داکتر غلام محمد دستگیر
هشتاد سال قبل شور بازار کابل
دکتورغلام محمد دستگیر، برومفیلد، کلورادو
چندی قبل و یدیوی همایون افغان را که میخواست شور بازار را معرفی سازد تماشا کردم. افغان صاحب با خوش خلقی های مختص به خود که دارد در محلی که شور بازار و آخر قسمت دوم جاده نادر پشتون و سرک شترخانه یا دیوانبیگی با هم پیوند میگیرند رفته بود. با جمعی از وطنداران عزیز از قندهار، پکتیا، پروان و پنجشیر تبنگ های سبزیجات و میوه های تازه میفروختند دید و وادید ها داشت. طوری برایم وانمود ساخت که عوض شور بازار همین تبنگ والا های ما را میخواست معرفی کند. در عین حال، یکی از کابلیان اصیل با صدای بلند بر پروگرام چای خانه و اینکه کابلی ها با دیگران جایگزین شده و راستی ها گفته نمیشود انتقادی داشت که کاملا بجا بود. بناء با وجود کبر سن حافظه نا درست خواستم روی موضوع روشنی بیاندازم و سطری چند برای معرفی شور بازار و مردمان گرد و نواح آن معلوماتی ارائه دارم.
شوربازار، یک سرک طویل بود که از گذر بابای خودی (ع) شروع از زیر چته گذشته در آنطرف "تخته پل" پایان می یافت. بحث را با محلی که قسمت آخیر جاده ای نادر پشتون را با سرک شور بازار یک جا می ساخت، شروع میکنیم.
پیشروی این محل سرک شترخانه (دیوان بیگی) قرار دارد. بطرف غرب این محل سرک بطرف بابای خودی (ع) دوام یافته در کنار چپ نهایت جاده نادر پشتون دکان خیاط وجود داشت. کمی بیشتر دکان دوم مرحوم اشقری (رح) دیده شده بعد از یک انحنا به دهنۀ کوچه بندی میرسیم که مخرج مسکونین حسینی ها و هاشمی ها و دیگران بوده مخرج دیگر آن در شروع کوچه علی رضاخان قرار داشت. بعد از اینکه برای ایجاد قسمت دوم جاده نادر پشتون شروع به تخریبات کردند از پهلوی این محل گذشته منزل مرحوم استاد بسیار عزیز ما شاد روان سید محمد حسینی در صنف یازده و دوازده ای لیسه حبیبیه که یعد از جرمنی دوکتورا گرفت و پروفیسور دانشکده سائینس شد آشکار ساخت و ما از اپارتمان محترم داکتر خلیل آقتاش که در آنطرف سرک بود میدیدیم که در یک کنار بام استاد با تخته سیاه که داشت درس های خود را تکرار میکرد و در کنج دیگر کاغذ پرانی ها دوام میداشت. مسکن مرحوم داکتر سید عبدالله هاشمی که در جرمنی وفات یافت هم درین محل بود.
کمی بیشتر ازین مخرج مسجد بابای خودی محل دوره ای تفسیر مرحوم مرزا شیراحمد مفسر بود که مفصل در باره اش در بحث سه دوکان عاشقان و عارفان (ع) بیان شد. به دوام این سرک و حرکت بطرف شمال غرب که سرک ختم میشود بطرف راست منزل فامیل شکور مالک فابریکه چینی سازی بوده پیش روی مدخل این منزل سرکی وجود دارد که به معاینه خانه مرحوم پروفیسور صفرعلی خان و به دوام بطرف گذر اچکزی ها مسیر داشت.
ازین محل بر میگردیم و بطرف چپ این سرک مدخل کوچه بندی منزل مرزا عزیز الله سابق رئیس بلدیه بوده در پهلویش منزل یهودان بود. روبروی این مدخل و در اخیر سرک مدخل مکتب نمره چهار دیده میشد. کمی پایانتر زیارت بابای خودی (ع) بود.
با برگشت بطرف غرب و در کنج سرک منزلی که مربوط محمد زایی ها گفته میشد و پدر کلان آقای وحید اتمر شوهر همشیره داماد عزیزم آقای ذبیح الله رستمی بود، دیده میشد. فکر میشود به مشکلات اقتصادی روبرو شده بودند که دو دانه غور های قشنگ چینی را پدر جنتمکانم از ایشان به ۱۵۰ افغانی خریده بود و تا که یادم میآید در مهمانی ها از زیبایی آن ها تبصره ها میشنیدم. در پهلوی این منزل رهروی وجود داشت که به یک میدانی باز میشد. در اخیر این میدانی و در پیشروی آن خانه مرحوم یونس حیران در باغ نواب و بطرف غرب گذری بود که منزل حاجی عبدالخالق معاون رئیس بلدیه وقت "پاپا غلام" بوده به سرک شترخانه باز میشد.
در همین قطار بطرف شرق مناره ای رادیو وجود داشت و در پیشروی آن منزل وکیل صاحب مفسر و در پهلویش منزل فامیل سید محفوظ آغا که هم دوره ای مکتب ما بود و تا اخیر در کابل به سر میبرد و همه مشکلات را تحمل میکرد که روانش شاد و جایش بهشت برین باد، قرار داشت.
در همین قطار و بطرف شرق دکان آرمونیه ساز و در پهلویش دکان اول مرحوم اشقری بود. این دکان محل تجمع استادان سخن سرا و ادبای کابل مانند شایق، ابراهیم خلیل، بیتاب، فیض محمد زکزیا، رؤوف بینوا، استاد شیدا و استاد غلام حسین و دیگران بود و جسته جسته در بین شان استاد سر آهنگ سر تاج موسیقی با بودنه در دست هم دیده میشد. در پهلوی دکان اشقری مدخل سرک شتر خانه بود.
به دوام و به مسیر غرب داخل گذر شور بازار میشویم که بطرف راست آن دکان مرحوم حاجی عارف فالوده پز و در پهلویش دکان مرحوم ظاهر هزاره ماهیپز و جلبی ساز بود که تا وقت مرگ از این دکان به خدمت وطنداران کابلی خود دوام داده است؛ روانش شاد جایش بهشت برین باد. هر باریکه دوست عزیزم مرحوم الحاج دوکتور عبد الحکیم ضمیر به خانه ای ما میآمد از نزد او ماهی های بریان شده ای مزه دار با خود مِیآورد و با هم صرف میکردیم تا امروز مزه ای مانند آن را نه چشیده ام.
در همین قطار، در پهلوی دکان ماهیپز دکانی وجود داشت که در یک ساحۀ محدود و یک صندلی کوچک در زمستان اطفال کوچک بین سنین ۶ – ۱۰ ساله را جمع نموده تدریس مینمود و اما نمیدانم که فرزندان خودش بود و یا اطفال دیگران که نزد وی برای یاد گرفتن نوشت و خوان فرستاده شده بود؛ با گذشت از پیشروی این دکان از الف دوزبره دوزیزی دو پیشو تا سوره الحمد و قل هوالله یه سمع میرسید. در پهلوی این مدرسه گک، تنگی کوچه ای وجود داشت که تاریک بود و به حمام شترخانه میانجامید.
به طرف غرب این تنگی کوچه دکان مرد معزز ریش سفید با عینک ضخیم مرحوم مرزا محمد ابراهیم طبیب که در حوالی ۱۲۵۹ ش تولد شده بود وجود داشت؛ میگویند مرزا صاحب طبیب فرد معتمد امیر عبدالرحمن (۱۸۸۰تا ۱۹۰۱ مطابق ۱۲۵۸ - ۱۲۸۰ ش). که ممکن درینوقت در حدود بیست سال عمر داشته باشد، بود؛ با تاسف که این طبیب جوان مسموم شدن امیر را به چشم سر به یاد داشت. امیر حبیب الله سراج بعد از تکیه بر اریکه تاج و تخت اورا خانه نشین ساخت و حتی پول ماده ای سمی را هم بر او حواله نمود. با آمدن امان الله خان آزاد شد (غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، صفحه ۶۹۹، چاپ دوم قم اسد ۱۳۵۹ش) و بعد این دکان را برای دوام معیشت خود باز نمود، درین وقت من سه سال عمر داشتم. پدر جنت مکانم در شروع هر سال یا بهار از او بری ما دوا و جلاب ضد کرم اسکریس میآورد و روده های مارا از شر ده ها این کرم که نیم غذای ما را میخوردند نجات میداد. در پهلوی طبیب به گمانم یک دکان قنادی وجود داشت و در پهلوی آن مدخل دفتر ناحیۀ نهم بود.
مدخل این دفتر به یک صحن نسبتاٌ وسیع باز میشد و از طریق یک زینه به منزل دوم به دفتر ناحیه نهم می رفتیم. پدر جنت مکان ما در هفتۀ اول تولدی پسرش به این دفتر میآمد و تولدی را درج کتاب دفتر مینمود. بعد از سن ده سالگی این وظیفۀ من بود که تولدی برادران را به دفتر ناحیه درج نمایم.
در آنطرف سرک، و در پهلوی ختم جاده ای نادر پشتون دوا خانه وطن وجود داشت که از پیشروی مسجد جامع و قدیمی سرک پخته فروشی نقل مکان کرده بود. در همین قطار بطرف غرب منزل فامیل عبد الحکیم طبیبی ابر مرد دیپلوماسی و شخصیت ملی (ناصر اوریا ششم نوامبر ۲۰۲۰ در فیسبوک باید خوانده شود) وجود داشت که یگان دفعه حضور شان را شاهد میبودیم. در اویل سال ۱۹۹۰م در واشنگتن دی سی به یک کنفرانس در هوتل Omni شرکت داشتم هنگام عصر که برای قدم زدن برآمدم رستورانی را دیدم که مینوی نان های افغانی داشت که بگمانم خیبر رستورانت نام داشت. داخل رستورانت شدن چهره ای جناب از دوران مکتب حبیبیه آشنا به نظر خورد و به فارسی احترامات تقدیم شد و وی خود را از فامیل عبد الحکیم طبیبی معرفی کرد و در آنجا بود که بعد از مدتی آشک و بادنجان برآنی و پلو صرف نمودم.
در همین قطار بطرف غرب کمی پایانتر دکان سلمانی وجود داشت که ندبه زخم ها بر طالاق (قبه ای) سر من که پدید ناشدنی است برایم ساخت، قصه ازین قرار است:
سن دو و نیم یا سه سال داشتم که برایم گلو دردی (خراسک) پیدا شد. طبق معمول پدرم مرا به خانه عمۀ مادرکلانم مادر فامیل کریمزاده زرگر برد تا با دوای پودری بد مزه که فورمول خودش بود "گلویم را بالا کند" که این امر رخداد. دو روز بعد به خانه پدر کلانم صوفی امیر محمد جنتمکان بودیم و هنوز هم خراسک من خوب نشده بود؛ به پدرم مشوره داده شد که طالاق سرم باید شق شود تا مرض دفع گردد. ماما عبد الخالق مرحوم که بیش از ده سال عمر نداشت و با ما زندکی میکرد و پدرم اورا به مکتب عاشقان وعارفان (ع) فرستاد و شبانه تا دیر وقت اورا تدریس میکرد مرا به پشت خود گرفته با پدرم بطرف دکان سلمانی روان شدیم. خوب بیاد دارم که به مامایم گریه و زاری داشتم که مرا به آن دکان نبرند.
تقدیر این طفل خورد سال را به دکان کاکا دلاک رسانید. دکان پاک که با خشت فرش شده بود در بالای یک چوکی خورد مرا نشاندند و با همکارش که شانه هایم را محکم گرفته بود دو شق بر قبه سرم وارد ساختند و خون بود که از سر و رویم جریان داشت. ازین هم بد تر نمیدانستم که پدرم به اساس مشوره ای قبلی کاکا دلاک در دستمال یک پیاز کامل جوش داده شده با خود آورده بود که بر سرم گذاشتند و بسته کردند؛ دردی بوده که ممکن درد شق نمودن را از خاطرم ربوده باشد. چه مثالی از جراحی هشتاد سال پیش که سلمانی ها به تداوی و سنتی ها میپرداختند. به این ارتباط جور شدن زخم بد یک قصه دیگر بیادم آمد.
در زیر دکان ما یک مرد ریش سفید صابون فروش تبنگ داشت و همیش کتاب میخواهد برای من قصه های از محمود غزنوی میکرد. روزی ممکن این قصه را خوانده باشد که برایم چنین آغاز نمود: یک مرد و یک خرس رفیق شدند و همیشه رابطه بین شان دوستانه و خوب بود مرد برایش عذا میداد و خرس هم بر قسم احترام به پا ایستاده میشد و دستان را بلند میکرد. در یکی از روز ها خرس از روی محبت این مرد را به بغل گرفت. مرد بلا تآمل اورا تیله نموده گفت: دهنت بوی میدهد! خرس دورتر رفت و گفت خیر تبری داری مرد جواب مثبت میدهد و تبر را برایش میآورد و به دستش مبدهد. خرس تبر را دوباره بوی مسترد نموده میگوید: بر فرقم با این تبر حواله کن و یا اینکه همین اکنون ترا میدَرَم و پارچه پارچه میسازم. مرد خرس را بر سر میکوبد و خرس خون چکان از محل دور میشود. مدتی میگزرد و مرد با خرس روبرو میشود خرس به وی زخم التیام یافتۀ خود را نشان داده برایش میگوید: "زخم بد جور میشود اما گپ بد در خاطر باقی میماند".
ببخشید کمی طرفه رفتم. در همین قطار و در پهلوی سلمانی دکن ذغال فروشی و در پهلوی آن دکان کاکا غفور مسگر بود. کمی پایانتر دکان مرحوم کاکا رحیم حلیم پز بود که در پهلوی دیگ حلیم پزی کباب های لذیذ هم تهیه میکرد قرار داشت. در زمستانها ازین حلیم مزه دار همیش به گفته کابلی هی با دریای روغن زرد وشکر یا بوره و نان خاصه داغ تغذی میشدیم. پسانها حتی از محلات دیگر بود باش ما در کارته چهار و جمال مینه هنوز هم از همان حلیم مزه دار استفاده و برخوردار می بودیم. در پهلوی حلیم پزی، دکان کله پزی در دو منزل قرار داشت؛ روزی با گریز از کورس احتیاط که برای مدتی با دیگر محصلین افسران آینده ای وطن مشغول تحصیل اساسات نظامی و تکنیک حرب بودیم با لباس عسکری در بر با چند دوستان هم کاغوش به این کله پزی رفتیم و آنها شوربای کله پاچه مزه دار را در کاسه های آبی رنگ استالفی صرف نمودند و من فقط با زبان سیر دار گوسفند و نان خاصه اکتفا نموده بودم. بعضی هم صنفی های کورس احتیاط ما قبل از صرف شوربای کله پاچه به حمام شوربازار میرفتند. در پهلوی این کله پاچه پزی مدخل گذری بود که ما را به کوچه های دیگر و با خاطره های دیگر آشنا میساخت؛ بیائید که به این کوچه ها برویم:
در پهلوی چپ این گذر دکان کاکا فقیر بود که در ماه مبارک رمضان انواع مختلف ترشی ها، مربا ها و شیرینی باب عرضه میکرد. مرحوم کاکا فقیر یک مرد فقیر مشرب و مخلص و خادم خانقای پهلوان صاحب بود. پدر کلان مرحومم او را نهایت دوست داشت. با دوام انحنا در این سرک بطرف راست حمام رشید و خندق مربوطه با بوی متعفن ان دیده میشد و کوچه به گذر مشهور و قدیمی بارانه ختم می یافت. در آنطرف سرک دکان "کاکه ولی" بود که در بحث کاکه های کابل بیشتر با او معرفی میشوید.
در یک روز جمعه تابستانی که از حمام به بیرون خارج می شدیم یکی از دوستان برای پدرم اطلاع داد که کاکا رشید خیاط کشته شد. عوض رفتن بخانه با شکم گرسنه سوی این گذر روان شدیم و پدرم دریافت که کاکا رشید شهید که از یک پای لنگ بود و همیش با کمک چوب زیربغل راه میرفت توسط شاگردش که صمد نام داشت در حالیکه در خواب بود با فیر تنفنگچه به قتل رسید. صمد با دخترش رابطه داشت و قرار معلوم به مشوره دخترش این عمل شنیع رخداد. صمد چندین سال در حبس بسر میبرد.
در مقابل حمام رشید در آن طرف سرک رهروی وجود داشت که به یک میدانی عمیق باز میشد در روبروی این میدانی و در شمال منزل نورزایی زرگر بود که هر تابستان "بابه میر فقیر گلبهاری" را مهماندار میبود. میگویند، این یک مرد ضعیف البنیه بوده همیش در پیش روی خود با شعله های آتش مصروف می بود و مردم برای دم و دعا و شنیدن کلماتی که از آن مقصد موجویت شان را در آنجا تعبیز میکرد گروه گروه میآمدند و میرفتند. فرزند کلان این فامیل از جمله فارغ تحصیل های دوره ای اول یا دوم فاکولته حقوق و علوم سیاسی بود. در انوقت یک استاد فرانسوی داشتند که با خود میز ارواح داشت: من طفلی بیش نبودم که دریک شب عروسی سمع جان که محصل صنف چهارم دانشکده بود با یک میزیکه از پروفیسورش بود به خانه کریمزاده ها اورد و اطاق را تاریک نمود؛ چهار نفر دور میز نشستند. از جمله یکی صدا میزد که آیا ارواح کسی در اطاق است؟ اگر است دوبار طرف فلانی جان خم شو. دیده میشد که میز آهسته آهسته به همان طرف میلان میکرد.....به همین رقم سوالهای طرح میشد و میز یا جواب میداد یا بی حرکت میماند. سمع جان که وظیفه اولش در پشاور بود چند ماه قبل در فرانسه وفات یافت روانش شاد جایش بهشت برین.
به طرف شرق خانه نورزایی ها کوچه به بارانه ختم میشد و به طرف غرب با کوچه علی رضاخان دوام می یافت. کوچه علی رضاخان بطرف شمال به قسمت دوم جاده میوند وصل میگردید و بطرف جنوب بعد ازیک انحنا به مقابل کوچه حمام رشید پایان میآفت که با یک دور به جنوب با شوربازار وصل میشد. قبل ازینکه کوچه علی رضاخان به جاده ای میوند وصل شود بطرف چپ آن عقب اپارتمان فامیل داکتر سونه رام همصنف دوست داشتنی ما قرار داشت. کمی پایانتر در همین قطار مدخل منزل حسینی ها و هاشمی ها بود که دروازه خروجی آن در پهلوی مسجد بابای خود قرار داشت. و هنوز هم پایانتر بصوب جنوب دکان شیریخ فروشی مشهور بود که شیر یخ قالبی بسیار مزه دار به مشتریان تقدیم میکردند. پدرم با من یکجا یگان روز برای شیریخ خوردن می رفتیم. پدر جنت مکانم برای اینکه باقی فامیل ازین موهبت بی نیاز نمانند دو دیگ کلان و یک دیگ خورد برای خرید شیریخ قالبی اینها خریده بود؛ در دیک خورد شیریخ میبود و در دیگ کلان برف های نمک دار برای نگهداری شیریخ تا رسیدن قالبی ها به منزل ما که از شیریخ فروشی چندان فاصله دور نداشت سالم باقی بمانند که خیلی ها موفق بود؛ حمل و انتقال این دیگ ها بدوش من بود.
در همین قطار، وکمی بیشتر در روبروی داش منزل مرحوم حاجی محمد افضل تاجر بود. وی مرد قد پخچ و خوش لباس بود. پسرش داکتر محمد عمر افضل هم قد پخش داشت. وی در ابتدا لکچر های پروفیسور بکتریولوژی که فکر میکنم "فیوونر" نام داشت و یک جرمن بود برای ما ترجمه میکرد. داکتر عمر افضل بعدها اسیستانت پروفیسور بالمکنداس در طب عدلی شد و درین تخصص مهم به کرسی پروفیسوری نایل گشت. بدوام این قطار میلان به شرق طرف چپ مسجد و در پهلوی آن منزل پروفیسور عبد الحکیم منیب متخصص جراحی دماغ و اعصاب که فعلاٌ مقیم فرانسه است دیده میشد. در کنار این منزل و در طبقه دوم که بسوی میدانی کلکین ها داشت اطاق بوبوگل مایندر مرحوم حاجی غلام سخی نعیم قرار داشت که یگان جمعه پدرم با مرحوم حاجی صاحب به خبرگیری او میرفتیم. بوبوگل ازخود فرزند نداشت اما یک طفلی که در پای دروازه مسجد یافت شد به فرزندی گرفته بود.
دکان مرحوم کاکا عبدالله کلچه پز در شروع چتۀ شور بازار بود و ختم آن بعد از مسجد سید مهدی (ع). این چته هنگام بنای چهار چته تعمیر شد و پوشش خوب برای دکانداران در فصل برف و باران بود. با تآسف که دشمنان تاریخ افغانستان مخصوصآ کابل قدیم این بنا را تخریب نمودند. در همین قطار بطرف غرب دکان برادران مرحوم محمد حسن و مرحوم محمد حسین که اکثراٌ چلم دود میکردند قرار داشت. پسر برادر کلان، محمد هاشم نام داشت که از من ممکن ۳ - ۴ سال کلانتر بود و از مکتب استقلال فارغ شد. نمیدانم کجاست اگر حیات دارد صحتمندی و طول عمرش را تمنا ارم و اگر وفات کرده با پدر و کاکایش بهشت برین جایشان باد.
در همین قطار و پهلوی دکان برادران، دکان پدر جنت مکانم بود. که میگفت دکان سیمساری داشت. یکان وقت مرحوم صبغت الله مجددی جوان بعد اولین رئیس جمهور افغانستان و استاد دینیات، تفسیر، عقاید و منطق ما در لیسه حبیبیه بود یگان قلم و کتابچه می خرید (خود حضرت صاحب به من گفت). هم چنین استاد قاسم موسیقی دان و غزل سرای محبوب ما که ریکارد "گر به میدان آمدی میدانیم" او را بار ها شنیده ام برای لحظه در دکانش دَم میگرفت. پدر مرحومم گفت روزی از استاد پرسیدم: بچه ها نام خدا جوان شده اند راه شما را تعقیب میکنند یا به کسب و دیگر میروند: استاد جواب داد: دستگیر جان برای شان گفته ام به هر راه که میروید باید خود را بهترین بسازید حتی اگر در موسیقی، تجارت و دفتر داری میروید و یا دزد هم میشوید از بهترین باشید.
بر میگردیم به آنطرف سرک، در پهلوی دفتر ناحیه نهم دکان حاجی احمد جان و پسرانش بود که یکی از خویشاوندان دور مادر کلان مرحومم بود. چند دکان بطرف غرب و همین قطار دکان مرحوم کاکا عبد الولی عطار و پسران بود. پسر کلانش همدوره ای من از مکتب غازی فارغ شد و عبد السمع ولی زاده تخلص میکرد یک برادرش متخصص گوش و گلو وبینی بود که در نیوزیلاند جان به حق سپرد. این ها از باشنده گان اصیل عاشقان و عارفان (ع) بودند.
در همین قطار بطرف غرب چندین دکانها که شامل قنادی و چای فروشی و حکیم جی بود قرار داشت. در پهلوی آنها دکان مرحوم کاکا عبدل ترکاری فروش بود و در پهلویش دکان مرحوم کاکا داوود کلچه پز بود که پدرم همیش از او کلچه عید و برات و بعضی محافل را میگرفت با هم دوست شده بودند و روز ها از پدرم دیدن میکرد. وی کمی لنگش پای داشت. در "رسم شور بازار" دکان کاکا داوود باید نمره ۵۷ میبود که درج نمره داده نشده؛ چه کنم پیری این کار ها را دارد. در پهلوی کلچه پزی کوچه حضرت روبروی دکان پدرم از نوشتن خطاخورد. مسیر این کوچه از شمال به حنوب بود. به مجرد داخل شدن به کوچه حضرت داخل محوطه یک میدانی میشدید که مناره ای رادیو و خبر و موسیقی اش به گوشه طنین میانداخت اما دیری نگذشت که برودکاست پروگرام هایش خموش ساخته شد. در روز های رخصتی تفریحگاه خوب برای عساکری بود که از خانه های خود، خارج از کابل، دور بودند.
در آخر کوچه حضرت و بعد از منزل مسکونی شان گذر به دوشعبه تقسیم میشد: یکی به دوام کوچه به طرف سنگ کش ها میرفت و دیگر دور خورده به طرف منزل مرحوم حاجی محمد کاظم بزاز و قناویز فروش و حمام شترخانه میرفت. مرحوم حاجی صاحب که کمی لنگش داشت منزلی به صحن کلان داشت و هر فرزندش از خود اطاقی داشت شوهر دختر کاکای مادر جنت مکان من بود. دکانش در سر چوک کابل و در پهلوی بزازی پدر داکتر قاسم یوسف زی سابق معین وزارت عدلیه و نزدیکی مدخل سرای شهزاده ای قدیم بود.
بر میگردیم به قطار دکان پدرم. یکی دو دکان بعد در همین قطار دکان میان پشاوری بود؛ برادرش کلاه و لنگی مثل استاد سیاف می پوشید. پسری داشتند بنام محمد آصف در پشاور و برایم نمونه خط انگلیسی اورا نشان میدادند. در پهلوی دکان پشاوری دکان گُردته اهل هنود بود که دکان بزازی موفق داشت و پدرم از او برای مادر جنتمکانم تکه های زیبا میخرید.
دوسه دکان بعد در همین قطار و بطرف غرب مسجد سید مهدی (ع) وجود داشت. به مجرد دخول در صحن مسجد یک اطاقک خورد بالای پایه ها و در مقابلش یک نهال توت ابراهیم خانی بود که دوسه دانه آنرا چشیده بودم. در این قسمت بود که پوشش "چته شور بازار" پایان می یافت.
روزی امیر حبیب الله سراج از حوالی همین منطقه میگذشت که بر موترش فیز تفنگچه صورت گرفت. دلیلش را غبار (صفحه ۷۴۰ جلد اول چاپ قم) چنین مینگارد: "بعد از عقد معاهده در سال ۱۹۰۵م با انگلیس و مسافرت در هند به سال ۱۹۰۷م (صفحه ۷۰۶غبار) قشر روشنفکر را از اراده ای امیر نا امید ساخته بود و خونریزی از مشروطه طلبان این نا امیدی را به کینه و انتقام مبدل کرد و انعکاس آن، آتش تفنگچه شور بازار بود".
در آنطرف سرک و در پهلوی غربی مدخل کوچه حضرت دکان کاکا سلطان بزاز بود که بعد به جاده میوند و در دکانهای یکی از اپارتمان ها نقل مکان نمود. برادرش مرا با درس هایم کمک میکرد. بطرف راست مدخل کوچه حضرت درهمین قطار و به پهلوی دکان بزاز منزل فامیل محمد حسین خان دفتری بود. عضوی ازین فامیل فوتبالر ماهر بود و عضو دیگر این فامیل مرحوم داکتر جمیله دفتری سابق آمر شفاخانه زایشگاه کابل، از فارغان دور اول خانم دوکتوران، بودکه در سال ۱۹۷۲م فامیلی پلانینگ را در مدیکل سنتر دَون ستریت یا Down Street Medical center در علاقه بروکلین نیویارک فرا گرفت (Adamac, Who id Who in Afghanistan; page 21: 1975) و خواهرم مرحوم کوکبه دستگیر رحیمی همکارش بود.
