر می خیزد. اما دیدگاهی سوم نیز این وجود دارد مبنی بر که ما به واقع از اینکه حبیب الله کلکانی کِه بود هیچ نمی دانیم؛ به عبارتی، تاریخ نظام حاکم سیاسی فرهنگی در افغانستان به اندازه ای با جعل و تحریف همراه بوده است که از شناخت ذات، ماهیت و هویت افراد ناتوانیم. باید گفت در نبود تحقیقاتی معتبر و اسنادی موثق همواره چالشی از خلاء و عدم شناخت بازیگران دخیل در افغانستان وجود دارد. اما کتابی که می تواند نماینده دیدگاه سوم باشد، کتاب دکتر خلیل الله ودادبارش است که بی طرفانه و با استناد به مدارک موثق نگاشته شده است. البته محمد صدیق فرهنگ نیز در این رابطه با بی طرفی صحبت کرده اند. به هرروی اگر بخواهیم دورۀ نه ماهۀ کوتاه حکومت حبیب الله کلکانی را بررسی کنیم که چگونه سر برآود باید نگاهی به دورۀ شاه امان الله داشت. در ابتدا می توان دورۀ شاه امان الله را به دو قسمت تقسیم نمود. در بخش اول از حکومت وی که دوران بسیار جالبی محسوب شده و اقدامات بسیار خوبی صورت می گیرد، از سال ۱۹۱۹ آغاز و تا ۱۹۲۶ ادامه می یابد. در این دوره هم شاه و هم مملکت به خوبی و موفقیت رو به پیشروی هستند. اقتصاد در حال شکوفایی بوده و بحث از دموکراسی و نوسازی و آزادی و مشروطه خواهی است. شاه خود نخستین حزب را می سازد که اسناد آن نیز موجود است. تا بدین جای کار امکان اغتشاش و شورش نیست ولی از سال ۱۹۲۶ به بعد تدریجا شاه جوان را غرور گرفته، طرفداران خود را از خود رانده و حتی روشنفکران مشروطه اول و دوم از وی روی گردان می شوند و به نحوی اطرافیان شاه امان الله را چاپلوسان می گیرند. تا جایی که عبدالرحمن لودین در لویه جرگه پغمان به جرات به شاه می گوید تو مشروطه خواه نیستی و اگر به واقع مشروطه خواه می باشی، اجازه بده صدر اعظم/نخست وزیر شخص دیگری باشد(شایان ذکر است شاه هم در راس کشور و در نقش پادشاه بود و هم صدراعظم) همچنین گذارشاتی مبنی بر فساد دوران وی در یادداشت های فیض محمد کاتب آمده است. بنابراین می توان گفت فساد سال های اخیر از دورۀ امانی بسیار زیاد بود. همچنین اشتباهات و تندوری های امان الله شاه زمینه را برای سقوط وی فراهم و محیا می ساخت. بدین ترتیب زمینه های اجتماعی اغتشاش فراهم شد. حال چگونه حبیب الله کلکانی از این میان انتخاب شد، نیاز به تحقیقات مفصل و علمی دارد. اما باید گفت حوادثی از این دست در تاریخ افغانستان به وفور وجود دارد. در کل می توان گفت وضعیت کشور به قدری نا به سامان و بحرانی گشته بود که کشور به شخصیتی بی تجربه، بی سواد و عامی چون حبیب الله کلکانی رضایت داد. در این رابطه دو منبع موثق کتاب “بحران کابل” و کتاب “تذکر انقلاب” از فیض محمد کاتب است که به صورت روزانه و منظم این جریان را به ثبت رسانیده است. هر دو مورخان مذکور از وخامت شرایط در آن دوران نوشته اند. بنابراین تولد شخصیتی چون حبیب الله کلکانی را در سال های اخیر از حکومت امان الله شاه باید واکاوی نمود. وضع مملکت در آن برهه از تاریخ و پس از حبیب الله چنان رو به وخامت گذاشته بود که مردمی که از خاندان نادر نفرت داشتند، نادر را به عنوان ناجی دیدند. وی برخی اصلاحات امانی را لغو و برخی را ادامه داد. اما باید گفت بدون تردید انگلیسی ها در آنارشیسم افغانستان نیز دست داشتند. اما درکل نباید بر عیاری حبیب الله کلکانی به عنوان نقطه تمرکز منفی نگریست چراکه هر کدام از شاهان به نحوی در مملکت فساد و دزدی داشته اند. پس ما در این رابطه به تحقیقات بیشتری نیاز داریم تا به شناخت بیشتری از شخصیت ها برسیم. اما نکتۀ دیگر آن است که در تحولات افغانستان حتی هم اکنون، در شکل گیری کشوری به نام افغانستان (۱۷۴۷)، پنجابی های مسلمان هندی که جاسوس برای بریتانیا بودند، بسیار نقش آنها مشاهده می شود؛ نه تنها برای خبررسانی و انتقال اطلاعات، بلکه برای طرح ریزی و پیشنهادات و اندیشه به انگلیس ها. دررابطه با ظهور و سقوط حبیب الله کلکانی نیز پنجابی های مسلمان در کابل نقش داشتند

 در پایان نیز فایل صورتی جناب شاه آقا صدیق مجددی نویسنده کتاب ” امیرحبیب ‌الله خادم دین رسول ‌الله” در نشست حاضر پخش شد. به گفتۀ ایشان:

«تاریخ انعکاس واقعیت های گذشتۀ یک ملت است، تا جامعه از آن عبرت گرفته و آینده خود را در پرتو آن سامان دهد. اما متاسفانه تاریخ کشور عزیز ما در مقاطع مختلف به ویژه مقطع درگیری اش با انگلیس به گونه ای وارانه و دور از واقعیت جلوه داده شده است که یک ملت ملعبۀ دست انگلیس، و یک انقلاب ملی محرک دست بیگانه معرفی گردیده و یک مهرۀ معلوم الحال انگلیس ناجی ملت وانمود شده است. قیام های سال های ۱۳۰۲ الی ۱۳۰۸ خورشیدی که در نهایت به انقلابی ملی تبدیل شد، نتیجۀ قیام چند ولسوالی شمال کابل نبود. بلکه این قیام ها در مرحله اول و در سال ۱۳۰۲ از بدخشان به سراسر ولایات قطغن، و از آنجا به ولایات شمال که در آن وقت ترکستان نامیده می شد به راه افتاد و به تاریخ ۲۰ قوس ۱۳۰۲ خورشیدی به قندهار، زادگاه پادشاه وقت، امان الله خان سرایت نمود و شعله های این قیام ها در سال های ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ سراسر ولایات جنوب کشور را درنوردید. در مرحله دوم در سال ۱۳۰۷ باز هم این قیام در مرکز قطغن، یعنی ولایت قندوز شعله ور شد و به تاریخ ۲۳ عقرب، به مردم شینوار و جلال آباد و کنر در شرق کشور به قیام سراسری پیوستند. عدم تمکین دولت وقت به خواست های ملت که زیر بنای مذهبی و معنویشان را هدف قرار داده بود، قیام را به شمال کابل که محور این جنبش به شمار می رفت کشاند، و نهایتا منجر به پیروزی انقلاب گردید. این انقلاب در حقیقت انعکاس مقاومت و یا عکس العملی واضح در مقابل سیاست مهره چینی، قوم گرایی و دین زدایی انگلیس ها بود که ۶۰۰ سال پیش به خاطر از بین بردن خلافت عثمانی که حیطۀ قلمرو آن حدود ۳ میلیون کیلومتر مربع را در بر می گرفت و تقریبا در سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا فرمان می راند، به راه افتاد. همان استعماری که نظام اسلامی کورگانیان در هندوستان