چگونگي انكشاف حوادث....................
نجيب الله عظيمي
المان
اين چه شوريست كه در دور قمر مي بينم
همه آفاق پًر از فتنه و شر مي بينم
قسمت هفتم
نتيجه گيري كوتاه از حوادث نظامي، سياسي دهه هاي اخير ختم جنگ سرد در كشور و منطقه
افغانستان را تحولات سريع نظامي و سياسي خلاف آروزي جهان غرب زماني همرايي مي نمايد، كه جهان در دهه هاي اخير قرن بيستم خويش قرار داشت، جنگ سرد ميان آن دو بلوك نظامي شدت بي سابقه يي خود را كسب نموده بود و مُخالفت ها ميان آنها(هدف از شرق و غرب مي باشد) كه به اوج خود رسيده بودند.
وقوعي حوادث گوناگون(نظامي و سياسي) تغير نظام از شاهي به جمهوريت و بعدآ كودتاه هاي پي هم نظامي و جهت گيري هاي پيش از وقت به سمت سوسياليزم تيپ"دولتي) شوروي، جهان متمول، ماجرا جو و منتظر به انتقام از رژيم سوسيال توتاليتاريستي شوروي را كه خود"ضرورت به تجدُد، ريفورم و باز نگري داشت" به سردمداري ايالات متحده يي امريكا و كشورهاي (درحالي ركود و افول اروپاي شرق) را به دو قطبي هرچه بيشتري متخاصم تر و آشتي ناپذيرتر نظامي و سياسي مبدل نموده ميرود.
مواضع جهان غرب در منطقه:
جهان غرب به سردمداري ايالات متحده يي امريكا نمي تواند موفقيت هاي شوروي را در جنگي دوم جهاني و بعدآ به اصطلاح آنها پيشروي هاي آن كشور را در اروپاي شرق و استقرار دولت هاي همسو و طرفدار را در آن كشورها ناديده به گيرد.
جهان غرب همچنان نمي تواند به دسترسگذاري كُمك هاي پنهان و برحالاي شوروي را به جُنبش هاي ملي دموكراتيك، ضد كپيتاليستي و امپرياليستي را در عده يي از كشورهاي افريقا و امريكايي لاتين از نظر به دور انداخته و در جهت دفع و ترديد تاثيرات"چند جانبه يي" آن اقدامات بالمقابل را انجام ندهد.
تاديه يي كُمكهاي بلاعوض بي پايان نظامي و اقتصادي به افغانستان، حمايت از جريان هاي چپ چون"خلق و پرچم" پشتيباني از اولين جمهوريت در افغانستان و بعدآ برقراري دولت دموكراتيك،امريكا و جهان غرب را با هم پيمان هاي منطقوي شان چون اعراب و پاكستان هر چه بيشتر متوجه افغانستان و اقدامات مُختلف الجوانب اتحاد شوروي در افغانستان نموده مي رود.
وقوع حوادث به اصطلاح غرب" كمونيستي" در افغانستان و سير آنها به طرف"خط سياسي ماسكو" آنها را تكان شديد ميدهد. آنها نمي توانند، باري ديگر به خود اجازه بدهند، كه اتحاد شوروي به تواند "حوزه يي تحت نفوذ اش را" در آسيا گسترش داده و سياست هاي"زور آزمايشانه و عظمت طلبانه" اش را بدون كدام درد سري اضافي در منطقه مورد اجرا قرار داده و در ايجاد دولت هاي "همطراز، طرفدار و پشتيبانش" موفق گردد و بدان ترتيب به تواند ساير كشورهاي آسيا را نيز زيري سايه يي سياست هاي ترغيب كُننده يي اش قرار بدهد.
موقف جهان سرمايه از استقرار جمهوري دموكراتيك در افغانستان:
جهان سرمايه(كشورهاي شامل در پكت اتلانتيك شمالي) با آغازي تغيرات سريع به اصطلاح آنها" چپ و كمونيستي" در افغانستان به آن عقيده گرديدند، كه حل آنها صرف از طريق نظامي ميسر مي باشد و بس و بنآ از همان لحاظ از آغازي"قضيه افغانستان" با كشورهاي" هم پيمان" شان در منطقه( شامل در يك پكت) دست به اقدامات جدي زده و دستور العمل هاي هماهنگ، منظم و مشترك نظامي و سياسي را روي دست گرفته و به تطبيق سريع آن آغاز مي نمايند.
سياست جهان غرب در قبال افغانستان از همان روز اول به سردمداري ايالات متحده يي امريكا طوري تنظيم گرديد، كه رژيم در افغانستان نه بايد به حيات خود ادامه بدهد، يعني آنكه به هر وسيله يي كه شود در نطفه خنثي گرديده و نابود گردد.
جهان غرب غرض تحقُق سياست شان در منطقه و پيروزي اهداف استراتيژيكي شان از همان آغاز نه تنها هيولاي جهنمي"ماشين غول پيكر جنگي" و فعاليت ادارات استخباراتي شان را در منطقه به حركت در آوردند، بلكه از اجراي دايركتيفهاي مشترك(اوامر و هدايات) مخفي و علني شان استفاده هاي لازم و همه جانبه را نيز نمودند. دايركتيف هاي كه بالاخره باعث تخريب و تباهي كامل افغانستان گرديد.
كشور هاي بزُرگ جهان سرمايه داري در آن روز ها به سردمداري ايالات متحده يي امريكا و كشوري هاي نفت خيزي عربي و پاكستان يك جنگ بزُرگ، مستقيم، رو در رو، دوام دار و خانمان سوز را در داخل افغانستان و اطراف آن به راه انداختند.
ابر قدرت هاي آن دوران(چه شرق و چه غرب) در اثر تعقيب سياستهاي يك دنده يي تسليحاتي، سياسي و ديپلوماسي شان، كشوري بيچاره افغانستان و مردم غريب و ستمديده آن را قرباني سياست ها و بازي هاي انعطاف ناپذير نظامي و سياسي شان نمودند.
خواست اتحاد شوروي در منطقه:
اتحاد شوروي بعد از جنگ جهاني دوم ميخواست با تعقيب سياستهاي جلب و جذب كُننده يي اش، يعني"تاديه و به دسترس گذاري كُمك هاي طويل المدت، بي قيد و شرط فني و تخنيكي و بلاعوض نظامي و اقتصادي" به بسياري از كشور هاي جهان در آسيا، افريقا و امريكاي لاتين " سمپتي" علاقه و جذابيت هرچه بيشتري از آنها را به خود منحيث كشوري طرفدار جنبشهاي ملي دموكراتيك و ضد امپر ياليستي كسب و در ايجاد حلقه ضد كپيتاليستي در بسياري از نكات حساس دنيا موفق گردد.
افغانستان نظر به اهميت "جيوپوليتيك" نظامي و سياسي اش در قرن هاي مُختلف پيوسته مورد توجه يي"فاتحان" و" كشور گشايان" شرق و غرب قرار داشته و آنها را مانند "مگنيت" يا آهن ربا به سوي خود كشانيده است.
افغانستان در دوران هاي مُختلف تاريخ منحيث"دري ورودي به هند" يا محلي " تقاطع علايق نظامي و سياسي شرق و غرب" نيز محاسبه گرديده و از همان لحاظ مورد تهاجمات گوناگون قرار گرفته، ولي شجاعت و پايمردي مردم افغانستان براي"فاتحان و كشور گشايان" مُختلف جهان سقوط هاي هولناك و زوال هاي نا به هنگام نظامي و سياسي را به ارمغان آورده است.(نتايج خلاف انتظار، كه هيچ يك از"فاتحان و كشور گشايان" در ابتدا به آن نه انديشيده و هيچگاهي آن را جدآ به باور نه گرفته اند. ولي روي همرفته تاريخ عكس قضيه را براي آنها و امثال آنها به نمايش گذاشته است.)
اتحاد شوروي بعد از جنگ دوم جهاني با تعقيب سياست نوين استرتيژيكي، يعني " ايجاد حلقه و حصار مطمين" در نكات مُختلف دُنيا و تعقيب آن در افغانستان مي خواست، كه به محبوبيت خويش در منطقه افزوده و درايجاد حلقه يي مطمين و ناگُسستني به اصطلاح"ايجاد جريان طرفدار خط سياسي آن كشور" در افغانستان پيروز گرديده و با موفقيت آنها "طرفداران آيديولوژيكي" شان در افغانستان در تحكيم آن حصار مهر جاويداني را به زند.
افشا و بيرون ريزي يك سلسله اسناد حزبي و دولتي از آرشيف سابق حزب كمونيست شوروي و دولت آن كشور، كه در صفحه انترنيتي ديدگاه تحت عنوان"معماي مداخله شوروي به افغانستان" انتشار يافته بيانگر اين مدعا بوده مي تواند، كه اتحاد شوروي از ساليان زيادي به اينطرف علاقه مندي هاي خاص خود را در افغانستان داشته و در"گسترش حوزه نفوذ شان" در آن كشور مشغول بوده و دست درازي هاي گوناگون خود را ذريعه علاقه مندان" آيديويوژيكي و سياسي" شان مي نموده اند.
سياستي كه هيچگاهي مورد تمايل و علاقه يي"جهان سرمايه و هم پيمانان نظامي و سياسي آنها" قرار نداشت. سياستي كه باعث آزار و اذيت آنها گرديده و آنها را به عملي بالمقابل در مقابل علاقه مندان به اصطلاح آنها" رژيمي ترور و وحشت" شوروي وا داشت.
فعاليت هاي ممنوع"همكاري هاي مخفي با افراد و اشخاص" را جهان سرمايه نيز به نوبه يي شان در بسياري از نكات دنيا نموده و مي نمايند، ولي تفاوت در آن مي باشد، كه آنها چنان "افشا كاري" را نه دفعتآ، بلكه چندين دهه بعد، يعني زمانيكه قضيه ديگر به كُلي به تاريخ يا به فراموشي سپُرده شده باشد، انجام مي دهند.
در جنگ هاي شرق و غرب در افغانستان كي مقابل كي قرار داده شد و كي قرباني داد:
زماني كه جنگ هاي(افغان عليه افغان) به كُمك بيگانه گان و خارجيان در افغانستان به در گرفتن آغاز نمود، در هر طرف آن افغانها قرار داشتند، يعني آنهاي كه به حملات آغازيدن افغان بودند و آنهاي كه به دفاع برخاستند نيز افغانان بودند، ولي به اصطلاح مُغرضين" كمونيستهاي افغان" بودند و كساني كه در وسط آنها قرار داشت نيز باز هم همان افغانها و مردم افغانستان بودند، كه باري غمي آن جنگ تباه كُن و خانه مان سوز را كشيده و در به در گرديدند.
