زنان و حق تعیین سرنوشت
سیاسی شان در افغانستان
انجنیر سخی ارزگانی ( آلمان)
پیام خجسته خداوندی :
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم .
( قرآن کریم )
« خداوند متعال در این آیه شریفه برای بندگانش گوشزد می کند و می فرماید که : سرنوشت مردم و قومی را تغییر نمی دهد ، مگر که خود آن مردم وآن قوم سرنوشتش را تغییر دهد. » ( 1 )
با صراحت کامل از متن این کلام الهی فهمیده می شود که خداوند چنان بزرگواری ، اختیار ، توانایی ، درایت را برای انسان روی زمین قایل شده است که این انسان نقش تعیین کننده و بنیادی را در جهان مادی ، اجتماعی ، معنوی و نظایر آن در گیتی به عهده دارد. یعنی این دیگر منوط به انسان است که با انتخاب و اتخاذ تصمیم جدی و پیکار پیگیرهوشمندانه خویش در تغییر بنیادین سرنوشت خود و حتا جهان طبیعت نقش مهمی را بازی کرده و چنانچه تا کنون انسان تمدن ها را خلق نموده و همچنان قسمتی از نیروهای خشن طبیعی را نیز مهار نموده و آنرا به نیازها و آسایش جامعه تبدیل کرده است . و از همین جاست که انسان خالق و مالک همهء فرهنگ های مادی ، معنوی ، داشته ها و همه میراث های جامعه بشری شناخته می شود و انسان وارث زمین نیز می باشد .
نقش انسان :
انسان نه تنها بنای هستی و نیستی خودش را خود به وجود می آورد ، بلکه خود را با جهان خارج از خود در آستانهء تحول و دیگرگونی نیز قرار می دهد . اگر انسان در مسیر تکامل بستر زمان نجنبد و حرکت نکند ، از پویایی ، خلاقیت و حاصل دهی باز می ایستد و می پوسد. در واقع خود انسان باعث نابودی خودش می گردد . و همچنان از اینگونه انسان ، هویت و تاریخ هم باقی نمی ماند و هستی انسان به نیستی منجر می گردد . در واقع انسان دارای ماهیت محرک و تکاملی در بستر زمان است. اگر انسان تصمیم بگیرد و خود را ملزم به انجام کاری کند ، ولو که برآن فایق نشده ، بازهم میراث مبارزه وجدیت در کار را برای آیندگان به ارمغان آورده و یک درس تاریخ است . با این شعر پشتو در این زمینه توجه کنیم که ناشی از ارادهء آهنین و جانثارانه ناخدای کشتی و تصمیم شجاعانه و قاطعیت وی سخن رفته است :
په ماته کشتی ناست یم ، په مخ می طوفانونه
په همدی لار یی بیایم که وم وم که نه وم نه وم
یعنی :« در کشتی شکسته نشسته ام که در مقابلم طوفان های عظیمی هستند و برعلاوه آن ، در همین راستا با تصمیم خود کشتی را می رانم ، اگر بودم بودم و اگر نه بودم نه بودم ! » در اینجا علی الرغم خطر طوفان مدحش ، اصلا خواست برگشت ناپذیر، جدیت و نقش ناخدای کشتی تعیین کننده است که میراث مقاومت تزلزل ناپذیر ، اراده متین و مبارزه جهنده را برای نسل آینده به ارمغان دارد .
فرضا اگر انسان در زندگانی اجتماعی خویش در آغاز پیکار خود پیروز نگردد و چندین مراتبه هم شکست می خورد ، در حقیقت امر با تداوم تصمیم و اراده اش ، او شکست نخورده است. زیرا ، اراده و تصمیم اش را از دست نداده و همچنان هر باراز ناکامی خود در شیوهء مبارزه ، چیزی نو را آموخته است که همهء اینها خود یک مایه و اساس امیدواری ها و پیروزی های خود او اگر برای شخص خودش نباشد ، یقینا که این یک میراث خوبی برای آیندگان شده می تواند . انسان های که نسل به نسل مبارزه نموده ، نشیب و فرازها را دیده ، تمدن ها را آفریده و برخی را نابود هم کرده ، مبدای تاریخ را ساخته ، سینه طبیعت را چاک نموده و به رمزهای نهانی آن پی برده اند که نمی توان همهء اینها را با منطق طالبانیزم ، تروریزم ، تنگ اندیشان و سایر تمدن ستیزان معاصر کتمان نمود . چنانچه امروز در جهان کنونی می بینیم که مظاهر و هستی تمام تمدن ها ، ناشی از مبارزات و آزمون های متداوم سرنوشت ساز بشر است که از اجداد و نیاکان ما تا کنون به میراث مانده و این ارزش ها زیر بنای حیات مادی ، اجتماعی و معنوی جوامع انسانی را به سوی تکامل و تابانی لایزال تشکیل می دهد . آنچه از بالا گفته آمده ایم و این ضرب المثل نیز به نقش محوری انسان در نظام اجتماعی جامعه ارج می گذارد . با این ضرب المثل هزارگی متوجه می گردیم که :
« حق داده نه موشه ، بلکه حق گرفته موشه .» یعنی حق داده نمی شود ، بلکه حق گرفته می شود.
با توجه با کلام ناب الهی ، نقش انسان ، اراده آهنین و قاطعانهء کشتی ران و ضرب المثل فوق که بازده تجارب و اندوخته های گوناگون علمی ، فکری و عینی بشر در جامعه اند که من دو نمونه ذیل را از نظام طبیعت و اجتماع خانوادگی مورد بحث قرار می دهم تا حد اقل توجه خواهران گرانقدر و خوانندگان عزیزم را نسبت به نقش محوری و اصلی انسان در تعیین سرنوشت انسانی ، سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و ... حتا شخصی اش جلب کرده باشم :
در نظام طبیعت ( مثلا پرندگان و حیوانات پستان دار ) :
در میان پرندگان ، وقتی که جوجه از تخم خارج می شود ، او با صدا و حرکات خود مادرش را متوجه می سازد که دانه می خواهد . و همچنان حیوان که جوجه را به دنیا می آورد ، این جوجهء او است که در سراغ پستان مادر خود می تپد تا شیر بنوشد . در این زمینه هم ثابت می گردد ، همین جوجه ها اند به مجرد که تولد می شوند ، جوجه پرنده در پی دانه می رود و جوجه حیوان در جست و جوی سینه مادرش می گردد . و در این صورت است که مادران آنها متوجه می شوند تا جوجه هایش را از حق شان بی نیاز نمایند .
پس ، در نظام پرندگان و حیوانات نیز همین جوجه های آنها هستند که در قدم اول حق طبیعی خودها را از مادران شان می خواهند و با نایل شدن بر آن ، ادامه حیات و سرنوشت آینده خودها را ، خودش تعیین و تضمین می نمایند.
در کانون خانوادگی :
اگر در یک کانون خانوادگی کشور خود از یک خانم طفل دار جویا گردیم که چه وقت و چند بار در روز طفل خود را شیر می دهید ؟ مادر طفل شاید بگوید که درهر دو ساعت یک بار کودکم را شیر می دهم . اگر بازهم مادر طفل را مخاطب قرار دهیم که این برنامه دوساعت شیر دادن را شما برای طفل خود تعیین کردید ؟ مادر طفل حتما خواهد گفت که نه ! چون طفلک گرسنه می شود و شیر می طلبد و بعد من مجبورا اورا شیر می دهم . ویا وقتی که طفلکم بی تابی کرد ، من می فهمم که او شیر می خواهد . اینجاست که رمز مسئله افشاء می گردد که برنامه شیردادن طفل ، محصول ذهن و ابتکار مادر طفل نیست . و مادر با رضایت خود طفلش را شیر نداده است ، بلکه این طفل است که بناء بر نیاز خود در تپش می افتد به نحوی ازانحاء مادر خود را متوجه می سازد که گرسنه است و شیر می خواهد . در این صورت است که مادر هم پستانش را بر لب نازنین طفل اش می گذارد تا شیر بنوشد ، سیر شود و تا آرام گیرد .
با این وصف است که طفل به حق خود رسیده و تنازع و بحران فی مابین طفل و مادرش ایجاد نمی گردد و روابط عادلانه یعنی حق خواهی از سوی نوزاد و حق دهی توسط مادر کودک تحقق و گسترش پیدا می کند. یعنی مادر تسلیم مبارزه و حق شیر خواهی طفلش می شود . پس ، می بینیم که این مادر طفل نیست که داوطلبانه و به خواست خود سینه اش را بر لب نوزادش می گذارد ، بل این داد خواهی و مبارزه طفلش است که مادرش را وادار به شیر دادن می نمایند و حق خود را از مادرش می گیرد . این مثال در هر جامعه و کشور در مورد مردم و حکومت نیز کاملا صادق است که اگر حاکمیت سیاسی یک کشور به خواسته ها ، نیازها و آرمان های مشروع مردم پاسخ مثبت ارایه نماید ، در این صورت حکومت از اعتماد و حمایت بی دریغ مردم مستفید شده و بحران فی مابین مردم و حکومت ایجاد نمی گردد. ولی با آنهم این را بایست اذعان نمود که تا کنون هیچ حکومتی در جهانی داوطلبانه و خوش به رضا حقوق مردم را نداده ، بل آنرا به انواع مختلف نیز غصب نموده است. این دیگر خود مردم اند که با آگاهی سیاسی و اجتماعی خویش به صورت مسالمت آمیز ، منطقی و علمی حکومت را وادار می نمایند تا ناگزیرا حقوق مشروع ، آزادی ها و سایر خواسته های مردم را برآورده سازد و الی دوام حکومت ناممکن و یا خیلی دشوار و فاجعه آفرین خواهد بود. باز هم با مصداق ضرب المثل بالا : « حق داده نه موشه ، بلکه حق گرفته موشه ! » یعنی حق داده نمی شود ، بلکه حق گرفته می شود . پس با تشریح فوق نیز ثابت گردید که این انسان است که در تعیین سرنوشتش نقش محوری و ناب را بازی می کند ، نه از مرجع دیگری . پس باید همین انسان ناطق با فرمان خداوند لایزال ، نیازمندی قانون زمان ، منطق علم ، دانش و عقلانیت این جهان را هم برای خودش بهشت سازد .
پس زنان سراسر جهان و به ويژه زنان اسیر و محکوم کشورهای عقب نگهداشته شده و از آن جمله زنان جوامع و کشورهای اسلامی و به صورت مشخص تر زنان سیاه بخت و درغم نشستهء افغانستان ویرانه نباید انتظار بکشند که مردان دل انگیزانه و داوطلبانه به تحقق تساوی حقوق میان زنان و مردان تن در بدهند و زنان را از اسارت های گوناگون در تمام مناسبات اجتماعی- اقتصادی ، فرهنگی- سیاسی وغیره نجات دهند . لذا ، با تجارب علمی و مثال های فوق به صورت عمده و اساسی این زنان هستند که با کسب « آگاهی سیاسی » ، « خود باوری» ، « خود سازی» و مبنی بر زیور علم و بینش می توانند که حقوق خودها را از نظام مرد سالاری و استبدادی و آنهم تدریجا و مسالمت آمیز بدست آورند . این اصلا زنان اند که با مبارزات گوناگون خود مرد سالاران و خودمکامگان جنس مذکر را وادار خواهند نمود تا عملا به تحقق حقهء تساوی حقوق زنان با مردان تن در بدهند و مرد سالاران خشونت پیشه ، گردن های فرعون گونهء خودها را در پیشگاه ذات اقدس الهی ، مقام شامخ انسانیت ، منطق قانونمندی زمان و عقلانیت با پوزش خاضعانه ، صادقانه و خردمندانه خم کنند .
فلهذا ، مردمان افغانستان در کل و زنان دلیر و قهرمان جامعه ما به صورت خاص باید با توجه با فرمان فوق خداوندی ، تجارب تاریخی انسان ، طبیعت ، علم و حکم قانونمندی عصر زمان در تمام تعیین سرنوشت جامعه خویش با زیر بنای دانش و آگاهی سیاسی همت گمارند و این دین را در پیشگاه ذات اقدس الهی ، وجدان انسان ، جامعه و تاریخ به وجه احسن اداء نمایند تا خود و جامعه اش اصلا از تحت قید و بند سیستم استبدادی آزاد گردند.
مرد سالاری در فرهنگ سربستهء قبیلوی:
در سیستم اجتماعی- سیاسی و طبقاتی جامعه ما که نظام مرد سالاری از قرون متمادی به این طرف از پشتوانه اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی ، روانی ، فرهنگ مادی و معنوی نظام فئودالی برخوردار است ، جهل پرستان اجازه نمی دهند که اقشار زنان در جوار مردان با کار و پیکار بپردازند و خانمان خود سرنوشت سیاسی ، ملی و حقوقی خویش را خود رقم بزنند . و همچنان زنان هم به عنوان انسان آزاد خلق شدهء خدا از حیات اجتماعی شرافتمندانه برابر با مردان بهره مند گردیده و لذت ببرند .
مرد سالاران در نظام خودکامهء قبیلوی ، تمام امکانات و توانایی خودها را به کار می برند تا عرصه های پویایی و خروشانی جامعه را بیشتر مسدود نموده و به ویژه زنان را که اکثریت عظیمی از نفوس اجتماع را تشکیل می دهند ، آنان را بازهم اسیر دایمی فزون تر و مطلق نظام غیر خردمندانه ارباب و رعیتی و فرهنگ تاریک اندیشان حاکم و تاریخ زده گان در کلیه مناسبات اجتماعی درجامعه نمایند .
وقتی که دست و پای خانمان با زنجیرهای اسارت بردگی و قرون وسطایی بسته شدند ، فرصت تحرک و مجال اندیشیدن و خرد آموزی از آنها گرفته می شود . و نصیب زنان صرفا کنیزی ، بارکشی ، بردگی ، زائیدن اولاد بی شمار، حقارت و امثالهم بوده و جایگاه آنان هم فقط در جهلستان عصر حجراست که نمودهای زندهء آن در تمام شؤن حیات جوامع عقب نگهداشته شده بخصوص در کشورهای اسلامی و از آنهم خاص تر در جامعه استبداد زدهء افغانستان به مشاهده می رسد .
از این رهگذر است که چون نظام ارباب و رعیتی خرافی و فرهنگ مسلط قبیلوی بر تمام سیستم جامعه حاکم است ، زن را بی سواد نگهداشته و اورا از کاروان تمدن زمان با اکراه و جبر تمام محروم نموده است . فلهذا ، طبیعی است که در کانون خانوادگی و روابط اجتماعی از سوی زن هم اشتباهاتی نیز رخ می دهد . بعدا مردان ( نه همه مردان ) متحجر به تأسی از سنت ها ، کنش ها و فرهنگ مسلط نظام قبیلوی ، لقب « ناقص العقل » را به زن اسیر و محکوم روزگار ما می دهد . برعلاوه ، قدرتمندان خرافات پرست نظام واپسگرای قبیلوی ، با تفسیر نادرست دیگری خود ، علت عقب مانی زن را یک امر الهی و طبیعی تبلیغ داشته و بدین وسیله جامعه را نیز هم تحمیق و ذهن مردم را اسیر مزخرفات می نمایند . اما اینکه جنس مذکرعملا بمب اتم را بالای مردم می ریزاند ، بت های بامیان را نابود می دارد ، استبداد می کند ، آدم می کشد ، کشتارهای دسته جمعی انسان را عام می سازد، به زن ظلم و تجاوز جنسی می نماید ، آتش جنگ خانمان سوز را شعله می کند ، تمدن ها را از بین می برد ، انسان ها را جوقه جوقه زنده دفن گورستان ها می دارد و... با نا انسانی ترین و وحشی ترین کردار خود عرش خدا را هم به لرزه می آورد ؛ چرا هیچ مرجعی نیست که اینگونه جنس مذکر را ناقصل العقل ، جلاد ، ویرانگر ، فساد پیشه و دشمن الله تعالی و انسان لقب دهد ؟
در حالیکه همین گونه جنس مذکر عملا در نظام های اجتماعی جوامع بشری به یک حساب بعد از روابط جنایت کارانه و خونین قابیل که هابیل برادرش را به جرم داشتن خانم زیبایش بی رحمانه به قتل رساند و بعد خانم هابیل را با زور در قید اسارت شهوانی خود به نکاح در آورد ، و با گواهی دقیق تاریخ و علم پس از سقوط نظام مادرسالاری تا کنون جنس مذکر ( جای مردان صالح و بیگناه محفوظ باشد ) متجاوزگر ، ویرانگر، تمدن ستیز، انسان کش ، زن ستیز و... دارای ماهیت و اوصاف غیر انسانی فوق بوده و می باشد . بایست زیربناها و روبناهای همه جانبهء تظلم ، زن ستیزی و آدم کشی ها و نظایر آن با منطق دانش دوران ساز ، اندیشهء نوین و حکم تکامل زنان افشاء گردد .
علی الرغم آن زمانیکه زنان وسیله و ابزار هوس بازی ، عیش و شهوت رانی مرد سالاران بی خدا قرار می گیرند ، اینها بایست تا دم مرگ به بار داری ، ولادت ، مواظبت اطفال با تمام شرایط غم بار و فرساینده دیگر هم تن در بدهند . یعنی از وجود زنان به مثابهء ماشین جوجه سازی ، بدون حقوق و بدون پاسبانی هم در زندان سیستم مرد سالاری استفاده می شود . نا گفته نباید گذاشت که تا ایامیکه ساختار طبیعی و جسمی زنان ایجاب می کند نه تنها ناگزیر به کارهای شاقه و طاقت فرسا تن می دهند ، بلکه مرد سالاران ، خانمان را مجبور می نمایند تا آخرین لحظه حیات اولاد به دنیا بیاورند . اگر دختری تولد شد با زهم این دختر برای جوجه سازی ، کنیزی وغیره مرد سالاران زن ستیز آینده است و اگر بچه به دنیا آمد ، این پسر دیگر حتما میراث دار مرد سالاران غدارجدید در جامعه می شود . در همین رابط هم است که با فرسایش جسم و روح زن ، حد اوسط عمر وی 25 تا 30 ساله تجاوز نخواهد کرد. و اکثریت قاطح زنان کشور ما به خصوص زنان روستایی فراموش شده افغانستان در اثر عدم امور لازم بهداشتی ، تغذیه ، استراحت وغیره در ایام زایمان ، جان های عزیز با اطفال شانرا از دست می دهند . بعد مرد سالاران عقل ستیز و میراث داران نظام ارتجاعی و جمود نگر قبیلوی با تفسیر غلط دیگر و غیر علمی می گویند که : « زن را ( آل خاتو برد ) یعنی مادر آل برد ! »
و اما داستان مادر آل ( آل خاتو ) :
در میان جامعه روستا نشینان میهن ما ، منجمله به یک سلسله پدیده های شگفت انگیز عینی بر می خوریم که شاید برای آن عده از خوانندگان گرامی ما که از نقاط دوردست و فراموش شدهء هزارستان و دیگر مناطق دور دست روستایی افغانستان مانند دهات عمدا فراموش شدهء نورستان ، بدخشان ، غور ، خوست ، چغچران ، پکتیا ، نیمروز ، جوزجان ، بلخ ، سمنگان ، ارزگان وغیره چندان اطلاعی ندارند ، مورد پذیرش قرار نگیرد و یا آنرا یک افسانه تلقی کنند . ولی واقعیت بدون اغماض همین است که نمونهء از خرافات غم انگیز جامعه ریسمان بدوش چند قرن اخیر نشان دهنده گند سیاست و نظام قبیله سالاری و استبداد حاکمیت های خاندانی تا کنون در افغانستان می باشد. من در اینجا فقط دو نمونهء عینی از سنت خرافات پرستی غم انگیز را از جامعه محروم و ریسمان بدوش هزاره می آوریم که سخت عجب آور و مغز شکن است :
یک – وقتی که زن حامله دار در خانه به امید ولادت طفلش می باشد ، قبل ازآن اعضای خانواده اش گویا برای حفظ جان این زن در وضع حمل چنین آمادگی می گیرند : یک پسر را با یک سگ در بالای بام در کنار « موری » یعنی سوراخ روشنی انداز و دود روخانه ایستاد می کند . و نفر دومی را با سگ دیگری در پهلوی دروازه درآمد خانه وظیفه دار قرار می دهد . درست آیا می که زن ، بدون دارو وداکتر و نرس درد زایمان را می کشد ، دو نفر چوب های شانرا گرفته یکی بالای بام و دیگری در کنار دروازه با شدت تمام و مکررا به سر و صورت سگ ها می زنند تا سگ ها را به صدا و عوعو وادار سازند . یعنی وقتی که صدای عوعو سگ ها بلند شدند ، « آل خاتو» یعنی مادر آل از ترس صدای سگ ها جرئت نمی کند که از « موری » و دروازه داخل منزل شود و « دل و جگر» این زن در حال زایمان را بدرد . یعنی با این تفسیر بی پایه که اگر آواز سگ ها بلند نشود ، در آن صورت مادر آل به راحتی داخل منزل شده ، دل و جگر زن حامله دار را می درد و زن هم می میرد . پس گفته می شود که به خاطر حفظ جان زن در حال زایمان باید صداهای سگ ها بلند باشند تا مادر آل از ترس سگان وارد خانه نشود . متأسفانه اینگونه خرافات در میان تمام اتنی ها و به خصوص جوامع روستایی افغانستان جزء مهم از فرهنگ مسلط در جامعه را تشکیل می دهد .
دو- یا وقتی که زن در جریان ولادت قرار می گیرد ، زبان اورا از دهنش با شدت بیرون محکم می گیرد که تا « مادرآل» دل و جگر زن را نبرد . چون زن از یک طرف با درد زایمان دست و پنجه را نرم می کند ، زبان خود را بیرون از دهن نگهداشته نمی تواند و از سوی چون زبان هم لشم است ، با دست گرفته نمی شود . یعنی اگر زبان محکم گرفته نشود ، مادر آل گویا با آسانی دل و جگر زن را با خود می برد و زن هم جان می سپارد .
اینجاست که زبان زن را یک مرد محرم خانه با زور از دهن زن در حال زایمان بیرون آورده و جوال دوزی را در وسط زبان زن فرو برده و از آن سوی دیگر زبانش می کشد و از هر دو طرف جوال دوز محکم می گیرند تا زن در حال زائیدن طفلش ، گویا از خطر « مادر آل » محفوظ بماند . این چنین مزخرفات قرون وسطایی بخش از فرهنگ و روان جامعه هزاره را تشکیل می دهد . در واقع تمام جامعه ما و به ویژه زنان روستایی افغانستان اصلا به نسبت عدم وسایل بهداشتی ، تغذیه ، استراحت ، و هزاران نیازمندی ضروری دیگری دست و پنجه را نرم می کنند و با اندک ترین بهانه راهی گورستان ها می گردند ، که در واقع نه « آل » است و نه « مادرآل » واقعیت دارد. به نظر راقم این سطر بناء بر سیاست استبدادی نظام کهنه پرست که فقرعمومی را در سطح کل جامعه عامل گردیده است ، منجمله برخی کثیری از زنان حامله دار نسبت عدم توجه دولت های ظلمتگرا و نبود وسایل صحی ، غذا ، تفریح و... متأسفانه در جریان زایمان جان های عزیر خود و نو زادهای شانرا در روستاها و دهات فراموش شدهء افغانستان که زندگانی غیرانسان در آن حاکم است ، از دست می دهند .
این گونه واقعیت های دردناک و سنت های مزخرف مانند مشت نمونه خروار است که در بطن تمام جوامع و اتنی های محروم و اسیر ما اعم از مردمان پشتون وغیر پشتون و مسلمان و غیر مسلمان کشور ما قرار گرفته و علاوه برآن ، متولیان سیاسی مستبد و مرد سالاران سبک مغز و تاریک اندیش اند که باز هم بالا ترین استبداد غیر انسانی قرون وسطایی را بر زنان و طبقات تهی دست و محکوم جامعه میهن ما تحمیل نموده و می نمایند و همچنان سیاه دلان خرافات را ترویج می دهند . فلهذا زن ، در حاکمیت نظام قبیلوی برای مرد همسر و شریک زندگی به شمار نمی آید. زیرا مرد سالاران وحشی سیر و جمود نگر زن را « ناقص العقل » پنداشته و مرد را « سالم العقل » تصور می کند . افزون برآن ، تمام دستگاه های سیستم فئودالی در پی توجیه و تفسیر آنست که زن گویا طبیعتا « ناقص » خلق شده و با همین وسیله هم در ذهن جامعه زهر پاشی می کند که حتا زنان بی سواد نیز قبول کردند که زن گویا « ناقص العقل » است . و همچنان نا آگاهانه می گویند که زن را خدا به اصطلاح « بی عقل » آفریده است .
زمانیکه زنان ( نه همهء زنان ) ، با این باور خرافی و نادرست رسیدند که زن گویا« ناقص العقل» است و متأسفانه چنین زنان بی خبراز دین، دانش و دنیا غیر شعوری به عنوان بلند گوی دستگاه استبدادی و نظام قبیلوی آنرا به تبلیغ گرفته و این امر خود نیز زمینه پذیریش ذهنی اسارت زنان را ذریعه خود زنان بالای خود زنان در سطح فرهنگ عام جامعه مساعد می سازد . پس می بینیم که بدین وسیله زن توسط خودش ، دشمن خود می گردد و فرهنگ جهل پروران نیز عام تر می گردد .
وقتی که چنین باوری در اذهان زنان ایجاد گردد که زن « ناقص العقل» است ، از یک سو پایه های نظام قبیلوی استحکام یافته و از سوی دیگر هم ، محرومیت و مظلومیت زن را مستدام می بخشد و در ضمن زن با همین عقیده ، کوچکترن تغییری به سوی خرد ورزی ، خود باوری ، خود سازی ، مدنیت ، ترقی ، انسان دوستی و جهان نو نکرده و با اذهان تاریک و آنهم بی نام و نشان راهی گورستان های می شوند که حتا رد پای قبرستان های شان هم معلوم نمی شوند . وای به حال چنین زنان !
اصلا جامعه افغانستان و به خصوص زنان شجاع وطن ما باید اولا فکر خودها را از اسارت فکری فرهنگ زهرآلود قبیلوی آزاد سازند . تا فکر با زیربنای خرد و آگاهی سیاسی و اجتماعی از قید خرافات ، سنت های دست و پاگیر در جامعه آزاد نگردد ، جامعه بدون آزادی فکری کوچکترین گامی را به سوی شاهراه سعادت ، ترقی ، مدنیت ، خود باوری ، خود سازی و دانش ... انسان سالاری بر داشته نمی تواند . در واقع وقتی که آزادی فکری جامعه که همراه با خرد ، عقلانیت ، بینش و امثالهم باشد ، در این صورت جامعه در گهوارهء بستر زمان به شکل طبیعی و مسالمت آمیز تکامل خواهد نمود. یعنی آزادی های جسمی ، حقوقی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، روانی وغیره جامعه اساسا با « آزادی خردمندانهء فکری جامعه » مبتنی بر جوهر دانش ، بینش ، عقلانیت ، شعور سیاسی- اجتماعی و ... ممکن است و بس .
جایگاه زن در نظام قبیلوی از حیوان بارکش هم نازل تر است:
به صورت مستند و عینی به مشاهده می رسد که در فرهنگ مسلط قبیلوی ارزش حیوان نسبت به زن در جوامع جهان سوم و عقب نگهداشته شده و بخصوص در جامعه ما بیشتر مورد توجه و ارج گذاری مرد سالاران جاهل قرار دارد.