را ساقط و زبان فارسی، این زبان دوم اسلام را که زبان رسمی و سرتاسری در آن کشور بود را نابود و زبان انگلیسی را جایگزین آن ساخت. متعاقبا همین سیاست تفرقه انداز و حکومت کن انگلیس که خلافت عثمانی را ساقط و مهرۀ گوش به فرمانشان آتاترک را حاکم سرزمین عثمانی ساخت در افغانستان امان الله خان را به اقتدار رسانید و به وسیلۀ آنها خواست تا سیاست مهره چینی، قوم گرایی و دین زداییشان را اجرایی سازند. با تطبیق نقشۀ استعمار و از بین رفتن اتحاد جهان اسلام، مهره های استعمار توانستند در فلسطین صهیونیسم، و در کشورهای اسلامی ناسیونالیسم را با عناوین مختلف به عنوان مثال عربی پان عربیسم، در ترکیه پان ترکیسم، در ایران ناسیونالیسم فارس، در افغانستان فاشیسم و در هندوستان هندوئیسم را به راه اندازند. به همین خاطر به مقدسات اسلامی توهین صورت گرفت، ارزش ها و اخلاق اجتماعی پایمال شد، و سکولاریسم راه و روش کشورهای اسلامی گردید. در افغانستان مهره انگلیس به نام محمود بیگ طرزی از استانبل به کابل آمد و با توطئه های استعمار دختر خود را به عقد نکاه فرزند امیر وقت و پادشاه آینده در آورد و این مهره توانست شاه جوان را اغوا و قاتل پدر سازد. کاکایش[عمویش] نصرالله خان، این مومن پاک و حافظ قرآن که به استناد تاریخ، بزرگترین مرکز ضد انگلیسی در دربار امیرحبیب الله خان بود در زندان دهمزنگ خفه کرد، بی دینی را رایج و فاشیسم را با قانون ناقلین قطغن رسمی سازد. اما انقلاب مردم مسلمان افغانستان، این سیاست کثیف انگلیس را ناکام ساخت. مردم افغانستان خاستگاه انقلابشان را مسجد قرار دادند زیرا این انقلاب به خاطر سیاست ضد دینی و ضداخلاقی که وسیلۀ صدور فرمان های متعدد از جانب حاکمیت اعمال می شد، به راه افتاد و پیروز گردید. اینجانب حدود ۵۰ سال پیش و زمانی که معلم معام مکتب بودم اما بنا بر علاقه خاص بر تاریخ کشور، دوران سلطنت شاه امان الله، جهاد در راه استقلال، تحول فکری، و سایر فعالیت های این شاه جوان را که به یکباره خواست همه ارزش های ملی و معنوی مردم کشورش را تغییر دهد و گویا ترقی و پیشرفت را در تغییر پوشش و ظاهر خلاصه کند و با فرهنگ وارداتی با رستاخیز ملی رو به رو شود، توجه مرا بیشتر به تاریخ این دوره جلب کرد. به خصوص نکته مهم و اساسی است که یک انقلاب ملی و سرتاسری در کشور افغانستان، از طرفی یک عده نویسندگان طرفدار نظام قبلی (امانی) و کاسه لیسان سلطنت بعدی (نادری)، بازیچه دست خارجی ها قلمداد شدند. چه جفا علیه یک ملت قهرمان و آزادی خواه بیشتر از این خواهد بود که قیامی سرتاسری را که در کل کشور بر ضد بی عدالتی ، ظلم، رشوه خواری، تبعیض، و امضای معاهدها مخالف خواست مردم، اهانت به باورهای و اعتقادات صورت می گیرد، همه هرا یکسره به دشمن خارجی ارتباط داد و یک یک ملت سلحشور را نوکر و دست پروردۀ استعمار، و محافظ تامین منافع اجانب خواند. بدین ترتیب می توان گفت موضوعات تاریخی از این دست مرا برآمد داشت تا به تحقیق و بررسی بپردازم و چون هیچ سند و مدرکی به خصوص دررابطه با قیام مردم شمال کابل و حکومت حبیب الله کلکانی نداشتم، پس به جمع آوری اطلاعات دست اول از اشخاصی که در عصر حکومت حبیب الله کلکانی به وظایفی گماشته شده و یا در آن عصر زندگی می کردند، پرداختم. گرچه این افراد همگی سالخورده بودند، لیکن یادداشت های مهمی را در ذهن خود نگاه داشته که به جمع بندی آن یادداشت ها در سال ۱۳۰۶ خورشیدی پرداخته و در پیشاور پاکستان رساله ای را به عنوان امیر حبیب الله خادم دین رسول الله تنظیم و مرتب ساخته و با وصف شرایط غیر مساعد به نشر رساندم. چاپ و نشر این کتاب در آن روزگار سبب شد تا عده ای، از دوستان و دانشمندان به خصوص شاعر دردمند عصر جهاد، مرحوم استاد خلیل الله خلیلی از یک سو مرا تشویق نموده و از سوی دیگر ناراضی و عصبانی نیز بودند. باور دارم که امان الله خان بی تردید شخصیتی ترقی خواه و وطن دوست بود و آرزو داشت کشور را به سوی پیشرقت سوق دهد. اما بنابر اشتباهاتش، این آرزوی وی هرگز محقق نشد. زیرا او به پیروی از سیاست مهره چینی، قوم گرایی و دین زدایی استعمار انگلیس که نمیخواستند افغانستان به عنوان کشور مستقل و قوی در کنار هند بریتانیا زنگ خطری برایشان باشد، در رفتار و اقداماتش دچار اشتباهاتی شد که ملت را در مواجهه با خود قرار داد. از طرفی دیگر، راز شکست امان الله خان را نیز می توان از تعلق داشتن به زندگی اش در دربار و خاندان شاهی، دور بودنش از توده ها و اکثریت مردم کشور، و ناآگاهی از عقاید و باورهای دینی، و بی اعتنایی اش به رسوم و عرف عمومی دانست. البته کارشکنی های درباریان، فساد، باج گیری، و رشوه خواری آنها نیز از عوامل موثر در این شکست محسوب می شوند. در آن زمان، با شکست امان الله خان و پیروزی انقلاب مردمی، تغییری کلی در سطح کشور به وجود آمد. اما وقایع متعاقب نشان داد که برخی از این تغییرات با منافع ملی سازگار و برخی دیگر کشور را به طرف بحران های عمیقی فرو برد. لیکن با این همه، قیام مذکور دو دستاورد بزرگ در بعد خارجی و دو دستاورد بزرگ در بعد داخلی داشت. بزرگترین دستاورد انقلاب در سطح جهانی، شکست آنیِ اهداف استعمار انگلیس بود که نتوانست اهداف استعمار و دین زدایی را در افغانستان پیاده کند. دومین دستاور بزرگ در سطح جهانی، قطع تجاوز روس ها به خاک افغانستان بود که حتی برای هفتاد سال دیگر آرزوی رسیدن اتحاد جماهیر شوروی وقت به آبهای گرم و هندوستان را به تعویق انداخت. اما نخستین دستاورد بزرگ این انقلاب در سطح داخلی، شکست توطئه دین زدایی غرب بود. همچنین دومین دستاورد در بعد داخلی، سقوط نظام حکمرانی سردارانی بود که با پدر کشی، تفرقه اکنی و وطن فروشی بیش از ۱۵۰ سال بر گردۀ این ملت مظلوم و فقر حکمرانی کردند. چون در آن سال ها تشکیلاتی در میان مردم وجود نداشت و مردم تمرین حزبی و انقلابی را ندیده بودند، و هدف اصلی سرنگونی حکومت و تغییر بنیادی در نظام بود، مردم متوجه رهبری نشدند و کسی که هیچ آرزوی رهبری در دل نداشت اما تقاضای مصرانۀ مردم و حتی علمای کشور به سمت رهبری او بود، در نهایت به رهبری اش رساند. انقلابی که توانست توسط فرد بی سواد دهقانی، دوره ۱۸۰ سالۀ حکمرانی سردارانی را که تمام عمرشان در مزدوری، استعمار و استثمار و وطن فروشی و نفاق افکنی سپری شده بود، را با زور شمشیر ساقط نماید و برای نخستین بار در تاریخ افغانستان به عنوان فردی از افراد سمتدیده و محروم کشور قدرت را به دست گیرد، شگفتی آفرین و تحسین برانگیز است. البته در لابه لای این تاریخ از شخصیت حبیب الله کلکانی به خاطر نشان دادن قهرمانی او، دفاع صورت نگرفته است، بلکه به جهت آن است که از طرف جاعلان تاریخ سخت کوبیده شده و ناجوانمردانه مورد برچسب های ناروا و غیراخلاقی قرار گرفته است. وگرنه بایستی به این واقعیت تن داد که حبیب الله کلکانی برای رهبری ساخته نشده بود ولی خشم مردم او را رهبر ساخت و این از بازی های انقلاب هاست. حکومت نادرشاه و بازرماندگان رژیم اش برای همین تاریخ را وارانه جلوه داده و حبیب الله کلکانی را مورد ناسزا و نکوهش قرار داده و او زا دزد و قطاع الطریق و بچه سقا و دشمن علم و مخالف ترقی وانمودش کردند تا افکار عامه و نسل های بعد را متقاعد سازند که فقط نادرخان ناجی این ملت و مملکت بود و بس؛ همانگونه که او را محصل استقلال معرفی نمودند. اما در لابه لای تاریخ امیر حبیب الله خواهید دید که این سرباز بی سواد که نه از سیاست آگاهی داشت و نه نام و نشان و پیشینه ای خانوادگی در این زمینه داشت، انگلیس مرحله به مرحله در تضعیف و سقوط حکومت وی تلاش کرد، برای به رسمیت شناخته نشدن حکومت وی دست به تبلیغات دامنه دار و زهرآگین زد، و کشورهای جهان را تشویق کرد تا سفارت هایشان در کابل را ببندند و حکومت خادم دین رسول الله را در انزوای سیاسی قرار دهند، و بالاخره به نادرخان ویزای سیاسی داده، او و برادرانش را از غرب با احترام به هندوستان رسانیده و افراد مزدور خود را از قبایل آن سوی خط دیورند به یاری اش سوق داده و در اسقاط این رژیم نوپا کمک کردند. تاریخ ثابت نموده است که امیر حبیب اللهِ بی سواد و روستایی، نشانه های بزرگی را در تایخ افغانستان به یادگار گذاشته است؛ به طوری که مطالعه تاریخ دقیق زندگی این امیر برای همگان و به خصوص برای نسل جدید که در کورۀ انقلاب ۵۰ سالۀ کشور آبدیده شده اند، از اهمیت به سزایی برخوردار است. »

بعد از پایان نقد و نظر کتاب، حاضران در جلسه که جمع قابل توجهی از دانشجویان و فرهیختگان افغانستانی و ایرانی بودند درباره موضوع کتاب و موضوعات مطرح شده توسط. مهمانان به نقد و نظر پرداختند. همچنین در پایان نشست جناب دکتر نوروزی به مناسبت دهمین نشست کتاب نامه بلخ، ضمن تقدیر و تشکر از حضور و پیگیری فرهیختگان و علاقمندان، ارائه انتقادات و پیشنهادات را بهترین راه برای کیفیت بخشی بهتر جلسات خواندند و درباره شماره اول فصلنامه بلخ که به زودی منتشر خواهد شد، توضیحاتی ارائه دادند.

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت