نوشتهء نصیر مهرین

 

 

کمپنی هند شرقی

 و

                                   مرگ وزیر محمد اکبر خان

مرحله سوم، وضعیت جدید

حیات سیاسی و نظامی اکبرخان:

 

فشار نظامی نیروهای تحت رهبری جنرالهای انگلیسی و دیدارهای سیاسی به چنان نتایجی رسید که دوست محمدخان از هند به سوی افغانستان برگردد.

بدین ترتیب، چنانکه در سطور بعدی می بینیم، دستاوردها و فداکاریها، در پای سنت دیرینه، احترام و به پدر و تحقق پیشرط برگشت دوست محمدخان و خانواده اکبرخان از دست رفت. زیرا امیر برگشته از هند، بدون حضور قوای هند بریتانیایی همان وظایفی را بایست انجام می داد که شاه شجاع باصرف هزیه های گزاف و تلفات و ناآرامی ها از پیشبرد آن ناتوان بود.

با آنچه تا حال گفتیم، آیا لازم نیست که برپاره یی از تلقینات و برداشتهای مسخ شده از تاریخ میهن خویش، تجدید نظر کنیم؟

معمولا برگشت دوست محمدخان، به گونه یی در اذهان نقش گردیده است که پیروزی نظامی مردم افغانستان و شکست متجاوزین، دستآوردی را نصیب مردم افغانستان کرد. در حالی که برگشت او، نشان میدهد که روابط جدید میان سیاست کشور استعماری و افغانستان زیر سلطه بوجود آورد که در آن تحقق خواست انگلستان را میتوان دید. واین نتیجه، منکر آن جانبازی و فداکاریی که مردم و متنفذین اقوام و قبایل نشان دادند نیست.

لازم است اندکی، حوزه سخن را در باره این موضوع و عوامل و دلایل برگشت دوست محمدخان و پیدایش ظوابط جدید فراختر سازیم.

نخستین دلیل را در قاصر بودن و محدویت های زعیم پذیرجامعه؛ پابندی سران نیکنام قیام ها به سنت های آمیخته با عناصر این نهاد و رعایت جنبه های شرعی و اعتنا به بیعت های پیشین به دوست محمدخان میتوان یافت.

دلیل دومی اختلافی بود که روی زعامت وجود داشت. هنگامی که شاه شجاع به قتل رسید و دوست محمدخان در هند بود، برعلاوه ذهنیت آماده و معطوف بر پسرشاه شجاع (فتح جنگ) و پسر تیمور شاه [56] به عنوان جانشین  او، همین که شخص سوم (نواب زمان خان) نیز برای پادشاهی و جانشینی شاه شجاع پیشنهاد گردید، کار به اختلاف جدی کشید. زیرا به عباره ادبیات سیاسی امروزینه، توفیق رهبران قیام های ضد تجاوزی، روی برنامه کوتاه مدت و عملی مبنی براخراج اشغالگران و چند ماده دیگری بود که از متجاوزین تقاضا شده بود. از آن روی آن هم سویی ها به جهت گیری های مختلف رسید. و در حالی که فرزند شاه شجاع دیگر ظرفیت و آبروی تداوم حاکمیت آن خاندان را نداشت زیرا خاندان سدوزایی کار آیی خود را از دست داده بود. قهرمانی ها وشهرت اکبرخان زمینه های بی توجهی به بینی بریدگی و عمل شرم آمیز دوست محمدخان را نیز تحت شعاع گرفت و چنان بود که دوست محمدخان را به عنوان امیر بعدی در چشم انداز قرار داد.

مجموع این عوامل و برعلاوه، ضعف و مراجعه دوست محمد و تسلیمی اش به انگلیسها که نزد آنها نقطه مثبت ارزیابی میشد، اطلاع آنها از علایق قدرت طلبانهء وی که قسمتی از زنده گی اش را درین راه باخته بود، غالب بر بقیه علل گردید. مهم ترین موضوع برای انگلیسها اطمینان از ناحیه دوست محمدخان برای مهار کردن و فرونشاندن خشم مردم و تعدیل موضع قاطع پسرش بود که به او عنوان امیر آینده و مطیع دیدند و مقدمات سفرش را فراهم آوردند.

مدارک در دست داشته نشان میدهد که برای تعویض خاندان سدوزایی به محمد زایی در حاکمیت استبدادی و استعمار پذیر افغانستان، از چندی پیش ازین دوره میان صاحب نظران مقامات هند بریتانیایی بحث های وجود داشته است. از جمله برنس مشهور، از دوست محمدخان تمجید کرده و تعویض زمامداری در افغانستان را با این ادعا که دوران سلاله سدوزایی ها به پایان رسیده است، به عنوان پاسخی به آینده مطرح کرده بود.(57)

وید از شاه شجاع جانبداری میکرده است (58) مکلنل به سوی کامران مرزا فرزند محمود که در هرات بود، چشم امید داشت.

در واقع بحث های پیشتر از توافق با رفتن دوست محمدخان، همه بدور این محور اس که کدام آنها بهتر و خوبتر منافع بریتانیا را در افغانستان نگهداری میتواند. چنانکه میدانیم در روزهای هجوم نخستین به افغانستان، نظریهء جانبداری از شاه شجاع پذیرفته شد. اما در دور بعدی تصمیم بازگشت دوست محمدخان گرفته شد. بنابر تشخیص چنان امیدواری ها بود که به او باوضاحت گفته شده بود:

«ما در پی خاندان دیگری بگردیم که حکمروایی خود را برکابل قایم نماید و این خاندان با تمام امکانات آن بارکزایی ها خواهند بود.» [59]

در پهلوی این لزوم دیدها، میتواند پذیرفته شود که سه سال جنگ مهاجمین با مردم افغانستان که سالها طعم تلخ جنگهای داخلی را چشیده بودند، خسته گی و بیزاری از آن همراه با نیازی که به صلح احساس میگردید، تا چه حدوی در پذیرش به اصطلاح خلاصگیری چون دوست محمدخان و در واقع توفیق دپلوماسی هند موثر بوده است. با وجودیکه در زمینه خسته گی از جنگ، بازتابهای از سخنان موضعگیری های رهبران در آثار تاریخی به چشم نمی خورد. اما بنابر قرابتی نمیتوان نقش آن را نادیده گرفت. خصوصأ که رهبران قیام خود را با دنیای فکری و مرامی رسیدن به این هدف قانع می ساختند که دشمن از خاک شان بیرون میشود. سطح فکری آن رهبران، و میشود گفت وضعیت عمومی جامعه، و امکانات بریتانیه چنان بود که افغانستان را به چنان حالی در آورد. بدین ترتیب به قول سید جمال الدین افغانی:

مملکت وسعی که احمدشاه سدوزایی تحت تصرف خود در آورده بود، اولاد و احفاد او به سبب جبن و حماقت و ظلم و عیاشی و غلو در شهوت، به فنا و ضیاع رسانیده، بالاخره چراغ حکمروایی شان خاموش گردید.

***

پس از آنکه در هند تصمیم گرفته شد که دوست محمدخان امیر آینده افغانستان باشد، مقامات هند بریتانیا به خاطر خواهی ها و مهاننوازی های او افزودند. تردیدی هم نتوان داشت که او به آروزی دیرینه رسیده بود و آنچه را که درخواب می دید و جز تخیلات و آرزوهایش بود، صورت واقعی یافته بود.

او در خلال چند روز از موسساتی که مقامات هند بریتانیه لازم دیده بودند، دیدن کرد. بالاخره گورنرجنرال با او که هنوز عملا در اسارت قرارداشت، قراردادی بست که تهداب کاخ استعماری بریتانیا را در افغانستان تا سال 1919 عیسوی گذاشت.[60]

*

فردی چنان زنده گی آمیخته با ماجراجویی، تسلیم طلبی و امارت خواهی؛ از طرف تاریخ سازان جعال به نحوی معرفی شد که گویا  مردم او را با اصرار پادشاه انتخاب نمودند این است نمونه یی از آن جعلها:

«در حالیکه دعوای داران تاج و تخت درانی به مسموم ساختن، کورکردن و کشتن همدیگر در افغانستان مصروف بودند، دوست محمدخان بارکزایی به حیث قاید مردم افغانستان بمیان آمد. دوست محمدخان مسلما شخص لایق و با استعدادی بود. از اصرار مردم که  خود را به حیث پادشاه اعلام نماید انکار آورد، اما بالاخره بزرگان کابل او را به حیث امیرالمومنین اعلان نمودند.» [61]

جالب است که سطور بالا درطی مقاله یی در کنگره تاریخ آسیا که در سال 1961 ع (1340شمسی) در دهلی منعقد گردیده بود خوانده شده است. با مطالعه آن ملاحظه می شود که جعل تاریخ و تدریس تاریخ تحریف شده، تنها مکاتب افغانستان و پوهنتون (دانشگاه) کابل علاقمندان تاریخ را متأ ثر نساخته بلکه در خارج افغانستان نیز تصور مسخ شده یی از آن ارائه شده است.

*

سرانجام دوست محمدخان به افغانستان برگشت (1842ع) باری هم وی در راه بازگشت، فال خود را دید تا بخت با او چه خواهد کرد. در حالی که مقدرات سیاسی و حاکمیت و محافظتش تا آنجا که به کارسازی و مؤثریت نیروی چون هند بریتانیا و زمینه های داخلی مربوط بود، قبلأ تعیین گردیده بود.

«اینست که بعد از نثار خون هزاران نفر افغان وطنپرست یکدسته سرداران و شهزادگان گریزی و فراری که وطن را در برابر شمشیر دشمن ترک کرده و بدولتهای خارجی پناه برده بودند از هندوستان و ایران سر بر حکومت ریختن گرفتند. پس امیر دوست محمدخان مجددا به تخت کابل نشست و سردار کهندل خان و برادران در مسند حکومت قندهار تکیه زدند.» [62]

*

طی دوره دوم امارت دوست محمدخان که مرحله سوم زنده گی محمداکبرخان است، آمیزه از مراحل پیشین زندگی او را میتوان یافت.

در حالی که آرزوهای انگلیسها با بستن چنان پیمانی برآورده گردید. آنچه در پیمان ها به گونه کتبی نبود اما آرزوهای مهم آنها را تشکیل میداد نیز در منصه اجرا گذاشته شد. این آرزو ها سرکوب رهبران نیکنام و مخالف تجاوز بود. آنانیکه کارنامه های ارزشمندی در قیام های ضد تجاوزی نشان داده بودند و امروز اگر از افتخارات در افغانستان یاد کنیم همان ها به یاد می آیند، از طرف امیر حبس ویا سرکوب شدند. سرکوب مخالفین جدی به تنهایی از کارنامه های عقده آفرین رهبران نیکنام برای مقامات هند بریتانیا ناشی نمیشد بلکه بدانها به عنوان عناصر بالقوه و هر آن مستعد رهبری فعالیت های ضد بریتانیا میدیدند. استعمار که سیاست دراز مدت را با مطیع کردن امیر و تحت الحمایه داشتن افغانستان نهادینه میکرد و از شیوه ها و راه های استیلا بر افغانستان آگاهی یافته بود، نمیتوانست حیات آن رهبران را تحمل کند. سرکوب آنها از طرف دوست محمدخان بهترین خدمت برای انگلیسها بود. [63]

در پهلوی سرکوب رهبران جهاد، سیاست کسب مالیه و تشدید آن، مقاومت ها و سرکوب ها را بارآورد که در تاریخ افغانستان معاصر نیز یکی از معضلات میان حکومت و مالیه دهنده گان را تشکیل داده است. مسلم است امیر که تا حدودی از جیره انگلیسها میتوانست روی پای بایستد و دارنده تفوق مادی و امکانات نهاد های اداری و سرکوب کننده بود، اما نمی توانست تمام نیازمندی حکومتی او را پاسخ بگوید، ازین رو در امیر توسیع حاکمیت مرکزی، حصول مالیه را بسیار مهمتر میدید، و انگلیسها نیز نمی توانستند و نمی خواستند که چنان امکانات پر مصرف را در اختیار او بگذارند. چنین منطقی همواره برای استعمار مطرح است. چنین بود که مالیه ستانی به عنوان یکی از منابع مهم درآمد و تشدید آن زمینه های تنش ها و شورش ها را فراهم آورد و منجر به جنگها شد. امیر درین مرحله، برای فرونشاندن شورشهای ناراضیان، فرزندانش را برای سوکوبی میفرستاد. در سال نخستین امارت خویش، سردارمحمداکبر و سردارمحمد افضل خان را با لشکری از سواره و پیاده طوایف درانی، غلجایی، و کوهستانی و قزلباش وغیره جانب باجور گماشت. مردم آنجا به مدافعه برخواسته قتال و جدال روی داد. بسیار کس از جانبین کشته، در پایان کار لشکر هر دوتن از سرداران (محمداکبر خان و محمد افضل خان) بنابر دشواری های منطقه کوهستانی از کار بازمانده طرف کابل برگشتند. [64] و چون آن دو خسته شدند، سردار محمد اکبرخان را به جنگ مالیه ستانی به بامیان فرستاد. [65] شورش تگاب پیش آمدف مردم آنجا « از راه مالیات دیوانی انحراف جستند»، چون نواب عبدالجبار خان کاری نتوانسته است امیر بازهم سردار محمداکبرخان و سردار شیرعلیخان (بعدها امیرشیرعلیخان) به آنجا فرستاد. صاحبزده جانان از رهبران شورش به قتل رسیده و فرزندان امیر موفق شدند مالیات را بدست آوردند. [66]

برای سرشورشهای جلال آباد، بازهم امیر، محمداکبرخان را بدانجا فرستاد. واین حرکت در زمانی بود که مرض ویا هزاران انسان را در کابل به کام مرگ فرو برده بود. شخص امیر شهر را ترک گفته و به چهار آسیاب رفت تا از اثرات آن مرض دورتر از مردم در امان باشد. اما محمداکبرخان در جلال آباد با درد جانسوزی دست و پنجه نرم میکرد. چنانکه از فعالیت های طی این دوره آشکار میشود و چند مثال آن را دیدیم، محمداکبر دردمند باز هم در تحت امر پدر به عنوان خدمتگذار یک مستبد خودرای که فقط امر و لزوم دیدهای خود را میشناخت قرار گرفته بود.

طی آن دوره می دید که پدرخوانده اش، امین الله لوگری، شخصی که انگلیسها حاضر بودند برای دریافت سرش، جایزه گرانبها بسپارند، و حضور دخترش به عنوان همسر محمداکبر خانه اش را روشن نگاه میداشت، در زندان بالاحصار انتظار مرگ را میکشید. آن خان نیکنام در زندان بالاحصار کابل به عمر 87 سالگی وفات یافت. [67]

با آنهمه چشمدیدهای دیروزی، یادآوری خاطره های رهبران جهادی نیکنام، و دیدار رویداد های پسین بمیان آمده، میتوان درک کرد که اکبرخان چه درد درون سوز دیگری نیز داشته است. او دیده بود که رهبران در کنار هم می نشستند و مشوره میکردند، گرفتن پول دشمن را توهین تلقی کرده خواسته های مشترک را پیش می بردند اما در فرصت دیگری می دید که پدرش از دشمن جیره میگیرد و با استبداد فردی به صدور حکم می پرداخت.

بعید به نظر نمیرسد که مقایسه آن مراحل و تفاوت هایش، برای او جانگذاز و با درد های خویش می ساخته و میسوخته است. جستجوی دلیل عدم برافراشتن درفش شورش علیه پدر و مطیع بودن در برابر از سویی او را با درنظرداشت ویژه گی های پدرسالارانهء جامعه قبیله یی، و با معیار های برخاسته از رسم و رواج و اخلاق زمانه که جزیی از اخلاق پسندیده خوانند؛ میتوان یافت. توجه به همین طرز رفتار نیز است که موضع اکبرخان را توجیه میکند. نمونه های مقابل را در چهره لطیف دیوانه فرزند الغ بیگ و کامران مقابل شاه محمود سدوزایی داریم که با انگیزه قدرت جویی، اولی پدر را به قتل فجیع رسانید و دومی را زندانی ساخت.

اکبر جوان مانند نمونه دیگری (یعقوب خان) که بعدها بر روی شیرعلیخان شمشیر کشید، و ولیعهدی برادراندر کوچکش (عبدالله جان) را نپذیرفت نیز عمل نکرد. نگریستن آن همه پذیرش بی چون و چرای اعمال نامطلوب و نا پسند دوست محمدخان از طرف وی، یا انسانی که همه امور و جزییات از کارنامه های پدرش اطلاع داشت، نه تنها جوانب صحه گذاری نتواند داشت بلکه سوال برانگیز نیز است. آرزوی ذهن پس از گذشت بیش از یک سده به سوی ضرورت عصیان او علیه دوست محمدخان جدی تر معطوف میگردد. از هیمن روی جای پرسش دارد که چرا او با آنهمه آگاهی و ظرفیت سیاسی، و عملی، از آموزه های نظری و عملی رهبران جهاد و تجارب شخصی خودش که در دوره دوم حیات نشان دیده بود، بهره نگرفت و در برابر دوست خان ایستاده نشد تا با تعمیق دوره دوم رسم نیکرتری را برجای می نهاد؟ چرا دست انگلیس را از وطن کوتاه نکرد؟ از سوی دیگر، هنگام پاسخ جویی برای این چرا ها، ذهن انسان این احتمال را پذیرا می شود ک ممکن است اکبرخان رسیدن خود را به قدرت پس از مرگ پدر در نظر داشت و آن طرح ها را درسر می پرورانیده است. با آنهمه در سطور بعدی می بینیم که دارنده طرح های بود و کارش را در خفا پیش می برده است . اما مرگ زودرس و نا بهنگام به او مجال فعالیت بیشتر نداد.

مرگ محمد اکبرخان

 

سوگمندانه شهزادهء جوان که با دنیای از غم ها و در نتیجه استهلاک زنده گی و خسته گی به سرمی برد، وضع جسمی خسته تری یافت. وضع زنده گی او چنان بود که هردم به مرض پذیری زمینه می بخشید. در گذشته نیز دردهای در زنده گی بیقرار و عاری از آرامش در تنش لانه کرده بود. چند جایی از جراحت ،مریضی و خسته گی های او یاد شده است؛ مثلأ: هنگام فرار او و چند تن از یارانش از زندان امیربخارا نصرالله خان میخوانیم که « آخرالامر که سامان محاربه تمام گشت بخاراییان هجوم آورشده، همه را دستگیر کردند. و از سرداران سردار محمد افضل خان و سردار محمد اکبرخان و سردار سلطان احمد خان جراحت یافته، سردار سمندر خان و جهان گل خان ناصری مقتول و اکثر از همراهان ایشان زخمدار گشته و بخاراییان سرداران را با زخم یافتگان در بخارا برده و به امر امیر آنجا همه را محبوس کردند.» [68]

هنگام تهیه عهدنامه مبارزان ضد تجاوز، مریض بود. آن رهبران عهدنامه یی را از طریق سلطان احمدخان یار دیرینه اش به او فرستاد بودند. تا برعلاوه نظردهی، عهد نامه را حک و اصطلاح کند. اکبرخان جوان در حالی که تن تب دار داشت و مریض بود پیام فرستاده بود که:

«من از فضل خداوند صحت دارم. شما سران و سردارانی که سخن در باب صلح و باهم گفته و شنفته، سخنان یکدیگر را پذیرفته اید، در موضع قبلی انجمن شوید که من نیز حاضر شوم.» [69]

باری جنرال سیل با دادن 1000 کلدار، خدمتگارش را استخدام کرد تا بالای اکبرخان آتش تفنگ کند که در نتیجه اکبر زخمی شد.

در بازگشت از جنگ باجور، چنان خسته بود، که امیر، سردار اکرم خان برادرش را به منظور ادامه جنگ بدانجا فرستاد. [70]

وقتی در جلال آباد در بستر بیماری افتاد، روز بروز وضع صحی اش چنان به وخامت گرایید که که خبر به امیر و مادرش  بردند. امیر مادرش را به بالین پسر فرستاد. [71]

وقتی میخوانیم که امیر مادرش را بربالین فرزند فرستاد، لحظهء به یاد مادر او و مادرانی که فرزندان را باخون دل می پرورانیدیند و پرورانیده اند، اما ضرورت خونریزی و جنگ آوریهای نسل مذکر و نیازهای حاکمیت جویانه، فرزندان آنها را به قربانگاه ها فرستاده است، نیز بیاندیشیم.

مادر اکبر خان نیز نمی توانست بربالین فرزند جوان و بیمار که بهترین سالهای زنده گی اش را برای اهداف گوناگون از دست داده بود و در نهایت قربانی اهداف استبداد آمیخته با نیاز استعمار بود، جز اشک خویش چیز دیگری نثار فرزند کند زیرا تیغ مرگ در گلویش رسیده بود.

وقتی فرزند روز گار دیده در برابر آن همه اعمال ناپسند پدر کاری نتوانست، زنی که درمیان محدودیت ها حتا توان اندک چرا گفتن را در برابر اعمال شوهر نداشت، چه پیام دیگری میتوانست برای فرزند برساند؟

سرانجام او در اثر چنان خستگی های بدنی و روحی و مریضی ملاریا، در سال 1225 شمسی 1263 قمری 1846 میلادی در جلال آباد جان داد. براساس حروف ابجد، "غم اکبر" سال وفات او میشود [72]

این هم گفته شده است که طبیب او یک هندی بود که حتما وابستگی اش به حکومت هند بریتانیاوی سبب شده که علاج او نکند. حتا گفته اند که از تابلیت های زهرآگین آن طبیب مسموم گردید.

بر علاوه پس از مرگ او در میان مردم شایع شده بود که محمد اکبر خان را پدرش کشته است. قراین موجود برای پذیرش چنین اقدام دوست محمدخان، آرزوی اکبرخان برای استرداد پشاور (دوست محمد خان برخلاف سالها پیش رغبتی به استرداد پشاور نداشت و آن را مطابق آرزوی های انگلیسها نخست در اشغال رنجیت سنگهـ و سپس در تحت تسلط مقامات هند برتانوی گذاشت.) نزدیکی با وزیر مقتدری چون یارمحمد خان الکوزایی والی هرات «اکبرخان داماد یارمحمد خان نیز شده بود.» و توافق هر دو در مخالفت با انگلیسها، بیرون کردن قندهار از تسلط سردار کهندل خان بود که هنوز با اختیارات و استقلال در آنجا حکومت میکرد.

درین رابطه شادروان میر محمد صدیق فرهنگ با استفاده از کتاب و نظریات «فریه» چنین نگاشته است: « کهندل خان والی قندهار با استفاده از گرفتاری های والی هرات (یارمحمد) فراه را فتح نمود. یارمحمدخان با وزیر اکبرخان در کابل وارد مذاکره شد... تا قندهار را از دست کهندل خان و برادران او خارج کنند. هرچند این نقشه در اثر مخالفت امیر (دوست محمد خان) که هنوز زمینه را برای فتح قندهار مساعد نمی دید، ناکام شد. اما اتحاد دو وزیر (اکبرخان و یار محمد خان) * که حالا در رأس جمعیت ضد انگلیس در کشور قرار گرفته بودند، بازهم قویتر گردید. در قدم ثانی آنها در سال 1846 میلادی متفقأ قاصدی به ایران فرستاده از شاه آن کشور علیه پیشرفته های انگلیسها در شمال هند کمک خواستند. اما شاه که در زیر فشار انگلیسها از هرگونه ماجراجویی درین سمت منصرف شده بود، به ارسال هدایا به ایشان اکتفا کرد و از قبول پیشنهاد شان سرباز زد. این اقدامات و نقشه جدید اکبرخان برای حمله به قندهار روابط پسر و پدر را چنان متشنج ساخت که وزیر در صدد دستگیری پدرش برآمد و چون امیر از قضیه اطلاع یافت، بدسته لشکر قزلباش که به او وفادار بودند، پناه برد. در حالیکه نزدیک بود جنگ داخلی در پایتخت دوباره آغاز شود. دفعتآ وزیر وفات کرد و به روایت معروف اما ثابت نشده عامل مرگ او زهری بود که یکنفر طبیب هندی به هدایت پدرش بخورد او داده بود.» [73].

تصور می شود که اگر امیر در مرگ فرزند دستی هم نداشت، سرکوب و از میان برداشتن مخالفین انگلیس در افغانستان زمینه اشاعه چنان شایعه یی را فراهم آورده باشد. دوست محمد خان که شخصیت های مخالف تجاوز بریتانیا را قلع و قمع کرد و عمل او به خوشنودی مقامات هند بریتانیا تمام میشد؛ انگلیسها چگونه میتوانستند زنده ماندن و ادامه حیات وزیر را تحمل کنند. زنده گی انسانی را که جانشینی اش پس از مرگ دوست محمد خان مسلم بود. و همین مسلم بودن جانشینی، و مرگ نابهنگام او در پهلوی مشاهده سرکوب های امیر موجد این ذهنیت نزد خواص و عوام بوده است که روزی امیر دوست محمد خان سرفرزند را نیز زیر بالش خواهد کرد.پ

علت اصلی مرگ او هرچند باشد، وصت او که میت اش را به مزارشریف منتقل کنند و در «گوشه روضه مبارکه حضرت علی مدفون گردد»، [74] محتمل است که ابراز نارضایتی از دست پدر باشدم. اکبر خان بدان وسیله به امیر موقع نداده است تا جای دفنش را تعیین کند.

مرگ اکبر خان در مرحله سوم زنده گی نظامی اش که با سینهء دردمند در مدار نیازهای دوست محمد خان قرار داشت، بنابر هر عللی چه ناشی از خسته گی های پیهم و مرگ طبیعی ویا زهر طبیب وابسته به هند بریتانیا و هرچه بوده باشد، این مطلب در آن روشن است که در بستر جریانات و رویدادها و پیامدهای مصیبت باری صورد گرفت که استعمار در کشورما تحمیل کرد. ازین نگاه مرگ نابهنگام او، موضوع روشنی است. مرگ او از عوامل بسیار مهم دیگر واز علت العلل ورود استعار و دست داشتن کمپنی سودجو و مرگ اور هند شرقی در منطقه برخاسته بود. با آنکه دست مرگ در نزدیکی های گلوی هرانسانی خفته است، بعباره دیگر حق استو از آن گریزی نیست؛ اما هنگام جست وجوی دلیل و دلایل، مرگ افرادی چون وزیر اکبرخان را باید در اوضاع و احوال تاریخی، سیاسی و نظامی جستجو کرد.

در چند دهه پسین، رقم بسیاری از جوانان بی موقع و پیش از وقت، در جنگ نیروهای متخاصم در جبهه حزب دموکراتیک خلق و نیروهای که در جبهه مخالف و مقاومت قرار داشتند نیز از دست رفته اند. در چنین اوضاع این فرزندان نبوده اند که پدران پیر و عمر باخته را پس از سپری کردن روزگار به علت مرگ طبیعی در قبر بگذارند؛ بلکه به صورت غیر طبیعی و با ارقام درشتی، این پدران و سالخورده گان بوده اند که جوانان عمر ندیده را از دست داده اند. جامعه ما  چنین روزگار تآسف بار را بسیار دیده است.

پیرامون زنده گی محمد اکبرخان و هزاران دیگر با توجه زمینه های از دست دادن نیروی انسانی میتوان به ریشه های مرگ نابهنگام رسید. با آنکه وزیر اکبرخان و شورشیان پذیرنده او « میخ اول را بر تابوت استعمار کوبیدند.» [75] اما نارسایی های موجود در جامعه، و در متن آن جنون قدرت طلبی؛ نسل مطیع استعمار و تمکین دیرپای در برابر آن را چنان بر اوضاع مسلط کرد که شکست خوابیده در آن تابوت با پیروزمندی به حیات خود ادامه داد.

کمپنی هند شرقی که از یکسو دست دراز حرص و آذ و رونق و شگوفایی اقتصاد انگلستان و فراهم آورنده امکانات برای آنکشور گردید از سوی دیگر، اثار تباهی گر و دیرپایی را برجای نهاد که مسموم کردن زنده گی اجتماعی، آزادی، تشدید فطرت فرهنگی، قتل صدها هزار انسان و عقب انداختن کشورهای منطقه از کاروان رشد و ترقی از پیامد های آن بود.

افغانستان فاقد استقلال و امیران دست نگر تا سال 1919 عیسوی مظهر چنان شرمساری ها برای تاریخ ما هستند. و نام محمد اکبرخان، فرزند جامعه آن دوران ویا چنان سرگذشتی، مهر و نشان و داغ مخالفت و موافقت او را، در جبین دارد. پایان

 



بالا
 
بازگشت