نخستین نشست “کتاب نامه بلخ”
نخستین نشست از سلسله نشستهای کتابنامۀ بلخ با موضوع معرفی و بررسی کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشت ها و برداشت ها” اثر محمد آصف آهنگ، در تاریخ ۷ شهریور (سنبله) ۱۴۰۲، در عمارت بلخ به همت دکتر مجتبی نوروزی، و با حضور چهره هایی برجسته همچون استادبرجسته افغانستانشناسی دکتر سیدعسکرموسوی، خانم دکتر ماندانا تیشه یار و جناب آقای دکتر سیدجمال مشکات برگزار شد که جناب آقای رضا عطایی نیز مدیریت این نشست را برعهده داشتند.
کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” حاصل سالها تتبعات و مطالعات محمدآصف آهنگ در حوزه تاریخ افغانستان میباشد که با زحمات چندین سالهی دکتر سیدعسکرموسوی، چهره برجسته علمی افغانستانی، در امر تصحیح و تدوین کتاب، جلد اول آن سال ۱۳۹۹ش توسط نشر واژه در کابل چاپ و منتشر گردید. جلد دوم و پایانی کتاب نیز در آینده منتشر خواهد شد.
محمدآصف آهنگ، نویسنده و پژوهشگر افغانستانی است که همچون دو مورخ دیگر افغانستان، میرمحمدصدیق فرهنگ و میرغلاممحمد غبار از اعضای حزب جمعیت وطن بوده است و سوابق فعالیتهای اجتماعی-سیاسیاش به دهه سی و چهل هجری خورشیدی باز میگردد.
در اولین نشست “کتابنامه بلخ” علاوه بر حضور دکتر سیدعسکرموسوی، چهره نامآشنای افغانستانی که در حوزه تاریخ و فرهنگ افغانستان، فعالیتها و پژوهشهای علمی و اجرایی بسیاری داشتهاند و دانشآموخته دکترای انسانشناسی دانشگاه آکسفورد هستند، خانم دکتر ماندانا تیشهیار، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و دکتر سیدجمال مشکات، استاد و پژوهشگر افغانستانی رشته تاریخ نیز حضور داشتند و دیدگاههایشان را در خصوص کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” مطرح نمودند.
از نظر سخنرانانِ کارشناس اولین نشست کتابنامه بلخ، این کتاب، نقطهی عطفی در جریان تاریخنگاری معاصر افغانستان محسوب میشود که مشروح صحبتهای نشست در ادامه میآید.
آقای عطایی در ابتدای نشست، هدف از برگزاری این سلسله جلسات را معرفی، نقد و بررسی کتابهای مرتبط با افغانستان، در قالب نشستهای فرهنگیِ عمارت بلخ بیان کردند. به گفتۀ ایشان:
«با در نظر داشتنِ انتخاب نخستین کتاب تحت عنوانِ “تاریخ افغانستان؛ یادداشت ها و برداشت ها” از زنده یاد محمدآصف آهنگ می توان متذکر شد که موضوع تاریخ و تاریخ نگاری از این روی موضوعی حائز اهمیت و قابل توجه محسوب می شود که با نگاهی به افغانستان و تحولاتی که بر این کشور گذشته و نیز تبعاتی که بر مردمانش داشته؛ سوالات و موضوعات هویتشناسی هماره برای مردم افغانستان مطرح بوده است. از آغاز قرن بیستم که جریانات ناسیونالیسم افراطی یا رومانتیک در این منطقه شدت و حدت می یابد، نگاه به تاریخ و روایت پردازی های تاریخی در این کشورها رنگ و بوی دیگری گرفته و زمینهساز بسیاری از مسائلی گردیده که تاکنون نیز با آن مواجه می باشیم. کتاب محمد آصف آهنگ که با زحمات چندین سالهی استاد گرانقدر دکتر سیدعسکرموسوی و همکارانشان تصحیح و تدوین شده است جلد نخست آن توسط نشر واژه در سال ۱۳۹۹ و در کابل منتشر شده است و امید میرود در آينده جلد دوم و پایانی کتاب نیز پس از تصحیح و تدوین منتشر شود. از ویژگیهای ممتاز کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها ” اثر روانشاد آهنگ این است که با رویکردی انتقادی به سراغ تاریخ افغانستان رفته است که شاید بتوان گفت این دیدگاهی جذاب و متفاوت از سایر دیدگاه های تاریخ نگاری افغانستان است. شایان ذکر است که محمد آصف آهنگ از اعضای حزب جمعیت وطن بوده است و شاید یکی از نکات قابل توجه و تامل در رابطه با تاریخ نگاری افغانستان معاصر در عرصه تاریخ نگاری عمومی (در کنار آثار شخصیت هایی چون مرحوم غبار “افغانستان در مسیر تاریخ” و فرهنگ “افغانستان در پنج قرن اخیر”) آن است که هر سه شخصیت یادشده از اعضای حزب جمعیت وطن و یک جریان سیاسی بوده اند. از همینروی در نشست امروز در محضر سه مهمان عزیز هستیم که از سه محور متفاوت کتاب را مورد نقد و تحلیل قرار میدهند. برای شروع نشست، نخست در محضر خانم دکتر ماندانا تیشهیار، عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی و از کارشناسان مسائل افغانستان هستیم که موضوع صحبتشان “تاریخ افغانستان؛ درس هایی برای امروز” است.»
