روایتی از داستانِ “خاتون و قوماندان

نوشته شده توسطرضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقه‌ای دانشگاه تهران)

معرفی و بررسی کتاب “خاتون و قوماندان

مشخصات کتاب؛

عنوان: خاتون و قوماندان؛ روایت زندگی ام‌البنین حسینی

نویسنده: مریم قربان‌زاده

ناشر: نشر ستاره‌ها، مشهد.

الف) مقدمه

در سلسله یادداشت‌های کتاب‌شناسی سایت تخصصی افغانستان‌شناسی کلیکن، رویه اصلی، معرفی و بررسی کتاب‌هایی ناظر به موضوعات داخلی افغانستان، در راستای شناخت بیشتر جامعه، حکومت، فرهنگ، تاریخ و سیاست آن کشور است. شاید از این روی، موضوع کتاب “خاتون و قوماندان” با آثار معرفی شده پیشین، آنچنان قرابت موضوعی نداشته باشد اما به چند دلیلی که در ادامه می‌آید، محور یادداشت حاضر قرار گرفته است.

نخست اینکه، همانطور که در چندین یادداشت دیگر نیز بدان پرداخته شد، علی‌رغم جدایی دو موضوع “مطالعات افغانستان‌شناسی” ومطالعات مهاجران افغانستانی در ایران، پیوندهای ناگسستنی میان این دو حوزه‌ی مطالعاتی وجود دارد.

دیگر آنکه در چندین یادداشت معرفی و بررسی کتاب در سایت کلکین، به پاشنه‌آشیل بودن موضوعمهاجران افغانستانیدر روابط ایران و افغانستان پرداخته شده است که حاکی از آن می‌باشد، چنانچه اراده‌ی سیاستگذاران و سیاستمداران ایران و افغانستان در راستای تحکیم و توسعه‌ی روابط دو کشور است، به این موضوع اهمیت و اولویت مضاعفی قائل شوند.

آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر انقلاب اسلامی که در دی ۱۴۰۱ بر کتاب نگاشته‌اند، چنین می‌خوانیم:

حوادث مربوط‌ به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به آن اطمینان داشت دریافت نکرده‌ام. برخی از آن‌ها جداً تاثرانگیز است.

با توجه به آنچه گفته شد بررسی کتاب “خاتون و قوماندان” اهمیت می‌یابد.

ب) نگاه اجمالی

کتاب در دو فصل سامان یافته است. فصل اول تحت عنوان “ایران” در ۱۷ قسمت (صص ۷_ ۱۶۸)، داستان زندگی یک مهاجر افغانستانی است که فراز و فرودهای تجربه “مهاجر افغانی/افغانستانی‌بودن در ایران” را روایت می‌کند.

ام‌البنین حسینی که بزرگ‌شده‌ی ایران است، تنها سهمش از افغانستان، تولد در آن کشور بوده است. خانواده‌ او در زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیرشوروی، همچون بسیاری به ایران مهاجر می‌شوند و پس از آن در ایران زندگی می‌کنند (ص ۹) در بخش بعدی یادداشت، بخش‌هایی از این تجربه زیسته را مورد واکاویی قرار می‌دهیم.

ام‌البنین حسینی، راوی کتاب، همسرعلیرضا توسلی، فرمانده لشکر فاطمیون است که سال ۱۳۹۳ش در جنگ با گروه‌های اسلام‌گرای افراطی-تکفیری در سوریه کشته می‌شود (صص ۲۷۱_ ۲۷۷) همانطور که در چند جای کتاب آمده است، توسلی در دوره اول طالبان (دهه هفتاد خورشیدی) نیز سابقه‌ی رزم و جنگ با طالبان را در افغانستان داشته است (صص ۳۵، ۳۹، ۲۵۲) که در فصل اول کتاب، روایت‌ سفرهای رفت و آمد علیرضا توسلی بین ایران و افغانستان از زبان همسرش به تفصیل آمده است.

