عابد

 

حس

حس اگر در شامِ اندوه، او تلالو می کند

اکسیرِهستی زمان را، او سر و  رومی کند

نقشِ تابلوی حقیقت، در بلور سینه ها

رنگ و مضمون را مشخص، شکل مانو می کند

از لفاف آرد بیرون او، رازی نامکشوفِ دهر

وسعتِ اندیشه یی ناب، خالص آرزو می کند

در قبولِ این مضیقه، رنجی ره مزدِ عمل

او مصمیم است بدین امر، کهنه یک سو می کند

امرِ بطلان میدهد حال، هرچه پوچ اند وعده ها

وصفی آن فردا که گفتند، خوب و نیکو می کند

تن به تن جنگیده (عابد)، با هزار تاریک ضمیر

مثل رستم یا که سُهراب، همچو پاندو می گند

تلالو – تابش، جلا

مانو – انعکاسی بازگشت صدا

بطلان – باطل شده

پاندو – مرد افسانوی به قول هندو ها، مرد از خود گذر

ج (عابد) ۲ اپریل سال ۲۰۲۳ – هالند

 

معشوقهِ مجهل

از همان روزیکه دیدم، رفته  از سرهوشم، تا کنون مدهوشم

همچو دیوانه شب و روز، از درون می جوشم، چونکه من مدهوشم

 

حرف اغیار با تمسخُر، گفت اینجا تا هدف، می کنی ارمان دف

یا که حاصل یا رهایی، تا آخر می کوشم، گرچه حال مدهوشم

 

هرچه باشد مزدِ کارم، رنجِ ره می کارم، بر خودم آزارم

با کمال میلِ خویشتن، زهرِتلخ می نوشم، زین خوشی مدهوشم

 

بدون شک بعدی چندی، همچو یک اسطوره، بی مثال بی جوره

همچو بابک یا فریدون، مردِ کافرکیشم، بی خود و مدهوشم

 

می گیرم من در خیالات، بوسه های گرم گرم، قصه های نرم نرم

تا کنون تا این همین دم، در هوایی دوشم، شاید هم مدهوشم

 

 (عابدم) من زاهدم من، آخر آخر کیستم؟ آنچه باور نیستم

سطری در دیوان هستی، در زبان چون نیشم، واقعا مدهوشم

 

ج (عابد) ۳ می سال ۲۰۲۳ – هالند

 

خسی خشکیده

مرا موجی و یا توفان، درین صحرا فگند و رفت

شتابِ عصر و هم دوران، درین دعوا فگند و رفت

به زعمی تندِ انظارها، زدن عیب است غوطه برعمق

حصارم کرد به یک آستان، ولی پهنا فگند و رفت

زتنگی دل گهی شانه، زدم زلفِ محبت را

درین سودا بسی نقصان، وهم بلوا فگند و رفت

گهی در بر، گهی در قعر، به اعماقِ دل معضل

که حاصلم شود ارمان، بدل غوغا فگند و رفت

کنون دارم بکف حسی، خجل را می کند معنی

تبارز بدون جولان، مرا تنها فگند و رفت

به آبِ چشم نگردید پاک، همان داغی که تهمت داشت

به تطهیرش منی نیم جان، درین دنیا فگند و رفت

زمانه بر طبع (عابد)، زالطافِ خودش داده ست

صفای صد هزار سامان، وهم معنا فگند و رفت

 

نوت : شعر فوق در بحر هزج مثمن سالم سروده شده، که چهار بار مفاعیلن تکرار شده است، ضمنا ذوقافیتین می باشد.

ج (عابد) ۴ جولای سال ۲۰۲۳ – هالند

 

وقتی

غم اگر دربِ دلت دم دم زد

اشک به چشمان ترت نم نم زد

دلبرت قول و قرار برهم زد

آن یکی وصفِ خودش هر دم زد

زین مکان، ترکی مکان بهتر است

بر تو آرامی روان بهتر است

بهتراز هم چو کسان دور بودن

ورنه در خرمن غم گور بودن

باید بر گوش کنی پنبه فرو

تا که بی خدشه بماند آبرو

غم به غمباده ستان بگذارش

دل به آرامی یی جان بسپارش

همچو افسانه چو آب رفتنی ست

نقشِ پایی من و تو ماندنی ست

هکذا ! نقشِ عمل تصویرش

همچو مذابه به رنگ تغییرش

دل به دریایی تفکر غرق کن

گهر و سنگِ سیاه را فرق کن

حرفی آزموده زمان مصلحت است

حرفی آشفته روان معصیت است

نزد من بیا که تو را تنویرت

با نوکِ واژه کشم تصویرت

چونکه دریایی دلم مواج است

سنگ و سنگ ریزه همه فخراج است

پرشمیم است گواراست بخدا

رنگ و طعمش دلاراست بخدا

بدل سوخته ات آب حیات

به سنِ پخته ات کان ذوات

گاهی آلوده به درد کم کم کم

گاهی هم آب دو چشم نم نم نم

دانم از فرط نشاط جاری است

هر که بند مانده به راه یاری است

باید در شام غمین تکرارش

می بینی روزِ پسین آثارش

بیا درین مهد سخن آرام گیر!

از لذایذ همه را در کام گیر

چار طرف وجد و طرب رنگارنگ

معنی با رنگ سخن دارد جنگ

شعف و شادی به شما می بخشد

واژه در بین کلام می رقصد

 

ج (عابد) ۲ جون ۲۰۲۳ – هالند

 

مصدرِ مرگ

باید هم، باید بُلند رفت تا به اوج

تا کنارِ ابرِ باران آفرین

تا سپهر، تا آسمانهای نیلین

تا به مرزِ آفتاب و هفت فلک

از بُلندی در تموجِ حادثه

آنگاه باید نظر افگند و دید

نقشی پایی حاکمِ ظلمت تبار

***

آنکه بیدادِ زمان را موجب است

آنکه می پاشد به زخمِ دل نمک

آنکه می تازد به دشتی بی کنار

آنکه از یک باده چند بار مست مست

می زند بر سینه مشتی افتخار

***

می توان دید نقشِ پایش در عمل

در گواه اش هر ورق دارد زبان

شکل و مضمون را مشاهد بوده ایم

آنچه مستقبل بود هم عرضِ حال

گر به قاموس زمان ارجاع شویم

باید هم معنی شوند، قومِ قهار

***

هر که در وقت اش بیآمد خوب بتاخت

هم سکندر، هم اعراب، هم دیگران

گنجی هر مخروبه دارد داستان

مصدرِ مرگ است به غاصیب این خطه

هر که این خاک را گرفت با خود نبرد

لنگرِ مردانِ مرد است این مکان

بشنوید از ما نصایح یک سخن

بس دیگر با کارتِ بیکانه قمار!

 

ج (عابد) ۱۲ فبروری سال ۲۰۲۲- هالند

 

کاروان

کاروان صلح و آشتی حال سفر کرده سفر

تا افقِ مرزِ فردا، رنجِ ره در انتظار

می رود منزل به منزل، تا به انجام، گرچه نیست

باورِ بی چاره باریک، عرض آرزو است فراخ

بر خلافِ جهتِ جریان، راهی است بگذار رود

ترسی از سارق ندارد، چون متاع اش بی متاع ست

در تموج اش اشک و اندوه ست، همچنان انبارِ غم

نه خریدار، نه نگهدار، او مجانی میدهد

بابا، بابا نگردید، آقا تعویض شده

حال درین پس گوچه یی قرن، تاریک ست ره گم شدیم

.................................................

آنکه می کوبید به سینه، فخرِ میهن را فروخت

تاج سر بر دیگران شد، نزد مردم بی وقار

کج نشست معوج عمل کرد، ما چه خوش باور بودیم

از عقیم مرغِ بیرون گشت، تخمِ تازه خواستیم

حال به ما نوشادری عقل، جهت تداوی نفاق

نوشدارو کار نیست، مرده ایم، باز میمیریم

 

ج (عابد) ۷ جونِ سال ۲۰۲۲- هالند

 

نور انجمن

با علم و هنر، به تاریکی تنویر شو!

با قیمت سر، نگفته را تصویر شو!

از نقش عمل، جماد شکن موسم را

گرمشکل دهر، به خواست روز تدبیر شو!

***

افکار نوین، وسعتِ دید می خواهد

بیداری شبین، درکِ مزید می خواهد

چون صیقل تن، نیاز به تطهیر درون

از بهرهمین، قوی اسید می خواهد

***

تقلید نکنی، که آتش است بر خرمن

بر خرمن عقل، به خرمن علم و فن

از بکر عمل، تو بر طرائف کوشا

برجسته بینی، مهرش در شهدِ سخن

***

عمر قافله است، همیش یک سان گذرد

در گرمی تموز، هم زمستان گذرد

گر رهگذری، نظاره کن ایام را

بر ساده ثقیل، به پخته آسان گذرد

***

گوهر بکف ات آید، با کوشش و سعی

ظفر نصیب ات شاید، گر بادیه طی

سنگ سرمه شود آری! با دست هنر

آذر زکلوخ ناید، چون همتِ غئ

***

تمرین خطاست تعجیل، آهسته برو!

تکمیل شوی تو تکمیل، پیوسته برو

بیرون نشوی از عُرف، برباد کنی عمر

صد گنج و گهر حاصل، برخاسته برو

***

در آبِ وجود، تر شدن مصلحت است

در آب دوچشم، تر شدن معصیت است

در کسب هدف، به عمقِ آب هم ممکن

در آب تلاش، تر شدن مرحمت است

 

ج (عابد) ۲۳ نومبر سال ۲۰۲۲ – هالند

 

الم خانه

در باغچهِ وطن، غنچه گل نمی شود

از چمچه سخن، حلاوت نمی چکد

گویا که زخمی است، از فرق و سر و کمر

از همچو دا و دن، ملاحت نمی چکد

***

حال مشعل فرهنگ، ز شب می گیرد فروغ

چونکه کلام عشق، به گفتن نهی شده

سیلابِ بد سرشت، به مزرعه چنان جفا

حتا زمین عشق، ز سبزه تهی شده

***

اقوامِ پر جهش، به تحرُک بها دهند

پیش از طلوع صبح، هدف می گیرند نشان

در بین جعلیات، سچه می کنند سراغ

در عصرِ ظلمات، بکف می گیرند زمان

***

این کاروان ما، بی جرس روانه است

دانیم که می رسد، آن سویی نرفته را

بی خوف و بیم بلی! با عزمِ متینِ خود

می زنند بلند بانگ، حرف های نگفته را

***

چون جرقه یی امید، به پهنای هستی اند

احتوا کنند به نور، زمین و زمانه را

با روشنایی عقل، بدان مشقت زمین

از دُور مشاهد اند، قدیم و نوینه را

دا – بیماری مزمن

دن – خمی بزرگی در میخانه که نیمه یی آن زیر خاک گور باشد.

حلاوت – شیرینی

ملاحت - نمکین

ج (عابد) ۹ جون سال ۲۰۲۳- هالند

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت