چگونگي انكشاف حوادث...........................
نجيب الله عظيمي
المان
اين چه شوريست كه در دوري قمر مي بينم
همه آفاق پُر از فتنه و شر مي بينم
قسمت ششم
وحدت حزب در دوره بعد از حاكميت:
اگر به وضعيت وحدت حزب در دوره يي بعد از حاكميت آندو جناح توجه نموده و آن را مورد مطالعه قرار به دهيم مي توان گفت، كه خطرناكترين و غم انگيز ترين دوره براي هر دوي آنها (خلق و پرچم) بعد از كسب قدرت سياسي در كشور آغاز مي گردد.
اول آنكه از آوان تاسيس خويش آن جمعيت در هر دو ارگان نشراتي خويش به ضديت عليه سياستهاي نيو كلونياليستي و امپرياليستي جهان بهره كش سرمايه داري برخاسته و خود را در رديف يا قطاري جُنبش هاي آزادي خواه، ضد كپيتاليستي و ضد امپرياليستي جهان سوم قرار داده بودند.
دوم: اعضاي هيت رهبري آن جنبش بعد از اساس گذاري آن"علي العجاله" علاقه بي پرده يي خود را با سيستم حاكم" در حال افول و زوال" اتحاد شوروي و ساير كشورهاي سوسياليستي اروپاي شرق به شكل روشن و علنی آن ابراز داشته و بدان شكل بيدرنگ خود را شايد آگاه هانه و شايد هم نا آگاه هانه يا غفلتآ در رديف" مدافعان و پيروان چشم بسته و لجوج سوسيال ريزيونيستي دولتي خط سياسي ماسكو" قرار دادند.
سوم: رهبري حزب كمونيست اتحاد شوروي نيزاز رهبري هر دو جمعيت شناخت معين خود را داشته وهر دو را چه بعد از تاسيس و چه بعد از انشعاب،الي حاكميت سياسي غرض تحقٌق اهداف دور نمايي استراتيژيكي( نظامي و سياسي) منطقوي خود پشتيباني نموده رفت.
چهارم: چون قيام را نيرو هاي مسلح ارتباطي" جناح نظامي خلق" به سر ميرساند و با وفا داري بعدي آنها به" جناح شان" قدرت سياسي نيز بدون كدام پرابلمي اضافي اولتر از همه براي رهبران" هر دو جناح جديدآ اتحاد نموده خلق و پرچم" ولي هنوز(خلت نشده، هنوز آزرده از همديگر و مُخالف همديگر و از سابق مريض و متداعي) به آساني انتقال مي نمايد.
براي آنكه پروسه وحدت داخل حزبي را بيك تسلسُل منطقي مورد مطالعه قرار داده باشيم، بهتر است، كه وحدت را در داخل حزب بعد از تصرف قدرت به مراحل معين آن تقسيم نمايم:
اول: وحدت در حزب در دوره نور محمد تره كي
دوم: وحدت در حزب در دوره حفيظ الله امين
سوم: وحدت در حزب در دوره ببرك كارمل
چهارم: وحدت در حزب در دوره نجيب الله
به خاطري روشن شدن بهتر وضعيت وحدت واقعي در داخل حزب بايد هر دوري آن را طوري علحيده و جداگانه مورد غور، تدقيق و بررسي قرار داد.
اول: وحدت در حزب در دوره نور محمد تره كي
طوري كه در بالا نيز تذكر داده شد، خطرناك ترين و غم انگيز ترين دوره هاي زنده گي سياسي هر دو جناحي آن حزب بعد از كسب قدرت سياسي شان در كشور آغاز مي گردد، يعني آنكه در چنان فضا و اوضاعي، كه هنوز بالاي زخم هاي شديد لفظي و زباني هم ديگر آنها مرهم گذاشته نشده بود، هنوز درد هاي ديرينه و قديم روح و روان يكديگر را مي آزاريد، هنوز شعله هاي انتقام جويي و بد گماني در دلي هر يك شراره داشت و از چهره هاي هريك در مقابل يكديگر به مشاهده مي رسيد، ولي موقتآ كسي به كسي چيزي نه مي گفت و كسي حرف خود را تا به آخر به ديگري تفهيم نه مي نمود. در چنان فضا و با چنين روح و روان رهبران و ليدران هر دو جناحي ظاهرآ گويا وحدت نموده و" واحد سياسي" به اريكه قدرت در كشور تكيه مي نمايند.
درُست از همان تاريخ به بعد هريك از آنها با گروه و فركسيون مربوط خويش به نوع از آنها تلاش مي ورزد، كه نيروي نظامي لازم را تحت عناوين مُختلف بدور خود جمع نمايند، تا در آينده به تواند از آن نيرو به نفع و اهداف مُغرضانه و خود خواه هانه يي شخصي خود استفاده هاي لازم نظامي و سياسي را نمايد.(تلاشهاي خطرناك فركسيوني از همان اوايل و در قدم اول از جانب حفيظ الله امين در حزب آغاز مي گردد.)
گرچه تره كي نيز در آغاز به فعاليت هاي فركسيوني حفيظ الله امين چراغ سبز مي دهد، ولي از جانب روسها متوجه گردانيده مي شود، زمانيكه ميخواهد جلو آن پروسه را به عجله در داخل حزب به گيرد، ديگر نا وقت گرديده وامين بعد از تصفيه حساب با پرچميان فعاليت خطرناك و ديو صفتانه خود را به سمت او نيز تغير داده و او را نيز به نوبه اش به گوشه ميكشاند، كه بعدآ بالاي آن تماس خواهيم گرفت.
بدان ترتيب اولين تصفيه بعد از چند ماه بعد از تصرف قدرت در دوره يي اداره تره كي و با دادن چراغ سبز از جانب او به حفيظ الله امين درحزب آغاز گرديده اخراج از وظيفه، قيد و بند و بخانه نشانيدن و تبعيد به خارج و تصفيه سريع حزب از وجود پرچميان منجر به تضعيف دوباره حلقات حزبي گرديده، بي اعتمادي و بي اعتباري مجدد را ميان آنها دامن زده و وحدتي را كه هنوز ميان آنها به شكلي محكم آن تحكيم نيافته بود دوباره از ميان برداشته و باري ديگر هر دو را مقابل همديگر قرار مي دهد(اولين تصفيه داخلي و دورن حزبي در دوره يي اداره و رهبري نور محمد تره كي)
دوم: وحدت در حزب در دوره حفيظ الله امين
در نتيجه تلاش هاي بيحد و حصر حفيظ الله امين وحدت در داخل حزب در مدت بسيار كوتاه يي اداره مشترك، صدمه شديد ديده و فركسيون جناح پرچم از اداره دولت مشترك رانده شده و دولت عجالتآ در اختيار و تصرف موقتي نور محمد تره كي و حفيظ الله امين قرار مي گيرد.(درين جا از تخلف مشترك هر دو تره كي و امين نه بايد چشم پوشي نموده و همچنان آن را نه بايد از نظر به دور داشته و مد نظر نه گرفت.)
حفيظ الله امين در دوره پُر ماجرا اش، طوريكه در بالا نيز توضيح داده شد اولتر از همه اعضاي برجسته گروه پرچم را ذريعه كودتاي داخلي و به زور سلاح به گوشه كشانيده و ازحضور فعال آنها در حزب و دولت جلو گيري نموده و خلاف اصول و پرنسيپ هاي پذيرفته شده" پيمان ارگانيك وحدت مجدد سازماني و همكاري مشترك سياسي" احزاب ترقي خواه و تحول طلب سياسي عمل مي نمايد.
حفيظ الله امين با دور نمودن گروه پرچم، ميدان را براي فعاليت هاي غيري قانوني بعدي خويش مساعد تر نموده و بعد از تصفيه حساب با پرچميان، چند ماه بعد در سپتامبرهمان سال ١٣٥٧ كودتاي ديگري نظامي و داخل حزبي را عليه تره كي به راه انداخته و اين بار خودي تره كي را از قدرت به دور مي نمايد.
براي آنكه پُرابلم دوم يعني نور محمد تره كي را از ميان برداشته باشد فعاليت ديو صفتانه يي خود را به سمت او تغير داده و او را نيز به گوشه مي كشاند.(خفه نمودن نور محمد تره كي كثيف ترين و به دور از كرامت ترين عملي وحشيانه يي حفيظ الله امين بود، كه به اشاره يي او و باندي خون آشام وي در مصنه يي اجرا قرار داده مي شود.)
امين به خاطري به كرسي نشاندن خواست هاي شخص اش، چندين بار سراسر كشور و اوضاع داخلي آن را به حالت اضطرار نظامي مي كشاند.(باري اول بعد از راندان پرچميان به خارج كشور.)
زمانيكه حفيظ الله امين تره كي را از ميان بر مي دارد و قدرت را به تنهايي به خود اختصاص مي دهد، اين عمل غيري انساني و ضد وحدت او نه تنها جناح ديگري حزب، يعني پرچميان، بلكه همه حزب و اعضاي هر دو فركسيون را تكان شديد مي دهد.( قتل خموشانه تره كي در دلي شب و انتقال آن از خانه خلق به سمتي نامعلوم، حالت اضطرار و آماده باش دوم نظامي را براي باري دوم در كشور مستقر مي گرداند.)
آغاز دومين تصفيه خونين و غيري قانوني در داخل حزب در دوره يي حفيظ الله امين، تصفيه بي سر و صداي، كه منجر به ترور، نابودي و برطرفي يك تعداد ديگري از اعضا در حزب گرديد.(البته كه اين بار ديگر نوبت به طرفداران نور محمد تره كي رسيده و آنها مورد تعقيب و پيگرد قرار مي گيرند.)
حفيظ الله امين با دوام چنان سياست هاي اش به جُز از تكيه به اريكه يكه تاز قدرت، ديگر كدام خواست و هدفي نداشت و چنان كار روايي هاي او نه تنها در آن روز ها، بلكه حتا امروز نيز هيچ گونه توجيه قانوني نداشته و ندارند.
دوام كدام اعمال روسها را به انجام كودتاي نظامي در داخل افغانستان و گسيل قوا وا مي دارد:
قيد و بند و ترور بر حالا توسط اداره يي استخباراتي حفيظ الله امين در روز روشن، روسها را كه ديگر در داخل كشور قرار داشتند به حركت در آورده و همان مي گرد، كه آنها به طرفداري فركسيون ديگر، يعني جناح پرچم حزب به كودتاي ديگري نظامي دست زده و امين را با باند وي يكجا از ميان بر مي دارند.(اقدام عجولانه ييكه نه تنها در داخل كشور، بلكه در خارج از آن نيز به درُستي درك نه گرديده و احتجاج بسياري از كشورهاي دنيا و مخصوصآ جهان سرمايه داري را عليه حزب و دولت افغانستان و حزب و دولت شوروي آن زمان بر مي انگيزد.)
سوم: وحدت در حزب در دوره ببرك كارمل
ببرك كارمل البته كه به كُمك روسها بعد از ٦ جدي زماني قدرت حزب و دولت را به دست مي گيرد، كه حزب دو تصفيه خطرناك نظامي و سياسي را عقب خود گذاشته بود، يعني.(يكي در دوره اداره يي مشترك تره كي و امين و بعدآ در دوره حكمروايي يكه تاز حفيظ الله امين)
روسها كه كودتا را به نفع جناح ديگري يعني" جناح پرچم" انجام دادند از رژيم جديد تقاضا داشتند، كه به مسله وحدت حزب رسيده گي لازم را نمايد." البته وحدتي را كه آنها ميخواستند". اتحاد شوروي در آن روز ها يقيننآ مي خواست، كه وحدت بايست در حزب تامين گردد، يعني آنكه "هر دو جناح واقعآ در قدرت سهم داشته و هر دو مشتركآ كشور را اداره نمايند".
ببرك كارمل با وجوديكه عفو عمومي را اعلان و عزاي ملي را به خاطري حُرمت به ارواح قربانيان رژيم ترور حفيظ الله امين فرا خواند و دل جويي لازم را از هموطنان و همرزمان سابق به عمل آورد. ولي همزمان نه توانست حزب و خود را از بلاي دوري ديگري تصفيه يي داخل حزبي رهانيده و كسي را نكوهش نه نموده و جزا نه دهد.(دور سوم تصفيه در صفوف حزب، تصفيه يي، كه نه تنها نه بايد آن را ناديده نه گرفت، بلكه همچنان نه بايد گفت، كه آغاز و ختم آن نه توانست اثرات منفي را باري ديگر از خود در حزب و صفوف آن باقي نه گذارد.)
بدان ترتيب حزب يكتعدادي را(اضافه از سيزده نفر) را محكوم به اعدام و يك تعدادي ديگري از فعالين دوران امين را روانه زندان نموده و يكعده يي ديگر را خانه نشين گردانيد.(دوام مُخاصمت ها و مُخالفت هاي كه رفته رفته در دوران هاي بعدي بيشتر برملا گرديده رفتند.)
چهارم: وحدت در حزب در دوره نجيب الله
زماني كه قدرت براي داكتر نجيب الله انتقال داده مي شود، حزب ديگر تا حدودي داراي تجربه گرديده بود، يعني آنكه يك دوره معيني حكمروايي را سپري نموده و يك حزبي ديگر به سراقتدار حساب مي گرديد.
باوجوديكه آن حزب، چه قبل از حاكميت اش(در حالت اپوزيسون) و چه بعد از آن (ايام حكومت داري اش) چه فراز و نشيب هاي گوناگون سياسي را كه نه ديد و چه تجارب فراوان و موثر سياسي را كه نه اندوخت، ولي افسوس كه نه توانست تمامآ دانش و اندوخته هاي خود را به كار انداخته و از آنها براي كار و فعاليت هاي بي غل و غش آينده يي خود و ديگران استفاده هاي لازم و موثر سياسي را نمايد.
اين بار يعني در دوره يي اداره و رهبري داكتر نجيب الله نيز آن حزب نتوانست كشتي چند بار ضربه ديده يي خود را از توفان تصفيه ديگري حزبي نجات داده، خود و اعضاي سابق فركسيون هاي مُختلف خود را به كار و فعاليت مشترك، خلاق و سازنده فرا خوانده و همه را به دور هم ديگر جمع نمايد؟
باتاسُف فراوان كه بعد از تكيه داكتر نجيب الله ماشين كهنه و فرسوده فركسيونها و فركسيون بازان باز به حركت افتاده و بار ديگر آن حزب را زيري فشار دور چهارم تصفيه خويش قرار مي دهد (اينبار ديگر كادرهاي كار آزموده، تجربه داشته يي هر دو جناح همان حزبي خود بر سر اقتدار مورد سر زنش،اخراج از حزب و از وظيفه، خانه نشستن، به زندان افتادن و به خارج فرستادن و غيره و غيره تصفيه هاي نا درُست و نا دور انديشانه يي حزبي و وظيفوي قرار مي گيرند)
بيايد امروز ديگر در ارزيابي هاي خود واقع بيني هاي لازم را به كار بُرده و به صراحت حرف زده و بي هراس صحبت نمايم و از تذكُر واقعيت هاي ناسالم نه هراسيده، به كمبودات و نا رسايي ها توجه لازم نموده و به آنها انتقاد رسمي و علني را نمايم.
بيايد حقيقت هاي ناسالم گذشته را جمع بندي نموده، نتايج لازم و معقول سياسي را از آنها استخراج و آنها را در دست قضاوت احزاب جديد و آينده مردم كشوري خويش قرار دهيم.
بيايد با راست گفتن و حقيقت گفتن خويش رول سازنده و پيشقدم بودن خويش را در كشور و جامعه دو باره احيا نموده و به جد و جهد، كار و فعاليت خلاق سياسي خويش در كشور ادامه بدهيم.
طوري كه ابتدا مبارزات اپوزسيوني و بعدآ حاكميت سياسي"حزب دموكراتيك خلق" در كشور نشان داد، هر گروه و سازماني كه بعد از آن حزب يعني"گروه هاي هفت گانه پشاور و هشت گانه ايران و بعدآ برادر بزُرگ آنها يعني طالبان زماني كه" قدرت سياسي را در كشور به دست گرفتند، كمتر از ديگران يعني حزب دموكراتيك خلق افغانستان اشتباه نه كردند!
براي آنكه فعلآ از موضوع به دور نه رفته باشيم، عجالتآ آنها را يك طرف گذاشته و وعده مي گذاريم، كه در آينده بالاي آنها نيز تماس حاصل خواهيم نمود.
بيايد به نواقص و اشتباهات خود آگاهانه اعتراف نمايم،اعتراف نمودن به معني ضعف سياسي نه بوده، بلكه بزرگ واريست، كه در وجودي بسياري از انسانها، افراد و اشخاص و نماينده گان گروه هاي مُختلف سياسي وجود نه داشته و رُشد نه نموده اند. براي اعتراف نمودن شهامت و آگاهي لازم سياسي به كار است.
طوريكه از ابتدا به مردم خود وعده نموده بوديم، كه راست مي گويم و همه چيز را بيان مي داريم، بنآ وقت آن رسيده، كه نواقص و اشتباهات گوناگون را برشمُرده و آنها را جمع بندي نموده و در اختياري قضاوت آنها قرار بدهيم.
هموطنان شريف!
اگر ما امروز كار و فعاليت، سعي و تلاش يك حزب را كه زماني در راس سياست كشور قرار داشت مورد غور و بررسي قرار داده و از كار و فعاليت" مثبت و منفي" آنها مو به مو حساب مي گيريم، اين ديگر به آن معني نمي باشد، كه گروه ها، احزاب و سازمان هاي به اصطلاح" ساخت دست افغانان" و "ادارات استخباراتي كشورهاي همسايه" كه بعد از حزب دموكراتيك خلق افغانستان در راس رهبري و اداره يي كشور قرار گرفتند خود را از حسابدهي به مردم و جامعه رها دانسته و چنان محاسبه نمايند، كه كسي به سراغ آنها نه خواهند آمد.(درينجا هدف از دوران حكومتداري خونين و برادر كُش مجاهدين و بعدآ نظام خون آشام و قهقرايي طالبان بُنياد گرا مي باشد)
اين خواب و خيال را بايد از سر به دور انداخت، كه با چند سال كار در عاليترين ارگان قانون گذاري، يعني پارلمان كشور، تغير لباس و قيافه و كاستن حجم از ريش و همكاري دو رويه و دو جانبه با نيرو هاي ايتلاف بين المللي در راه يي به اصطلاح" مبارزه با تروريستان، يا به مفهوم دقيق تر همنوعان آيديولوژيكي، توريد و توليد، صدور و ترافيك مخفيانه يي مواد مخدره در اروپا و سراسري جهان" از نگاه تيز بين ملت و مردم نجات پيدا كرد؟
زيرا قضاوت و محكمه مردم هر زمانيكه باشد، ولو كه دير و ناوقت هم شده باشد، محكمه يست عادلانه كه اعمال نيك و بد انسان ها را بر شمُرده،هر يك و هر فرد را يا به تنهايي و يا طوري دسته جمعي غرض حساب دهي فرا خواهد خواند!؟
درينجا معقول و بجا خواهد بود، كه باز هم غرض آگاهي هموطنان عزيز عرض بدارم، كه در صفحات بعدي و تحليل هاي آينده بالاي يك سلسله حوادث تكان دهنده، نا بخشودني و فراموش نا شدني گروه هاي بعدي، چون اداره دولت مجاهدين(اين چور و چپاول گران و مُخربين اصلي كابل) و طالبان ستيزه جو(آن زنان و مادران ستيزي قاتل و جاني) كه در تباني و همركابي كامل با پاكستاني هاي ترسو، در همراه يي با تروريست هاي بُز دل القاعده به كابل آورده شده و به اريكه قدرت تكيه داده شدند) تماس لازم را حاصل نموده و مكث تحليلي را نمايم.( در صورت استعمال كلمات بدوراز عفت قلم البته معذور بداريد!)
حال به خاطري آن كه از موضوعي مورد بحث و مطالعه خويش به دور نه رفته باشيم، بر مي گرديم به مطلب مورد بررسي مان، يعني:
وحدت در داخل حزب در مجموع بعد از اخذ قدرت سياسي در كشور:
اول: بعد از اخذ قدرت هر دو جناح بعوض آنكه توجه اساسي و همه جانبه شانرا در جهت تحقُق ريفورم بنُيادي و انساني نمايند و از شانس تاريخي براي پيشرفت واقعي وطن استفاده و توجه همه جانبه شان را براي آرامي انسان زحمتكش نمايند، برخلاف توجه خود را در جهت سرنگوني جناح ديگر يعني جناحي كه با آنها مشتركآ در قدرت سهيم بوده و يكجا كشور را رهبري و اداره مي كردند نمودند.
دوم: رهبران هر گروه مصروف كسب هر چه بيشتري نفوذ و قدرت نظامي و سياسي در كشور گرديد.
سوم: كادرهاي بالايي فركسيون ها نيز مصروف بي توجه يي، گروپ بازي، گوشكاني و ساير مسايل فرعي و بدور از پرنسيپ هاي مجاز وحدتي در داخل حزب گرديدند.
چهارم: بعد از چندي رفته رفته گروپ و گروپ بازي ، دوسيه و دسيسه بازي جاي كار مشترك را عليه يكديگر گرفته و بعوض كار در يك جبهه، هر يك به توصيه و هدايت گروه مربوطه خويش گوش فرا داده و فضاي عدم اعتماد را با گذشت هر روز ميان شان مستولي نموده و يك ديگر را از همديگر دور نموده رفتند.
پنجم: بد گماني، مناقشات لساني، قوم و مليت پرستي با گذشت هر روز وسعت بيشتر يافت و هم نشيني با قوم و مليت نزديك به هم بيشتر گرديده و بدان ترتيب روابط رفيقانه لطمه ديده و مناسبات دوستانه را ميان آنها برهم زد.
ششم: استفاده از قدرت و نمايش قدرت به ديگران از جمله يي مسايل عادي محسوب گرديده، بدون آنكه با آن توجه گرديده باشد. چوكي پرستي و مقام پرستي مطلبي ديگري بود، كه بعضآ عمدآ و بعضآ قصدآ به نمايش گذاشته مي شد ، بروكراسي و كاغذ پراني نيز رفته رفته از جمله مسايل عادي و روز مره گرديده و دامن عده يي از ادارات را گرفته مي رفت.
هفتم: خيش خوري و واسطه بازي، قوم پرستي، چشم چراني و عروسيهاي پي در پي مود گرديده و ديگر هيچ كسي از موتر سواري موترهاي دولتي نمي هراسيد.(عده يي زيادي با استفاده از موقع دست به گرفتن زوج هاي دوم زده، ياران روزهاي دشوار شان را، آنهاي را كه راه هاي دور و دراز مبارزه و زنده گي پُر مشقت روز گار(دوران مبارزه يي مخفي) را با شوهران شان سپري نموده بودند به تقدير سپُرده، رها نموده و تن به آغازي جديدي دادند، يعني ازدواج نموده و زوج دوم را در قيد نكاح خود در آوردند.)
هشتم: كريدت گرفتن در نزد روسها، يكي از سياست هاي تخريب گرانه يي ديگري بود، كه رفته رفته ميان هر دو جناح مروج گرديده مي رفت، يعني( تخريب و بد نام كردن يك ديگر در نزد مشاوران).
نهم: تبديل وزارت ها به سنگر دفاع از هواداران جناح مربوط خويش، يعني اگر وزير پرچمي مي بود در آن صورت حد اعظم از كارمندان نيز حتمآ بايد پرچمي ميبود و به همان منوال اگر وزير خلقي مي بود در آن صورت بايد حد اكثري از كارمندان خلقي مي بود. عملي كه براي هر دو جناح مفيد تمام نه گرديده و عدم رفاقت واقعي آنها را در اجتماع و ميان مردم تثبيت نموده مي رفت.
دهم: دوام رقابتهاي خود خواه هانه و بي مفهوم سياسي ميان كادرهاي حزبي دولتي در رده هاي بالايي حزب و دولت، ميان وزيران و كار مندان حرفوي شامل در نومنكلاتور، ميان واليان و منشيان كميته هاي حزبي در ولايات و........غيره پُرابلم هاي اداري و بروكراتيك، كه از حوصله اين مبحث كوچك نيز خيلي به دور مي باشد، داشت كه مروج گردد.
خلاصه آنكه كار را به آنجا كشانيد، كه هر يك تيشه را به ريشه يي خود زده، بدون آن كه به عواقب آن جدآ انديشيده باشند، يعني آنكه هر يك براي ريشه كني خود از آن استفاده نموده مي رفت
اعمال تذكُر داده شده، همه كار نامه هاي نا عاقبت انديشانه و نا دور انديشانه روشن فكرانه يي سياسي بوده اند، كه با كمال تاسُف از جانب اعضاي هر دو جناح همان حزب عملي گرديد،كه در آن روزها هنوز در قدرت قرار داشت و انكار از آن امروز ديگر جُرم و گناه مي باشد.
اگر به بررسي خود دوام داده و به احصائيه گيري آمار اخلاقي و منفي سياسي يكعده يي ادامه بدهيم، شايد كه طويلتر از آن گردد، كه در بالا تذكُر داده شده است. بنآ از دوام آن اباء ورزيده، كافيست كه به فهرست داده شده اكتفا گردد.
اگر به فهرست داده شده در بالا توجه گردد، به وضاحت ديده مي شود، كه چگونه عمدآ و قصدآ و به دور از اساسات يك حزب تحول طلب و مردمي توسط يك عده يي تخلفات جدي صورت گرفته، خلاف آنچه، كه قبلآ ادعا گرديده بود، يعني(موقع امتياز در عقب و موقع كار در پيشرو) از همان لحاظ بود، كه مردم عقب آن حزب روان گرديد. ولي با تاسف كه بعد ها به فراموشي سپُرده شد.
بيايد امروز آن روز ها را باري ديگر رو بروي خود مجسم نموده، بياد خود آورده واز خود به پُرسيم، كه چرا مردم در آن روز ها حرف هاي نماينده گان آن حزب را به باور گرفته، به آنها اعتماد نموده و به عقب آنها روان گرديدند؟
البته بايد گفت، مردم وطن به آن باور بودند، كه اكثر اعضاي آن حزب از ميان آنها برخاسته و درد و مشكلات آنها را از نزديك دانسته، درك نموده و به خوبي مي دانند.
مردم كشور درآنروز ها، به آن حزب واعضاي آن به خاطري فرو تني هاي آنها، به خاطري احتجاجات آتشين آنها، به خاطر حرفهاي راستين آنها، به خاطر انتقادات واقع بين آنها، كه دراعتراضيه ها و گرد همآيي هاي خياباني شان ايراد مي نمودند، به باور گرفته به عقب آن حزب و نماينده گان آن روان گرديدند.
مردم ما در آن روز ها هنوز آواز بلند و رساي آنروزها را كه(گرد و خاك موترهاي تيز رفتار حاكمان و دربار يان راحت طلب و مفسد رژيم شاهي، چشمان مردم ما را كور كرد) فراموش نه كرده بودند.
نه تنها در آنروز ها، بلكه هنوز هم و حتي امروز شُعارهاي انساني آن حزب، چون ( نان، خانه، لباس، عدالت، برادري و برابري) در گوش مردم عذاب كشيده، غمديده، رنج بُرده و منتظر به تحول و ترقي وطن ما طنين انداز است.
اين را نيز نه بايد فراموش نمود، كه هنوزهم همان شُعارهاي انساني ارزش تاريخي، واقعي و انسان دوستانه خود را از دست نداده و مانند گذشته كشش خود را داشته و طبقات غريب، مسكين و زحمتكش وطن و جامعه ما را به سوي خود مي كشانيد.
امروز نيز بسياري از روشنفكران معاصر كشوري ما، وطنپرستان رنج ديده ما، نيرو هاي تحول طلب ما همان، بيانيه ها و شُعار هاي پُر شور و پُر سر و صداي انقلابي رهبران و ليدران آن روز را كه از انقلاب كبير فرانسه الي اكتوبر روسيه اقتباس نموده و ميان مردم ما زمزمه مي نمودند، به خوبي به ياد داشته و امروز تحت عناوين و نام هاي عاميانه تر از آنها نقل قول مي نمايند.
حزب در آن روز ها با كدام وعده ها و شُعار ها مردم را به طرف خود جلب نمود:
براي ماموران و كارمندان، كاركُننان نظامي سطوح مُختلف دولت تعهُد سپُرده شد، كه (حق رايگان و مجاني صحت عامه را براي همه مهيا و مساعد خواهند داشت)
دهقانان مظلوم وطن در آنروز ها آن حزب و اعضاي آن را نسبت به ديگران به خاطري ترجيع دادند، كه براي آنها به اعتقاد و باوري كامل تذكُر داده شد، كه( زمين تعلُق به آنكه دارد، كه بالاي آن كار مي نمايد)
كارگران به خاطري در عقب آن حزب به حركت افتادند، كه از ايشان دعوت به عمل آورده شد، كه (با هم متحد گردند، كه قدرت در آينده به آنها تعلق خواهند گرفت)
زنان محكوم جامعه آن حزب را به خاطري پشتيباني گرفته و تائيد نمودند، كه حزب با آواز بلند به آنها (درينجا هدف از زنان ميباشد) اطمينان داد، كه(تساوي حقوق آنها را با مردان كشور در جامعه تضمين خواهند نمود)
جوانان و اطفال وطن به خاطري بيرق هاي سرخ مظاهرات احتجاجي را بلند نگاه داشتند، زيرا كه با غرور تمام براي آنها وعده گذاشته شد، كه(تعليمات ابتداييه اجباري و مجاني خواهد گرديد و تحصيلات عالي بدون تبعيض و امتياز براي همه رايگان و يكسان مساعد خواهد گرديد.)
براي پاه برهنه گان، كراچي بانان، دست گردانان و غيره طبقات مظلوم قرار گذاشته شد ، كه(در باره كار يابي آينده آنها تلاش هاي انساني و همه جانبه به عمل آورده خواهد شد.)
براي افسرده گان، به ستوه آمده گان و معيوبان وعده سپُرده شد، كه (از آنها و فاميل هاي آنها مواظبت لازم و دايمي) را به عمل خواهند آورد.
خلاصه آنكه آن همه عهد و پيمان ها، قول و قرار ها و شُعار هاي انساني مغز، قلب، روح و روان پاك مردم تشنه به تحولي وطن ما را ، نيرو هاي ملي و مترقي آن را، نظاميان سر سپُرده و روشنفكران با احساس آنرا، شُعرا و نويسنده گان روشن ضمير آن سرزمين "خوش باوران را" اميد وارانه تسخير و مانند سيل خروشان عقب آن حزب روان گردانيد.
مردم شريف وطن ما به خاطر همان شُعار ها ي انساني و مردمي هورا ها كشيدند!
امروز ديگر به هيچ وجه(نيت و قصد) نه بايد به خطا رفت و غلط انديشيد، كه مردم ما تحول پسند نه بوده و يا نه خواستند، كه ريفورم در كشور تطبيق گردند!
طوري كه قبلآ در صفحات قبلي و گذشته تذكُر نيز داده شد، اين درُست است كه مردم ما هنوز روحآ و رواننآ آماده كدام انقلاب سوسياليستي نه بودند، ولي هيچگاهي كدام بد بيني به تحول و ترقي نه داشته و كدام مُخالفتي با كدام ريفورم اجتماعي نيز نه داشته اند!
اين مطلب را نيز نه بايد هيچگاهي به دماغ راه داد، كه مردم افغانستان با آن جمعيت سياسي كدام كينه قبلي داشتند!
مردم افغانستان مانند هميشه منتظر آن بودند، كه آن جنبش كدام راه را غرض تحفُق و تطبيق ريفورم هاي از قبل روي دست داشته (اجتماعي و اقتصادي) خود جستجو نموده و انتخاب خواهد كرد؟
چگونه آنها را به سوي شاهراي ترقي و تعالي به پيش خواهند بُرد؟
چگونه آنها را غرض تحقُق آرمانهاي ديرينه شان به عقب شان خواهند كشانيد؟
امروز نه بايد چنان انديشيد، كه آن تيوري غلط بود و يا كدام مطابقت لازم با جامعه افغاني نه داشت؟
با كمال تاسف بايد اعتراف ورزيد، كه بسياري از رهبران آنروز نه تنها شخصآ به درك و هضم واقعي آن تيوري هاي انقلابي و دانش علمي و مترقي موفق نه گرديده بودند، بلكه شخصآ معتقد با آن نه بوده و با بي اعتنايي كامل با آن برخورد نموده و عمل كردند.
چون ميان گفتار و كرداري آنها تفاوت فراوان وجود داشت، بنآ عمل كرد آنها نيز فاصله بزُرگ را ميان حرف و عمل آنها به ميان آورد، به همان منظور تيوري هم نتوانست موفقانه در جامعه تطبيق پذيرد و به همان علت تمام مسايل به ناكامي انجاميد.
طوري كه قدرت در دست حزب و رهبران آن قرار داشت، ترازوي عدل و انصاف نيز در دست حزب قرار داشت. او همان رهبران بودند، كه نه توانستند توازون مساويانه و سالم را ميان شان و مردم حفظ نمايد. شاهين ترازو در جامعه از نزد رهبران حزب به سوي مُخالفت ها صعود نموده و تعادُل جامعه را برهم زده و از ميان بُرد.
بيايد يك بارديگر به عقب نگاه نموده و آن روز ها را بياد بيآوريد، آيا همان مردم بيچاره و غريب كابل نبودند، كه با شنيدن اعلان پيروزي با پاشيدن نقل، كشمش و نخود شان بالاي تانك ها عساكر را در جاده ها در آغوش كشيده به آنها تبريكي داده و از آنها استقبال مي نمودند!
از ديدن آن صحنه ها طوري به نظر ميرسيد، كه خوشي هاي مردم ديگر پايان ناپذير اند. ياد آوري آن روز ها و آن صحنه ها نا خود آگاه و بي اختيار حتا امروز اشك را در چشمان انسان جاري مي سازد، كه چرا بعدآ چنان شد؟
چُرا سرنوشت ما و مردم ما به چنين انجام نافرجامي منتهي گرديد؟
بيايد باري ديگر بدور هم نشسته و مشتركآ به انديشيم كه چُرا چنين شد؟
چُرا ما نه توانستم راه هاي متنوع پياده نمودن تحولات را در كشور دريابيم؟
چُرا ما نه توانستم از اشكال متنوع و شيوه هاي خلاق تحقُق ريفورم هاي اجتماعي و اقتصادي به نفع مردم خويش استفاده هاي لازم سياسي را نمايم؟
گرچه تذكُر نارساييها، لغزش ها و خطا ها خيلي تلخ و ناخوش آيند است، ولي طوريكه قبلآ براي مردم وطن مان وعده نموده بوديم، كه همه چيز را بدون ريا، تزوير و دروغ مقابل آنها قرار ميدهيم، بالاخره بايد روزي نواقص را بر شمُرد و به مردم خويش حساب داد. بايد آن همه پُرابلم ها را به تحليل گرفت و مقابل مردم خويش گذاشت، كه چرا چنان شد؟
در قدم اول علل و عوامل عدم موفقيت را بايد در رده (رسته يا قطار هاي) بالايي آن جمعيت سياسي جستجو كرد، زيرا كه بيروي اجراييه يا سياسي آن منحيث مغز متفكر و ارگان رهبري كُننده يي حزب و دولت محاسبه گرديده كشور را هدايت و رهبري مي نمود.
طوريكه مردم مي گويند(ماهي از سر خراب مي شود) پيرامون آن حرف جدآ بايد انديشيده و تحقيقات لازم را در آن باره انجام داد، زيرا تا حدودي زيادي حقيقتي در آن حرف نهُفته مي باشد!؟
علل و عوامل نا كامي ها و بد بختي ها را بايد بيشتر از همه و حتا در قدم اول بايد در وجود(هسته يي بالايي يا ارگان رهبري) و يا(افراد و اشخاصي) جستجو نمود، كه در قطار اول يا در رده هاي بالا يي آن حزب قرار داشته و مسوليت كنترول،اداره و رهبري آن(جريان هدايت دهنده و رهبري كُننده سياسي) را در دست داشته و آن را اداره و كنترول مي نمودند!؟
درجهان سرمايه داري يا غرب چنين مي باشد، كه اگر حزبي بر سري اقتدار نه تواند به وعده هاي خود وفا نمايد و يا نه تواند كه در دوره معين انتخابي خود، حتا به تحقُق نيمي از ريفورم ها و پروگرام هاي اصلاحي خود توفيق يابد، در دوري ديگر شانس انتخاب شدن را از دست ميدهند، كه باري دگر انتخاب گردند (همان غربي كه در دهه هاي جنگ سرد مورد انتقاد شديد چپي هاي، كه تمايل فراوان به سيستم حاكم در شوروي آن روز داشتند قرار داشت.)
ليدران و رهبران جريان چپ دموكراتيك در افغانستان، كه با سوسياليزم دولتي شوروي ازطريق رساله هاي ايراني آشنايي حاصل نموده بودند در دهه هاي اخير قرن بيستم معمولآ در جر و بحث هاي سياسي شان شوروي آن روز و سيستم انتخاباتي آنرا، دموكراتيكتر، آزاد تر و مردمي ترنسبت به غرب دانسته و وانمود مي نمودند. بدون آنكه شمه اي يا (اندكي) درك آن را نموده باشند، كه سيستم چند دهه حاكم و ديكتاتور دولتي سوسياليستي در شوروري ديگر به كُلي فرسوده و تجريد از مردم گرديده بود و داشت، كه دوران افول سريع و برق آساي خود را مي پيمود. ولي رهبران عاشق از دور به سوسياليزم افغان نمي توانستند، آن درز عميق اجتماعي و فرسوده يي سياسي را به درُستي درك نموده و مشاهده نمايند )
در جهان غرب در قدم اول قضاوت را بيشتر بالاي آن عده يي از افراد و اشخاصي مي نمايند، كه در رده هاي بالايي احزاب قرار داشته و در آنجا كار و فعاليت مي نمايند، نه آنكه به افراد و اشخاصي كه در رده هاي پايين آن قرار داشته و خود را كاندييد نموده و چند راي از مردم را به دست آورده بودند.
به نظرم كه همين برخورد هم درُست مي باشد، زيرا كه رهبري در احزاب(كوليكتيفي) يا جمعي بوده و جواب دهنده هم نه بايد يك نفر در پايين و يا چند نفر در بالا، بلكه جمع رهبري باشد!
درين قسمت نيز به خاطري آنكه به گفته عوام حد اقل (سري كلوله را دريافته باشيم) بايد، كه از همان جا شروع نمايم، يعني:
اوضاع بعد از تصرف قدرت در رده هاي بالايي در داخل حزب:
اول:
رهبري هر دو فركسيون نه تنها پيش از حاكميت، بلكه بعد از آن نيز نه توانستند در قدم اول وحدت واقعي را ميان خود و بعدآ ميان سطوح ديگري آن تحكيم نمايند.
دوم:
جدايي آشتي ناپذيرميان هيت رهبري و اعضاي آن تا پايان حاكميت مانند زخم ناسور به شكلي از اشكال در داخل آن حزب باقي مانده و حفظ گرديد و بالاخره باعث تضعيف پايه هاي اجتماعي و سياسي آن حزب در جامعه گرديد و قبل از همه مانند موريانه خودي آن حزب را خورد، طوري مثال (خلقي از خلقي به ناحق دفاع نمود و پرچمي از پرچمي)
سوم:
ليدران و رهبران هر دو جناح " ظاهرآ واحد سياسي" نه تنها قبل از حاكميت، بلكه بعد از آن نيز كدام صداقت، صميميت و گذشت لازم سياسي را غرض رفع آن نقيصه بزُرگ سياسي از خود نشان ندادن. هر دو آب را مشتركآ به آسياب دشمنان و مُخالفان سياسي شان ريختند(خلقي با خلقي مراوده دوستي داشت و پرچمي با پرچمي)
چهارم:
اختلافات منفي و خود خواه هانه ميان رهبران بعد از بدست آوري حاكميت و مخصوصآ در ابتدا حتا شدت بيشتر كسب نمود و دوام آن حالت باعث تشديد مُخالفت ها و خورده گيري هاي ميان تهي در بين صفوف هر دو جناح گرديده رفت.(عجله در تصاحب قدرت از يك ديگر به ذريعه كودتا هاي داخلي)
پنجم:
حاكميت اوضاع تيره و تار سازماني طي ساليان متمادي، تصاحب قدرت سياسي و بروز بُحران نظامي در ايام حاكميت مانع عمده در جهت تحكيم پايه هاي اجتماعي و سياسي ساختار دولتي ميان حزب و مردم گرديد و بالاخره آنرا لرزان نمود.(به راه اندازي كودتا هاي داخلي عليه يكديگر)
ششم:
موجوديت تضاد هاي آشتي ناپذيرابتدا پنهان سياسي و بعدآ روشن نظامي باعث تضعيف اعتبار حزب و قدرت دولتي در كشور گرديد. ليدران و رهبران ماجرا جوي همان جنبش غرض عطش خود خواه يي هاي شخصي شان چندين بار كشور را به حالت اضطرار نظامي كشانيدن(در اين جا مي توان از كودتاي اولي و مشترك داخل حزبي تره كي و حفيظ الله امين عليه پرچميان نام بُرد و بعدآ قتل مرموز تره كي را در چند ماه بعد آن تذكُر داد.)
هفتم:
عدم برخورد مسولانه و دلسوزانه در مقابل دارايي عامه زمينه بد گماني مردم را عليه دولت و اعضاي آن حزب در جامعه مهيا نمود و دارايي عامه در بعضي موارد به مثابه دارايي شخصي رهبران و مقامات بلند پايه حزبي تلقي گرديد.
هشتم:
اصل زرين انتقاد از خود و انتقاد از ديگران به باد فراموشي سپُرده شد و در بعضي موارد انتقاد به انتقام مبدل گرديد و انتقاد كُننده در موقع مناسب سر به نيست گردانيده شد.
نهم:
بعد از تكيه به قدرت و يا اخذ قدرت سياسي به عوض آن كه كاري توضيحي غرض جلب و جذب جوانان آگاه صورت گيرد، برخلاف تلاش به عمل آمد، كه شُعار " هركه بي طرف است بي شرف است" تحقُق يابد.
دهم:
مصروفيت رُفقاي بُلند پايه به وظايف خطير فركسيوني باعث آن گرديد، كه افراد مشكوك، موقع طلب و موقف پرست، لومپين و راحت طلب، جاسوس و مُخبر، نااستوار و بدون درك از آيديولوژي مترقي در داخل حزب رخنه نموده و نفوذ نمايند.
يازدهم:
عدم توجه لازم به اصول و موازين مقرره شموليت در حزب ايام حكومت داري زمينه آن را نيز مساعد نمود، كه چاپلوسان، فُرصت طلبان، مقام پرستان يا به اصطلاح انقلابيون دروغين(بدنام و رشوه ستان) جديدآ به ميان آمده و دوران هاي گذشته مساعد گردد و باعث بد نامي هر چه بيشتر و بعدي آن حزب در جامعه گردد.
دوازدهم:
انحصار قدرت سياسي به تنهايي در كشور ذريعه يك حزب، نه تنها رهبران آن را، بلكه اكثريت اعضاي آن را نيز به يك نيروي حاكمه در جامعه و جدا از مردم مبدل نموده رفت. دوام آن حالت در كشور بالاخره رفته رفته آن حزب را با تمام اعضاي آن به يك حزبي به كلي جدا و بيگانه از مردم در جامعه مبدل نمود.
