A:\C’est tellement vrai.htmَ
برگردان : درياباري
کاملا" درست ...
پسرکي از پدرش پرسيد:
رمز خوشبختي چيست ؟
پدرش گفت : بيا دنبال من .
پدر- سوار بر خر پير ش و پسرک- پياده ، بدنبالش ، ازخانه بيرون شدند .
هنگاميکه مردم دهکده – آن دو- را ديدند ؛ گفتند:
,,چه پدرظالمي ! کلان آدم ... خودش سواروطفلک بيچاره پياده جانش بر آمد ... ! ،،
پدرش پرسيد :
- شنيدي پسرم ؟...
- برگرديم، به خانه .
*
فرداي آنروز- پدروپسر- باز از خانه برآمدند ؛ اينبار پسر سوار برخربود وپدر ش ؛ پياده ...
مردم دهکده ، پُچ پُچ کنان - ميگفتند :
,, چه پسربي تربيه اي ! ؛ کلان بچه ، خودش سوارو پدر پيرش - دُم دُم - خرميدود . ...!،،
پدرش پرسيد :
- شنيدي پسرم.؟...
- برگرديم، به خانه .
* *
پس فرداي آنروز- پدروپسر – هردو، سواربرخر، ازخانه بيرون شدند.!
مردم دهکده – داد و بيداد - سردادند :
,, واي ! ؛ ظا لما (ها) ، دونفره سوار شده اند!؛ هيچ دل شان به حيوانک بي زبان نمي سوزه ! ...،،
پدرش پرسيد:
- شنيدي پسرم ؟...
- برگرديم به خانه .
* * *
روز ديگر- پدروپسر- در حاليکه باروبته - را خودشان ، بدوش ميکشيدند. وخر دنبال شان بود، ازخانه بيرون شدند.
باز مردم دهکده ، ناخشنود بودند :
,, ا ينه ديگه ! حالي خودشان بار کشي ميکنن ! والله ... دنيا سرچپه شده !... ،،
پدرش پرسيد :
- شنيدي پسرم ؟
... برگشتند به خانه !
هنگاميکه به خانه رسيدند ، پدرش گفت :
چندي پيش تو از من رمز خوشبختي را پرسيدي:
هرآ نچه که تو انجام دهي، چندان اهميت ندارد. زيرا ؛ هميشه – کسي پيداميشود که ، -
برآن خُرده گيرد وانگشت گذارد. براي اينکه خوشبخت باشي چنان کن که دلت ميخواهد. توخوشبخت خواهي بود .
D_Daryabari@yahoo.com