نوشته شده توسط: رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
مشخصات کتاب؛
عنوان: کارنامه سیاسی و اجتماعی علامه سیداسماعیل بلخی
نویسنده: سیداسحاق شجاعی
ناشر: قم، انتشارات صبح امید دانش، چاپ اول ۱۴۰۰ش، ۳۷۴ صفحه
الف) نگاهی اجمالی به کتاب و نویسنده
بدون تردید نام و آوازه “سیداسماعیل بلخی” (۱۲۹۹_ ۱۳۴۷ش) به عنوان یکی از درخشانترین چهرههای تاثیرگذار سیاسی-اجتماعی و فرهنگی-ادبی تاریخ تحولات افغانستانِ معاصر فراتر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد.
گذشته از آثاری که از سیداسماعیل بلخی به صورت سخنرانی و مجموعه اشعار به یادگار مانده است در طول سالهای اخیر مطالب فراوانی نیز به صورت مقاله و کتاب توسط جریانات مختلفی به چاپ و نشر رسیده است که نشان از جایگاه و اهمیت بلخی دارد.
کتاب “کارنامه سیاسی و اجتماعی علامه سیداسماعیل بلخی” در این میان اثری جدید محسوب میشود. همانطور که از عنوان کتاب بر میآید محوریت موضوعی کتاب، بررسی فعالیتهای سیاسی-اجتماعی بلخی میباشد.
سیداسحاق شجاعی که خود از نویسندگان پرکار معاصر افغانستان محسوب میشود و پیش از این نیز آثاری درباره سیداسماعیل بلخی در دهههای اخیر چاپ و منتشر کرده است در جدیدترین کتاب خود با رویکرد انتقادی-تحلیلیتری به زندگی و زندگانی سیداسماعیل بلخی پرداخته است.
کتاب “کارنامه سیاسی و اجتماعی علامه سیداسماعیل بلخی” در ۱۷ فصل و ۳۷۴ صفحه سامان یافته است. این کتاب توسط انتشارات صبح امید دانش که عهدهدار چاپ و انتشار کتابهای حوزه افغانستان میباشد سال ۱۴۰۰ش در قم چاپ و منتشر شده است.
ما برای آشنایی بیشتر خوانندگان این یادداشت با نویسنده کتاب، سیداسحاق شجاعی، نخست بخشهایی از “سخن ناشر” (صص ۱۵_ ۱۸) را که در آغاز کتاب آمده است، اینجا میآوریم:
《سیداسحاق شجاعی سال ۱۳۴۰ در قره کمرغیاثِ والسوالی بلخاب از ولایت سرپل به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود فرا گرفت. با آغاز جنگ در افغانستان، به جمهوری اسلامی ایران مهاجر و در حوزه علمیه مشهد مشغول تحصیل شد. شجاعی علاوه بر تحصیل حوزهای، ماستر/فوقلیسانس جامعهالمصطفیالعالمیه اسن. وی از سال ۱۳۶۵ به ادبیات و نویسندگی روی آورده و در موضوعات ادبی، فرهنگی، دینی و ادبیات داستانی آثاری در قالب کتاب و مقاله پدید آورده است. نتیجه تلاشهای وی انتشار صدها مقاله ادبی، فرهنگی، دینی و سیاسی در مطبوعات افغانستان، ایران و برخی کشورهای دیگر، ۱۷ عنوان کتاب منتشر شده، مدیریت چند نشریه، دریافت تندیس و تقدیرنامه از نهادهای فرهنگی-سیاسی مختلف و غیره بوده است… وی مدت دو سال [۱۳۷۶_ ۱۳۷۷] سردبیر مجله امین بود. در سال ۱۳۸۸ مسول هفتهنامه عصر نورا در مزارشریف به عهده گرفت و در سال ۱۳۹۰ مدیرمسئول روزنامه عصرنو شد و تا پایان سال ۱۳۹۶ کار کرد… شجاعی از جمله بنیانگذاران برخی نهادهای فرهنگی و ادبی مانند جمعیت ۲۶ نفر، کتابخانه حضرت یحییبنزید، دفتر هنر و ادبیات افغانستان، مرکز فرهنگی آفتاب، اتحادیه نویسندگان افغانستان، انجمن نویسندگان جوان بوده و مسولیتهای اجرایی نیز بر عهده گرفته است…》(صص ۱۵ و ۱۶)
اهمیت مطالب فوق بر این است که نشان میدهد نویسنده کتاب شخصی است که صلاحیتهای لازم برای پرداختن به موضوع کتاب و بررسی عملکرد و کارنامه سیداسماعیل بلخی را دارد. همچنین شایان ذکر است که نام سیداسحاق شجاعی در جریان خاطرات و یادداشتهای سیدحسینآقا سانچارکی در کتاب “کلک موج و احوال دریا” که پیش از این در یادداشت دیگری بدان پرداخته بودیم نیز به صورت قابل توجهی سخن به میان آمده است./
سیداسحاق شجاعی در بخش “ورود” (صص ۱۹_ ۲۴) که حکم مقدمهی کتاب را دارد. از اهمیت غور و مطالعه در تاریح پنجاه ساله استبداد خاندان نادری سخن میگوید و بر این نظر است که تمام رویدادهای بعدی از کودتای هفت ثَور تا امروز از پیامدهای حکومت استبداد نادری بر افغانستان است (ص۲۱) برههی حساسی که علامه شهید سیداسماعیل بلخی در آن خوش درخشید و به بیان شجاعی:
《علامه سیداسماعیل بلخی بختیار بود که در این دوره حسّاس تاریخی پرچم جمهوریت، آزادیخواهی، وحدتملی و عدالتاجتماعی را در برابر استبداد تاریخی بر افراشت. قیام بلخی و یارانش از برجستهترین حوادث سیاسی این دوره میباشد و نوشتن از آن در واقع پرداختن به این دوره مهم تاریخی است.》(ص ۲۱)
شجاعی در ادامه از علاقهی شخصیاش به سیداسماعیل بلخی از دوران کودکیاش در بلخاب و بعدها در دهه شصت خورشیدی در جریان نشریات روشنفکری و احزاب جهادی سخن میگوید که نتیجهاش نوشتن کتاب “ستاره شب دیجور” در دهه هفتاد بوده است (ص ۲۲) و جدیدترین کتابش -کارنامه سیاسی و اجتماعی علامه سیداسماعیل بلخی- را به نحوی تکمیلکننده آن کارها میداند:
《در “ستاره شب دیجور” با مجموعه معلومات و اطلاعات دستاول به معرفی ابعاد گوناگون زندگی و مبارزات بلخی پرداختهام؛ اما در این کتاب، کارنامه سیاسی و اجتماعی بلخی را در پیوند با حوادث سیاسی، اجتماعی یک قرن اخیر تحلیل و نقد کردهام. این تحلیلها و نقدها یا مستند هستند و یا مستدل و بیشتر با ارجاع به آثار خود بلخی. “ستاره”، کار نخست و [در] جوانی من بود؛ کارنامه، پس از سالها آشنایی با بلخی و در سراشیبی پیری نگارش یافته است. هر دو مکمل هم هستند.》(ص ۲۲)
البته همانطور که شجاعی در ادامه میدهد این کتاب تنها به کارنامه سیاسی و اجتماعی سیداسماعیل بلخی اختصاص یافته است و کارنامه ادبی، فرهنگی و دینی او در کتاب دیگری ارائه خواهد شد (صص ۲۲ و ۲۳). و انگیزه نگارش کتاب را چنین توضیح میدهد:
《کارنامه، حاصل ۲۰ سال جستوجو و سه سال کار مستمر است. هدف معرفی مستند و مستدل شخصیت و اندیشههای سیاسی، اجتماعی بلخی برای نسل جوان میباشد. در حالی که کالاهای تقلبی، بازار سیاست افغانستان را در اختیار گرفته و در این بازار زاغ را به نام کبکِ دَری به مردم میفروشند، بازخوانی کارنامه سیاست ملی و مردمی بلخی را وظیفه دینی و ملی خود و خدمتی برای کشور میدانم.》(ص ۲۴)
همانطور که اشاره شد کتاب در ۱۷ فصل نگارش یافته است که از فصل دوم تا فصل آخر، هر فصل عهدهدار بررسی و تحلیل بخشی از زندگی-زندگانی و همچنین تبیین جلوههایی از عملکرد و کارنامه سیاسی-اجتماعی سیداسماعیل بلخی است.
از آنجایی که فصل اول تحتعنوان “زندگینامه؛ مروری کوتاه” (صص ۲۵_ ۴۲) به سرگذشت علامه بلخی اختصاص یافته است، این بخش یادداشت را برای آشنایی بیشتر خوانندگان یادداشت با موضوع اصلی و شخصیت محوری کتاب که سیداسماعیل بلخی باشد، با مروری کوتاه بر فصل آغازین کتاب به پایان میرسانیم.
سیداسحاق شجاعی، زندگینامه بلخی را به چهار دوره تقسیم کرده است: ۱_ تا پایان تحصیلات ۲_ پیش از زندان ۳_ زندان ۴_ پس از زندان (ص ۲۷)
نکتهی قابل توجه درباره شیوه نگارش کتاب این است همانطور که نویسنده بدان متذکر شده، کتاب به شیوهی مستند و استدلالی نوشته شده است و نویسنده به یک قول و منبع برای ذکر یک جریان یا حادثه بسنده نکرده است و تمام پاورقیهای کتاب مملو از ارجاعات به منابع مختلف است. از همینروی در فهرست کتابنامهی پایانی کتاب (صص ۳۵۳_ ۳۶۲) علاوه بر هشت نشریهی مختلفی که مورد ارجاع نویسنده کتاب بوده، تعداد ۱۱۵ عنوان کتاب به عنوان منابع فهرست شدهاند.
از باب مثال شجاعی سال تولد بلخی را از چندین منبع ذکر میکند که بنا به قولی متولد سال ۱۲۹۹ش، بنا به برخی متولد سالهای ۱۲۹۵ش، ۱۲۹۶ش و ۱۲۹۸ش در قریه سرپل ولسوالی بلخاب، از خانواده و خاندانی عالمخیز و سرشناس بوده است (صص ۲۷ و ۲۸)
سیداسماعیل بلخی بنا به نقل قولهای سینه به سینه سیداسماعیل بلخی در دو سالگی از مادر یتیم میشود و شش ساله بوده که پدرش سیدمحمدحسینی، از بلخاب به درهصوف کوچ و سپس به مشهد مهاجرت میکنند. بلخی نزدیک به ده سال در حوزه علمیه مشهد مشغول به تحصیل و مطالعه بود و بیشتر وقت خود را در کتابخانه آستان قدس رضوی میگذراند (صص ۲۹ و ۳۰).
سیداسماعیل بلخی پس از قیام مردم مشهد در مسجد گوهرشاد در تابستان ۱۳۱۴ش و با شرایط خفقان و اختناق به وجود آمده از مشهد به هرات باز میگردد (ص ۳۱) اگرچه بنا به مطالب کتاب بلخی سال ۱۳۱۶ش برای ادامه تحصیلات حوزوی رهسپار حوزه علمیه نجف میشود، اما به خاطر مشکلات مالی دیری نمیپاید که مجددا به هرات باز میگردد (ص ۳۲) و بنا به توضیحات شجاعی، حضور وی در هرات، آغاز فعالیتهای اجتماعی و سیاسی است و از هرات به عنوان “گهواره رشد” بلخی تعبیر میکند (ص ۳۲).
شهرت و محبوبیت مردمی سیداسماعیل بلخی در هرات سبب میشود که مقامات حکومتی وی را تحتنظر داشته باشند (ص ۳۳) تاثیر و نفوذ بلخی بر هرات و هراتیان در زمان حضورش در هرات چنین روایت میشود:
《او در حلقه جوانان تحصیلکرده و مردان چیزفهم هرات انقلابی عجیب آورد. افکار و اذهان جوانان و پیران هرات را به حدی تنویر کرد که در آن محیط پر از تعصب، دیگر کسی حاضر نبود سخنی از شیعه و سنی به میان آورد.》(ص ۳۴)
از همینروی مقامات حکومتی هرات به نحوی سیداسماعیل بلخی را به بلخ تبعید میکنند و سیداسماعیل در بلخ با شخصیتهایی همچون خواجه محمدنعیم زوری، طالبحسین قندهاری و شیخ محمدتقی بهلول آشنا میشود (صص ۳۴ و ۳۵) که این آشنایی بعدها منجر به تشکیل “حزب اتّحاد” میشود:
《بلخی و خواجه [خواجه محمدنعیم زوری] پس از آشنایی در سال ۱۳۲۵، جلسات خود را در بلخ آغاز کردند. این جلسات در ۱۳۲۷ به تشکیل “حرب اتّحاد” انجامید و در ۱۳۲۸ هر دو به کابل آمدند. همراه شدن خواجه محمدنعیم زوری؛ شخصیت آگاه به موضوعات نظامی و امنیتی، انگیزه بلخی را در مبارزه با استبداد محکمتر کرد.》(ص ۳۶)
بلخی در کابل به همراهی اعضای حزب اتحاد به جذب نیروهای نظامی و متنفذ و تهیهی سلاح روی میآورد و در صدد برنامهریزی برای قیام نظامی است (ص ۳۷) و آخرین جلسهشان نیز در شب ۲۹ حوت/اسفند ۱۳۲۸ برگزار میشود و با اینکه چند ساعتی به شروع قیام نمانده، نفوذ ماموران دولتی سبب برهم خوردن تمام نقشهها و برنامهریزیها میشود و از نیمههای شب تا سوم حشمل/فروردین ۱۳۲۹ش دوازده تن از اعضای اصلی به شمول سیداسماعیل بلخی بازداشت میشوند (ص ۳۸).
سیداسماعیل بلخی چهارده سال و هفت ماه و یازده روز دوران زندانیبودن سیداسماعیل بلخی است که با توجه به تغییرات شرایط کشور و جهان، خاندان حاکم مجبور به پذیرش تغییرات سیاسی و اجتماعی میشوند و به آزادی زندانیان سیاسی تن میدهند. از اقدامات بلخی در دوران زندان میتوان به این موارد اشاره نمود:
۱_ دیدار با زندانیان و تقویت روحی آنان
۲_ تلاوت قرآن و تدبر و تامل در آن
۳_ نوشتن کتابهای اجتماعی، دینی و سیاسی
۴_ سرودن ۷۵ هزار بیت شعر (صص ۳۸ و ۳۹).
بنا به نوشته شجاعی، سیداسماعیل بلخی پس از آزادی از زندان، کار روشنگری و بیدارگری مردم را در قالب سخنرانی، حضور در میان مردم و دیدار با اقشار مختلف از سر گرفت. شخصیت وی سبب شده بود که اقشار مختلف جامعه، به ویژه استادان دانشگاه و روشنفکران پای منابر او بنشينند (ص ۳۹) سرانجام بر اثر حبس طولانی، شکنجهها، سوءتغذیه، هوای ناسالم، عدم بهداشت و عدم تحرک در زندان، بلخی را گرفتار دیابت، فشار خون و بیماری قلبی کرده بود که در اثرات آن شامگاه یکشنبه ۲۳ سرطان ۱۳۴۷ش در بیمارستان علیآباد کابل درگذشت و روز ۲۴ سرطان در دامنه کوه افشار به خاک سپرده شد (ص ۴۰).
یکی از ویژگیهای خوب کتاب، آوردن توضیحات تکمیلی متن در پاورقیهای کتاب است. در اثنای مباحث کتاب به فراخور ذکر نام شخص، مکان و غیره در پاورقی توضیحی درباه آن آمده است که سبب میشود خواننده مطالب کتاب را بهتر دریابد یا نکتهای مبهم نماند.
برای نمونه در پاورقی صفحه ۳۵ کتاب که در متن اصلی ذکری از خواجه محمدنعیم روزی، طالبحسین قندهاری و شیخ محمدتقی بهلول آمده است، که ما نیز در مطالب فوق نقل کردیم، در پاورقی بسیار کوتاه و مختصر این دو شخص معرفی شده است. توضیحی که درباره محمدتقی بهلول آمده برای تاریخنگاران معاصر نیز شایان توجه است، زیرا مرحوم بهلول پس از جریان مسجد گوهرشاد مشهد در دوره رضاشاه پهلوی به افغانستان میرود:
《خواجه محمدنعیم روزی، قوماندان امنیه بلخ و طالب قندهاری سرکاتب قوماندانی امنیه بودند؛ شیخ محمدتقی بهلول عالم ایرانی و از رهبران قیام مسجد گوهرشاد، به افغانستان فرار کرده بود. حکومت افغانستان به خواست حکومت ایران او را ۳۰ سال به زندان و تبعید محکوم کرد. با روی کار آمدن شاهمحمود[عمو و صدراعظم ظاهرشاه]، بهلول به بلخ و خُلم تبعید شد و با حمایت خواجه محمدنعیم که شاگردش بود در مزارشریف به سر میبرد.》(ص ۳۵)
ب) سیداسماعیل بلخی کِه بود و چه کرد؟
فصل دوم کتاب با عنوان “در مسیر دشوار کمال” (صص ۴۳_ ۵۶) رویکردی بدیع در مطالعه سیر زندگانی سیداسماعیل بلخی محسوب میشود. سیداسحاق شجاعی در این فصل تنها با اتکا بر اشعار دیوان سیداسماعیل بلخی، فراز و فرودهای زندگی بلخی و نقاط عطفی که در زندگی وی بوده است را برجسته نموده است.
به تعبیر شجاعی، سیداسماعیل بلخی “در جستجوی گمشده”ی خویش از وادیهای مختلف مکتب و تحصیل، منطق و فلسفه -اعم از اسلامی و غربی- و سیر و سلوک گام مینهاد (صص ۴۵_ ۴۹) تا در نهایت به شاگردی مکتب عشق و آزادگی میرسد:
《نهضت امام حسین از نظر بلخی همیشه زنده و پویاست؛ مکتبی که در آن آزادگی آموخته میشود و نمایشگاه خصلتهای انسانی است. او [بلخی] در پاسخ به شبهافکنی جوانهای چپگرا میگوید: یک عده از جوانان که کم مطالعه کردهاند، میگویند که تا کی مردم در و دیوار را سیاهپوش کرده برای حسین گریه میکنند؟ جوان! بفهم که برای گریه نیست، بارها عرض کردهام که این محافل برای گریه تاسیس نشده است. این محافل برای آن که کسی بر سر و صورت خود بزند تهیه نگردیده است. محرم جشن خون است؛ خونریزی، ایثار، فداکاری، استقامت، حق گرفتن از بیدادگر و موقع ندادن به ظالم و نظام استبدادی.》(ص ۵۱)
شجاعی بعد از آوردن شعر عاشورایی معروف سیداسماعیل بلخی “تاسیس کربلا نه فقط بهر ماتم است/ دانشسرای و مکتب اولاد آدم است/ با سوز عشق نسبت بدعت مده رقیب!/ اصرارهای نهفته به شور محرم است” مینویسد:
《ما در مقام بیان دیدگاههای بلخی درباره قیام امام حسین نیستیم. سخن در این است که بلخی از میان راههای گوناگون، راه امام حسین را برگزیده بود و قهرمان کربلا در شکلگیری شخصيت، اندیشهها، مبارزات و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی او تاثیر بیبدیل داشت.》(ص ۵۴)
به همین سبک و سیاق فصل دوم، فصل سوم کتاب تحت عنوان “از ریشهها تا اندیشهها” (صص ۵۷_ ۸۰) با استناد و توجه به اشعار و سخنرانیهای سیداسماعیل بلخی، افراد تاثیرگذار بر اندیشههایش و همچنین خروجیهای اندیشههایش مورد توصیف و تحلیل قرار گرفته است.
سیداسحاق شجاعی بر اساس منابع و مراجع، به ویژه اشعار و سخنرانیهای سیداسماعیل بلخی، پنج تن را در شکلدهی اندیشههای بلخی بسیار موثر میداند: علامه محمدطاهر قندهاری، سیدجمالالدین افغانی، مولانا جلالالدین محمد بلخی، ابوالقاسم فردوسی و علامه محمداقبال لاهوری.
در پایان فصل سوم، شجاعی نکتهی قابل تاملی را درباره دوران زندان سیداسماعیل بلخی مطرح میکند که به زعم وی، محرومیتهای دسترسی به کتاب و مطالعه در زندان تنها مربوط به سالهای نخست زندانی وی میشود و نه تمام آن:
《مشهور این است که بلخی و یارانش در زندان از داشتن کتاب محروم بودهاند. قرآن تنها کتاب او بوده که آن را ۱۷۰۰ بار خوانده بود. ظاهرا این محرومیت مربوط به شش سال کوتهقفلی و اوایل حبس میشده است؛ اما در سالهای بعدی به خصوص سالهای نزدیک به دهه چهل آنها به کتاب و مطبوعات دسترسی داشتند. دلایل چندی در این مورد وجود دارد: ۱_ وقتی که آزاد شد به زودی منبر رفت؛ همانند روزی که روی زندان را ندیده و تلخیهای محبس را نچشیده باشد. سخنرانیهای بلخی که با فاصله کمی پس از زندان ایراد شده نشان میدهد که معلوماتش بهروز و تر و تازه است. ۲_ در نامهای از زندان، از علیآقا پسرش روزنامه و مجله تهران مصور را خواسته است. ۳_ در همین فصل، خاطره عبدالغیاث کوهستانی درباره مثنوی را ملاحظه کردید… در ضمن از سال چهل به بعد به علت تغییراتی که در راه بود از جمله تغییر قانون اساسی، دسترسی زندانیان سیاسی به کتاب و نشریات داخلی و خارجی سهلتر شده بود. بنابراین زندانیان از طریق محافظان زندان یا خانوادههای خود به کتاب یا منابع خبری و فرهنگی دست مییافتند و کم و بیش از حوادث بیرون هم اطلاع داشتند.》(صص ۷۹ و ۸۰)
فصل چهارم با عنوان “مبانی اندیشه سیاسی” (صص ۸۱_ ۱۰۰) با تصریح به این مطلب که سیداسماعیل بلخی نظریهپرداز سیاسی نیست، آغاز میشود:
《با اینکه بلخی عمر خود را در سیاست سپری کرده است؛ اما نظریهپرداز سیاسی نیست و نمیتوان از شعرها و سخنان او نظریهای درباره مسائل قدرت و حاکمیت تنظیم کرد، علت آن آشکار است: ۱_ تربیت یافته مدارس سنتیای بود که سیاست در آنها میوه ممنوعه به حساب میآمد. ۲_ سیاستمدار عملگرا بود و سیاست را حضور در میدان مبارزه میدانست.》(ص ۸۳)
به تعبیر شجاعی: 《توجه مستمر بلخی به مقولههای سیاسی مانند نظام جمهوری، وحدت ملی، عدالت اجتماعی، اخلاق، خردگرایی، سیاست و تمدن غرب و مانند آنها باعث میشود که ما آنها را از مبانی اندیشه سیاسی او بدانیم. بلخی نیز مانند دیگر اندیشمندان سیاسی به این موضوعات پرداخته و دیدگاه خود را بیان کرده است.》(ص ۸۹)
گرچه دو بخش نقل شده فوق از کتاب دارای تناقض به نظر میرسند و در آغاز فصل شجاعی با صراحت دعوی این را دارد که بلخی “نظریهپرداز سیاسی” نیست و بلخی را بیشتر عملگرای مبارز حاضر در صحنه میداند، اما در قسمت نقل شده دوم از بلخی به عنوان یک “اندیشمند سیاسی” تعبیر میکند. گذشته از اینکه حدود و ثغور این مفاهیم و تعاریف آنها مشخص نیست و بیشتر چنین به نظر میرسد که در اینجا نویسنده دچار بازی با الفاظ و واژگانی شده است که هر کدام بار معنایی لغوی-اصطلاحی خاص خودشان را دارند.
“بلخی و جنبشهای آزادیخواهی افغانستان” عنوان فصل پنجم (صص ۱۰۱_ ۱۲۸) کتاب است. بنا به مستندات مطالب این فصل در دهه سی خورشیدی با توجه به فضای نسبتا آزادی که در دوره صادرات شاهمحمودخان ایجاد شد، پنج گروه سیاسی؛ ویش زلیمیان (۱۳۲۶/ ۱۹۴۷)، حزب اتحاد (۱۳۲۷/ ۱۹۴۸)، جزب دموکرات ملی (۱۳۲۸/ ۱۹۵۰)، حزب وطن (۱۳۲۹/ ۱۹۵۰) و حزب خلق (۱۳۲۹) ظهور کردند که سیداسماعیل بلخی به همراه میرغلاممحمد غبار، عبدالرحمان محمودی و دیگران از پیشگامان و موسسان از جریانات بودهاند (ص ۱۰۳). شجاعی در جمعبندی فصل مینویسد:
《مطالعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی هشتاد سال اخیر افغانستان نشان میدهد که جریان بیداری سیاسی و آغاز مبارزه با استبداد با مبارزات بلخی پیوند محکمی دارد. این جریان با مبارزات و قیام او شروع شد و در حاکمیت استبدادی دهه سی به آرامی رشد کرد و در دهه چهل به ظهور رسید. تظاهرات مردم کابل و هرات در پی بازداشت بلخی و تشییع جنازه بینظیر او نشانههایی از به ثمر نشستن فعالیتهای بلخی در آگاهی و بیداری مردم بود. مبارزان دهه چهل و نقشآفرینان چند دهه اخیر یا شاگردان بلخی و یا متأثر از اندیشههای سیاسی او بودند.》(صص ۱۲۷ و ۱۲۸)
فصل ششم با عنوان “بلخی و مبارزه تشکیلاتی” (صص ۱۲۹_ ۱۴۶) بیشتر عهدهدار فراز و نشیبهای تشکیل و فعالیتهای “حزب اتحاد” میباشد که تاسیس آن منسوب به سیداسماعیل بلخی میباشد.
سیداسحاق شجاعی با استناد با کتاب “افغانستان در مسیر تاریخ” زندهیاد غبار این انتساب را میپذیرد:
《حزب اتحاد نخستینبار با انتشار جلد دوم “افغانستان در مسیر تاریخ” معرفی شد. غبار مورخی نیست که بدون سند سخن بگوید. او حوادث سیاسی و اجتماعی را با چشم و گوش باز و با دقت جست و جو کرده و با بلخی و یارانش در زندان و پس از رهایی بارها دیدار کرده است. اگر سند حزب اتحاد غبار نمیبود، مانند ادعاهای مشابه، آن را به آسانی نمیپذیرفتیم؛ اما سخن غبار در این مورد صریح و روشن است. پس با استناد به تاریخ غبار میگوییم بلخی و خواجه حزب اتحاد را در ۱۳۲۷ در بلخ تاسیس کردند.》(ص ۱۳۲)
شجاعی برای حزب اتحاد دو تفاوت عمده نسبت به سایر جریانات آن برهه، که در مطالب فوق یاد شد، ذکر میکند؛ نخست اینکه حزب اتحاد، پنهانی تشکیل شده بود و فعالیتهای آن سری بود (ص ۱۳۳) و دیگر اینکه هدف حزب اتحاد سرنگونی سلطنت و ایجاد جمهوری بود. اما احزاب دیگر اصل سلطنت را قبول داشتند و خواهان مشروطه شدن آن بودند (ص ۱۳۴).
از فصل هفتم (صص ۱۴۷_ ۱۶۰) تا فصل دوازدهم (صص ۲۵۵_ ۲۶۸) به ترتیب به بررسی ابعاد قیام مسلحانه حزب اتحاد، اهداف قیام، تهمت کودتا، اعضا و عوامل قیام، عوامل شکست قیام و در نهایت دستآوردهای مبارزات پرداخته شده است .
در فصل سیزدهم تحت عنوان “حزب اتحاد از فراز تا فرود” (صص ۲۶۹_ ۲۸۲) شجاعی به تجزیه و تحلیل عوامل فراموشی تاریخی حزب اتحاد میپردازد و پنج عامل؛ حکومت استبدادی، تغییر صحنه سیاسی، تغییر مسیر از نخبگان به مردم، نخبهگرایی-پنهانکاری و موریانه اختلاف را در این امر موثر میداند.
