کاندیدای اکادمیسین سیستانی
این آقای شاه دوشمشیره کی بود؟
درشهرکابل امروزمسجدی ومدرسه ای به اسم شاه دوشمشيره، یکی از اعراب شمشیرکش مسمی است. درتاريخ ها و گزارشهای نخستين فتوح اسلامی مانند: فتوح البلدان بلاذری وتاریخ یعقوبی وتاریخ طبری از شاه دوشمشیره (؟) نام وآدرسی نيست، ولی مردم کابل اکنون مسجدی و درپهلوی آن قبری به اين شخص منسوب ميکنند. خنده آورتر اینست که برای این مرد خون آشام که از بس در کشتن حریص بوده، باهردو دست آدم میکشته،تاریخی جعل شده ونام ونشانی برایش درست کرده اند.
درکتاب" سیطره ۱۴۰۰ساله اعراب برافغانستان" به نقل از مرحوم کهزاد مبتنی بر کتاب بالاحصار کابل وپیشآمدهای تاریخی،روایت میشودکه:درسال۸۰هجری عبدالرحمن بن اشعث سردار لشکرطاوًسان،چهل مرد[البته چهل هزاردرست است]جنگی را تحت قیادت لیث بن قیس مامور حمله برکابلشاه کرد واین فرمانده عرب از فرط قهر وغضب دوشمشیر دردودست گرفته وپیشاپیش سپاه خود جنگکنان به کابل داخل شد،اما با ضربت سرنیزه دلیرمردی از کابل فرش زمین شد [ودیگر دستان نابکارش ازکارافتاد. درحالیکه از حدود دهمزنگ یا مدخل کوه شیردروازه تا مسجد شاه دوشمشیره درفاصله یک کیلومتراو صدهاتن از مدافعان فداکار را گردن زده بود.] جسد اورا درکنار رودخانه کابل بخاک سپردند. بعدها مقبره او به مزار"شاه دوشمشیره" معروف گشت.( ۱)
مرحوم کهزاد منبع روایت خود راتاریخ سیستان وداستان سپاه طاوسان معرفی میکند، درحالی که در حکایت تاریخ سیستان(۲)، نه از لیث بن قیس نامی است ونه خودعبدالرحمن بن اشعث کسی را به این کاربرگزیده، بلکه او خود فرمانده سپاه طاوسان بود و درآن سال خوداوهم نتوانست تا کابل برسد.حتی «بوسورت» محقق نامدار انگلیسی که تاریخ منطقه را در قرون نخستین اسلامی بدقت بررسی کرده و داستان شورش سپاه طاوسان رابرهبری عبدالرحمن بن اشعث باجزئیات آن نوشته است، درهیچیک از منابع تاریخی عربی وغیرعربی خود از کسی بنام لیث بن قیس درجمله سرداران سپاه طاوسان نام نمی برد، معلوم نیست که مرحوم کهزاد برمبنای چه سند ومدرک تاریخی ازکسی که تاریخی نداردبنام لیث بن قیس ومقبره او درجوار مسجد شاه دوشمشیره متذکرشده است؟
واما بگواهی تاریخ سیستان که ازتواریخ معتبر منطقه است ، درسال۳۶ هجری عبدالرحمن ابن سمره به دستور معاویه به سیستان آمد و ظاهراً درهمان سال یا یک سال پس از ورودش یعنی درسال۳۷ هجری عبدالرحمن همراه با رجال جنگ آوری چون: عمر بن عبیدالله تمیمی وعبدالله بن خازم سلمی وقطری بن فجاة ومهلب بن ابی صفره و عباد بن الحصین وغیره در راًس لشکرهای عربی بعزم جنگ با زنبیل عازم بست شد و پس ازغارت خاش درشرق زرنج از راه بیابان به بست رسید واز آنجا به رخد(قندهار) شتافت وبعد از فتح آن به زابلستان وسپس خود را درپشت دروازه های کابل رساند وبه محاصره شهر پرداخت .سپاه عرب شهررا پیوسته با منجنیق میکوفتند.سر انجام نبردی خونین میان نیروهای عرب ومدافعین کابل به سرآمد وگروهی انبوه از مهاجمان عرب بخاک وخون علطیدند. کابلشاه مردی پرقوت وجنگ آوردلیری بودکه همواره در پیشاپیش سپاه خود قرار میگرفت و با لشکردشمن می جنگید. بنابر تاریخ سیستان: «شاه کابل حرب بنفس خویش همی کرد، مردی بودکه هیچکس برو برابری نکرد، بسیار بکشت تا بیست واندهزارمسلمان بردست اوشهید گشت.»( ۳) معهذاپس از آنکه دیوارهای کابل براثر پرتاب منجنیق شگاف برداشت و دیگر مجال مرمت میسر نگشت وسپاه مهاجم ازآن شگاف بدرون شهر ریختند وبه قتل عام مردم غیرنظامی پرداختند. کابلشاه چاره درآن دید تا باسردار سپاه عرب عبدالرحمن بن سمره از در مذاکره وصلح پیش آید وموقتاً شر عرب را در بدل پرداخت پول وبرده از سر کابل بر طرف نماید. وبقول تاریخ سیستان،عبدالرحمن «کابل بگشاد وبردگان بسیار از آنجا بیاورد وبسیار بزرگان بودند.... »(۴) گرچه ابن اثیر این موفقیت اعراب را تحت سرکردگی عبدالرحمن بسال ۴۳ هجری نسبت میدهد، مگرواقعیت اینست که عبدالرحمن قبل از سال۴۱ هجری که معاویه خلافتش را اعلام میکند، درراه بازگشت به شام در بصره از دنیا درگذشته بود و آنچه که بر سر کابل ازدست اعراب آمده است مربوط به قبل ازسال ۴۰هجری است وتاریخ سیستان که یگانه تاریخی معتبروقایع محلی است براین نکته اشارت دارد.
بنابر تاریخ سیستان درسال ۷۸ هجری همينکه حجاج از طرف عبدالملک به فرمانداری کل خراسان مقرر شد، او از جانب خودمهلب را به خراسان و عبيدالله بين ابی بکره را به حکومت سيستان برگزيد.عبيدالله قبلاً درزمان خلافت معاويه طی سالهای ۵۱_ ۵۳ هجری نيز والی سيستان بود و به رموز منطقه بلديت داشت.
به هرحال در سال ۷۸ هـ (۶۹۶ م) عبيدالله به سيستان رسيدو وظيفه اصلی خودجنگ قطعی با کابلشاه قرارداد. متعاقباً عبيدالله فرمانی از حجاج دريافت که حکم ميکرد: « با مسلمانانی که نزد تو هستند با او(زنبيل، شاه کابل) نبردکن و باز مگرد تا سرزمينش را به غارت دهی وقلعه هايش را ويران کنی و جنگاورانش را بکشی وفرزندانش را اسير کنی»(۵) دراین فرمان چنانکه دیده میشود از اسلام وقبول آن از جانب مردم حرفی نیست وفقط دستور دستور غارت وویرانی هست وبود مردم است. عبيدالله سپاهی مرکب از ۲۰ هزار نفر رابسوی کابل سوق نمود وخود دررأس سپاهی قرارگرفت که از مردم بصره فراهم آمده بودند و سرداری سپاه منسوب به کوفه را به شريح بن هانی حارثی داد و سپس بسوی بست و زابلستان تاخت آورد.زنبيل بدفاع برخاست و عبيدالله را باهمان تاکتيک قديم جنگی، در دهن دره های مهيب کوهستانی کشانيد. زنبيل به آهستگی عقب می نشست و سپاه عرب او را تعقيب ميکرد، اما لشکريان عرب که در طول راه قلعه ها را ويران و اموال مردم را اغتنام ميکردند، آنقدر سنگين بار شده بودندکه توان حرکت سريع را نداشتند. اين کندی حرکت در راه های دشوارگذار، فصل زمستان را نزديک ميساخت.
شريح که سربازی کهنه کار بود به عبيدالله اصرار ميکرد که به غنايم فراوانی که بدست آورده اند خرسند باشند و چنان نکند که زنبيل دست از جان بشويد و در برابر ايشان بايستد. اما عبيدالله که هوای تسخيروغارت کابل را درسرمی پرورانيد، پند او نشنيد و سرانجام دردامی سخت گرفتار آمد. در نتيجه سپاه عبيده الله با کمبود شديد خواربار روبرو گرديد وسربازانش به خوردن اسپان خود پرداختند. سپاه عرب چنان در تنگنا گرفتار آمد که عبيدالله مجبورشد غرور خويش زيرپا نهد و از زنبيل با پوزش طلب صلح نمايد، و پيشنهاد کردکه ۷۰۰ هزار درهم غرامت دهد وشماری از بزرگان عرب و سه تن از پسرانش را به نوا پيش او بفرستد. اواز زنبيل پوزش خواست و ادامه جنگ را نافرمانی سپاه از دستورات فرمانده شان وانمودساخت. پس ازپرداخت ۰۰۰ر۷۰۰ درهم واعزام گروگانهايی به نزد کابلشاه، عبيدالله اجازه يافت که بقيه سپاهش را از دامی که درآن گير افتاده بودند بيرون آورد، اما اينان به سبب سرما وگرسنگی متحمل تلفات سنگين شدند وسرانجام ۵۰۰ تن از ايشان خود را تابُست رساندند. و چون سخت گرسنه بودند پس از آنکه شکم سير نان خوردند، همگی جان دادند.(۷۹هجری)(۶)مولف تاريخ سيستان يادآور ميشود: «هيچکس از آن سپاه نماند، يا کشته شدند يا بمردند... چنانکه ايشان را «جيش الفنا» نام کردند»(۷)
در دوره اموی شاعران به عنوان ابزارتبلیغ وجلب پشتیبان برای ممدوحان خودمورد توجه خاصی قرارداشتند و این شاعران درحضر وسفربا رهبران وفرماندهان بزرگ همراه بودند. بلاذری ازشاعری بنام اعشی همدان کوفی یاد میکند که با سپاه عبیدالله در حمله برزنبیل وهمچنان با سپاه طاوسان در حمله برکابل همراه بوده است. وی به ارتباط شکست عبیدالله از زنبیل شعری داردکه ازسراسرآن بوی نفرت واستخفاف ازعبیدالله به مشام میرسد و ازتلفات غم انگیزی یادمیکند که برسپاه عرب واردآمده بود.
" این اندوه سوزان در سینه چیست، وچرا سیل اشک فرومی باری؟
"هیچ ازسپاهی شنیده ای که بکلی درهم شکست وبه نگون بختی بسیار گرفتارآمد؟
"درکابل برای ایشان بسیارسخت گرفتند وآنان را واداشتند که ازسربیچارگی،
ازگوشت اسپان نژادهً خویش بخورند ودر بدترین جاها لشکرگاه بسازند.
"هیچ سپاهی درآن سرزمین به چنین سرنوشتی شوم گرفتار نیامده است،
"به زنان نوحه گر بگوییدکه برای چنان قربانیانی"چنان بگریید که راه گلویتان بگیرد".
"ازعبیدالله بپرسیدچگونه ازاین مردان، ازاین بیست هزارمرد که اسپان زرهپوش داشتند
وغرق درسلاح بودندحراست کرده ای؟
"سپاهیان گزیده که امیری آنان رابخاطرپایداریشان درنبرد برگزیده بود،
"سپاهیانی با ارواح شریف از دوشهرنیرومند(کوفه وبصره)پادرراه نهادند.
"ترا سالاری ایشان داده اند وبرایشان امیرکرده اند، اما تونابودشان کرده ای، درحالیکه آتش جنگ هنوزبا تندی فروان زبانه میکشد."
دربقیه شعرگفته میشود که، عبیدالله سرکرده ای بسیارسختگیر وسنگ دل بود وباسربازان همچون جباری مستبد رفتار میکرد، وبدتراز آن اینکه وی از فرصت گرفتاری سپاهی که درمحاصره افتاده بود، سود میجست وخود به خریدآذوقه می پرداخت وبه بهایی گزاف به ایشان میفروخت.( ۸) اما ازاین شاعرباید پرسید که آیا کشتار مردم بیگناه وبرده کردن زنان وکودکان کابل بردست سپاه عرب درطول تسلط اعراب برسیستان وتجاوز برقلمروزنبیل درد و دریغ نداشت؟ این سپاه چرا از هزاران کیلومتر دوربه این سرزمین حمله آورده بودند؟ و آیا جزغارت وگرفتن برده وکنیز هدف دیگری داشتند؟
واما داستان سپاه طاوسان:
حجّاج که از خبر شکست عبيدالله در کابل متغير گشته بود، اینبار سپاهی مرکب از ۲۰۰۰۰ نفر از بصره و ۲۰۰۰۰نفر از جنگجويان کوفه را انتخاب و در تحت قيادت عبدالرحمن بن اشعث بجنگ کابلشاه فرستاد. حجاج کليه مواجب و حقوق اين سپاه را که دو ميليون درهم ميشد پيش از پيش به اين قشون پرداخت. سربازان آن را به اسپ وسلاح بياراست.و اين سپاه آنقدر مجهز و مجلل بودکه نام «جيش الطواويس» يعنی لشکر طاوسان را بخود گرفت.( ۹)
اين سپاه در اواخر سال ۷۹ هجری( اوايل ۶۹۹ ميلادی) به سيستان مواصلت ورزيد. و درخطبه ايکه ابن اشعث در زرنگ ايراد کردهمه جنگ آوران عرب سيستان را زير پرچم خود فراخواند. درهمين وقت سپاه ديگری از طبرستان بسرکردگی برادران اشعث به نامهای قاسم وصباح نيز به او پيوستند. ابن اشعث درسال۸۰ بقصد حمله برکابل شاه حرکت نمود وبست را پايگاه عملياتی خود بسوی کابل برگزيد. کابلشاه از اين لشکرکشی به هراس افتاد و از تلفات مسلمانان در سفر جنگی "جيش الفنا" ابرازتأسف کردو پيشنهاد نمود که به قرار گذشته خراج به پردازد و گروگانهايی که عبيدالله برای دستيابی به صلح پيش اوفرستاده است بازفرستد. اما اين پيشنهاد مورد قبول سپاهسالار عرب قرار نگرفت.
زنبيل مشاور هوشياری از خوارج داشت که از زمان زياد بن ابيه درسيستان زندگی ميکرد. به مشورت او زنبيل از پيش سپاه طاوسان به شرق عقب نشست . ابن اشعث برادر خود قاسم را به الرخج فرستاد تا درآنجا مستقر شود. قاسم وقتی به الرخج رسيد دريافت که جز بيوه زنان کسی باقی نمانده است. زنبيل مثل گذشته به آهستگی عقب می نشست و سپاه عرب او را تعقيب ميکرد، اما لشکريان عرب که در طول راه گاو وگوسفند و اندوخته های مردم را اغتنام ميکردند، آنقدر سنگين بار شده بودندکه توان حرکت سريع را نداشتند. اين کندی حرکت در راه های دشوارگذار، فصل زمستان را نزديک ميساخت. عبدالرحمن مجبورشد جنگ فيصله کن را به بهار سال آينده موکول کندوبنابرین توسط نامه از حجاج اجازه خواست، ولی اين چيزی بودکه حجاج آن رانمی پذيرفت و بنابرين عبدالرحمن را مورد عتاب قرار داد و کتباّ او را متهم به ترس و جبن و تهديد به عزل نمود. عبدالرحمن که مردی مدبر و دليری بود، برآشفت و فرمان حجاج را با دستکاری در اجتماع سپاه قرائت نمود که در آن برخی از رجال و سرکردگان سپاه برطرف و برخی بجای آنها نامزد شده بودند و نيز امر شده بودکه: بدون درنگ بر زابل وکابل حمله کنند، آباديها را ويران و زنان و مردان را اسير نمايند. سرداران عرب چون ابوطفيل عامر و عبدالمؤمن ربيعی مخالفت خود را با اين فرمان ابراز داشتند و اولی خطابه ای برضد حجاج داد وگفت:
«اگر سپاه پيروز شود، غنايم و باج وخراج از آن حجاج است و اگردشمن برشما چيره شود، شما درنظر حجاج پست و دون همت خواهيد بود. درحالی که اين مملکت گورستان ابدی شماست و ديگر به ديدارعزيزان وخانواده های خودنخواهيد رسيد. سوقيات حجاج در اين کشور، شبيه سوقيات فرعون در رود نيل است. پس بيائيد که دشمن خدا(حجاج) راخلع وبا اميرخود عبدالرحمن بيعت کنيم و عوض کابل به کوفه رويم و حجاج را از وطن خود طرد نمائيم.» سپاه عرب با شخص عبدالرحمن با سوگند قرآن بيعت کردند.
سپس عبدالرحمن ابن اشعث عیاض بن همیان بکری سدوسی وعبدالله بن عامرتمیمی را به جانشینی خود درسیستان برگزید واولی را به حکومت بست ودومی را به حکومت زرنگ گماشت. همچنان بازنبیل صلح کرد به این شرط که اگر اوپیروزگردد از زنبیل دیگرخراج نخواهدگرفت واگراز حجاج شکست خورد زنبیل وی رادرکابل پناه دهد.( ۱۰) سپاه طاوسان را باخودگرفت و برحجاج بشوريد و گويند در نزديکی کوفه درهشتاد حرب، حجاج را هزيمت داد ولی در حرب هشتاد ویکم از طرف قشون حجاج شکست خورد دوباره به سيستان روی آورد ولی حاکم دست نشانده ً او عبدالله بن عامر دروازه های زرنگ را بروی ابن اشعث بست ، امامردم سيستان از او حمايت کردند.عبدالرحمن ناگزیر چند روزی در بیرون شهر لشکرگاه زد، ولی مجبور شدرهسپار بست گردد. حاکم بست عياض بن هميان ابن اشعث را پذیرفت ولی همینکه به شهر داخل شد وی را در بند کرد بدان اميد که با دستگيری ابن اشعث حجاج به او امان دهد و از گناهانش درگذرد. اماوقتی زنبيل از قضيه مطلع شد، به بست آمد و آن شهررا درمحاصره گرفت وعياض را تهديد کرد که اگر به او آزار رسانی ويا آسيبی دهی، من از اينجا نخواهم رفت تا ترا نکشم و خانواده ترا اسير و اموال ترا به غارت نسپرم. عياض از تهديد زنبيل برجان خودترسيد و ابن اشعث را با گروهی از سپاهيانش به زنبيل تحويل داد و زنبيل وی را بگرمی پذيرفت و حرمت بسيار نهاد.( ۱۱)
بدستور حجاج سپاه عظيمی از خراسان تحت قيادت «مفضل» برادریزید والی خراسان، برای دستگيری ابن اشعث بسوی سيستان حرکت کردو در نبردهای که باسپاه ابن اشعث در سيستان نمود، ابن اشعث شکست خورد وبسوی قلمرو زنبیل کشيد وسپاهيان قتیبه سيستان را به جرم هواداری ازابن اشعث ويران نمودند. (۱۲)
حجاج نامه تهديد آميزی به زنبيل نوشت و ابن اشعث را از او مطالبه کرد، سرانجام عربی که در دربار زنبيل حضور داشت باب گفتگو با حجاج را باز نمود .حجاج پيشنهاد کرد که اگر زنبيل ابن اشعث را بدو تسليم کندوی تا هفت سال از پرداخت خراج معاف خواهد بود. سرانجام پيمانی بسته شدکه در آن شرط گرديده بود : مسلمانان تا ده سال به قلمرو زنبيل نتازند و پس از پايان اين مدت وی سالانه ۹۰۰ هزار درهم خراج دهد. قرار شد ابن اشعث را با تنی چند از همراهان و خانواده اش به نماينده حجاج عماره بن تميم تسليم کنند، اما پيش از اينکه اين کار انجام کيرد، ابن اشعث خود را کشت.( ۱۳) بروايت تاريخ سيستان، کابلشاه عبدالرحمن راگرفت ويک پای او را بايک زندانی ديگردربندنهادواين دو همبند مدتهادر بند بودند. سرانجام ابن اشعث خود را از بامی در رخج فروانداخت و هردو همبند جان دادند(۸۵هجری). بدستوررتبیل سرعبدالرحمن از تن جدا وبرای حجاج فرستاده شد.( ۱۴) بدین ترتیب داستان شورش سپاه طاوسان به پایان رسید.
با شرح کوتاه دوسه نبرد معروف تاریخ کابل ، نامی از لیث بن قیس معروف به شاه دوشمشیره دیده نمیشود وممکن است این آقای دوشمشیره که با دو دست آدم میکشته است یکی از اعراب شمشیرکشی باشد که با ضربت کاری مدافعین کابل نقش زمین شده و دیگر نتوانسته است آدم بکشد وسپس برای او تاریخی هم ساخته اند، با آنکه در میان رجال نامدار سهیم دراین دولشکرکشی عرب برکابل نامی از لیث بن قیس نیست. واین حدس وگمان را برمی انگیزد که شاید مقبرهً شاه دوشمشیره اصلاً مقبره کابلشاه بوده باشد که مردم کابل بخاطرقدردانی از او، مقبره او را صبغه اسلامی داده اند تا از خشم متعصبین مذهبی در امان بماند.
بهرحال نویسنده" سیطره ۱۴۰۰ساله اعراب برافغانستان" از مردمی که برمزار شاه دوشمشیره میروند و درود ودعا میخوانند وبند مشکل کشا می بندند، می پرسد: «این شاه دوشمشیره، کی ها را با دوشمشیربه قتل رسانده است؟» طبعاً این عرب شمشیرکش هرکه بوده، مردان وزنان کابل را که ازفرهنگ ، ناموس وشرف خود دربرابرمهاجمان غارتگربه دفاع برخاسته بودند کشته است.
واقعاً چقدر مسخره وخنده داراست که بیگانهً متجاوز وآدمکشی راکه بخاطر غارت هستی مردم وبه بردگی کشاندن مردان وزنان و دختران وپسران شان کمر بسته بود واز فرط خون خواری با دو دست شمشیرمیزدومدافعان کابل را میکشت، بنامش مزار ومسجدو مدرسه درست کنند واز او بخاطر کشتار پدران وبه اسارت بردن مادران و دختران خود سپاس گزار باشند، ولی نیاکان وپدرانی که از وطن خود وازفرهنگ و ناموس خود به دفاع برخاسته و دراین راه خود راقربانی کرده اند، به زشتی یاد کنند؟ ظاهراً آن مسجد زمانی اعمارشده که مردم کابل بطور عموم اسلام را پذيرفته اند و به بدگوئی از پدران و نياکان خود پرداخته اند. نياکانی که کم ازکم دوصد سال در برابر مهاجمين عرب از شرف و ناموس وفرهنگ خود مردانه دفاع کرده اند،ولی امروز آنان را بنام کفاربه چشم نکوهش مينگرند و مذمت ميکنندودرعوض کسی را که گويا جنون آدمکشی داشته وباگرفتن دوشمشيردردودست خودپدران و مادران وکودکان ما را سرميزده است، ستايش ميکنند وبرقبراو شمع روشن کرده مرادمي طلبند.زهی نادانی و جهالت!
متاسفانه مردم ما که از سواد ودانش لازم بی بهره اند، درزیر تاثیر تبلیغات مذهبی خیلی زود نه تنها گذشته تلخ خود رافراموش میکنند، بلکه به ستایش ونیایش متجاوزی بیگانه وقاتلین پدران وفرزندان خود نیزمی پردازند. شنیده ام : یکی از طالبانیکه شش هفت سال قبل(در نیمه دوم دهه نود) در کوهدامن شمالی توسط مردم کشته شده بود، امروزقبراو به مرجع طلب مراد وشفای دردها، زیارتگاه مردم محل قرار گرفته است و فراموش کرده اند که آن طالب یکی از هزاران جانیانی بوده که خانه وکاشانه وتاکستان شان را به آتش کشیده وزن و فرزندان شان رابه آوارگی مجبور ساخته است.
به امید روزی که مردم ما از سواد ودانش لازم برخوردار گردند وفقر وجهل را از کشور خود نابودکنند، دست از خرافه پرستی بردارند وخرد ودرایت انسانی خود را در راه رفاه اجتماعی وبهبود زندگی فردی خویش بکار گیرند وبه مدارج عالی دموکراسی گام گذارند.
پایان
رویکردها:
۱- سیطره ۱۴۰۰ساله اعراب برافغانستان، چاپ ۲۰۰۵، آلمان، ص۱۱۹
۲_ تاریخ سیستان،ص۱۱۲ببعد
۳۷_ تاریخ سیستان،ص، ۸۵
۴_تاریخ سیستان ،ص، ۸۷
۵_ بوسورت ، سيستان، ص۱۱۸، طبری، ج۸ ، ص ۳۶۶۴
۶_ بوسورت، سيستان، ص ۱۱۹،تاريخ سيستان، ص۱۱۱
۷_تاريخ سيستان، ص۱۱۱
۸_ بوسورت، سیستان،ص ۱۲۰
۹_ تاریخ سیستان، ص ۱۱۲
۱۰_ بوسورت،سیستان، ص ۱۲۷، غبار، افغانستان درمسیرتاریخ، ص ۷۳
۱۱ _بوسورت، همان، ص۱۳۲
۱۲_ بوسورت، همان ،ص ۱۳۳، طبری ج ۸، ص۲۸_ ۳۷۱۷، تاریخ سیستان، ص۱۱۶_۱۱۷
۱۳_ بوسورت،همان، ص ۱۳۴، بلاذری، ص ۲۷۸، طبری، ج ۹، ص۳۷۶۴، گرديزی، چاپ حبيبی ص ۱۱۰
۱۴_تاريخ سيستان ،ص۱۴۶
۱۵_بوسورت ، سیستان ،ص۱۱۰