تراژیدی مبارزات روشنفکرانهء نیروهای چپ دموکراتیک

 

برداشت ما از پدیدۀ روشنفکر،نه آنطور ، که دردنیای متمدن امروز تعبیر وتفسیر میگردد ،برداشتی است ، سطحی ونا مکمل . ما روشنفکر به قشربا سواد ومکتب رفته ویا کارمندانی، که در دفتر ودیوان سالا ری کار میکند ، خطاب میکنیم.     درادبیات سیاسی ما ،روشنفکر هیچگاه ، جایگاه وتعبیر خودش را نیافته است.

    مبارزات نیمه روشنفکری دهه های اخیر، نیروهای چپ ، نام روشنفکر را مترادف با بی دینی در جامعه القا کرده است.

   روشنفکر مانند بسیاری از اصطلاحات ، مفاهیم و ارزشهای دیگر، از غرب منشا گرفته و وارد قاموس ادبی و سیاسی ما گشته است.

   اما روشنفکر مخالف دین نیست، بل بخشی از روشنفکران شخصیتهای دینی بوده اند ، با تجدید حیات فکری و معنوی در اروپا علیه استبداد نظام کلیسا به مبارزه بر خاستند ، قبل از توجه به سایر مسایل جامعه به اصلاح دین پرداختند . بر ضد مذهبی قیام کردند ، که جهل ، تخدیر ، تحمیق و افیون توده های مردم بود و موانع جدی را در برابر تکامل ، ترقی و تجدد جامعه بوجود اورده بود .  

   روشنفکران اولین منادیانی بودند ، که باورهای دینی و مذهبی جامعه را از شیوه حکومتداری و قدرت سیاسی جدا کرده و جای دیانت و سیاست را از هم تفکیک کردند .

   روشنفکر این دوره ،هم رهگشای دوره رنسانس وترقی بود وهم نجات دهنده دین ومعنویت جامعه از خرافات دینی . اینها جای فرهنگ ودین ورابطه این دو را در جامعه درک کرده اند، بدین وسیله بینش علمی را از قید دگمهای اعتقادی و فتواهای مذهبی آزاد ساختند .

   روشنفکر با تاباندن نور روشنایی در عصر شب ، جای خود را تثبیت کرد . واز این به بعد اصطلاح روشنفکر تلقی تازه یی یافت .

   روشنفکر در هر مرحله اش ، به مفهوم شناخت و درک درست از نظام فکری و اجتماعی است .

   روشنفکر بیشتر از دیگران صاحب شناخت است ، بهتر از دیگران درک میکند ، خوب تر از دیگران حساسیت عصر را با حساسیت خود بیان میدارد . هم راه است و هم رهنما ، اگر نتوانست همه راه را طی کند ، ولی نشان می دهد ،  که راه تا کجا پیموده شده است .

   تقدس و ایمان ، ثبات وتداوم به عصر روشنگری ، روشنفکر را صاحب شخصیت و پایگاه اجتماعی می سازد . قدرت شناخت ، شهامت بیان و عمل او در جامعه ، وی را متمایز می سازد و محبوبش می گرداند .

   روشنفکر عصیان گر است ، با وضع موجود نمی سازد ، در حرکت و تغیر و نو شدن است ، اعتراض کننده است ، همیشه جایش در نهضت ها است ، نه در نظام ها ، روشنفکر خط عدالت خواهی ، آزادی ، دموکراسی و برابری است .

   اما روشنفکر و مبارزه رو شنفکری در افغانستان سرنوشت درد ناکی دارد .

   روشنفکر ما بدون اینکه بداند ، در کجای تاریخ قرار دارد ، تاریخ کشورش چگونه تکوین یافته است ، جای لا یه ها اقشار، طبقات و رده بندی های اجتماعی ، در اقتصاد ، فرهنگ و جامعه کجاست ؟ مناسبات اتنی های مختلف در قدرت و مشارکت سیاسی و روابط انها چگونه بوده است ؟ ارتاط بین دین ، فرهنگ وسیاست چیست ؟ موانع در برابر خط روشنفکری کدام ها اند ؟ تفکر ملی چیست ..؟ بدون درک منطقی ازاین همه مسایل ، باشور سیاسی بیگانه با تفکر شعور وشناخت از فرهنگ قبیلوی ، برای احراز قدرت سیاسی مبارزه اش را آغاز نمود .

   با الگو برداری ، کاپی برداری و جنگ ایدیولوژیک ، بر محور گرایش های چپ روانه علیه نظام استبدادی به صف پیکار برامد .

   جنبش مشروطه در افغانستان ، که از تفکرات مرد اندیشمند مذهبی ، سید جمال الدین الهام می گرفت و بعدا در وجود حلقه ها وحزب سیاسی ((جمعیت سری ))، نمایان گردید ، اولین عکس ا لعمل نیمه روشنفکری در برابر رکود و اختناق سیاسی رژیم مطلقه بود .

   رهبران جنبش مشروطیت ،عامل استعماری در زیر بنای سلطنت مطلقه را درک کردند ، اما درمبارزه سیاسی نتوانستند ، نقش نهاد سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی واقتصادی را بحیث تحدید کننده سلطنت مطلقه درک کنند .

   در باور های سیاسی وفکری مشروطه خواهان ، آوردن اصلا حات از بالا حقانیت داشت .

   بنا برین ازنقش قاطع مبارز فکری وفرهنگی ودادن آگاهی سیاسی بمردم ، در برابر باورهای خرافی سنتی ،سنتگرایی ودین آلوده با عنعنات وساختار های قبیلوی بیگانه ماندند .

   نتوانستند مقوله عدالت سیاسی را به مفهوم استراتژی  مبتنی بر مبارزه فرهنگی بفهمند .

   نداشتن طرح روشن سیاسی ، برای دادن حق حاکمیت بمردم ، وتامین عدالت سیاسی ،خلایی بود ، که جنبش مشروطه خواهی را محکوم به انزوای اجتماعی ساخت .

   ازینرو طرح ها و فورمول بندی های سیاسی شان ،در محدوده احساسات باقی ماند  وشکل گیری مقاومت ضد استبدادی بر مبنای احساسات بزودترین فرصت شخصیت زدایی شد وپیام پذیر اجتماعی نیافت .

  سرنوشت خونبار مشروطیت دوم وسقوط ان توسط اشرافیت فیودالی ،قشر محافظه کار روحانیون با دستیاری استعمار انگلیس ، نیز از همین راه کارها ، بااضافه اینکه بخشی ازان درحاکمیت متجدد شاه امان اله ، نتوانستند ، ازمحدوده تقضاها وخواستهای درون دربار ، بیرون شوند ، بادردست داشتن حکومت توسط قشر محافظه کار ضد مشروطیت بروکراسی لجام گسیخته ، عدم امکان مشارکت مردم درقدرت ، پشت پازدن به آرمانهایی مشروطه خواهی وتبدیل حکومت مطلقه ، فقر وسنگینی فشار اقتصادی بالای اقشار محروم جامعه ، مشروطیت دوم را نیز به انزوای اجتماعی کشید . درنتیجه برنامه های اصلاح طلبانه ،فاقد زمینه گردید وسرنگون شد .

   مشروطیت سوم ،که ادامه دهنده ووارث  جنبشهای مشروطه خواهی اول ودوم بود با آرمانها وایدالهای ملی وترقیخواهانه  ومتعهد به خط ملی تبارز یافت، اینبار مشروطیت سوم صاحب نهاد ها وجریان سیاسی روشنتر گردید . تمایز مشروطیت سوم در اینست ، که این جریانها واحزاب سیاسی ، برخوردار از تفکر ملی آرمان ملی ومطالبات ملی بودند  وباآرمانهای دموکراسی وعدالت اجتماعی ، ترقی ونوسازی جامعه  در حد امکان  پابندی نشان دادند .

   از میان مشروطه خواهان سوم ، برنامه حزب وطن ، شاد روان میر غلام محمد غبار ، مبارز نستوح ضد استبداد و استعمار ، با گرایش های ملی ، دموکراسی و عدالت خواهانه ، بر جستگی خاصی دارد و از بسا جهات با برنامه های سوسیال دموکراسی اروپا نزدیک بوده است .

   خط سیاسی غبار ، خط ملی بود ، که هیچ گونه وابسته گی ایدیولوژیکی را نمی پذیرفت، در مبارزه سیاسی با بر جستگی خاص ضد استعمارییش به هیچ قطب و کشوری تکیه نمی کرد ، استقلال ، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشوررا به طور جدی در نظر داشت . از هر گونه الگو برداری ، تقلید ، تبعیت و دنباله روی اکراه داشت. خواهان تامین عدالت وبرابری بود، زیرا نفوذ بورژوازی دلال ، فیودالیزم و حاکمیت استبداد مطلقه را با پشتیبانی قشر محافظه کارمذهبی ، باعث فقر و تیره روزی اکثریت قاطع مردم می پنداشت. دموکراتیک بود ، زیرا بر تفکیک قوای ثلاثه ، پارلمان انتخابی ، انتخاب قدرت های محلی و به تحدید استبداد از طریق دخالت و اشتراک مردم باور داشت. خط تامین مشارکت ملی بود ، زیرا به عدم تبعیض و تمایز بر محور قوم و قبیله باور خدشه نا پذیر داشت . حزب غبار نمونه از همبستگی رزمجویانه ملی بود.

   افتخار دیگر مشروطیت سوم این بود ، که برای اولین بار توانست صف فشرده از نیرو های ملی را در مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری به نمایش بگذارد و همکاری سازمانهای مختلف و تفکرات گوناگون سیاسی را متوجه تحقق هدف اساسی مبنی بر مبارزه با استبداد و قشر محافظه کار روحانیت و اعاده حقوق دموکراتیک مردم نماید. کاری ، که متاسفانه بعدآ بین هم ایدیولوژی هاو هم آرمانها در جنبش سیاسی چپ امکانپذیر نگردید .ولی مشروطیت سوم نیز نتوانست تا ثیرات ژرف فرهنگی و دینی و رابطه آنهارا با سیاست  در جامعه درک کند وریشه های جامعه قبیلوی واستبداد پذیری مردم را  بیابد .ازینرو بار سنگین مبارزه اجتماعی را  بدون دادن آ گاهی سیاسی بمردم  بدوش گرفت و با باقیماندن در سطح لایه های نیمه روشنفکران شهری  نتوانست داعیه مبارزات ضد استبدادی را به پیروزی برساند .

   با دریغ ودرد فراوان که بعد ازین مبارزات روشنفکری ازین خط عدول کرد.

    بعد از دهه چهل مبارزات روشنفکری با دو گرایش عمده ایدیولوژیک ، سوسیا لستی  و اسلام ایدولوژیک وسیاسی   به فعا لیت آغاز کرد، . که هردو گرایش بنا بر وابستگی های شان به جریانها ، کشورها  ودولتها وداشتن باور به انتر ناسیونلیزم پرولتری و اخوت اسلامی ، خط ملی ، ناسیو نالیزم میهنی ، تفکر ملی و باور ملی را از دست دادند و نتیجه سیاست های عملی انها بعد از قدرت کشور را به وابستگی و بردگی ملی کشاند.

   بحث ما  روی   گرایشا ت سوسیالستی نیروهای چپ است، البته به اسلام سیاسی در بحث جدا گانه ای مپردازیم .

   قبلا باید اذعان بدارم ، که من درمقام و صلاحیتی نیستم ، که آرمانها وایدیال های مبارزه طبقاتی و گرایشات سوسیالیستی را در مبارزه سیاسی ، که ملیونها انسان بخاطر تحقق آ ن جهت نیل به عدالت ، برابری، ریشه کن ساختن فقر ونا برابری اجتماعی، لغو امتیازات نا جایز طبقاتی، توزیع عادلانه ثروت ونعمات مادی، مبارزه نمودند،  رد کنم، بلکه این بحث متوجه جامعه شناسان ، حقوق دانان ، اقتصاد دانان و مورخین و فلاسفه است، برخورد با این موارد در صلاحیت دانشمندان است. بباورم تا زمانیکه نکبت ، تجاوز،  غارت، اعمال زور وستمگری سرمایه داری وانحصارات امپریالستی ، بر حریم کشور ها وملتها وجود داشته باشد وحق عادلانه خلقها ومردمان جهان برای آزادی، عدالت، برابری، خود ارادیت ملی، استقلال، حاکمیت ملی وتعین نوع نظام ورژیم سیاسی، گستاخانه لگدمال گردد، این آرمانها بحیث پاد زهری، علیه تجاوزات خونین غول سرمایه سالاری، کماکان زنده و پایدار خواهند ماند ومشعل راه ملیونها انسان در مبارزه سیاسی شان خواهند بود . مساله قابل اشاره این است ، که اولا این ارمان ها در جامعه افغانستان ، منحیث افکار بی گانه با درد های قبیلوی  و غیر قابل انطباق بودن انها ، نتنها نتوانستند ، ارمانهای عدالت ، ترقی ، برابری ، رفاه اجتماعی و پیشرفت اقتصادی را تامین کنند ، بلکه بکارگیری آنها در جامعه افغانی منجر به فاجعه یی شد ، که همه هستی مادی ، معنوی و ساختار اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی جامعه را از هم پاشید. و برای جبران این بحران ، سالهای دیگر ضرورت است ، تا از ان جا ، که ((انقلاب ثور ))اغاز شده بود ، دوباره به همان سطح اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی نایل اییم.

   شکست سیاسی این گرایش نیز در جامعه آنست ، که واپس گراترین نیروهای محافظه کار مذهبی بقدرت رسیدند وصاحب حقانیت سیاسی شدند وجای گرایش های نو خاسته دموکراتیک را ، استبداد خشن ایدو لوژیک وسیاسی گرفت .

   مقام وجایگاه بین المللی این آرمانها ، بعداز فروپاشی اردوگاه سوسیا لستی ، هنوز نامشخص است ، گرایش مردم ، بخصوص زحمتکشان دهقانان وکارگران بجانب آن ضعیف وغیر ملموس است وتاکنون بحرانهای دامنگیر این اعتقادات ، درسطح بین المللی  ودنیای پیشرفته سرمایه داری برطرف نشده است ، که ما آ نرا نسخه قابل تجویز برای کشور، که از هر لحاظ عقب مانده است ، نه پرولتاریای متشکل دارد ونه فرهنگ واقتصاد توانمند ، بدانیم وباز فرضیهء را تجربه کنیم که بار اول فاجعه آفرید .

   با این مکث کوتاه وارد این بحث میشویم ، که این اعتقادات چی گونه بدرون کشور راه یافتند وبهره گیری عملی آنها درمبارزه سیاسی چی نتایج راببار نشست :

     جنبش چپ چگونه گرایشات سوسیالستی را پذیرفت ؟

    گرایشات سوسیالستی وکمونستی در محل تولدش ارو پای غرب ، هنوز یک نظریه فلسفی ، پیرامون تاریخ ، سیاست و اقتصاد باقی مانده است . اما در روسیه به یک عمل سیاسی تبدیل شد . انقلاب اکتوبر ، انقلابی بود ، که با پشتوانه مردم ، به قدرت رسیدو بدین لحاظ توانست از خود دفاع کند، یعنی انقلاب سوسیالستی و لینینیزم، برای جامعه شوروی یک واقعت قابل درک بود، بعدا ، انقلابات  چین ، کوبا، ویتنام ، کوریا ... با شرکت وسیع و مستقیم مردم به پیروزی رسیدند .

   این انقلابات   در مبارزه  سیاسی ، بر محور مبارزه  طبقاتی ، ایدیولوژی کمونستی ، منطق مطلق گرای ماتریالیزم دیالکتیک ،برای توجه این جنگ اشتی ناپذیر مطلق ساختن تکامل بر مبنای منطق  آشتی ناپذیر طبقاتی، شروع و انجام شد.

   جنبش چپ افغانستان در مبارزات سیاسی خود این اصل ها را پذیرفت.

   دو قطبی شدن مبارزات سیاسی جهان ، که کلیه جریانها و نهادهای سیاسی  به سوسیالیزم تکیه میکردند ویا به سرمایه داری، موقعیت سوق ا لجیشی و هم سرحد بودن کشور با شوروی و داعیه پشتونستان خواهی که با مخالفت غرب مواجه شد و کشور را تنها متکی به حمایت شوروی ساخت ، مساعدت های اقتصادی و تخنیکی شوروی در رشد و انکشاف  اقتصادی و اجتماعی ، موازنه در سیاست خارجی افغانستان که می  توانست نیروهای طرفدار شوروی را از ازادی عمل بیشتر برخوردار سازد، مواردی بودند ، که به گرایشات سوسیالستی مساعدت کردند .

   گرایش قشر محافظه کار سلطنتی در همکاری با بخشی ازحلقه های چپ ، برای مقابله با جریانهای مشروطه خواهی و دموکراسی و سرکوب گرایشات دموکراتیک ،بعد  داخلی بود ، که به این سمت و سو یاری رساند.

   نیروهای چپی چگونه سیاست کردند؟

   نیروهای چپی ، با گرایشات ایدیولوژیک اولا با سیاست برخورد متعصبانه کردند.  یک بخشی از نیروهای چپی ، اذعان کردند که سیاست از ((لوله ماشیندار بیرون میشود)) وبخشی دیگر سیاست را ((فشرده اقتصاد )) عنوان نمودند ، که بعدا سیاست وسیله یی برای جنگ طبقاتی پنداشته شد . در حالی که سیاست ، فرهنگ و اقتصاد هیچ یک فشرده یکدیگر نیستند ودر یک رابطه تاثیر گذار نسبت به همدیگر قرار دارند .

   برای سا ده سازی مسایل ، اعلام داشتند ، که با اوردن تغیر در زیر بنا رو بنای اجتماعی تغیر میکند...، در حالی که سیاست وسیله تنظیم مردم  برای قدرت سیاسی است و قدرت سیاسی امکانی برای تطبیق قانونیت در جامعه ، دولت عبارت از میکانیزمی است ، که باید سازماندهی زندگی مردم را در تمامی عرصه های اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی به عهده داشته باشد . سیاست هنر ممکنات است ، نه تصورات ذهنی .

  بعد دیگر این سیاست نیروهای چپ را جنگ اشتی ناپذیر طبقاتی در بر میگیرد ، ممکن این مساله در پدیده های طبیعی درست باشد ، اما این مطلقگرایی در جامعه دقیق نیست . چنانچه طی بیشتر از دو دهه جنگ در کشور ، دهقان و فیودال و به همین گونه طبقات دیگر در کنار هم در برابر حاکمیت نیروهای چپی جنگیدند ، واین به طور واضح نشان میدهد که این مساله نه مطلق ، بلکه نسبی است.

   برنامه نیروهای چپ ، که کاپی شده احزاب برادر برای انقلاب دموکراتیک و راه رشد غیر سرمایه داری بود ، به استقرار دولت دموکراتیک ملی توجه داشت ، که بدون طی مرحله سرمایه داری به سوسیالیزم میرسید. البته تکمیل این روند تاریخی ، انتزاعی وغیر ممکن بود . این طرح احزاب چپ انقلابی را به چپ رویهای بیمارگونه ذهنی مبتلا کرد وموجبات سقوط انهارا فراهم اورد.

   نفی دین ومذهب

   چرا روشنفکران بانفی دین به مبارزه سیاسی اغاز کردند؟

   این مساله را باید عکس العمل در برابر نقش مذهبیون درباری و قشر مذهبی سنتی ، منحیث تکیه گاه اساسی برای استبداد و سلطنت مطلقه بدانیم

   مذهب و فرهنگ قبیلوی در مخالفت با ترقی وتکامل نهادهای مدنی ، مکتب ، علم ، دانش و فرهنگ قرار داشت.