 اما موضوع فصل دوم کتاب، تحت عنوان “سوریه” در ۱۵ قسمت (صص ۱۶۹_ ۳۱۲) بیشتر حول  موضوع رشادت‌ها و جنگاوری‌های علیرضا توسلی در نبرد با گروه‌های سلفی-تکفیری جنگ سوریه می‌باشد که از موضوع بررسی این یادداشت خارج است. اگرچه در جای جای این فصل نیز، تجربه زیسته مهاجرت، با سبک و سیاق ادبیات مذهبی همچون غربت ِ مجاهدان مهاجر به چشم می‌خورد. (صص ۱۷۷، ۱۸۲، ۲۰۴)

شایان توجه است که یکی از برادران علیرضا توسلی در عصر حکومت کمونیست‌ها در افغانستان به اتهام “خُمینیست”‌بودن ربوده و مفقودالاثر می‌شود. توجه و تأمل بر همین عنوان، حکایتگر ارتباطات دو کشور در دوره تاریخی معاصر می‌باشد. ام‌البنین حسینی این موضوع را به این نحو روایت می‌کند:

اواخر پاییز ۹۳، فیس‌بوک با این خبر لرزید؛ زنی که در زندان کابل زندان‌بان بوده و اکنون در اروپا به سر می‌بُرد، لیستی از افراد را که زنده‌به گور شدند، لو داد، سیاه‌ای از اسامی افراد و جرمشان روی اینترنت رفت. زَنَک گفته بود در شبانگاهی، این افراد را در بیابان‌های کابل در یک گور دسته‌جمعی ریخته‌اند، در حالی که صدای ناله و فریادشان به گوش می‌رسیده. گفته بود هنوز هم صدای ناله و فریاد آنها در گوشم است و نمی‌گذارد حتی بعد از سی‌وچند سال یک چشم آرام روی هم بگذارم. گفته بود از افغانستان به آلمان گریخته‌ام تا آسودگی بیابم، اما نمی‌شود. این سیاهه را هم منتشر کرده بود تا شاید باری از گناهانش کم شود. یکی از افراد لیست، محمدامین توسلی وَلدِ محمدحسین بود و چند ستون بعد جرمش را نوشته بود: خُمینیست… بالاخره مظلومیت و جرم برادرشان پیدا شد. محمدامین به خاطر تعلق خاطر به امام خمینی ربوده شده و در یک گور دسته‌جمعی به شهادت رسیده بود.(صص ۲۶۱ و ۲۶۲)

یکی از نقاط برجسته کتاب، لحن راوی است که لحن و زبان روایتش آمیخته‌ای از زبان فارسی رایج در ایران و افغانستان است و در جای جای کتاب، تعابیر و اصطلاحات رایج در زبان فارسی افغانستان، بیان شده است و نویسنده‌ی کتاب نیز توانسته  آن را به صورت موفقیت‌آمیزی به نگارش درآورد. این شیوه‌ی روایت و نگارش سبب می‌شود خوانندگان فارسی‌زبان چه در ایران و چه در افغانستان، بتوانند از لحاظ زبانی با کتاب ارتباط برقرار نمایند. این امر را می‌توان در عنوان کتاب نیز مشاهده نمود، واژه “قومَندان/ قوماندان” در افغانستان به معنای “فرمانده” است.

همچنین شایان ذکر است تعابیر و اصطلاحاتی که مختص به زبان فارسی رایج افغانستان است، علاوه بر اِعراب‌گذاری (برای تلفظ صحیح)، معنایشان در پاورقی نیز ذکر شده است. همچون: “تَیار” به معنای آماده کردن (ص ۳۴)، “خینه” به معنای حنا (ص ۵۸)، “دَستَرخوان” به معنای سُفره (ص ۶۸)، “رُخصَتی” به معنای تعطیلی و تعطیلات (ص ۶۹)، “حَویلی” به معنای حیاط (ص ۷۱)، “خلیفه” به معنای خیاط (ص ۱۱۳) و

همچنین در اثنای روایت زندگی ام‌البنین حسینی در این کتاب، بسیاری از رسومات و سنت‌های رایج زندگی در افغانستان که توسط مهاجران در ایران نیز انجام می‌شود نیز مورد پردازش قرار گرفته است. این امر هم حکایت از تولید و بازتولید هنجارها و الگوهای فکری-عملی زندگی مردمان افغانستان در ایران توسط مهاجران دارد و هم مطالعه آن در حوزه‌ی مطالعات افغانستان‌شناسی دارای ارزش و اهمیت است.

رسم شیربها یا آنچه در زبان محاوره افغانستان بدان “گَلَه” گویند که طبق این رسم، پدر عروس، پیش از عقد و عروسی از داماد و خانواده داماد، بنا به آنچه در عُرف نرخ و رایج باشد پول نقد دریافت می‌کند، در روایت کتاب “خاتون و قوماندان” تحت عنوان “مَهر حاضر” از آن سخن به میان آمده است (صص ۳۹_ ۴۴).

رسمِ پُختنِ “کُچَه” که بیشتر میان مردمان مناطق مرکزی افغانستان رایج است به خوبی در جریان تولد اولین فرزند علیرضا توسلی و ام‌البنین حسینی، که آن زمان توسلی در افغانستان بوده، روایت شده است:

هر بار علیرضا زنگ می‌زد، صدای نَفس‌های بچه را گوش می‌داد. فاطمه چهل‌روزه شده بود. من اموراتِ خانه را دست گرفته بودم و باید بساط “کُچه” را عَلم می‌کردم؛ آشی با مخلوطی از گندم و نخود و کله‌پاچه یا سیرابی. چهل‌دانه گندم و نخودِ پخته را با سوزن در یک نخ انداختم که بچه را از داخل آن عبور دهیم و برای اولین‌بار پا به کوچه بگذارد. کُچه را هم ظرف کردیم و برای آشنایان و همسایه‌ها فرستادیم. رسم نیست ظرفِ کُچه را خالی پس بفرستند؛ در حد شکلات، آب‌نبات یا حتی پول، داخل ظرف می‌گذارند. حتی اگر ظرف یک‌بار مصرف باشد.۹۰)

همچنین درباره رسم “راه خانه” در اثنای روایت زندگی ام‌البنین حسینی چنین می‌خوانیم:

مادرم و بی‌بی [مادربزرگ] و بابو [پدربزرگ] هم از کربلا برگشته بودند و طبق رسم و رسوم باید دعوت‌شان می‌کردیم. وقتی کسی از سفر می‌آید یا عزادار است، همه‌ی فامیل به نوبت “راه خانه” دعوت‌شان می‌کنند.۹۳)

در پاورقی همان صفحه در توضیح این رسم چنین آمده است: رسم راه خانه برای مسافرین چیزی مانند “پاگشا”کردن نوعروس‌هاست.

ج) روایتی از تجربه زیسته مهاجران

در سرآغاز یادداشت، به پاشنه‌آشیل بودنِ موضوعِ “مهاجران افغانستانی” در روابط ایران و افغانستان اشاره شد که برای تفصیل این موضوع، سایر مقالات و یادداشت‌های نگارنده را ملاحظه نمایید. برای نمونه یادداشت‌های معرفی سفرنامه‌هایاز آسه‌مایی تا دماوند، از هری‌رود تا زاینده‌رودوافسوس برای نرگس‌های افغانستانرا در سایت کلکین بنگرید.

موضوع مهاجران افغانی/افغانستان در ایران خود دامنه‌ وسیعی از موضوعات را شامل می‌شود. از مساله اشتغال و تحصیل و ریزمسائلی همچون خرید سیم‌کارت و محدودیت‌های افتتاح و مسدود شدن حساب بانکی گرفته تا بحران هویتی مهاجران.

عنوان هویتی مهاجران افغانستان در ایران، که ایرانیان آنها را چه بگویند و با چه برچسب هویتی خطاب نمایند نیز مساله‌ساز است. افغان، افغانی یا افغانستانی؟! در متن تقریظ آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب “خاتون و قوماندان”، عنوان “مهاجران افغان” به کار برده شده است در صورتی که این عنوان شمولیت برای تمام مردم افغانستان را ندارد که در یادداشت معرفی و بررسی کتابما همه افغان نیستیمو همچنین سایر یادداشت مرتبط با موضوع هویت ملی در افغانستان در سایت کلکین، بدان پرداخته شده است. همچنین در این خصوص یادداشتمن یک افغانی هستم نه یک افغانستانیرا بنگرید.

در بخشی از روایت ام‌البنین حسینی که مربوط به پارچه‌ی استفاده شده برای تابوت شهدای افغانی/افغانستانی مرسوم به مدافعان حرم است، رنگ و بوی پریشانی هویت محسوس به نظر می‌رسد:

وقتی رسيديم، پیکر شهدا را آورده بودند. تابوت‌ها را با پرچمِ سبز پوشانده بودند. پرچم ایران متعلق به شهدای ایرانی بود و پرچم سبز مخصوص شهدای فاطمیون.۲۸۶)

موضوع اشتغال مهاجران هماره سوژه خبری و رسانه‌ای بوده است و از سوی بسیاری از سیاستمداران ایران، حضور مهاجران به عنوان عاملی برای بیکاری جوانان ایرانی انعکاس یافته است. در صورتی که همانطورام‌البنین حسینی روایت می‌کند، شغل‌های مجاز برای مهاجران علاوه بر اینکه محدود هستند، بیشتر متمرکز بر نگاه غالب کارگر بودن بر جامعه مهاجر دارد که سبب نادیده گرفته شدن سایر فرصت‌ها و ظریفت‌های مهاجران می‌شود:

کارهایی که یک مهاجر مجاز است: کارگری، خیاطی، گچ‌مالی، زعفران پاک کردن، ردویِ سبزی و جمع کردن گوجه و… بنّایی است و کارگری و باغبانی و…؛ کار، عار نیست. اما حیف است و هزاران حیف است که از آموخته‌ها و اندوخته‌های ایشان بهره‌ای برنداریم.۳۰۸)

ریشه بسیاری از مسائل و موضوعات مرتبط به مهاجران به خلأهای قانونی و فقدان یک ساختار مستقل درباره مهاجران در بدنه نظام سیاسی-حاکمیتی ایران دانست که با بیش از چهار دهه از حضور مهاجران، به تازگی زمزمه‌هایتاسیس سازمان ملی مهاجرتبه گوش می‌رسد. راوی کتاب خاتون و قوماندان در این زمینه می‌گوید:

کارهای غیرقانونی در شرایطی باب می‌شود که قانون راه‌چاره نداشته باشد و خلاقانونی وجود داشته باشد.۱۵۵)

یکی از موضوعاتی که به بهترین شکل در کتاب مورد روایت و پردازش قرار گرفته موضوع “افغانی‌بگیر” می‌باشد و از دلایل اصلی نگارنده یادداشت پیش‌روی، برای نوشتن یادداشت معرفی کتاب، همین موضوع بوده است.

نگارنده پیش از این در یادداشت مفصلی تحت عنوانافغانی‌بگیره در عسکرآبادبه واکاویی این موضوع پرداخته است که از خوانندگان علاقمند به تحکیم و توسعه روابط ایران و افغانستان تقاضا می‌شود، آن یادداشت را نیز ملاحظه نمایند.

افغانی‌بگیر” را می‌توان اوج آن چیزی دانست که نویسنده‌ی این سطور از آن به “پاشنه‌آشیل روابط ایران و افغانستان” تعبیر می‌نماید. اگرچه تعبیر “افغانی‌بگیر” بیشتر شامل مهاجران غیرقانونی و فاقد مدرک شناسایی معتبر در ایران می‌شود اما شواهد عینی بسیاری حاکی از آن است که بسیاری از مهاجران قانونی و دارای مدرک شناسایی معتبر نیز دچار این پدیده شده‌اند.

به دلیل اهمیت این موضوع، روایت‌ ام‌البنین حسینی را از آغاز شکل‌گیری پدیده “افغانی‌بگیر” در دهه هفتاد خورشیدی مرور می‌کنیم:

سال ۷۱ تا ۷۶ در افغانستان جنگ بود. صحنه‌های جنگ را از تلویزیون سیاه‌وسفید می‌دیدیم و برای وطن‌دارهایمان غصه می‌خوردیم. بی‌بی یکسره گریه و دعا می‌کرد. این سال‌ها، سخت‌ترین سال‌های عمر ما مهاجرین بود. دولت ایران تصمیم به بازگرداندن مهاجرین گرفته بود. اصطلاحِ “افغانی‌بگیر” مال همین ساله‌هاست. سال‌هایی که افغان‌ها را به وطن جنگ‌زده و پر از بلا و مصیبت می‌فرستادند. کامیون‌ها می‌آمدند و همه دار و ندار خانواده را با هر که در خانه بود بار می‌کردند و مستقیم به مرز می‌بردند. کاری نداشتند که پدر خانواده سر کار است یا مادر این خانواده رفته نانوایی یا بچه‌شان مدرسه است. هر کس بود و نبود را می‌فرستادند مرز. بارها پیش می‌آمد که بچه از مدرسه برمی‌گشت و می‌دید خانه‌شان خالی است و کسی نیست؛ یا مردی از کارگری برمی‌گشت و با خانه خالی و به‌هم‌ریخته مواجه می‌شد و همان دم سکته می‌کرد؛ یا مادری خسته و خاکی از سرِ زمین‌های سبزی می‌رسید و می‌دید اثری از زندگی و بچگک‌هایش نیست! شرایط برای افرادی که مدارک داشتند کمی بهتر بود؛ اما همان‌ها هم در تشویش، شب را صبح می‌کردند. مردها از ترس اینکه دستگیر نشوند سر کار نمی‌رفتند.۱۶)

البته همانطور که از روایت ام‌البنین حسینی بر می‌آید، پدیده “افغانی‌بگیر” حالت مردانه داشته است و زنان مهاجر در معرض مستقیم پدیده‌ی افغانی‌بگیر نبوده‌اند:

آن سال‌ها طوری بود که مردها جرأت نداشتند بیرون باشند. زن‌ها می‌رفتند بیرون و نانی می‌خریدند و برمی‌گشتند که مبادا به تور افغانی‌بگیره بیفتند. هر آن، امکان داشت گزارش بدهند و بیایند درِ خانه د بدونِ بُروبَرگرد اثاث رنگ‌ورورفته‌ات را بار ماشین کنند و بفرستند مرز. پدر من سر کار نمی‌رفت. قبلا اگر نان و پنیری بود حالا همان هم نبود. وقتی کسی در می‌زد اول کمک می‌کردیم که پدرم و بابو[پدربزرگ] بروند پشت‌بام، بعد در را باز می‌کردیم تا مجبور نشویم کارت سرپرست را بدهیم.۱۷)

شدت افغانی‌بگیر و وحشت ناشی از آن، در سال‌های دهه‌ی هفتاد خورشیدی به نحوی بوده است که مهاجران به “حِصارکردن” روی می‌آوردند. حصارکردن که نوعی عمل و باور دینی است که فرد برای حفاظت و در امان ماندن از خطرات با خواندن آیات یا دعاهایی، آرامش خاطر می‌یاید.

بابویم [پدربزرگم] همیشه خانه را با آیةُ‌الکُرسی حصار می‌کرد. شب‌ها در تاریکی می‌رفت و وقتی برمی‌گشت، می‌گفت: کوچه را هم حصار کردم که فردا برای محله‌ی ما مشکلی پیش نیاید. این حصارکردن در عالم بچگی ما خیلی مهم و ارزشمند بود.۱۷)

پرداختن به “افغانی‌بگیر” از این روی مهم است که با ماهیت مهاجران گره خورده است. چرا که تا روزی که مهاجران در ایران باشند بخشی از آنها مهاجران غیرقانونی و فاقد مدرک شناسایی هستند و به تبع آن طرح‌های “جمع‌آوری و دیپورت اتباع غیرقانونی” یا به تعبیر مهاجران، افغانی‌بگیر وجود دارد. اگرچه بدون تردید آنچه راوی “خاتون و قوماندان” از وضعیتِ افغانی‌بگیر در سال‌های دهه‌ی هفتاد خورشیدی روایت می‌کند در سال‌های اخیر با آن شدت عمل و برخورد نیست، اما اصل موضوع همچنان پابرجاست. برای نمونه به یادداشتماجرای اردوگاه عسکرآباد و چند پرسشبنگرید.

پدیده افغانی‌بگیر برای مهاجران بیش از آنکه امنیت عینی‌شان را به خطر اندازد امنیت ذهنی‌شان را دچار اختلال می‌کند، به نحوی که نوعی ترس و تشویش همیشگی را با خود حمل می‌کنند. شهریور ۱۳۸۳ ام‌البنین حسینی برای اولین‌بار به افغانستان می‌رود. در روایت حسینی از لحظه‌ی ورود به خاک افغانستان، باز خاطره افغانی‌بگیر برایش مرور می‌شود:

شنیده بودم که وقتی از زنجیره صفر مرزی رد بشوی، دیگر مانعی بین تو و وطنت نیست. با اینکه پول نداری، جنگ است و ناامنی و فقر و بیماری، ولی آرامش پیدا می‌کنی. دیگر نگران نیستی کارتت تا کی مهلت دارد، یا “افغانی‌بگیر”ها تو را نبینند. امنیتِ خاطر، مهم‌تر از امنیت است. در وطن، خاطرت امن است، حتی اگر کوچه‌ها و محله‌ها امن نباشند.۱۰۵)

این یادداشت را با جمله‌ای از کتاب به پایان می‌بریم که برای نویسنده مطلب پیش‌روی، بیش از هر چیز عنوان یکی از مجموعه‌‌های داستانی محمدآصف سلطان‌زاده را تداعی می‌نماید: تویی که سرزمین‌ات اینجا نیست

یک مهاجر برای نبودن در جمع خانواده‌اش بهانه کم ندارد. کار بنایی در شیراز، ساختمان‌سازی در قشم، جاده‌سازی در شمال و…۱۷۷)

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت