عبدالعلي نور احراري
كاليفرنيا – امريكا
پاسخى به دكتر انصارى ايراني
در سايت " آريايى" مضمونى به قلم دكتر انصارى, زير عنوان " قرائتى متفاوت از جايگاه زن در اسلام" به پاسخ آقای خواجه بشیر احمد انصاری نگارش یافته که درين رابطه خانمی بنام میترا نوشته است : "دانشمند نامدار ایرانی دکتر انصاری در شب 20 اپریل 2005 در ساعت 9 شب به وقت اروپای غربی از امریکا روی خط رادیوی ایران زمین که از شهر گوتنبرگ سوئد پخش می شود آمدند و به محتوایات مقاله آخند افغانی انصاری را كه در سايت آريايى خوانده بودند كاملا ترديد كردند و داستان ابراهيم و داود و نوح و غيره را جزو افسانه هاى مذهبى شمردند كه اصلا وجود خارجى نداشته اند و تاريخ چنين كسانى را نمى شناسد. پس قبايى را كه اين آخند افغانى براى زنان مسلمان دوخته ارزانى خود شان باد. جاى تاسف است كه اين آخند به ظاهر مدرن با پاشيدن پرازيتهاى ارتجاع, سايت بسيار خوب و خواندنى آريائى را لكه دار ساخته اند."
پيش از آنكه مضمون دكتر انصارى را به ميان آوريم شايان ذكر است كه دشمنى با خدا و آيين يكتا پرستى از آغاز آفرينش در سرنوشت بشر رقم زده شده است. چون خدا خاك آدم را سرشت و او را آفريد ابليسى بود كه از فرمان خدا سركشى كرد و چون خدا, نوح و ابراهيم و لوط را به پيامبرى برگزيد, قوم شان با ايشان به مخالفت برخاستند و آنگاه كه موسى و عيسى را به رسالت مبعوث كرد. فرعون و مستكبرين با ايشان در افتادند و هنگامى كه محمد خاتم النبين و سيد المرسلين صلى الله عليه و سلم را به پيامبرى برگزيد, قوم او و در رأس ابولهب و ابوجهل با وى خصومت و دشمنى و عداوت كردند و از آنگاه تا كنون بسا كسان كه نامهايشان ثبت تاريخ است با پيامبر بر حق اسلام به مخالفت برخاسته اند كه از آن جمله اند سلمان رشديها و دكتر انصارى ها و امثال شان. بنابراين مخالفت با اسلام, از آغاز پيدايش اين كيش وحدانيت و يكتا پرستى تا كنون ادامه داشته و پس از اين هم ادامه خواهد يافت ولى با وصف اين مخالفت ها و كينه توزيها, اين آيين پاك بيش از پيش قوت مى گيرد و هر روز به پيروانش افزوده مى شود و گروه هاى پيشتر بدان مى گرايند تا آنكه انشاالله به صورت آيين و كيش جهانى درآيد.
ضديت, دشمنى, عداوت و خصومتهاى كه در بستر زمان، با آيين اسلام و پيامبر برگزيده اش صورت گرفته يا بر مبناى مخالفت و تعصب بوده و يا از روى جهل و نادانستگى از اصول و مبانى و مصادر اسلامى, و يا آميزشى از اين دو بوده است. البته پژوهشگران و محققان غير مسلمانى نيز بوده اند كه تا حدى از شاهراه عدل و انصاف عدول نكرده و سر تعظيم در پيشگاه پيامبر اسلام فرود آورده و حقايق را عنوان كرده و به مزاياى اسلام اقرار و اعتراف كرده اند.
از مطالعه مضمون دكتر انصارى بر مى آيد كه وى در دشمنى و خصومت با اسلام ميان بر بسته است و بجز معلوماتى سطحى و اندك چيزى در چانته ندارد وهمان گفته هاى دشمنان پيشين اسلام را پيشكش كرده و در واقع همان كجراهه اى را مى رود كه پيشينيان وى رفته اند و همان تفاله ديگران را نشخوار مى كند. اگر بنا باشد كه كليه مطالب مقاله اش تحليل و سبك و سنگين شود ايجاب خواهد كرد كه در اين مورد رساله و يا كتابى مستقل تاليف و به نشر برسد. بنا براين فقط به بعضى نكات آن تماس مى گيريم و به صورت گذرا اشاره مى كنيم و بحث بر سائر مطالب را به زمانى ديگر ميگذاريم - اگر عمرى باقى بود و توفيقى دست داد-
دكتر انصارى مضمون خود را چنين آغاز كرده است:
" معروف است ميگويند، زن درفرهنگ عرب قبل از اسلام فاقد هرنوع ارزش انسانى و اجتماعى بود وحتى اعراب تولد نوزادان اناث را يک واقعه نحس خانوادگى تلقى وآنان را زنده بگور ميکردند، ولى اسلام اين رسم را از بين برد و به زن شأن انسانى و اجتماعى تازه اى بخشيد. اما اسلام شناسان معروف جهان واز جمله بعضى از نويسندگان عرب مسلمان، عکس اين موضوع را ثابت کرده ومعتقداند که زن درفرهنگ عرب قبل از اسلام، مقامى بمراتب برتراز آنچه که اسلام براى زنان به ارمغان آورد، داشته است.از جمله مارتين هارتمن ازشرقشناسان بزرگ وعبداﷲ عفيفى درمرآت العربيه گفته اند:که اسلام ارزش وحقوق انسانى زنان رامخدوش وآنان رابصورت آلات تملک مردان درآورد. " و به ادامه گفته است:
"بديهى است که زنان دربين اعراب چادرنشين، مقامى پست تراز مردان داشتند، ولى رويهمرفته حقوق وآزاديهاى آنها بمراتب زيادتر از مقرراتى بود که محمد به عنوان کلام خدا از آسمان براى شان نازل کرد. درست است که قبل ازظهوراسلام، رسم وحشيانه و ظالمانه زنده بگورکردن اطفال اناث وجود داشت، ولى اين عادت غيرانسانى دربين کليه اقوام عرب معمول نبود وتنها گروهى از اقوام عرب از رسم مذکور پيروى ميکردند.قبل ازظهور اسلام استعمال چادر بين زنان اعراب بسيار نادر بود و حتى درزمانى که اعراب از آئين بت پرستى استفاده ميکردند، زنان عرب از حقوق انسانى برخورداربودند. درکتب عربى ميخوانيم که بغير از (زنوبيا) ملکه پالميرا(يکى ازشهرهاى قديمى سوريه) در دو مورد تاريخى ديگر زنان عرب بر طوايف خود حکمروائى ميکردند. (فريتاک) درکتاب خود تحت عنوان ـ ضرب المثل هاى عربى ـ، فهرستى از زنانى که درعربستان قبل از اسلام به شغل قضاوت اشتغال داشته اند، ذکرکرده است. درحالى که دراسلام، زنان راشايسته مقام قضاوت نميداند."
خوانندگان عزيز, از شنيدن و خواندن عبارات كفر آميز بر من خورده نگيريد كه نقل قول كفر, كفر نيست و انتظار نداشته باشيد كه اتهاماتى را كه دكتر انصارى وارد مى كند از نظر عقيدتى بدان پاسخ داده شود, بنابراين چون طرف ما شخص غير مسلمان و از دين برگشته است ما به نقاط نظر وى كارى نداريم و فقط از نظر تحقيقى و واقعيتها موافق به عقل و منطق مسائل را مطرح مى كنيم و آن را در معرض داورى مى گذاريم.
به قول خانم ميترا, اين دانشمند نامدار ايرانى بايد اين نكته را بداند و حتما مى داند كه هر ادعايى را بايد به اثبات رساند ورنه سخن وى بيهوده و باطل است.
چگونه ميتوان ثابت كرد كه داستان ابراهيم و داود ونوح وغيره چنانكه دكتر انصارى ادعا كرده, وجود خارجى نداشته و تاريخ چنين كسانى را نمى شناسد؟ آيا از نظر عقل و منطق درست كه هر آنچه را تاريخ تا كنون نشناخته بايد آن را افسانه خواند ونفى كرد؟ آيا تاريخ تا كنون به راز آفرينش پى برده يا موفق شده كه تاريخ آفرينش آدم يا بشر نخستين را دريابد؟ آيا تاريخ از تمام حالات جوامع بشرى و تمدنهاى پيشين كه در مسير زمان پديد آمده و سپس ناپديد شده اند اطلاع دارد؟ بشر ممكن است روزى به يافته هاى بيشترى دست يابد و از حالات جوامع و تمدنهاى پيشين از آنچه دكتر انصارى منكر آنست معلومات دهد. بنابراين نفى وجود ابراهيم و نوح و سليمان وغيره, صرف نظر از لحاظ مذهبى و عقيدتى آن, از نظر تحقيق علمى و تتبع و بژوهش تاريخى نيز امرى نا معقول و خلاف هر گونه منطقى مى باشد و فقط مى تواند با منطق دكتر انصارى راست آيد و بس.
دكتر انصارى به اصطلاح خود از قول بعضى اسلام شناسان و نويسندگان مسلمان نقل كرده است كه: " زن درفرهنگ عرب قبل از اسلام، مقامى بمراتب برتراز آنچه که اسلام براى زنان به ارمغان آورد، داشته است." و سپس گفته هاى مارتين هاتمن, از شرق شناسان بزرگ و عبدالله عقيقى را مى آورد كه گفته اند:" اسلام ارزش وحقوق انسانى زنان رامخدوش وآنان رابصورت آلات تملک مردان درآورد."
نمى دانم لفظ " اسلام شناس" بر چه كسانى اطلاق مى شود و تعريف آن چيست؟ آيا هر كسى كه چهار كتابى خواند و قلم برداشت و راست و ناراست چيزى بافت و بر اسلام تاخت مى توان آنرا اسلام شناس خواند؟ ميزان و معيار اسلام شناسى نزد دكتر انصارى چيست؟ اطلاع از حالات جوامع پيشين و نحوه زندگى باشندگان آن زمان را بايد در علوم تاريخ و جامعه شناسى سراغ كرد, نظر اسلام شناس و خداى شناس معيار داورى قرار گرفته نمى تواند بجز آنچه را كه خداواند در كتب سماوى خبر داده است و اهل كتاب بدان ايمان دارند و خداى نشناسان آنرا رد مى كنند. بهتر بود دكتر انصارى بدون اينكه به نظرات ديگران استناد كند و آنان را به حيث اسلام شناس جا بزند بصورت مستند متكى بر شواهد و مدارك تاريخى, تصويرى از جامعه زن قبل از اسلام ارائه مى كرد تا خواننده در روشنى آن حالات و موقف زنان را قبل از اسلام و بعد از آن، در مقام مقايسه قرار ميداد. درست نيست كه در همچو حالات بگوييم كه فلان چنان گفته است و فلان چنين گفته است.
پس بياييد كه زندگى زنا شويى را از زبان ام المومنين عايشه رضى الله عنها بشنويم كه از رسم و رواج دوره جاهليت, يا قبل از اسلام خبر مى دهد. وى از چهار گونه نحوه حيات زنا شويى آن زمان ما را آگاه مى كند(ا)
1- يك نوع آن, مانند نكاح امروز بود كه مردى نزد مرد ديگر مى رفت و از وى دختر و يا خواهرش را خواستگارى مى كرد. اگر او را راضى مى ساخت, خواهر و يا دختر خود را در بدل مهر معين به نكاح او در مى آورد.
2- مرد پس از پاك شدن همسرش از عادت ماهانه به او مى گفت: فلان مرد را طلب كن و با وى همبستر شو و از وى نطفه بگير, و اين كار را بخاطر تمايل به بزرگى و نجابت فرزند مى كرد. پس از آنكه زن اين كار را مى كرد شوهر از وى دورى مى گزيد تا آنكه از بار دار شدن وى اطمينان حاصل مى كرد و اين نكاح بنام نكاح استبضاع ياد مى شد.
3- گروهى كمتر از ده نفر با زنى آميزش مى كردند, پس از آنكه آن زن زايمان مى كرد, همه كسانى را كه با وى پيش شده بودند نزد خود حاضر مى كرد, يكى را برمى گزيد و به او مى گفت كه اين فرزند از تو است.
4- زنى بر فراز خانه خود بيرقى بر مى افراشت تا هر كه بخواهد با وى آميزش كند و پس از زايمان، قيافه شناس را فرا مى خواند و نوزاد را به هر يك كه بيشتر شباهت داشت نسبت مى داد.
با مقايسه اقسام و انواع نكاح يا زندگى زنا شويى كه در جامعه جاهليت قبل از اسلام رواج داشته, پيداست كه اسلام با شيوه نكاح اسلامى به مقام زن, و آبرو و حيثيت وى حرمت و ارجى فراوان گذاشت و البته اين نظر, نظرى است كه با روحيه و طبيعت فطرى بشر سازگار است, ولى شايد كسانى چون دكتر انصارى با من موافق نباشند, و نكاح نوع دوم, سوم و يا چهارم را ترجيح دهند و خواستار بيرق برافراشتن بر فراز خانه باشند, و آن را آزادى زن و مايه برترى مقام وى بدانند.
دكتر انصارى گفته است: " بعلاوه اشعارى که شعراى عرب قبل از اسلام سروده اند، همه حاکى از مقام مهمى است که زن درخانواده و دراجتماع حائز بوده است. درعصر قبل ازظهور اسلام درعربستان ، پدران هيچگاهى دختران شان را برخلاف ميل آنها به ازدواج با ديگران وادار نميکردند و رضائيت دختر درقبول شوهر آينده شرط قطعى براى ازدواج بود. اما اسلام اين حق را از زنان سلب وحتى اختيار ازدواج آنها را به خانواده شان تفويض کرد."
كاش دكتر انصارى, بطور نمونه چند شعرى را از آن اشعار نقل مى كرد تا مقاله اش اندكى رنگ و بوى واقعيت بخود مى گرفت و از حالت تخيل و افسانه بيرون بر مى آمد. چطور مى توان تصور كرد كه عرب متعصب و خشن و بيرحمى كه حاضر است نوزاد جگر گوشه اش را زنده بگور كند, به ارزش هاى انسانى و اخلاقى وقعى قايل شود و تا بدان حد ارج بگذارد كه رضايت دختر را در قبول شوهر آينده اش در نظر بگيرد و او را خلاف ميلش در اختيار شوهر نگذارد؟ دكتر انصارى – ماخذ گفتار خود را معرفى نكرده است و معلوم نيست كه اين اطلاعات دست اول را از كجا دريافته است و از نظر من كه اندكى به جامعه آن زمان آشنايى دارم, همچو تصويرى پر زرق و برق, خواب و خيال و افسانه مى نمايد و بوى از حقيقت نبرده است. وى از اين هم قدم فراتر مى نهد و مى گويد: " اگر چه از نگاه تئورى زنان عرب قبل از اسلام در حقارت مى زيستند, ولى در واقع زنان عصر مذكور, از لحاظ گفتار و كردار و انديشه از استقلال كامل برخوردار بودند."
نمى دانم كه در مسايل تاريخى پاى "تئورى" چگونه به ميان مى آيد, از آن بگذريم اگر مراد از اين استقلال كامل, بيرق برافراشتن برفراز خانه باشد تا هر كسى در آن درآيد و بى محابا هر آنچه بكند, ما بدان كارى نداريم.
دكتر انصارى از زبان دكتر" پرون" مى نويسد: " مقايسه وضع زنان قبل از اسلام و بعد از اسلام, بدون ترديد اين واقعيت را به اثبات مى رساند كه هيچ زنى وجود نداشته است كه زندگى قبل از ظهور اسلام را بر زندگى بعد از ظهور دين برترى نداده باشد."
معلوم نيست كه دكتر " پرون" كه با دكتر انصارى از يك قماش مى نمايد و هر دو سر و ته يك كرباس اند, چه موازين اخلاقى و ارزشهاى انسانى را در روزگار قبل از اسلام و بعد از اسلام مورد مقايسه قرار داده از آن گذشته ميزان نظر خواهى و سنجش وى چگونه شكل گرفته كه ادعا مى كند " هيچ زنى وجود نداشته است كه زندگى قبل از ظهور اسلام را بر زندگى بعد از ظهور دين برترى نداده باشد."
دکتر انصاری, سپس برخى از آيات قرآنى را زير سوال برده و مورد اعتراض قرار داده است چنانكه مى نويسد:
" در آيه 11 سوره شورى, فلسفه خلقت مرد را از زن جدا كرده مى گويد: " خداوند, زن را براى اين آفريده است كه براى مرد ها نقش جفت را بازى كند و براى حيوانات ذكور نيز اناث آفريده است كه جفت آنها باشند و بچه توليد كنند."
البته سياق آيه بدينسان كه نقل كرده درست نيست و چنين است: " پديد آورنده آسمانها و زمين است, از خود تان براى شما جفتهاى قرار داد, و از دامها (نيز) نر و ماده (قرار داد) بدين وسيله شما را بسيار مى گرداند..." معلوم نيست كه داكتر انصارى در رابطه به كدام يك از الفاظ آيه ياد شده تفاوت فلسفه آفرينش مرد و زن را استنتاج كرده است. سپس مى نويسد:
"آيه ١٥ سوره نساء حکمى بسيارظالمانه درباره زنان صادرميکندوبه مردان حق ميدهد، اگرچهارشاهدمسلمان شهادت دادندکه زنى عمل ناشايستى انجام داده، او را تا آخرعمردرخانه زندانى کنند. بطوريکه ملاحظه ميشود، مدلول اين آيه ، شاکى ، قاضى، صادرکننده حکم قضاوت و اجراکننده آن همه را در مردجمع دانسته و به مرد اختيارنامحدود ميدهد. متن آيه مذکور به شرح زيراست: زنانيکه عمل ناشايست مرتکب ميشوند، چهارشاهدبرآنها بخواهيد، چنانچه شهادت دادند، دراينصورت آنرادرخانه نگهداريدتا زمانيکه عمرشان بپايان برسد ويا خدا برايشان راهى پيداکند. "
دكتر انصارى سياق كلام را چنان آورده كه لفظ "فاحشه" را كه در متن آمده " عمل ناشايست" خوانده است در حالى كه مراد از آن زنا است, و افزون بر آن طورى وانمود كرده كه گويى فقط اين مجازات براى زنان است. در حالى كه مجازات آن براى مردان و زنان يكسان است. بايد ياد آور شد كه اين حكم در ابتداى اسلام در مورد زن و مردى بود كه همسر مى داشت و سپس اين حكم منسوخ گرديد. پس ظالمانه بودن آن براى زن چگونه تعبير مى شود . و آن هم به آيتى كه منسوخ است چگونه ميتوان استدلال كرد؟ و بعد مى گويد: " در آيات 50 تا 53 سوره احزاب در چنان سطحى تنظيم شده كه انسان به شگفتى مى افتد كه چگونه خداوند عالم به جبروت لاهوتيش به امور جنسى زنا شويى پيغمبرش پرداخته و براى نوبت همخوابگى محمد با زنانش قاعده وضع ميكند."
تصورى كه دكتر انصارى از خداوند عالم دارد- اگر بدان معتقد باشد- انسان را بشگفت مى آورد. وى گويى خداوند را (العياذ بالله) به سلاطين و پادشاهان تشبيه كرده كه وقت وى بس تنگ و ضيق است و به كار هاى مهم اشتغال دارد و نبايد به مسايل جزيى بپردازد و وقت گرانبهاى خود را ضايع گرداند. زهى تصور واهى و پندار نادرست.
دكتر انصارى مى نويسد :" آيه ٢٢٣ سوره بقره به شرح
زيرقابل توجه به نظرميرسد. مدلول آيه مذکورشأن زن را تا
آنجا خفيف کرده که برطبق نظر مفسران وفقهاى
معتبراسلامى که فتواى آنها لازم الاتباع
تشخيص داده شده است، به مرد اجازه داده است ،براى
ارضاى تمايلات نفسانى زنش را از
طريق غيرعادى تصرف کند.(نسآؤُکم حرث لکم فانوا حرثکم انّى
شِئتُم ... ) يعنى (زنان
شما کشت زارشماهستند، پس بهرنحوى که ميل داريد براى کشت
درآنها فرودآئيد.) درفقه
اسلامى درباره چگونگى فرود آمدن شوهر درکشت زارش اختلاف
نظروجود دارد.
عده اى
ازفقها عقيده دارندکه ـ انى ـ مذکور درآيه مورد نظر، مفهوم
زمانى داشته وبعبارت
ديگرـ انى زمانى ـ بوده وهدفش آنست که شوهر در هرزمانى که
اراده کند ميتواند باهمسرش
مقاربت کند، ولى گروه ديگرى ازفقهامعتقداند که ـ انى ـ
مذکور در آيه مورد نظر،
افاده مکانى داشته ومقصودش آنست که شوهردر هرمکان وهر عضوى
از بدن زن که اراده کند،
اعم از قبل و يا دُبُر ميتواند مقاربت نمايد.قرآن کريم
وفرقان عظيم ، از انتشارات
جاويدان ، تهران نيز درصفحه ٢٦ آيه مذکور رابا کلمات( ...
پس درکشتزار خودهرجا که
خواستيد فرودآئيد...) ترجمه کرده است. ولى البته عمل مذکور
مکروه تلقى شده است. شيخ
نصيرطوسى که ازافقه فقهاى اسلام بشمار ميرود، نيز عقيده
مکانى بودن ـ انى ـ را
موافقت کرده است. "
سوالى كه متوجه داكتر انصارى مى شود آنست كه وى فقط به تفسير اهل تشيع استناد كرده , هر چند در مكروهيت آن از نظر آن مذهب اقرار نموده ولى نظر اهل تسنن را كه چنين عملى را ناروا مى دانند ناديده انگاشته است. شايان ذكر است كه شيخ نصير الدين طوسى از فقهاى شيعه است و در زمره فقهاى اهل تسنن نمى باشد. هر چند مطالب قابل اعتراض در ساير موارد مقاله دكتر انصارى زياد است ورد آن به درازا مى كشد واز سطح يك يا چند مقاله خارج مى گردد. فقط به همين مقدار بسنده مى شويم و به مساله ديگر مى پردازيم كه آن اعتراض وى به تعدد زوجات پيامبر صلى الله عليه وسلم است:
دكتر انصارى, مصالح و منافعى را كه در اين ازدواجها مضمر
بوده انكار مى كند و بدان از لحاظ شهوانى مى نگرد وى نظرى از خود نمى آورد و
همان ادعا هاى پوچ و بيهوده دشمانان اسلام را كه در طى قرون و اعصار طوطى وار
تكرار شده و خواهد شد و هيچ جايى را نگرفته و نخواهد گرفت منحيث نظر خود تكرار
مى كند و بدون اينكه با زبان استدلال و منطق گفتار محققان بزرگى چون محمد حسنين
هيكل و سيد امير على را رد نمايد, از اين كار طفره مى رود و به بيهوده گويى و
ياوه سرايى زبان مى آلايد, چنانكه مى گويد:"محمدحسنين هيکل نيز از ازدواج هاى
محمد ، دفاع کرده ومينويسد که غالب ازدواج هاى
پيامبر سياسى ومصلحتى بوده است. هيکل درباره ازدواج
محمدبا زينب بنت جحش نيز اظهار
عقيده کرده است که پيغمبر با ازدواج مذکور قصد داشت يکى
ازسنت هاى جاهلى عرب را
درباره منع ازدواج با همسرپسرخوانده از بين ببرد.
بطوريکه ديده ميشود، دفاع
سيداميرعلى درباره احکام ومقررات قرآن نسبت به زنان
نه تنها داراى پايه واساس منطقى
نيست، بلکه در تغيير روح جامد فريضه هاى مذکور نيز هيچ اثرى
نخواهد داشت، اما بى
پايه واساس تراز دفاعيات سيد اميرعلى درباره قرآن نسبت به
زن، دفاعيات او از ازدواج
هاى مکرر محمد ميباشد. سيداميرعلى دراين باره مينويسد:(
پيغمبربا زنان مطلقه و بيکس
وبيچاره ازدواج ميکرد تا آنها را از پريشانى نجات دهد و با
افزودن آنها به خانواده
خود زندگى امنى رابراى آنها تأمين کند.)٣١ ـ درست همانند
دفاعيه آقاى انصارى افغانى
ـ بديهى است که دفاعيه مذکور همه ازتعصب ناشى ميشود، مخالفت
تام وتمام با محتويات
سوره احزاب دارد.و نميتواند رافع واقعيت هاى محض مبنى
برتمايلات نفسانى بى عنان
محمد و علاقه وافر او به افزودن زنان حرمسرايش باشد..."
ثقل سخنان دكتر انصارى بر مساله تعدد زوجات پيامبر صلى الله عليه وسلم تمركز كرده و بيش از هر مساله ديگر بر اين مساله زبان درازى ودهان گشادى نموده است. از اينكه شايد بسا از خوانندگان در اين مورد آگهى چندانى نداشته باشند بهتر است بصورت مجمل و مختصر و بطور فشرده درباره آن مطالبى عرضه نمايم.
بديهى است كه پيامبر بزرگوار اسلام از آغاز جوانى كه موسم عيش و كامرانى است تا بيست و پنج سالگى مجرد زيست نه رابطه جنسى با كسى داشت و نه تن به ازدواج داد و در بيست و پنج سالگى با زنى بيوه كه چهل سال داشت و پانزده سال از وى بزرگتر بود, بنام خديجه ازدواج كرد و تا پنجاه سالگى با او بسر برد و فقط با همين ازدواج بسنده كرد تا آنكه خديجه آن همسر مهربان كه رحمت خداوند بروى باد به جوار رحمت حق شتافت و سن وى به 65 رسيده بود. اين مساله حقيقتى است انكار ناپذير كه همه مخالفين و معاندين و دشمنان اسلام از عبدالله بن ابى يهودى وسائر منافقين آن زمان تا كسانى چون سلمان رشدى و دكتر انصارى دراين دوران با آن موافق بوده اند و خواهند بود. اگر كسى بجز از اين سندى دارد ارائه كند.
بديهى و طبيعى است كه تمايلات نفسانى و قواى شهوانى از چهل سالگى به بعد كاهش مى گيرد و پس از آن سير نزولى خود را مى پيمايد. آيا پس از پنجاه سالگى تمايلات نفسانى كسى كه در عنفوان شباب و بهار جوانى " بى عنان" نشده بود, بى عنان خواهد شد؟ پس اين ادعا دكتر انصارى را چطور مى توان توجيه كرد؟ آيا ادعا مذكور بجز اتهامى بيجا وناروا و دور از عقل و منطق نمى باشد؟
بياييد نظرگذرا به اين مساله نماييم و درباره زوجات طاهرات آن حضرت اندكى صحبت كنيم. در اين بخش كوشيده ام از رساله كوچك " حكمت در تعدد زوجات پيغمبر اسلام " اثر نويسنده و دانشمند عرب محمود الصواف كه توسط برادرم حافظ محمد افضل شهير(شهيد) احرارى ترجمه شده و به خط زيباى نستعليق آزاده مردى وارسته جناب محمد انور اسيرى نگارش و انتشار يافته است, بهره گيرم و مطالبى عرضه بدارم:
ازدواج هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وسلم پس از مرگ خديجه:
سوده بنت زمعه(رض)
سوده بنت زمعه, همسر سكران ابن عمرو انصارى بود. آن زن و شوهر دوبار به حبشه هجرت كردند. سكران در بازگشت از حبشه مرد و سوده بيوه شد و بى سرپرست ماند و برايش مقدور نبود كه به حيث زنى مسلمانى نزد اقوام خويش به قبيله بنى عبد شمس برگردد كه مشرك بودند و با آن حضرت خصومت مى ورزيدند. وى زنى پنجاه و پنج ساله بود. آن حضرت سرپرستى وى را به عهده گرفت و سپس با وى ازدواج كرد.
عايشه (رض)
وى دختر ابوبكر صديق (رض) دوست و يار غار پيامبر صلى الله عليه وسلم است. وى يگانه دوشيزه اى است كه آن حضرت با وى ازدواج كرده است زيرا ساير همسران آن حضرت بيوه بوده اند. سن او را به هنگام ازدواج نه ساله ضبط كرده اند. و همين مساله است كه مخالفين بر آن اعتراض مى كنند. در حاليكه در نه سالگى زنان به سن بلوغ مى رسيدند و ازدواج مى كردند. در صحيح البخارى كه پس از كتاب خدا, صحيح ترين كتاب است, حديثى آمده كه بيانگر آنست كه زن در هجده سالگى صاحب نوه (نواسه) مى شد. آن حضرت در پنجاه و شش سالگى با وى ازدواج كرد و تاريخ اين ازدواج هفت ماه پس از هجرت به مدينه بوده است.
حفصه بن عمر بن خطاب :
وى بيوه خنيس حذافه انصارى بوده است. شوهرش خنيس در جنگ بدر به شهادت رسيد و او را تنها گذاشت عمر رضى الله عنه كوشيد به او شوهرى پيدا كند نخست به عثمان و سپس به ابوبكر رضى الله عنهما پيشنهاد كرد تا او را به همسرى بگيرند, آنها نپذيرفتند. سپس پيامبر صلى الله عليه وسلم او را به نكاح خود درآورد. وى زنى ميانسال و كم جمال بود. (2) اين ازدواج در سال سوم هجرى صورت گرفت.
زينب بنت خزيمه:
وى بيوه عبيده بن حارث بن عبد المطلب بود. عبيده در جنگ بدر شهيد شد. پيامبر صلى الله عليه وسلم با اين بيوه كه شصت سال از عمرش مى گذشت در سال چهارم هجرت ازدواج كرد.
ام سلمه هند بنت اميه مخزومى:
وى بيوه ابو سلمه بن عبدالاسد است. ابو سلمه كه مناسبت پسر عمه گى و برادر رضاعى با آن حضرت دارد, در جنگ احد شهيد شد و به علاوه همسر, چهار فرزند يتيم از خود بجاى گذاشت, وى هر چند نسبت كهن سالى و داشتن و چهار فرزند يتيم, خود را به ازدواج مساعد نمى دانست ولى پيشنهاد پيامبر صلى الله عليه وسلم را پذيرفت و اين افتخار را از آن خود ساخت. اين ازدواج نيز در سال چهارم هجرت واقع شد.
زينب بنت جهش اسدى:
وى دختر عمه پيامبر صلى الله عليه وسلم بود كه در ابتدا به ازدواج زيد بن حارثه, غلام آزاد كرده و پسر خوانده پيامبر صلى الله عليه وسلم در آمد وسپس زيد او را طلاق كرد و آن حضرت باوى ازدواج كرد. چون اين ماجرا را معاندين و مخالفين و ملحدين بسيار دامن زده اند, بهتر است از رساله" حكمت در تعدد زوجات پيغمبر اسلام " مطالبى نقل كنيم:
" ازدواج حضرت زينب با زيد و سپس ازدواجش با حضرت پيغمبر صلى الله عليه وسلم از قضاياى مهمه ايست كه نزد مردم اهميت شايانى دارد و در اين ازدواج, اسلام بين برده و آزاد مساوات برقرار ساخت ونگذاشت كه غلام و برده احساس حقارت كند و خود را ذليل بشمارد. همچنان ديانت مقدس اسلام به وسيله اين ازدواج به غرور ونخوت دوره جاهليت كه از ارتباط خويشاوندى با پسر خوانده ها اجتناب مى ورزيدند پا گذاشت و آن را باطل ساخت. از سوى ديگر اسلام توسط اين ازدواج بدعت پسر خواندگى را به نحوى كه در عرب رواج داشت از بين برداشت. زيرا عرب در جاهليت رسم داشتند كه چون كسى را به فرزندى مى گرفتند عينا مثل فرزند حقيقى او را حقوق مطلقه داده و ارث و مورث مى دانستند و زوجه اش را بعد از وفاتش نكاح نمى نمودند و كسى را بر او ترجيح نمى دادند. اسلام اين عادت را تغير داد و بين مردم مساوات برقرار ساخت. پيغمبر عربى هاشمى نسب, دختر عمه عربى هاشمى نسبش را به ازدواج برده و پسر خوانده اش زيد مى آورد و از آن باكى ندارد. زيرا اسلام بين ايشان مساوات برقرار كرده است. پيغمبر اين مساوات را بصورت عملى نشان مى دهد تا بحيث نمونه و برهانى براى اثبات عدالت و گذشت اسلام در راه تامين آزادى و مساوات نزد جهانيان باشد. "
زينب با ازدواج با زيد راضى نبود ولى پس از آنكه در اين مورد آيه نازل شد () چاره اى نداشت و به اين ازدواج تن داد و به همسرى زيد در آمد. ديرى نگذشت كه راه ناسازگارى پيش گرفت و به حسب ونسب خود فخر و مباهات مى كرد و محيط خانه و زندگى را بر زيد تلخ گردانيد, تا آنجا كه بارى چند زيد به شكايت نزد آن حضرت رفت و مساله طلاق وى را مطرح كرد, اما هر بار آن حضرت او را مانع مى شد, تا آنكه خداوند مهر و محبت زينب را در دل پيامبرش جاى داد و آن حضرت را بخاطر رسيد اگر زيد زينب را طلاق بدهد, وى با او ازدواج كند ولى اين امر را پنهان مى داشت تا آنگاه كه خداوند, پيامبرش را مورد عتاب قرار داد و گفت : "...و خود چيزى را كه خدا ظاهر كردنى است در دلت مى پوشى و از مردم خوف دارى, خدا سزاوار تر است كه از او بترسى. و چون زيد با او زنا شويى كرد او را به ازدواجت در آورديم تا مومنان را در ازدواج همسران پسر خوانده هايشان پس از زنا شويى ايشان مشكلى نمانده باشد و اراده پروردگار عملى شدنى است." (احزاب: 37)
سپس زيد زينب را طلاق داد و آن حضرت پس از گذشتن عده اش با وى ازدواج نمود.