در فصل چهاردهم دوگانه انقلابی یا اصلاحطلب در شخصیت سیداسماعیل بلخی مورد بررسی قرار گرفته است که بلخی کدام یک بوده است؟ (صص ۲۸۳_ ۳۰۸) سیداسحاق شجاعی خود بر این نظر است که:
《اگر حیات سیاسی و اجتماعی بلخی را به دو دوره پیش از زندان، زندان و پس از زندان تقسیم کنیم. بیتردید او در دوره اول انقلابی بود و به سرنگونی سلطنت و ایجاد جمهوری از راههای خشونتآمیز تصمیم داشت. دوره دوم، محور سخن در این فصل است. این دوره کوتاه، اوج بلوغ سیاسی و اجتماعی بلخی بود. او مبارزه سختی را پشت سر گذاشته و تبدیل به محوری در مبارزات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شده بود و آزادیخواهان چشم به او داشتند؛ چنانکه حکومت از او هراس داشت و برای مهارش از ابزار تهدید و تطمیع کار میگرفت؛ اما او در اندیشه بنیاد نهادن پایههای مبارزه نرم اصلاحطلبانه بود.》(ص ۲۸۷)
فصل پانزدهم به واکاویی ارتباطات سیداسماعیل و محمدظاهرشاه پرداخته است (صص ۳۰۹_ ۳۲۲) چرا که به اذعان نویسنده کتاب:
《پس از زندان ظاهرا رابطه بلخی با محمدظاهرشاه و حکومتش بهبود یافته بود. بلخی با شاه دیدار و پیرامون مسائل کشور گفتوگو میکرد. بلخی آگاه بود که مخالفان و رقیبانش او را درباری میخوانند؛ برخی دوستانش نیز این موضوع را به او یادآوری میکردند.》(ص ۳۱۱)
شجاعی در این زمینه بر این نظر است که:
《سخنرانیهای سیاسی و اجتماعی بلخی پس از زندان خود گواه این مدعاست. از جکومت انتقاد، به ولایات و خارج سفر و با دیگر مبارزان دیدار میکرد و اهداف خود را پیش میبرد. اگر از حکومت فاصله میگرفت، خودش در تهدید بود، منزوی و فراموش میشد و کاری هم برای مردم نمیتوانست و مردم نیز از وی دوری میکردند. بلخی با انتخاب این سیاست معقول، خود و یاران خود را از خطر توطئههای حکومت حفظ کرد و فعالیتهای خود را گسترش داد.》(ص ۳۱۷)
فصل شانزدهم عهدهدار بررسی این مساله است که سیداسماعیل بلخی به مرگ طبیعی و در اثر سکته قلبی از دنیا رفته است یا توطئهای در کار بوده است و وی را به قتل رساندهاند؟ (صص ۳۲۳_ ۳۳۶) شجاعی اگرچه ابن ادعا را که بلخی در اثر تزریق سم در بیمارستان کشته شده (ص ۳۲۸) و این سخن که بلخی شهید شده را سخن تازهای نمیداند و برای آن اسنادی ارائه میکند (صص ۳۲۹_ ۳۳۱) اما بر این نظر است که:
《اکنون بیش از پنجاه سال از آن حادثه گذشته و درک فضای سیاسی، امنیتی آن سالها برای نسلهای بعدی دشوار است؛ بدین روی اثبات شهادت مستقیم بلخی تنها با اسناد و دلایل ممکن نیست و چنین اسنادی وجود ندارد.》(ص ۳۳۴)
فصل هفدهم تحت عنوان “مکتب سیاسی و اجتماعی” (صص ۳۳۷_ ۳۵۲) در واقع فصل جمعبندی کتاب است. سیداسحاق شجاعی، برای شخصیت بلخی، چهار بُعد؛ عالم دینی، مصلح اجتماعی، روشنفکرنواندش و شاعر عصیانگر بر میشمارد (ص ۳۳۹).
این یادداشت را با شعری از سیداسماعیل بلخی که در صفحه ۳۵۰ کتاب آمده است خاتمه میدهیم:
بلخیا نکبت و اِدبار ز سستی پیداست
چاره این همه یکبار قیام است اینجا (غزل اول دیوان)
به خون خفتن بِه از هرسو دویدن
تپش یکدم به از هردم تپیدن
مشو غافل ز مکر دایه دهر
سر پیکان به از پستان مکیدن(غزل۱۶۸).