محبوبه نيكيار
بياد بود ناديه انجمن
از
سكوت تا سكوت
ناديه انجمن را كشتند .
جرقه هاي آتشين شعر و ادب را به فنا بردند .
مسلمان زاده مردي نامسلمان در شهكار خداوندي ، در نقاشي هاي و ظرافت كاري هاي
پروردگار ما نامسلمانانه دست درازي كرد .
ناديه انجمن ما را از انجمن ما زنان به نابودي كشانيد .
اي بي بقا مردي مسلمان زاده سرزمين مشرق ، چطور به جان آن زن ظريف تاختي و
دستان گنه كارت را به خون آن بي گناه مقدس آلوده ساختي . جانش را به نامردي
گرفتي و روحش را به مقدسات خداوند آزادي .
اي مرد ظالم و سالار جهنم ظلمت .
آيا ندانستي ناديه كي بود ؟
فرستاده خدواند و طنين چنگ و آيين شعر ابديت .
به گمانت ميداني چه كردي ، چه بي انصافانه از پله كاني زندگي چون ابله به او
تاختي و با نهايت خشم در وجودش دويدي ، چه فكر كردي كه در مقابلت اهريمن پهلوان
جنگي غولان مغولي قرار دارد يا ظريف زني شاعر آريايي ؟
از تند باد يورشت اي غول پيكر جاهل ، يك شمع ادبيات را از انجمن ما خاموشيدي .
ديگر بهار در فضايت موج نخواهد زد و ديگر نغمه ترا پر بار نخواهد كرد .
روح ناديه انجمن ترا در دبستان غم ها آرام نخواهد گذاشت ، گمان مبر كه خشنودي
در راه تو بيايد .
تو اي مرد سر افگنده ، رقص شيطان را كه در خونت با موزيك غم نغمه مي سرايد
مباركت باشد .
با كشتن ناديه انجمن ، رنگينه خونش تا ابديت اين دنيا ، حنا به كف دستهايت
خواهد بود و در هر سكوت شب يار در غمخانه ات .
ناديه انجمن هميشه شمعي در دبستان ادبيات ، شعر روشن ميكرد و از جانبي ، شمال
جاهلان آنرا خاموش ميساخت ، تا اينكه شمال ها به تند باد ها و تند باد ها به
توفان ها تبديل شد و شمع زندگي اش را براي هميش خاموش ساخت .
ضربات كوبنده و جانكاه مسلمان مرد نا مسلمان بالاي جسم ظريف ولي روح بزرگ و با
مقاومت ناديه فرود مي آمد و با هر ضربه اش روح نازك و ملكوتي او را آزار ميداد
. ولي نيروي عشقي كه ناديه در زندگي و ادبيات و سرودن شعر داشت ، او را استوار
نگهميداشت . درد جسم و تن خود را تحمل ميكرد و در يادداشتهايش از غم و درد
روزگار مي سرود ، بي همتا و يگانه به راه خود روان بود . شايستگي و بزرگواري زن
بودن را در خود پرورش داده بود و به راه خود ايمان داشت . غمها و درد هاي ارباب
ظلم كه خود را فرمانروايي سرنوشت ناديه ميدانست تحمل ميكرد ، او جاودانه با
جسارت در سرزمين علم و معرفت در بي فروغي زندگي اش ، شمع ادبيات را در خود و
جامعه خود روشن نگهداشته بود و نغمه هاي شعر را در قفس بي عدالتي زمزمه ميكرد و
درد هاي دروني اش را روي صفحات مي نوشت .
ولي دفترش ، روزنه هاي اميدش ، انگيزه و شور دروني اش ، پندارها باور ها و رويا
هاي خوشگوارش را با نشتر جهالت پاسخ ميدادند .
زمان بهم خورد ، شب و روز يكي شد . ابر و افتاب بهم شدند باران و آتش يكجا شدند
، رنج و شادي بهم آميختند و نور عشق در ناديه انجمن خاموش شد . آفتاب زير ابر
ها پنهان شد ، باران نباريد و آتش از سوختاندن بايستاد . رنج و شادي سرخورده و
دلهاي شكسته در ميانه توقف كرد . شيشه ها شكست ، قلب ها جريحه شد با شنيدن مرگ
ناديه انجمن ، آواز ها براي لحظاتي خاموش شدند . ناقوس ها در نواختن ، گوش ها
را نوازش كرد و آفتاب خود را در مدار طلايي در خشم گرفت و خاموشانه در پس كوه
ها پنهان شد .
ديگر كسي تحمل مرگ ناديه انجمن را نداشت ، ولي زني در سرزمين آرياناي ما ، كسي
كه در مكتب راستين عشق در سرزمين ادبيات روح مي بخشيد با يك صدا ، يك اميد و يك
حقيقت در ميان همقطارانش به پيش ميرفت ، توسط جباران جهل در سرزمين ظلمت با
ضربه هاي سهمگين از طرف نژاد مرد مسلمان زاده اي نا مسلمان به ابديت پيوست .
قاتل ناديه مثل ديگر قاتلين زن هاي كشور ما ، بازهم توسط يك مرد جاهل دور از
فرهنگ و دور از تمدن امروزي صورت گرفت . اين مرد ها شكست خوردگان در برابر زن
ميباشند . زماني مردي در برابر زني قرار ميگيرد و ميخواهد دست و پنجه با زن نرم
كند اين خود شكست مرد و مرد بودن است .
چنين مردان از نظر انديشه ، تفكر ، تعقل و بينش ، خود را آنقدر عقب مانده تر و
ناتوان تر از زن فكر ميكنند كه فقدان دانش و فقر معرفت و خرد ، آنان را به جنون
مي كشاند و يگانه راه را استفاده از زور بازو و حس انتقام عملي ميدانند و شوهر
ناديه در مورد وي چنين كرد .
در سرزمين هاي پيشرفته خشونت مرد نسبت به زن بلكه به مراتب بيشتر از سرزمين هاي
شرق است ، ولي آنها در برابر علم و دانش و معرفت از خود جهالت نشان نميدهند .
ولي در سرزمين شرق برعكس بر علاوه اينكه در تمام موارد نسبت به زن ستيزه جو و
خشن ميباشند در برابر علم و دانش و خرد زنان نيز به ستيز بر ميخيزند و آنرا
متضاد با باور ها و انديشه هاي مذهبي خود ميدانند و به تصور اينكه اگر زن قدمي
فراتر از مرد خود نهد ، آنرا توهين به مقدسات خويش ميداند چونكه براي وي از
هزار ها سال به اينطرف گفته شده كه زن نسبت به مرد ضعيف تر است و زن ناقص عقل
ميباشد . همين باور و انديشه قهقرايي بعضي مرد هاي شرقي را لجام گسيخته و غير
قابل كنترول بار آورده است كه اين باور و انديشه در فرهنگ اصيل و بومي آريايي
ما نبوده و نيست ، ريشه اين فرهنگ از سرزمين هاي بيگانه سرچشمه گرفته است .
بايد ريشه اين باور مندي و اعتقاد به زن ستيزي را پيدا نمود كه از كجا آب
ميخورد . و اين بر ميگردد به دور دست ها . دور دست هاي كه از سرزمين بيگانه با
شمشير و نيزه بالاي مردم ما تحميل شده است و تمام بنا هاي باورمندي و اعتقادي
فرهنگ خرد و دانش را به خاك يكسان نمودند و فرهنگ جهالت ، بيسوادي ، فقر ، مرض
و استبداد را بالاي ويرانه هاي كشور ما در انديشه ها و روان مردم ترزيق نمودند
تا باشد از خود بيگانه شوند و با فرهنگ بيگانه خلط و مونس .