دکتر تیشه یار با اذعان به علاقۀ خود به مسائل روابط بین الملل و به ویژه شناخت کشورهای بیشتر در این عرصه، اشاره کردند که هنگام خوانش کتاب محمد آصف آهنگ، ایده هایی متفاوت و نوین به ذهن ایشان متبادر گردید که نشست کتابنامه بلخ هنگامۀ مناسبی برای بیان و تشریح آنها می باشد. طبق گفتۀ سرکار خانم دکتر تیشه یار:
«بیشتر آثاری که درباره تاریخ افغانستان نگاشته شده است را می توان عموما ارجاع به کتاب میر غلام محمد غبار و یا میرمحمد صدیق فرهنگ (و زین پس احتمالا ارجاع به کتاب محمد آصف آهنگ) دانست. اما در همین راستا باید به نقش دکتر سیدعسکر موسوی نیز اشاره کرد که کتاب محمد آصف آهنگ نتیجۀ دست رنج ایشان می باشد، شخصیتی که یادداشت های استاد آهنگ را گردآوری و تنظیم نموده و در قالب یک کتاب ارزشمند تاریخی در اختیار مخاطب قرار داده اند. جدا از اینکه باید در نظر داشت جناب دکتر موسوی از شخصیتهای کمنظیر علمی افغانستان هستند که آثار ارزشمندی از شخص ایشان در حوزه افغانستانشناسی منتشر شده است. به هر روی می توان گفت این کتاب از بخش های متفاوتی تشکیل می شود. اما بخش نخست کتاب که بسیار قابل توجه به نظر می رسید، حدود ۱۰۰ صفحۀ نخست کتاب را در بر میگیرد که تمرکز اصلی آن، بحث بر روی اسامی تاریخی سرزمینی می باشد که ما امروزه آن را افغانستان می نامیم. طبق توضیحِ محمد آصف آهنگ، همزمان با شکلگیری پشتونیزم در افغانستان در سده معاصر، تقریبا همزمان نیز پان ایرانیسم در ایران شکل گرفته و متعاقبا دو روند طی شده است. واژه های تاریخی که متعلق به هر دو سرزمین بوده است، در قالب پان ایرانیسم به بخش هایی از سرزمینی که امروز کشور ایران می باشد، اطلاق شده و این جریان از طرف گروه هایی که پشتونیسم را در سرزمین افغانستان دنبال می کردند، استقبال شده است. به همین خاطر ایشان به درستی از این جریان نارضایتی داشته اند که نام هایی مانند خراسان یا ایران حوزه های تمدنی یا اجتماعاتی بسیار بزرگ تر از جوامع امروز را در بر می گرفتند و در واقع این نام گذاری ها که از سوی دولتمردان وقت افغانستان نیز مورد استقبال قرار می گرفته است، مسبب ایجاد مشکلات بعدی گردیده است. اما در ادامه و در رابطه با بحث هایی که بر سر نام سرزمین صورت گرفته است می توان گفت، محمد آصف آهنگ تاکید داشته است که واژه هایی چون «آریانا و یا خراسان» نمی تواند پاسخگوی سرزمینی باشد که امروزه ما با نام افغانستان از آن یاد می کنیم. محمد آصف آهنگ با دلایل و مستندات تاریخی به تشریح این مسئله می پردازند که این سرزمین بخشی از فلات ایران است و نامی که ایشان خود آن را انتخاب کرده اند “ایرانِ شرقی” هست. به عبارتی ایشان چنین اذعان داشته اند که این دو سرزمین در کنار هم بوده اند: ایران شرقی و ایران غربی. اما امروزه و با توجه به اطلاعات بیشتری که از حوزه گسترده تمدن ایرانی در دست داریم، شاید بتوان گفت این دسته بندی ایران شرقی و غربی نیز به تنهایی نمی تواند پاسخگوی تنوع فرهنگیِ این حوزه و بستر تمدنی باشد. چراکه آن زمان می توان گفت ما ایران شمالی را خواهیم داشت که حوزه آسیای مرکزی را در برگرفته و یا از دیگر سو ایران جنوبی را خواهیم داشت که حاشیه جنوبی خلیج فارسی را در بر می گیرد. اما سمت ایران غربی می تواند تا حاشیه دریای مدیترانه پیش رود. زمانی که هفتصد سال پیش مولانا از بلخ راهی شده و به تبریز و قونیه و مناطق دیگر رهسپار گردیده و در هر کجا به فارسی شعر می سراید؛ همگی خود نشانگر آن است که این زبان، زبان مشترک تمامیِ این حوزۀ تمدنی بوده است. بنابراین باید امروزه به نحوی دقیق تر و عمیق تر درصدد بازتعریف مفاهیم باشیم و معنای وطن برای تمامیِ ما باید بار دیگر تعریف شود. باید در نظر داشت که معنای کشور یا دولت در این حوزۀ تمدنی با آنچه که در اروپا معنا می شود، تفاوت دارد. در آنجا ناسیونالیسم پدیده ای نوین است؛ اما برای ما مردمانی که سرزمین هایمان سه هزار سال دولت داشتند، مفاهیمی چون ناسیونالیسم، کشور، وطن، دولت و ملت باید تعریف خاص خود را داشته باشد. اما اینکه این سرزمین بزرگ که تمامیِ ما در آن گنجانده شویم را چه بنامیم هنوز امری چالشی و سخت به نظر می رسد. مرحوم استاد طباطبایی در همین راستا واژه “ایرانشهر” را پیشنهاد کرده اند اما در این رابطه باز هم بیشتر باید تفکر و تعمق داشت. آنچه مولانا چنین مطرح کرده است: “این وطن مصر و عراق و شام نیست/ این وطن جاییست که او را نام نیست” بدین ترتیب ما بیش از پیش باید در این رابطه تفکر و تعقل به خرج داده و روی واژه های مذکور دقت بیشتری را به کار بندیم. اما آنچه بسیار شگفت آور می نماید، تسلط استاد آهنگ به تاریخی بوده است که قابلیت تحلیل داشته و در درون خود ایده های نوینی را مطرح سازد. استاد آهنگ بسیار زیبا در همین راستا به چگونگی انحطاط دولت اسلامی عربی در این مناطق و متعاقبا به شکل گیری جنبش های آزادی خواهی اشاره دارند؛ این که خراسان سرزمینی بوده که از دل آن جنبش های آزادیخواه و استقلالگرایانه بیش از سایر مناطق برخاسته است. اما استاد آهنگ متعاقبا به نکته تاریخی اشاره داشته اند که شاید همگی با آن تا حدودی آشنایی داشته باشیم؛ لیکن استاد آهنگ با قرائتی نوین آن را مطرح می سازند؛ و آن نکته این می باشد که در طول تاریخ مهمترین گروه هایی که به این حوزه تمدنی تهاجم کردند، یونانیان، اعراب، ترک ها و مغولان بودند. اما دو نکته ذیل درباره این جریانات وجود داشت: ۱- در تمامی این موارد، غالبین (کشورهای مسلط)، تمدنِ مغلوبین را به خود می پذیرند. به عبارتی غنای فرهنگی این سرزمین ها و نوع رفتار و مدارای فرهنگی آن گونه است که تمامیِ کشورهای غالب در این تهاجمات به نوعی ایرانی می شوند؛ ۲- اینکه بر اساس منابع تاریخی همچون تاریخ سیستان، تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی و سایر کتب تاریخی، چنین مطرح می شود که به غیر از این چهار گروهِ نامبرده شده، تمام افراد دیگر بیگانه به شمار نمی روند. به عبارتی آن شخصیتی که حمله کرده و به طور مثال تا اصفهان می رسید، نه فردی بیگانه بلکه امیری از امرای مناطق مختلف ایران بوده است. بدین ترتیب این اتفاق را زمانی می بینیم که نادرشاه کشته می شود و کریم خان زند، احمدشاه، و سایر امرا در مناطق مختلف؛ آن سرزمین بزرگی را که تحت قلمرو نادر افشار بوده را بین خود تقسیم می کنند. این ها اختلاف داخلی در یک حوزه تمدنی، و یا در یک واحد سیاسی مشترک است و محمد آصف آهنگ تاکید بر این نکته داشته است که سرزمین های ما تا سال ۱۷۴۷ دارای تاریخی مشترک بوده و از این زمان به بعد است که ما شاهد شکل گیری فواصلی بین سرزمین های خود هستیم. اما در بخش دوم کتاب به بحث سلاطین افغانستان اشاره شده است. مواردی که در این بخش قابل توجه می نمود شامل توافقی بود که اروپایی ها در سال ۱۸۷۸ در برلین انجام داده و افغانستان امروز را به عنوان کشور حائل پذیرفتند. حضور اروپایی ها در برلین از آن مقطع زمانی تا کنفرانس بُن همواره نشان دهندۀ رابطۀ قوی بین آلمان و افغانستان بوده است. اما تنها چند کتاب و مقاله بر پیشینه روابط افغانستان و آلمان در مقاطع مختلف تاریخی کار کرده است. حتی امروزه مهاجران بسیاری از افغانستان در آلمان زندگی کرده و آلمان روی بحث آموزش در افغانستان طی دوران جمهوریت این کشور نقش آفرین بود. یا هیئت نیدر مایر که در خلال جنگ جهانی اول با امیر حبیب الله خان گفتگو کرد. یا به عنوان مثال نامه نگاری های رد و بدل شده میان مقامات سیاسی افغانستان و آلمان و هیتلر و متعاقبا بحث آریایی گرایی و پیوند با پشتونیسم که در این کتاب به آنها اشاره شده است، خود می تواند در ذیل بررسی ها و مطالعات افغانستان و آلمان تحلیل های روشن گرایانه و آشکار تری از برخی رویدادها را عیان سازد. اما در جای دیگری از کتاب به مقایسه ای از شرایط افغانستان از سال ۱۹۱۹ به عنوان یک دولت مدرن مستقل با سرزمین های اسلامی اشاره دارد. در ادامه به ذکر این مطلب پرداخته می شود که افغانستان طی دوره ای تنها کشور مسلمان مستقل در جهان بوده است و این دوره گرچه شاید کوتاه بود اما تاثیر جدی داشت (توجه بر این نکته که افغانستان با هویت اسلامی و ناسیونالیسم اسلامی خود در آن مقطع زمانی چه نقشی داشت. به عبارتی، افغانستان به عنوان یک کشور مسلمان مستقل با کشورهای مختلف آغاز مذاکرات را رقم زده، با کشورهایی چون روسیه و ایران قرارداد منعقد می کند.) اما بحث قابل توجه دیگر، به تشکیل حکومت موقت هندوستان باز می گردد. می دانیم که در برهه ای زمانی هندوستان مستعمرۀ انگلیس بود و متعاقبا گروه هایی که گرایشات چپ داشته و با استعمار انگلیس مخالف بودند، در کابل حکومت موقت هندوستان را تشکیل دادند. در ضمنِ مطالعات حوزۀ هند و تحولات آن، همپوشانی های موجود میان تاریخ هند و افغانستان و فرهنگ انتقال یافته از افغانستان به هند و یا حکمرانانی که از افغانستان بر سرزمین هند امروز حکمرانی کردند، و نهایتا خود بحث تاریخ روابط هند و افغانستان امری حائز اهمیت می نماید. از دیگر سو می توان در بخشی دیگر از کتاب استاد آهنگ به ایده ای فوق العاده جالب و قابل توجه اشاره شده است و آن بحث کنفدراسیون آسیای مرکزی می باشد که به جز ۵ جمهوری به اضافه افغانستان و شاید کشورهایی دیگر می توان اتحادیه ای منطقه ای شکل داد؛ مسئله ای که امروزه نیز بسیاری ناظران در پی مطرح ساختن آن هستند. اما در بخش سوم کتاب مرحوم آهنگ به بررسی “اقدامات نادرشاه تا کودتای داوودخان” پرداخته است. اینکه چه اتفاقاتی در جامعه افغانستان می افتد که ناسیونالیسم اسلامی به مرور به سوی ناسیونالیسم آریایی یا پشتونی حرکت می کند؛ و در این راستا محمد آصف آهنگ با ذکر منابعی موثق و مستند از بخش هایی از سخنرانی ها و یادداشت هایی نادر و یا مقاومت هایی که در برابر پشتون ها می شود، روایات دست اول و بدیعی را ارائه می نماید. چنانچه در همین راستا استاد آهنگ به خوبی به چگونگیِ شکل گیری جنبش پان تورانیسم در بخش هایی از افغانستان اشاره می کند. اینکه برخی از گروه های قومی به سمت خوانش یاسا از چنگیز روی می آورند. همچنین ایشان در ادامه بر روابطی که متعاقبا بر روی مسئله زبان شکل می گیرد، ریشه یابی می نماید. آنگونه که اطلاع داریم، غالبا در اکثر کتب اشاراتی کلی در این رابطه صورت گرفته است، لیکن در کتاب استاد آهنگ به طور مفصل و جامع داستان شکل گیری زبان رسمی و زبان ملی در افغانستان را روایت می کند که خود حامل درس ها و آموزه هایی قابل توجه است. همچنین پیشنهاد ارائه شدۀ محمدآصف آهنگ مبنی براینکه افغانستان سرزمینی با زبان های متنوع است، خود می تواند درس هایی آموزنده برای نسل های آینده باشد که این امر را هم میتوان در نظر داشت که در قانون اساسی آتی افغانستان میتوان چندین زبان ملی داشته باشیم. به هرروی نکتۀ جالب توجهی که در گپ و گفت ها با دوستان اندیشمند و یا دانشجویان افغانستانی مطرح می شود، دررابطه با واکنش برای نام گذاری و یا خطاب قرار دادن مردمان افغانستان است. اینکه آنها از نامیدن واژۀ افغان به خود نارضایتی داشته چنین بیان می دارند که افغان یعنی پشتون. اما استاد آهنگ در جایی از مطالب خود روایتی را بیان می دارند مبنی براینکه در سال ۱۹۶۴ و زمانی که قانون اساسی افغانستان در حال تدوین بود، پشتون ها مقاومت کرده، بر این استدلال بودند که منظور از واژۀ افغان صرفا و دقیقا ما پشتون ها می باشد؛ اما غیرپشتون ها آنقدر پایداری و مقاومت نمودند که در ماده اول قانون اساسی این عبارت درج شد که کلمه افغان به تمامیِ اتباع افغانستان اطلاق می گردد (به عبراتی، شامل همه اقوام میشده است). و بعد در همان قانون اساسی مذاهب مختلف از جمله مذهب شیعه به رسمیت شناخته شده است، هرچند در مفاد بعدی قانون اساسی، برتری از آنِ مذهب سنی حنفی می باشد. همچنین در همان قانون اساسی، برابری دو زبان پشتو و دری به رسمیت شناخته شده است. در کلیت امر و با تمامی توصیفات مطروحه باید گفت اکنون نسل جوان افغانستان باید بر تشکیل دولتی فراگیر با قانون اساسی جدید تامل کرده و در این راستا، خوانش و درک دروس این کتاب در جهت برنامه ریزی بهتر بسیار مهم و کمک رسان خواهد بود. اما مسئله حائز اهمیت دیگر در این کتاب درباره روابط با ایران است. همواره اهمیت مناسبات دو کشور به ویژه در دهه ۱۳۵۰ مطرح بوده است که در همین راستا نیز مطالب بسیار جالبی از نقش موسی شفیق در گسترش روابط ایران و افغانستان، امتیازات اخذ شده برای پیشبرد توسعه در افغانستان، کمک های ایران به ظاهرشاه در راستای ترسی مشترک از کمونیسم، سفری که داوود خان در سال ۵۴ به ایران داشته و بحث های صورت گرفته در همین زمینه، همچنین پیش بینی شاه ایران مبنی بر تهدید افغانستان از سوی کمونیست ها و راهکارهای ارائه شده برای پیوست بیشتر دو کشور به یکدیگر که در کتاب استاد آهنگ مطرح می شود خود حاوی مطالب مهمی می باشد. در همین راستا این مسئله که چه شباهت هایی میان سیاست های داوودخان و طالبان امروز جهت تربیت و یا استفاده از جوانان آن سوی سرحد افغانستان و پاکستان وجود دارد، امری قابل تامل است. طالبان امروز درصدد پیاده سازی همان سیاست داوود خان که در پی پشتونستان بزرگ بوده را به نوعی دنبال می کنند.»
در ادامه بحث، جناب آقای عطایی در راستای مطالب مطروحه دکتر تیشهیار درباره تاریخ مشترک؛ بازخوانی هویت، به مقدمه و بخش اول کتاب محمد آصف آهنگ پرداختند. به گفتۀ ایشان، مرحوم آهنگ در اشاره به تاریخ مشترک منطقه ای، مقایسه ای بر تاریخ مشترک فلات ایران و فلات هند داشته است. آقای عطایی مقصود خود از خوانش این قسمت از کتاب محمد آصف آهنگ را چنین بیان کردند که نگاه به تاریخ مشترک که مرحوم آهنگ ما را به سمت توجه بر این مسئله می کشاند، در صحبت های سرکار خانم تیشه یار نیز مطرح شده و امری شایان توجه است. مرحوم محمد آصف آهنگ این موضوع را چنین مطرح میکنند:
«پس از مطالعه زیاد به این نتیجه رسیدم که فلات ایران مانند نیم قاره هند (شبه قاره هند) است. در هند، در یک زمان، امپراتوری مقتدری بر کشور مسلط بوده است. (لیکن) زمانی که امپراتوری رو به ضعف گذاشته در سرزمین پهناور خوانین قد علم نموده و در هر گوشه و کنار آن دولت های کوچک مستقل و نیمه مستقل به وجود آوردند. و یا گاهی قسمتی از نیمه قاره هند را مانند هخامنشی های آریایی، اسکندر مقدونی اشغال کرده و در قسمتی از آن خوانین و شاهان هندی حکمروا بوده اند. چنانکه، امروز می بینیم هند به سه کشورِ هند، پاکستان و بنگلادش تقسیم شده و هنوز هم سیک ها و کشمیری ها که دعوای استقلال و آزادی خود را دارند. اما مورخین، تاریخ هند را به صورت کلی می نویسند، نه (اینکه) از هر دولت را به صورت جداگانه. البته مورخین می توانند تاریخ یک خاندان را به صورت جداگانه با ساحه قلمروِ مدت حکمروایی شان بنویسند، ولی نمی توانند که تاریخ یک کشور را به روی یک خاندان از ابتدای تاریخ کهن تا به امروز بنویسند؛ چراکه ساحۀ حکمرانی خاندان ها همیشه در تغییر بوده و کم و زیاد می شدند. لذا مورخین تاریخ یک کشور بزرگ مانند هند و ایران را از همان آغاز تا امروز به صورت مشترک نوشته اند. از این گذشته اگر به تاریخ معاصر کشور خود نظر اندازیم، می بینیم که در عهد احمد شاه درانی کشورمان ساحه وسیعی پیدا کرده اما بعد از مرگ تیمور شاه و روی کارآمدن زمان شاه بر اثر دخالت انگلیس ها، سیک ها و فارس ها کشور ما ضعیف شده و به خاطر ادعای برادران سدوزایی، سیک ها از یک طرف و فارس ها از طرف دیگر ساحه کشور را معدوم کردند.»
در بخش بعدی نشست با صحبت های جناب آقای دکتر سیدجمال مشکات ادامه می یابد. ایشان که حیطه تخصصشان تاریخ نگاری افغانستان و چالش های آن می باشد، در ادامه سخنرانی نشست چنین مطرح ساختند:
«به عنوان یک افغانستانی، درک و برداشتِ صاحب منصبان و منتقدان ایرانی از تاریخ افغانستان اهمیت دارد. با اذعان به چهل سال زندگی در ایران، انتظاری که ا نه از عامه مردم بلکه از اهل قلم و علم در ایران و نسبت به تاریخ افغانستان می رود، آنچنان که شاید و باید رضایت بخش نبوده است و بسیاری از دوستان ایرانی تصویر درستی از تاریخ، فرهنگ و جامعه افغانستان ندارند. در هر کجای این کره پهناور، هیچ دو کشوری همچون ایران و افغانستان مشترکات فرهنگی، تاریخی، زبانی ندارند. در رابطه با کتاب محمد آصف آهنگ می توان گفت که جناب آقای عطایی به صورت جامع و کامل در یادداشتشان در وب سایت کلکین درباره این کتاب صحبت کرده اند. اما به طور خلاصه می توان گفت این کتاب در سه بخش نگاشته شده است که مهمترین بخش کتاب همان نخست است. گرچه ما در این رابطه کتاب های تاریخی فرهنگ و غبار را داریم، لیکن آن شکلی که مرحوم آهنگ در فصل اول به اذعان مطالب می پردازد با دو کتاب فوق الذکر متفاوت است که به واقع می توان گفت شاهد طرح دیدگاهی متفاوت از سوی مرحوم آهنگ در رابطه با نام این سرزمین هستیم. اما منطقی که مرحوم آهنگ در این رابطه مطرح می نمایند قابل باور و پذیرش است که این جریان اثباتی را با ذکر کتب تاریخی موثقی چون گردیزی و سیستان و غیره مطرح می نماید. اما نکته قابل توجه آن است که در این بخش مرحوم آهنگ به نظر و دیدگاه دکتر محمود افشار نزدیک می شود؛ دیدگاهی مبنی بر آنکه ما از دوره اساطیری تا زمان نادر افشار تاریخ مشترکی داشته و پس از آن دیگر تاریخ سیاسی افغانستان جدا شده، مسیر دیگری می پیماید. اما بخش دوم کتاب در واقع نقدی بر تاریخ نگاری افغانستان است. ادعایِ مرحوم آهنگ (کما اینکه درست هم می باشد) مبنی بر آن است که به لحاظ محتوایی تاریخ افغانستان تاریخی دستوری، فرمایشی و مملو از جعلیات بوده و حقایق چنانکه باید و شاید در آن مطرح نگشته است. همچنین از سوی دیگر به لحاظ قواعد نیز، مورخان خود را ملزم به اعمال شکل و فرمِ صحیح از تاریخ نگاری های صورت گرفته درباره افغانستان در این کشور نکرده اند. بخش دوم در واقع همچون یک کرونولوژی (گاهشناسی) فشرده از تحولات تاریخ افغانستان و نام سلاطین افغانستان است که مشابه با روایت فرهنگ و غبار است (هرچند روایت محمد آصف آهنگ به روایت فرهنگ نزدیک تر است). اما بخش سوم کتاب نیز که از دوره نادر شاه به بعد می باشد از آن جهت مهم و قابل توجه است که محمد آصف آهنگ خود شاهدی نزدیک براین قضایا و واقعیات (شاهد درون واقعه) بوده است. به عبارتی حتی می توان گفت اگر نویسنده برای اذعان روایات به منبعی نیز استناد نمی کرد؛ خود به تنهایی منبع اصلی و موثق محسوب می شد. از دیگر سو می توان گفت نگاه مرحوم آهنگ از افغانستان در پنج قرن اخیر نگاهی تحلیل نگرانه و نقادانه است. اما بحث اصلی اینجانب در ارتباط با تاریخ نگاری در افغانستان است. پیش از آغاز بحث در این رابطه باید گفت به نظر می رسد که تاریخ نگاری شرق به طور کلی مظلوم و مغفول واقع شده است. به طور مثال در ایران، با وجودِ دپارتمان ها و مراکز تحقیقاتی مرتبط با تاریخ کشور، اما باید اعتراف کرد که اولویت نخست دانشجویان تاریخ و تحصیل در این رشته از علوم انسانی نیست. اما می توان گفت این درد و افسوس از بی توجهی عمومی به تاریخ در افغانستان چند برابر است و باید اشاره کرد حتی آن بخشی نیز که به تاریخ توجه نموده، نه از بابِ اهمیت تاریخ بماهو تاریخ و فی نفسه برای این عرصه، بلکه از بابِ استفاده از تاریخ به عنوان ابزاری در راستای منافع آن بخش بهره کشی شده است. باید اشاره کرد که در جهان اسلام تا کنون دو شکل از تاریخ نگاری وجود داشته است. شکل نخست بیشتر در قالبی از گزارش، توصیف، تشریح رخداد و وقایع نویسی پیش رفته و اثری از تبیین، تحلیل و علت جویی مشاهده نمی شود. بدین ترتیب مورخ خود را در متن و بطن حوادث قرار نداده تا خود تحلیلی از گزارش ها و رویدادها را ارائه دهد. اما شکل جدیدتر از تاریخ نگاری را نیز داریم که تحت عنوان تاریخ نگاریِ مدرن، متاثر از تغییر و تحولات رخ داده در اروپا پس از رنسانس می باشد. چنانچه تاریخ نگاری به سمتی تحلیل، تبیین و علت جویی کشش یافته و حتی موضوع تاریخ نگاری نیز تفاوت می یابد؛ بدین ترتیب که تنها به سلاطین و سیاست و موضوعاتی از این دست نپرداخته و سایر محورهای موضوعی از تاریخ فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و غیره را نیز تحت الشعاع قرار می دهد. افغانستان نیز از اواخر قرن ۱۸ تا اوایل قرن ۲۰ متاثر از این نوع تاریخ نگاری می گردد. اما می توان گفت در عمل و آنچه در نوشتار و گفتار مورخان انجام می شود تاریخ نگاری مدرن نمی باشد. تاریخ نگاری در افغانستان حداقل تا اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۲۰ تا زمان فیض محمد کاتب هزاره نوعی تاریخ نگاریِ کلاسیک یا به عبارتی وقایع نگاری، نقل رویداد و یا گزارش وقایع است. البته کاتب هزاره حد واسط تاریخ نگاری سنتی و ورود به تاریخ نگاری جدید است. پس از کاتب و از اوایل قرن بیستم، شاهد نوعی تاریخ نویسی نیمه کلاسیک هستیم؛ یه عبارتی این نوع تاریخ نگاری هم به نحوی وقایع نگاری است و هم تا حدودی به تاریخ نگاری جدید نزدیک شده می باشد. اما نکتۀ مهم در تاریخ نگاری معاصر افغانستان آن است که تاریخ نگاریِ صورت گرفته از سال ۱۹۰۰ به بعد، تا حد زیادی متاثر از تحولات سیاسی اجتماعیِ رخ داده در جامعه افغانستان است؛ بحث مشروطه، بحث قدرت یابی امان الله، بحث اصلاحات امان الله در افغانستان، بحث شکل گیری و گسترش معارف، پیدایش و بسط نشریات در جامعه افغانستان، حتی مقالاتی که طرزی در روزنامه سراج به چاپ می رساند و رویکردی که دولتمردان و سیاستمداران در افغانستان دارند؛ رویکردی مبتنی بر تشکیل یک دولت ملت بوده که رکن اصلی آن ناسیونالیسم است. غالبا بایستی این روندی از ناسیونالیسم ملی می بود اما متاسفانه ناسیونالیسم قومی شکل گرفت. این ناسیونالیسم قومی و تلاش برای احقاق آن انحراف و ضربه ای بسیار بزرگ در تاریخ نگاری افغانستان محسوب می شد که تاریخ نگاری جدید افغانستان متاثر از این ایدۀ ایجاد یک دولت ملت مبنی بر ناسیونالیسم قومی می شود. حال باید در نظر داشت همچنان که این ایده به اقتصاد و روابط سیاسی نیاز دارد، در کنار دیگر مسائل به ابزاری فرهنگی نیز نیازمند است. اما آنچه می تواند این ایده ناسیونالیسم قومی را محقق و اجرایی سازد، بحث تاریخ نگاریست و حاکمیت سیاسی تلاش می کند تا از طریق نهادها و انجمن های فرهنگی-ادبی، تاریخی جدید را مطابق با حاکمیت سیاسی (یعنی نوعی تاریخ دولتی یا تاریخ سفارشی) بنویسد. البته این تاریخ به دلایل متعددی در سطح نخبگان و تحصیل کرده های جامعه مورد پذیرش واقع نمی شود. در اینجا لازم است به نکته ای اشاره کرد و آن این است که من نوعی (به عنوان تاجیک، ازبک، هزاره، پشتون و غیره) زمانی که این تاریخ را می خوانم جایگاه و نقش خود را نمی یابم و حداقل واکنش مردم نیز چنان بود که با بی تفاوتی با آن برخورد می کنند و بدین ترتیب زمانی که شرایط مناسب می گردد آنگاه امکان آن فراهم می شود تا به این “تاریخ نگاری رسمی یا دولتی” واکنش نشان دهند. اما از سوی دیگر و در مقابل این جریان، ما در دورۀ معاصر در افغانستان شاهد شکل گیری نوعی تاریخ نگاری غیردولتی یا مردمی از سوی مردمانی آزاد و اجتماعی هستیم که نقش خود را در تحولات سیاسی و اجتماعی این جغرافیای سیاسی که امروز افغانستان نامیده می شود، نادیده انگاشته شده در می یابند. به همین خاطر، در چند دهه اخیر شاهد دو نوع تاریخ نگاری در افغانستان بوده ایم. ۱- تاریخ نگاری رسمی و دولتی متاثر از اندیشه ناسیونالیسم قومی در راستای ایجاد یک کشور-ملت؛ ۲- تاریخ نگاری غیر رسمی و مردمی که در واقع واکنش دیگر اقوام به این نوع تاریخ نگاری رسمی است. اما در اینجا لازم به ذکر است که در این نوع از تاریخ نگاری، هزاره ها به لحاظ عملی نخستین واکنش، و به لحاظ کمیت و کیفیت، بیشترین واکنش را به تاریخ نگاری رسمی داشتند. حال نکته جالب توجه آن است که آغاز تاریخ نگاری رسمی در قرن بیستم با کسی می باشد که هزاره بود؛ یعنی “فیض محمدکاتب هزاره”. حال باید اشاره کرد که تاریخ نگاری مردمی و غیر رسمی دو دوره را شامل می شود: ۱-داخل افغانستان؛ ۲-خارج از افغانستان (مهاجرت افغانستانی ها به سرزمین های همسایه و غیر همسایه.) اما نکتۀ جالب توجه دیگر آن است که زمانی که اینجانب به دنبال دسترسی به منابعی برای رساله دکتری خود در رابطه با تاریخ نگاری هزاره ها بودم، هنگامی که به دانشگاه کابل یا کتابخانه های عمومی شهر می رفتم تحقیقات انجام شده را با پایان نامه ها یا تحقیقات صورت گرفته در دانشگاه های ایران یا جامعه المصطفی(ص) مقایسه نموده به این امر پی بردم که فعالیت و اقداماتی پژوهشی که دوستان افغانستانی در ایران در حوزه تاریخ افغانستان انجام دادند (به لحاظ کمیت و تنوع موضوعی)، فزونی داشت. چراکه فضا در ایران بازتر، آکادمیک تر و امکانات برای دانشجویان افغانستانی بیشتر فراهم بوده است. اما نکته دوم در همین راستا وضعیت تاریخ نگاری در کشور افغانستان است که چندان مطلوب به نظر نمی رسد. در همین زمینه باید گفت که حتی در همان دوره ای که تاریخ نگاری رسمی و توجه تام و تمام نهادهای حکومتی را در مسیر نگارش تاریخی که مطلوب آنهاست ملاحظه می کنیم، تاریخ چه بین قشر تحصیل کرده و چه عامه مردم چندان با اقبال و استقبال مواجه نبود. شاید یکی از احتمالات آن برین بنا بود که تاریخ برای افراد منبع درآمدی به همراه نداشت. یا در زمانی که حاکمیت های سیاسی در افغانستان نوعی اختناق و استبداد و سانسور را در جامعه به کار می بردند، فضا چندان شرایط مساعد و مناسبی محسوب نمی شد، اما در دو دهه اخیر که در افغانستان فضای بازِ حداقل فرهنگی داشته و گروه های قومی فرصت تحقیقاتی داشتند، چرا وضعیت تغییر نیافت؟ چند درصد از دانشگاه های حدقل خصوصیِ افتتاح شده (غیرپشتون) از این فرصت طلاییِ دو دهه ای برای تاسیس یک دپارتمان تاریخ و یا گروه تاریخ استفاده کردند؟ این در حالیست که باید آگاه بود تاریخ به مثابه هویت و کیستی افراد می باشد. در همین راستا مسئله دردمندانه و تاسف آور دیگر آن است که بسیاری از دانشجویان و جوانان افغانِ ساکن در ایران، نسبت به تاریخ کشور خود آگاهی کامل نداشته و ذهنشان در این زمینه قوی و غنی نمی باشد. اما نکتۀ مغفول مانده دیگر آن است که تاریخ برای افغانستانی های ساکن در ایران از دو طرف مورد ظلم واقع شده است. چراکه از یک سو ما جامعه افغان های مهاجر در فضایی هستیم که دولتمردان و حاکمیت سیاسی سعی کرده تا آن تاریخ واقعی و درست بیان نگردد. اما از سوی دیگر دوستان ایرانی در ایران غربی به گونه ای به تاریخ نظر داشته اند که هرآنچه در تاریخ است را برای خود قبضه نموده و بدین ترتیب تاریخ افغان ها را از دو طرف تحت فشار گذاشتند. در آخر باید اشاره کرد که تاریخ نگاری افغانستان از چند مقوله متاثر بوده است که بحث سیاست و تاثیر پذیری از ناسیونالیسم قومی را مطرح نمودیم. اما دیگری فقر منابع در افغانستان و موانعی برای پیشبرد پژوهش ها در این راستا است که نتیجه آن کمبود کارهای صورت گرفته در این زمینه می باشد. باید توجه داشت که هر تحقیق صورت گرفته در زمینه تاریخ و تاریخ نگاری افغانستان، هر چند همراه با کسری و نواقص، نه یک گام، بلکه صد گام به جلو در درک، دریافت و تفهیم بهتر این حوزه است. اما چالش دیگر تاریخ نگاری معاصر افغانستان، نبود رویکردهای متعارف در عرصه تاریخ نگاری و فقدان تحقیقات روشمند در زمینه تاریخ نگاری افغانستان است. به این امر توجه داشته باشید که شخصیت های برجستۀ تاریخ نگاری ما شخصیت هایی هستند که به طور آکادمیک تحصیلاتی در این زمینه نداشته اند. نه میرغلام محمد غبار، نه محمد صدیق فرهنگ، نه محمد آصف آهنگ و نه سایرین هیچ یک تحصیلات آکادمیک تاریخ پژوهی نداشته و روشمند تاریخ را مطالعه نکرده اند. اما همه این افراد دغدغه و انگیزه داشتند. حال تصور کنید که فردی دغدغه مند و علاقمند در این راستا، تحصیلات آکادمیک نیز داشته و روشمند به تاریخ نگاری مبادرت می نمود. خب مسلما آن فعالیت های پژوهشی و تحقیقاتی چندین برابر بهتر می نمود. بدین ترتیب با وجودِ سپاس و تقدیر ما از زحمات این افراد، باید وجه نقد و انتقادات را نیز پذیرا بود. اما مسئله دیگر آن است که این وضعیتِ مغفول ماندگی حوزه تاریخ ناشی از عدم توسعه در افغانستان است. آنگونه که می دانیم حوزه های مختلف از توسعه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارد و اگر بخواهیم به تمامیِ این ابعاد از توسعه دست یابیم، بستری مساعد و پیش نیازهایی برای آن احساس می شود. این بسترها در جغرافیای سیاسی که امروزه افغانستان نامیده می شود به دلایلی وجود ندارد. جغرافیای سیاسی امروزه افغانستان در زمانی که استانبول فتح شد، از مسیر شاهراه اصلی حرکت فرهنگ ها، کاروان ها، تمدن ها، دور افتاد. زمانی که تیموریان هرات از بین رفتند و افغانستان به سه قلمرو ازبک ها، صفویه و گورکانیان هند تقسیم شد، افغانستان دور افتاده تر و متروکه تر شد. از آن تاریخ تا زمانی که احمدشاه ابدالی می آید، هیچ حکومت مرکزی و هیچ پایتختی در این جغرافیای سیاسی نداریم. شرایطی چون بلوچستان ایران که حکومت ها هیچ توجهی به آن ندارند. بدین ترتیب می توان گفت به اندازه صدها سال ما از این کاروان دیگران متروک و مهجوریم. و متاسفانه از سال ۱۷۴۷ تا ۱۹۰۰ و شاید بتوان گفت تا پایان دوران حبیب الله خان نیز این تجرید و انزوای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ازج جوامع اطراف ما ادامه دارد و از ۱۹۰۰ است که ما خود را وارد گود می کنیم. پس باید توجه داشت یکی از دلایل مغفول ماندن تاریخ نگاری افغانستان، عدم توسعه در حوزه های مختلف است. و در آخرین نکتۀ مرتبط با ضعف تاریخ نگاری باید به تعصبات قومی و زبانی اشاره کرد که این چالش موجب شکل گرفتن تحقیقاتی با سوگیری شد که این مانع هم در تاریخ نگاری رسمی و هم در تاریخ نگاری غیر رسمی وجود داشته است؛ و دلیلش آن است که تاریخ نگاری غیر رسمی و مردمی در واکنش بر همان تاریخ نگاری رسمی بوده و بر همان مولفه ها و عواملی که تاریخ نگاری رسمی تاکید کرده، متمرکز گردیده است. به طور مثال در تاریخ نگاری رسمی پشتون ها سعی کرده تا تاریخی ۵۰۰۰ ساله برای خود تدوین نمایند، و در مقابل منِ نوعی به عنوان یک هزاره نیز به طور مثال در واکنش به این رویکرد سعی در نوشتن روایات تاریخی به طور مقابل داشته ام. البته قدم های برداشته در این مسیر پیش آگاهی در رابطه با درک مشکلات و مرتفع ساختن آنها در آینده است که می توان به نقش نسل جدید و فضای پیش رو امید داشت.»
در ادامه بحث آنگونه که آقای عطایی نیز به عنوان تاییدی بر صحبت های جناب دکتر مشکات اشاره کردند، یکی از ویژگی های تاریخ نگاری محمد آصف آهنگ این است که نه تنها خود شاهد عینی بخش عمده ای از تاریخ تحولات افغانستان بلکه به عنوان عضو حزب جمعیت وطن به عنوان کنشگر سیاسی فعال بوده است. آقای عطایی در ادامه برای آشنایی بیشتر مخاطبان با شخصیت مرحوم آهنگ به ذکر مطالبی از خاطرات مرتبط با کلاس های درس استاد دکتر سیدعسکر موسوی پرداختند. به گفتۀ ایشان، «پدر محمد آصف آهنگ، میرزا مهدی چندوالی از آزادی خواهان و عدالت جویان دوره امان الله شاه بوده است و هنگامی که پدر محمد آصف آهنگ را که به جرم دادخواهی و حمایت برای بازگشت امان الله شاه در جریانات عدالت خواهی داشته می خواستند به توپ ببندند؛ میبیند که جلوتر از ایشان میرزا ولیخان دروازی است و بلند ندا سر میدهد اول مرا به توپ ببندید که نمیخواهم شاهد مرگ چنین بزرگمردی باشم.
در ادامه دکتر سیدعسکر موسوی درباره تاریخ نگاری در افغانستان و مسائل مرتبط دراین راستا چنین بیان کردند که: «غبار از گذشته تاکنون قامت بزرگ و بی مانندی در تاریخ و تاریخ نگاری افغانستان داشته و دارد. وی سه صفت داشت که به وی منتسب می گردید: غبار مبارز، غبار مورخ و غبار مشروطه خواه. وی در دوران امانی به سفارت افغانستان در آلمان رفته و با جهان آشنایی بیشتری می یابد و می توان گفت تاثیری که غبار در تاریخ مدرن می گذارد از دوران زندگی وی در آلمان کلید می خورد. چراکه تئوری علم تاریخ در آلمان ظهور و بروز یافت. در کل می توان گفت کتاب غبار به نحوی چراغی روشنگر و آگاه ساز برای تامل در تاریخ افغانستان محسوب می شود. به تبع شک و شبهات ایجاد شده در ذهن اینجانب و کنکاش در حوزه تاریخ به واسطۀ خوانش کتاب غبار، باعث گردید تا نه به عنوان مورخ، بلکه در قالب پاسخ به پرسش های مطروحه، قدم در مسیرِ تحقیق و تفحص بیشتر در عرصه تاریخ پژوهشی گذارم. ما فرزندان مشروطۀ سوم هستیم و اینجانب به آن مفتخرم. مشروطه سوم مربوط به سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۲ میلادی است. مشروطه سوم همچنین آبشخور اندیشه های ما در افغانستان است. در این دوره برای اولین بار است که انتخاباتِ بی نظیر و بدون مداخلات و دست کاری های دولت شکل می گیرد. همچنین در این برهه زمانی پنج جریان و جمعیت ظهور می کند: اولین جریان که تاریخ شروع آن به دلیل مخفی بودنش دقیقا مشخص نیست، جریان سری اتحاد است. دومین جریان جوانان بیدار است که سال ۱۹۴۷ ظهور می یابد. طی سال های دهه ۱۹۵۰م نیز دو جریانِ جمعیتِ وطن و جمعیت ندای خلق بر می خیزد. در همین زمان انجمنی به واقع مدنی در کابل داشتیم که برای قدرت دولت وقت بسیار خطرناک و کم نظیر بود. اما مهمترینِ جریانات فوق الذکر، جمعیت وطن بود چراکه به طور پیاپی اقدام به تدوین و انتشار متون آگاهی سازی نمود. بنابراین جدا از ظهور جمعیت وطن در هیبت جریانی سیاسی، به موازاتش در قالب فرهنگ و اندیشه ای علمی و تاریخی نیز نمود یافت. به هرروی، در سال ۲۰۱۵م اینجانب در دوران تبعیدی خودخواسته به هرات رفته که در آن هنگام محمد آصف آهنگ (که مدتی نیز منشی حزب وطن بود) با بنده تماس گرفت و طی صحبت های طولانی صورت گرفته، ایشان چنین بیان کرد که ‘من به هیچ کس اعتماد و اطمینان نداشته و ندارم. شمع وجودم در حال خاموشیست و اگر قبول زحمت کنید، تمامی آثار خود را برای شما می فرستم.‘ بدین ترتیب ایشان دست نویس کتاب خود را برای بنده ارسال نمودند. شایان ذکر است که گرچه خط آهنگ خط میرزایی با نگارشی سخت بود، لیکن اینجانب مکتوب ساختن دست نوشته های ایشان به صورت کتابی آغاز نموده و این مسیر از تایپ و نگارش کتاب آهنگ برهه زمانیِ پنج ساله ای به خود گرفت. می توان گفت در این کتاب به فراز و فرودهایی اشاره شد، لیکن یکی از نتایج نوین و آثارِ برجای گذاشتۀ متفاوت این کتاب را می توان چنین اذعان کرد که محمد آصف آهنگ اتفاقاتی از هجرت به غرب، مهاجرت، جمهوری اول و جمهوری دوم را تجربه کرد. وی آنچه مجاهدین و طالبان در دور نخست از حکمرانی شان بر افغانستان به روز مردم آوردند را به خوبی مشاهده، تجربه، لمس و درک کرد. همچنین متعاقبا لیبرالیسم آمریکایی را شاهد بود. گذشته از این، نسل چهره ها و شخصیت هایی چون محمد آصف آهنگ، نسل روشنفکرانی مطالبه گر برای خوانش و مطالعاتِ فراوان بود؛ چنانچه گفته شده است که مرحوم آهنگ حتی در سن ۹۴ سالگی و در بستر نیز همواره مشغول مطالعه بوده اند. اما تفاوت مهم و قابل توجهی که مرحوم آهنگ نسبت به دیگر تاریخ نگاران داشت، یکی آن بود که تحولات و تغییراتی را در تاریخ افغانستان مشاهده کرد که سلف وی تجربه نکردند. و دیگری آنکه وی ذهنی باز و فراخ در نگارش تاریخ افغانستان داشت. وی معتقد بود که تاریخ جعلی دولتی را برخی روشنفکرانِ مورخِ سلف نگاشته و باید نقد و انتقاد تاریخی روی آورد. در کل بین سه شخصیت تاریخ نگارِ برجستۀ افغانستان، یعنی غبار که نقش پیشرو و رهبر برای آهنگ را داشته و فرهنگ که خود عضو جمعیت وطن بوده و خودِ آهنگ، می توان گفت نگاه نقادانه و درون کاوِ آهنگ بسیار برجسته است. آهنگ اذعان نموده است که تا سال ۱۷۴۷ ما چیزی به نام تاریخ ملی نداشتهایم و آنچه داریم بسته به سرزمین و اختلاط فرهنگی، قومی، زبانی و یا اشتراکات بسیار در این منطقه جغرافیایی بوده است. به هرروی در کلیت امر و برای جمع بندی مباحث فوق الذکر در نهایت باید گفت که نقد درونی، بیرونی و فنی از تاریخ امری لازم و ضروری بوده و هست.»
منبع : کلکین