در پهلوی بزازی و به صوب غرب، دکان کاکای غلام سخی مرحومم بود. در پهلوی او دکان شهید کاکا رشید خیاط مالک حمام رشید بود که در بالا از آن یاد شد. در همین قطار دکان مرحوم کاکا پوپلزی پایزن بود. خارج از چته شوربازار دکان مرحوم حاجی عبد الخالق تاجر که بعدآ آنرا مرحوم قاری حاجی گل محمد کاکای مادر کلانم تاجر و حافظ قرآن مجید بود (دو کاکای دیگر او مرحوم عبدالغفور و مرحوم عبدالرحیم خباز یا نان وا بود که گفته شد نان ارگ را هم تهیه میکردند). به ارتباط مرحوم حاجی گل محمد دو خاطره ای غمناک بیادم آمد، مرحومی بر فرزندان خود بیشتر از همه از در خشونت پیش آمد داشت:
اول مفقود شدن دختر جوان و زیبای او بود. میگویند که با صاحب منصب پشتونی که در همسایگی شان اطاق داشت یک جا از نظر ها ناپدید شدند. مرحومی هیچ کنج و کنار وطن نبود که برای پالیدن این دختر به اصطلاح گزو پل نکرد و موفق به پیدایش او نشد؛ از این حادثه به بعد نه خود و نه فرزندان مرحومش روز خوب داشتند یکی معتاد شد و دیگرش را در سرک بیهوش یافتند.
ما اولین گروپی بودیم که به شفاخانه ابن سینای وقت که هیآت پیسکو به سرکردگی داکتر رابرت آر شاح بحیث داکتر ستاژیر معرفی شده بودیم. در یک روزی که من نوکریوال جراحی بودم این جسد بیهوش را آوردند بصورت عاجل به اطاق عملیات برده شد و شف جراحی که یک پاکستانی امریکایی بود دفعتاٌ چاقو برداشت و از طریق بین قبرغه چهار و پنج شروع به مساژ قلب نمود و بعد از چند دقیقه، فقدان جواب، ناحیه دوخته شد و به من که اورا میشناختم اجازه دادند که اورا به منزلش با امبولانس ببرم.
تا امروز این صحنه مرا اذیت میکند که در بعد از ظهر یک روز تابستانی بیخبر جسد فرزند جوان شان را به مادرش تسلیم کردم. منزل در قسمت شمالی گذر بارانه و تقریبا شروع گذر شمع ریزها وجود داشت. این منزل در اخیر یک کوچه ای بود که مدخل آن یک دروازه ای کلان داشت: این رویداد های دلخراش را از جهتی یاد نمودم تا کلچر خشونت به مقابل زن وفرزند از یک سو و نتیجه این خشونت از سوی دیگر زمان طفلی ما بیان شده پندی گرفته شود. با تاسف این خشونت حتی در مهاجرین نو آمد افغانستانی ها در امریکا، در "قرن بیست ویک" دوام داشته این نوع پدر ها یا محبوس و یا اینکه از مملکت خارج ساخته شده اند, قسمیکه همه مطلع اند در وطن فعلاٌ این خشونت به حد اعلایش رسیده است.
در پهلوی دکان مرحوم حاجی گل محمد، دکان مرحوم حاجی محمد هاشم زرگر بود. این مرد قد بلند وبه حساب کابلی چهار شانه و یک مرد معزز کم گوی در میان دوکانداران بود. مرحوم حاجی صاحب فرزندانش را به یک سویه ای عالی تربیه نموده یکی پروفیسور حقوق و سیاست و دیکرش پروفیسور فیزیولوژی در کابل، موراکو و امریکا بود. مرحوم پروفیسور عثمان هاشمی مدتی هم مهمان زجر کش کمونست ها در پلچرخی بود.
ناگفته نگزریم که این دوکانداران یهود و مسلمان و هندو و شیعه و پشاوری و کابلی با وجود رقابت های دکانداری و تجارت دوست و رفیق و غم شریک یگدیگر بودند. با هم یکجا میله میکردند شهید کاکا رشید با پای مجروح خود کباب آماده می ساخت و به خوشی آخر هفته را باهم با خنده و مزاخ ها سپری میکردند. از غم شریکی شان با حاجی گل محمد از هیج سعی ابا نورزیده اند. کاکا پشاوری در پشاور برای جستجوی دختر قاری صاحب مرحوم از هیچ نوع مساعی دریغ نکرده بود و در روزیکه منزل ما دزدی شده بود با وجودیکه پدرم در مزار شریف بود شرکت نمودند و من که طفلی بیش نبودم دل آسایی و لطف و مرحمت نشان داده بودند که تا دم مرگ فراموشم نخواهد شد.
در همین قطار چند دکان بعد، "هندو گذر اول" بود که "اورسی" های خانۀ شان بخوبی از سرک دیده میشد. هندوان کابل مردمان پرکار، صادق و کسانی که در تجارت بودند به هندوان و سیک های ما نظر به خود کابلی ها اعتماد داشتند چون همیش در خرید و فروش صادق بوده در تعهد خود پایدار بوده وطندوستان راستین بودند: دکان پدرم که در بازار عطاری بود فعالیت های اهل هنود ما را خوب به خاطر دارم. هندوان سرای عطاری حاجی عبد الخالق و حاجی عبد الوهاب درروزهای عاشورا و نذر ها در دیگ های کلان حلوای برنجی زرد رنگ مزه دار معطر با هیل می پزیدند و با نان های خاصه به مردم تقسیم میکردند.
هم صنف عزیزم داکتر سونه رام رفیق خوب ما بود. همچنین، دوکتور بنسری لعل، دوکتور شام لعل، دوکتور سرن سنگ و پروفیسور جلدی در دانشکده ای طب جلال آباد پگت سنگ نیز از جمله همصنفان ما بودند که کورس احتیاط را همه زیر یک بیرق به پایان رسانیدم؛ بین ما هیچ فرق وجود نداشت در یک کاغوش خواب میکردیم و دور یک میز نان میخوردیم و همه خوش بودیم.
در محفل عروسی من، این دوکتوران همصنف با هندوان و سیک های دوست پدرم زیبایی محفل ما را در صحن حویلی منزل حاجی عبد الوهاب با چوب بازی و هنر نمایی لازمه آن دوچندان ساختند و لحظه ای استراحت برای استاد رحیم بخش میسر نمودند. ما همصنفان در عروسی داکتر سونه رام شرکت داشتیم و وقت خوش و فراموش ناشدنی با خنده و مزاخ های مرحوم داکتر سید اسلام صدیقیان داشتیم.