مگر ما شاهد نيستم و آگاهي نداريم كه اين زن ستيزي نه تنها در كشور ما بلكه در
همسايه هاي شرقي و غربي ما نيز به شدت ديده ميشود و در همين سرزمين علم و فرهنگ
و اديب پرور ايران زمين چه تعداد زنان نامور و شجاع مورد اهانت و هتك ناموس
قرار گرفتند و بنام زن بودن به دار كشيده شدند و يا در كشور پاكستان چه تعداد
زنان و دختران جوان خود را سوزاندند و يا توسط شوهران شان سوزانده شدند . اين
همان فرهنگ زن ستيزي مردمان بدوي و بيابان گرد است كه سايه منحوس و شوم خود را
تا كنون در اين سرزمين ها و بسياري از كشور هاي اسلامي گستره نگهداشته است .
دور از انتظار نبود كه ناديه و همسان ناديه ها قرباني دستان چنين مردان زن ستيز
شوند .
ناديه كه از نگاهش عشق مي چكيد و از كلامش مرواريد تراوش ميكرد به عرش لانه كرد
و با ستارگان پيوست . و ديگر شب شعر در ميانه اي ما ندارد . روحش شاد و روانش
پر نور باد .
سفره كلام :
در تپه هاي سبزينه ، بالهايت گشاده مي شد
و در سفره كلام با عشق مي سرودي
در سرزمين عاج ها در نبرد بودي
اي شهكار هنر شعر
و اي بلبل باغ آرزو ها
در نيمه راه ، توفان جهل روشناييت را ربود
اي نهال عشق و اي بانوي هنر كلام
اي لبخند اميد و اي پرستوي خوش الحان
براي قلبت گريه ميكنم كه آوازت كجا شد
چرا خاموشي
و ديگر از درد هاي زمانه نه سرودي
و با صداي كاذبين و بيگانه ها جواب نگفتي
از گذرگاه هاي غم با خاطره هاي مغشوش
و دل پر ارمان
از زير پرچم ظالمان رميدي
در درون سيه ات شادماني ها شكسته بود
اكنون در پناه آسمان آراميدي
ديگر از صبح ها تا غروب ها گريه نميكني
و ديگر ظلم در كمين غم بر تو كشك نميدهد
به تو اي رفته اي از ما ، گريه ميكنم
چه آرام خفتي و چه بي سروده رفتي
غولان نعره كشيدند
و با تك چشم غضب به تو نگريستن
اينك نبرد پايان نشده است
و اين شروع نبرد تست
تنت آرام خفته است
ولي روحت تا آخرين
با نعره غولان جواب خواهد گفت
جام شعر
همسايه سراچه شرقي كوچه ات
در بيكرانه هاي بلوغ صداي تو
در ساغر سحر
با هر سروده ات
به فضا گوش ميدهد
شايد صداي نور اميد
از در اميد
از لابلاي ابر سپيد
در نسيم صبح
با جام شعر تو
آغاز صبح را
با كليد از شعر تو
باز نمايد
ناديه انجمن با محروميت جهان زندگان را وداع گفت . اين خواست خودش نبود كه برود
، چون كار هاي زيادي در پيشرو داشت و بايد آنرا انجام ميداد . اين مشعلدار هنر
و شعر و ادب بايد راه تاريك نابينان كوردل را روشن مي ساخت . ضمير و وجدان
شانرا رستاخيز مي بخشيد . به دل هاي تاريك شان نور اميد مي بخشيد و به نيروي
دروني شان واقف شان ميساخت .
آري ! ناديه كارهاي زيادي داشت ، اما اميد وار بود كه كار هاي بعدي توسط خرد
مندان و انديشمندان متفكر ادامه مي يابد و اين چيزي بود كه مرگ در برابرش نا
چيز مينمود .
هر رونده متفكر و اديب در دوران حيات خود ، نهال هاي در دل شعر و ادب غرس
مينمايند و نسل آينده كه ادامه دهنده اين رنگيني شعر و ادب ميباشند ، به نسل
هاي بعدي به يادگار ميگذارند و ناديه انجمن يكي از اين متفكران و اديب دوران
خود بود .