مثلا: وقتی که یک مرد ، بالای الاغ بارکشی می کند و یا با گاو زمین را قلبه می نماید ، از حیوانی که برایش کار کرده است از آن خوب نگهداری می کند . به طور مثال جای حیوان را پاکیزه نگهداشته ، آب و علف را مطابق ضرورت به حیوان مورد نظر خود می دهد و زخم های آنرا نیز مداوا می کند تا از حیوان خوب کار بگیرد. بدین صورت صاحبش حق حیوان را در برابر بارکشی و کارش می دهد که این کار منطقی نیزاست.
ولی ، زن حامله دار و طفل دار که امورات منزل ، غضب شبانه روزی مرد سالاری و هزاران مشقت تحمل ناپذیر دیگری روزگار را نیز بر خون و پوست و فرسایش روح و جسم خود ، آنهم به تنهایی حمل می نمایند ، نه تنها پاداشی از زحمات فوق الذکر خود را ندیده ، بلکه از ابتدایی ترین حقوق خویش نیز محروم بوده و بازهم مظلومیت زنان طولانی تر و مستحکم تر شده و برعکس ، نظام کهنه استمرار پیدا می کند . اما زن سیاه بخت جامعه ما ، در کانون قبیله سالاری و فرهنگ زن ستیز فئودالی که نسبت به حیوانات بارکش صد برابر مشکلات و کاروایی زندگی را با هرگونه شرایط غیر انسانی بدوش می کشد و حتا معادل حیوانان بارکش هم از حق زحمت و کار خود هم ، توسط مرد سالاران سنگ دل در تحت نظام استبدادی مستفید نمی گردد.
علی الرغم آن ، اگر زن مریض گردد از نعمت و حق دوا و داکتر رفتن بناء بر فقر عمومی اجتماعی هم به خصوص در روستاهای دور دست کشور محروم بوده و یا شاید تا آخرین رمق حیات خود ، اگر کدام قرص سردردی وغیره برای اتمام حجت برای زن مریض و درد کشیده رسیده باشد . ولی اگر حیوان بارکش ، کدام زخم داشته باشد ، فورا صاحبش آنرا مدوا می کند تا برایش کار کند و بدین وسیله قوت و لایموت خانواده را تهیه کرده باشد . واگر زن مریض شد ، تداوی را چه می کنی که حتا حق استراحت عاجل بر بستر مریضی برایش نیست ، این زن بد بخت باید در حال مریضی هم کار کند . اینجا عملا دیده می شود که جایگاه زن در نظام قبیلوی نسبت به حیوان هم نازل تر است .
گرچه شوهر چنین زن در حال که مصیبت عمومی بر جامعه حاکم است راضی نیست که خانمش مریض گردد و از کار باز ماند . ولی مرد هم از نظرفکری آنقدر عقب مانده است که نسبت به حیوان بارکش خود زن را پائین تر می بیند . در این مورد تنها به صورت انتزاعی و مجرد ویژه گی استبدادی مرد در کانون خانوادگی علیه جنس مؤنث عمده نیست ، بلکه اصلا نظام اجتماعی کل جامعه فئودالی و فرهنگ ظالمانه و تمدن ستیز قبیلوی مرد سالاران تعیین کننده است که یک مرد فقیر و تحت ستم هم به ارزش انسان ، حقوق و... همسر خود پی برده نمی تواند . در واقع استبداد سیاسی و سیستم پرسوده و ضد تمدن و ضد مدرنیته بوده که تمام نهادهای جامعه ما را فلج و پوسانیده است .
پس می بینیم که واقعا ارزش و اهمیت حیوانات بارکش نسبت به زنان خانه در زیر چتر مستبدانه و نظام واپسگرای قبیلوی خیلی قابل توجه بوده ، ولی مقام انسانی زن از حیوانات چندین مراتبه نازل تر و اهانت آمیز تر است . باید گفت که از اینگونه اعمال سیاه و ننگ آور تاریخ ، در پیشانه قدرتمندان استثمارگر و استحمارگر دولت مردان نظام فئودالی ، مرد سالاران زن ستیز و آرایشگران دینی زیاد حک گردیده است که تاریخ آنرا نیز گواهی می دهد .
حق تعیین سرنوشت زنان توسط خود شان :
با این پیام مرحوم استاد خلیل الله خلیلی نیز که زنان را به مبارزه ، مقاومت و تعیین سرنوشت شان توسط خود شان متوجه نموده تا زنان نه تنها به مثابهء عامل اصلی و مؤثردر تعیین سرنوشت خودشان آگاهانه کمر همت را ببندند ، بل در تعیین سرنوشت مردم و آبادانی کشورش نیز یکجا با مردان نقش محوری را بازی نمایند و مرحوم استاد خلیلی چنین می گوید :
ای شاخهء گل ، شسکته تا چند ؟ ای سروران نرسته تا چند ؟
ای مرغ بهشت ، شکسته تا چند ؟ در کنج قفس نشسته تا چند ؟
بشکن قفس و چمن بیارای
اگر قرار باشد که از آسمان غیب وضع زنان خوب شود ، محال است . واگر گمان گردد که مرد سالاران بر سر عقل و تفکرآمده ، زنان را به حقوق شان برسانند ، یک خواب و خیال است . اگر تصور شود که زنان با عذر خواهی معصومانه و اشک های مظلومانهء خود ، مرد سالاران را بر سر رحم و انصاف آورده تا برای زنان حقوق و آزادی قایل شوند ، بازهم یک تخیل گرایی واهی بیش نخواهد بود . اگر خانمان خوشبین باشند که در اثر مبارزات سیاسی- فرهنگی و تبلیغات عناصر ملی ، آزادیخواه و دموکرات مرد به تنهایی ، حقوق انسانی زنان در جامعه اعاده می گردد ، بازهم خوش باوری محض است .
