بهار سعيد

 

 

ناقص

ازچه مـــلا و مولـــوی شرح و بيان من کند

زير قبای وهم خود برده گمـــــــــان من کند

دست قهـــــــار ضعف او تا بگرفته گردنش

مرتکب شکست خود ، مشت نشــان من کند

خالقی قضــــــــــــاوتش گاه نزول حکم وی

ناقــــــــص و سهو ايزدی ديده نهان من کند

قلب و سرشت و فطرتم بسکه حرام من بود

بهر حلالی حقـــــــــــــــم ذبح روان من کند

درگه ی زور او مرا بندهً خود زند قلـــــــم

با ملک عذابها قبـــــــــــــض زبان من کند

ازچه فتاده دست او گردن اختـــــــــيار من

منکه حقش نميـــــــــدهم حق عنان من کند

منکر هستـــــــيم اگر خرقه بدوش خود فتد

بين من و حقيــــــــــقتم پرده چسان من کند

 

 

فغان يخ زده

 

زهــــر بلب نهاده ام کاسه ی تلخ صبر را

صبر بريزد از دهن زهر بسی بخورده ام

ای که صبوری مرا طاقت من گرفتـه ای

آنقدرم بکشته ای تا که دگر نمـــــــرده ام

 

گمان مبر که لعبتم ، ناقصی بهر عشـرتم

روح لطيف من نگر من نه فقط لب و تنم

بسکه نديده ای مرا غير متــــــاع زير پا

آنقدرم شکسته ای تا که دگرنبشـــــــکنم

 

دست قفس شکستنم بهر رهـــــايی سحر

زخم قرون کشيده را ناله زند شيوع زن

درد دل نهفته را يک نفسی شفــــق زنم

کوه فغان يخ زده تشنه لب طلـــوع زن

 

بماسبت خود سوزی زنان

خود سوزی

ای زن که بسا قرن نهانی سوزی

درپردهً صبر آسمانی ســـــــوزی

بينم که شراره های پنــــهانـت را

برخاسته ای دگر عيانی ســوزی

 


بالا
 
بازگشت