پروفیسور بالمکنداس که به ما اناتومی دوران لنفاوی، طب عدلی و یورولوژی درس داده است یک مرد عالم ،خوش خلق، متواضع بود با ما یکجا راه میرفت و یکجا در سرویس بالا میشد. صنفی که درس میداد صنف خوش و پرخنده بود. وقتیکه ستاژیر بودم در دهلیز شفاخانه علی آباد گفت: امریکایی در شفاخانه ابن سینا نرس ها را تدریس میکنند به یک ترجمان ضرورت دارند و من ترا معرفی کرده ام برو با آنها در تدریس شان حصه بگیر.
حکم چند که مرد قوی الجسه و چاقی بود میگویند با مرحوم عبد المجید زابلی در تاسیس بانک ملی افغانستان همکار بود و تا یادم میآید به همین وظیفه مشغول بود. همسیایه شمالی دکان پدرم در قسمت اول جاده نادر پشتون کاکا "سایندیته" دکان داشت که پسرش "سونه رام" نماینده ای شرکت آریانا در لندن بود. و این زمانی است که من هم در لندن و به رایل کالج آف انگلند محصل بیزیک ساینس جراحی بودم. یگان روز که به دیدنش می رفتم خانم محترم شان مهمانداری دوستانه ابراز میداشت و نمی گذاشت که ما بدون صرف طعام از خانه اش بیرون شویم. کاکا سائیدیته، به حیث نماینده اهل هنود کابل در روز تولدی شاه ۲۳ میزان که انگور های کوهدامن آب میزان خورده بی نهایت شیرین و لذیذ میبود در چندین سبد و انواع مختلف انکور کشمشی، حسینی، صاحبی وبرنگهای مختلف سبز و نصواری سرخ روشن و تاریک و سیاه آماده به ارگ رفته حضور شاه با عرض تبریک سالگرد تولدی اش تقدیم میکردند.
در شفاخانه ابن سینا با یک داکتر فلپینی که دایرکتر لابراتور بود موظف شدم تا برای مرحوم دوست محمد معالجی برادر مرحوم پروفیسورعطا محمد معالجی که یک تکنیشن مایکرو بیولوژی و هم دیگران درسی که میدهد ترجمه کنم. من با این داکتر فلپینی به فیس یک دالر فی ساعت موافقت کردیم که در اخیر ماه در حدود هفت هزار افغانی شد. آمر شان که "دکتر گرین" نام داشت به فغان رسید که وزیر شان به این اندازه معاش نمی گیرد! بهر صورت یک ماه دیگر با پول بسیار کم همرایشان کار کردم و از وظیفه استعفا داده مشغول آمادگی امتحان کانکور برای کرسی جراحی علی آباد شدم. این روش بی آلایش ما با انسان های هندو سیک که عضو و طندوستان و شاه دوستان بسیار مفید جامعه ای ما بودند بدون تعصب و بد بینی دوام داشت.
در همین قطار و دوام بطرف شرق، دکان ها و در عقب این دکانها منازل مسکونی بود که فامیل های برادران مرحوم محمد حسن و مرحوم محمد حسین و پشاوری و یکی دو فامیل دیگر سکونت داشتند؛ این قطار دکان ها مربوط همین دو برادر بود. این برادران منزل کلان و خانه های دومنزله در هردو طرف یک حیات مرفه داشتند ولی بازهم مادر نهایت پیر شان به گدایی رو میآورد هر چند فامیل میکوشیدند اورا مانع شوند باز هم به گدایی می پرداخت که معلوم میشود از باعث یک تشوش عقلی بوده باشد.
در آنطرف سرک و ختم چته شور بازار، بطرف شرق دکانهای و جود داشت که یکی آن دکان ساعت سازی بود و در پهلویش دکان خیاط بود که پدرم همیش ما را برای قد و اندام گرفتن دریشی و بالاپوش می برد معمولا از طرف صبح و قبل از رفتن به مکتب میبرد؛ بناء، چون به مکتب ناوقت میرسیدم با تادیب سرمعلم که در داخل مکتب حبیبیه با چوب درازش منتظر نا وقت رسیدگان میبود تادیب میشدم. کمی بیشتر و بعد از چند دکان معبری بسوی گذز بارانه بود. در شروع این رهرو منزل مرحوم ملا محمود امام مسجد ملا محمود بود که همیش با چوب درس میداد و در پهلوی منزل او دوکتور نافع اسیستانت جوان شعبه بیوشیمی مرحوم پروفیسور سید اسحق بود ولی دیری نگذشت که به شعبه داخله تبدیل شد.
چند مسافه به پیش و به مقابل یک دکانک خورد شیرینی پزی وجود داشت که شیر پیره ای که با عطر هیل بی نهایت مزه دار میپزید پدرم مخصوصآ در شب برات و شب نوروز از وی این تحفه را برای ما میآورد. در پهلوی این شیر پبره پزی (با تاسف محل این دکان در نقشه راهنما فراموشم شد) مسجد جامع و زیبای قدیمی بنام "مسجد سفید" وجود داشت. یگان نماز جمعه آنجا برای ادای عبادت به دربار الهی جل و علی شانه میرفتیم. در همین قطار و بطرف شرق مسجد "هندو گذر دوم" که ساحه وسیع بود وشرینی های به اشکال پرنده و قصر مخصوصا در روز دیوالی شان میساختند وجود داشت. اهل این گذر با این شیرینی های مقبول و ارتیستیک در روز دیوالی خود برای ارگ تحفه ها می بردند.
در آنطرف سرک و کمی پایانتر حمام شور بازار وجود داشت که محل یقینی آن بخاطرم نیست. کمی بیشتر در همین قطار و بعد از چند دکان، دکانی وجود داشت که مالک آن در پیش روی خود یکی از مراحل اولیه ای سینمای امروز خود را داشت و یک شش پولی یا ده پیسه که بعد به شانزده پولی یا ۲۵ پیسه بلند رفت نمایش میداد. او چند دانه ساختمانه مدور گُل مانند داشت که ممکن بیش از هزار صفحه ساخته شد بود، این دکاندار یکی از آنها را در بین ماشین خود میگذاشت و میگفت به شیشه نظر کن و با دست خود این منبع نمایشی را شروع به دور دادن میکرد و سرعت دوران سبب حرکت متن این صفحات شده نمایش خوب مهیا مساخت که ممکن سه یا چهار دقیقه پیش نمی بود. انچه من بخاطر دارم نمایشی بود که نشان میداد که یک طفل چگونه ادرار میکرد و برای من خنده آور بود؛ و این نمایش بود وسیله تفریح من در سن هفت سالگی. در پهلوی این دکان، خراطی مرحوم کاکا مولوی ولی مفسر قرآن مجید بود که شما قبلاٌ با او و فامیلش در بحث سه دکان عاشقان و عارفان (ع) آشنا شده اید.
در همین قطار، بعد از چند دکان معبری بطرف گذر تنور سازی مسیر داشت. کمی بیشتر از مدخل این گذر بطرف راست "مندیی انار فروشی" بود که انار بیدانه از آنها می خریدیم. پسانها یگان آرد فروش و برنج فروش هم این جا تولیدات خود را عرضه میکردند. و کمی بیشتر هم ستیشن پولیس تنور سازی در مجاورت منزل حاجی عبد الوهاب که مدتی ما مسکونه ان بودیم قرار داشت. با تاسف که دزدی این خانه هم از طرق شکافی در مبرز که زیاد استفاده نمیشد در یک شب تابستانی بام خوابی صورت گرفت. بعد این دزدان هم گرفتار و چهار نفری که شرکت داشتند به جرم خود اقرار کرده کسانی بودند که در تعمیر این متزل زیبا حصه داشتند.
در همین قطار بطرف شرق و کمی پایانتر دروازه کلانی به مدخل "درمسال هندوان و سیک ها" وجود داشت. در درمسال دروس بابه نانک که میگویند قرآن مجید هم میخواند برای تدریس و عبادت هندوان شوربازار دیده میشد. با تاسف که این عبادتگاه اهل هنود که اهل ذمه اند از طرف دشمنان انسانیت و بشر دوستی که صد ها سال آنها در آنجا عبادت میکردند نه عیاشی داشتند و نه قمار میزدند تخریب و ساکنین شان جبراٌ به هندوستان تبعید نمودند و تا چندی قبل حتی کتاب مقدس شان را هم محبوس نگاه داشته بودند.
درینجا بی جا نیست که در باره ای اهل ذمه از صفحه ۱۱ رساله ای "لحظه با جوانان در باره ای گفته های یک مرتد" تتبع و نگارش داکتر غلام محمد دستگیر که در ۲۹ اگست ۲۰۲۳م در نیدرلند توسط انتشارت شاهمامه چاپ شده جهت معلومات مزید شما اقتباس کنم: "اهل ذمه که مفهوم هموطن دارد اقلیت های غیر مسلمان استند و کسانی که به این نام یاد میشوند تحت حمایت خدا ﷻ و رسول ﷺ میباشند؛ یعنی اگر اهل شریعت اسلامی نیستند اهل دیار اسلامی اند. رسول کریم فرموده است: نباید بر هیچکس باری بیش از توانایی اش گذاشته شود و هر کس بر غیر مسلمان (که در زیر پرچم اسلام زندگی میکند) ظلم کند؛ من در روز قیامت در مقابل آن ظلم، از مظلوم غیر مسلمان حمایت خواهم کرد (تفسیر معارف القرآن صفحه ۲۵۷ جلد ششم)".
کمی پیش روی معبر بطرف تنور سازی در آنطرف سرک گذر خرابات وجود داشت. برای مدتی، در شروع این گذر و بطرف راست محلی وجود داشت که گدی های رقصان را با انگشت ارتیست ان به حرکت موزون و رقصان جلوه گر میساخت، نمایش میداد. کمی بیشتر "گذر خرابات" محل سکونت استادان شهیر موسیقی مانند: استاد قاسم، استاد غلام حسین پدر استاد سر آهنگ، استاد سرآهنگ سر تاج موسیقی، استاد نتو، استاد غلام دستگیر شیدا، استاد صابر، استاد رحیم بخش، استاد نبی گل، استاد یعقوب قاسمی، استاد امیر محمد شش کلکه، چاچه محمود و پسرانش استاد هاشم بو استاد عرف طبله نواز، و غلام نبی دلربا نواز بود؛ کوچه خرابات را بنام "اکادمی موسیقی" نیز یاد کرده اند (عثمانی، کوچه ها و گذر های تاریخی کابل، صفحه۲۳)، من در محافل موسیقی نوازی آستاد سرآهنگ، استاد شیدا، استاد نتو، استاد رحیم بخش که محفل عروسی مارا زینت بخشیده بود، استاد یعقوب قاسمی و استاد صابر در جوار پدر مرحومم شرکت داشتم. به دوام آن، به این سو به کوچه درخت شنگ و بدانسو و پیشروی منازل گذر بطرف جابر انصار دوام داشت.
بطرف شرق مدخل کوچه خرابات فابریکه نجاری بود که با وزارت دفاع قرار داد داشت و زیاد تر بستر های دو منزله برای کاغوش ها میساخت و از پدرم رنگ روغنی آنرا میخرید و پدرم تا وی پول خود را از وزارت دفاع نمیگرفت ادعای تادیه پول نداشت و او هم به مجرد دریافت پول قرض حود را تادیه میکرد.
در آنطرف سرک و کمی بیشتر بطرف شرق و قبل از تخته پل شروع گذر آهنگری بود. طرف راست این گذر کوچه کلالی یا سادو ها بود. به دوام یک انحنا بالاحصار و بعد "حربی پوهنتون" وجود داشت. به دوام و بطرف شرق کوچه ای بود که بطرف شاه شهید و چمن حضوری ختم میشد ولی بطرف غرب این گذر طویل شور بازار بطرف دروازه ای لاهوری پایان میافت. دروازه ای لاهوری به تنور سازی و به پیش روی منزل مسکونی ما راه داشت.
این بود قصۀ شور بازار که به یقین از قصۀ محترم همایون افغان فرق دارد. قسمیک متوجه شده اید از همه ای این سرک طویل، تنها قسمت دکان های زیر چته، شور بازار اصلی بود لاکن در طول آن همه شوربازار گفته میشد. توضع بعضی جاه های که ذکر شد ممکن محل اصلی در نقشه نبوده باشد اما اسمای محل همان نام های بود که من هشتاد سال قبل به آنها آشنایی داشتم. با انهم گمان نمی کنم که نوشته ای این خاطره خالی از اشتباهات بوده باشد. امیدوارم دوستان مرا درین قسمت راهنما باشد تا در چاپ های آینده اصلاح شود؛ لطفن با ایمیل ذیل با من به تماس شوید: Dastageer2008@hotmail.com
کاکه های کابل:
در اخیر بحث سه دکان عاشقان و عارفان (ع) سخن سرایان کابل را به شما معرفی نمودیم که روان شاد و جایشان بهشت برین باد. درین قسمت می خواهم به اسمای کاکه های کابل آشنا شوید و به روان شان دعا کنید و برایشان از خدای متعال مغفرت طلب کنید.
کاکه ها در ممالک دیگر موجود بوده عرب ها به آنها نام "فتی" داده اند. در ترکیه بنام "اخی" یاد میشود.
در ممالک ماوراءالنهر به "غازی" شهرت دارند. در ایران به آنها "جوانمردان" لقب داده اند. همچنین، کاکه نام عشیره ای در کرد است که در کرکوک سکونت دارند (دهحدا، جلد ۱۲ صفحه ۱۸۰۶۸).
یکی از کاکه های شور بازار، "کاکه ولی شور بازاری" نام داشت که در پیشروی دکان مرحوم کاکا فقیر در آن طرف سرک دکان داشت. قرار گفته برادر عزیزم مجتبی دستگیر که از او دیدن میکرد در اخیر عمر بسیار ضعیف و به مشکلات اقتصادی روبرو بود. در زمان جنگ های داخلی به مهاجرت عزم سفر نمود و متاسفانه که در ناحیه ای ماهیپر همان سرک سر پایانی بطرف سروبی در یک حادثه ترافیکی با یک عده سر نشینان "موتر بس شان" سقوط نمود و همه شهید شدند که روان شان شاد و جایشان بهشت برین باد.
کاکه ها از یک کد اخلاقی معین پیروی نموده در بین خود تشکیلات درجه ها داشتند طوریکه: تازه وارد را "کاکه" میگفتند که بعد از ثبوت رشادت و دلاوری به درجه "کاکه بالکه" میرسیدند. بعد از یک سلسله آزمایش های مشکل لقب "فرق" میگرفتند. در جۀ عالی "فلاک" نام داشت و به عالیترین درجه "مساوات" نام داده شده بود. در زمان امیر عبد الرحمان خان شهر کابل دو فلاک و دو مساوات داشت. با تاسف که بین شان زد خورد صورت گرفت و فلاک ها و مساوات ها محبوس شدند و اجتماع کاکه ها لغو گردید. قرار گفتۀ شاد روان مرحوم محمد آصف آهنگ، کاکه های کابل در سه گروه تقسیم شده میتوانند: گروه اول کسانی اند که تاریخ ساز بودند، گروه دوم کسانی اند که نام شان به یاد مردم است و گروه سوم کسانی بودند که آز کاکه ها تقلید میکردند.
گروه اول: کاکه های بودند که در مبارزه با انگریز ها پرچم آزادی بر افراشته مردانه وار با دشمن در نبرد بودند که اسمای شان قرار ذیل است:
کاکه حاجی کاه فروش (در شروع گذر کاه فروشی دکانش در ملکیت مرحوم خافظ عبد الغفارخان بود امام ارگ و سابق معین وزارت عدلیه)، کاکه احمد برنج فروش (از اقربای مرحوم پروفیسور عبدالله واحدی)، کاکه داوود قند تول، کاکه بد روی نانوای، کاکه عبد العزیزلنگر زمین (خانه اش در مدخل سه دکان عاشقان و عارفان (ع))، کاکه عبدل نعلبند؛ نام این کاکه ها ثبت تاریخ بوده ماندگار اند.
گروه دوم: کاکه های اند که تنها نام هایشان در خاطره ها مانده است مانند:
کاکه دوست، بچه خاطر خان، کاکه محمد علی برق، کاکه خالوی ریکا، کاکه رضا عرعری، کاکه اکبر، کاکه غنی نسواری (به خاطر دارم و دکان نسوار دهن فروشی او در برآمدگی بین دکان های لب دریا و گذر مراد خانی قرار داشت که برای ساختن قسمت اول جاده نادر پشتون تخریب شد)، بابای برق، کاکه سائین قناد (در پل خشتی دکان قنادی داشت)، کاکه سائین پیزار دوز (درگذر سراجی دکان داشت) ، کاکه شیردل، کاکه زاغ، کاکه بخشو، کاکه رمضان بچه چجو، کاکه ششپر، کاکه اسلم سوته، کاکه حسن (که در ناحیه شور بازار با لنگی ابریشمین بسیار رفت و آمد داشت)،کاکه یوسف (ترین که در پاکستان وفات یافت)، کاکه اورنگ، کاکه سید
امیر قبرکن (بنام سنگ کش هم یاد میشد که پسرش سید احمد در مکتب نمره یک عاشقان و عارفان (ع) همصنف من بود ولی به مکتب دوام نداد)، کاکه طاؤوس، کاکه شلوار (که شلوار های متعدد و قیمتی برای هر فصل داشت)، کاکه زنبور، کاکه بچه دوغاب، کاکه نقره (زیورات نفره ای در کلک و دستبند و گردن داشت)، کاکه قلندر، کاکه شمشم، کاکه یاروی سنگ کش (در گذر سنگ کش ها سکونت داشت و از گذر ما عبور و مرور داشت یکی از کاکه های راستین بود)، کاکه خانجان بیکتوتی، کاکه سخیداد، کاکه اکرم، برات بچه گُلی، سید جعفر مشهور به زنجیری، و حبیب الله مشهور به لالا.
گروه سوم: کسانی بودند که کاکه و عیار نبوده اما از صفات جوانمردانه و کاکه ها پیروی داشته در لباس پوشی و راه رفتن از آنها تقلید میکردند و یا اینکه به پراگ گویی و پرزه رفتن (کنایه گویی) ها می پرداختند که از کاکه ها آموخته بودند مانند:
کاکه حسین (قرچه که زیاد در سه دکان عاشقان و عارفان (ع) دیده میشد چون بسیار ضعیف البنیه بود قرچه یاد میشد و بسیار کلنگگی بود)، محمد ابراهیم مشهور به حیدری، بابه رضای کشمیری، بابه حیات، کاکه طاهر، کاکه طیغون (در سر چوک با لباس های عجیب و غریب دیده میشد)، پیر محمد مشهور به بچه ادی (به یگان کس به مردم زیاد کمک میکرد میگفتند پیروی بچه ادی گشته)، ماما کریم خان، استاد برات علی، حاجی یعقوب (تاجر، مالک سرای حاجی یعقوب و مسجد حاجی یعقوب در شیر پور که بنیان گزارش بود و هم از مخلصین خانقای پهلوان صاحب بود)، کریم بچه سقو، امیر بچه خان الله، ملا اسحاق (از یهودان کابل و تاجر سرای شهزاده بود)، ترجمان ایوب (ایوب پیلوت مالک کلچه پزی ایوب)، سید مصطفی آغا، عثمان قصاب و بچه شال.
اکثر معلومات به جز آنانکه خود بیاد دارم و هم عصر من بودند از پدر جنتمکان شنیده ام که راستی مردمان بشردوست و انسان دوست بودند. در وقت جنگ عمومی دوم که یک نوع قحطی در کابل
رخ داده بود و آرد سفید از امریکا کمک شده بود و در مکتب تکه ها برای لباس اطفال اهدا میشد اینها به مردم خود بدون تبعیض دین، مذهب، قوم و لسان و خارج از خود نمایی ها خموشانه کمک میکردند و بعضی شان مانند حاجی یعقوب مرحوم حتی از لقبی که به او داده بودند بیخبر بود. با وجودیکه رسمیت نداشتند فامیل های را پیدا میکردند که کس و کوی نداشت برایشان برنج، آرد، و روغن می رساندند بدون اینکه صاحب خانه بداند که تحفه دهنده ای آن مواد کدام یک از کاکه ها بود. به روان همه ای شان درود و وتهنیت نثار نموده از خداوند جل و علی شانه برای شان بهشت برین استدعا میدارم.