حال بيبينيم كه دكتر انصارى نظرات اسلاف خود ودشمنان ديرين اسلام را چگونه تكرار مى كند:
"...آيا خداوند قادر متعال که کليه کائنات هستى دراختيار اوهست، نميتوانست مانندسايراحکام قرآن بوسيله جبرئيل به محمدابلاغ کند، از اين پس ازدواج با همسرپسرخوانده جائز ومشروع است ومى بايستى حتماً رابطه زناشوئى بين دوبنده اش راقطع کند و زنى راکه محمدعاشق اوشده بود، به همسرى او درآورد تا آنگاه فرمان خود را درباره مجازبودند ازدواج با زن پسرخوانده ابلاغ کند"
از گفتار او پيدا است كه با قرآن چندان آشنايى ندارد و از اسلوب شأن نزول آيات كه در بسا موارد در رابطه به وقايع و حوادث رخ مى دهد, آگاه نيست كه مى گويد " مانند ساير احكام قرآن..." از آن گذشته, دخيل بودن پيامبر صلى الله عليه وسلم در يك قضيه در تطبيق سريع حكم قرآنى نقشى موثر و بارزى مى داشته باشد. وى نمى داند كه بخشى بزرگ از احكام قرآن را نزول تدريجى آيات در رابطه به حوادث و وقايع و پرسشهاى مردم تشكيل مى دهد. از آن مسخره تر آن است كه مى گويد: " زنى را كه محمد عاشق او شده بود" زينب زنى نبود كه پيامبر صلى الله عليه وسلم پيش از آن او را نديده بود و ناگاه ديد و عاشقش شد. آخر, وى دختر عمه آن حضرت بود كه از آوان كودكى مى ديد و مى شناخت. در دوران دوشيزگى و طراوتش, عاشقش نشد و نخواست كه او را به ازدواج خود درآورد. پس از آنكه آن دوره را پشت سر گذاشت و با زيد زنا شويى كرد, نا گهان عاشق وى شد؟ و آن هم در زمان گرفتارى آن حضرت در آستانه جنگ احزاب كه همه گروه هاى مشركين آماده جنگ بودند. و در حالى كه آن حضرت چند زن ديگر در نكاح خود دارد و به شصت سالگى كه سن پيرى است نزديك ميشود. اين گونه عاشقى كه تحت همچو شرايطى به سراغ انسان بيايد جز در منطق دكتر انصارى و اسلاف هم قماش وى راست نمى آيد. اينكه دكتر انصارى به تفاسير زمخشرى و جلالين استناد كرده, هر چند نگارنده را بدان تفاسير دسترسى نبود ولى اين نكته را شايان ذكر مى دانم كه به سخن مفسر زمانى اعتبار داده مى شود كه نظر وى از مصادر شريعت كه قرآن و حديث است مايه بگيرد ورنه اعتبارى ندارد. تا آنجا كه من پيرامون موضوع به كتب معتبر حديث چون بخارى و مسلم مراجعه كرده ام چنين چيزى نيافتم. آن حضرت پس از آنكه زيد زينب را طلاق كرد و دوران عده اش گذشت در ذى قعده سال پنجم هجرى با وى ازدواج كرد. اين بود ماجراى ازدواج آن حضرت با زينب, كه دشمنان اسلام بدان شاخ و برگ زياده داده و آن را حربه اى بر ضد اسلام بكار برده اند.
جويريه بنت حارث:
وى دختر رئيس قوم بنى مصطلق بود كه شوهرش با ساير مشركين در اين جنگ كشته شدند و زنان شان به اسارت مسلمانان در آمدند. جويريه نيز مانند ساير زنان بنى مصطلق به حيث كنيز گرفته شده بود و مالكش او را در بدل وجهى معين مكاتب كرده بود. بدين معنى كه هرگاه آن مبلغ را بپردازد آزاد شود. جويريه نزد آن حضرت شكايت كرد كه وى دختر رئيس بنى مصطلق است و او را كنيز مكاتب كرده اند. آن حضرت گفت كه اگر وجه كتابت تو را من بدهم به ازدواج با من راضى مى باشى؟ گفت: آرى. آن حضرت پول كتابتش را داد و باوى ازدواج كرد. اين ازدواج باعث شد كه همه مسلمانانى كه زنان بنى مصطلق را به اسارت و كنيزى گرفته بودند به احترام آن حضرت كه رابطه خويشاوندى با قوم بنى مصطلق پيدا كرده بود آزاد نمايند. تعداد زنان آزاد شده بنى مصطلق را صد زن ضبط كرده اند. گفته اند كه پدر جويريه سپس نزد آن حضرت آمد و دخترش را تقاضا كرد. آن حضرت دخترش را مخير ساخت كه با پدر برود و يا با آن حضرت باشد. وى همسرى آن حضرت را بر پدرش ترجيح داد. سپس قوم بنى مصطلق دسته دسته به اسلام در آمدند. ازدواج آن حضرت با جويريه در شعبان سال ششم هجرى بوده است.
ام حبيبه رمله بنت ابى سفيان:
وى همسر عبدالله بن جحش بود كه با وى به حبشه هجرت كرد. عبدالله بن جحش در آنجا مرتد شد و سپس مرد. بيوه اش ام حبيبه در حبشه بدون سرپرست ماند و به مكه نزد قوم خود كه پدرش ابو سفيان در دشمنى با اسلام بسر مى برد رفته نمى توانست. آن حضرت كه از وضع رقتبار او آگاه گشت به پادشاه حبشه, نجاشى نوشت كه او را براى وى خواستگارى نمايد. وى به مدينه آمد و با آن حضرت ازدواج كرد و او زنى سالخورده بود. تاريخ اين ازدواج سال هفتم هجرى بوده است.
صفيه بنت حيى بن اخطب:
پدر وى رييس قوم بنى نضير بود. در غزوه خيبر اين زن به اسارت مسلمانان درآمد و به سهم كسى بنام "دحيه" رسيد. سائرين نزد آن حضرت آمدند و گفتند كه وى دختر رئيس قوم است و كسى جز تو را نشايد. آن حضرت آزادش كرد و سپس با وى ازدواج كرد. ازدواج او نيز در سال هفتم هجرت بوده است.
ميمونه بنت حارث:
آن حضرت با وى در ذى قعده سال هفتم در عمرة القضاء, پس از اداى عمره, ازدواج كرد. پس از اين ازدواج اقوام ميمونه به اسلام گرويدند و به يارى و مساعدت آن حضرت پرداختند. ميمونه زنى سالخورده اى بود.
اينها زنانى بودند كه آن حضرت با ايشان ازدواج كرد. خديجه و زينب بنت خزيمه در زمان حيات آن حضرت وفات كردند و زمانى كه آن حضرت وفات كرد نه همسر وى در قيد حيات بود.
پيامبر صلى الله عليه وسلم كنيزانى نيز داشته است كه يكى ماريه قبطيه بود كه پسرى بنام ابراهيم از او زاده شد و ابراهيم در كودكى در سال دهم هجرى در گذشت و ديگرى ريحانه بنت زيد نضرى يا قرظى است كه از زنان اسير بنى قريظه بود. آنچه اسناد موثق و معتبر ضبط كرده, زنان پيامبر صلى الله عليه وسلم آنانى بوده اند كه از آن نام برده شد و معلوماتى اندك عرضه شد, و در همه اين ازدواجها حكمتى نهفته و مصلحتى مضمر بوده است. آن حضرت از طريق اين ازدواجها رابطه دوستى و مودت را با دو يار خود ابوبكر و عمر مستحكم تر ساخت, با ازدواج زنان بيوه و بى سرپرست, نوعى ايثار و فداكارى را به عمل آورد, ازدواج با زنان كه متعلق به قبايل مشرك و يهود بودند سبب شد تا آن قبايل از عداوت و دشمنى خود اندكى بكاهند و آهسته آهسته گرايش و تمايلى به اسلام نشان دهند چنانكه ابو سفيان رئيس مشركين مكه, پس از عقد پيمان صلح حديبيه به مدينه آمد و به خانه دختر خود ام حبيبه كه همسر آن حضرت بود رفت و خواست بر دوشكى نشيند كه آن حضرت بر آن مى نشست. دخترش مانع شد و گفت اين دوشكى است كه پيامبر خدا بر آن مى نشيند و بر مشركى چون تو شايسته نيست كه بر آن بنشينى. وى از عمق ايمان دختر خود به اسلام و ميزان حرمت وى به پيامبر اسلام در تعجب و حيرت فرو رفت و چون به مكه نزد قوم خود برگشت ديدنى هاى خود را از مدينه و اينكه تا چه حد مسلمانان نسبت به پيامبر اسلام محبت و دوستى داشته و ارادت مى ورزيدند بيان كرد.
ام سلمه همسر ديگر آن حضرت كه از عشيره ابوجهل و با خالد بن وليد سر لشكر مشركين از يك قوم بود, با ازدواج با آن حضرت بر گرايش خالد به اسلام اثر داشته است.
ازدواج با جويريه و صفيه كه متعلق به قبايل بنى مصطلق و بنى نضير بودند باعث شد كه پس از آن جنگى ميان آنها و مسلمانان صورت نگيرد.
در واقع اين ازدواج ها را شايد بتوان نوعى حلقه وصل ميان برخى از قبايل مشرك عرب و خانواده پيامبر صلى الله عليه وسلم خواند كه آنان را بعدا به دامن اسلام كشانيد.
سختى و تنگى معيشت: پيامبر صلى الله عليه وسلم و همسرانش در فقر و تنگدستى بسر مى بردند. عايشه رضى الله عنها گفته است: ما به ماه مى نگريستيم, سه هلال را مى ديديم در حالى كه در اجاق خانه رسول صلى الله عليه وسلم آتشى برافروخته نمى شد. خواهر زاده اش عروه از وى پرسيد: اى خاله, چگونه معيشت مى كرديد؟ گفت: با دو چيز سياه: آب و خرما.
در آن زمان بسيارى مردم در فقر و غربت بسر مى بردند, البته مردمى بودند كه در رفاه زندگى مى كردند, عايشه رضى الله عنها مى گويد: روزى زنى با دو كودك نزدم آمد و از گرسنگى شكايت كرد. يك دانه خرما بيشتر نداشتم. آن را به وى دادم. وى آن را دو نيمه كرد, يكى را به يك كودكش داد و ديگرى را به كودك ديگر. خود از آن چيزى نخورد.
انس بن مالك روايت مى كند كه آثار گرسنگى در سيماى پيامبر صلى الله عليه وسلم پيدا بود.
پيامبر صلى الله عليه وسلم و خانواده اش در چنين حالتى بسر مى بردند. آن حضرت نمى خواست خود و خانواده اش در رفاه و آسايش بسر برد و اكثريت جامعه در فقر و تنگدستى زندگى كنند.
در روايتى ديگر است كه آن حضرت براى خريد مقدارى غله(مواد غذايى) به دكان يهودى رفت و به نسيه غله خريد و زره خود را نزد يهودى به گرو گذاشت.
بارى همسران پيامبر صلى الله عليه وسلم از اين حالت شكايت كردند ولب به اعتراض گشودند و در خوراك و پوشاك خود افزون طلبى كردند. آن حضرت به مدت يكماه از ايشان دورى گزيد و با ايشان آميزش نكرد و در خانه كوچك خود تنها بسر برد. چون ماه تمام شد, اين آيت نازل گرديد:
" اى پيامبر به همسرانت بگو: " اگر خواهان زندگى دنيا و زينت آنيد بياييد تا مهر تانرا بدهم و (خوش) و خرم شما را رها كنم. اگر خواستار خدا و فرستاده وى و سراى آخرتيد, پس به راستى خدا براى نيكو كاران شما پاداش بزرگى آماده گردانيده است. " (احزاب: 28-29)
با نزول اين آيت, آن حضرت نزد همسران خود رفت و از عايشه شروع كرد و آيات را بر وى خواند و خواستار نظر وى شد كه آيا طلاق خويش را مى خواهد و يا مى خواهد كه با وى بماند. وى پيامبر صلى الله عليه وسلم را بر زندگى دنيا و زينت آن ترجيح داد. سپس ديگر زنان آن حضرت نيز چنان كردند و به همان زندگى قناعت كردند. تاريخ اين واقعه را سال نهم هجرى ضبط كرده است.
اميد است با بيان اين مطالب, سيماى از نحوه زندگى خانوادگى پيامبر صلى الله عليه وسلم را نموده باشيم. و حال به سرا غ دكتر انصارى و نظرات آن مى رويم و بطور نمونه برخى از داوريها و نكات نظرش را در محك سنجش قرار مى دهيم تا خوانندگان مسلمان و غير مسلمان از نظر منطقى بر آن قضاوت نمايند:
1- داوريهاى مغرضانه: دكتر انصارى داوريهاى مغرضانه زيادى كرده است. از آن جمله است كه:
وى گفته است: " ... و نمى تواند رافع واقعيتهاى محض بر تمايلات نفسانى عنان محمد و علاقه وافر او به زنان حرمسرايش باشد."