   وقتی این نیروها ، قشر مذهبی سنتی را مدافع استبداد ومخالف با ترقی وتکامل نهادهی مدنی دریافتند ، ووقتی ملاحظه گردید ، تسلط قشر مذهبی سنتی ، چگونه شعور سیاسی جامعه را فلج کرده است وباعث استبداد وبیعدالتی در جامعه شده وهر تفکری را با حربه تکفیر پاسخ میگوید ، همه مظالم اجتماعی، سیاسی ، ملی وفرهگی با الوسیله دین درباری تایید میگردد ، وظیفه دین درتخدیر ، تحمیق ، سکون ، جهل وعقبمانی توده ها خلا صه میشود ، برای باز کردن راه به نفی آن پرداختند.

   علا وتا موجودیت جواسیس کمپنی هند شرقی در شمایل مذهبی ودسیسه تخریب این دسته در بر اندازی سلطنت امیر امان اله خان وحملات روحانیون وابسته به استبداد وقشرسنتی محافظه کار در زمان نادر شاه ، علیه مشروطه خواهان وروشنفکران  . . .عواملی بودند ، که گرایشات ضد مذ هبی را در جامعه بوجود آوردند .

   ولی اشتباه این گرایش ان بود ، که نتوانست ،  نقش دین را در باورهای فرهنگی جامعه افغانستان بشناسد، به عوض این که دین را در جای خودش قرار دهد و سیاست را در جای خودش،  به  نفی ان پرداخته شد .

   محال به نظر میرسد ، جامعه عشیره یی و قبیله یی را با ساختارهای ماقبل فیودالی و عقب مانده تولیدی ، بدون دین قبول کنیم . مذهب رکن عمده جامعه قبیله یی است.

   بعد از مذهبی شدن باور ها و سنت های فرهنگی جامعه مذهب به جز هستی معنوی و اعتقادی جامعه تبدیل میشود.       نهاد های دینی  ان طوری که برداشت شده بود ، با تغیر زیر بنا ، تغیر نکردند و با النسبه نهادهای مستقلی هستند  ، سخت جان و دیر پا .

   بعد از هفتادسال نظامهای  سوسیا لستی در شوروی و اروپای شرق ، نظام کلیسا و مذهب ، وجودش را حفظ کرده است .

   بنا برین ساده انگاری در برابر دین ، اشتباهی بود ، که بعد از مبارزات روشنفکری در افغانستان ، حد اقل دو بار همان قشر مذهبی محافظه کار را به قدرت اورد ، اما به بهای ازبین رفتن همه هستی جامعه .

   از جانب دیگر بنا بر پنداشت مورخین افغانستان ، که خود شامل جریانات روشنفکری بوده اند ، نفی دینی سیاست آگاهانه یی بوده از جانب برخی حلقات درباری سلطنت ، در همکاری با عده یی از روشنفکران وابسته به حلقات چپ ، به منظور انزوای مبارزات روشنفکری ازجامعه افغانستان پیش برده شد .

   دموکراسی

   برخورد نیروهای چپ نسبت به دموکراسی ، برخورد ایدیولوژیک بود . دموکراسی پدیده غربی و امپریالستی تعبیر گردید ، گفته می شد که دموکراسی یک مرحله یی از تکامل فرماسیون سرمایه داری است .

   تعبیر از دموکراسی در میان نیرو های چپ ، که تحت مفاهیم دموکراسی ملی ، دموکراسی خلقی و دموکراسی توده یی به عمل امده است ، عبارت بوده از توزیع عادلانه ثروت اجتماعی برپایه طرح ضد مالکیت خصوصی ، و توزیع عادلانه قدرت سیاسی ، مبتنی بر سیستم یک حزبی و اعمال دکتاتوری اقشار دموکراتیک جامعه . .

   اماببینیم بر خورد ح، د، خ، ا به مثابه برخی از نیروهای چپ انقلابی به این مساله چگونه بود؟

    به باور آگاهان و مورخین معاصر افغانستان ، بخش های از رده های بالا یی حزب و مقامات رهبری ان در همان اغاز فعالیت سیاسی و سازمانی اش ، در همکاری نزدیک با حلقات درباری سلطنت علیه جنبش مشروطه خواهی و گرایشات دموکراتیک ، طبقات واقشار میانه جامعه،  موضع گرفت.مساله یی که این باور را به یقین تبدیل کرد همکاری نظامی ، سیاسی ، استخباراتی یک بخشی از حزب دموکراتیک خلق افغانستان با رژیم محمد داود خان است ، که با اعلام جمهوریت ارستو کراسی به همه ازادی های سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی نیم بند سلطنت ، نقطه پایان گذاشت.    ومجموع موسسات ، که در راه دموکراتیزه ساختن نسبی  حیات اجتماعی ،میتوانستند نقش داشته باشند واز جمله پارلمان افغانستان ملغا شدند .

   سهم گیری یک جناح حزب.در رده های بالایی قدرت دولتی ، دریک دولت استبدادی، بطور واضح، همکاری یک حزب چپگرا را بر خلاف اذعانش به مبارزه طبقاتی ، در گرایشات ضد دموکراسی قبل از احراز قدرت سیاسی نیز روشن ساخته بود.

   درباورهای فکری جنبش چپ  نسبت به دموکراسی ، دوگرایش وجود داشت که بعدها عمل کرد هردو جناح حزب آ نرا بوضوح نشانداد.

   دموکراسی ملی ، مشتمل از دولتی با اشتراک طبقات واقشار میانه در همکاری با دهقانان وکارگران واعمال دموکراسی بنفع این گروها وطبقات .

   دموکراسی خلقی ، که اقشار تهیدست جامعه را برهبری طبقه کارگر ویا حزب پیش آهنگ طبقه کارگر ، در دولت مد نظر داشت واعمال دموکراسی بنفع آنها .

   البته در هردو گرایش ، جبهه ازنیروهای ملی ودموکراتیک ، پیش بینی شده بود ، که بعد از کودتای ثور ، بنا بر اینکه حزب مدعی گردید ، که قدرت را به اشتراک کسی بدست نیاورده است وحاضر به تقسیم آن نیست ، منتفی گردید .

    هردو نوع  پیش بینی شده دموکراسی معطوف بدین امر بود ، که بعد از انقلاب اجتماعی ، قدرت به اقشار زحمتکش ، انتقال میکند ونماینده اقشار زحمتکش ، حزب پیشرو انقلابی است ، که حزب مردمی است ورهبری حزب مردمی در حکومت ، حکومت مردمی را به وجود میآورد .

   البته این دموکراسی با دموکراسی ، که حق مشارکت را بدون ، طبقه، نژاد ، جنس ، موقف اجتماعی ، موضع سیاسی ، دین ، مذهب واعتقاد ، بطور یکسان بهمه  قایل است ، که هم اکنون در برنامه های مدون شده همان ادامه دهندگان راه دموکراسی وضد استبداد قبلی !؟ تبلور یافته است ، یکی نییست.

  به تبعیت از گرایش ایدو لوژیک ح. د خ. ا. بعد ازکودتا ، دولت یک حزبی را اعلام داشت ، که برخلاف اعتقاد ، به دموکراسی طبقاتی،   اکثریت نیز دران حضور نداشت . درین دولت اقشار زحمتکش وطبقات محروم نیز حق ابراز نظر ومشارکت درقدرت را نیافتند  وهیچگونه میکانیزمی ، برای مداخله زحمتکشان درقدرت وجود نداشت  ونتوانستند ، نمایندگان شانرا درمراجع تصمیمگیری قدرت انتخاب کنند .

   فاجعه این نوع دموکراسی در عمل  تابدانجا پیشرفت ، که حزب انقلابی نیز نتوانست ،درانتخاب کادرها ، فعالین ورهبری خود ، نقشی به عهده بگیرد ، درین گونه گرایش عملی دموکراسی ، حزب هم که مجری سیاست ، هدایت ورهبری جا معه بود، آماج استبداد حزبی قرار گرفت .

   با قرائت  ازین نوع دموکراسی ، برای زحمتکشان ، طوری که دیده شد زحمتکشان هیچ وجه مشترکی با اعضای یک حزب خورده بورژوازی و اما (( انقلابی)) نداشتند .

   حاکمیت سر بلند کرده از کودتا ، بر باور این اعتقاد ، که هرکه با ما نیست ، دشمن است بلا فا صله به مخالف  کشی وسیع آغاز کرد ، ((برای تسریع چرخ تایخ )) اقشار مختلف جامعه را به غول وزنجیر بست ، براین پندار ، که در حکومت انقلابی ، برهبری حزب پیش آهنگ ، حزب مخالف وجود ندارد ، حزب مخالف باید به ((گورستان تاریخ سپرده شود ))،  بتصفیه هولناک مخالفان ودگر اندیشان پرداخت .

   انحصار خشن قدرت سیاسی زیر نام اکثریت مردم صورت گرفت ، ولی معلوم نبود ، که این اکثریت در کجایی قدرت سیاسی جا دارند .

   تصفیه های  خونین راهش را به درون حزب نیز باز کرد، کوچکترین ایراد وانتقاد در مورد سیاست های حزبی  ،توسط اعضای حزب ، باستقبال  زندان وکشتار گاه مواجه شد .

  در تمام عملکرد ها واقدامات رژیم  انقلابی ،ازدموکراسی به استثنای دموکراتیک در بین نام حزب  ودموکراتیک در وسط نا م دولت، چیزی دیگری بچشم نمیخورد .

   حزب زمانی به برخی آزادی های مدنی وسیاسی ، اعتراف کرد ، که پشتوانه بین المللی آن، دچار بحران دست وپاگیر بود ، وخروج ان طبق موافقتنامه های ژنیو حتمی بنظر میرسید .

   ولی باز هم دلهره انحصار قدرت وتسلط تفکرات محافظه کارانه ، در نسلی از رهبران حزب ، عملا نتوانست گرایش جدی بجانب دموکراسی نماید ، بیشتر درین عرصه به مانورهای  با الوسیله خاد وشبکه های جاسوسی تکیه کرد .

         چپروی

   درفردای پیروزی کودتای ثور ، از جانب گردانندگان آن ، اعمار جامعه سوسیالستی مطرح شد ، اعمار جامعه عادلانه نوین ، جامعه بدون طبقات ، افاده های بود ، که دلبستگی رهبران کودتا به بر پایی نظام سوسیالستی را بطور بسیار شتابزده وعجولانه منعکس میساخت .

   امین، اعلام داشت، که میخواهد در زنده گی شاهد اعمار جامعه بی طبقه باشد ، در بیانات آتشین ، شعار های رهبری طبقه کارگر ، اتحاد کار گرا ن ودهقانان ،همه وهمه اقدامات درین سمت وسو بود ه است .ولی این برخورد عجولانه ، که صرف ذهنیگرایی بیش نبود ، همان طبقات میانه ودهقانان راعلیه کودتا بر انگیخت .

   ولی بعد ها به اساس سفارش شوروی ها ((که شما در مرحله انقلاب ملی – دموکراتیک قرار دارید ))برای تصحیح این اشتباه مرحله دیگر ا نقلاب  باورود ارتش سرخ آغاز شد . امابا تاسف  قدمهای موثری بسوی مشارکت عادلانه مردم برداشته نشد ،جز آرايشها وتفننتايی درقالب های  جبهه پدر وطن ، سازمانهای جوانان وزنان ، اتحادیه های صنفی  . . .،زمینه برای اشتراک طبقات واقشار مختلف جامعه ونهاد های سیاسی شان ، فراهم نگردید .

   جنبش های اجتماعی وصنفی ، بعوض آزادی عمل درجامعه  وحمایت از اقشار ونماینده گی از خواستها ومطالبات اصناف مربوط  به مثابه مخلوق ومدافع  سیاست های حزب قرار گرفتند ،برگذاری شوراهای نامنهاد وگذاشتن نامهای عریض وطویل بروکراتیک ،برای ارگانهای قدرت وحاکمیت دولتی ، بدعت دیگری بود ، که هیچ وجه مشترک با دموکراسی ، حاکمیت مردم و انعکاس اراده مردم درقدرت نداشت.

   در مرحله ((تصحیح انقلاب)) نیز به نهاد هاوسازمانهای سیاسی امکان فعالیت ممکن ومیسر نگردید .

            مسا له ملی

   اعتقاد وباور نیروهای چپ (باستثنای شاد روان بدخشی ، که حل مسا له ملی را یکی از زمره اهداف دموکراتیک وعدالت خواهانه ، با نظرداشت تاریخ خونبار ملی کشور میپنداشت )، در مورد مسا له ملی  ملهم از تفکرات وباورهای طبقاتی بود ، یعنی مسا له ملی هنگامی راه حل خود را میابد، که انقلاب سوسیالستی به پیروزی برسد وبا از بین رفتن کشمکش های طبقاتی واجتماعی، مسا له ملی نیز ، که یکی ازمعلول های آنست ، حل میگردد .

   ولی یک دید گذرا به حل مسا له ملی در شوروی سابق ، یوگوسلاویا ، چکو سلواکیا . . . نشان داد که بعد از هفتاد سال ، حکمروایی احزاب طبقه کارگر و اعمار جامعه سوسیالستی ، مسا له ملی کما کان لاینحل باقی ماند  وبه مجرد بر طرف شدن، اختناق واستبداد یک حزبی، بسرعت جنبش های ملی قد بر افراشتند .این مسا له این اعتقاد فکری را ردکرد ، که حل مسا له ملی صرفا در جامعه بدون طبقات ممکن است .

