چگونگي انكشاف حوادث در افغانستان...................
نجيب الله عظيمي
المان
اين چه شوريست كه در قمر مي بينم
همه آفاق پُر از فتنه و شر مي بينم
قسمت سوم
اوضاع خارجي و تاثيرات آن بالاي افغانستان:
طوري كه قبلآ تذكُر داده شد تغيرات پي در پي در كشور و تكيه افرادي (محبوب و نامحبوب، مشهور و بي نام و نشان) در راس حكومت ها، نا آرامي هاي هرچه بيشتر را در كشور و اطراف آن به ميان آورده رفت. چنانچه كه بعد از اپريل ١٩٧٨ الي جدي ١٩٧٩ به نوبت ٣ نفر در راس قدرت حزبي و دولتي در كشور قرار گرفت.(نور محمد تره كي، حفيظ الله امين و ببرك كارمل)
چونكه تكيه آنها در راس قدرت به شيوه غيري دموكراتيك صورت پذيرفت، بنآ جلوس ايشان نيز نه تنها خودي كشور را، بلكه منطقه را نيز به حيرت در آورد. به تعقيب آن سيرغيرمترقبه حوادث بسوي ديكتاتوري و يكه تازي" تيپ شوروي" و تصويب فرامين يكي پي ديگري "انقلابي" داراي خصلت هاي سوسياليستي " تيپ شوروي" از جانب شوراي فرا خوانده انقلابي آنها و اعلان شُعار هاي (نان، خانه و لباس) و بعدآ(مصونيت، قانونيت و عدالت) و به تعقيب آن تبليغ وسيع شُعار(برادري، برا بري و دوستي با شوروي) اينها و ساير مسايلي شتابنده داراي خصايل روشن سوسياليستي، ليدران كشور هاي مُختلف جهان را و مخصوصآ ايالات متحده امريكا و يكعده از كشورهاي غرب را در پهلوي آنها به افغانستان
و منطقه جدي تر متوجه گردانيد، كه پلانهاي آينده شانرا در مقابل پيشروي هاي ديگر روشن و بر حال شوروي روي دست گيرند و استراتيژي نوين شانرا در آسيا سر از نو تدوين نمايند.
طوريكه قبلآ در بالا نيز تذكُر داده شد، كشورهاي بزُرگ صُنعتي و سرمايه داري جهان بهترين طريقه را غرض تحقُق دكترين نوين شان در آينده آن دريافتند، كه توجه مزيد شان را در پهلوي افغانستان به همسايه گان آن، يعني پاكستان و ايران و بعدآ هم كشورهاي عربي معطوف بدارند.
آنها هنوز مصروف طرح پلان هاي تاكتيكي و استرتيژيك شان و اين و آن و چنين و چنان شان بودند، كه يكسال بعد آن، يعني در١٩٧٩چراغ سبز از جانب فرانسويان براي برگشت يا(صدور) خميني رهبر انقلاب اسلامي در ايران داده مي شود.
انقلابي كه در آنروز ها به زعم آنها در مقابله با رژيم گويا كمونيستي در افغانستان و پلانهاي تاكتيكي و استراتيژيكي آينده آنها مطابقت كامل داشت.(اينكه چرا فرانسويان در پهلوي تلاشهاي عقب گرايانه شان براي مردم افغانستان در صدور امام خميني " براي ملت ايران" عجله نمودند، سواليست كه تحقيقات و مطالعه بيشتر آن مربوط به مردم ايران و تاريخ كشور آن ميباشد، كه چرا چنان نمودند؟ ولي رويهم رفته در مجموع موضوع به تعارض، تحقيق و مطالعه عميق تر و بيشتري ضرورت دارد.
امروز يگانه چيزيكه ديگر به نظري اكثري از اروپا ديده گان و عاقلان سياسي هويدا و روشن ميباشد، آنست، كه نه تنها داخل شدن در اين كشورها(هدف از اروپا است) در آنروزها ساده نه بوده، بلكه خارج شدن(چنان افراد) نيز بدون همكاري و مساعدت مقامات دولتي بدور از امكان و محال به نظر ميرسيده است. بهر صورت تاريخ بالاخره قضاوت دقيق خود را در زمينه انجام خواهد داد.
نيروهاي مقاومت غرض تعقيب كدام اهداف ايجاد مي گردند:
كشورهاي بزُرگ سرمايه داري در تباني با كشورهاي عربي و منطقه و با استفاده از حوصله مندي به شيوه كوپراسيوني (تشريك مساعي، تعاون و همكاري متقابل) و تاديه كُمك هاي گوناگون (مالي و پولي، نظامي و لوژيستكي) شانرا ابتدا به افراد و بعدآ هم به احزاب جديد التاسيس و جديد البُنياد آنها بنام هاي گروه هاي مُخالف دولت در كابل تخصيص و بي هراسانه در اختيار آنها قرار دادند(در آن مورد امروز ديگر نه تنها افغانها، بلكه نماينده گان بلند پايه حكومات سابق پاكستان نيز آثار و يادداشت هاي فراوان تحرير و انتشار داده اند، كه ديگر ضرورت به آوردن فاكت هاي اضافي و دوباره به آن نه مي باشد.)
سازمان دهنده گان مقاومت عليه دولت مركزي افغانستان پلانهاي تخريبي شانرا طوري پيريزي نمودند، كه نيروهاي مقاومت افغان در كمپ هاي كه در امتداد سرحدات (ازشمال شرق گرفته تا به جنوب غرب آن، كه بعدآ از جانب آنها ايجاد و به راه انداخته خواهد شد) جاي داشته باشند و از جانب ديگر در خارج از افغانستان(محلاتيكه بتوانند تعليمات نظامي شانرا درهمانجا فرا گيرند) قرار داشته باشند. محلاتيكه به ساده گي به توانند داخل خاك گردند و به آساني آنرا ترك نموده و فرار نمايند.(پلان سراپا چريكي)
طراحان مقاومت مشترك عليه حكومت مركزي افغانستان، پلان هاي شانرا طوري محاسبه نمودند، كه مُخالفين دولت كابل هرزمانيكه خواسته باشند، به آساني به توانند داخل كشور شوند و همچنان بساده گي دست به شورش زده و به آساني دوباره آنرا را ترك نموده و بر گردند.(پلان هاي كاملآ جديد چريكي، كه توانست چندي بعد نتايج محسوس خود را براي استخراج كُننده گان آن نشان بدهد)
با شق نمودن(لجاجت) هرچه بيشتري دولت مركزي، ابعاد مداخلات مستقيم و غيري مستقيم كشورهاي بي گانه و گروه هاي گوناگون (جديدالتاسيس نيمه نظامي و جديد البُنياد نيمه اسلامي) وسعت بيشتر پيدا نموده مي رفت و مراكز تعليمي و اردو گاه هاي آنها با گذشت هر روز با انواع مُختلف سلاحهاي خفيفه و ثقيله اكمال گرديده مي رفت.(امروز ديگر از ديده هيچ افغاني حتا بدور از سياست نيز پُت و پنهان نه بوده و هر افغان آنرا ميداند، كه در آنروزها چه مي گذشته است، در حاليكه چيغ و سر و صداي دولت آنروزي را كسي نه مي شنيد و همه مي گفت، كه اين سلاحها را مجاهدين همه در جنگ ها از نيروهاي دولت و كمونيستان كابل به غنيمت گرفته و بدست آورده اند.)
سلاحهاي در اختيار قرار داده شده از جانب وارد كُننده گان و بدسترس قرار داده گان آن، بعدآ به نكات ديگر كشور انتقال داده مي شد و اين پروسه در طي تمام دوران جنگ، در روز روشن، مقابل چشمان باز مردم، بدون كم و كاستي آن، از جانب نيروهاي مُخالف و كشورهاي تمويل كُننده و تحويل دهنده آن اجرا و عملي ميگرديد. در باره حجم، ابعاد و وسعت چنان عمليات وسيع هرچه كه گفته ميشد، از جانب دولت هاي براه انداخته و سازمان دهنده آن به باد استهزا گرفته مي شد.
چنانچه كه در بالا نيز تذكُر داده شد،هيا هو و سر و صدا هاي راستي دولت نه جاي را گرفت و نه كسي به آن هي و هوي ها وقع قايل گرديد، نه تنها كسي به آن گفته ها گوش فرا نه داد، بلكه آنرا رد نيز نموده و برخلاف تاييد و تاكيد نيز كردند، كه آنهمه سر و صدا ها دورغ هم ميباشند. همانكه گويند" خود كرده را ديگر، نه درد است و نه درمان"
ليدران احزاب جديدالتشكيل اسلامي دست به چه اعمالي مي زنند:
ليدران آنها نيز بعد از تشكُل و جمع و جور شدن شان، زيري نام "اسلام" و با استفاده از نام "جهاد" هر چيز را به خود اجازه دادند.(از قتل علني و سربريدن و به خاك و خون غلتاندن افغان خود گرفته، تا به تجاوز علني به جان، مال و ناموس مليت هاي مُختلف آن مردم نيز دريغ نه ورزيدند.)
اينها همه اعمالي غيري مجاز و بدور از كرامت هاي انساني بوده اند، كه به حسابات آنها تحرير يافته و موجود مي باشند. قرضه هاي كه بالاخره روزي حساب دهي و جواب گوي آنها فرا خواهند رسيد و هر يك را به چوكي هاي جواب دهي و باز گوهي فرا خواهد خواند و خواهد كشانيد.
مُخالفان سياسي و آيديولوژيكي آنروزهاي دولت مركزي افغانستان" گروه هاي هفت گانه و هشت گانه" با بهانه قرار دادن اعمال رژيم هاي كودتايي در كابل و عدم آگاهي اكثريت قاطع از مردم بيچاره افغان از بازيهاي بزُرگ جهاني و ايتلاف هاي بين المللي، البته به همكاري همان كشورهاي كه در آن روزها به اصطلاح پشتيبان شان بودند، آزادانه و بيهراس دست به سلاح بُرده و در پروسه اساسگذاري، رُشد و انكشاف بُنياد گراي اسلامي سهم فعال مي گيرند. پروسه كه چندي بعد به اصطلاح امريكا و جوامع بين المللي پي رو آن ديگر تروريزم بين المللي و بُنياد گرايي اسلامي ياد گرديده و محاسبه مي شوند.
در افغانستان قتل هاي انفرادي و جمعي بوقوع پيوسته، كه تاريخ معاصر جهان بعد از جنگ دوم جهاني ديگر اصلآ به خاطر و يادي خود نداشته است.(گذشته از جنگ هاي بعدي دهه هاي ٩٠ و بعد از آن در يوگوسلواياي هنوز پارچه و پاشان نه گرديده و عده از كشور هاي ديگري افريقايي)
امروز ديگر آسيا در تاريخ معاصر خود، در هيچ نكته آن چنان وحشت و بربريت را كه در افغانستان به وقوع پيوسته است، اصلآ نديده. اين افغانها بوده اند كه بار گران جنگ هاي رو در روي هردو ابر قدرت بزُرگ جهاني(سردمداران جنگ سرد، شوروي و امريكا) را در سرزمين خود بالاي شانه هاي لاغر و ضعيف، ولي با همت و شجاعت خود كشيده اند.
ملتي كه براي آيديولوژي هاي آشتي ناپذير هر دو ابر قدرت جهاني آنروز قرباني دادند و اين را نيز نه بايد فراموش نمود، كه افغان هاي(به هم انداخته شده) از هر دو جانب به خاطري جنگ هاي هر دو ابر قدرت هاي خود خواه(شوروي و امريكا) اولاد سرزمين خود را از دست دادند.
سازماندهي مقاومت علني را ذريعه ايتلاف بين المللي در خارج از خاك هاي افغانستان مي توان به دو مرحله معين تقسيم نمود:
مرحله اول:
مرحله اول آنرا مي توان اعلان اولين جمهوري دموكراتيك در افغانستان دانست، يعني زمانيكه تاكتيك اول آنها، يعني سازماندهي شورش هاي كوچك مذهبي و آشوب هاي محلي به يك استراتيژي بزُرگ يا يك جنگ تمام عيار، ولي اعلان ناشده بين المللي آنها مبدل مي گردد.
اهداف مرحله اول:
نام و نشاندادن به افراد و اشخاصي، كه نه تنها در داخل كشور، بلكه در خارج از آن نيز هنوز از خود كدام نام و نشان نداشته و از كدام عزت و حرمت ملي و يا بين المللي برخور دار نبودند. روي صحنه آوردن آنها از طريق خشونت و شناختاندن آنها منحيث عصيان گران ملي و سر داران جنگ و يا گويا نماينده گان مقاومت " ملي" مردم افغانستان در داخل و خارج كشور بود.
اوضاع ميان گروه هاي هنوز پراگنده اسلامي:
در ميان آنها هنوز كدام پروگرام معين و سازش مشترك سياسي موجود نه بوده و وجود نداشت، گروه هاي اسلامي در آن روزها در داخل كشور نيز هنوز از كدام تشكُل فوق العاده نظامي و سياسي برخور دار نه بودند.
اينكه كشورهاي بزُرگ صُنعتي، چون ايالات متحده و بعضي از كشورهاي غرب، كه در آنروزها هنوز سردمداران دوام جنگ سرد الي پيروزي كامل آن و بازي هاي بزُرگ جهاني بودند، در تشكُل آنها رول عمده را بدوش گرفتند، ديگر نمي توان از آن حقيقت تاريخي چشم پوشيده و انكار ورزيد.
چنانكه از رول كشوري مُغرضي، چون پاكستان و بعضي از كشور هاي عربي، كه به داد و سرنوشت برادران مسلم شان رسيدند، ديگر نميتوان از آن حقيقت كاملآ انكار و سرپيچي نمود. طوريكه در مورد فُرصت طلبان گفته اند،(شري خيزد، كه به خيري ما تمام گردد.)
شري كه به اشتراك وسيع و همه جانبه همان "همسايه و برادري در به ديوار" و يا به اصطلاح بسياري از مردم مومن ما " همسايه و برادر مسلمان ما " به آن وسعت و دامن داده مي شود، كه حتمآ از آن شر بايد چيزي به خيري آنها تمام گردد.
پس حرف مردم ما نيز در مورد برادران" پرورش يافته" دست آنها خوب صديق مي نمايد، كه آنها به خود حق ميدهند، كه مانند استادان شان همه چيز را به خود اجازه بدهند. همان همسايه كه خود با اسلام آشنايي كامل نداشته و حتا به عقيده آنها " دروغ را نيز در بعضي موارد در اسلام مجاز مي دانند" آنها نيز چنان درك داشته و چنين به انديشند.
نيروهاي مُخالف دولت را در مرحله دوم كيها تشكيل مي داد:
نيرو هاي مُخالف دولت آنروز ها را در مرحله دوم نيز، همان افراد و اشخاصي بي نام و نشان و بعدأ هم احزاب بُنياد گرا وعمدآ تشكل داده شده و " نام نهاد اسلامي" آنها تشكيل مي داد، كه غرض اجراي تاكتيك وهله اول، يعني برپا نمودن آشوب ها و شورش هاي خورد و بزُرگ قومي، قبيلوي و مذهبي در نكات مُختلف كشور انتخاب گرديده بودند.
مرحله دوم:
ـ يا فرا رسيدن مرحله استراتيژيكي، يعني وقوعي كودتاهاي پي در پي در كابل، مداخله و تهاجم نظامي روسها در ١٩٧٩ به كابل و به قدرت رسيدن گويا " سرخ ها يا چپي ها" در افغانستان بود، كه همه اش از١٩٧٨ به بعد آغاز ميگردد. مخصوصآ براه افتادن شُعارهاي، كه گويا " تاريخ به عقب بر نميگردد" شدت و حدت مبارزه جدي را با آن نظام شديد تر و بي باك تر مي گرداند.
كشورهاي بزُرگ و پيشرفته صُنعتي جهان يا ايتلاف بين المللي جهاني، يعني(جهان سرمايه) زماني در راس سازماندهي مقاومت علني مردم افغانستان به مقابل دولت مركزي آن قرار مي گيرند، كه ساليان زيادي مي گرديد، كه كشمكش هاي بزُرگ جهاني رو به خاموشي نهاده بودند و جهان سرمايه زنده گي نسبتآ راحت تري را در پيش گرفته بود و مسايل جدي بين المللي وجود نداشت، كه آنها را رنج فراوان بدهد، بنآ آنها نيز اين بار نه خواستند، كه اشتباه بعد از جنگ دوم جهاني شانرا، كه در مورد كشورهاي اروپاي شرق نموده بودن باري ديگر تكرار نمايند و افغانستان را همان گونه ساده و بدون درد سر رها نمايند، كه هرچه دلي رهبران جديدآ به قدرت رسيده آنها به خواهند انجام به دهند.(شايد كه مثال ماجرا جويانه در دادن سگرت مالبرو توسط گوگرد روسي به يادي اكثرآ از افغان هاي آگاه از سياست باشد.)
جهان سرمايه به خاطري آنكه اين بار نيز به خطا نرفته باشند، سرزمين، مردم، سيستم موجود و آينده افغانستان و بعدآ هم همسايه هاي مُغرض و به تعقيب آن اوضاعي نظامي و سياسي منطقه را به خوبي جمع بندي نموده و چنين عمل نمودند:
اول: اعلان جهاد ابتدا در مقابل كافرها، يعني هدف آنها از "چپي ها و سرخ هاي " آنروز در افغانستان كه ذريعه كودتا ها و اقدام هاي غيري دموكراتيك به قدرت رسيده بودند.
دوم: بهانه تهاجم و مداخله نظامي روسها و براه اندازي شُعارهاي كه رنگ و بوي" آزادي و اسلامي" داشتند، چون "اسلام در خطر است" و " جلو گيري از نفوذ كمونيزم به افغانستان" را رويدست گرفتند. آنها با استفاده موثر از شُعارهاي گوناگون(تبليغاتي و اسلامي) جنگ بزُرگ و وسيع روحي و رواني را در افغانستان و منطقه براه انداخته و به پيش بُردند.
نيرو هاي مقاومت خود را در خدمت چه قرار دادند:
نيرو هاي مُخالف دولت در خارج از خاك هاي افغانستان به خاطر حفظ منافع قومي و قبيلوي، مذهبي و بُنياد گرايي شان و غرض مقابله موثر با نيروهاي دولتي آنزمان تبليغات بزُرگ روحي و رواني شان را در طول دوران جنگ اعلان نا نموده شان چنان سازماندهي نموده و پيش بُردند، كه گويا قوماندانان جهادي آنها، رشيد ترين سرداران جنگ عليه كافرها يا كمونيست هاي كابل بوده و آمرين ژوليده و جنده پوش،چركو و ريشوي آنها بهترين سربازان اسلام مي باشند. تبليغات جوانب دار آنها را نيز رسانه هاي دروغ پراگن جهان برهبري كشورهاي پشتيبان آنها همرايي كامل نمود و اين پروسه مخرب، الي سقوط و تباهي كامل افغانستان دوام پيدا نمود.
مُخالفان سياسي دولت مركزي با آن انديشه، كه مهم ترين وسيله مجادله در مقابل هر نوع گرايش(چپ و راست) استفاده به موقع از نام مذهب، ايجاد رعب و ترس وحشت و دهشت بوده و بس. خود، گروه ها، احزاب و سازمانهاي شانرا در خدمت آناني قرار دادن، كه مطابق به نقشه ها و دستورالعمل هاي از قبل ريخته شده ادارات استخباراتي كشورهاي شان عمل مي نمودند(هدف از كشورهاي دور و نزديك همان كشورهاي همسايه مي باشند، كه پاي شان تا به آخر در قضاياي نظامي و سياسي افغانستان دخيل بود)
مرحله دوم " مقاومت نام نهاد" مردم افغانستان را نيز مي توان به دو مرحله ديگر تقسيم نمود:
مرحله اول:
مرحله يي، كه هنوز به كلي و كامل براه نه افتاده بود، يعني آن زماني كه سازمان دهنده گان مقاومت و نيرو هاي مُخالف دولت افغانستان تلاش مينمودند، كه هزاران مهاجران افغان را كه از روي مجبوريت و ناداري در سرحدات سر به فلك كشيده افغانستان و پاكستان افتاده بودند(افغاناني كه مهاجرت آنها قبلآ آغاز گرديده بود) و همزمان مجاهدان انگشت شمار را كه غرض براه اندازي اهداف مُغرضانه نظامي و سياسي شان رو به دولت پاكستان آورده و در نكات مُختلف آن كشور لانه نموده بودند به كار گيرند.
دولت هاي سازمان دهنده و همكاران نزديك آنها هر دو را (هم مجاهدين و هم آواره گان) را در ابتدا به مقاومت " علني" فرا خوانده، يعني در اصل " داوطلبانه"، ولي در باطن " به زور" آنها را مجبور به مقابله مسلحانه در مقابل دولت مركزي در كابل مي نمايند.(مراجعه به اخبار و نشرات منتشره آن روز
ها در پاكستان و افغانستان مسايل فراوان (درين روزها به فراموشي سپُرده شده) را براي بسياري از علاقه مندان به سياست بين دولتين افغانستان و پاكستان را به خوبي روشن مي نمايد.
مرحله دوم:
مرحله براه افتادن برنامه كامل مقاومت مشترك آنها بود، كه ابتدا بايد از طريق تاديه پول بعدآ تهديد و تخويف، رعب و ترس، جبر و فشار آغاز گردد و بالاخره با غنيمت گرفتن در راه گويا اسلام اصيل ختم گردد.
اگر سر و پاي همه آن طرح ها و پروگرام مُغرضانه سازمان دهنده گان مقاومت آن روز را به بررسي
به گيريم، مي توانيم به گويم، كه آن طرح يك طرح يا پروگرام" توتال كريگ" يا به مفهوم ساده تري آن
" يك جنگ كامل يا جنگ تا به آخر" بود، كه مردم آواره و بيچاره افغان خود بايد در تخريب و نابودي، چور و چپاول همه هست و بود مادي و معنوي كشوري خويش اشتراك نمايند و همه سرمايه هاي ملي يا(بيت المال) شان را خودي شان به دستان شان بر باد دهند .
سران از آن جهاد چه بدست مي آوردن:
سران جهاد با سرازير نمودن پول هاي فراوان( پوند و ريال، دالر و كلدار) از كيسه ها و خزانه هاي استخباراتي كشور هاي خارجي و بي گانه به حسابات شخصي و حزبي شان، نه تنها به ميليونرها مبدل مي گردند، بلكه با سوق هزاران نفر از مردم بي چاره و بي دفاع ما به جبهات جنگ، سراسر كشور را در آتش جنگهاي تباه كن و خانمان سوز شان سوختانده و در مي دهند.(در زمينه انتقال و نگهداري پول هاي اضافي از جهاد به حسابات شخصي و جاري ميتوان از قيد و مصادره حسابات جاري نماينده گان بُنياد گراي طالبان در سويس بعد از حمله ايتلاف بين المللي در كابل و قيد و مصادره حسابات جاري گلبدين در ايران را نام بُرد.)
نتايج برخورد هاي مسلحانه براي مردم افغانستان:
در نتيجه آن جنگ هاي كور،هزاران ده و قريه ، خانه و قصبه به آتش كشانيده شده، هزاران زن بيوه و هزاران طفل يتم و بي پدر و مادر گردانيده شدند.
دستان معصوم، كوچك و ضعيف اطفال وطن مان در هر گوشه و كناري كشور به گدايي دراز گردانيده شد، ميليونها انسان بيگناه به ناحق روانه دياري عدم گردانيده شدن و هزاران هزار انسان ديگر معيوب گرداينده شد.(مراجعه به احصاييه هاي ملي و بين المللي در مورد معلولين و معيوبين جنگ هاي داخلي در افغانستان مو را در وجود هر موجودي انسان دوست بلند مي نمايد)
درك امروزي جهان سرمايه از عناوين چون عُصيان گران ملي و پيكار جويان محلي:
امروز كه امروز است، ديگر فرق فراوان با ديروز دارد. در جهان امروزي ما ديگر براه اندازي چنان جنگهاي خونين، قتل و كشتار هاي بي پرُسان و مبارزه با چنان پوز و چنه، ريش و لباس ديگر نماينده گي كامل از بُنياد گرايي برحال و تروريزم بين المللي دارد.
دولت هاي آنروزي و نماينده گان آنها در افغانستان، در آنروز ها ازهر تريبون كه بود هرچه كه گفت، كسي به آن سر و صدا ها و آه و ناله هاي واقعي آنها گوش فرا نه داد. در آنروزها ديگر عُصيان گران ملي، پيكار جويان محلي، جنگ جويان آزادي خواه و غيره و غيره نامهاي افتخاري و قهرماني داشتند. ولي به مفهوم امروزي جهان سرمايه ديگر به جُز از تروريستان چيزي ديگري نه مي باشند، كه ديروز بودند(چنين است ديگر تغير چهره و عقيده به مفهوم جهان سرمايه و پشتيبانان بيچون و چراي امروزي آنها در صحنه بين المللي.)
عُصيان گران ملي بعد از اخذ قدرت در كابل:
آن اله دستان يا ساده لوحاني بدور از سياست هاي دو رنگه و زور آزمايشانه بين المللي، كه اضافه از يك دهه مردم خود را به خاك و خون كشانيدن و زمانيكه قدرت دولتي را بدست گرفتند، نه تنها يكديگر را سربريدن، بلكه خانه هاي مخروبه(بي آب و بي برق) مردم بي دفاع شان را نيز راكت باران نموده (پيران را به مرگ، جوانان را به خاك، زنان را بيوه و اطفال را يتم) گردانيده، يكي را در غم ديگري نشانده و سوختاند و مردم كشوري خويش را يك باري ديگر به غم و اندوه بي پايان عزيزان و دل بسته گان شان فرو بُردند.
فريب خورده گان(همان جنگ جويان) نزديك بود، كه آنها نيز خود به آن عناوين، چون (عصيان گران ملي، پيكار جويان محلي و غيره و غيره) تعريف هاي مصنوعي باور نمايند، كه براستي هم آنها جنگ جويان بي نظير و قهرمانان ملي مردم شان مي باشند؟
چگونگي حمايت آنها از مردم كابل:
همان جنگ جويان سر كش و قهرمانان ملي، با نزديك گرديدن طالبان به دروازه هاي كابل، شبا شب و بدون كدام مقابله نظامي، مردم كابل را حتا يكروزهم دفاع نكرده، يكه راست كابل و مردم بي دفاع آنرا رها و دو باره رو به غارها و سموچ هاي قبلي شان نموده و به آن داخل شدن، به بهانه آنكه گويا بعدآ از آنجا، يعني(غار ها) مردم كابل را دوباره دفاع خواهند نمود. طوريكه بعد ها مردم كابل مي گفتند، " كه آيا ما لياقت يك روز دفاع را هم نداشتيم؟ "
يعني عملي باز هم بدور از واقعيت هاي موجود آنروز در كشور(نه آنكه مانند دولت مداران با احساس، كه در روزهاي خطير خود را موظف به دفاع از ملت و سرزمين خود ميدانند) بلكه باز هم مانند گذشته رو به تاكتيك قديم و آزموده شده چريكي شان آورده، يعني جول و پوستك موقتي خود را از كابل جمع و فرار را(از محل حادثه) به قرار ترجيع داده و مردم جنگ ديده و رنجور كابل را در روزي مشكل تنها گذاشتند.(شايد كه آن عمل به به مفهوم آنها ديگر مردم داري و مردم دوستي باشد. ولي به نظري من كه درُست نه بوده و نه مي باشد. بهر صورت تاريخ قضاوت گر خوب بوده، بالاخره قضاوت دقيق خود را در آن مورد نيز خواهد نمود.)
اشتباهات دولت هاي مركزي در كابل:
دولت هاي آنروزه افغانستان نيز دُچار اشتباهات نابخشيدني گرديدند، آنها و نماينده گان آنها از ابتداي بروز آن مناقشات(جنگ داخلي) راه هاي مُختلف مفاهمه و مصالحه را غرض تبادل نظر و حل و فصل صادقانه آن معضلات جستجو نه نموده و در راه حل آن پرابلم ها تلاش هاي لازم شانرا به خرچ ندادن.
مجاهدين و پشتيبانان بين المللي آنها نيز، يگانه راه بيرون رفت از معضله را ميان هر دو جناح هاي در گير در دوام و بقاي آن جنگ هاي مسلحانه ديدند و بس. تعقيب سياست(چشم به چشم و دندان به دندان) از جانب هر دو(هم دولت و هم مُخالفين آن) يگانه راه را براي هر دو باز هم صرف جنگ باقي گذاشت و بس. در حاليكه حتا در همان روز ها مي توانست، كه حوادث به جهت ديگري سير داده شوند.
دولت آن زمان افغانستان به عوض آنكه با مُخالفين خود از راه مفاهمه و مذاكره پيش آمده و راه مُجادله و خصومت نظامي را بروي آنها به بندد، غرض سركوب مقاومت و لجاجت مسلحانه آنها خود دست به سلاح ميبرد در نتيجه آن به ويراني هرچه بيشتري كشور مي افزايد. درينجا از نقش منفي مشاوران هر دو جانب نه بايد چشم پوشي ورزيد و رول آنها را فراموش نمود.(هدف از مشاوران در هر دو جبهه، يعني مشاروان طرف دولت در كابل و مشاوران طرف مجاهدين در پاكستان مي باشد.)
سوق جوانان در جبهات جنگ، نارضايتي فراوان و بي پايان خانواده هاي آنها را به شكل وسيع آن ميان آنها دامن ميزند. دوام آن حالت در كشور رفته رفته فاصله را ميان دولت و خانواده هاي كشور به ميان آورده مي رفت.
مرگ هاي نا به هنگام اولاد هاي خانواده ها و صحبت هاي تكان دهنده پيرامون زد و خورد هاي خشن و خونين و بدور از تصور و كرامت هاي انساني ميان دولت و مُخالفين آن، كه در آنروزها ديگر كاملآ مسلح بوده و هرچه كه دلي شان مي خواست در نكات مُختلف كشور انجام ميدادند، مادران و پدران را به ترس و واهمه بي پايان وا مي داشت.
آتش آن پرابلمها هنوز شراره داشتند، كه پياده گرديدن قواي شوروي تيل اضافي ديگر را بالاي هيزم آن نزاع ميريزاند. ورود آنها به افغانستان بالاي حوادث بعدي كشور تاثيرات چندين جانبه مي نمايد. اكنون ضرور مي باشد كه، خودي ما بالاي جوانب مُختلف آن رجوع نموده و آنها تحليلآ به بررسي به گيريم.
تاثيرات مثبت پياده گرديدن قوا:
١ ـ يكي از تاثيرات مثبت آن در داخل كشور آن بود، كه جنگ ها از پايتخت و مراكز شهرهاي بزُرگ كشور بدور گردانيده شده و حتا بعد ها به سرحدات كشور نيز كشانيده شدند.
٢ ـ تاثيري مثبت ديگري آن، اين بود كه با حضوري آن قوا در پايتخت كشور خطر سقوط حكومت از طريق كودتا هاي غيري مترقبه بعدي نظامي ناممكن گردانيده شدند.
٣ ـ موجوديت قواي شوروي آنقدر اطمينان را براي يكعده از اعضاي حزب به ميان آورد، كه قوا ديگر براي هميش درافغانستان باقي خواهد ماند و ديگر لزومي به پريشاني اضافي ندارد.(مساعد شدن موقع براي فُرصت طلبان فركسيون باز در حزب) گرچه كه در همه اعلاميه ها، اسناد و مصوبات از خروج آنها تذكُر داده مي شد، ولي هيچ كس آنرا به باور نمي گرفت.
٤ـ مُخالفين سياسي و آيديولوژيكي دولت نيز بدان باور بودند، كه قواي شوروي هيچگاهي افغانستان را ترك نخواهند كرد و يا هيچگاهي از افغانستان خارج نه خواهند گرديد. هلهله و براه اندازي همان شُعار ها، يعني جهاد به خاطري اخراج روسها از كشور، نيز بسياري از بُنياد گرايان و علاقه مندان به آنها را بدور همان شُعار هاي قصدآ براه انداخته شده آنها تجمع داد.
تاثيرات منفي پياده شدن قوا:
اگر تاثيرات منفي آن اقدام را، يعني ( پياده نمودن قوا) را در كابل مورد بررسي قرار بدهيم، به خوبي متوجه مي گرديم، كه تاثيرات منفي آن به مراتب بيشتر از تاثيرات مثبت آن بوده، يعني:
اول: با پياده گرديدن قوا در كابل رهبران حزب" واحد" آنزمان به حيث افسران با دسپلين" سوسياليزم" بدون استثنا از تمام صفوف به حيث سربازان واقعي " سوسياليزم" دعوت به عمل آوردند، تا بدون كدام جر و بحث اضافي در جنگ نابرابر(شوروي و امريكا) فعالانه سهم گرفته و همه جانبه اشتراك ورزند.
دوم: بيروي حزب به اصطلاح " واحد سياسي " آن زمان با اتخاذ موقف غلط و نا دُرست سياسي خود چه درعرصه داخلي بنام " دفاع از دستاورد هاي انقلاب" و چه در عرصه خارجي تحت عنوان پذيرش " كمكهاي انترناسيوناليستي" خود را مقابل ايتلاف بين المللي كشورهاي بزُرگ سرمايداري قرار داند.
سوم: نماينده گان بلند پايه همان حزب تازه به قدرت رسيده از هر دو جناح بدون در نظر داشت جدي اوضاع بين المللي در جهان در عرصه خارجي، لجوجانه در پهلوي شوروي قرار گرفته و از ته دل به جلب همكاري و كُمك هاي كشور هاي ديگر يا(جهان سرمايه) غرض تحقُق ريفورم هاي آينده سازشان براي فرداي افغانستان نه پرداختند.
چهارم: بيروي سياسي " حزب واحد" آن زمان، يك جانبه و تسليم طلبانه در جهت تحقُق اهداف عظمت طلبانه و زور گويانه" اوتوپي" يا " خيال واهي" شوروي آن زمان كه در آن روزها ديگر حتا در ميان اعضاي بلوك شرق نيز تجريد گرديده بود، قرار گرفته و فعالانه شركت ورزيدند.
پنجم: حزب و بيروي سياسي آن يك دهه كامل حاكميت خود را صرف جنگ بزُرگ آيديولوژيكي و نا برابري نظامي (شوروي و امريكا) نموده و تقريبآ تمامآ قوه و انرژي خود و اعضاي خود را بخاطري پيروزي آن هدف " اوتوپيستي" يا " خيال واهي" آنها به مصرف رسانيد.
با وجودي كه بعد از چندي بي مفهوميت آن جنگ براي هر دو جانب معلوم گرديد، ولي لجاجت نظامي و سياسي هر دو، آنها را به سوي دوام هرچه بيشتري آن به پيش مي بُرد.(البته كه در اين قسمت نيز نه بايد رول هيزم آوران(كشور هاي مشوره دهنده) را فراموش نمود.)
ششم: بيروي سياسي آنزمان در برابر آن جنگ نابرابر(شوروي و امريكا) گران ترين چيز را از مردم بيچاره افغانستان مطالبه نمود، يعني زنده گي اطفال آنها را، كه پرداخت آن واقعآ براي پدران و مادران بي واسطه و غريب وطن مان خيلي گران تمام گرديد.
هفتم: بيروي سياسي آن روز همچنان تحت عنوان " كُمك انترناسيوليستي" بدون كدام چون و چرا تمامآ سرزمين كشور را به خاطري اهداف عجولانه، عظمت طلبانه ، خود خواهانه و تنگ نظرانه رهبران واقعآ مريض شوروي آنزمان در اختيار آنها قرار داد.
هشتم: رهبران از جانب آنها تعين شده به ما با بيانيه هاي رسمي و مصاحبه هاي مطبوعاتي " نمايشي" شان بالاي هرگونه اقدامات حتا(خلاف پرنسيپ) دوستان شان در داخل كشور مهر تاييد شانرا گذاشتند.
نهم: همان رهبران انتخاب شده در صحبت هاي شان به شورويان اجازه قانوني دادند،كه قواي آنها هر گوشه و كنار آن را به خواست و ميلي دل شان به ميدان گوناگون مسابقات تسليحاتي شوروي و امريكا مبدل نمايند.(چيزي را كه طراحان سياست "توتال كريگ" يا " جنگ مطلق" واقعآ مي خواستند.)
برداشت كشور هاي همسايه از موجوديت اوضاع در افغانستان:
با مشاهده چنان اوضاع، يعني " تاديه امتيازات يك جانبه براي يك همسايه" يعني شوروي، ساير همسايه گان منتظر به تضعيف افغانستان، اولتر از همه پاكستان را نيز بدان وا مي دارد، كه تلاشهاي جدي شان را به خرچ دهند، تا گوشه هاي ديگري آنرا به نفع اهداف نظامي و سياسي و حتا تروريستي شان مورد استفاده قرار بدهند. (درين جا هدف از ساير همسايه گان، همان ايران و پاكستان مي باشد.)
پخش آوازه و تبليغات نامستند در باره آنكه " اگر قواي شوروي در كابل پياده نه ميگرديد، قواي امريكا داخل خاك ما مي گرديدند و ....... غيره ...... و غيره " صرف آوازه و دروازه هاي تبليغاتي بي پايه و بي اساس سياسي بودند، كه غرض اغواي عوام از جانب رهبران نصب شده و بلند پايه ما به خاطري براهت ديگران، يعني روسها براه انداخته مي شد و به نفع كشوري پشتيبان شان بازهم "اتحاد شوروي" زمزمه مي گرديد.
پيش گويي هاي خوشباورانه:
آشنايي با سوسياليزم از طريق رساله هاي كوچك و جيبي ارسالي حزب توده ايران و ساير احزاب چپ منطقوي، رهبران و ليدران نه تنها بسياري ازكشورهاي آسيا را، بلكه افريقا را نيز به خطا بُرده و آنها نه توانستند، كه واقعيت هاي آنزمان درُست درك نمايند، كه آن كشور و آن سيستم ديگر واقعآ در بُحران اقتصادي و نظامي و سياسي خويش قرار داشته و با آن بُحران ها شب و روز خود را مي گذشتاند.
درك نا درُست از سيستم ديگر فرسوده شده آن كشور و آن جامعه بود، كه ليدران بسياري از كشورهاي آسيا و افريقا اشتباهانه و خوش باورانه آن را " كشوري بزُرگ شورا ها" " شوروي بزُرگ" يا " دژي تسخير ناپذير" ناميدند. امروز به بسيار خوبي مي توان حدود آن اشتباه را حدس زد، كه آن كشور با آن مساعت و عظمت واقعآ به گمان آنها چنان به نظر مي رسيد. در حالي كه در دوران فرو ريزي و فرو پاشي خود قرار داشت و آنرا بشكل رپيد يا " بسيار سريع" مي پيمود.
بُحراني اضافه از چند دهه داخلي يا " آرامش پيش از طوفان" كه در اثري فشاري عظيم و بيكران اداره استخباراتي آنكشور بر مليت هاي مُختلف آن جبرآ تحميل گردانيده شده بود، داشت كه ثمرات منفي خود را براي مردم آن بدهد. حجم كُشنده آن بُحران نمي توانست براي ليدراني بسياري از كشور هاي دور و نزديك آسيا و افريقا به دُرستي معلوم گردد.
افسوس كه همه رهبران فريفته از دور باسوسياليزم و سوسياليزم بدور از رياليزم افغانستان، صرف به اميد هاي خوشباورانه و ميان تهي، كه گويا (كشوري بُزرگ شورا ها هيچ گاهي مردم افغانستان را در شرايط دشوار تنها نه خواهد گذاشت) براي ليدران(واقعآ مريض حزب كمونيست آنها) و سيستمي ديگر حتا براي خودي شوروي ها(در حال انفجار) سربازي نمودند.
تاريخ چه را نشان مي دهد:
تاريخ چيزي ديگري را به مردم ما نشان ميدهد، يعني همان كشوري بزُرگ كه " نه بايد مردم افغانستان را در شرايط دشوار تنها مي گذاشت" ديگر نه تنها به عجله، بلكه به وارخطايي حتا يك جانبه همرزمان شانرا تنها مي گذارد.
همان دوستان بعدآ همان مُخالفان تا به دندان مسلح و سلاح بدست آنرا اولتر از همه خودش با ريش هاي درازي شان در ماسكو مي پذيرد. (حكومتي را كه خود با آمدن ايشان در مجادله انداخته بود و خود پايه هاي آنرا دراثري مشوره هاي نادرُست و بدور از واقعيتهاي خويش لرزان نموده بود، به شتاب از آنها رو مي گرداند.)
كشوري دوست زماني چنان مي نمايد، كه هنوز يكي از چندين رهبران انتصاب كرده و انتخاب نموده آنها براي مردم افغانستان، هنوز حيات داشت و موقع زنده گي موقتي را نيز درماسكو برايش داده بودند (اين است ديگر درس هاي تلخ تاريخ) زنده گي و آينده چيزي ديگري را براي مردم و حاكميتهاي بعدي حزب و دولت ما نشان داد، از آنها بايد آموخت و پند گرفت.
حزب در مجموع خود را در خدمت كدام هدف قرار مي دهد:
حزب سياسي آنزمان طي اضافه از يكدهه كامل، بدون كدام محاسبه دقيق و بدون در نظر داشت عواقب وخيم آن جنگهاي بزُرگ، خانمانسوز و نافرجام (شوروي و امريكا) البته كه يك جانبه خود را در پهلوي شوروي قرار داد و در همه از انواع عمليات هاي(تبليغاتي و جنگي) آنها فعالانه اشتراك ورزيد.
حزب سياسي آن زمان وقت خود را وقف جنگ نا برابر آيديولوژيكي و نظامي ابر قدرت هاي دهه هاي ٧٠ ، ٨٠ و ٩٠ سده بيستم نمود. در حالي كه كشوري عقب مانده و جامعه پُر از معضلات ما مشكلات و پرابلمهاي انباشته شده اقتصادي، اجتماعي و سياسي خود را داشت، كه اولتر ازهمه بايد به آنها عطف توجه صورت مي گرفت.
اكنون ديگر باهمه تلخيهاي آن حقايق بايد اعتراف نمود، كه دولت آنروز بعوض آنكه خود را مصروف پيش بُرد مسايل مهم اقتصادي و اجتماعي كشور نمايد، بيشتر از همه مصروف جنگ، پيش بُرد مسايل آيديولوژيكي و تبليغاتي ديگران و كشورهاي بيگانه نمود.
امروز ديگر با كمال تاسف بايد گفت، كه دولتي" به ناحق مصروف " آنزمان كشوري ما به آن مطالب مهم و حياتي كشور و جامعه ما كمتر توجه نموده و به آنها كمتر بها داد و اشتباه بزُرگ اش هم در آن بود.(در ينجا هدف از آن نمي باشد، كه به گويم كه دولت آنروز اصلآ كدام اقدام و عملي ترقي خواهانه را به پيش نه بُرد و يا انجام نداد، بلكه هدف آنست، كه كمتر وقت خود را به آن اختصاص داد.)
رول منفي مشاوران:
نكته مهمي را كه نبايد امروز از نظر بدور داشت و يا به باد فراموشي سپُرد، آنست كه با سرازير شدن قوا در كشورمشاورين حزبي و نظامي آنها نيز، تحت عناوين مُختلف" انجام كمكهاي انترناسيوناليستي" و "همكاري هاي دوستانه و رفيقانه" داخل كشور گرديده و شروع به كار نمودند.
زيري نام توصيه و مشوره رفته رفته آنها در اپرات حزب و دولت نفوذ نموده و بعدآ هم صدور هدايات آگاهانه و ناآگاهانه آمرانه از جانب آنها در مسايل گوناگون(نظامي و سياسي) باعث مداخلات مستقيم و غيري مستقيم آنها در امورات مُختلف (حزبي و دولتي) گرديده و باعث بروز نا آرامي ها و اختلافات شديد حزبي و دولتي گرديدند.
موجوديت چنان فضا رهبران و ليدران هر دو جناحي به اصطلاح "حزب واحد سياسي" را متوجه آن گردانيد، كه در جلب و جذب مشاورين به طرف خود و جناح خود تلاش هاي بيشتري شانرا نمايند، تا در تعينات آينده مواقف بهتر را بدست بيآورند.
موجوديت فضاي كه در بالا از آن تذكر رفت، كادرهاي چابك و مهمان نواز تر دست اول و دوم حزب را به آن معتقد گردانيد، كه در جلب و جذب مشاورين از طريق دادن مهماني ها و براه اندازي شناخت ها از اينجا و از آنجا غرض بدست آري چوكيهاي گرمتر و نرمتر عجله جدي تري شانرا به خرچ دهند.
موجوديت مداوم مشاوران در اپرات حزبي و دولتي باعث آن گرديد، كه ارتقا و تعين كادر ها ديگر نه به اساس لياقت و شايسته گي وظيفوي، بلكه به اساس شناختها، واسطه و واسطه بازي ها و هدايت هاي قبلي (پُرزه، تيليفون و مشوره) صورت پذيرند.(اعمالي بدور از غرور و كركتر هاي افغان هاي طبعيتآ سركش و آزاد منش.)
پيدايش قشر جديد:
دوام پروسه خورد كُننده انساني باعث ارتقا و رُشد چاپلوسان، موقع طلبان، و فرُصت جويان در بخش هاي مُختلف حزبي و دولتي گرديده مي رود. اگر آن نوع تعينات به واسطه شناخت ها و واسطه بازيها از يك جانب يكعده زيادي از اعضاي سالم حزب را نا راحت نموده و باعث نارضايتي آنها مي گرديد، ولي از جانب ديگر باعث به ميان آمدن قشري جديد ديگري بنام " نور چشمان" و يا به اصطلاح ديگر " راحت طلبان" نيز مي گرديد.(مرضي كه صدمه و ضربه بزُرگي به محبوبيت آن حزب وارد آورد.)
چنان كادران ديگر به نظري پشتيبانان آنها اميد هاي آينده كشور را تشكيل ميدادند و هر وسيله و واسطه صورت مي گرفت، كه نه تنها چنان كدران به خطر انداخته شوند، بلكه نه بايد ضايع نيز گردند، ورنه باعث تباهي حزب و دولت و كشور خواهد گرديد.
موجوديت چنان فضا نفرت و انزجار عده ديگري حزبيان را كه دم راحت از گزمه و پيره و رفتن به جبهات نداشتند بر مي انگيخت، آنهاي كه نه مي توانستند از اجراي وظايف اوپراتيفي براي لحظه هم سربلند نمايند.(با نشان دادن به انگشت به سوي آنها، غيري شُعوري هر عضو حزب خود در پروسه تخريب حزب در اجتماع سهم مي گرفت.)
اكثريت آنهاي را يكه خود را تحت چنان عناوين پنهان نموده و در چنان مواقف رسانيده بودند، اكثريت آنها را ديگر همه خوب مي شناختند، پيدايش آنها در بعضي از جا ها و محافل احتجاج يك عده ديگر را بر مي انگيخت، ولي هيچكس از ترس موجوديت مدافعان آنها، يعني"مشاوران" شان چيزي گفته نه مي توانست. (با وجودي كه عكس العمل هاي جدي مقابل چنان افراد و اشخاص اين جا و آنجا صورت مي گرفت، ولي اندازه آن آنقدر كافي نمي بود، كه بتواند به سودي حزب و ساير همكاران آنها تمام گردد.)
همان نور چشمان بنام كادرهاي مهم و بلاتعويض حزبي و دولتي فرار از خدمت عسكري را تحت بهانه كار در اپرات مهم حزبي و دولتي، يعني "اجراي وظايف خطير حزبي و دولتي" قرار داده و خود را از اجراي دين اصلي شان، يعني (خدمت زيري بيرق) كه البته كه در آنروزها خالي از خطر نه بود، پنهان مي نمودند.(آناني كه در آن روزها از اجرا و انجام چنان دين سر زده اند، البته كه امروز ديگر خود را خوب مي شناسند. قضاوت را به وجدان خودي شان مي گذاريم.)
در حاليكه يك تعدادي ديگري از اعضاي همان حزب بي چاره كه واسطه و وسيله نه داشتند، چندين بار به خدمت مجدد سربازي سوق مي گرديدند. سر و صدا، داد و واويلاي آنها جاي را نه ميگرفت و كسي به آن نا راحتي هاي روحي و رواني آنها وقع قايل نه مي گرديد. چنانچه در بين مردم عوام كنايه گويانه رواج گرديده بود، كه مي گفتند " اين وطن خو تنها از ما نيست، بالاي ديگران نيز حق دارد" (هدف از ديگران در اينجا همان عده از اعضاي حزب، كه از خدمت عسكري سرباز مي زدند مي باشد).
موجوديت چنا فضا در سطوحي مُختلف حزب از محبوبيت آن حزب، نه تنها ميان خودي اعضاي آن، بلكه ميان مردم و اجتماع نيز مي كاييد. چيزي كه متاسفانه در آن روز ها كمتر به آن توجه گرديد. ولي مردم آنرا مي ديد و بالاي چنان برخوردات انتقادات و احتجاجات كم و بيش خود را نيز مي نمودند.
اردو و مشاوران:
اشتراك نيرو هاي نظامي شوروي در عمليات هاي نظامي و صدور هدايات از جانب آنها به قوت هاي نظامي كشور باعث بروز اختلافات كادري در قواي مسلح كشور نيز گرديده رفت.
اشتراك مشاوران نظامي تحت عنوان بازسازي قواي مسلح و مشوره در جهت بهبود كار سياسي در جز و تام هاي آن، ولي در اصل مداخله در بخش هاي مُختلف نظامي باعث تشديد مُخالفت ها در ميان كادر هاي نظامي و تعينات آنها در كشور گرديد.
طوريكه موجوديت مشاوران نظامي در اپرات و جز و تام هاي قواي مسلح كشور پرابلم ها و مشكلات گوناگون را به ميان آورد. حضور آنها در اپرات حزبي و دولتي نيز نه تنها باعث تحكيم وحدت دوباره هردو جناح در حزب نه گرديد، بلكه خودي مشاورين را نيز به دو جناح، يعني( مشاوران طرفدار خلقي ها و مشاوران طرفدار پرچمي ها) تقسيم نمود.
تاثيرات منفي صدور قوا به كابل ميان مردم شوروي:
دوام جنگ در افغانستان تاثيرات منفي را در شوروي آنزمان يا روسيه كنوني نيز به وجود آورد. دوام جنگ و كشته شدن جوانان روسي در جبهات جنگ افغانستان، نه تنها نارضايتيهاي فراوان را در داخل جامعه شوروي افزايش بخشيده رفت، بلكه نفرت و انزجاري مادران و زنان شوروي را در مقابل مردم ما نيز به ميان آورده رفت.
دوام جنگ درافغانستان، مردم شوروي را نيز به نامعقول بودن آن جنگ بيمفهوم در افغانستان و قرباني دادن بي نتيجه جوانان آنها را در خاك افغانستان متيقين گردانيده ميرفت. با سپري شدن هر روز مفكوره ختم عاجل آن جنگ براي فرزندان آن كشور در داخل جامعه شوروي نيز اوج گرفته مي رفت.
اگر مادران سربازان شوروي در دهه هاي ٧٠ و ٨٠ از ترس فشار هاي بي كران ادارات استخباراتي كشور خموشي اختيار نموده و نمي توانستند از خود عكس العملي نشان بدهند، ولي دهه ٩٠ ديگر براي آنها دهه ديگري بودند.
در دهه هاي اخير سده بيستم، آنها نه تنها عكس العمل هاي علني شان را در مقابل عدم فرستادن و جلو گيري از فرستادن فرزندان شان به جبهات جنگ در افغانستان نشان مي دادند، بلكه در گرد همآيي ها و تظاهرات علني اشتراك مي نمودند، كه ديگر علننآ به دولت شان نشان بدهند، كه با فرستادن بي چون و چراي اولادان شان به جبهات جنگ در افغانستان موافق نيستند.
خاطرات عدم رضايت و بد بيني بسيار شديد مادران سربازان روسي را آناني كه مصروف تحصيل در آن كشور بودند و هم آنانيكه تحصيلات خود را در آنكشور خاتمه بخشيدند، نيز به خوبي به خاطر داشته و مي توانند آنرا صادقانه براي ديگران باز گو نمايند، كه در اوايل چگونه بودند و بعد ها چگونه گرديد.
طوريكه مشاهده نموديم، چنانكه موجوديت قوا در داخل كشور براي همه(حزبيان و غيري حزبيان) و مردم كشور موثر واقع نه گرديد. البته كه خروج آنها نيز براي همه و اولتر از همه باز هم براي همان حزبيان يا اعضاي سابق همان حزب مضر تمام گرديد.
ضررهاي خروج قوا به وحدت حزب:
١ـ با خروج قوا و مشاوران آن از كشور، مُخاصمت ها در قدم اول ميان هر دو جناح سابق در حزب مجددآ بالا مي گيرد.
٢ـ با خروج قوا وحدت نيم بند و ظاهري، كه طي سالهاي موجوديت قوا در ميان جناح هاي آشتي ناپذير كه به شكلي كشدار و مريز آن جريان داشت و به نا چاري از سبب حضور قوا و قطعات موجود آن از جانب هر دو جناح ظاهرآ " واحد" مراعات مي گرديد، به زودي از هم مي پاشاند.
٣ـ اگر تا قبل از ورود قوا ظاهرآ دو جناح بزُرگ در حزب وجود داشت، بعد از خروج قوا همان حزب ظاهرآ آرام، منظم و به اصطلاح آنروزه ديگر" واحد سياسي" به چندين گروه، جناح و گروپهاي علني و مخفي ديگر منقسم گرديدن.
اگر پرابلم خروج قوا را در داخل حزب به تحليل به گيريم متوجه ميگرديم، كه خروج قوا حزب را نيز به دو گروه تقسيم نمود.
گروه اول:
حزبيان طرفدار اخراج قوا از كشور
گروه دوم:
حزبيان طرفدار موجوديت قوا در كشور
چگونگي اجراي معاهده ژينو از جانب شوروي:
قواي به اصطلاح حزبيان آنروزها " دوست" با آگاهي كامل از وحدت " لرزان" ميان اعضاي سابق حزب، بعد ازعقد معاهده ژينو، دراصل مطابق به معاهده، اما در واقعيت با عجله در ترك افغانستان عمل مي نمايد.
همان قواي" دوست" همان كه آن طرف پُل " دوستي" قرار مي گيرند، از جنرال آن گرفته تا به خورد ضابط آنهم خاطره مي نويسد. چه چيز هاي مضحكي كه نه نوشتن، عليه خود، عليه ديگران و حتا عليه دوستان و همرزمان سابق شان هم نوشتن.
چيزهاي كه انسان بعضآ از خواندن آن و از آن زد و بند هاي چند جانبه آنها به گفته هاي خودي شان به همان بسماچيان" از شيران پنجشير آن گرفته تا به بُزان پشاور آن" هم خو نوشتن، كه انسان از مطالعه برقراري مناسبات، عقد پروتوكولها و غيره سازشهاي چندين جانبه آنها مي شرمد.(بعضآ انسان از خود مي پُرسد، كه ما كجا بوديم، در چه فكر بوديم و چه مي كرديم، كه آنها همه چيز را انجام ميدادند؟)
بالاخره همان قوايكه نه دعوت كُننده دقيق آنها و نه هم علل واقعي ورود آنها معلوم گرديد، كه آنها ادعا مي نمودند، عملي كه مطابق به موادات ملي و بين المللي آنروز ها صورت گرفته باشد. همان گونه هم بعدآ علل رفتن عاجل آنها نيز دقيقآ معلوم نگرديد، كه مطابق همان معاهده باشد كه خود در پاي آن امضا نموده بودند، زيرا آنها نه تنها موادات آنرا تا به آخر مدنظر نگرفتند، بلكه دقيقآ آنرا نيز مراعت نه نموده و تقريبآ يك جانبه آن را عملي نمودند.(در حالي كه كشورهاي تمويل كُننده مجاهدين تا به آخر در پهلوي آنها باقي به ماندن و آنها را تا به تخت نشيني به كابل هم با پاكستان يكجا همرايي نمودند.)
با عجله شان در رفتن از كشور، يعني(اخراج عاجل قواي شان) همان دوستانيكه هيچ گاهي نه بايد مردم افغانستان را در شرايط دشوار تنها مي گذاشتند، نه تنها همرزمان شان را در نيمه راه تنها گذاشتند، بلكه به زودي مهمانداران همان پيراهن و تُنبان پوشان ريشو گرديدند و از آنهايي پذيرايي فوق العاده نمودند، كه تا ديروز خودي شان به ديگران(هدف از حزبيان مي باشد) منحيث مشاوران حزبي و دولتي مشوره هاي دوستانه مي دادند، كه با آنها(هدف ايشان از مجاهدين بود) نبايد از دره صلح پيش آمد، آنها را بايد سركوب و نابود نمود؟
امروز ديگر به هر دو جانب از در گيران در جنگهاي توان فرسا براي ملت افغانستان مي توان گفت:
اي فريب خورده گان و اي آله دستان بيگانه گان!
اگر خودي شما از روز اول دور يك ميز مذاكره مي نشستيد، حتمآ با همديگر بيك تفاهم مي رسيديد. ولي افسوس كه چنان نشد. در اثري مشوره هاي مُغرضانه و نا دوستانه بيگانگان وطن زيري آتش خمپاره هاي هر دو جانب در گرفت و شيرازه آن از هم پاشانيده شد.
اگر حرف هاي خود را پيرامون ضرر هاي چندين جانبه خروج قوا ادامه بدهيم، مي توانيم به نويسيم:
ـ همانكه قوا آن طرف درياي آمو قرار گرفت،مُخالفت ها مجددآ ميان اعضاي حزب دوباره بالا گرفت و با وجودي تشديد جنگ ها در داخل و اطراف آن از جانب مجاهدين، خود خوري ها و به جان هم افتادن ها در ميان هر دو فركسيون هاي موقتآ به وحدت كشانده شده متوقف نه گرديد.
ـ با خروج قوا از كشور نه تنها مُخالفت ها ميان اعضاي حزب " واحد" پايان نه يافت، بلكه برخورد ها، سركشي ها ذريعه افراد نظامي شامل خدمت در قطعات مُختلف نظامي كشور توسعه بيشتر نيز يافت.
ـ با خروج قوا از كشور خطر سقوط حكومت را از خارج از طريق نيرو هاي مُخالف تجمع نموده در خارج كشور، امكان پذير تر گردانيد.
ـ با خروج قوا از كشور آسيب پذيري دولت را از داخل بدست نيرو هاي نظامي شامل در دولت مساعد تر نموده رفت. چونكه نيروي مطمين پشتيبان ديگر در مركز وجود نداشت، بنآ افراد و اشخاص ناراض مربوط به گروه هاي قبلآ متحد ميتوانستند، ديگر ضربه خود را از داخل به دولت مركزي وارد نمايند.
ـ با خروج قوا اختلافات ازدياد يافته و گروپ بندي ها به خاطري آينده حزب و دولت ميان جناح هاي سابق متحد حزب شدت بيشتر كسب نموده رفت و بالاخره همان گروپها و گروه هاي جديد به حاكميت هر دو جانب(خلق و پرچم) ولي در آنروز ها ديگر شامل در حزب وطن پايان غم انگيز بخشيدند.
مصالحه چه بود و چه وقت مطرح گرديد:
امروز بعد از گذشت چند دهه اگر اعصاب خرابي ها را يكطرف گذاشت و با صبر و حوصله بالاي موضوع توقف نمود، بايد گفت، كه سياست مصالحه يك سياست معقول غرض خروج از جنگ و خونريزي بود، ولي افسوس كه بعد از فراز و نشيب هاي فراوان نظامي و سياسي بسيار ناوقت مطرح گرديد. اختصار آن سياست در چند كلمه:
ـ بازنگري به سياست هاي شتابنده و بدور از واقعيت هاي موجود درافغانستان.
ـ سر و سامان دهي يا " شكل دهي" به سياست هاي يك جانبه حزب و دولت.
ـ جستجوي يك الترناتيف براي خروج كشور از جنگ هاي خسته كُن چندين ساله.
ـ فراخواني نيرو هاي مُختلف سياسي يا(پلوراليزم سياسي) غرض اشتراك در اداره امور كشور.
ـ تاديه آزادي هاي گوناگون براي گروه ها و سازمانهاي علني و مخفي سياسي در كشور.
ـ آشتي ملي يا دست دهي به همديگر(تسليم سلاح، دخول به شهر ها و قطع جنگ و خون ريزي )
ـ فراخواني تعداد وسيع از افغانان از خارج به سوي صلح.
ـ تلاش مشترك براي باز سازي مجدد افغانستان.
مصالحه چگونه درك گرديد:
سياست نوين مصالحه ملي، كه از جانب حزب حاكم و دولت آنروز مطرح گرديد، از جانب اكثرآ از گروپ ها و فركسيون هاي ديگر در آنروزها (علني و مخفي) جديدآ به ميان آمده در همان حزب مورد تاييد، قبول و پشتيباني قرار نه گرفت. سياست مصالحه از جانب يك عده بشكل ذيل مشاهده گرديد:
ـ باز نگري يك جانبه از آرمان هاي سياسي، يعني" آيديولوژي مترقي" يا رو گرداني از آيده " ايجاد يك جامعه فارغ از استثمار فرد از فرد" در كشور.
ـ چرخش آيديولوژيكي يا عقب گردي سياسي به نفع كپيتاليزم يا سرمايه داري.
ـ تسليمي يك جانبه حاكميت به مُخالفان سياسي و غيره و غيره نام ها و عناوين.
باوجودي كه مصالحه از جانب همه منحيث يك سياست الترناتيفي محاسبه گرديد، ولي چنگ زدن به آن معضلات و قدم گذاشتن در آن جاده يي، كه خالي از خطر نبود، براي بسياري ها غيري قابل قبول بود، كه يك جانبه در آن جاده قدم به گذارند.
گرچه ظاهرآ همه گروپ ها و فركسيونها در جلسات، نظر خواهي ها و راي گيري ها سهم گرفته و در تاييد آن سياست دستها را بالا و پاهين مي نمودند، ولي در تطبيق و تحقُق فيصله هاي آن سياست هيچ كدام شان واقعآ سعي و تلاش نه مي ورزيدند و حتا در بعضي از ساحات از همكاري با حزب و دولت آنروز سهل انگاري نيز مي نمودند.
نتايج حضور نيرو هاي خارجي در كشور:
اگر اكنون تلاش ورزيده و خود را از طرز تفكُر كُهنه يا "سابق" رهانيد و بدون كدام تاپه خوردن قبلي گويا بنام "انتي سويتيست يا ضد شوروي" كه ديگر خود به خود نابود شده و منحل گرديده ياد نه گرديد و آزادانه ابراز نظر نمود بايد كه گفت، كه يكي از عوامل عمده كه مُخاصمت ها و تضاد ها را در داخل كشور(حزب و مردم) و خارج از آن( ميان بلاك هاي شرق و غرب) شدت بيشتر بخشيد، همانا تاييد از ورود غيري رسمي و غيري قانوني قواي شوروي در افغانستان بود.
با ورود آنها، نه تنها مجادلات و مناقشات در داخل كشور حاد تر گرديد، بلكه دامنه آن، تا به سرحدات كشور و خارج از آن نيز كشانيد. آمدن قوا به داخل كشور ثبات نسبي را كه ميان دو سيستم آشتي ناپذير جهاني وجود داشت نيز از بين بُرد.
ورود قوا آتش انتقام جويي را ميان هر دو سيستم بهانه جو(كپيتاليزم و سوسياليزم) شعله ور تر گردانيد.
دو سيستمي كه اهداف دور نمايي آيديولوژيكي، نظامي و سياسي خويش را تعقيب مي نمودند و مردمان كشورهاي كوچك و فقير ارزشي چنداني برايش شان نداشت. همان بود كه در اثري خروج اوضاع از زيري كنترول دولت مركزي و در گرفتن جنگ داخلي مردم بيچاره افغان زيري پا گرديده و تباه شدند.
حضور قواي بيگانه در كشور، نه تنها از اتوريته آن دولت در داخل كشور كاست، بلكه سياست خارجي آنرا نيز به انزواي كامل بين المللي كشانيد. حضور نيرو هاي نظامي خارجي در كشور همه اقدامات و گرايش هاي حتا تحول طلبانه و ترقيخواهانه آن دولت را نيز درعرصه هاي مُختلف (داخلي و خارجي) آن به ناكامي سوق داد.
كشور هاي بيگانه نيز با استفاده از تاكتيك اي متنوع، هماهنگ و سيستيماتيك شان، بدون آنكه يك نفري شانرا نيز در منطقه قرباني بدهند، صرف به كُمك و همكاري خودي افغانها، يعني افغان را مقابل افغان قرار داده و توانستند كه دولت نو بُنياد آنزمان را دُچار بُحرانهاي گوناگون (اقتصادي، نظامي و سياسي) نموده و بعدآ هم زمينه بربادي كامل آنرا فراهم نمايند.
با تذكُري عوامل خارجي، كه در تغير ساختار آينده دولت افغانستان رول عمده را به عُهده خود گرفتند. بيايد كه به بررسي عوامل داخلي آن نيز به پردازيم، كه موجوديت كدام مسايلي ديگري داخلي بودند، كه حاكميت " مترقي" آنروز را به حاكميت بازنده مبدل گردانيد.
ادامه دارد..................