سوال اين است كه آيا از مطالعه زندگى خانوادگى آن حضرت كه شمه اى از آن را بيان كرديم, كسى ديگر بجز دكتر انصارى ها و سلمان رشدى ها و دشمنان سوگند خورده اسلام مى تواند با چنين ديده در آيى داورى نمايد. پيامبر اسلام آيا نمى توانست با دوشيزگان نوجوان عرب ازدواج كند كه با بسا از زنان بيوه و سالخورده و بينوا ازدواج كرد؟ آيا در همه اين ازدواجها ملحوظات شهوانى نقش داشته است و هيچ ملحوظى ديگر در نظر نبوده است؟
و در جاى ديگر مى گويد:" پيغمبر آنقدر مفتون و مسحور زيبايى صفيه دختر حى بن اخطب شده بود كه در مراجعت به مدينه, هنگامى كه صفيه مى خواست سوار شتر شود, محمد زانوى خود را خم كرد تا صفيه پايش را روى زانوى او بگذارد و سوار شتر بشود."
به پاسخ اين اعتراض مسخره دكتر انصا رى بايد گفت كه صفيه همسر پيامبر بود و بايد او را كمك مى كرد كه به شتر سوار شود. آيا منطقى خواهد بود كه اگر به نامحرمى اجازه مى داد كه در سوار شدن شتر او را كمك كند؟ و از اين موضوع چگونه مى توان مسحوريت و مفتونيت پيامبر را به صفيه معلوم نمود؟ اگر بالفرض چنين مى بود, وقتى پيامبر به مدينه رسيده بود بايد همه همسران خود را از نظر دور مى داشت و به صفيه مى رسيد كه (العياذ بالله) مسحور و مفتون وى شده بود. آيا صفيه در دور نوبت همسران آن حضرت قرار نداشت؟ خداوند, بهتانگر را مسخره مى كند.
2- دروغ: دكتر انصارى در نبشته خود دروغ هاى زيادى گفته است كه يكى دو تاى آنرا مى آوريم:
دكتر انصارى ادعا مى كند: " (محمد) با تعداد بيست زن ازدواج كرد. مورخين تعداد زنان محمد را ( نه نفر) ذكر كرده اند ولى اين تعداد فقط زنهاى عقدى او هستند, زيرا در حرمسراى محمد بغير از زنان عقدى او زنان ديگرى نيز وجود داشتند كه يا برده بودند و يا خود را به محمد هبه كرده بودند..."
آنچه محدثين و سيره نويسان و مورخين نوشته اند همان بود كه بيان كردم. اگر اين ادعا دكتر انصارى, دروغى آشكار نيست نامهاى همه همسران و كنيزان و زنان هبه اى را چرا ننوشته است كه عدد بيست را پوره كند؟
در جاى ديگر مى گويد: " و آيا در بين كليه زنانى كه در حرمسراى محمد بسر مى بردند, يك زن زشت چهره و فقير و بينوا مى توان يافت كه بتواند دليل بر استدلال خالى از تعقل نويسندگان مذكور درباره زنان محمد باشد."
اگر كسى اندكى معلومات تاريخى درباره اسلام داشته باشد, چنين دروغ آشكارى را عنوان نمى كند. بسا از اين زنان به سالخوردگى رسيده بودند و طبيعت زيبايى و جمال خود را باخته بودند. و اگر از دكتر انصارى سوال شود كه چگونه مى توانى اين ادعا را كه در ميان كليه زنان آن حضرت يك زن زشت چهره و فقير و بينوا وجود نداشته به كرسى اثبات بنشانى؟ چه جوابى بجز خجلت و شرمندگى خواهد داشت؟
3- نا آگهى و سطحى نگرى: دكتر انصارى در اين مقاله دور و دراز خود مسايل و موضوعاتى را طرح كرده كه قبل از وى توسط اسلاف هم قماش وى طرح شده بود و چيزهاى گفته كه قبل از وى گفته شده بود, گويى خودش در اين مقاله حضور ندارد و فقط نقل قولهاى ديگران را نشخوار كرده است. از آن گذشته در رسم الخط آيات و ترجمه آن نيز از ندانستگى خود مرتكب اشتباهاتى شده است. ولى آنچه مهم است, عدم دسترسى وى به منابع و مصادر اسلامى است چنين مى نمايد كه به زبان و علوم عربى آشنايى ندارد و از كسانى نقل قول مى كند و بدان استناد مى كند كه بس مضحك مى نمايد بطور مثال مى گويد: " از قول امام محمد باقر يكى از علماى شيعه در عهد صفوى منقولست كه..." و سپس عنوان " امامت" محمد باقر را حذف مى كند و مى گويد: " همين ملا محمد باقر از قول امام جعفر صادق نقل مى كند كه..." درباره اسلام بحث كردن و به قول ملا محمد باقر اتكا كردن, كيفيت اسلام شناسى او را بخوبى هويدا و آشكارا مى كند.
البته ايمان امرى است قلبى و نعمت و موهبت خداوندى, هر كه را خواهد به او مى دهد و هر كه را نخواهد از وى دريغ مى دارد و بر چشم دلش پرده مى نهد. پير هرات مى گويد: ابو جهل از كعبه مى آيد و ابراهيم از بتخانه, اين كار نه به نيرنگ و بوست , كار به مناسبت اوست.
مى بينيم كه كسانى چون حمزه يوسف ها و امام زيد ها و امثال ايشان كه نه از پدر و مادرى مسلمان زاده شده اند در امريكا پرچم اسلام را به اهتزاز در مى آورند و كسانى چون دكتر انصارى ها و سلمان رشدى ها كه در اسلام زاده شده اند و در آن رشد كرده اند بيرق كفر رادر امريكا و اروپا برافراشته اند و كفرورزى را پيشه گرفته و از اين مدرك تامين معيشت مى كنند. چه خوب گفته است پير هرات, عبدالله انصارى:
دو پاره آهن از يك بوته گاه يكى نعل ستور آمد يكى آيينه شاه
مواخذ:
قرآن كريم
صحيح البخارى ترجمه نگارنده
رحيق المختوم, اثر مباركپورى, ترجمه عبدالله خاموش هروى.
حكمت در تعدد زوجات پيغمبر اسلام, اثر محمود الصواف, ترجمه: حافظ محمد افضل شهير.
تفسير نه جلدى, كشف الاسرار ميبدى, معروف به تفسير خواجه عبدالله انصارى.
تفسير حسينى, اثر معروف ملا حسين واعظ كاشفى.