ایران در آینه شعر شاعران افغانستان
کلکین : شعر را می توان مهمترین و توسعه یافته ترین هنر در افغانستان معاصر دانست. شاعران فارسی زبان در مقایسه با گویشوران زبان پشتو در این کشور بیشتر به این هنر پرداخته و از جایگاه اجتماعی قابل توجه در بین مردم بهره مند شده اند، تا جایی که می توان شعر را هنر ملی مردم افغانستان دانست که دلایل آن در این مقال قابل بررسی نیست و خود فرصتی دیگر طلب می کند. در این میان موضوع ایران به دلایل متعدد از جمله پیوندهای تمدنی، اسطوره ای، اشتراکات زبانی و منابع مرتبط با آن و مراودات اجتماعی گسترده در سطوح مختلف مورد توجه شاعران این سرزمین به عنوان دومین کشور فارس زبان جهان بوده است. لذا در این سلسله نوشتارها تلاش خواهد شد هرچند به صورت گذرا به موضوع ایران در آینه شعر شاعران معاصر افغانستان پرداخته شود. در این راستا ضمن معرفی شاعران و آثار ایشان و بررسی فضای کلی حاکم بر شعرشان، موضوع تصویر ایران در ذهن و اندیشه و شعر این بزرگان هم مطرح خواهد شد و به عنوان دومین شاعر معاصر افغانستان به بررسی شعر سیدضیا قاسمی در مجموعه شعر پادشاهی اندوه خواهیم پرداخت.
سیدضیا قاسمی شاعر و سینماگر افغانستانی در ۲۴ آبان سال ١٣۵۴ در منطقه بهسود از ولایت میدان وَردَک به دنیا آمد. در سال ١٣۶۴ همراه خانواده به ایران مهاجرت کرد و تحصیلاتش را تا اخذ مدرک لیسانس کارگردانیِ سینما و تلویزیون از دانشکدۀ صدا و سیماى ایران ادامه داد. او در تهران ضمن تأسیس «خانه ادبیات افغانستان»، به مدت سه دوره دبیر «جشنوارۀ ادبى قند پارسى» و همچنین مدیر مسؤل فصلنامۀ ادبى هنرى «فرخار» بود. وی در سال ١٣٨۶ به افغانستان بازگشت و برای مدتی در کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان مشغول به کار بود. همچنین در افغانستان ضمن بر عهده داشتن مسؤلیت صفحات ادبیات و سینمایى روزنامهی «هشت صبح»، در دانشکده هنرهاى دانشگاه کابل به تدریس اشتغال داشت. او در طول فعالیت ادبی اش برنده چندین جایزه از جمله برگزیده اول مسابقات شعر دانش آموزی، مسابقات شعر دانشجویی و جشنواره شعر جوان در سراسر ایران شده و همچنین در چند جایزه ادبی نیز داور بوده است. دو فیلم مستند با عناوین «شعری برای غربت» و «گلشهر» و دو فیلم کوتاه داستانی با نامهاى «سایه» و «داستان یک مستند» از ساختههای سینمایى او است. از ضیا مجموعه شعرهای «باغ هاى معلق انگور»، «پادشاهیِ اندوه»، «سلامی به صبح خراسان»، منظومهی «تکوین» و دو رمان «زمستان» و «وقتی موسی کشته شد» منتشر شده است. رمان دوم او به عربی نیز ترجمه و در کشور کویت منتشر شده است. ضیا در سال ۱۳۹۱ به سوئد مهاجرت کرده و در حال حاضر در آن کشور اقامت دارد. او مسؤل کمیتۀ فرهنگی اتحادیۀ صلصال و دبیر جشنوارهی سالانۀ شعر صلصال و همچنین مدیر مسؤل نشریۀ «کتابنامه» است.
ضیا قاسمی دارای سابقه بیست و دو سال مهاجرت پیوسته و زندگی در ایران است. هم به لحاظ فردی بهترین سال های زندگی وی که سازنده شخصیت ادبی و اجتماعی اش می باشد را در ایران گذرانده است و هم این سال ها را می توان مهم ترین سال های فراز و فرود زندگی هنری مهاجرین در ایران دانست که سیدضیا یکی از چهره های کانونی آن بوده است. همچنین وی بر خلاف برخی از بزرگان ادبیات مهاجرین که ساکن مشهد بوده اند، در تهران و در کانون بسیاری از تحولات هنری قرار داشته است که پیوند وی را با ساختار های هنری و ادبی ایران چنان عمیق کرده است که حتی پس از بازگشت به افغانستان و مهاجرت دوباره به سوئد این پیوندها همچنان باقی است و از این منظر می توان وی را چهره بسیار شاخصی در پیوندهای فرهنگی و هنری و ادبی بین دو کشور دانست. لذا نشانه شناسی ایران در شعر ضیا قاسمی دارای اهمیتی مضاعف خواهد بود.
نکته جالبی که در زندگی ضیا قاسمی وجود دارد که در شعر وی نیز به نوعی تجلی یافته است نوعی ناپایداری مناسبات فردی و اجتماعی تحت تاثیر سه بار دل کندن از یک جغرافیا و مناسبات اجتماعی آن و رحل اقامت افکندن در جغرافیایی دیگر بوده است. هرچند که وی پیوندهای عمیقی با هر یک از این دوره های زندگی خود داشته و دارد و مناسبات فردی مهمی را حفظ کرده است اما با این وجود گذاشتن و گذشتن نقش پررنگی در این زندگی تا میانسالی داشته است.
در این مسیر پرتلاطم گذشتن و گذاشتن و دوری و نزدیکی های مکرر با دوستان نزدیک مفاهیم مرکزی در شعر ضیا قاسمی هجرت و اندوه است که در بسیاری از موارد آن را به دوستان مهاجرش بازگو می کند. به عنوان مثال در بخشی از شعر کاشفان اندوه که آن را به دوست فیلمسازش علی هزاره تقدیم کرده است، می گوید:
ما رابینسون کروزوئه های بی جزیره ایم
گم شده در تنهایی خود
چشم انتظار یکدیگر
که پیدا کنیم هم را
نه قایقی است
نه دریایی
کار است و کرایه خانه و پول برق و انبوه خبرهای ناگوار از افغانستان
گاهی دل خوش می شویم به چیزهایی که هیچ ربطی به ما ندارد
مثلا تو به بردهای یوونتوس
مثلا من به بردهای رئال مادرید
غم ها اما همیشه زیادترند
.
.
.
ما رابینسون کروزوئه های تنهاییم علی جان!
کریستف کلمب هایی که قاره ی اندوه را کشف کرده ایم
پادشاهی اندوه دومین مجموعه شعر سیدضیا قاسمی است که در زمستان ۱۳۹۶ توسط انتشارات تاک در کابل منتشر شده است. این کتاب در ۹۴ صفحه شامل سه بخش می باشد. بخش نخست، تحت عنوان صبح غزل شامل بیست و دو قطعه غزل می باشد. در ادامه ذیل عنوان عصر سپید ما بیست و یک قطعه شعر سپید را می خوانیم و در انتها لحظه های نیمایی تنها شامل سه قطعه شعر در قالب نیمایی می باشد.
بر خلاف عفیف که پیش از این به بررسی اشعار وی پرداخته بودیم، سیدضیا تجربه کاملی از زیست اجتماعی و فرهنگی در ایران داشته است، تا جایی که می توان وی را از اصلی ترین شاعران نسل اول مهاجر افغانستانی به ایران دانست. وی در اثر این تجربه زیسته و ارتباط مستمر و معنادار با شاعران معاصر ایران فهم دقیق و منحصر به فردی از ایران در هر دو معنای فرهنگی-تمدنی و سیاسی آن داشته و دارد. اما بازنمایی این فهم و معنا در مجموعه شعر پادشاهی اندوه را می توان بر محور مفهوم مهاجرت دانست.
پیش از ورود به محتوای اشعار طرح جلد کتاب که بی شک با رضایت و نظر شاعر تنظیم شده است می تواند از منظر نشانه شناسی مد نظر قرار بگیرد. طراح جلد این کتاب فرزاد ادیبی، طراح شناخته شده ایرانی است که برای ترجمه عنوان کتاب در قالب تصویر به سراغ تاجی از جنس نان سنگک رفته است که سنگ های آن به سان جواهرات بر روی آن آراسته شده است. نان سنگک نانی است که در افغانستان وجود ندارد و اساسا برای مخاطبی که تجربه حضور در ایران را نداشته باشد، ناشناخته است. از سوی دیگر ترکیب نان به عنوان قوت غالب طبقه ضعیف جامعه و تشبیه آن به تاج می تواند تداعی کننده غم و اندوه شاعر مهاجر افغانستانی در ایران باشد که غم نان دارد و اگر بتواند قوت خود را تامین کند به درجه پادشاهی رسیده است. لذا فرهنگی مهاجر افغانستانی در ایران ترکیبی از دو مفهوم به ظاهر متضاد پادشاه و غم می باشد. یعنی نوعی رضایت غم آلود.
اما با ورود به شعر می توان نشانه های دیگری از زندگی یک شاعر مهاجر را یافت. به عنوان مثال در غزل شب که نوعی توصیف بیتابی عاشق در شب برای رسیدن به صبح وصال است در بیت پایانی آورده است:
می نشیند به روی انگشتم صفر، نه، یک … شماره می گیرد
بعد از آن حرف می زنم از شوق با تو آن وقت با زبان آب
از آنجایی که شماره های بیان شده، شماره های آغازین تلفن همراه در ایران است و تطابقی با شماره های تلفن همراه در افغانستان ندارد، نشان می دهد که این جوان عاشق بی تاب در ایران زندگی می کند. شاید بتوان این شعر را تصویر جالبی از جریان داشتن عشق به عنوان روح اصلی زندگی در بین مهاجرین افغانستانی در ایران دانست.
در غزلی روح سرگردان که غزلی است که شاعر به تصریح در آن خود را معرفی می کند، جغرافیا به صورت کاملا واقع گرایانه به امر فراواقع گرای روح گره می خورد و به طور مشخص در بیت نخست به تهران در کنار بلخ، قونیه و بهسود چنین یاد می کند:
ای روح سرگردان سرگردان سرگردان
از بلخ تا قونیه، از بهسود تا تهران
در مصراع دوم این بیت شاعر ضمن درنوردیدن مکان و با کنار هم قرار دادن بلخ و قونیه به عنوان مبدا و مقصد مولانا و بهسود و تهران به عنوان زادگاه و محل زندگی خود (احتمالا در زمان سرودن این شعر) مرزهای زمان را هم در می نوردد و بین زمان مولانا و زمان خود ارتباط برقرار می کند و تلاش می کند تا از این طریق مرزهای سیاسی ساخته دست بشر در دوران نو را به سخره گرفته و آن را عامل سرگردانی بشر معرفی کند. لذا شاعر فارسی زبان مهاجر در ایران از نظر سیدضیا را می توان سرگردان بین مفاهیم پیشامدرن، مدرن و پست مدرن دانست.
اما می توان اوج شعر سیدضیا از منظر توصیف زندگی مهاجرین در این مجموعه را غزل افغانی دانست. لفظی که برای توصیف اتباع افغانستان در ایران و با یک بار منفی ارزشی به کار می رود. این غزل برای توصیف یک مهاجر افغانستانی در ایران از مفاهیم تنهایی، پوچی، تلخی، ناامیدی، سرگردانی، بی تعلقی به جامعه و احساس زندانی بودن استفاده می کند و در نهایت ضربه کاری را به خواننده شعر خود در بیت پایانی چنین وارد می کند که:
به روی نرده خم شد، بعد چشمان خود را بست
کسی از پشت سر او را صدا زد: آی افغانی
وی حتی در غزل خوشبختی که به توصیف معشوق و نقش آن در آشنایی وی با مفهوم خوشبختی پرداخته است، باز هم رنج مهاجر در سفر و رهگذر را چنین در بیت نخست بازنمایی می کند:
من باد بودم، عمر خود را در سفر بودم
منزل به منزل، دل به دل، من در گذر بودم
در کنار این توصیفات تلخ از مهاجرت قطعه نیمایی دوست در بخش پایانی این مجموعه، به علی داودی شاعر ایرانی هم نسل سیدضیا تقدیم و وی را با عنوان شاعر زیبایی ها توصیف کرده است. این قطعه بسیار دقیق و زیبا نسبت و ارتباط اجتماعی مردم در دو گوشه این پهنه تمدنی را در طول تاریخ چنین به تصویر می کشد:
شاید هزار سال از این گیرودار پیش
در کنجی از جهان
من شاه،
تو وزیر
یا این که نه،
در کنج دیگری و پس از یک نبرد سخت
تو بر سپاه فاتح آن روزگار امیر
من پیش تو اسیر
شاید هم این که نه،
تو تاجری که امتعه ات مشک و زعفران
من با بساط حله و ابریشم و حریر
همراه کاروان شده با هم به یک مسیر
یا این که نه،
بر راه کاروان پر از سود تاجران
با بار مشک و حله و با بار زعفران
ما هر دو رهزنی به کمین در رهی خطیر
در دست های هر دوی ما خنجری شریر
یا این که نه، یک عمر در سکوت عمیق مغاره ای
در خلسه و دعا
ما هر دو راهبی که نشسته به انزوا
بسیار آشنا به نظر می رسی رفیق
بعد از هزار سال به دیدارت آمدم
بعد از هزار سال
فرقی نکرده حال
تو بر سپاه حسن و ملاحت همان امیر
من باز هم اسیر
بعد از هزار سال
هرجند دور و دیر
دست مرا بگیر
این قطعه زیبا به خوبی هم سرنوشتی و پیوند انسانی دو ملت ایران و افغانستان را بازنمایی کرده است و با همه تلخی های مهاجرت به ایران بر عنصر رفاقت و همراهی تکیه دارد.
مطلب پیشین با محوریت مبحثِ “ایران در آینه شعر شاعران افغانستان” را می توانید در اینجا مشاهده و مطالعه نمایید.