و اگر فرضا زنان توسط مردان خدا پرست ، عادل ، انسان دوست و دموکرات صاحب آزادی و حقوق اجتماعی و سیاسی خویش در جامعه هم گردند ؛ آیا دراین مورد زنان ارزش چنین نعمت را که خود در تحصیل آن هیچ نقش نداشته اند ، آنرا هضم کرده می توانند ؟ آیا خانمان این گونه آزادی و حقوقی رایگان و بدون سعی و مبارزه آگاهانه شان را که بدست آورده باشند ، آنرا حراست کرده می توانند ؟ آیا زنانی که با فقر سیاسی ، فرهنگی ، علمی و امثالهم غرق باشند ، می توانند که ارزش های آزادی ، عدالت ، برابری وغیره را درک کنند و از آن به صورت همه جانبه پاسبانی نموده و آنرا گسترش و تکامل دهند ؟ در این مورد می دانم که علامه سعدی هم یک نعمت و دست آورد را محصول عرق ریزی و زحمت کشی یک انسان می داند که به رایگان از غیب بدست آمده نمی تواند . و انسان باید به بازده و نتیجه محصول دست رنج خود پناه ببرد و با آن زندگی شرافتمندانه را به پیش ببرد تا خدا و وجدان انسانیت از او راضی گردند . بالاخیره سعدی چنین پاسخ ارائه نموده است:
نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرداین یک امر مسلم است ، هر چیزی که بدون تلاش و عرق ریزی تحصیل شده باشد ، بی ارزش است . از طرف دیگر ، چیزی که مفت بدست می آید ، بسیار بسیار گران هم است. اول اینکه چیزی رایگان ، انسان را مفت خور بار می آورد. دوم اینکه آدم را بار دوش جامعه می سازد . از سوی دیگر ، فرهنگ تنبلی و مفت خوری ترویج می یابد و اجتماع را از این ناحیه هم مریض می گرداند . از جانب دیگر چیزی که ظاهرا مفت بدست آمده باشد ، در واقع آن چیز خیلی گران هم است که باید حد اقل یک بار هم تلافی گردد . آیا انسان مفت خور ، آنرا جبران کرده می تواند ؟
نیروهای دموکرات و انسان دوست مرد ، تنها پیام آزادی را در کل برای جامعه و به صورت خاص برای رهایی زنان می رسانند . روشنفکران وظایف خطیر روشنگری را در جامعه به عهده دارند . خرمندان مرد با فرهنگ و ضد سیستم فئودالی به تنهای برای خانمان آزادی ، حقوق و عدالت را به ارمغان آورده نمی توانند . این خود زنان کشور اند که با تعقل رسالتمند ، آگاهی اجتماعی و فراگیر فرهنگ متمدن و مبارزات پیگیر خود با عناصر مترقی مردان سازنده ، آزادی و عدالت اجتماعی را نه تنها برای خود ، بلکه اصلا برای تمام اتنی های ساکن و تابع در کشور به ارمغان خواهند آورد . به گفته نغز و شیوای این شاعر:
به هر کاری که همت بسته گردد اگر خاری بود گلدسته گردد
اگر زنان کشور ما از طریق آگاهی سیاسی و خود سازی علمی به سراغ تعیین و تغییر سرنوشت انسانی و سیاسی – اجتماعی خویش نروند حتا خداوند هم به حال شان تحولی مثبت را ایجاد نمی کند . چنانچه در صفحه اول این مطلب در قرآن شریف آمده که : « سرنوشت مردم و قومی را تغییر نمی دهد ، مگر که خود آن مردم و آن قوم سرنوشتش را تغییر دهد .» . پس طبق فرمان خداوندی ، منطق علم و دانش ، خرد دموکراتیک و آگاهی سیاسی است که تمام مردمان کشور ما و به خصوص زنان قهرمان و شجاع ما هرگونه توانایی ها و نیروهای خویش را در جهت تعیین سرنوشت انسانی ، اجتماعی – اقتصادی ، فرهنگی- سیاسی و تحقق جامعه مدنی و نظام دموکراسی در جامعه به کار بگیرند تا پیش زمینه های عقلانیت ناب و انسان سالاری برای آیندگان نیز میسر گردند .
مسعود سعد انسان را از اوهام و کمک دست غیب رهانیده و انسان را مسؤل کار خودش برای خود و توسط خودش می نماید و آنچه را که خداوند نقش انسان را در همه امور تعیین کننده توصیف نموده ، مسعود سعد نیز چنین می گوید :
به دوش توکل منه بار خود را ولی نعمت خویش کن کار خود را
واقعا که اگر زنان آزادی و حقوق اجتماعی- سیاسی شان را آگاهانه دوست دارند و آنرا قلبا به خاطر رهایی انسان از قید هرگونه اسارت پذیرفته اند ، خواهان حقوق مساوی در تمام روابط مادی و معنوی یکسان با مردان هستند ، بایست خودها را با زیورعلم و دانش مجهز سازند که نه تنها باعث تغییر مثبت جهان زن خواهند شد ، بل در تغییر مناسبات تمام جوامع کشور خود نیز سهم بارز و حتا تعیین کننده را دوش با دوش مردان خردمند ، دموکرات ، انسان دوست ، مدنیت خواه ، مترقی اداء خواهند نمود . با توصیه این شاعر که جوهر انسان سازی را برای دنیا و آخیرت در پرتو علم و دانش می بیند:
ترا علم در دین و دنیا تمام که کار تو از علم گیرد نظام
و همچنان شاعر دیگری به نسبت ارزش علم تا آن حد تأکید نموده که بدون ابزار علم و دانش ، خدا قابل شناخت نیست و در زمینه اینچنین فرموده است:
چو شمع از پی علم باید گذاشت که بی علم نتوان خدا را شناخت
ضرب المثلی هم در زمینه علم داریم که گوید : « خود شناسی و خدا شناسی .» بدین صورت خود شناسی بدون علم ناممکن است. وقتیکه انسان به وسیله علم از خود معرفت پیدا می کند ، پس اینجاست که با همین علم اصلا خدا و جهان را می شناسد و همچنان ذات اقدس الهی ذریعهء بینش و علم در وجود انسان زنده و خلق می گردد . فلهذا ، تعیین سرنوشت انسان با زیر بنای علم و دانش فقط و فقط توسط خود اراده ، تصمیم و مبارزه انسان در بستر زمان ممکن و علمی است و بس .
باید از نگاه دانش دموکراتیک و علمی پذیرفت که تحقق جامعه مدنی ، آزادگی ، نوآوری های مثبت و ... بالاخیره تحقق نظام مردم سالارای بدون حضور پیگیرانه و همه جانبهء زنان در تمام هسته های اجتماعی- سیاسی ، اقتصادی- فرهنگی وغیره هم ناممکن است . مثلا در کشورهای عقب نگهداشته شده جهان کنونی که جایگاه زنان در نظام جامعه کاملا خالی است ، شدید ترین شیوه ها و سنت های خشن مرد سالاری و سیاست های استبدادی قرون وسطایی مردان سبک مغز و جهل پرست در جامعه حاکم و مسلط اند و جامعه از کاروان تکامل خرد ، بینش ، علم تخنیک ، اقتصاد ، فرهنگ پویا و ترقی بستر زمان کاملا به عقب مانده است . در چنین کشورها مرد سالاران یکه تاز میدان بوده و با ماهیت ضد مدنی و ضد دموکراتیک خودها زنان را از همه ارزش های حقوقی ، آزادی و جامعه مدنی محروم و آنان را کاملا در پایین ترین نردبان نظام اجتماعی جامعه اسیر قرار داده اند .
وقتی که اگر به قانونمندی تکامل عنصر زمان ، مدنیت ، فرهمندی جامعه ، زایش تفکر سازنده و نظام دموکراسی باور داریم ، پس قویا با حضور فعال و خسته ناپذیر و آگاهانه زنان با مردان در عرصه های سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و امثالهم است که نقش باطل و تمدن ستیز مرد سالاران متحجر ، آرایشگران مذهبی معامله گر ، طبقات استثمارگر بومی و تمام نیروهای تاریخ زده مربوط به سیستم فئودالی ؛ آنهم با پشتوانه آگاهانه و مسؤلانه توده های کشور نقش برآب خواهد شد. و همچنان زمینه های رشد فرهنگ خرد ورزی ، عقلانیت ، زایش اندیشهء نوین ، مدرنیته سازنده ( نه مدرنیته وارداتی و غرض آلود ) ، جامعه مدنی و مردم سالاری مساعد شده و نظام قانونمند و دموکراتیک تدریجا و به صورت مسالمت آمیز جاه گزین سیستم فئودالی و فرهنگ استبدادی قبیله سالاری سربسته در جامعه کثیرالاقوام و جوامع افغانستان خواهد شد . و هم میهنان عزیز ما با عبور خردمندانه از امراض پراگندگی قومی ، قبیلوی ، نژادی و عصبیت های فرسایشگر دینی و مذهبی صاحب هویت افتخار آفرین ملی و دموکراتیک در ابعاد گستردهء روابط اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی ، هنری ، منطقوی ، نظامی ، روانی و نظیر آن گردیده که بدین وسیله پیش شرایط های عالمانه و عقلانی وحدت ملی نهادین ، ملت سازی و تحقق تساوی حقوق واقعی بین زن و مرد د ر بطن نظام اجتماعی جامعه افغانستان به طور ریشه یی به وجود خواهد آمد.
پس با مشارکت عادلانه و دموکراتیک زنان مساوی با مردان در تمام ابعاد نظام اجتماعی- سیاسی و فرهنگی- اقتصادی جامعه است که با زیر بنای خرد ، علم و آگاهی اجتماعی ؛ فرهنگ منفرد و متفرق جامعه ما به « فرهنگی ملی » ، فرقه های متنوع دینی و مذهبی به « همبستگی دینی- مذهبی » ، پراگندگی قبایل و اقوام و اتنی های گوناگون کشور به « ملت واحد » و کشور عقب گذاشته شدهء و مخروبه افغانستان به « افغانستان نوین و دموکراتیک » و آنهم به صورت مسالمت آمیز ، تدریجی و عاقلانه ارتقا خواهند یافت . پس بیائید که با فرمان خدا ، ادای دین کرامت انسانی خویش ، با ایمان به منطق دانش و خرد دموکراتیک ، رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر ، حکم قانونمندی تکامل عصر و زمان و طبق مصالح فرهمند ملی خودها ، زنان را عملا با مردان متساوی الحقوق بپذیریم و در تحقق این امر بیشترین ، صادقانه ترین ، پیگیرترین و ناب ترین سعی مدبرانه و تلاش های هوشمندانه را بکار بگیریم .
در اخیر با این کلامی از اقبال لاهوری که انسان تقدیر خودش را بدست خودش رقم بزند ، نه از مرجع دیگری که تائید کنندهء آیت فوق نیز می باشد ، او چنین می گوید:
خدا آن ملتی را سروری دا د که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سروکاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت
و من الله التوفیق
منبع :
( 1 )- ( احیای هویت ، مرکزفرهنگی نویسندگان افغانستان )