از افغانستان در مسیر تاریخ تا تاریخ افغانستان
نوشته شده توسط: رضا عطایی(کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
نگاهی به کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” اثر محمدآصف آهنگ
مشخصات کتاب؛
عنوان: تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها (جلد اول)
مولف: محمدآصف آهنگ
تصیح و تدوین: سیدعسکرموسوی
ناشر: نشر واژه، کابل، ۱۳۹۹ش، چاپ اول
مقدمه:
کلکین : اهمیت و جایگاه تاریخ برای یک کشور و جامعه تنها در این نیست که نقش آن را تنها به یک عنصر هویتبخش تقلیل داد؛ بلکه با نگاهی ژرف میتوان چنین ادعا نمود که در روایتپردازیهای برخاسته از تاریخ است که مرزهای “خود” و “دیگری” برای مردمان کشورهای مختلف نمودِ ذهنی و عینی میباید.
از همینروی شاهدیم در عصری که ساختار ملت-دولت (Nation-state) بر جهان حکمفرماست، سیاست کلان کشورها برای قوام و دوام “هویت ملی” در استفادهی مستقیم و غیرمستقیم از تاریخ گره خورده است.
در طول تاریخ معاصر، به ویژه از آغاز قرن بیستم و با استیلای رویکرد “ناسیونالیسمِ افراطی-رمانتیکی” در کشورهای منطقه تمدنی ما نیز جریانات مرسوم به پانترکیسم، پانعربیسم، پانایرانیسم و پانپشتونیسم، اساس اندیشهها و برنامههایشان، روی نوع روایتی که از تاریخ انجام دادهاند -و میدهند- شکل گرفته است.
اینکه شاعران، اندیشمندان و دانشنمدان دورههای پیشین تاریخی -ادوار پیش از استقرار و استمرار نظم وستفالیایی-، امروزه مفتخر به دریافت شناسنامه و کارتملیهای گوناگون از سوی کشورها میشوند یا اینکه فلان ورزش باستانی-تاریخی و سنتِ فرهنگی-تمدنی به نام کدام کشور در سازمانهای بینالمللی ثبت میشود، گذشته از اهمیت و جایگاه تاریخ، پاشنهآشیلبودن تاریخ و روایتپردازیها و روایتسازیهای برخاسته از تاریخ را در گفتمانهای هویتی میان کشورها و بلکه در جریانات درونکشوری یک کشور نشان میدهد.
در کشوری که امروزه به نام افغانستان شناخته میشود، از لحاظ بررسی مسائل داخلی، میتوان ارتباط معناداری میان تمامی بحرانهای آن کشور با قرائتهای موجود از تاریخ و نحوهی بازخوانی تاریخ برقرار نمود. که نمونههای از آن، پیش از این، در یادداشتهای “پاشنهآشیل دولت-ملتسازی در افغانستان“، “بازخوانی انتقادی تاریخ معاصر در آیینه جنگ” و “پانپشتونیزم به روایت سقاوی دوم” در سایت کلکین مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
الف) نگاه کلی به اثر
کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” حاصل چندین دهه مطالعات و تتبعات محمدآصف آهنگ (۱۳۰۴_ ۱۳۹۴ش) میباشد که پس از درگذشت وی، با تلاشهای چهارسالهی سیدعسکرموسوی در امر تصحیح و تدوین، جلد اول آن در سه بخش و هفت ضمیمه در ۵۵۱ صفحه، سال ۱۳۹۹ توسط نشر واژه در کابل چاپ و منتشر شده است (ص ۹). امید میرود جلد دوم اثر (جلد پایانی) نیز در آیندهای نه چندان دور به زیور چاپ آراسته شود.
از زندگینامه محمدآصف آهنگ که در بخشهای آغازین کتاب گنجانده شده است (صص ۱۵_ ۱۸) چنین بر میآید، وی فرزند “میرزا مهدیخان چندوالی” از آزادیخواهان و مشروطهخواهان عصر اماناللهشاه است که بر اثر فعالیتهایش به همراه “محمدولیخان دروازی” در دوره نادرشاه به دار آویخته میشود که پس از وی، محمدآصف آهنگ و خانوادهاش، با دشواریهای بسیار، راه و مرام پدر را ادامه میدهند.
رتبيل آهنگ، فرزند محمدآصف آهنگ، در مقدمهی آغازین کتاب، تحت عنوان “این کتاب چگونه نوشته شد؟” (صص ۷_ ۱۰) ضمن توصیف فضای فرهنگی و کتابخوانی حاکم بر خانه و خانواده، روایت میکند که مادرش هماره در هزینهها و مخارج زندگی صرفهجویی مینموده تا پول آن صرف خریداری کتاب شود (ص ۷).
بنا به توضیحات رتبيل آهنگ، پدرشان در اواسط سالهای دهه ۹۰ میلادی به خاطر جنگهای داخلی، مجبور به ترک وطن میشوند و در جریان مهاجرت به پاکستان و سپس به کانادا، موفق میشوند تمام نوشتههایشان را نیز با خود ببرند و از آنجایی که تا پایان عمرشان درباره تاریخ افغانستان مشغول تحقیق و مطالعه بودهاند، موفق به تصحیح و تدوین این اثرشان نمیشوند و این امر توسط یکی از معدود چهرههای علمی افغانستانشناسی، سیدعسکرموسوی و همکارانشان به انجام میرسد (ص ۹).
جلد اول کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” بعد از پیشگفتار رتبيل آهنگ (صص ۷_ ۱۰)، مقدمهی سیدعسکرموسوی (صص ۱۱_ ۱۳)، زندگینامه محمدآصف آهنگ (صص ۱۵_ ۱۸) و فهرست مطالب به این نحو سامان یافته است:
_ مقدمه مولف (صص ۲۹_ ۳۶)
_ بخش نخست: نامهای تاریخی افغانستان از عهد باستان تا امروز (صص ۳۷_ ۱۱۴)
_ بخش دوم: سلاطین افغانستان؛ از تشکیل امپراتوری درانی تا سقوط امیرحبیبالله کلکانی (صص ۱۱۵_ ۲۳۲)
_ بخش سوم: از آغاز سلطنت نادرشاه تا کودتای داوودخان (صص ۲۳۳_ ۴۴۰)
بعد از پایان بخش سوم، هفت ضمیمه در هفتاد صفحه (صص ۴۴۱_ ۵۴۲) از سایر یادداشتهای مولف کتاب آمده است که مرتبط با مطالب سه بخش اصلی کتاب است که در بخشهای بعدی این یادداشت، مورد بررسی قرار میگیرد.
محمدآصف آهنگ درباره اثرش چنین توضیح میدهد:
《نویسنده کوشش نموده است تا “یادداشتها و برداشتها”یش را تا جای ممکن به طور فشرده مطرح کند. آنچه در این اثر جمعآوری شده است، نتیجه پژوهشهای نویسنده طی سالیان متمادی در رابطه با تاریخ سرزمین ما میباشد. قابل یادآوری است که بخشی از اسنادی که در این اثر استفاده شدهاند، در دسترس نویسنده قرار دارد و متاسفانه که بخشی هم در روزگار جنگهای کابل از بین رفتند.《 (ص ۱۱۸)
ب) از “افغانستان در مسیر تاریخ”
تاریخ افغانستان معاصر پیش از این بیشتر با دو اثر “افغانستان در پنج قرن اخیر” میرمحمدصدیق فرهنگ و “افغانستان در مسیر تاریخ” میرغلاممحمد غُبار مورد توجه و ارجاع محققان و پژوهشگران بوده است.
اثر محمدآصف آهنگ تحت عنوان “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” را میتوان حلقهی تکمیلکننده دو اثر پیشین دانست. از مقایسهی این سه اثر نوشته شده در حوزه تاریخ افغانستانِ معاصر، میتوان سیر تطور تاریخنگاری در افغانستان را نیز مورد تامل و توجه قرار داد که بررسی تفصیلی آن مد نظر نوشتار حاضر نمیباشد.
تفاوت عمده اثر آهنگ با دو اثر دیگر، علاوه بر سبک و سیاق نوشتاری که به صورت بیطرفانه و به دور از پیشداوریهای ارزشی و روشی نوشته شده در این است که اثر فرهنگ و غبار را میتوان آثاری در راستای “تاریخ عمومیِ” افغانستان دانست که در آنها رویکرد غالب، تنها ذکر رویدادها و تحولات بوده است، در صورتی رویکرد اصلی آهنگ در اثرشان داشتن نگاهی انتقادی در روایت تاریخ افغانستان معاصر است.
از همینروی، در یک نگاه مقایسهای، کتاب مرحوم غبار را میتوان اثری تحلیلیتری از کتاب مرحوم فرهنگ دانست که پیش از این در یادداشت معرفی کتاب “خاطرات میرمحمدصدیق فرهنگ” در سایت کلکین، گفته شد در خاطرات مرحوم فرهنگ، مطالبی آمده است که از لحاظ انتقادی-تحلیلی داراری ارزشگذاری بیشتری نسبت به کتاب تاریخشان است.
نکته جالب توجه درباره سه اثر یادشده در حوزه تاریخ افغانستان معاصر این است که هر سه نویسنده از لحاظ روش و منش جریانات سیاسی افغانستان، متعلق به حزب “جمعیت وطن” هستند که در مقدمهی سیدعسکرموسوی تحت عنوان “یادآوری” (صص ۱۱_ ۱۳) و همچنین در آخرین ضمیمه کتاب -ضمیمه هفتم- (صص ۵۱۹_ ۵۲۲) توضیحات شایان توجهی درباره “حزب وطن” آمده است.
سیدعسکرموسوی با اشاره به اینکه “افغانستان در مسیر تاریخ” اولینبار سال ۱۳۵۷ در قم چاپ شده است (ص ۱۳) درباره چاپ سومین اثر با موضوع تاریخ افغانستان -آن هم توسط یکی دیگر از اعضای جمعیت وطن- در کابل مینویسد:
《اینک پس از ۷۰ سال، دیگر اثر تاریخی و اجتماعی را باز از یکی از اعضای جمعیت وطن میخوانیم و با دیدگاه و نگاه انتقادی درباره افغانستان آشنا میشویم. “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” نوشته شادروان محمدآصف آهنگ، سومین اثر ماندگاری است که در قرن ۲۱ از جمعیت وطن به دست ما رسیده است.》(ص ۱۲)
《خرسندم که پس از نشر جلد اول “افغانستان در مسیر تاریخ” نوشته شادروان میرغلاممحمد غبار در سال ۱۳۵۷ در قم، اینک کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” نوشته شادروان محمدآصف آهنگ، عضو و منشی موقت جمعیت وطن را ۴۲ سال بعد در کابل به نشر میسپاریم. بادا که جانفشانیها و قربانیهای روشنفکران و مبارزان افغانستان که با نخستین جنبش مشروطه به رهبری [مولوی] سرور واصف قندهاری در ابتدای سالهای ۱۹۰۰ آغاز شد و جنبش عدالتخواهی را در افغانستان بنا نهاد، به یادها بماند و برای نسلهای عدالتخواه آینده چراغ راهی باشد تا ریشهها و پیشینههای روشنگریشان را بشناسند و پاس دارند.》(ص ۱۳)
با توجه به آنچه گفته شد از لحاظ سیر کتابخوانی در مطالعات افغانستانشناسی، حقِّ تقدم مطالعه، نخست با دو کتاب فرهنگ و غبار میباشد سپس اثر آهنگ. از همینروی برای کسانی که هیچگونه شناخت پیشینی از کلیات سیر تحولات و جریانات تاریخِ افغانستانِ معاصر ندارند، مطالعهی این اثر توصیه نمیشود.
البته چنین به نظر میرسد مطالعهی مقدمه (صص ۲۹_ ۳۶) و بخش نخست (صص ۳۷_ ۱۱۴) اثر محمدآصف آهنگ برای همهی علاقمندان حوزه مطالعه تاریخ، به ویژه برای آنها که به حوزه کلان فرهنگی-تمدنی میاندیشند و به تاریخ این منطقه به عنوان یک “میراث مشترک” مینگرند، سودمند و شایان توجه و تامل باشد. زیرا به زعم نویسنده این سطور، دو بخش یادشده از کتاب، مهمترین و محوریترین بخش اثر میباشند که در بخش بعدی این یادداشت بدان به شکل تفصیلیتری میپردازیم.
ج) تا “تاریخ افغانستان”
محمدآصف آهنگ مقدمهی “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” را با پرداختن به موضوعی شروع میکند که از تامل بر آن میتوان به انگیزه و هدف تالیف اثر نیز پی برد:
《کشورهای غربی، کوشش میکنند تا در مورد تاریخ خود بدون تعصب تحقیق کنند و از کارکردهای گذشتگان درسهای لازم را بگیرند. برخلاف، ما افغانها تا امروز نتوانستیم که با استفاده از شیوههای علمی در زوایای تاریک تاریخمان روشنی اندازیم… اما به هر حال مجبوریم تاریخ خود را بشناسیم و بدانیم که “تاریخِ مستقل افغانستان” از چه زمانی آغاز میشود و “تاریخِ مشترکمان” با همسایههایمان به چه شکل بوده است.》(ص ۲۹)
در عبارات فوق، منظور از روشنگری در زوایای تاریک تاریخ، نقد تحریفات و جعلیاتی است که به عنوان “تاریخ” در تاریخ يکصد ساله اخیر افغانستان توسط جریانات مرسوم به پشتونیزم صورت گرفته است. همانطور که در آغاز این یادداشت اشاره شد در اثر رویکرد و موج غالب “ناسیونالیسم رمانتیک و افراطی” از آغاز قرن بیستم میلادی، هیئت حاکمه کشورها، بیشترین استفادهی ابزاری را از تاریخ داشتهاند.
از آنجایی که پانپشتونیزم در روایت تحریفگونهی تاریخ با سایر جریانات سیاسی معاصر کشورهای منطقه در یک ردیف اتهام قرار میگیرد، محمدآصف آهنگ در مقدمه و بخش اول اثرش، با صراحت اما در نهایت رعایت انصاف و منطق، نحوه بازخوانی تاریخ در کشورهای امروزی، به ویژه ایران را نیز مورد نقد قرار میدهد:
《شاهان و یا دولتمردان پارس [ایران امروز] زودتر از ما به معارف خود توجه کرده و خدمات شایستهای را انجام دادند. دانشمندان در آنجا در کنار پژوهش، دست به ترجمه زده و آثار قدیمیتر را که در دست داشتند و یا بر اثر کنجکاوی از کتابخانههای لندن، پاریس، برلین، مسکو و غیره به دست آورده بودند، پس از توشیح و توضیح، چاپ و منتشر کردند. به این شکل آنها آثار زیادی را در رابطه با تاریخ باستان در اوایل و اواسط قرن بیستم نشر کردند، ولی در عین حال تاریخ مشترک منطقه را از آن خود جلوه دادند.》(ص ۳۰)
نمونهای از نگاه و رویکردی که محققان و پژوهشگران ایرانی در روایتِ “تاریخ مشترک” دارند که در عبارت نقل شده بالا مورد نقد محمدآصف آهنگ قرار گرفته، در یادداشت نقد و بررسی کتاب “چالشهای ایران و افغانستان در عصر پهلوی” نشان داده شده است.
آهنگ در بخش دیگری از مقدمه اثرش، جریانات متأثر از ناسیونالیسم افراطی بر کشورهای امروزی ترکیه، ایران و افغانستان را چنین توضیح میدهد:
《واژه تورانی که نژاد ترکها منسوب میشود، بعد از جنگ جهانی اول به مفهوم جدید و سیاسی به کار گرفته شد. زمانی که مصطفی آتاترک قدرت را در ترکیه به دست گرفت و از خلافت اسلامی صرف نظر کرد، تصمیم گرفت تا بر اساس اندیشه ناسیونالیسم، ترکهای سراسر آسيا را که در آذربایجان، ترکمنستان، ازبیکستان، ترکستانِ افغانستان و ترکستانِ چین بودوباش [سکونت و اقامت] داشتند، زیر بیرق تورانیسم متحد بسازد. این اندیشه توسط افسران و طبیبان ترکی که به افغانستان اعزام میشد. از جانب دیگر رضاشاه پهلوی که به نام ایران قدیم و نژاد آریایی دلبستگی داشت، تحتتاثیر روشنفکران کشورش، نام ایران را در سال ۱۳۱۴ شمسی بالایِ [بر روی] مملکت خود که فارس نام داشت، گذاشت؛ و دو ولایت [استان] کشورش را به نامهای “سیستان” و “خراسان” که هر دو از جمله ایالتهای بزرگِ ایران قدیم (فلات ایران) بودند، مسمی کرد؛ در حالی که بخشهای بزرگ سیستان و خراسان در افغانستانِ امروز واقع شده است… پس از آن دانشمندان و مورخین ما، تاریخ ما را بنابر دلایل مختلف و پیروی از دساتیر دولتمردان، به خصوص سردار محمدنعیمخان ترتیب دادند. به این ترتیب در خطهی ما به جای نام ایران، “آریانا” را انتخاب کردند؛ نام دوره اسلامی کشور را “خراسان” و نام امروزین را “افغانستان” پذیرفتند… تاریخ را نیز چنان نوشتند که مملکت ما با ایران [منظور کشور امروزی ایران]، ماوراءالنهر [کشورهای آسیای مرکزی] و قسما با هند اشتراک تاریخی داشته، ولی از ابتدا به صورت جداگانه بوده است. این موضوع در بین روشنفکران و جوانان تاثیر زیاد نمود و دردسرهایی را به وجود آورد که پاسخ آن را روشنفکران ما هم داده نتوانستند.》(ص ۳۴)
هدف از آوردن عین عبارات کتاب در این یادداشت، علاوه بر اهتمام در مستند شدن ارجاعات، تامل بر سبک و سیاق قلمی-نوشتاری محمدآصف آهنگ نیز میباشد که پیشتر ادعا شد قلم و نحوه پردازش و نگارش وی، کمترین میزان آلودگی به سوگیری و پیشداوری را داراست و به صورت بیطرفانه و با نگاهی انتقادی-تحلیلی نگاشته شده است.
آهنگ با توجه به مستندات و آثار فراوان ادوار مختلف تاریخی که در آنها از مفاهیم “ایران” و “ایرانشهر” برای اشاره به تمام “فلات ایران” به کار رفته است، استفاده از واژهی “آریانا” و “ایران” در افغانستان و ایران را برای نشان دادن “تاریخ مستقل” یا “مصادره تاریخ مشترک” مردود میشمارد و مینویسد:
《پس از مطالعه زیاد به این نتیجه رسیدم که فلات ایران مانند نیمقارهٔ [شبهقاره] هند است. در هند در یک زمان امپراتوری مقتدری بر همهی کشور مسلط بوده؛ زمانی که امپراتوری رو به ضعف گذاشته، در سرزمین پهناور هند، خوانین قد علم نموده و در هر گوشه و کنار آن، دولتهای کوچک مستقل و نیمهمستقل به وجود آوردهاند؛ و یا گاهی قسمتی از نیمقارهٔ هند را مانند هخامنشیهای آریایی، اسکندر مقدونی و یوچهها اشغال کرده و در قسمتی از آن خوانین و شاهان هندی حکمروا بودهاند. چنانکه امروز میبینیم که هند به سه کشور هند، پاکستان و بنگلادش تقسیم شده است و هنوز هم سیکها و کشمیریها ادعای آزادی و استقلال خود را دارند. اما مورخین، تاریخ هندرا به صورت کلی مینویسند، نه از هر دولت را به صورت جداگانه. البته مورخین، تاریخ یک خاندان را به صورت جداگانه با ساحه قلمرو و مدت حکمرواییشان بنویسند، ولی نمیتوانند که تاریخ یک کشور را به روی یک خاندان از ابتدای تاریخ کهن تا امروز بنویسند؛ چرا که ساحه حکمرانی خاندانها همیشه در تغییر بوده و کم و زیاد میشود. لذا مورخین، تاریخ یک کشور بزرگ مانند هند و ایران را از همان آغاز تا امروز به صورت مشترک نوشتهاند… چون همه جغرافیدانان داخلی و خارجی و همه مورخین داخلی و خارجی، نیمقاره هند و فلات ایران را به رسمیت شناختهاند؛ پس هر تغییری که در این دو خطه اتفاق میافتد، مربوط به تمامیت نیمقارهٔ هند و فلات ایران است. بر این اساس تاریخ ما از دوره اساطیری تا عهد نادرشاه افشار “مشترک” بوده و بعد از آن، از هم جدا شدهاند که قسمت شرقی ایران، همان “افغانستان امروز” است و غرب ایران را فارس یا ایران غربی میخوانند.》(صص ۳۵ و ۳۶)
طرحی که محمدآصف آهنگ در نگاه به تاریخ، به ویژه تاریخ مشترک، دارد به نحوی تلازم و پیوستگی جغرافیا با تاریخ و “جغرافیایِ تاریخی” را نشان میدهد که در آثار مستشرقان بزرگی همچون واسیلی بارتولد و ریچارد فرای به چشم میخورد. شاید طرح این ایده موجب واکاویی و بازخوانی بر روی این پرسشِ سهل و ممتنع شود که”ایران کجاست و ایرانی کیست؟!”
شایان ذکر است پیش از این در یادداشت معرفی کتاب “خاطرات ریچارد فرای” در سایت کلکین بر روی پرسش یادشده تأملاتی رفته است.
محمدآصف آهنگ در پایان مقدمهاش، ضمن جمعبندی از طرحی که در روش تاریخنگاری اثرش در پیش گرفته است، از ارتباط سه بخشی که جلد اول کتاب را تشکیل داده، سخن میگوید و از مصحح اثرش تشکر و قدردانی ویژه مینماید:
《مورخین ما [منظور از “ما” افغانستان است] بایستی نام تاریخی خطه ما را که جهان به نام “فلات ایران” به رسمیت میشناسند، به “آریانا” تغییر نداده و حواس روشنفکران و جوانان را مغشوش نگردانند. اینکه فارسها [منظور کشور امروزی ایران] نامِ مشترک تاریخی ما را تنها به خود اختصاص دادهاند، نباید از طرف ما “افغانها” تکرار شود. در بین روشنفکران ما تنها نجیبالله توروایانا که خود محمدزایی [شاخهای از پشتونها] بود، همیشه کشور ایران غربی را به نام “فارس” یاد میکرد و مینوشت. بناءً هر آنچه را که در مورد نام تاریخی کشورمان به دستم رسیده و یا در حافظهام بوده، در پهلوی دو مورد دیگر در این اثر جمعآوری نمودهام تا به برخی از پرسشها، پاسخ داده باشم. این نوشته به سه قسمت تقسیم شده است که هم مستقل میباشد و هم از لحاظی با هم ارتباط دارند… در عین حال میخواهم از دانشمند فرزانه جناب داکتر سیدعسکرموسوی سپاسگزاری نمایم که وظیفه پرمشقت تصحیح این اثر را به دوش گرفتند.》(ص ۳۶)
مولف “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” در پیشدرآمد بخش نخست کتاب، از تقارن پانایرانیسم و پانپشتونیسم در آغاز ربع اول قرن بیستم سخن میگوید که چگونه پیامدهای آنها تا امروز در روابط کشورها و همچنین روابط مردمان این منطقه تاثیر بر جای نهاده است و واقعیات تاریخی در راستای ایدئولوژیهای حاکم بر این دو کشور مورد تحریف قرار گرفته است:
《زعمای کشور فارس (ایران امروز) نام ایران را که مربوط به یک منطقه وسیع میشد، در سالهای ۳۰ قرن ۲۰ بالای کشور خویش نهادند. متأسفانه حکومت افغانستان که میبایست در همان وقت عکسالعمل نشان بدهد، این کار را نکرد. زعمای وقت افغانستان برخلاف تصمیم گرفتند تا تاريخ کشور ما را از تاریخ منطقه تا حد امکان جدا تعریف کنند و کشور ما را از بدو تاسیس تا امروز تافته جدابافته نشان بدهند. هدف نظریهپردازان حکومت شاهی کابل این بود تا با استفاده از جعل تاریخ، پایههای قدرت خود را در افغانستان محکمتر سازند. از اینرو آنچه تاریخ افغانستان خوانده میشود، با تاریخ واقعی کشور ما تفاوتهای فراوان دارد.》(ص ۳۹)
آهنگ در ادامه تفاوت ناسیونالیسمِ افراطی به رنگ فاشیسم در غرب و شرق را بیان میکند که چگونه این ایدئولوژی و مفکوره در کشورهای آسیایی پیامدهای جبرانناپذیری در قرائتهای تحریفگونه از تاریخ و هویت را به بار آورده است:
《افکار ناسیونالیستی که در بعضی کشورهای اروپا جنبه فاشیسم به خود گرفت، حداقل در آنجا بر اساس علم و تخنیک و اندیشههای اقتصادی و اجتماعی به خاطر منافع ملیشان استوار بود. زمانی که این مفکوره از اروپا به آسیا رسید، در قدم اول نافع بود، چون مردمان زیر سيطره بیگانگان تکان خوردند و در صدد آزادی و استقلال کشور خویش از زیر تسلط بیگانگان شدند؛ ولی از طرف دیگر این اندیشه در ذهن سیاستگذاران و جوانان ایران و افغانستان برتریطلبی را رشد داده، تا حدی که خواهانِ “ایران بزرگ” و “افغانستان بزرگ” شدند. هر کشور تا توانست برای خود تاریخ “ساخت”؛ به طور مثال فارسها [منظور کشور امروزی ایران] گفتند که مادر اسکندر مقدونی، ایرانی بوده و پُشتِ شاهِ فلانجا از ایران بوده و کشور افغانستان جزء ایران بوده و از اینکه فارس و افغانستان زمانی تاریخ مشترک داشتند، یادی نکردند… ترکها اظهار داشتند در هر سرزمینی که یک نابغه پیدا میشود، ترک است و زردشت ترک بوده، تا نظامی و خاقانی و امثالهم را ترک ساختند. ما هم از کسی پس نماندیم، مخصوصا طبقهٔ حاکم نَسَب خود را به عبدالرشید پتان و از بنیاسراییل شمرد؛ وردک را سید خواند و غلجایی را “غلزی” نام نهاد و برای کشورمان نامهایی ساختند که افسانهای بیش نبوده و نیست. بناءً تاریخ در همهی کشورها مسخ و تحریف گردید.》(ص ۴۱)
همانطور که پیشتر گفته شد در لحن و بیان محمدآصف آهنگ، نسبت به آنچه که از طیف غالب پژوهشگران ایران، افغانستان و ترکیه در حوزه روایت تاریخی به چشم میخورد، انصاف و استدلال بیشتری وجود دارد. تنها کافی است به سریالهایی که کشور ترکیه در سالهای اخیر با موضوعات تاریخی همچون سریال “رستاخیز؛ امپراتوری بزرگ سلجوقیان” ساخته نگاهی بیندازیم که در راستای سیاستهای احیای نوعثمانیگرایی و در پیشبرد سیاستهای قدرت نرم آن کشور بوده است و با کمال تاسف مورد استقبال و توجه مردمان بسیاری از کشورها همچون افغانستان و آسیای مرکزی گردیده است.
در همین راستا در اولین ضمیمه کتاب (صص ۴۴۱_ ۴۵۳) پاسخ محمدآصف آهنگ به مقالهی عباس اقبال آشتیانی آمده است. مقالهی عباس اقبال آشتیانی در سال ۱۳۲۶ش در مجله “یادگار” تحت عنوان “غارات معنویات” چاپ شده است که در آن با لحن تند و با مفکوره پانایرانیستی به جدل پانپشتونیزم پرداخته است. نخست اصل مقاله اقبال آشتیانی آورده میشود (صص ۴۴۱_ ۴۴۹) سپس پاسخ فشردهی محمدآصف آهنگ (صص ۴۵۰_ ۴۵۳) آمده که با انصاف و استدلال پاسخ داده شده است.
پیش از این در یادداشت نقد و بررسی کتاب “چالشهای ایران و افغانستان در عصر پهلوی” به پاشنهآشیلبودن مفهوم ایران و هویت ایرانی پرداخته بودیم. در همین زمینه مطالعه کتاب “دولت مدرن و بحران قانون” (تهران؛ نشر نی) اثر زندهیاد داوود فیرحی و همچنین مطالعه کتاب احمد اشرف تحت عنوان “هویت ایرانی” (تهران؛ نشر نی) که توسط حمید احمدی ترجمه و تدوین شده است، پیشنهاد میشود.
در ادامه محمدآصف آهنگ با بررسی منابع مختلف درباره جغرافیای تاریخی فلات ایران، همچون دیوان اشعار شعرای بزرگ، آثار مکتوب به جای مانده همچون تاریخ سیستان، تاریخ گردیزی و تاریخ طبری و همچنین با بررسی آرای مستشرقین همچون لسترنج در کتاب “جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی” درباره تاریخ دوره اسلامی افغانستان مینویسد:
《بناءً طوری که تاریخ باستان را مطالعه میکنیم. با آنکه بعد از تسلط اعراب، جنبشهای آزادیخواهانه را مردمان شرقی ایران یعنی خراسانیان و سیستانیان آغاز کرده و دولتهای ملی را اولتر تشکیل دادهاند مانند طاهریان خراسانی و صفاریان سیستانی و سامانیان، ولی همهی آنها نَسَب خود را راست یا دروغ به ساسانیان و هخامنشیان و کیانیان و جمشید یعنی پیشدادیان بلخ نسبت دادهاند. یعنی که از بخارا تا بلخ و از بلخ تا زرنج و از زرنج تا اصطخر همه خود را از یک قوم و نژاد میپنداشتهاند. به عبارت دیگر ما افغانها و افغانستانِ امروز (ایران شرقی) نیز میراثدار هر آنچه که در ایرانِ شرقی و در قدم دوم در کل “فلات ایران” رخ داده است، میباشیم.》(ص ۵۸)
البته جالب به نظر میرسد در میان نظرات محققان خارجی که محمدآصف آهنگ نظریات آنها در رابطه با تاریخ ایران باستان در کتابش بررسی نموده است (صص ۸۱_ ۹۸) آثار واسیلی بارتولد و ریچارد فرای به چشم نمیخورد. حدس نویسنده این یادداشت بر این است که شاید مرحوم آهنگ بعد از مهاجرت به کانادا به آثار آنها دسترسی نداشته است. وگرنه چنین به نظر میرسد با توجه به سبک و سیاق بخش نخست اثر آهنگ، استفاده از آثار این دو مستشرق روسی و آمریکایی، میتوانست غنای بیشتری به مباحث او بخشد.
آهنگ در نتیجهگیری بخش نخست کتاب، به صراحت به کار بردن واژگان “آریانا” و “خراسان” درباره تاریخ مستقل افغانستان (دوران پیشاسلامی و دوران اسلامی) را افسانهای سیاسی ذکر میکند و بر این نظر است که تاریخ این منطقه از دوره باستان تا سال ۱۷۴۷م مشترک بوده و همهی مردمان سرزمینهای “فلات ایران” در آن سهیم و شریک هستند:
《مورخین، شعرا و نویسندگان باستانی چون: فردوسی خراسانی، عبدالحی ضحاک گردیزی، مولف تاریخ سیستان، طبری، یعقوبی و غیره؛ این دسته از مورخین، تاریخ مناطق مختلف ایران باستان را از عهد اساطیری تا زمان حیاتشان مشترک دانسته و آوردهاند که ایران دارای چهار ایالت بزرگ بوده است: خراسان، سیستان، فارس و آذربایجان. آنها همه این ولایات را جزء ایران شمردهاند و همه شاهان سرزمین ایران را ستوده و در ایران تنها سه دولت را به حیث بیگانه خواندهاند: یونانیها، اعراب و مغولها… [مورخین غربی و روسی] تا جایی که مطالعه کردهام، اکثریت مانند مورخین باستانی ما فلات ایران را مانند نیمقارهٔ هند، سرزمین مشترک تمام باشندگان[ساکنان] این منطقه میدانند… یک دسته از مورخین فارس [منظور کشور امروزی ایران] پس از تجزیه ایران به دو کشور فارس و افغانستان، کشور ما را نوتاسیس خوانده و افتخارات مشترک ما را تنها به خود اختصاص دادهاند. برخی از مورخین ما [منظور کشور امروزی افغانستان] هم تحتتاثیر و هدایت دولت و عدهای هم بنا به عقیده شخصی خویش، عوض اینکه چون مرحوم نجیبالله توروایانا (محمدزایی) دولت ایران غربی را “فارس” بخوانند؛ این دولت را بدون چون و چرا به نام ایران یاد کردهاند و به این شکل واقعیتهای تاریخی را مدنظر نگرفتهاند. این دسته از تاریخنویسان محترم، تاریخ افغانستان را از تاریخ ایرانِ باستان جدا دانسته و برخلاف اسناد تاریخی گواهی دادهاند که نام افغانستان زمانی “آریانا” و مدتی “خراسان” بوده است… افغانستانِ امروز و ایرانِ امروز (فارس) تا ۱۷۴۷م “تاریخ مشترک” داشتهاند. یعنی قضیه آریانا و خراسان که گویا زمانی تنها و تنها نام کشور ما بوده است، افسانهای سیاسی است. به همین دلیل است که برخی از مورخین ما تاریخ حقیقی ما را به کلی نادیده گرفته و چنین استدلال میکنند که گویا هخامنشیها بالای آریانا تجاوز کردهاند.》(صص ۱۰۷ و ۱۰۸)
محمدآصف آهنگ با آنکه نظر میرمحمدصدیق فرهنگ را در نقد به کاربست واژه “آریانا” برای تاریخ پیشااسلامی افغانستان میپذیرد، نظر وی را درباره به کار بردن واژه “خراسان” نادرست میداند، چرا که از نظر آهنگ افغانستانِ امروزی تشکیل شده از بخشهایی از خراسان و سیستان است:
《آقای میرمحمدصدیق فرهنگ در بین مورخین معاصر ما به نظریه موجود درباره کلمهٔ آریانا و فلات آریانا اعتقاد نداشته، ولی بر این باور است که نام افغانستان با استقلال آن پس از اسلام، خراسان بوده است. اما خوانندگانی که نوشته را تا اینجا تعقیب کردهاند، متوجه شدهاند که تنها یک بخش خراسان، واقع در افغانستانِ امروز میباشد و شهرهایی چون قندهار، کابل و غزنی جزء سیستان بودهاند. یعنی افغانستانِ امروز با ظهور امپراتوری ابدالی از بخشهای بزرگِ خراسان و سیستان تشکیل شده است.》(ص ۱۰۹)
توجه به این مساله از این روی اهمیت دارد که این موضوع بحث زنده و قابل مناقشهی همین امروز کشوری به نام افغانستان است و بسیاری خواهان تغییر نام کشور از افغانستان به “خراسان” هستند و با نگاه نوستالژیک سرودِ “کجایی ای سرزمین هراسان من/ یادت بخیر ای خراسان من” سر میدهند. در صورتی که بنا به یافتههای پژوهش تاریخی محمدآصف آهنگ، واژه “خراسان” نیز شمولیتی بر جغرافیای سرزمینی کشور امروزی افغانستان را ندارد:
《بر میگردیم به این موضوع که گویا “خراسان” زمانی نام کشور ما بوده است. به وضاحت دیدیم که خراسان یکی از ولایات چهارگانه فلات ایران و دارای شهرهایی چون هرات، بلخ، نیشابور و مرو بوده است. در تاریخ طبری آمده است که: سیستان از خراسان بزرگتر است و ساحه و نفوسش هم بیشتر میباشد. در ضمن میخوانیم که سیستانِ بزرگ سه ولایت بزرگ داشته که عبارت از کابلستان و زابلستان و نیمروزان بوده است. از سوی دیگر، طوری که در خلافت عباسی به خاطر اینکه اهالی سیستان زیر بار خلافت اموی و عباسی نبودند، چنانکه نام ولایت فارس را به “عراق عجم” تغییر دادند، نام سیستان بزرگ را هم بعضی از مورخین عرب جزء خراسان خواندند. پس افغانستانِ امروز از بخشهای همین دو ولایت بزرگ “فلات ایران” تشکیل گردیده است. بر این اساس امروزه دو شهر مشهور خراسان در افغانستان میباشد، ولی مرکز هر سه شهر سیستانِ بزرگ در افغانستان قرار دارد. بناءً این ادعا که نام کشور ما زمانی خراسان بوده، نادرست است.》(ص ۱۱۲)
خوانش آهنگ از تاریخ مشترک بسیار قابل توجه به نظر میرسد، زیرا همانطور که از آغاز این یادداشت بر آن تاکید و تکرار رفت، با توجه به نوع بازخوانی و قرائتی که از تاریخ در جوامع و کشورهای مختلف صورت گرفته است، مرزهای خودی و دیگری تجلی و عینیت مییابد. از همینروی شاهدیم امروزه در منطقهای که مولانا از آن برخاسته است، به جای اندیشههای مولانا، اعطای شناسنامهها و کارتهای ملی هوشمند بدو اهمیت بیشتری میان خواص و عوام جوامع کشورهای مختلف دارد.
بنا به نظر آهنگ، پس از مرگ نادرشاه افشار در سال ۱۷۴۷م “ایرانِ بزرگ” یا “فلات ایران” به چند حکومت تجزیه میشود که از آن تاریخ تا امروز، سیر تاریخی جداگانهای را سپری کردهاند. پیشتر در یادداشت “فروپاشی عصر امپراطوریها و سربرآوردن عصر دولت-ملتها” در سایت کلکین به تحلیل این موضوع پرداختهایم:
》نادر افشار دایماً در جنگ بود و کمتر توانست به آبادانی دست یازد. پس از مرگ نادر افشار، کشورش به چند حصه تقسیم شد که بخشهای بزرگ سیستان و خراسان به احمدخان ابدالی رسید و فارس و آذربایجان، نخست به آزادخان افغان و پس از سقوط او به کریمخان زند رسید. امروز کشور ما یعنی ایران شرقی و کشور فارس، یعنی ایران غربی، دو کشور مستقل در فلات ایران میباشند. بنابراین تاریخ ما از دوره شاهان اساطیری تا ختم سلطنت نادرشاه افشار خراسانی با ایران غربی مشترک بوده و همه مردمی که در فلات ایران از گاه باستان تا ختم دوره نادرشاه افشار زندگی کردهاند، چه تورانی بوده و چه ایرانی، چه ترک و یا به نام تاجیک یا پشتون و غیره یاد شده، همه فرزندان این مرزوبوم بودهاند… پس تاریخ ما پس از مرگ نادر افشار دگرگون میشود و کشور ما افغانستان (ایران شرقی) و کشور فارس (ایران غربی) و ماوراءالنهر به نام “ایران خارجی” تقسی، میگردند. اینکه فارسها و در رأس آن رضاشاه پهلوی نامِ ایران باستان را به صورت کُل بالای ایران غربی گذاشت و همچنین نام خراسانِ بزرگ را به صورت کُل بالای یک ایالت کوچک نیشابور و نام سیستانِ بزرگ را هم بالای یک ایالت کوچک دیگر گذاشت، خلاف موازین بینالمللی میباشد. پس وظيفه ما افغانهاست تا در مورد تاریخ خود بدون بغض و کینه تحقیق کنیم و نگذاریم تا برای ما بنابر دلایل سیاسی، تاریخِ جعلی بسازند. نسلهای امروز و آینده افغانستان میتوانند بسا مشکلات خود را به سادگی حل کنند، هرگاه آنها از تاریخ خود آگاهی لازم را داشته باشند.》(صص ۱۱۳ و ۱۱۴)
از همین روی از نظر آهنگ تقسیم زبان فارسی به سهگانهی دَری، فارسی و تاجیکی همچون تحریفات و جعلیاتی که بر اثر ناسیونالیسم بر روی “تاریخ” صورت گرفته، “افسانهای سیاسی” بیش نیست:
《بعد از جدایی اقوام “هند و ایرانی”، در اوستا سرزمین آریاییها، ائیرینه و بعدتر در دوره ساسانیها به ایریانا و بعد از اسلام و گسترش فارسیِ دَری به نام “ایران” یاد شده است. در اینجا میخواهم کوتاه یادآور شوم که بسترِ “فارسیِ دَری” در منطقه بلخ بوده است. آنانی که “دَری” را زبان جدا از “فارسی” میدانند، باید بدانند که این مسئله هم یک افسانه سیاسی است. دَری، تاجیکی و فارسی همه نامهای یک زباناند که همانا “فارسیِ دَری” میباشد.《 (ص ۱۰۹)
با توجه به آنچه که مرحوم آهنگ در مقدمه و بخش نخست کتاب درباره تاریخ مشترک تا سال ۱۷۴۷م طرح کرده است که بدان پرداخته شد؛ بخش دوم کتاب تحت عنوان “سلاطین افغانستان؛ از تشکیل امپراتوری درانی تا سقوط امیرحبیبالله کلکانی” (صص ۱۱۵_ ۲۳۲) به عنوان “تاریخ مستقل افغانستان” با پرداختن به ظهور احمدشاه ابدالی شروع میشود.
آهنگ بر این نظر است که؛ “تاریخ افغانستان اساساً با تشکیل امپراتوری درانی توسط احمدشاه درانی در سال ۱۷۴۷م آغاز میگردد.” (ص ۱۱۷) اما توجه به این نکته اهمیت دارد که از سال ۱۷۴۷م به بعد نیز کشوری با نام “افغانستان” در اسناد تاریخی موجودیت ندارد. بلکه همانطور آهنگ نیز به این نکتهی مهم واقف بوده و بدان تصریح کرده است، نامِ افغانستان از قرن نوزدهم روی این کشور گذاشته میشود:
》از قرن نوزدهم به بعد، نامِ “افغانستان” بالای منطقهای گذاشته شد که از امپراتوری احمدشاه درانی باقی مانده بود.《 (ص ۱۱۰)
به نظر نویسنده یادداشت حاضر چنین میرسد با توجه به دقائق و ظرایفی که در اثر محمدآصف آهنگ وجود دارد، آهنگ با قدری تسامح و تساهل از واژهی “افغانستان” برای سال ۱۷۴۷م به بعد استفاده کرده است و همانطور که از توضیحات مقدمه و بخش نخست اثرش بر میآید، آنچه مد نظر او بوده، پرداختن به تاریخ بعد از “تاریخ مشترک” است. زیرا بنا به توضیحات پیشین آهنگ تا سال ۱۷۴۷م تاریخ کشورهای این منطقه مشترک است و بعد از آن به صورت واحدهای مستقل مسیرشان از هم جدا میشوند.
توضیح فوق از این روی مهم است که واژه “افغانستان” در عنوان بخش دوم کتاب و نقل قولی که از صفحه اول بخش دوم کتاب آمد، میتواند موجب خَلط موضوع شود. پیش از این در چندین یادداشت از این موضوع، تحت عنوان “یکی از خطاهای شایع افغانستانشناسی” مورد تحلیل قرار گرفته بود.
نکته دیگر آنکه محمدآصف آهنگ به صراحت در اثرش تاکید بر “افغان”بودن دارد. در اثرش و همچنین در عباراتی که تا کنون از او نقل شد تعابیری همچون “ما افغانها” به چشم میخورد. در صورتی که از لحاظ واقعیات جامعهی کشوری به نام افغانستان، این موضوع تا همین امروز محل بحث و نزاع است که در یادداشت کتاب “ما همه افغان نیستیم” به بخشی از آن پرداخته شده است.
آهنگ خود به این موضوع اشاره داشته است که واژههای “افغان” و “پشتون” در افغانستان به صورت مترادف به کار میرفته است که هر کدام تداعیگر دیگری بوده است:
》امروز ملت افغانستان متشکل از ملیتها و پیروان ادیان مختلفی است که در طول قرنها با هم دادوگرفت داشتهاند. این در حالی است که کلمههای “پشتون” و “افغان” تا سالهای چهل میلادی (۱۹۴۰) در افغانستان به طور مترادف به کار میرفته است. بعد از جنگ جهانی دوم، واژه “افغان” از جانب دانشمندان افغانی به معنی “باشنده/ تبعه افغانستان” به کار رفت.《(ص ۱۱۷)
در همین عبارات نقل شده فوق از آهنگ، تعبیر “افغانی” در ترکیب “دانشمندان افغانی”، شایان توجه میآید که منظور از “افغانی” و معنای آن چیست؟ آیا به معنای “پشتون” است یا باشندگان افغانستان، فارغ از آنکه از هر قومی باشند؟
چنین به نظر میرسد که “معمای ما کیستیم؟!” همچنان مهمترین بحران معنایی-هویتی ساکنان کشوری به نام افغانستان باشد و از آنجایی که هدف اصلی مرحوم آهنگ واکاویی تاریخ سرزمینِ هویتهای پریشان بوده، این موضوع آنچنان مد نظرشان برای بررسی و تحلیل نبوده است. اما از دیدگاه این قلم این موضوع آنچنان اهمیتی دارد که اگر تاریخی نوشته یا ساخته میشود، پاسخی است به پرسش “ما کیستیم؟!”.
د) ضمیمهای از تاریخ افغانستان
از آنجایی که مراد ما در یادداشتهای معرفی و بررسی کتابها در سایت کلکین، پرداختن به ایده یا ایدههای اصلی کتابهاست و از طرفی به خاطر احتراز از طولانی شدن یادداشت، بررسی بخش دوم و سوم کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” را به یادداشت دیگری واگذار میکنیم. اما با توجه به اهمیتی که ضمائم کتاب دارد، به صورت مختصر به توضیح بخش پایانی کتاب نیز میپرادزیم.
همانطور که ذکر شد، در پایان کتاب هفت ضمیمه در هفتاد صفحه آمده است (صص ۴۴۱_ ۵۲۲) که آنها نیز حاصل “یادداشتها و برداشتها”ی محمدآصف آهنگ درباره تاریخ افغانستان است که با مطالب سه بخش کتاب بسیار مرتبط میباشد. در اثنای یادداشت حاضر نیز اولین و آخرین ضمیمهی کتاب مورد اشاره و ارجاع قرار گرفت.
بخشی از ضمائم کتاب، انعکاسدهنده تجربیات و مشاهدات عینی محمدآصف آهنگ از تاریخ معاصر افغانستان است که وی خود ناظر رویدادها بوده است. برای مثال در بخشی از ضمیمه سوم (صص ۴۶۹_ ۴۷۸) چنین میخوانیم:
《در رابطه با فساد اداری و رشوهستانی در دوره حکومت داوودخان قصههای بسیار زیادی وجود دارد که البته به شکل سند علمی جمعآوری نگردیده است. بناءً آنچه در این بخش تذکر داده میشود، چشمدیدهها و تجارب و نتیجهٔ پرسوجوهای من (نویسنده) در رابطه با این موضوع است.》(ص ۴۷۱)
از نظر این قلم، ارزش این موارد میتواند به مراتب بیشتر از روایت تاریخ رسمی، ولو به صورت انتقادی-تحلیلی باشد. در مقدمه یادداشت بررسی سفرنامه “در کشور خداداد افغانستان” ایمیل ربیچکا درباره تفاوت “تاریخ رسمی” و “تاریخ اجتماعی” توضیح دادهایم که منظورمان از آن چیست و چرا اهمیت دارد. همچنین در یادداشت بررسی “خاطرات میرمحمدصدیق فرهنگ” نشان دادیم در خاطرات وی مطالبی آمده که در فهم واقعيات اجتماعی تاریخ معاصر افغانستان بسیار مهمتر از اثر معروفش درباره تاریخ افغانستان است.
از همینروی به عنوان حسن ختام یادداشت حاضر، بخشهایی از ضمیمه چهارم (صص ۴۷۹_ ۴۹۶) که در بردارنده خاطرات زندان محمدآصف آهنگ میباشد، آورده میشود.
وضعیت زندان و زندانیان به روایت محمدآصف آهنگ، اواخر دهه سی و دهه چهل شمسی در افغانستان به این صورت بوده است:
《اتاقهای زندان دو متر در دو متر و پنجاه سانتی بود؛ یک کلکینِ [پنجره] کوچک به طرفِ حویلی [حیاط] داشت. دروازهٔ آن به دهلیزی (کریدور) باز میشد که تاریک بود. زمانی که ما را در آنجا جابهجا کردند، جاسوسان کلکینهای طرفِ حویلی را با تخته، میخ کردند، به روی تختهها گِل مالیدند و به روی آنها بوریا آویزان کردند. در دروازهٔ اتاق یک سوراخ کوچک کشیدند که فقط یک چشم میتوانست از آن، داخل اتاق را هر لحظه کنترل کند. به این سبب شب و روز چراغ اتاقها روشن بود تا زندانیان هر لحظه قابل کنترل باشند. در روز سه مرتبه زندانیان کوتهقفلی را به تَشناب [سرویس بهداشتی] میبردند و به نوبت از اتاقِ نمرهِ [شماره] یک شروع میکردند و تا ختم میگردید. هیچ زندانی حق نداشت که به حکم ضرورت به دروازهٔ اتاقش تکتک زند تا او را به تشناب ببرند.》 (ص ۴۸۶)
《از زمان زندانیشدن، برجِ [ماه] سرطانِ [تیر] ۱۳۳۶ش تا برج حمل [فروردین] سال ۱۳۴۱ش قطعا اجازه اصلاح موی سر و ریش به ما داده نشد. حتی اجازه نداشتیم موهای پشت لب ما را که بیاندازه دراز میشد، قطع نماییم. ناخنها از بس دراز میشدند، میشکستند… برای زندانیان حتی قاشق را منع کرده بودند، چه آن را نیز از جملهٔ سلاح جارحهالقتاله میدانستند… موهای پشت لب ما با موهای زیر لب به هم میچسبیدند که به بسیار زحمت آنها را از یکدیگر جدا میکردیم. با همه بدبختی، وضعیت خندهداری بود.《 (ص ۴۸۸)
آهنگ روایت تاثرانگیزی از دیوارنوشتههای زندان دارد که جو اختناق و خفقان آن دوران را برای ما ملموستر میسازد:
《چیزی که مرا همیشه آزار میداد و هرگز فراموشم نمیشود، نوشتههایی بود که در در و دیوار زندان خوانده بودم… زندانیان در دیوارهای زندان با قلم نوشته بودند و یا با میخ یا چیزی شبیه آن کنده بودند. این یادداشتها ساعتها فکرم را مشغول میداشت، هنوز هم چند خاطره آن را در حافظهام باقی مانده که البته شاید در نقل آنها یگان کلمه تغییر کرده باشد، اما موضوع کلی بهجاست: “روزی که مرا در زندان آوردند، ناهیدِ من، طفل شیرینم پنج سال داشت و امروز پانزده سالش است؛ او چقدر زیبا و قشنگ شده باشد آیا روزی به دیدار او موفق خواهم شد”. “ده سال است در این سلول زندانی هستم. روابط من با دنیای خارج به کلی قطع است. عسکری [سرباز] که کالایم [لباس] را میآورد، همینقدر میگوید که سلام گفتهاند و تشکر میکنم و بس”… یک روز که برای غسل به حمام رفته بودم، این شعر به خط خوش سرور جویا بر سر در حمام نوشته شده بود: “تعلق حجابی است بیحاصلی/ چو پیوند از آن بگسلی، واصلی” در پهلوی آن به خط دیگری نوشته شده بود: “این هم بگذرد”…《 (ص ۴۹۳ و ۴۹۴)