خواجه بشير احمد انصارى
كانكورد – كاليفرنيا
ميان دو سنگ آسياب
چندى قبل مقاله اى زير عنوان "قرائتي متفاوت از جايگاه زن در اسلام" از اين قلم به نشر رسيد كه هم در ميان هموطنان ما و هم در جمع همزبانان ايرانى ما واكنش شديدى ايجاد نمود. اين عكس العمل از دو استقامت ابراز گرديد كه اولين آن از سمت دينمداران افراطى بود و دومى اش از استقامت دين ستيزان افراطى. آنهائى كه از امريكا با نويسنده تماس گرفته و يا اينكه از طريق ارسال نامه و پيام ابراز نظر نموده اند بيشتر مربوط به جبهه نخست بودند و كسانى كه در اروپا واكنشى انفعالى از خود نشان دادند بيشتر شان مربوط به جبهه دوم ميباشند. اما جاى مسرت است كه خردمندان هر دو گرايش ميدانند كه من چه ميگويم و چه ميخواهم. در اين ميان كسان ديگرى هم ابراز نظر نمودند كه دل شان به حال جامعه و دين و زنان كشور شان مى سوخت.
يكى از اين واكنشها مقاله اى بود كه عنوان نوشتار اصلى بنده را حمل ميكرد و از طرف خواننده اى ايرانى كه "ملا را از قطيفه مى شناسد..." فرستاده شده بود. اين مطلب بى سر و پا معلوم نشد كه مقاله است و يا فصلى از كدام كتاب؟ نويسنده اصلى اش كيست؟ اگر از متن كتابى باشد كه قبلا منتشر شده است پس اسم بنده در متن آن چه ميكند؟ چرا اين بار يك نويسنده ايرانى وارد مسايل جامعه اى مى شود كه هيچ از آن اطلاعى ندارد؟ چه كسى و يا چه كسانى اين نخ را در دست دارند؟ مشكل اصلى در كدام نقطه مقاله نهفته بوده است؟ و پرسش اخير اينكه چرا اين نوشتار سبب بر انگيخته شدن عده اى شد؟
ولى با آنكه بخش اعظم آن متن مقاله گونه با مطالب وارده در مقاله اولى من ارتباطى نداشت و با آنكه نوشته شان مايه علمى ندارد و از كينه و عقده و خصومت توشه ميگيرد ولى باز هم ميخواهم نكاتى چند را در خصوص آن به عرض رسانم.
نخست بايد ياد آور شد كه نوشته آقاى دكتور مملوء از اشتباهت است كه بخشى از اين اشتباهات املائى است، برخى اشتباهات ترجمه است و قسمتى ديگر اشتباه در برداشت و فهم از متون دينى. ايشان حتى اسامى اشخاص را درست نميدانند، بطور مثال در چنديدن مورد (ابو امامه) را (ابو عمامه) مى نويسند. ايشان نه تنها در ترجمه و تفسير و فهم آيات - كه كار ساده اى هم نيست- مشكلات دارند كه حتى در نوشتن آن اشتباه ميكنند. بطور مثال بجاى آنكه "واللاتى يأتين الفاحشة من نسائكم" بنويسند، مى نويسند "والتى يأتى الفاحشة من نساء بكم".
از طرف ديگر بيشتر آنچه در نوشتار ايشان آمده است، چيزى جز سخنان غرض آلود و مرض آلود شرقى شناسان مسيحى و استعمارگر نيست. براى فهم متود فعاليت و اهداف و برنامه هاى شرق شناسان، ميتوان به كتاب ارزشمند (Orientalism)نوشته دانشمند بلند آوازه شرق آقاى دكتور ادوارد سعيد كه خود يكى از مسيحيان بوده است مراجعه نمود. اين كتاب به فارسى هم ترجمه شده است.
آقاى دكتور بحث شان را با اين ادعاى بى اساس آغاز ميكنند: "زن درفرهنگ عرب قبل از اسلام، مقامى بمراتب برتراز آنچه که اسلام براى زنان به ارمغان آورد، داشته است" و براى اثبات اين ادعا باز مى نويسند كه "رسم وحشيانه و ظالمانه زنده بگورکردن اطفال اناث وجود داشت ، ولى اين عادت غيرانسانى دربين کليه اقوام عرب معمول نبود و تنها گروهى از اقوام عرب از رسم مذکور پيروى ميکردند". دراين رابطه بايد گفت كه هيچ كسى تا هنوز نگفته است كه همه اعراب دختران شانرا زنده بگور ميكردند زيرا انسان كم هوش هم ميداند كه اگر همه عربها دختران شانرا زنده به گور ميكردند پس اين همه مرد و زن چطور بدنيا مى آمد. باز اگر بگوئيم كه بخشى از قبايل عرب چنين كارى را ميكردند پس آيا ريشه كن كردن اين رسم حيوانى در ميان همان بخش هم يك دستاورد بزرگ نيست؟ ايشان مينويسند: "درکتب عربى ميخوانيم که بغيراز (زنوبيا) ملکه پالميرا(يکى ازشهرهاى قديمى سوريه) در دو مورد تاريخى ديگر زنان عرب برطوايف خود حکمروائى ميکردند". در پاسخ حضرت عالى بايد گفت كه حكمرانى زن در يك جامعه نميتواند بيانگر جايگاه عموم زنان در آن جامعه باشد. همه ميدانيم كه چند سال قبل انديرا گاندى در هند حكومت ميكرد ولى آيا رياست زنى بر كشورى چون هندوستان مى تواند موقعيت زن را در آن جامعه بازتاب دهد؟ گزارش يونسيف در باره هند مي رساند كه در نه دهه قرن بيستم در حدود چهل تا پنجاه مليون دختر از راه سقط پيش از تولد كودك تلف گرديده اند. ولى براى معلومات مزيد جناب دكتور بايد عرض كرد كه در گذشته ها سياست حوزه اى كاملا مردانه بود و تا پنجاه سال قبل در كشور هائى چون سويس زنان از شركت در پستهاى سياسى محروم بوده و نمى توانستند خود را كانديد انتخابات نمايند. ولى با اين هم در تاريخ اسلامى ما لست بسيار طولانى زنانى را در اختيار داريم كه زعامت ملتهاى شانرا در امتداد خط مراكش اندونيزيا بدوش داشته اند. به اين لست نگاه كنيد: شجرة الدر، ضيعه خاتون، تركان خاتون، بي بي سيده، فاطمه بنت محمد سلجوقى، ملكه صبيحه، ملكه قتلغ خاتون، ملكه راجى، گيتى آرا بيگم، عائشه ام محمد، پونجى بيگم، ملكه ماه پيكر، رضيه سلطانه، چاند بي بي، سكندر بيگم، قدسه بيگم، عادله خاتون، حضرت محل، شاهجهان بيگم و ديگر زنانى كه ذكر اسماى شان از حوصله اين مقاله خارج است. ايشان از دكتر خزائلي نقل قول ميكنند: "بيشتر فقها ذکوربودن را شرط قضا دانسته اند وقضاى شرعى رابراى زنان تجويزنکرده اند" اما من ميگويم كه امام بزرگ فقه ابوحنيفه معتقد است كه بجز مسايلى كه در آن پاى خون در ميان است، زنان ميتوانند در همه عرصه هاى قضا سهم داشته باشند كه اين استثناء از فطرت لطيف و طبع نازك و سرشت حساس زن منشأ ميگيرد.
آقاى دكتور انصارى بعنوان سخنگوى جاهليت عربى و پرچمدار داعيه ابو جهل و ابو لهب ادعائى كرده اند كه شايد خود شان هم معنى آنرا ندانند. ايشان مى نويسند: "اگرچه از لحاظ تئورى زنان عرب قبل از اسلام درحقارت ميزيستند، ولى درواقع زنان عصرمذکور از لحاظ گفتار، کردار و انديشه از استقلال کامل برخوردار بودند."، گويا اينكه ايشان ميخواهند اين حقارت را تقسيم دو كرده و سپس راهى را براى توجيه آن جستجو نمايند.