پس بيايد با مغز سرد اين سوال را از خود نمايم، كه كي در آن جنگ ها قرباني داده تباه گرديد؟
جواب آن را امروز نه تنها مردم افغانستان، بلكه تمام جهانيان مي توانند بدهند، كه يقيننآ او افغانها و مردم افغانستان بودند، كه باري گران آن فاجعه منطقوي را كشيده و از چند جانب تباه گرديدند!
آيا آنهمه در به دري و تباهي ها براي يك ملت چند دهه رنجكشيده و در آتش سوخته يي افغانستان بس نمي باشد!؟ به نظرم كه بلي ديگر بس است!!!
بازنده گان اصلي جنگ هاي خونين شرق و غرب در خاك هاي افغانستان:
جنگ هاي رو در روي شرق و غرب زماني در سرزمين ما آغاز گرديد، كه هنوز بازيهاي خطرناك و بزُرگ نظامي و سياسي ميان آنها جريان داشت. جهان غرب هنوز اشتباه بعد از ختم جنگ دوم جهاني شان را در اروپاي شرق و آويختن " ديوار آهنين " را به كُلي فراموش نه نموده بودند.
تغيرات سريع در افغانستان زماني به وقوع مي پيوندت، كه جنگ سرد و بازي هاي تباه كُن نظامي و سياسي قوس صعودي خود را در سراسري كره زمين مي پيمود.
اگر امروز ارقام به مصرف رسيده يي نظامي هر دو سيستم مُخالف (شوروي و امريكا) را كه در جنگ هاياعلان ناشده يي افغانستان به مصرف رسانيده اند به مقايسه به گيريم به يقين كامل مي توان گفت، كه جنگ افغانستان يكي از از پُر مصرف ترين جنگ هاي منطقوي در دهه هاي اخير قرن بيستم در روي كُره يي زمين و جهان ما بوده است.
مواقف اصلي شرق و غرب در افغانستان:
اگر امروز سياست كشور هاي بزُرگ جهان را در باره افغانستان و منطقه مورد بررسي قرار بدهيم با كمال يقين ميتوان گفت، كه كشورهاي بزُرگ جهان، چه شرق آن روز(شامل بلوك سوسياليستي) و چه غرب آن روز به سردمداري(ايالات متحده امريكا) در خاك هاي افغانستان از منافع علياي خويش دفاع نموده و منفعت متحدان ضعيف و كوچك و مردم ستم ديده آن را هيچگاهي مد نظر نه گرفته اند.
جهان متمول(هدف از جهان غرب مي باشد) در اثري فشارهاي مشترك و دوامداري نظامي و سياسي و بالاخره هم چند دهه ديپلوماسي هماهنگ شان موفق مي گردند، كه كمري دولتي هنوز نه چندان تحكيم يافته "نيمه دموكراتيك و در اثري توصيه مشاوران روان بسوي ديكتاتوري" در افغانستان را به شكنند.
با سقوط دولت نجيب الله چه ارمغاني براي مردم افغانستان به بار آورده مي شود:
طوريكه در بالا نيز تذكر داديم، جهان متمول در تباني با پاكستان و كشورهاي نفت خيز عربي در اثري دوام فشارهاي نظامي و سياسي و بالاخره هم اضافه از يكدهه ديپلوماسي شان توانستند، كه كمري دولت " نيمه دموكراتيك" را درمنطقه شكسته و موفق به آن گردند، كه آن را نابود نموده و از ميان بردارند.
سوال درينجاست كه آيا آنها( كشور هاي غربي) با آن همه تلاش هاي شان توانستند، چيزي بهتر و برتر از گذشته را براي وطن جنگ زده و مردم در به در شده يي آن به ارمغان بيآورند؟
جواب آن را نه بايد كه به اين به ساده گيها داد، بلكه بايد در كاوشها، تحقيقات و جستجوهاي لازم نظامي و سياسي بر ملا نموده و در اختيار قضاوت مردم قرار داد، ولي با آنهمه عدم تحقيقات كامل، كاوش ها و كنجكاوي ها از جانب بسياري از هموطنان ما، حتا اكنون ميتوان گفت، كه غربي ها حتا به كُمك هم پيمانان اروپاي و پشتيبانان منطقوي شان نيز نه توانستند، چيزي بهتر و برتر از گذشته را براي مردم افغانستان به ارمغان بيآورند.
طوريكه بعدآ به مشاهده رسيد آن مداعايون حقوق بشر در افغانستان بعد از سرنگوني رژيم به اصطلاح آن روز هاي شان" كمونيستي افغان" مردم مظلوم، غريب و بيچاره و بي دفاع آن را برخلاف ادعا هاي قبلي شان كه طي اضافه از يك دهه به مردم افغانستان داده بودند به باد فراموشي سپُرده و سرنوشت آنها را به دست جنده پوشان متعصب مذهبي و گروپ هاي نام نهاد اسلامي آنها رها نموده و چند سالي كسي نه بود كه به استغاثه،(فغان و فرياد) آنها گوش فرا داده و آه و ناله مردم زجر كشيده و رنجديدهً آن مرز و بوم مرد آفرين را بشنود.
مردم قهرماني، كه فشار اصلي جنگ سرد را در خاك خويش و بالاي شانه هاي لاغر و ناتوان خود كشيده و تقريبآ همه چيز(دارائي و هستي) خود را در آن راه از دست دادند، مردماني كه اصلآ ديگر مستحق چنين پاداش نه بوده، بلكه برخلاف سزاوار ارج و احترام بي پايان نيز مي باشند.
چگونگي سياست كشور هاي شرق و غرب در قبال مردم افغانستان:
امروز تمامآ افغان هاي كه در هر نكته يي دنيا زنده گي دارند و آنهاي كه قلب شان براي ديداري دوباره يي وطن شان براستي مي تپد، به خوبي مي دانند كه چگونه يك سياست "استفاده جويانه" در مقابل مردم غيور آن كشور از جانب هردو ابر قدرت هاي آن زمان (چه شرق و چه غرب) بالاي افغانستان و مردم آن در منطقه عملي گرديده است.(نتايج چنان يك سياست يك دنده را صرف مردم افغانستان مي توانند، بيان به دارند.)
مروري تاريخ نه چندان دور و دوباره يي آن كشور و موجوديت وضعيت بعدي(اداره حكومت مجاهدين و بعدآ طالبان) در ختم قرن بيست نشان دهنده يي تعقيب يك سياست"استفاده جويانه و بشر نا دوستانه" را از جانب كشور هاي بيگانه و خارجي را مقابل مردم افغانستان و مردم آن در منطقه در عمل ثابت مي نمايد.
كشانيدن افغانستان به آن حالت نشان دهنده و انعكاس دهنده يي تعقيب يك سياست غلط و نادرُست را از جانب رهبري آن روز هاي افغانستان نيز در سطح ملي و بين المللي نشان مي دهد، كه نه تنها باعث سقوط نهايي يك دولت مركزي در افغانستان گرديد، بلكه باعث فروپاشي تمامآ نهاد هاي اجتماعي و اقتصادي و دستاورد هاي تاريخي و سياسي آن كشور گرديد.
دوراني در افغانستان به ناكامي كشانيده شد، كه ميبايست دوران تحقُق آيده آل هاي پاك و شريف انساني براي مردم افغانستان ميبود و باعث تحول و ترقي كشور درعرصه هاي مُختلف اجتماعي و اقتصادي، نظامي و سياسي ميگرديد.(هدف درينجا از اولين جمهوريت و بعدآ جمهوري دموكراتيك در افغانستان مي باشد، كه ذريعه يي توطيه هاي گوناگون داخلي و خارجي به ناكامي سوق داده شدند.)
دوراني در افغانستان عمدآ و قصدآ به عقب زده شده و محكوم به مرگ گردانيده شد، كه جهش كشور را به يك مرحله پيشرفته تر و مترقي تر تاريخي تضمين مي نمود و سير انكشاف سريع كشور را در كوتاه ترين زمان تاريخي ميسر مي گردانيد و بدان وسيله پاسخ مثبت و موثري به اقتضاي زمان براي مردم افغانستان و جامعه افغاني مي بود(درينجا بازهم هدف از نظامهاي مي باشند، كه به تعقيب همديگر آمدن ولي چون به ميلي عده يي از كشور هاي دور و نزديك بيگانه نه بودند، بنآ در اثري مداخلات مستقيم و غيري مستقيم آنها سر نگون گردانيده شدند.)
چگونگي تسليمدهي دولت به مجاهدين:
طوريكه امروز براي بسياري از روشنفكران و تجسُس گران تاريخ كشوري ما روشن ميباشد، حكومت از جانب يكعده يي از رُفقاي برازنده يي بيروي اجراييه يا سياسي وطن كه در آن روزها ديگر" چندين گروه و فركسيون"در حزب را تشكيل ميدادند و خود را همه چيز در حزب مي دانستند،تسليم داده شد.
رُفقاي كه در موقع و زمان شان به شكلي از اشكال، با حيله و نيرنگ هاي مُختلف سياسي شان خود را در راس رهبري آن حزب رسانيده بودند.
رُفقاي كه به حيث چهره هاي" مخفي و علني" فركسيون هاي مُختلف در حزب حاكم تبارز نموده بودند، رُفقاي كه اوضاع بُحراني آن زمان ديگر به نفع شخصي و سياسي آنها نه بود و ترس سراسري وجودي آنها را به خاطري "ترك پيش از موقع پشتيبانان انترناسيوناليست" شان فرا گرفته بود و شُعله هاي آتش انتقام از وجودي آنها شراره داشت.
رُفقاي كه با فركسيون بازي هاي گوناگون شان خودي شان حزب و دولت را تضعيف نموده بودند و با به ناكامي كشانيدن عمليه سازمان ملل متحد در ارتباط به انتقال حكومت به يك شوراي غيري جانبدار، دولت را منحيث اموال فردي و شخصي شان در مقابل حفظ كالبُد ها يا جان هاي شان و به دست آوري سند برائت، يعني پاسپورت خروجي شان از كشور به شيوه يي غيري قانوني و غيري دموكراتيك براي براداران مسلمان، ولي تشنه به قدرت و منظر به چور و چپاول با وارخطايي و عجله فراوان دو دسته تقديم نموده و تحُفه گويا بخشش دادند و ضرب المثل مشهوري را كه "خرچ گر از كيسه يي مهمان بود، حاتم طائي شدن آسان بود" را به خوبي تمثيل نمودند
البته درينجا بايد كمي مكث نموده و تذكُر داد، كه به كدام برادران؟
برادراني مسلماني، كه با لنكروزرهاي قرض و كرايه گرفته گي و موتر سايكل هاي تُحفه و دزديده گي شان منتظر" وند زدن" يا مارش چور به طرفي دروازه هاي شهر كابل بودند. كشوري كه گويا به آنها تعلُق نه داشته و براي شان بيگانه به نظر ميرسيد و ساكنان آن را يك سره همه كافر تلقي نموده و نفرت شان را مقابل آنها در دل هاي شان مي پرورانيدن.
برادراني به اصطلاح مسلمان، ولي جُلمبُر، چركو، ريشو و سر و پا كنده و مو كشال كه از ديد ظاهري آنها و چهره هاي نا شسته و ريش هاي ناتراشيده آنها وضعيت اصلي آنها هويدا بود، ولي كسي از ترس در آن لحظات چيزي به زبان نمي آورد و چيزي نمي گفت، كه كي كي مي باشد؟
برادراني مسلمان، ولي گرسنه، كه لقمه ناني چرب و تيار را نيز نتوانستند برادرانه و عادلانه ميان شان تقسيم نمايند،هر كدام ميخواست كه لقمهً زياد تر و چرب تر را خود به خورد و استخواني را به برادري ديگري خود به گذارد.(بدون توهين به كسي، حرفي تشبيه مي باشد)
برادراني مسلماني كه يك قرآن داشتند، يك قبله و يك كعبه، مگر عهد و پيمان نه تنها در پاي قرآن كريم، بلكه در خانه يي خدا، يعني مكه يي معظمه هم نه توانست آنها را با هم آشتي به دهد.
برادراني مسلماني، كه با به داخل شدن به پايتخت كشور وگرفتن قدرت به دست، خون برادري ديگري خود را ريخته و در حق مردماني جفا نمودند، كه از طرف شب نعره هاي الله و اكبر را براي آنها سر مي دادند و براي آمدن بخير شان به كابل دست به دُعا بودند، كه شايد آنها روزي درد هاي آنها را دوا نمايند؟
برادراني مسلماني، كه مانند درنده گان به جان هم افتاده و در نتيجه يي آن زمين زيري پاي، منازل و مزرعه هموطنان شان را به آتش زده و هست و بود آنها را به نيستي دادند و روز گاري بدون آن هم دشواري آنها را(هدف از شهريان كابل مي باشد) به جهنم مبدل نمودند.
برادراني مسلماني، كه پايتخت كشور را به ميدان"قولبه كشي يا كشمكش هاي گوناگون نظامي" ميان شان تبديل و با براه اندازي تصفيه يي حسابهاي قبلي شان آن را زيري رگباران(نوار گلوله به وسيلهً شليك يا فيري مسلسل) گرفته و در نتيجه يي آن شيرازه يي زنده گي نه چندان نورمال ساكنان آن را باري ديگر از هم گسيختاند.
نتايج جنگ هاي مجاهدين در كابل براي ساكنان آن:
ــ در نتيجه آن زد و خورد ها كشور از داشتن اردوي منظم مبرا گرديد و جاي آنرا چريكان پكول پوش، بدون حرفه و تجربه و فاقد تعليم و تربيه يي ابتدايي نظامي گرفت.
ــ ذخاير چندين سالهً اردوي ملي كشور، وسايل و وسايط و ديپوهاي مُهمات نظامي به غارت بُرده شدند.
(يا به درهً پنجشير، يا به مزار و يا هم به پاكستان انتقال داده شدند،آنچه انتقال داده نمي شد حريق و يا نا بود گردانيده ميشد، صحنه هاي هولناكي، كه هرافغان با وجدان را تكانهاي شديد روحي و رواني ميداد)
ــ چور و چپاول اسلحه و مُهمات، وسايل و وسايطي نظامي در مركز و ولايات كشور باعث تضعيف و از بين رفتن مورال نظامي اردوي ملي در كشور گرديد و زمينه مداخلات هرچه بيشتري بيگانه گان و دشمنان منتظر به تضعيف نظامي و سياسي افغانستان را مساعد تر گردانيده رفت.(نمونه خدمت بزُرگ برادران مجاهد به خارجيان مداخله گر و بيگانه گان منتظر به فُرصت و مخصوصآ پاكستان)
ــ انتقال ثروت هاي ملي، اثاثيه ادارات و دفاتر دولتي وسايل ترانسپورتي ملكيت عامه از پايتخت كشور به پنجشير و پشاور هويت ملي و بين المللي كشور را زيري ضربه شديد نظامي و سياسي و ديپلوماسي قرار داد(پايمال نمودن غرور ملي و هويت پُر افتخاري يك كشوري داراي تاريخ چندين هزار ساله)
ــ در نتيجه آن كشمكش ها شيرازه يي دولت مركزي از هم گسيخت. پايتخت كشور به زونها و يا حوزه هاي تحت نفوذ گروه هاي مسلح مُخالف قرار گرفت، كه حاضر به پوست كندن يك ديگري شان بودند.
(تبديل داوطلبانه و رضا كارانه پايتخت كشور از جانب مجاهدين به يكي از ايالت هاي مشابه به صوبه سرحد مطابق به ميل وآرزو هاي ديرينه پاكستان)
ــ در نتيجه آن زور آزمايشي ها زنان جامعه از داشتن حقوق و آزادي هاي قبلآ نيم بند موجود در كشور محروم گردانيده شده و به گوشه هاي خانه نشانده شدند.
ــ با گذشت هر روز تمامآ حقوق و آزادي هاي قبلآ موجود در كشور و جامعه از ميان رفت و جاي آن را خصومت هاي قومي و قبيلوي و تعصُبات مُختلف مذهبي فرا گرفته و تكميل نمود.
ــ مراكز علمي و فرهنگي كشور رفته رفته به مصدويت گراييد و از علم و دانش، آموزش و پرورش در پايتخت كشور كمتر خبري بود.
ــ در اثري ادامه خصومت هاي پيهم نظامي پايتخت كشور به كُلي تخريب و مردم مظلوم آن باري ديگر صدمات جبران ناپذير و جديدي را متقبل گرديدند.
ــ در اثري زد و خورد ها ثروت هاي نه چندان وافر، ولي قبلآ موجود مادي و معنوي كشور چندين بار برباد گرديده رفت.
ــ در اثري جنگ ها شهري كابل چند بار دست به دست گشت و هر بار منهدم گرديده و سوخت، كسي نه بود كه به آن دل به سوزاند. هيچ كدام گروه و هيچ كس به آن دل نه سوختاند. هر يك به نوبه آن خاك آن را به توبره بست.
بالاخره و در يك كلمه برادران مسلمان ما يك عقب ماني حد اقل ٢٥ ساله را براي هموطنان و كشوري بيچاره يي ما از پاكستان با خود به افغانستان و به كابل تُحفه آوردند.آنهايكه با استناد سخنان خودي شان هدف شان احيا و تامين اخوت و وحدت دو باره يي اسلامي در كشور بود، ولي طوريكه ديده شد اخوت و برادري و وحدت اسلامي ميان خودي آنها وجود نداشت و چنانچه كه تا به آخر هم ميان شان به ميان نه يامد.
در اخير اين فاكتور را نيز بايد تذكر داده و تاكيد ورزيد، كه در اثري تخريب اردوي ملي زمينه ورود بدون مقاومت طالبان به كابل پايتخت كشور مساعد گردانيده شد. فاكتي كه به هيچ وجه نمي توان امروز از آن انكار ورزيد(فاكت كاملآ روشن در مورد تعقيب"سياست دشمنانه و ريا كارانه پاكستان" در مورد افغانها و افغانستان، كه بالاخره بايد متوجه گرديده و آموخت.)
درين جا چند سوال خلق مي گردد، كه بايد به آن توجه مبذول داشت!
آيا مجاهدين افغانستان را وطن خويش شمُرده و كابل را پايتخت كشوري خويش ميدانستند و يا آنكه چهار چته يي پشاور پاكستان را سرزمين خود مي پنداشتند؟
اگر چنين نه بود پس چرا از روزي اول مجاهدين با دستان خالي شان داخل كشور شده و دست به چور و چپاول ادارات دولتي زده و مي خواستند، كه همه چيز را با خود به پاكستان انتقال بدهند؟
چرا در انتقال سرمايه و ثروت هاي ملي كشور به پاكستان عجله داشتند؟
چرا وسايل دفاتر دولتي را چور و لوازم آنرا به پاكستان انتقال دادند؟
كي به آنها چنين حكم، اجازه و صلاحيت را داده بود؟
چرا كسي نه بود كه جلو چنان چور و چپاول برحالا و روشن آنها را به گيرد؟
چرا هيچ كسي نه خواست كه جلو آن چور و چپاول را به گيرد
چرا جهاديون آن روز دست به دستبُرد بيت المال زده و آنرا برباد دادن؟
چرا تا به امروز نيز كسي پيدا نه شده(هدف از گروه يا سازمان هاي اسلامي ميباشد) كه مسوليت آن روز هاي شرم آوري تاريخ را به دوش گرفته و از وقوع و انجام آن معذرت به خواهند؟
حتا تا به امروز طوري وانمود ميگردد، كه گويا هيچ كس هيچ چيزي نه كرده و يا هيچ چيزي غيري عادي(عجيب و يا غريبي) رُخ نه داده و يا واقع نه گرديده باشد؟
ولي اگر به آرشيف فلم هاي مستند اخباري تلويزيون آن روز هاي كشور مراجعه گردد(در صورتي كه از هنگامه نابودي طالبان سر به سلامت بُرده باشند) ميتوان آن لحظات و صحنه ها را به خوبي مشاهده نموده و به تماشا گرفت. حتا امروز اگر انسان آن صحنه ها را به يادي خود مي آورد، خود از ترسيم آن صحنه ها و لحظات خجالت مي كشد!؟
آيا آن چور و چپاول گران مجاهدين افغان بودند؟
اگر آنها افغان بودند، پس چرا افغانها چنان نمودند؟
يك نگاهي مُختصر بر دوري اول حكومتداري مجاهدين در كابل:
اگر لحظات پُر واهمه و روز هاي با ترس و لرز نزديك شدن آنها را به دروازه هاي كابل را رو بروي خود مجسم نمايم، در حالي كه بعدآ(تسليم گيري صلح آميز كابل) را با غرور و افتخار فراوان بنام روز هاي " فتح كابل" نيز نام نهادند، ولي به هر صورت.چه بايد كرد و چه بايد گفت!؟
اگر دوران حكومتداري خونين آنها را از١٩٩٢ الي١٩٩٦ مورد مطالعه قرار به دهيم، به بسيار خوبي مي بينيم، كه آنها تقريبآ دفعتآ و بلا فاصله بعد از تسليمي كامل و بدون خون ريزي كابل چگونه آنرا به محاصره كشانيده و خاك آن را به توبره باد نمودند.(كابلي كه اصلآ تخريب نه گرديده و كاملآ آباد بود)
چگونه جنگ هاي داخلي عليه همديگر را آغاز نموده و با چه كراهت و قباحت آن را دوام دادند.
چگونه كابل را ميان خود تقسيم نموده و يك ديگر را به گولوله بسته و روانه ديار عدم نمودند.
چگونه و بدون احساس كدام مسوليت جناح هاي شان را عوض نموده و با يكديگر به نبرد پرداختند.
چگونه براي يك مدت كوتاه مقابل همديگر وفاداري نشان داده و بعدآ خيانت نموده و مقابل هم صف آرايي نموده به خون ريزي عليه يكديگري شان ادامه دادند.
چگونه سراسري كشور را به بين ده ها قوماندان و فرمانده تقسيم نموده و به ميل و آرزوي دل شان آن را چور و چپاول نموده و غارت كردند.
چگونه نه توانستند، بالاخره يك رهبري واحد را به ميان آورده و خود را در خدمت مردم قرار بدهند.
از گفتار و فاكت هاي فوقاني به بسيار خوبي به مشاهده ميرسد، كه جهان غرب با آن همه زدو بند هاي جهاني و منطقوي شان، كه براي پيروزي" مجاهدين"، "عُصيان گران سركش"، " جنگ جويان آزادي طلب" به انجام رسانيدن، با تاسُف فراوان، كه نه توانستند چيزي بهتر و برتر از گذشته را براي مردم وطن چند بار تباه شده يي ما به ارمغان بيآورند!؟
كنار آمدن مجاهدين با رهبران قبلي"حزب كمونيست شوروي" در دوري اول حكومتداري شان:
در قدم اول به نكته جالبي كه بايد عطف توجه نمود آن مي باشد، كه همان برادران مجاهد به خاطري حفظ و بقاي عمري" دولت جهادي " و" حكومت از دست يكعده يي از كمونيستان تُحفه گرفته گي" شان چندين بار نزد همان روسان، يعني همان" كمونيستان و كافران" يا دشمنان سر سخت "آيديولوژيكي و نظامي" قبلي شان مراجعه و كُمك هاي اقتصادي و نظامي را از آنها مطالبه نمودند، با وجوديكه چندين سال گويا غرض "پيروزي آيديو لوژي اسلامي" شان عليه آنها نيز جنگيده بودند، به هر صورت به آن توجه نه نموده و از آن چشم بسته مي گذريم.
كنار آمدن مجاهدين با عده يي از"كمونيست هاي افغان" در دوري اول حكومتداري شان:
همان برادران مجاهد يكعده يي از جنرالان و افسران رژيم سابق را كه خودي شان زماني آنها را كافر و كمونيست مي گفتند و حتا اضافه از يكدهه را نيز عليه آنها جنگيده بودند، القاب و رتبه هاي افتخاري و رسمي داده و با آنها همكاري هاي نظامي و همدستي سياسي را آغاز نمودند.(نمونه مثال از جنرالان جُنبش سمت شمال مانند رشيد دوستم، مومن و خان آقا و غيره مي توان نام بُرد)
همان برادران مجاهد زمانيكه حلقه زنده گي از دست"برادران بزُرگ" شان، يعني طالبان در كابل براي آنها تنگ آمد، حتا براي ادامه حيات و دوام حكومتي"به قيمت خون مردم افغانستان" شان به نزد بقاياي همان "كمونيست هاي بي دين" پناه بُردند، به اميد آنكه اگر آن همه تلاش ها چاره يي كاري آنها را نمايد و بدوام حيات "بكُش كه نه كُشندت"آنها موثر واقع گردد(درين قسمت ازانتقال حكومت از پايتخت كشور به مزارشريف هنگام تصرف كابل به دست طالبان را مي توان نام بُرد)
چگونگي ختم دوري اول حكومتداري مجاهدين در كابل:
اول: طوريكه در بالا نيز تذكر داده شد، برادران مجاهد در دوري اول حكومتداري شان نه تنها توانستند يك رهبري واحد را به ميان آورده و خود را در خدمت مردم شان قرار بدهند، بلكه نه توانستند، كه كدام طرح يا پروگرام اجتماعي و اقتصادي را غرض تحولات بعدي جامعه و كشور پيش كش نموده و آن را در عمل پياده نمايند.
دوم: برادران محترم ما نه توانستند، يك اداره سالم دولتي را نيز به ميان آورده و در رفع مشلات مردم ما چاره جويي نمايند.
سوم: تقسيم كابل به زون هاي تحت قيموميت جنگي ميان گروه هاي مسلح مُخالف نماينده گي از دوري اول حكومت داري آنها در كابل پايتخت كشور نمود، كه بعدآ همان دوستان اصلي و قديم شان، يعني پاكستان" تربيه كُننده گان و پرورش دهنده گان اصلي آنها" به نوع شرم آوري آن به حيات سياسي و نظامي آنها در افغانستان خاتمه بخشيد.)
چهارم: با وجوديكه يك عده يي از نويسنده گان محترم آمدن برادران مجاهد را به"عرفهً اسلامي" تشبيه نموده و آن را خير مقدم گفته اند. ولي همان برادران در طي اضافه از چها سال"عرفهً اسلامي" شان نه توانستند ممثل يك اداره يي سالم، مردمي و خدمت گذار به مردم در كشوري گردند.
پنجم: همان همسايه نيك و مسلمان به "عرفه تاريك و تكان دهنده يي غيري اسلامي" آنها خاتمه بخشيد، يعني از همان منبع كه آب براي شان مي رسيد، شريان و جريان آن از همان جا قطع و به بقا و حيات " تكيه به بي گانه گان" آنها خاتمه بخشيده شد و باريديگر ديده شد، هيچ بيگانه يي به منافع ملي كشوري ديگري نه انديشيده و صرف به خواست ها و آرزو هاي خود مي خواهند جامه عمل به پوشانند.
ششم: مجاهدين ايام حكومت داري"سر به بُر، راكت به زن،به گولوله به بند، رقص مرگ نشان بده و به كانتينر انداخته و در بدهً" شان به بسيار خوبي به مردم شان به اثبات رسانيدن، كه نه تنها مردم وطن شان را دوست نه داشتند، بلكه اداره و اراده يي آنها نيز در پاكستان قرار داشت. زيرا از همان جاي كه گليم آنها هموار گرديده بود، بعدآ از همانجا به بسيار زودي به دست همان بادران شان نيز جمع گردانيده شد.(پايان يكدوران ترسناك،هراسان و تاريك تاريخ" تُحفه يي كشوري برادر پاكستان" براي مردم رنج ديده و غمكشيده يي افغانستان، كابوس مخوفي كه ساليان زيادي مردم افغانستان را همرايي خواهد كرد.)
هفتم: همان همسايه نيك و مسلمان به "عرفه تاريك و تكان دهنده يي غيري اسلامي" آنها خاتمه بخشيد، يعني از همان منبع كه آب براي شان مي رسيد، شريان و جريان آن از همان جا قطع و به بقا و حيات " تكيه به بي گانه گان" آنها خاتمه بخشيده شد و باريديگر ديده شد، هيچ بيگانه يي به منافع ملي كشوري ديگري نه انديشيده و صرف به خواست ها و آرزو هاي خود مي خواهند جامه عمل به پوشانند.
هشتم: نيرو هاي سر و پا كنده يي برادران مجاهد هنوز مانند درنده گان به جان هم افتاده و مصروف زد و خورد، چور و چپاول بودند، كه همان بادار سابق شان بلاي ديگري را از سرحدات جنوبي كشور بالاي آنها گسيل نمودند، تا گليم آنها را جمع نمايند.
نهم: برادران مجاهد نيز مانند"حاكمان دست نشانده" بدون آنكه مقابل ساكنان پايتخت و شهريان كابل احساس كدام مسوليت را نموده و كدام مقاومت لازم و بالمقابل نظامي را سازمان داده و به دفاع حاضر گردند، شبا شب جول و پوستك خود را جمع و كابل را به يك پلك به هم زدن ترك و مانند خزنده گان و درنده گان دوباره به سوراخ ها و صوف هاي قبلآ كنده گي شان داخل و بنام آنكه گويا بعدآ"مقاومت" را از آنجا سازمان خواهند داد، ضرب المثل معروفي را كه(آب تا گلو بچه زيري پا) را به خوبي تمثيل نمودند.
دهم: برادران مجاهد ما با اين عمل شان(دفاع و عدم مقاومت) با شهريان جنگ زده و بيچاره كابل مانند اشيا معامله يا رفتار نموده و باري ديگر آنها را تنها رها نموده و خود فرار را به قرار ترجيع دادند.(عملي كه خلاف تمامآ پرنسيپ هاي"ننگ افغاني" نمي دانم كه آن را چگونه توضيع نمايم).)
يازدهم: با فرار خود از كابل براي مردم ما يك باري ديگر ثابت نمودند، كه نه تنها لياقت دولت داري را نه داشتند، بلكه شهامت حفظ دولت و دفاع از مردم را نيز نداشتند و بدان ترتيب به دوره يي اول زمامداري ناخُجسته، ناميمون و تاريك شان بالاي مردم بيچاره و بي دفاع يي وطن ما شجاعانه خاتمه بخشيدند.
دوازدهم: طوريكه ابتداهسته گذاري و بعدآ تولد آنها در خارج از كشور صورت گرفته بود، ادامه بعدي زنده گي آنها نيز در خارج كشور و در دست بيگانه گان قرار داشت، سقوط آنها نيز از همانجا سازمان دهي گرديده و همانگونه از همانجا به عمري كوتاه و پُر از ماجراي دوري اول آنها نيز خاتمه بخشيده شد.
سيزدهم: طوريكه ساليان فراوان"كمونيستان افغان" را تعنت داده و ميگفتند، كه( كمونيست ها به مردم تكيه نه داشتند و به زوري سري نيزه يي ديگران به قدرت رسانيده شدند) تكيه گاهي اسلامي آنها نيز به زودي براي آنها ثابت و هويدا گردانيد، كه آنها نيز كي ها بوده و تكيه گاهي آنها نيز در كُجا مي باشند.
چهاردهم: فرار دادن مجاهدين از كابل توسط طالبان باري ديگر اين را نيز به اثبات رسانيد، كه افراد و اشخاصيكه با تذوير و ريا، چال و نيرنگ و مخصوصآ به كُمك بيگانه گان و خارجيان در راس قدرت هاي حزبي و دولتي در كشورها آورده شده و قرار داده ميشوند، بالاخره روزي از جانب همان باداران شان نيز مجبور به عقب نشيني گردانيده و فرار داده مي شوند، بنآ به حكم تاريخ به حيات و حكومتداري تكيه به بيگانه گان برادران مجاهد ما نيز همان گونه خاتمه بخشيده شد.
پس امروز ديگر بايد آموخت كه نه بايد به همسايه گان و بيگانه گان تكيه داشت، تكيه گاه اصلي وطن پرستان(انسانها، گروه ها و سازمان هاي سياسي) بايد وطن آنها و مردم شان باشند، كه نيروي زوال ناپذير تاريخ اند
ادامه دارد......................
شهر ليونين فبروري ٢٠٠٦