   جنبش چپ افغانستان ، باالگو برداری ازین طرز تفکر ، حل مسا له ملی را بر پندار طبقاتی پذیرفت  وبا آنکه حل مسا له ملی  منحیث یکی از خواست های  عادلانه ودموکراتیک ، در برابرش قرار داشت اما رهبری حزبی ، هرنوع گرایش بخاطر حل عادلانه این مسا له را رد کرد .

   درمرحله اول کودتای ثور ، مانند شیوه های شناخته شده  امیر عبدالرحمن خان ومحمد نادر خان دربسیج بخشی از اقوام ، دربرابرقیام هزاره ها استفاده کرد .

   گرایشات شدید اتنوسنتریزم وانحصار قدرت توسط یک اتنی ، در برخی حلقات حزب از همان آغاز تاسیس آن مشهود بود .

   بعد از کودتای ثو ر، در جناح خلق حزب گرایشات بسیار واضح بجانب انحصار قدرت بنفع یک اتنی جریان یافت وبا سقوط حاکمیت امین مو قتا فروکش کرد .

   تجزیه حزب بدو جناح  درکنار برخی مسایل دیگر ، نیز ازین امر منشا میگرفت .

   تجزیه های بعدی ازهردو جناح حزب  بیشتر با این خط ، مشخص بودند .

   گرایش بخشی از رهبری حزب ، برهبری دوکتور نجیب اله مبنی بر انحصار قدرت  بنفع یک اتنی دریک معامله پشت پرده با((افغان ملت ))فروپاشی حاکمیت را تسریع کرد .

   جریا ن فروپاشی حاکمیت بخوبی نشانداد ، که بر خلاف ادعایی، جریان چپ، به اعتقاد به مبارزه طبقاتی وانترنا سیو نالیزم پرولتری ، همه در خطوط ملی تجزیه شدند .وازآرمانهای ایدولوژیک شان عقب گرد کردند .

   این عقب گرد چنان وحشتناک بود ، که با پناه بردن به سیاه ترین وارتجاعیترین  نیروهای قرون وسطایی، در جنگ خونین ملی ، یکجا با ارتش پاکستان ، تروریزم بین المللی وطالبان ،در قتل عام ، تاراج وبه آتش کشیدن خانه ها ومزارع اتنیها واقوام دیگر ،عطش برتری جویی وعظمت طلبی های قبیله یی خویش را فرو نشاندند .

   فروپاشی اعتقادات ایدولوژیک ، میان کادرهای رهبری ،واتخاذ جبهه گیریهای سیاسی  ونظامی  براساس برتری جویی قومی وقبیله یی، از یک جانب آ سیب پذیر بودن ، برداشت های طبقاتی را درین مورد نشانداد واز جانب دیگر ،شکست این نیروهارا در برابر آرمان عدالت ملی وسیاسی اتنی های با هم برادر ملت افغانستا ن، بر ملا ساخت .

   مسا له وابستگی

    مفاهیمی چون انترناسیونالیسم، ترند ،سویتیزم . . .  مواردی بودند ، که بطور عملی نیروهای چپ را به وابستگی اعتقادی وایدولژیک کشاند .

مارکسیسم – لیننیزم ، اگر در شوروی سابق وچین . . .برحق بود ، بدانجهت ، که مردم توانستند انرا در عمل پیاده کنند واز ان دفاع نمایند . اما صدور ایدولوژی به حیث کالایی سیاسی، مسا له جدا از ایدولوژی است .

   وقتی کشور صادر کننده ایدولوژی آنرا توام با پول واقتصاد وجنگ افزار، به کشور دیگر صادر کند ، مسلما رژیم که ایدولوژی را پذیرفته است ، ناچار است ، منافع وخواست کشور مبدا ایدولوژی را ولو در مطابقت با منافع ملی آن نباشد ، در نظر بگیرد واحترام کند . بدینترتیب وارد کننده ایدولوژی اراده ملی خود را ازدست میدهد . صادر کننده تنها به منافع خود پابندی دارد ، نه به منافع کشوری ، که این مفاهیم را پذیرفته است .

   وارد کننده مجبور است ، تمام واقعیت های، مناسبات فرهنگی وسنتی جامعه خویش را ، مطابق به خواست ایدولوژیک- سیاسی کشور آقا، عیارسازد .

   شعار کارگران مرز ندارند وانترناسیونالیزم پرولتری ، درعمل تحمیق ایدولوژی ، بود که با لوسیله آن، مرزهارا فروپاشید وبراهتی نیروهای خارجی را وارد کشور ساخت .

   یک باور ضد ملی دیگر ، نیز دربین نیروهای چپ رسوخ کرده بود ، که ((بدون پشتوانه بین المللی  نمیتوان مبارزه سیاسی کرد ))، وقتی اعتقا به این باور آغاز شود ، انجامش باید تراژدی میبود ، که ما نزدیک به سه دهه تاکنون شاهد آن هستیم .

   انترناسیونالیسم، ترند ،وسویتیزم ، سرحد بین کشور هارا برسمیت نمیشناسد و ورود قطعات نظامی شوروی متکی به این عمل صورت گرفت .

    بدینترتیب  دیوار ناسیونالیسم ، که ناشی از مقاومت آزادی بخش ملی دربرابر استعمار   کهن بود ، با انترناسیونالیزم لیننی فرو غلتید ، صدور انقلاب برای تقویت پایه های انقلاب اکتوبر  درواقع دفاع از سرحدات جنوبی روسیه شوروی بود .

   وابستگی به قدرت(( کبیر شوراها )) بین نیروهای چپ ، غروری بود، که رهبران این گروه هارا از تعقل ومنطق ملی برای حکمروایی سیاسی محروم ساخت .

   نزدیکی بیشتر هر جناح وگروپ به شوروی ، مایه افتخار وبرهان شناخت واعتبار انترناسیونالیسی بحساب می آمد ، معیار صداقت ، رعایت اصول طبقاتی  به تایئدشوروی بستگی داشت . کم مهری شوروی نسبت به هر گروه، دال بر غیر اصولی بودن آن داشت.

   فاجعه گرایش نیروهای چپی در مبارزه سیاسی ، اتکا به نیروهای خارجی بود ،هرجنبش وابسته بخارج ،ناگذیر منافع ملی خویش را ، قربان اهداف وسیاست هايی نماید ، که قدرتهای خارجی ، برای آنها حاضر به سرمایه گذاری اند .

  اتکابه قدرتهای خارجی ، حاکمیت رافاقدریشه های اجتماعی  وقاعده مردمی ساخت .انحصار قدرت سیاسی توسط این نیروها ، باعث وابستگی بیشتر آنها گردید .

   زمامداران چپی توازن قدرت را میان دو قطب بر هم زدند و کشور را بمیدان جنگ پیشرفته ترن جنگ افزارهایی  نظامی تبدیل ساختند وبرهم خوردن توازن ، باعث وابستگی هرچه بیشتر آنها شد .

   بی اراده گی حاکمیت مربوط به نیروهای چپ ، دربرابر منافع شوروی ، بنا بر پیوند ایدولوژیک،هیچگاه آنهارا متوجه این امر نمیساخت ، که زمامداران شوروی ، هیچگونه صداقت در برابر سیاست ایدولوژیک خود نداشتند ، زمانیکه ناسیونالیسم روس ، دیگر نفعی در جنگ افغانستان برای خود ندید ، از افغانستان خارج شد .وبار سنگین این همه فجایع  بدوش انقلابیون چپی گذاشته شد .

   نیروهای چپ تراژدی تجاوز شوروی به افغانستان را تا کنون مسکوت گذاشته اند . تغیر که در تفکر نیروهای چپ دیروز درین رابطه بوجود آمده است ، اینست که حال هر گروه مسئولیت دعوت ازقطعات نظامی شوروی را بگردن دیگر میاندازد وهر کدام در صدداست تا بار مسئولیت خود را نسبت به دیگر کمتر جلوه بدهد .

   اما درتمام این گرو ه ها ، یک مشابهت عام وجود دارد ، وآن اینکه اصلا قضیه تجاوز شوروی که منحیث  نقطه عطف بحران خونین ، درکشور گردید ، مورد بحث آنها نیست ، درهیچیک از برنامه های علما تنظیم شده !؟ چیزی از آن بمشاهده نمیرسد . چنان از کنار آن رد میشوند ، که گویی درکشور آب از آب تکان نخورده است .

    بیروکراسی

  درنظام حزبی نیروهای چپ بعد از قدرت ،چنان بروکراسی حاکم شد ، که مشابهت کلی بیک نظام اداری بیروکراتیک داشت .نظام حزبی بیشتر به نظام ارتشی شباهت داشت ،که همه چیز بر مبنای دستور انجام میپذیرفت .

   شخصیت پرستی ، رهبرپرستی ، فرکسیون بازی ، ایجاد حلقه های بروکراتیک برای کنترول قوای سه گانه حکومت ،جنگ نفوذ در ارتش ، ایجاد شبکه های جنبی برای نفوذ در درون شبکه های حزبی وکیش شخصیت ، جلوه های نا خوش آیند  زنده گی حزبی را نشان میداد .

   ایجاد شبکه های وسیع جاسوسی برای کنترول اعضای حزب ومقرریها بر اساس سفارشات خاد ،عاملی دیگر ی بود ، که حکایت از شیوه  مسلط جاسوسی وسیع در درون حزب داشت .

   تبدیل شدن دفاترحزب  به شکل لوکس ترین دفاتر دولتی وایستادن محافظ وحاضر باش در دهن دفتر مسئولان حزبی ، تخصیص بودجه های استثنایی برای معاش ، دفترودیوان ، مطابق معیارهای بروکراتیک، جنگ برای موتر ومقام و بلند بردن معاشات حرفوی ، بیانگر رشد بروکراسی بود .

   تحریر گذارشات عریض وطویل  گمراه کننده دفاتر حزبی ، بعوض کار عملی وثمر بخش درمیان مردم ،دیوان سالاری  بیگانه با ادعایی تعهد ومسئولیت و برخورد با محرومترین افراد از عقب شخصیت مرد حزبی ، حزب را به بادار بلا منازع توده ها تبدیل کرد .

   اصالت شخصیت بروکراتیک ، در وجود مسئولان سیاسی حزب ، آرما ن و هدف اجتماعی حزب را  قربان منافع وشخصیت سازی ،فرسوده حزبی میساخت .

   تجربه نشانداد ، که اگر حزب به مرکز دیوان سالاری ،تبدیل شد، این مرکز به مرکز استبداد روشنفکری نیز تبدیل میشود .

   طوریکه همه شاهد بودند  رشد بروکراسی ، رابطه حزب را با مردم قطع کرد وبروکراسی حزبی یعنی حاکم شدن

فضایی بی آرمانی .

   معامله ، اختلاس وفساد اداری روشنفکر حزبی ،خیانت  به پاکترین آرمانها واعتقدات یک حزب است .که باعث کاهش وجهه واعتبار  آن در میان مردم میگردد .

   منطق استحاله شدن کادرهای حزبی ،درمقامات بروکراتیک دولتی ، جز این نبود ، که دیروز در پیاده رو جاده درجوار مردم راه میرفت ، احساس مشترک بامردم داشت وبعد از قدرت بر مردم حکومت کرد .

    اما با وجود پشت سر گذاشتن تجربه خونین قدرت ودولتداری با لوسیله نیروهای((چپ دموکراتیک))، طوریکه ارایه طرحها ونقطه نظرها در مطبوعات نشان میدهد، این نیروها باز میخواهند مواردی را تکرار کنند، که ره آورد آن بخون نشستن جامعه بود.

   در مطبوعات بیرون مرزی ما بحث در باره ایجاد جبهه از نیروهایی (چپ دموکراتیک)، که عمدتا اشاره تلویحی به بقایای متلاشی شده حزب دموکراتیک خلق افغانستان است، جریان دارد.

   معلوم نیست برداشت از نیروهای  چپ دموکراتیک، که همه خود را ادامه دهنده این راه ورسم ومتعهد به آرمانهای آن میدانند چیست؟ وموضعگیری چپ در وضعیت کنونی چگونه است؟

   درین گیرودار تبلیغاتی و سیاست بازیهای مصروف کننده عدهء از مسولان وگرداننده گان«چپ دموکراتیک»به دو مسا له باید توجه شود:

  «چپ دموکراتیک» دروجود حزب دموکراتیک خلق افغانستان نباید خود را  بحیث وارث وادامه دهنده جریانهای مشروطه خواهی اول، دوم وسوم قلمداد کند.

   جریانهای مشرطه خواهی، جریانهای خود انگیخته ملی بودند، در راس گرایشات مشروطه خواهی نخبه گان ملی ومذهبی  قرار داشتند. پابندی آنها به آرمانهای ملی، فرهنگی وتاریخی، رشد مستقلانه ملی ، تاکید به استقلال، حاکمیت ملی ، تمامیت ارضی وهمچنان عدم پیوند های اعتقادی وسیاسی شان در بیرون از کشور، موید کامل ملی گرایی این جریانها بوده است .

   رکن عمده مطالبات و گرایشات مشروطه خواهی را باورهای دموکراتیک آنان مبنی بر اشتراک مستقیم مردم در کار زارهای سیاسی وانتخاب مرجعیت سیاسی توسط مردم تشکیل میداد. جریانهای مشروطه خواهی بیشتر جریانهای طرفدار اصلاحات و ریفورم در جامعه ورژیم سیاسی بودند. و به هیچگونه گرایشات ایدولو ژیک والگو برداریهای سیاسی معتقد نبودند.

بنا برین نمیتوان ایجاد «چپ دموکراتیک» وگرایشات ایدولوژیک دهه چهل خورشیدی را تداوم مبارزات مشروطه خواهی نسلهای پیشین دانست.

  -  مورد دوم آنست ،که در ادبیات سیاسی اصطلاح چپ به جریانها، نهادها واحزاب سیاسی اطلاق میشد ،که دارای گرایشات ضد فیودالی و ضد امپریالستی بودند وخود را متعهد به پیشبرد اصلاحات دموکراتیکی، میدانستند، که مناسبات فیودالی را از طریق اصلاحات دموکراتیک ارضی بسود دهقانان وبشرکت دهقانان از میان بردارد وهمچنان با رهبری امور اقتصادی(بانکها، تجارت ، سرمایه گذاری، رشد سکتور دولتی اقتصاد ،صنایع سنگین و تصاحب وتمرکز شاخص عمده اقتصادی) دردست دولت ،  نفوذ امپریالیزم والیگارشی مالی را از شاهرگهای اقتصادی کشور بزداید وراه را برای انکشاف مستقل ملی باز کند وبرای نیل به ترقی اجتماعی ، رفاه وپیشرفت اقتصادی و تامین استقلال اقتصادی، گام بردارد. در قدرت سیاسی اشتراک طبقات و اقشار زحمتکش را تامین کند وبا هرگونه سمت گيری بسوی ایجاد جامعه سرمایه داری مبارزه کند .

   حال بیبنیم ادعایی جنبش متلاشی شده«چپ دموکراتیک»در افغانستان وبیرون ازان ، که هنوز هم خود را مدافع این آرمانها وایده آلها میداند چقدر بواقعیت نزدیک است؟

    بعد از کودتای ثور و تصرف قدرت سیاسی ، حزب دموکراتیک خلق افغانستان گامهای را درراه لغو مناسبات فیودالی برداشت، اما از بالا وبدون اشتراک دهقانان ، قبل ازینکه طبقه دهقان ازنظر سیاسی وسازمانی متشکل شود واز نظر فرهنگی آگاهی لازم کسب کند و آماده پذیرش اصلاحات گردد. دولت بسیار قبل از وقت بطور ذهنیگرانه اقدام به اصلاحات ارضی کرد. دهقانان نتنها با این اقدام دولت در کنار آن قرار نگرفتند ، بلکه بخاطر  دفاع ار باورهای مذهبی وقبیلوی خویش علیه آن بمبارزه برخاستند .

   بعد از مرحله «تکاملی انقلاب» به نفی این پروگرام مرحله – به مرحله پرداخته شد ورژیم نجیب اله الغای کامل آنرا اعلام داشت. بدین سان پروسه اصلاحات ارضی ، که با افراط آغاز شده بود، با تفریط پایان یافت ، تنها چیزی که عوض شد نظام فیودالی غیر مسلح، به فیودالی مسلحانه تبدیل شد.

   مسا له مبارزه با نفوذ امپریالیزم نیز چنان با افراط کاریهای توام گردید، که هدف اساسی این مبارزه در پرده ابهام وابر های تاریک پنهان شد .

   افغانستان بعوض رشد مستقلانه اقتصادی، فرهنگی ،اجتماعی تامین استقلال اقتصادی ، استقلال سیاسی اش را نیز ازدست داد وبه کشور وابسته وبمیدان رقابتهای خونین جنگ سرد تبدیل گردید، که شکست نیروهای چپ نیز بنام خود شان ثبت نگردید، بلکه بحیث شکست افزارهایی اتحادشوروی شناخته شدند.

   قابل تذکر است ، که در بر نامه مصالحه ملی با تمام آرمانها، اعتقادات، باورها واندیشه های  چپی وداع شده بود.،که مدعیان مومن به آرمانهای چپ امروزی نیز در ین تصامیم وفیصله ها حضور داشتند و هیچگونه اعتراض علنی نسبت به موضعگیری جدید حزب نداشتند.

   در دوران اقتدارو بعد ازفروپاشی حاکمیت حزب وطن عده از سران  ورهبران آن عملا به چنان منجلاب بازیهای خونین کشیده شدند،که در تصور راسترین نیروهای جامعه افغانی نیز محتمل نبود.

   مسا له برپایی کودتا علیه نجیب اله بشرکت بخشی از جناح خلق با گلبدین حکمتیار برهبری  آی، اس، آِی، شرکت کادر رهبری نظامی حزب در جنگهای میان گروهی تنظیمها، همکاری جناح خلق در ایجاد جریان قرون وسطایی طالبان والقاعده به هدایت مستقیم پاکستان، عربستان، انگلیس وامریکا وهم اکنون وابستگی ووفاداری اغلب سازمانهای ثبت شده مخلوق ح ، د، خ آ برژیم دست نشانده کرزی وحضور نظامی امریکا. تا کجا میتواند داعیه «چپ دموکراتیک» را انعکاس بدهد؟

   در خطوط پروگرامی این همه احزاب چپ دموکراتیک،کلمه وجمله ای ازآرمانها وباورهای چپ وجود ندارد.

   پس دلایل وبرهان این همه دغدغه چپ بودن واتحاد نیروهای «چپ دموکراتیک» چی متواند باشد؟ وزمینه عملی

آن در کجا است؟

   اما یک مسا له روشن است ، که دلهره قدرت وسلطه سیاسی تغیرات دراماتیک  را درموضعگریهای سیاسی «چپ دموکراتیک» بوجود آورده است.وابستگی بخاطر قدرت واقتدار هیچ حدومرز اعتقادی ، آرمانی وایدولوژیک را نمیشناسد. از هرکه وازهر قدرت واز هر امکان در مبارزه سیاسی سود جست. تغیر موضع از سوسیالیزم به کاپیتالیزم وازشوروی به امریکا پله هایی تکاملی!؟  «چپ دموکراتیک» راتشکیل میدهد. فردا معلوم نیست چپ افغانستان در مدار کدام محور خواهد چرخید.

 

                              ميزان سال 1384

                                وطندار

 


بالا
 
بازگشت