سيزدهم:
در دوره هاي بعدي نيز وضعيت چندان تغير بزُرگ نداشت، اگر روش ديگر چنان روش و برحالا نه بود، ولي در خفا با تمامآ كمبوداتش جريان داشت، بر شمردن آن همه تخلُفات از توان اين مبحث به دور مي باشد، به هر صورت به تذكُر چند نكته در بالا اكتفا نموده و پيش مي رويم.
در اينجا بايد تاكيد ورزيد، كه از تحليل هاي انتقادي نه بايد چنان برداشت صورت گيرد و يا تحليل هاي بالايي نه بايد چنان تصورات را به وجود بيآورد، كه اعضاي آن حزب ديگر به درد كشور و جامعه نه خورده، آنها رابايد به تاريخ سپُرد؟
درين مبحث تنها بالاي بسياري كمبودات آنها انگشت انتقاد گذاشته شده، اين ديگر بدان معني نمي باشد، كه همه يي آنها يكسان مرتكب چنان اشتباهات گرديده.و ديگر به درد جامعه نمي خورند!
گرچه كه بعضي ها سعي مي نمايند، كه ناله هاي دروغين را سر داده و اينجا و آنجا چنان حرف ها را بيان نمايند، كه باز هم مردم كشور را اغفال نمايند؟
ولي صادقانه بايد گفت، كه اين نوع تفكرات منفي را بايد از سر بيرون كشيد!
مردم افغانستان ديگر به آن سرحد آگاهي سياسي رسيده اند كه خوب و خراب و نيك و بد شان را درك نمايند، طوريكه مي گويند" به هر رنگي كه خواهي جامه مي پوش من از طرز خرامت مي شناسم"
همان طوريكه بسياري از اعضاي سابق همان حزب امروز از حساب دهي هراسي نداشته و در تحليل هاي داخل و خارج سياسي خويش خود را مكلف به حساب دهي مي پندارند، ديگران نيز مكلفيت عام و تام دارند، كه مقابل مردم خويش حساب دهند، كه كي كي مي باشد؟ و كي براي مردم كشوري چه كرده است؟
اگر امروز نظر به مقتضيات موقتي زمان" حضور تفنگداران و جنگسالاران در همه جا از اداره امور دولت گرفته تا پارلمان كشور" كه مردم افغانستان نمي توانند، چنان سوال شان را بلند نمايند.
ولي آن روز دور نه خواهد بود و بالاخره فرا خواهد رسيد، كه مردم افغانستان بتوانند چنان فريادي آزار دهنده شان را بلند نموده و ديگران را به حساب دهي فرا خوانند:
ــ آنهائي كه حتا بعد از قسم در خانه يي خدا يكديگر را به گولوله بسته سر بريدندو روانه ديار عدم نمودند.
ــ آنهائي كه پايتخت كشور به منطقه هاي تحت اسارت و قيموميت خويش مبدل نموده و بالاي مردم بيچاره آن ظالمانه حكم راندند.
ــ آنهائي كه دم و حرف از نجات مردم زده، كابل را راكت باران نموده و آنرا به ويرانه وحشت ناك مبدل نمودند.
ــ آنهائي كه مردم را از خشم فراوان در داخل كانتينر ها انداخته و زيري پاي آنها آتش را روشن نمودند.
ــ و بالاخره آنهائي كه به مردم بيدفاع كشور عملآ" رقص مرگ" را نشان دادند.
اگر اين لست را ادامه بدهيم شايد، كه آنقدر طويل گردد، كه از حوصله اين مبحث كوچك خارج باشد، بنآ عجالتآ به همان چند مثال بالايي اكتفا نموده، طوري كه گويند: " برادر برادر حسابش برابر"!؟
چگونگي رول تكنوكراتان و ميانه روان در كشور:
در كنار مسايلي كه در بالاخاطر نشان گرديد و به بررسي آنها پرداخته شد، اين را نيز نه بايد فراموش نمود، كه احزابي ديگري در كشور يا به اصطلاح عوام"تكنوكراتان، اصلاح طلبان و ميانه روان" كه در خارج كشور" خورده و خزيده" بودند نيز اشتباهات بزُرگ سياسي را در آن دهه ها مرتكب شدند.
نماينده گان مُختلف آنها كه در هر گوشه و كنار دنيا كه قرار داشتند، هيچ گونه پشنهاد سازنده و دور انديشانه شان را براي حل و فصل پُرابلم نظامي و سياسي كشور از طريق صلح آميز نه نموده و دين وطني شان را در مقابل مردم افغانستان انجام نه دادند، مخصوصآ زماني كه از جانب حزب حاكم آن زمان سياست مصالحه ملي به معني واقعي آن اعلان و آغاز گرديد.
آنها و نماينده گان با نفوذ آنها هر نوع مفاهمه و مذاكره را با نماينده گان حزب حاكم(البته كه در آنروز ها موقع آن كاملآ مساعد گرديد بود) رد نموده و هيچگونه تمايل و علاقه را به مفاهمه و گفت و گو نشان نه داده و تحت هيچ گونه شرايطي حاضر به گفت و گو به مفهوم واقعي آن با آن حزب نه گرديدند
نماينده گان سطوح مُختلف آنها، نه تنها تمام پشنهادات واقعي و سازنده آن حزب" واقعآ تنها مانده" رادر آن روز ها مانند احزاب مُخالف مسلح افتاده در پاكستان و ايران به نظري شك و ترديد نگريسته و به تمام دعوت ها و تقاضا هاي رسمي و واقعي آن حزب پُشت پا زدند.
احزاب موصوف در آن روز ها يا نه خواستند و يا هم نه توانستند، كه از آن امكان تاريخي براي صلح در افغانستان استفاده لازم را نمايند و قدم هاي ابتدايي، ولي ثابت شانرا در راه قطع آتش بس، برقراري صلح در افغانستان جنگ زده بردارند.
چگونگي رول احزاب مستقر در ايران:
احزاب افتاده در ايران نيز عمل مشابه به احزاب افتاده در پاكستان را به انجام رسانيدند. آنها نيز به همه نداهاي واقعي و راستين آن حزب در آن روزها با بي تفاوتي كامل نگاه نموده و يا غيري مسولانه آن را رد نمودند، يا دروغ پنداشته و يا هم دام تزوير، بدون آنكه آن را در معرض امتحاني قرار داده باشند.
اينكه آنها و نماينده گان آنها هدايت را در آن روز ها از كي ها و از كُجا مي گرفتند ديگر براي همه مردم افغانستان تقريبآ معلوم و هويدا مي باشد، كه حاجت به تبصره يي اضافي ندارد.
از پهلو به هم گذاري حوادث سياسي آن روز ها مي توان چنين نتيجه استباط نمود، كه: چه تكنوكراتان، چه اصلاح طلبان و چه هم ميانه روان افتاده در خارج از كشور مانند تُند روان افتاده در ايران و يا بُنياد گرايان تا دندان مسلح و افتاده در پاكستان همه در يك جبهه يي واحد عمدآ و قصدآ نه خواستند، كه آن حزب را كه در آن روز ها ديگر به نام حزب (وطن) نيز ياد مي گرديد در ايجاد يك جبهه جديد(صلح و آشتي ملي) كُمك و پشتيباني نمايند.
امروز و در آينده ها نيز بايد چنين سوال ها را مطرح نمود، كه:
آيا ليدران و نماينده گان احزاب افتاده در ايران و پاكستان نه خواستند، كه مصالحه ملي به موفقيت به انجامد و يا كُمك كُننده گان و هدايت دهنده گان آنها آرزو نه داشتند، كه مردم افغانستان به صلح دست يابند؟
آيا آنها عمدآ و قصدآ نه گذاشتند، كه نماينده گان احزاب مُختلف افتاده درخاك هاي آنها در دستيابي به صلح در كشور عجله نمايند و قدرت را در كشور تقسيم و در تامين صلح براي مردم سهم به گيرند؟
اينها سوالاتي اند، كه خاطري هر افغان روشن نگر و وطنپرست را كه در مورد آينده كشورو مردمش دل سوزانه مي انديشد، رنج داده و آزارش مي دهد.
بالاخره تاريخ چنان سوال ها را مطرح و جوابات لازم را به اين گونه سوالات مبهم و پيچيده تاريخي پيدا خواهد نمود؟
چنانچه كه تا حال بخشهاي كوچك آن در اثر سعي و تلاش هاي واقع بينانه افغانان وطن پرست و حتا عده يي از نويسنده گان واقعيت بين پاكستان در گوشه و كناري دنيا در روشني قرار گرفته، اميد واري فراوان وجود دارد، كه رفته رفته گوشه هاي ديگري آن نيز در روشني لازم قرار گيرند. (طوري مثال درينجا بايد از كتابي نويسنده پاكستاني احمد رشيد تحت عنوان"طالبان اسلام، نفت و بازي بزُرگ" نام بُرد)
از روي انصاف اين را نيز بايد تذكر داد، كه اين كتاب چند بار فشارم را در نوسانات بُرده و قرار داد، زيرا كه نماينده گان گروه هاي مُختلف افتاده در خارج از كشوري مان به چه زد و بندهاي غيري مجاز نظامي و سياسي كه دست نه زده و چه جفا هاي نا بخشودني را كه در حق مردم خود مرتكب نشده اند. البته كه از تبصره يي اضافي در آن باره صرف نظر نموده و مطالعه حتمي آن را براي آن عده يي از هموطناني كه تا حال موفق به آن نه گرديده اند صادقانه توصيه مي نمايم، كه بعدآ خود قضاوت نمايند؟
بيايد باز هم منتظر جوابات منطقي و معقول، بدون تزوير و ريا، وطن پرستانه و مسولانه نماينده گان احزاب مُخالف، كه در آن روز ها، يعني(دوران قطع آتش بس، آشتي و مصالحه ملي) به خاطري دست يابي به صلح سراسري و وطني مطرح گرديده بود باقي به ماند؟
تصور نه دارم بسياري از آنهاي كه ديروز در جبهات مُخالف قرار داشتند و امروز در سطوح مُختلف احزاب گوناگون وطني قرار گرفته اند و ديگر داد از مردم دوستي و وطنپرستي نيز مي زنند به توانند خود را از باري مسوليت، كه در آن روز ها متوجه آنها گردانيده شد رها به دانند.
همچنان تصور نه مي نمايم آنهايكه ديروز با بي مسوليتي كامل مردم جنگ تباه نموده و رنج كشيده كابل را در آن روز ها تنها گذاشتند و نه توانستند، كه آنها را در جهت دستيابي به صلح عاجل كُمك بشر دوستانه، انساني و واقعي نمايند امروز ديگر با وجدان كاملآ آرام داد از مردم دوستي و وطن پرستي زده و با آرامش كامل روحي به توانند به خابند؟
از خلال حوادث آن روز ها ، امروز ديگر اين نكته به كلي هويدا و روشن گرديده است و آن اينكه چه نيرو هاي نسبتآ بزُرگ از تكنوكرات ها، اصلاح طلب ها و ميانه روان در خارج كشور و اطراف آن و چه نيروهاي نيمه علني و كوچك آنها در داخل كشور در حل و فصل به موقع قضاياي نظامي و سياسي آن روز افغانستان شجاعت و دلسوزي معيني را از خود نشان نه داده، مرتكب اشتباه گرديده و مي توان گفت، كه در به دسترس گذاري و حاكميت هاي دشواري بعدي كشور تقصيري معيني را به دوش مي كشند.
اگر نماينده روشن و صلح خواه تنظيم هاي افتاده در خارج كشور واقعآ با دور انديشي هاي سياسي شان در آن روزها با حزب وطن آن روز كنار مي آمدند، در آنصورت مردم بيچاره كابل شاهد دوران هاي سياه و تاريك (حكومت داري قتل و كشتار مجاهدين از ١٩٩٢ الي ١٩٩٦ نه گرديده و همچنان شاهد و تخريب كامل كابل به دست آنها نه مي گرديدند و همچنان جنايات وحشيانه و قرون وسطايي حكومت قهقرايي طالبان از( ١٩٩٦ الي٢٠٠١) نه مي توانست بالاي مردم شريف و رنج ديده وطن ما تطبيق و به وقوع به پيوندد.
رول نيرو هاي مترقي شامل در سازمان هاي كوچك سياسي در داخل كشور:
در پهلوي آن همه كشمكش ها و نا به ساماني ها ، نا عادلانه و به دور از حقيقت خواهد بود، كه اگر در مورد يك تعدادي ديگري از سازمان ها و گروه هاي كوچك، ولي با درد و با احساس داخل كشور تماس نه گرفته و نام نه بُرد.
با وجودي آن همه سوء تفاهمات، بي اعتمادي ها و مشكلات ناشي از بيداد گري هاي جنگ هاي داخلي در سراسري كشور نماينده گان وطن پرست و با درك سازمان هاي كوچك داخل كشور با درك رسالت تاريخي و وطن پرستانه يي شان در ايام مصالحه جرآت نموده، با همت و شهامت تمام قدم هاي مثبت و موثري شان را در زمينه فراهم آوري صلح و تقسيم قدرت در كشور برداشتند.
تلاشها و اقدامات انسان دوستانه آن روز آنها را در آن لحضات تاريخي مي توان مثبت ارزيابي نموده و تاكيد كرد، كه آنها و نماينده با درك آنها در آن روز ها با درك وظايف تاريخي شان دين وطني شان را با شهامت و جرآت تمام مقابل مردم افغانستان انجام داده و قدم هاي سالم و وطن پرستانه شان را در آن راه برداشتند، ولي افسوس كه ديگر ناوقت گرديده بود و آن همه اقدامات سالم، انساني و وطن دوستانه آنها به تنهايي نه توانست جلو سقوط كشور را به سوي جنگ هاي خونين ميان مجاهدين تشنه به خون يك ديگري و بعدآ هم تباهي و فرار آنها به دست طالبان القايده و در زد و بند با نماينده گان متعصب مكاتب بُنياد گرايي جمعيت العماي پاكستاني و آي اس آي به گيرد.
با بررسي و مرور كوتايي كه از حوادث تاريخي ــ سياسي و نظامي كشور نموديم، بيايد حالا به نتيجه گيري آن به پردازيم و آن كنجكاوي ها را تا حدودي معين جمع بندي نمايم، تا به توانيم درس هاي لازم تاريخي و سياسي را از آن استخراج و آنرا در دسترس هموطنان و روشنفكران آينده نگري كشور قرار به دهيم.
در بحث هاي آينده به نتيجه گيري حوادث نظامي و سياسي خواهيم پرداخت.
ادامه دارد.......................
شهر ليونين
جنوري ٢٠٠٦