دكتور مى نويسد:" رضائيت دختر درقبول شوهر آينده شرط قطعى براى ازدواج بود. اما اسلام اين حق را از زنان سلب وحتى اختيار ازدواج آنها را به خانواده شان تفويض کرد". در پاسخ بايد گفت كه بر اساس سنت پيامبر اسلام پدر حق ندارد دخترش را مجبور سازد تا ازدواج با مردى را كه علاقه مند نيست، بپذيرد. در اينجا بيائيد عرف جامعه را يكسو گذاشته به احاديث پيامبر مراجعه نمائيم. در صحيح بخارى كتاب حيل باب نكاح آمده است كه شخصى بنام خدام دخترش را كه خنساء نام داشت بدون رضا و اراده دختر به شوهر داد ولى همينكه شكايت دختر مذكور به پيامبر رسيد ، پيامبر اين ازدواج را باطل اعلان نمود. (1)
آقاى دكتور مى نويسند: "در عربستان قبل ازاسلام ، دونوع ازدواج بين مردم رايج بود" ولى درست اينست كه در عربستان قبل از اسلام نكاحها بيشتر از آن بود كه ايشان ميگويند. مؤرخان بعضى از اين نكاحها را ذكر كرده اند كه عبارت اند از نكاح استبضاع، نكاح مخادنه، نكاح بدل، نكاح مضادمه، نكاح رهط و امثال اينها كه به استثناى نكاحى كه امروز هم رايج است ساير انواع آنرا نميتوان نكاحى انسانى خواند.
اما مضحكترين بخش نوشتار آقاى دكتور اين عبارت است كه مى نويسند: "مقايسه وضع زنان قبل ازاسلام وبعد ازاسلام، بدون ترديد اين واقعيت را به اثبات ميرساندکه هيچ زنى وجود نداشته است که زندگى قبل ازظهور اسلام را بر زندگى بعد از ظهور دين برترى نداده باشد". اما اين سخن ايشان در ميزان پژوهش علمى به يك پول سياه هم نمى ارزد زيرا هر ادعائى را دليلى كار است و اگر چنين بود چرا از ذكر يكى دو نمونه صرفه نموده اند. اما من ميگويم كه زنان عصر پيامبر، همه آمال و آرزوهاى شانرا در مكتب او يافتند و اگر چنين نمى بود زنى بنام خديجه اولين انسانى نمى بود كه دعوت او را مى پذيرفت، اگر چنين نمى بود زنى بنام سميه قبل از هر مرد ديگرى در زير تازيانه اشراف قريش جان نمى داد، و بالآخره اگر چنين نمى بود ام حبيبه دختر ابو سفيان خانواده اشرافى و آسوده خود را رها كرده ، به حبشه هجرت نمى كرد و باز در آنجا شوهرش را كه از راه پيامبر انحراف كرده بود رها نمى نمود.
آقاى دكتور و ساير شرق شناسان شرقى و استاذان غربى ايشان هميشه مسئله ميراث زن را به رخ مسلمانها مى كشند بيخبر از اينكه يك نظام عقايدى را نميتوان تجزيه نمود و سپس پاره اى را برداشت و بخشهاى ديگر آنرا ناديده گرفت. در اسلام هزينه زن زندگى بدوش شوهر است چنانچه مهر مؤجل و معجل عروس تحفه اى است كه بايد براى خودش داده شود و مصارف فرزندان و حتى شيرى را كه مادر ميدهد مكلف است تا بهاى آنرا بپردازد و در پهلوى همه اين امتيازات، پولى را كه بدست مى آورد از آن خودش ميباشد.
گفتيم كه آقاى دكتور آيات قرآنى را غلط ترجمه ميكنند. ايشان مى نويسند: "آيه ١١ سوره شورى فلسفه خلقت مرد را از زن جدا کرده وميگويد: خداوند زن رابراى اين آفريده است که براى مردها نقش جفت رابازى کند وبراى حيوانات ذکورنيز اناث آفريده است که جفت آنها باشند و بچه توليد کنند. بدين ترتيب معلوم ميشود که فلسفه آفرينش زن با مرد تفاوت دارد. شرح آيه ١١ سوره شورى وترجمه آن از قرار زير است: (فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ.) يعنى (خداوند آفريننده زمين وآسمانها براى شما از نوع خود تان وبراى چهارپايان نيز جفت هائى خلق کرد تا بدينوسيله نوع شما زياد شود. خداوند راهيچ مثل و مانندى نيست و او به همه چيز شنوا و بيناست".
در اينجا مى نميدانم كه آقاى دكتور از كجاى اين آيت فهميدند كه فلسفه آفرينش زن با مرد تفاوت دارد. زيرا قرآن هم زنان و هم مردان را مخاطب قرار داده و ميگويد كه خداوند از جنس خود تان جفت هائى براى تان آفريده است. كلمه زوج در زبان عربى هم براى مؤنث اطلاق ميشود و هم براى مذكر، به اين معنى كه زنان را براى مردان و مردان را براى زنان آفريده است همانطورى كه آيت 187 سوره بقره زنان را لباس مردان و مردان را لباس زنان خوانده است. قرآن ميگويد كه اى انسان خداوند همسرانى از جنس خودت برايت آفريده است تا هم مايه آرامش روح و جانت باشد و هم مايه بقاى نسل و تكثير و تداوم نوع انسان در زمين.
اما حقيقت امر اينست كه اين دكتور ميخواهند متون دينى را همانطورى كه خود شان آرزو دارند، به نطق آورند.
طالب هر چيز اى يار رشيد جز همان چيزى كه ميجويد نديد
آقاى دكتور مى نويسند :" آيه ٣ سوره نساء به شرح زير بطورصريح تعدد زوجات رامشروع ميکند" ولى درستش اين است كه بگوئيم قرآن تعدد زوجات را محدود مى سازد زيرا اين رسم و رواج قبلا از اسلام رواج داشته و تعدد زوجات تا قبل از نزول قرآن، جزء رسوم زندگى بود. هنگامى که زمين جوان بود و کم جمعيت، تعدد زوجات يکى از راههاى پر جمعيت کردن زمين بود، تا انسانهايى را بياورد که براى اعمار و ساختن زمين و تمدن لازم بود. هنگاميکه قرآن نازل شد، دنيا باندازه کافى جمعيت پيدا کرده بود و قرآن اولين محدوديتها را را جع به تعدد زوجات تعيين کرد.
آيت 34 سوره نساء محور ديگر نوشته آقاى دكتور ميباشد كه بايد بدان پرداخت.
آيت "الرجال قوامون علی النساء, بما فضل الله بعضهم علی بعض, و بما انفقو من اموالهم" به اين معنى نيست كه مردان را بر زنان حق تسلط است همانطورى كه دكتور مادعا ميكند، بلكه "الرجال قوامون علی النساء": مردان قوام (بر پای ايستاده, قائم به امر معاش و زندگی, عهده دار نفقه) زنان اند." بما فضل الله بعضهم علی بعض": به سبب آن که خدا فضل(نيرو و توانائی فزيكى) داده بعضی از آدميان(مردان) را بر بعضی(زنان) تا كار كنند و نفقه ايشان را بدست آرند." و بما انفقو من اموالهم": و به سبب آن چه انفاق( نفقه, خرج, هزینه) می کنند(باید نفقه دهند)(به زنان) از اموال خويش.
قوام كه واژه كليدى اين آيت است در قاموس لسان العرب در زير ماده (قوم) به همين معانى آمده است. قوام درفرهنگ نوين عربى- فارسى هم به معنى نان آور خانواده، و حمايت كننده خانواده آمده است. (2)
دكتور اگر چيزى نميدانند همينقدر بايد بدانند كه هر آنچه را ما بنام حديث مى شناسيم نخست اينكه بايد در يكى از كتب حديث آمده باشد، دوم اينكه از نظر سند و متن صحيح و معتبر باشد، و سوم اينكه تعارضى با قرآن نداشته باشد. ولى ايشان عبارت (زن، خانه واسپ نشانه نحوست هستند) را - كه نه تنها با روح اسلام كه با روان هر دين انسانى ديگر در تناقض است- از زويمر نقل نموده و آنرا به پيامبر نسبت ميدهند.
آقاى دكتور ميگويند: "پيغمبر با دخالت زنان درسياست بکلى مخالف بوده است . البخارى دراين باره ميگويد: موقعى که پيغمبرخدا اطلاح حاصل کردکه ايرانيان سلطنت را به دخترکسرى واگذار کرده اند، فريادبرآورد: ملتى که امور خود رابه زنى واگذارکند هيچگاه توفيقى حاصل نخواهدکرد".
در پاسخ بايد گفت كه نه تنها حديث پيامبر اسلام كه هر متن ديگرى را بايد در پرتو اوضاع و شرايطى مطالعه نمود كه متن مربوط به آن مى شود. تعارض ظاهر اين حديث با قرآن كه كلام خدا است و قطعى الثبوت است ما را در فهم درست اين حديث كمك مينمايد. اين حديث با يكى از حكايات قرآنى كه بيانگر رستگارى مردم در سايهء زعامت زنى بنام ملكه سبأ است، تعارضي آشكار دارد. از طرف ديگر توجه به شان ورود آن مىتواند در فهم مراد پيامبر (ص) ممد واقع گردد. توضيح اينكه: بعد از كشته شدن خسرو پرويز به دست فرزندش شيرويه و به دنبال ضعف حكومت ايران و ظهور پادشاهان متعدد در فاصله كوتاه، از جمله كسانى كه به سلطنت دستيافت، پوراندخت دختر خسروپرويز بود. چنان كه پس از او نيز خواهرش آذرميدختبه سلطنت رسيد. در آن زمان و بنابر سنت سلطنتى شاهان ساسانى مردان بايد حكومت ميكردند و هرگاه حالت كشور به مرحله قحط الرجالى مى رسيد تنها در آن صورت بود كه زنى را از دودمان شاهى در تخت مى نشاندند. پيامبر اكرم(ص) كه ظاهرا رويدادهاى سلطنت ايران را پى مىگرفت، پس از كشته شدن خسروپرويز يعنى همان كسى كه نسبتبه نامه پيامبر(ص) جسارت كرده و آن را پاره كرده بود، درباره جانشين او پرسيد. پاسخ دادند: دختر كسرى در اين جا بود كه مضمون حديث ياد شده را ايراد فرمود.
حكيم ابو القاسم فردوسى در باره اين حادثه ميگويد:
فـراوان بماندند بى شـــهر يـار
نيامد كسى تاج را خـواستــــار
بجسـتند فـرزند شـاهـان بسـى
نديدند از آن نــــامداران كسـى
يكى دخترى بود پـوران بنــــام
چو زن شاه شد كارها گشت خـــام
كه از تخـم ساسان همان مانده بــود
بسـى دفتر خسـروان خــوانده بود
برآن تخت شـــاهيش بنشــاندند
بزرگان براو گوهــر افشـــاندند (3)
خواندمير هم اين چند بيت را در وصف پوران دخت آورده است كه ذهنيت جمعى مردم آن دوران را بازتاب ميدهد:
چو تاج كيـانى به پوران رسـيد
شـكوهى در آن خاندان كس نديد
بياد آور اين قول ســـنجيده را
بـخوان قول مرد جهـان ديده را
شــكوهى نماند در آن خـاندان
كه بانگ خـروس آيد از ماكيان(4)
در تاريخ آمده است كه بزرگان دستگاه سلطنت ايران، پس از كشتارهايى كه صورت گرفته بود و تنها توسط شيرويه فرزند خسروپرويز، هفده نفر از برادرانش كشته شده بودند چارهاى جز انتخاب يكى از دختران خسروپرويز نديدند. دستگاه سلطنت ايران كارش بجائى كشيده بود كه براى حفظ سلسله ساسانيان و نگه داشت رسوم سياسى موجود، تا اين حد اصرار ورزند كه زمام كشورخويش را در آن شرايط حساس به دختران خسرو پرويز بسپارند، ولى توده مردم را از هر مشاركتى در امر كشور محروم نگه دارند. آرى! پيامبر از اين حقايق سخن ميگفت.
آقاى دكتور گستاخانه، نادرست و خالى از تعقل مى نويسند: "آيا دربين کليه زنانى که درحرمسراى محمد بسر مى بردند يک زن زشت چهره ويا فقير و بينوا ميتوان يافت که بتواند دليل براستدلال خالى از تعقل نويسندگان مذکور درباره زنان محمد باشد؟ ".
در اينجا بايد گفت كه همسران پيامبر بجز يكتن ديگر همه زنان بيوه بودند. ام سلمه يكى از همسران پيامبر، زنى بزرگسال و داراى چندين فرزند بود. حفصه دختر عمر بن الخطاب زن بيوه اى بود كه از زيبائى چندانى برخوردار نبود و با آنكه پدرش او را براى ابوبكر و عثمان (رضى الله عنهما) پيشنهاد نمود ولى آنها از همين لحاظ حاضر نشدند با او ازدواج نمايند. همسر ديگر پيامبر خديجه بود كه پيش از پيامبر اسلام دو بار ازدواج نموده بود. تاريخ محمد را بعنوان مرد هوسبازى نمى شناسد. او در بيست سال اول زندگى اش مجرد زيست و با آنكه در هر كوچه و زاويه مكه خانه اى براى خروس مشربان بچشم ميخورد ولى هيچ كارى از او بياد گار نماند كه پاكى و طهارتش را زير سوال برد. در بيست و پنج سالگى با خديجه چهل ساله ازدواج نمود كه پانزده سال نسبت به او بزرگتر بود. پيامبر بيست و هشت سال زندگى خود را با خديجه سپرى نمود. هنگامى كه خديجه پدرود حيات ميگفت تقريبا هفتاد سال عمر داشت. اما همين مردى كه از او سخن گفتيم وقتى كه وارد مدينه مى شود و دولتش را اساس مى گذارد، دست به ازدواجهاى سياسى و مصلحتى با خانواده هاى قبايل ميزند زيرا در عرف اجتماعى آن زمان و آن مكان داماد قبيله را از آن خود دانسته و دشمنى با داماد را دشمنى با قبيله مى انگاشتند. اين ازدواجها هم تنها در هفت سال زندگى در مدينه صورت گرفته و سپس به حكم قرآن متوقف اعلام گرديد. در غير آن اين چطور مى شود كه مردى تا پنجاه و سه سالگى با يك همسر زندگى كند و پس از آن آتش شهوت در دلش زبانه كشد؟!
آقاى دكتور آياتى را مى آورد كه يا احكام آنها نسخ شده است و يا اينكه آنرا مطابق با مزاج خود شان ترجمه و تفسير ميكنند كه بحث روى تك تك آن نيازمند وقت است و اين كار را به آينده موكول ميداريم.
دكتر انصارى، نصير الدين طوسى را -كه بيشتر بنام فلك و فلسفه شهرت دارد- افقه الفقهاء مى نامد اما نگفته است كه اين لقب را كدام مستشرق براى طوسى ارزانى كرده است. سخن طوسى مانند هر كس ديگر تا آنكه با معايير اسلامى برابر نباشد قابل قبول نيست و من در بخش نخست مقاله خويش به آن پرداخته بودم.
ايشان از حرمسراهاى عثمانى هم ياد نموده اند ولى اين كار ايشان به آن كارگر تنظيفات مى ماند كه چشمش به جز اشغال به چيز ديگرى نخورد و وظيفه اش جمع آورى اشغال از دهليز تاريخ باشد.
دكتور انصارى از شعر اسلامى و ضرب المثل هاى اسلامى حرف ميزند ولى نميگويد كه هدف ايشان از شعر اسلامى و ضرب المثل هاى اسلامى چيست؟ آيا از نظر ايشان هر شعرى كه از زبان انسان مسلمانى بيرونى آيد شعر اسلامى گفته ميشود. ضرب المثل هاى اسلامى چه معنى دارد؟ آيا گوينده مسلمان، ضرب المثل را اسلامى ميسازد؟ آيا ميدانند كه ضرب المثل ها مؤلف ندارند بلكه اين جوامع اند كه در امتداد تاريخ شان ضرب المثل را بوجود مى آورند.
آقاى دكتور انصارى و ريزه خواران خوان كينه شان ميگويند كه جوامع اسلام بخاطر دين شان از كاروان تمدن عقب مانده اند. اما اگر ايشان اين ادعا را محققانه بررسى نمايند در خواهند يافت كه اسلام با عقب ماندگى جوامع اسلامى كه واقعا عقب مانده اند كارى ندارد. براى اطلاع اين ارجمندان بايد عرض كرد كه ترقى و عقب ماندگي جوامع دنيا بسته به يك عامل نبوده و براى درك درست آن بايد عوامل گوناگونى را مطالعه نمود. يكى از اين عوامل جغرافيه است. كدام انسانة عاقلى ميتواند صحراهاى خاور ميانه و افريقا را كه حتى ديند آن چشم را مى آزارد با طبيعت سرشار و ثروتمند و پر آب و زيبائى اروپا و امريكا مقايسه نمايد. براى درك درست نقش دين و عوامل ديگر بايد كشور هاى واقع در يك حوزه جغرافيائى كه داراى خصوصيات و ويژگيهاى مشابهى باشند بايد مطالعه نمود. بيائيد پاكستان را با هندوستان، ماليزيا را با فليپين، اندونيزيا را با تايلند، قزاقستان را با مغولستان، مصر را با ايثو پيا، تركيه را با يونان ... مقايسه نمائيم. اين حضرات سطح انديش بايد بدانند كه مسلمانانى كه در اسپانيا حكومت ميكردند براى چند قرن تمام در كرسى استاذى اروپا تكيه زده بودند زيرا طبيعت آن سرزمين با طبيعت شمال افريقا و خاور ميانه تفاوت فراوانى داشت. منتسكيو در روح القوانين خويش و علامه ابن خلدون در مقدمه تاريخ خويش بصورت مفصل روى عوامل سازنده تمدن سخن گفته اند. باز شما چرا نقش صاعقه مغل را نايده ميگيريد، سيلى كه تمدن يك هزار ساله حوزه ما را در آب ريخت. ما بايد بدانيم كه اگر دامنه موج مغل به اروپا مى رسيد ديگر اروپاى امروز غير از اين مى بود.
امروز عده اى از تاريكى بروى اسلام تير مى اندازند. به اين معنى كه معلوم نيست كه بروى كدام پايگاه ايديولوژيك ايستاده اند و از كدام نظام و مكتبى دفاع مينمايد.
امروز تروريزم تهمت ديگرى است كه بدامان اسلام چسپ زده مى شود غافل از اينكه درست است كه گرو ه هاى تروريست و متعصب و خونريز در خاك ما روئيدند ولى دانه آن از جاى ديگرى آورده شده بود. درين خصوص همينقدر كافى است كه بگويم كلمه اسلام خود از لحاظ لغوى، خويشاوند كلمه صلح است. ايمان هم از امنيت گرفته شده است. انسان مسلمان در نخستين رويايروئى با انسان ديگرى سلام ميگويد و سلام به معنى صلح است. صلح و يا سلام نام خداوند است. بهشت در قرآن بنام دار السلام ويا خانه صلح ناميده شده است. يكى از دروازه هاى مكه هم بنام صلح ميباشد. درود ملائكه هم سلام است. اين بحث را با آيت 32 سوره مائده خاتمه ميدهيم كه ميگويد: "مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعا" يعنى: "كسى كه بكشد يك فردى را بدون جرم، مانند آنست كه تمام مردم روى زمين را كشته است و كسى يك انسان را زنده كند(مانع مرگش شود) مانند آنست كه همه انسانهاى روى زمين را زنده كرده است".
يار زنده و صحبت باقى
والسلام
رويكرد ها:
(1) صحيح البخارى، كتاب الحيل، باب في النكاح، چاپ قاهره، ج 15 ص 373
(2) فرهنگ عربى فارسي، باهتمام سيد مصطفى طبابائى، ص 571، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1366 تهران ، ايران ،
(3) شاهنامه، ابوالقاسم فردوسى، انتشارات سعدى، ايران، 1370 صفحهء 604 و 605
(4) زن بر سرير قدرت، محمود طلوعى، انتشارات اسپرك ، تهران ، ايران،1370 صفحهء 11 به نقل از حبيب السير خواند مير