تحقق  نظام دموکراسی باعث حل همه

جانبهء بحران دير پای افغانستان خواهد شد

 

 

  انجنير سخی ارزگانی ( جرمنی )

بخش دوم :

 

 

گوشهء  از بحران در افغانستان :

 

    جامعه افغانستان آمیزه یی از اتنی ها ، اقوام ، قبایل و عشایر و ... بوده که در دل  تاریخ این خطه باستانی دارای پیشینه های بسیار کهن می باشد . افزون برآن ، جوامع بومی کشور ما هم فراز و فرود زیاد به خود  دیده اند ؛ و تا جائیکه  از دست غرض آلود  قدرتمداران  و متولیان سیاسی خودکامه در امان بوده ، مردمان ما به صورت طبیعی و بدون پرخاشگری ، تجاوز ، خشونت ، تاراج ، قتل و ... در جوار یکدیگر با صلح ، امنیت و  منطق خواهرانه - برادرانه باهم زندگی نموده اند .

    اما زمانیکه مسأله مستبدین ، طبقات حاکم  و زورمندان یک مشت  ناچیز انحصار طلب  کشور در میان آمده و اینها از مسایل اتنیکی ، تباری ، دودمانی ، فرهنگی ، قبیلوی ، مذهبی ، دینی ، زبانی هم به  نفع فردی ، طبقاتی ، فرهنگی ، گروهی  و فرعونی خودها استفاده برده و زمینه های نفاق و شقاق  و حتا کشتارها را فی مابین اتنی های بیگناه کشور ما اعم از سنی و شیعه و مسلمان و غیر مسلمان ایجاد نموده  و آنرا به نفع سیستم استبدادی ، خودکامگان بومی و استکبار اجنبی گسترش هم داده اند .

    مثلا ارباب یک اتنی خاصی که قدرت سیاسی کشور را یا با کودتاه یا تزویر و یا حتا از راه انتخابات ساختگی با حمایت اجانب از مردم ما قبضه کرده ؛ او در قدم اول اتنی خود را تحمیق نموده و به دروغ وعده خدمت را به همین اتنی خود داده است . این ارباب در عمل کوچک ترین خدمت مشروع ، مستحق ، حقوقی و امثالهم را برای اتنی  و یا قبیله خاصی خویش نیز انجام نداده ، بلکه حقوق آنان را  با نیرنگ های مختلف غصب و در انحصار طبقات خودکامه قبایل ، خاندان ، اقارب و درباریان مستبد خود قرار داده است .

     غرض از این  نگارش یک اشارهء مؤجز و آنهم جسته و گریخته به چند نمونه یی از بحران  کشور ماست ، تا با انگشت اعتراض ناچیز بر واقعیت های گذشته  و کنونی بوده که بازهم گوشهء از بحران کشور ما مکررا  روشن شود . و تا جامعه کنونی و نسل آینده کشور ما از تاریخ گذشته و امروز عبرت بگیرند و برای یک افغانستان ملی و دموکراتیک و تجزیه ناپذیر و مستقل کمر همت را ببندند .

     پس به این ترتیب عموما حکام ، شاهان ، رؤسا و زمام داران غیر دموکراتیک افغانستان که از همان اتنی بوده ، اولا پاهای خودها را بالای گلون مردم مظلوم و طبقات محکوم اتنی خویش گذاشته اند و حقوق مشروع آنان را با تزویر مری و نامری پامال نموده اند  . و از طرفی دیگر این گونه زمامداران خودکامه و غیر مردمی همواره به اتنی خود می گفتند که :

   «  پادشاهی و قدرت از شما است دیگر چه می خواهید  ؟  خدا را هزاران بار شکر کنید ! »

   ولی تبار و اتنی خاصی مربوط این گونه حکام جابر و شاهان مطلق العنان هم باور می کردند که به راستی پاد شاهی و قدرت از ماست و برای ما خدمت میکند . اما این مردم  فریب  خورده  در تمام طول حیات خود یکبار هم از خود  سوال نمی کردند  که اینگونه پادشاهی و زمامداری اتنی ما و یا قبیله مایان چه نفع اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی و ...  را برای ما آورده است ؟

 

     در طول تاریخ افغانستان حکام کشور ما مردم شان را همین گونه فریب داده و نه تنها بالای گرده های اتنی خود مسلط بوده ، بلکه بالای سایر اتنی های کشور به صورت شؤنیستی هار و با تحمیل کشتارها و...  نیز حاکم بوده اند . این  چنین بیدادگری ، انحصار حاکمیت طبقاتی ، قبیلوی ،  فاشیستی- خاندانی و آنهم با حمایت بیگانگان در کشور ما بوده اند که جزء سیاه از بخش تاریخ افغانستان می باشد .  و همچنان  زمامداران  مستبد و بیگانه پرست حقوق سیاسی – اجتماعی ، فرهنگی – اقتصادی و ... فرد فرد از  افراد جامعه  اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما را با اکراه ، غارت ، کله منارها ، کشتارهای گوناگون غصب کردند .

     از همین لحاظ  هم  بوده که  زمامداران تک قبیلوی ، تک خاندانی ، طبقاتی و پشتونسالار ( نه توده ها و طبقات محکوم پشتون ما )  کشور ما با هرگونه عصبیت اتنیکی ، پرخاشگری قبیلوی ، خشونت سمتی ، استبداد طبقاتی وغیره خودها علیه اتنی های سایر جوامع افغانستان وارد صحنه شده اند که صفحات تاریخ کشور ما از جنایات بی نظیر آنان پر می باشد .

    خلاصه تمام ثرؤت و منابع قدرت سیاسی ، مادی  و نظایر آن صرفا در انحصار مطلق چند نفر برادران خودکامه  سلطنتی نژاد پرست مربوط یک قبیله سدوزایی و گاه بارکزایی و زمانی هم محمد زایی و به ویژه در انحصار قطعی یک خاندان مستند سلطنتی پشتون تبار کشور ما بوده است .

چرا یک زن شاهزاده و ... تولد می کند و یک زن دیگر برده  و ... می زاید ؟

   در جوامع طبقاتی و استبدادی در بستر مناسبات اجتماعی ، مادی و معنوی جامعه از آغاز تا کنون به تثبیت رسیده است که زنان صاحب امتیاز و طبقات حاکم همواره شاهزاده ، رئیس دولت و ... را غرض باداری و حاکمیت به جامعه تحویل داده اند . اما برعکس زنان فقیر و فاقد وسایل نان پیدا کردن همیشه فرزندان مزدور ، کنیز و ... را جبرا جهت بردگی ، نوکری ، مالیه دادن و ... برای حکام و زور مندان تقدیم نموده و اکنون نیز چنین است .

   بلی ! زنان اتنی های  تاجیک ،  هزاره ،  طبقات  محکوم  پشتون ،   ازبیک ، ترکمن ، قزلباش ، بيات  ، سادات ، بلوچ ، نورستانی ، قيرغيز ، ايماق ،  پشه يي ، هند و ، سک ، يهود و ساير اقوام تحت ستم  کشور ما ؛ با  تعجب که  این  زنان همواره  جوالی ،  دهقان ، حمال ، عسکر ، پياده دفتر ، چپراسی مکتب ، کنيز ، خادم و نظاير اينها می زائيدند و آنها را از روی اجبار جهت پيدا نمودن حد اقل نان بخور و نمير در جامعه تحقير شده و خونبار کشور ما  تقديم می کردند .

    اما زنان  طبقات بالايي یک تبار بخصوص  زنان  شاهان ، برادران سلطنتی ،  وزيران ، زورمندان ، اربابان استثمارگر ، حکام خودکامه و قدرتمندان ؛ فقط شاه ، وليعهد ،  شاهزاده ، ملکه ، قاضی القضات ، ، وزير ، مارشال ، جنرال ، والی ، رئيس ،  ديوان سالار ، سفير ، شاعر ، هنرمند ، انجنير ، داکتر ، پروفسير ، سياستدان ،  سرمايه دار ، حقوق دان ، شهردار  و امثالهم را می زایند و آنها را به جامعه تقديم می کردند که آنان آقايي کنند و همواره در هرم سياست حکومتی اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، نظامی ... قرار داشته باشند و از تمام نعمات و منابع ثرؤت ملی کشور امتيازات خاصی را هم نصيب شوند که عملا چنين هم بودند  و حال نیز چنان اند .

    پرسش اينست که چطور زنان اتنی ها تحت ستم  و طبقات محکوم ميهن ما يک بار هم شاه ،  وزير ، جنرال وغيره  را نزائیدند و به جامعه تقديم  نکردند ، و برعکس زنان چند نفر پشتون ( نه همه پشتون ها ) ممتاز و اشراف و شاهان  يک بار هم جوالی ، کنيز و مانند اينها را  به جامعه عرضه نکرده اند ؟

    اگر از خداوند لایزال جویا شویم که چرا زنان محکوم برده ، کنیز و ... می زایند و زنان مستکبرین و سلاطین ، شاهزاده ، شاه دخت و ... می زایند ؟

 خداوند متعال می فرماید :

« انسان را از گل چسپیدهء ناچیزی آفریده ایم .» ( الصافات / 11 )

« خداست که از آب انسان ها را آفریده است .» ( الفرقان / 549)

 « خدا کسی است که شما را از خاک می آفریند ، سپس به منی تبدیل می گرداند . و بعد به زالو گونه ای تبدیل می نماید و آنکاه به شکل نوزادی بیرون تان می آورد . » ( غافر/67 )

« خداوند شما را از خاک بیافرید ، سپس شما را از نطفه خلق کرد و آنگاه شما را به صورت زوج ها در آورد .» ( فاطر / 11 )

« ما فرزندن آدم را کرامت بخشیدیم .» ( الاسرأ / 34 )

« ای مردمان ! ما شما را از مرد و زنی آفریده ایم . » ( الحجرات / 13 ) ( 1 )

    از آیات فوق واضحا درک می گردد که هیچ گونه تفاوت میان خلقت انسان ها نیست که یکی از بطن مادر ظالم و دیگری از رحم مادر مظلوم و محکوم تولد گردد .  و یا یکی از مادر گدا و دیگری از مادر شاه تولد گردد . در فلسفه خلقت خداوندی هرگز شاهد نیسم که زن غریب و محکوم تنها جوالی ، برده و ... بزاید و برعکس زن معتبر و ممتاز فقط شاهزاده ، وزیر و ...

بزاید . خداوند یکی را مظلوم و دیگری را ظالم و یا یکی را برده و دیگری را سلطان خلق نکرده است . انسان از یک زن و یک مرد خلق شده و از میان انسان ها پارساترین ، خدمتگار ترین ، سازنده ترین آنها برترین شان می باشند و بس .

    خداوند تمام خشونت ، بیدادگری ، بدعت ، دیکتاتوری ، قتل و … را پس از تولد انسان مربوط نظام غیر عادلانه اجتماعی- سیاسی در جامعه معرفی می دارد که چنین فرموده است :

« واقعا انسان ستمگر ناسپاس است .» ( ابراهیم / 34 )

« آنان واقعا ستمگر و نادان اند .» ( الاحزاب / 72 )

« انسان طبعا موجود بخیل است .» ( الاسرأ / 100 )

« انسان نسبت به پروردگار خود بسیار ناسپاس و حق ناشناس است ... و او علاقهء شدیدی به دارایی و اموال دارد .» ( العادیات / 6- 8 )

« قطعا انسان ها سرکشی و تمرد می آغازند اگر خود را دارا و بی نیاز ببینند.» ( العلق / 6- 7 )

« کشته باد انسان ! چه خدا نشناس و نا سپاس است . » ( عبس / 17 )  (  2 )  

     در آیات فوق ، ستمگری ، نابرابری ، بی رحمی ، بی عدالتی ، کشتار و ... از طرف خدا نیامده و خداوند هر گونه جبر ، زجر ، اهانت ، پرخاشگری ، قتل و ... را نفی فرموده است . و بد بختی ها ، زشتی ها  و … همچنان خوبی ها ، زیبایی ها و…به دست خود انسان خلق می شود .  پس  پاسخ خود را از آیات فوق بدست می آوریم زن غریب که حمال و کنیز می زاید و زن مستکبر که  شاه و وزیر می زاید از طرف خداوند این چنین دستور پیش ازتولد انسان داده نشده است ، بلکه این چنین مسایل همه محصول نظام اجتماعی – سیاسی ظالمانه در ساختار و نهادهای اجتماعی ، معنوی و مادی جامعه می باشد .

     آيا اين کار خدايي است و يا محصول نظام  خودکامه  اجتماعی - سیاسی فرعونيان  زمان در جامعه افغانستان  است که  تنها  زنان غريب : خادم ، بارکش ، کنیز ، برده  و امثالهم  می زايند و  زنان  اربابان  و طبقات ستمگر  و برادران سلطنتی  مستبد : شاهزاده  ، رهبر ، وزير و نظاير اينها را می زايند ؟

   اگر بازهم زنان که کنیز ، برده و ... می زایند و زنان که وزیر ، سلطان و ... می زایند ؛ آنها را نزد  متخصصین طبی جهت معاینه ببریم و از دکتوران جویا شویم که چرا از رحم زنان غریب صرفا جوالی ، کنیز و ... و از رحم زنان حاکم و مستبد فقط شاهزاده و ... تولد می گردند ؟ در این مورد دکتوران هم جواب رد می دهند و هیچگونه تفاوتی را در ساختار وجود زنان هم از نظر علمی و طبیعی نمی بینند.

Textruta: 4

 

   پس از نظر علمی هم به اثبات می رسد که  برده ، کنیز و ... شاهزاده ، رئیس دولت  و ... محصول نظام استبدادی و فرعونی در جامعه می باشد . و علل تمام دردها ، ناگواری ها ، بی عدالتی ها ، کشتارها و همچنان خوبی ها ، زیبایی ها ، تمدن ها و ... در نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی نظام جامعه دانست و نه در جاهای دیگر .

   بلی !  بر اساس همین گونه انحصار حاکمیت شؤنیستی ، قبیلوی ، خاندانی و فردی این چنین شاهان و حکام خودکامه و غیر مردمی بود که تمام اتنی های دیگر کشور ما از هرگونه بهره گیری از منابع ثرؤت ملی و حاکمیت سیاسی در دولت و اجتماع محروم شده بودند . و یک بحران بزرگی اتنیکی ، سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، سمتی و ... را  در کشور ایجاد کرد.

    از اثر همین حاکمیت های استبدادی و ضد ملی کشورماست که تا این حال جامعه پشتون هم در روابط  تنگ  قبیلوی و حتا عشیروی خود باقی مانده است . و توده های مستضعف پشتون ما هم مورد استثمار ، استبداد ، پرخاشگری فاشیزم- خاندانی پشتون تبار قرار گرفته اند . جوامع تاجیک ، هزاره ، ازبیک ، ترکمن ، قزلباش ، بیات ، بلوچ ، نورستانی ، پشه یی ، قزاق ، عرب ، ایماق ، تیموری وغیره و همچنان مردمان اهل هنود ، سک ، موسوی و ... نه تنها در مناسبات خرافی و جمود نگر قبیلوی ، طایفوی ، دودمانی و ... خودها جدا از همدیگر بسسر می برند ، بلکه اینها در زیر استبداد و فشار شؤنیزم- قبیلوی و فاشیزم – خاندانی سلطنتی و خودکامگی طبقاتی نیز آب و خمیر شده اند . از همین بافت قبیلوی ، عشیروی و فقر مستمر سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و ... جوامع افغانستان بوده که مستبدین بومی با حمایت اجانب خون  یک هزاره را توسط یک فرد نا آگاه پشتون ما ، خون یک پشتون را ذریعه یک فرد نا فهم تاجیک ما ، خون یک تاجیک را توسط یک شخص نا آگاه ازبیک و .... یا برعکس به زمین ریختانده اند .

    این گونه مسایل نه تنها شمهء از بحران کشور ما را تشکیل داده ، بلکه هر روز تشنجات ، تعصبات ، خشونت ها ، تطاول ها ، تصفیه نژادی ها ، انسان ربایی ها ، ترور ها ، نابودی فرهنگ ها و ... از سوی جلادان ، حکام مستبد و زورمندان محلی بر بحران دیرینه کشور ما نیز افزود شده و آنرا فربه می سازد . و متأسفانه قرن ها به همین منوال سپری شده اند که نسل های موجود و آینده باید جبران خسارات آنرا هم بپردازند .

     افغانستان يک کشور موزاييکی و کثيرالاتنیکی  است که تمام غم های اين خطه تمدن پرور را يک طرفه مردم ما با خون و پوست خود تحمل نموده  اند .  مردم  ما همواره از استقلال ، تماميت ارضی ، آزادگی و نواميس ملی با ريزش خون های پاک خويش قهرمانانه حراست کرده اند . در آبادانی کشورشان رول اصلی را تنها مردم ما به عهده داشته و  وارث اصلی و صاحب واقعی و حقيقی اين مرز و بوم مردم افغانستان هستند  . ولی دردا که مردم ما در عوض آن  از هيچ گونه خوشی ، سعادت ، حقوق ، آرامش ، آزادی و مزايايي ديگری  اجتماعی ، ثرؤت ملی ، حقوقی و انسانی بهره مند نبودند و حال هم نيستند . و همچنان  حکومت ها و متوليان سياسی مستبد افغانستان کثرتگرايي مذهبی ، جنسیتی ، دینی ، اتنيکی و همزيستی مسالمت آميز ميان جامعه ما را با انواع گوناگون  مردود شمرده و صرف از میان يک تبار خاص فقط سران  مستبد قبيله مشخص را  به صورت نفاق انگيز حمايت نموده و در رأس امور خاندان و يا برادران سلطنتی بر سرنوشت تمام مردم ما اعم از پشتون و غير پشتون و مسلمان و غير مسلمان افغانستان به صورت غير مشروع و حتا با ريزش خون ، کله منارها ، تصفيه نژادی و قتل های مردمان بيگناه ما نيز تا جای که ممکن شده است ،  مسلط بودند  و با جلاديت  تمام  بر همهء مردم  ما حکومت کردند .

 نمونه ء چندی از نفاق و بحران از سوی متولیان سیاسی و نظام استبدادی :

 

   مرحوم شعله این گونه داد و فریاد خویش را ازاضرار و پی آمد تبعیض ، استخوان شکنی ، نفاق ، جهالت و بحران فرسایشگر در کشور بلند نموده است :

آه  از  بد  ايام  وطن   بين  به  چه  حال  است       پا مال حوادث شده و رو  به  زوال  است

در  آتش   تبعيض   و   نفاق  و  حسد   امروز       می سوزد  و  اميد  رهائيش  محال  است

خود  خواهی  و جهل  و  ستم  و نفس  پرستی        روز بد ما از  بد  اين  چار خصال  است

از جهل و جفا وحشت و خود خواهی و تبعيض      اين  پنج  بلای  وطن  اسباب  زوال است   

   کاوشگر جوان و گرانقدر کشور ما آقای حمزه واعظی خاستگاه ناسيوناليسم را به مثابه يک ايدئولوژی مسلط بر تمام روابط اجتماعی- سياسی که ساير اقوام و جوامع کشور ما را از حاکميت سياسی- اجتماعی در حاشيه رانده ، بيان  می دارد .  و اين امر باعث نقض حقوق و هويت سايراتنی ها و اقوام در جامعه گردیده  و يا به عبارت ديگر بحران هويت را آفريده است که او چنين می نگارد :

    « اصولا ناسيوناليسم در افغانستان سابقه ی دو صد ساله دارد . پيشينه ی اين پديده به زمان تأسيس حکومت پشتون در سال 1747 م. بر می گردد . نامگذاری کشور به « افغانستان » نيز ريشه در همين گرايش و انگيزه ی ناسيوناليستی دارد . حکومت خاندانی از اين حربه در جهت تثبيت حاکميت سياسی و تحکيم هويت قومی خود بهره برده است . به همين جهت است که ناسيوناليسم تاريخی در افغانستان اساسا « ناسيوناليسم دولتی » بوده که در رفتارها و منش های سياسی زمامداران پشتون تبلور يافته است . زمامداران حاکم به ويژه در هفتاد سال اخير ، ناسِيوناليسم را به عنوان يک ايدئولوژی سياسی و قومی ، در تمام حوزه های سياسی ، فرهنگی و اجتماعی تطبيق کرده اند . در حوزه سياست ، به سازماندهی روشنفکران پشتون و مشارکت دادن آنها در سيستم حاکميت با هدف پيشبرد زمامداری انحصار حکومت در دست پشتون ها بهره گرفته اند . در حوزه فرهنگی ، به غلبه دادن عنعنات و آئين های قومی پشتون ها در کشور به عنوان نماد « فرهنگ ملی »کوشيده اند . تلاش کرده اند با حمايت رسمی و همه جانبه ، توسط عده ای از محققين پشتون نظير « عبدالحي حبيبی » به تثبيت هويت تاريخی پشتون ها پرداخته و زبان پشتو را به عنوان زبان ملی بر تمام کشور احاطه دهند . در حوزه اجتماعی تحقير ، توهين و حاشيه نشينی گروه های قومی و مليتهای غير پشتون را ترويج و عمومی ساخته و تسلط روانی و سياسی طوايف پشتون را بر آنها تحميل کرده اند . بنا براين ، ناسيوناليسم به عنوان يک ايدئولوژی سياسی- قومی انحصاری  در اختيار پشتون ها بوده و از همين روست که « جنبش پشتونيزم » به مثابه يک جريان فعال ملی در تحولات سياسی و اجتماعی و فرهنگی افغانستان نقش مهمی ايفا می کند . ساحه نفوذ و فعاليت اين جنبش حتی در

خارج از کشور نيز گسترش پيدا کرده و به مثابه ی يک حربه ي سياسی ، معضل جدی و مؤثری در روابط افغانستان و همسايه ی جنوبی آن ، پاکستان در دوره ای داودخان پديد می آورد . زمامداران پشتونيست افغانستان در روش و منش سياسی خود به اين دليل پديده ی پشتونيزم را حمايت ، تبليغ و تبديل به ماجراهای سياسی می کردند که به دو هدف برسند :

اولا  پشتونيزم را يک جريان ملی و برتر در داخل افغانستان تحميل و بدين وسيله حضور و نقش ساير مليتها را در ساختار اجتماعی و سياسی تحت الشعاع قرار د هند .

ثانيا به سلطه و سيطره ی سياسی- اجتماعی و فرهنگی پشتون ها ، حيثيت بين المللی و مشروعيت و هويت برتر ملی ببخشند . ( 3) 

     اگرچه تشکیل حاکمیت سیاسی و بسا از مسایل در آن سامان بود که ما روی جهات آن در اینجاه مکث نمی نماییم که از موضوع بحث ما خارج می باشد . اما باید پذيرفت که تقريبا سه قرن قبل با اولين حاکميت سياسی در شهر قندهار ، انحصار حاکميت و قومگرايي زيانبار و عصبيت های فرسايشگر اتنیکی ، طبقاتی و مذهبی از سوی اربابان ستمگر و حاکمان قبيله ابدالی آغاز گرديده و در گسترش مصيبت آفرين خود تا اينکه به دوران امیرعبدالرحمن ، حاکميت محمد زائي ها و طالبان به بالاترين مرحلهء ازتنش ها و تعصبات قومی- مذهبی ،  فاشيزم قبيلوی و شؤنيزم اتنیکی به مثابهء يک ايدولوژی حاکم در تمام مناسبات جامعه مسلط گرديد . در اين مورد پژوهشگر و نقدگر  مسايل تاريخ سياسی و جامعه شناسی افغانستان آقای داود گرانمايه ريشهء انحصار حاکميت سياسی و تفکر سلطهء تک قبیلوی را چنين می نگارد : « از زمان احمد شاه ابدالی 1747 الی1992 م همواره قدرت مربوط به قوم پشتون بوده که در نتيجه نوعی انديشهء پشتونگرايي شکل يافته و در اساس نوعی باوری بر مبنای برتر بودن قوم پشتون بر ساير اقوام نزد عوام و برخی اقشار روشنفکر ايجاد گرديده است که تا زمانی افغانستان است بايد زعامت آنان پذيرفته شود . (  4 )

    با حمایت از داوری تاريخ ، ناکارآمدی و فرآورده های مستبدانهء  نظام  قوم سالاری ، طبقات و حکام مستبد پشتون را از نگارش آقای واعظی اينگونه به خوانش می گيرم : « از سوی ديگر ، نظام قوم سالاری و نخبه پرور سياسی افغانستان هيچ گاه رفتار قاعده مند ملی و گفتمان فراگير اجتماعی از خود بروز نداده است . تکرار سلطه ی مطلقه و تداوم تبعيض اجتماعی در رفتار و سازمان سياسی حاکميت ، محروميت ها ، مظالم و عقده های اجتماعی عميقی در ميان توده ها و اقليت های قومی و مذهبی گسترده بود . تکرار و تداوم چنين ساختاری در چرخه ی حکومت ، از يک سو به برتری جويي و تثبيت جايگاه سياسی قوم پشتون کمک می کرد و زعامت سياسی جامعه ي پشتون را به عنوان نماد « زعامت ملی » و فرهنگ و زبان ايلی و عشيره ای پشتون ها را به عنوان سمبل فرهنگ و زبان « ملی » در کشور تحميل می نمود . و از سوی ديگر ، زمينه ی مشارکت سياسی اقوام و رشد وتوسعه ي سياسی- فرهنگی کشور  را  محدود می ساخت . » ( 5 )

     تحليلگر امور سياسی و محقق ديگر کشور ما آقای داکتر سيد عسکر موسوی می نويسد که : « ناسيوناليزم افغانی يا پشتونيزم مجموعهء کل ايستارها و اعتقاداتی است که شالودهء برتری طلبی نژادی پشتونها نسبت به کليهء ديگر گروههای قومی افغانستان را تشکيل می دهد . ( 6 ) بر اساس همين ديدگاه ، افغان ها از حق حاکميت بر سرزمينی برخوردارند که امروزه افغانستان ناميده می شود . به علاوه ، چنين توجيه شده  است که  اين  برتری  نژادی « موهبتی از سوی خداوند » برای افغان ها ( 7 ) است . ( 6 )

    در باور این قلم  ، پشتونیزم به این معنا هرگز نبوده و نیست که همه یی پشتون ها از فقیرترین فرد پشتون تا شاهان مطلق العنان و حکام دیکتاتور و انحصارگر پشتون بر تمام سرنوشت  ، جان ، مال و خون اتنی های غیر پشتون کشور ما  به صورت مستبدانه و شؤنیستی حاکم بوده اند .  نه ، هرگز این چنین نیست .  بلکه پشتونیزم  تا حال از ساحهء محدود سران مستبد یک قبیله ، یک جمع ناچیز تمامیتخواه تحصیل کرده  و برادران سلطنتی  خودکامه سازمان یافته تجاوز نکرده است . فلهذا ، طبقات استثمار شده و مستضعفان محکوم و توده های پا برهنه پشتون خویش  را خارج از محدوده یی ایدئولوژی « پشتونیزم » ،  « فاشیزم » ، « شؤنیزم »  و عملکردهای « پشتون سالاری »  و نژاد پرستان یکه تاز در جامعه می دانیم .

   منطق انسانی ، اسلامی ، ملی و دموکراتیک هرگز ایجاب نمی کند که مایان جامعه بیگناه پشتون و در خون تپیدهء خویش را به جرم شؤنیزم امیر عبدالرحمن خانی تا ملا  محمد عمر خانی و علم برداران کنونی آن بگیریم . اما متأسفانه  گاه  گاهی هم یک عده یی از هموطنان بی سواد و حتا تحصیل کردهء ما به نسبت فقر سیاسی- فرهنگی خویش مردمان بیگناه و عادی پشتون ما را هم متهم به پشتون سالاری ، فاشیزم ، شؤنیزم و پشتونیزم می نمایند . این چنین تفکر و برداشت از اساس نادرست می باشد . گیرم که اگر چنین تمایلات کم رنگ و اندکی نیز در میان توده های معمولی پشتون ما هم به مشاهده می رسد ، با آنهم اینها بی گناه می باشند .

    آری !  تاریخ گواهی می دهم که از اثر شؤنیزم قبیلوی- خاندانی امیرعبدالرحمن خانی ، طوایف بیگناه غلزایی به جرم یکی از قهرمانان ملی ما ملا دین محمد مشک عالم غلزایی  و پسرش عبدالکریم غلزایی  که ضد انگلیس و ضد حاکمیت فاشیستی این امیر خونریز تاریخ  کشور بودند ، به شدید ترین شکل قلع و قمع گردیدند . زنان ، دختران و پسران غلزایی تبار ما را با شیوه های شؤنیستی یا به اسارت گرفتند ، یا به زندان بردند ، یا آنان را فروختند ، یا آنها را کشتند ؛ و زنان  جوان  شوهردار و دختران نا  بالغ غلزایی تبار  طرفداران  ملا مشک عالم قهرمان  ما را خلاف حکم قرآنکریم به ازدواج های اجباری وادار کردند . و همچنان از سران بریده  و بی تن شهدای غلزایی های محکوم و مظلوم کله منارهای هم  ساختند که  این  چنین شؤنیزم و جلادیت نظام پشتون سالاری و استبدادی امیرعبدالرحمن خانی از صفحات تاریخ و خاطره ها هرگز فراموش نخواهد شد .  

    آیا این چنین اعمال بیانگرپشتونیزم خاندانی و فردی بالای غلزایی های پشتون تبار بیگناه و تحت ستم و بیچاره ما نبود ؟

    آیا حاکمیت شؤنیستی فردی  یک جمع کوچک پشتون سالاران قبیلوی- خاندانی سازمان یافته و تمام عیار بالای دهاقین بی زمین و تمام توده های استثمار شده و محکوم  پشتون ما عینیت نداشته و ندارد ؟

   آیا بازهم فاشیزم چند نفر محدود برادران سلطنتی مستبد و بی خدا  را بالای تمام زنان و مردان جامعه پا برهنه پشتون خویش هم در تمام بستر تاریخ خونبار افغانستان شاهد نبودیم و همچنان حال شاهد هردم شهیدی زنان اسیر ، کودکان بی سرپناه و سالخوردگان پشتون خویش در زیر ترور ، غارت ، بی امنیتی و کشتار از سوی طالبان ، قوماندان محلی ، القاعده و سایر اسلامیستان دین فروش در ولایات پشتون نشین خویش نیستم ؟

   آیا این چنین شؤنیزم ، پشتونیزم ، فاشیزم  و پشتون سالاری یک جمع کوچک و سازمان یافته و آنهم با حمایت اجانب بالای کلیه افراد جامعه ما  اعم ازتوده های محکوم پشتون و غیرپشتون و مسلمان و غیر مسلمان کشور ما وجود نداشته  و ندارد ،  و حال هم در زیر عناوین « دموکراسی » ، « مشارکت ملی » ، « وحدت ملی » ، « حکومت وسیع البنیاد »  و ... صورت نمی گیرد ؟

    پس با توجه با واقعیت های عینی گذشته گفته می توانم  که ایدئولوژی پشتونیزم  گاهی بنام پشتون سالاری زمانی به نام شؤنیزم و وقتی هم به اسم فاشیزم که یاد شده ، در بستر تاریخ چند قرن آخر ما تدریجا نطفه های شوم  آن به  ثمر رسیده است . و بانی آن  یک  جمع از اقشار طبقاتی از تبار خاصی در افغانستان می باشد ؛ نه تودهای ستمکش و پا برهنه گان پشتون ما .  نمونه بارز پشتونیزم را منجمله در تفکر نا انسانی ، ضد اسلامی و عملکردهای خونین امیر عبدالرحمن ، نادرشاه ، هاشم خان ، حفیط الله امین ، ملام محمد عمر رهبرطالبان و همفکران شان از صفحات تاریخ بشریت زدوده نخواهد شد .

    متأسفانه در شرایط حاضر این شؤنیستان اتنیکی نه تنها همکاری عملی و همنوایی کامل با وهابیزم ، اخوانیزم ، طالبانیزم ، تروریزم بین المللی القاعده دارند ، بلکه از پشتوانه مستحکم کشورهای همسایه و جهانی به خصوص از حمایت مستقیم ایالات متحده امریکا و انگلیس نیز برخوردار می باشند . به طور مثال هم اکنون بر اثر انحصار حاکمیت قشر تمامیتخواه  و پشتونخواهان در دولت آقای کرزی بوده که والیان ولایات ترکتباران ، دری زبانان و ... را از افراد بلند پایه  حزب اسلامی که در دههء هفتاد خورشیدی در راکتباران ، ویرانی و کشتار مردمان بیگناه شهر کابل سهم مستقیم داشتند ، مقرر داشته اند . به این ترتیب بناء بر نفوذ و حاکمیت مستقیم شؤنیزم شناخته نژادی در تمام بدنه های کلید ملکی ، نظامی ، قضایی ، اجتماعی ، مؤسسات بین المللی در کشور بوده که اکنون زمینه های حضور بقیه اسلامیستان سیاسی ، طالبان تمدن ستیز ، قاتلان مردم  و نژاد پرستان اتنیکی را تدارک دیده تا این چنین نیروهای ضد دموکراتیک و ضد ملی را از طریق شوراهای ولایتی و انتخابات پارلمانی به نام نمایندگان مردم  در قوه مقننه  گویا راه  قانونی پیدا کنند و پارلمان را هم در انحصار خویش قرار دهند . این یک بحران نوینی است که بر بحران های دیرپای و سرطانی افغانستان افزوده شده و زمینه های تسلط  سامان یافته مطلق شؤنیزم اتنیکی را با حمایت قوای خارجی در تمام نهادهای مادی ، اجتماعی ، معنوی ، روانی و ... در کشور مساعد خواهد نمود. اینجاست که پیش شرط های نهادینه سازی « وحدت ملی » ، « ملت سازی » ، « دولت سازی عصر » ، تحقق زیربنای جامعه مدنی و دموکراسی دفن  گورستان ها  خواهند  شد .  و  به این  ترتیب افغانستان از کاروان ترقی ، کثرتگرایی  ، عدالت اجتماعی ، آزادی ، برابری ، رشد جامعه مدنی و تحقق پایه های دموکراسی  به  دور خواهد ماند .

اما سرسپردگی اميرعبدالرحمن به اجانب از يک طرف ، و از سوی عملکرد شؤنيستی اين امير غدار در غصب دارای اقوام غير پشتون  و تصفيه نژادی اقوام زير ستم چندگانه ملی در تاريخ خونين افغانستان است که با اين سند  توجه خوانندگان محترم را جلب می نمايم : « بعد از ختم جنگ دوم انگلو- افغان ، انگليس ادعای اميرعبدالرحمن را بر تاج و تخت کابل پذيرفت. « امير آهنين » ( 1880-1901 ) ، حمايت و پشتيبانی انگلستان را در تحکيم و مرکزی ساختن قدرت دولتی افغانستان ، حاصل کرد . اميرعبدالرحمن با استفاده از پول ، سلاح و حمايت انگليس يک اداره موثر و يک اردوی منظم تشکيل داد . امير ، اقوام متمرد پشتون را مقهور ساخت و بسوی شمال شتافت ، خود مختاری هزاره ها و ازبکها را از ميان برد.  

   اميرعبدالرحمن تصفيه نژادی و قتل عام مردمان غير پشتون مخالف خود را عملی نمود . پشتون ها را به مناطق زراعتی شمال در بين مردم غير پشتون اسکان کرد تا وفاداری آنها را به حکومت خود داشته باشد . يک قرن بعد ، طالبان عين روش را اتخاذ نمودند و بکار بستند .

 (7 )

     احمد رشيد محقق و ژورناليست پاکستانی هژمونی طلبی قومی سران و طبقات حاکم پشتون را اينگونه می نويسد : « پشتون ها سه صد سال بر افغانستان حکومت کرده اند که اکنون در اختيار اقوام ديگر قرار دارد ، موفقيت های طالبان اين اميد را تقويه کرد که پشتون ها دوباره بر افغانستان مسلط گردند .»  (8 )     

     با توجه به گفته های بالا و حتا محققين خارجی هم ثابت گرديده است که يک مشت ناچيز عظمت خواهان ، قبيله سالاران و پشتون سالاران ظلمتگرا بناء بر بلوغ نيافتگی جامعه هرگونه تعدی ، غارت دارايي جامعه ، اسارت و بردگی ، شقاق و نفاق را نسبت به کل جامعه و به  ويژه در مورد مردمان غيرپشتون با وحشت تمام  روا داشته و حتا از وجود تمام مردمان کشور ما کله منارها ( کله منارهای بزرگ به خصوص در مورد هزاره ها و در مواردی اندکی  هم در قسمت طرفداران ملا دين محمد مشک عالم غلجايي پشتون  که ضد انکليس و اميرعبدالرحمن  بود ، از سوی دولت امير جلاد صورفت گرفت . ) ،  نيز درست کردند .

    بناء بر تحقيقات و داوری های بی طرفانه پژوهشگران فوق ، من به اين باور می رسم که  متأسفانه سياست و ایدئولوژی ناسيوناليزم پشتون سالاران برعلاوه اينکه اهداف  ضد منافع ملی و مغاير مصالح  کل کشور ما را در پی داشته است . اين پديدهء ضد مردمی باعث ايجاد خصومت ناآگاهانهء اقوام و اتنی های غيرپشتون در برابر کل جامعه بیگناه پشتون ما نيز شده است . و شوربختانه اين عامل ، نطفه های ابتدايي تنفر و بالاخره ناسيوناليزم کم رنگ را برای بار نخست در ذهنیت جوامع غير پشتون از قبيل  جوامع تاجيک ، هزاره ، ازبیک ، ترکمن ، قزلباش ، بيات ، ایماق ، بلوچ ، پشه يي ، نورستان ، قزاق ، ايماق ، اهل هنود ، سک و ساير اتباع افغانستان نيز خلق کرده است .

    پس بناء بر علل فوق زمانيکه اقوام و اتنی های غير پشتون در برابر جامعه بيگناه پشتون ما بدبينی ، تعصب و ... را نشان می دهند ، جای تعجب هم  نيست . زيرا ، عوامل آن هويدا  اند و در اين  صورت  مردم  عادی  پشتون هم  هيچ  مقصر اصلی نيستند . با  وجود  که  پشتون سالاران و حکومات ظالم قبيلوی پشتون ، شاهزادگان و برادران سلطنتی با استفاده از عدم بلوغ و نبود آگاهی  اجتماعی و سياسی توده های بيگناه پشتون ما ؛ آنان را گاه گاهی به  چپاول ، اسارت  و حتا کشتار و نابودی عليه هزاره ها در وقت اميرعبدالرحمن خون آشام در هزارستان و به ويژه در ارزگان ؛  در زمان نادرشاه غدار در جنگ ، قتال و غارت بر ضد مردمان بيگناه شمالی  به ويژه عليه تاجيکان ؛ در وقت حاکميت حفيظ الله امين فرستادن مردم پغمان عليه هزاره ها در باميان تحریص و تشویق کردند که بازهم گنه کار اصلی اینگونه توده های نا آگاه و فیریب خورده پشتون ما نبودند . و باز هم در عصر امين کشتار شيعيان به خصوص هزاره ها در چند اول کابل با نگارش شاد روان صديق فرهنگ و تداوم بعدی فجايع و کشتارها در وقت تسلط نظامیان شوروی در کشور ما  ؛ در وقت حفیظ الله امین فاجعه 24 حوت هرات علیه هراتیان ؛ در زمان دولت اسلامی مجاهدين از سوی سياف وهابی ،  استاد ربانی و ساير همفکران ومؤتلفين شان در کشتار هزاره ها در چنداول ، افشار و غرب کابل ؛ در زمان حاکميت سياه و شؤنيستی طالبان بين سالهای 1994 تا 2001 م در باميان بر ضد مردمان غيرنظامی هزاره ، باز هم  با اشغال مزار شريف  و تمام ولايات شمال  افغانستان توسط طالبان  قتل عام ها و تصفيه نژادی  اتنی های  تاجيک ،  هزاره ( عمدتا هزاره ها به جرم  مذهب و نژاد خود به  قتل  رسيدند ) ، ازبیک ، ترکمن ، قزلباش ، بيات ، بلوچ ، ایماق و خلاصه  علیه مردمان  ما از سوی دولت مداران مستبد صورت گرفته اند که اين گونه جنايات  عظيم و نادر بر صفحهء سياه تاريخ بشريت سخت سنگينی می کند . اما ناگفته نماند که هژمونی جویان و حکام سلطنتی گاهی به خاطر حفظ سلطنت و منافع اجانب ؛ برخی از قبایل پشتون را توسط اتنی های غیر پشتون نیز مورد هجوم ،  تاریاج ، ضرب و شتم و جنگ و حتا قتل نیز قرار داده اند که سخت جای تأسف نیز می باشد .

     از ميراث شوم ناسيوناليزم قومی بود که خشونت ها ، تجاوزات ، قتل ها ، بی ناموسی هاو تطاول هائيکه از سوی برخی از  گروههای قومی مسلح مجاهدين در برابر اقوام و اتنی های غير نظامی همديگر در دوران جهاد نیز صورت گرفته اند و به خوبی آشکار است که :

    « نمايش تراژيک اين خصومت ها در تصفيه قومی و نژادی گروه های سياسی- نظامی در مناطق تحت کنترول آنها ، بروز کرده است . هر کدام از احزاب ، چنانچه در منطقه ای تسلط پيدا می کردند ، به راحتی گروه های اقليت قومی را از آن منطقه اخراج می نمودند . بروز تنش و وجود درگيری ميان دو حزب ، به نا امنی جانی ، مالی و ناموسی اقليت های قومی در منطقه ای که اکثريت آن منسوب به گروه قومی رقيب را تشکيل می داد ، می گرديد .نمونه ها و مثالهای فراوانی از اين گونه رفتارهای متقابل طی سالهای جنگ داخلی مشاهده شده است : تخريب خانه های هزاره ها در هرات از جانب اسماعيل خان ( 2 ) و در کابل از جانب تاجيک های حاکم ، تصرف اموال و املاک پشتون ها در کابل در مناطقی چون « خيرخانه» از طرف پنجشيری ها ، اعمال محدوديت اقليت های پشتون و تاجيک در مناطق تحت کنترل ازبیک ها در شمال از سوی نيروهای جنبش ، کوچ تاجيک های باميان در نتيجه جنگ های ميان حزب وحدت و نيروهای دولت ربانی در اين مناطق ، همچنان پس از تسلط طالبان بر نواحی شمال ، قتل عام ، کشتار و کوچ دادن دسته جمعی مردم هزاره و ازبیک از شمال و باميان به نقاط ديگر ، نمونه های عينی و غيرقابل کتمان اين خصومت های قومی و تعارضات فرهنگی بوده است . » (9 )

    آقای محمد اسحاق فياض کاوشگر ديگر از قول آقای  داکتر محمد امين احمدی پژوهشگر و دانشمند کشور ما ، امتياز تبار حاکم را در افغانستان اينگونه شرح ميدهد : « در دوران اصلاحات ، مسايلی که به نحوی به قوم پشتون و هويت سياسی و فرهنگی آنان مربوط است اهتمام ويژه ای می شود. تاريخ و زبان قوم پشتون در رأس برنامه های فرهنگی دولت قرار دارد ، پروژه های عمرانی و انکشافی بيشتر در مناطق پشتون نشين اجرا می گردد ، دفاع از هويت و حقوق سياسی پشتونهای آن سوی ديورند در رأس اولويت های سياست خارجی دولت بوده و مقدم بر منافع ملی افغانستان شمرده می شود . » (10 )

    شاد روان مير غلام محمد غبار نيت و ماهيت استبدادی نادرشاه را در پیروی از شیوه شؤنیستی عبدالرحمن چنين شرح می دهد : « چنانچه شاه در قصر گلخانه در مجلس عامی راجع به سياست داخلی دولت چنين اخطار داد : « حکومت موجوده نخواهد گذاشت که مثل دورهء امان الله خان هرکس بتواند در سياست حرف بزند ! » . روز ديگر شاه با جمع غفير از درباريان ، پياده برای تفرج عصری از دروازهء ارگ خارج شد و همينکه در سرک مقبرهء اميرعبدالرحمن خان رسيد بايستاد و درودی بر روح اين پادشاه خونريز بخواند ، و آنگاه روی به جمعيت کرد و گفت : « در تمام سلاطين افغانستان ، مرديکه مردم افغانستان را خوب شناخت و خوب اداره کرد ، همين پادشاه ( اشاره بقبر امير ) بود . » بدون ترديد تمام جمعيت درک کردند که روش نادرشاه در برابر ملت افغانستان در آينده چگونه دهشتناک خواهد بود . بايد گفت که نادرشاه درين عقيده نسبت به اميرعبدالرحمن خان وفادار بود ، و پيروی خودش را از او عملا ثابت نمود ، تا جائيکه سر در تعقيب اين روش بداد . » (  11 )

    نفاق و شقاق اتنیکی همواره از سوی اربابان جمود نگر ، حکام مستبد و شاهان انحصارگر کشور ما  با حمایت اجانب در میان مردمان بیگناه ما ایجاد شده و از این دسیسهء شوم به نفع تداوم حاکمیت فاشیستی – خاندانی و باداران شان استفاده صورت گرفته شده اند . و شاعر در این مورد چه زیبا سروده است :

چه گويي ترک و پشتون و هزاره      همه يک آتش اند و يک  شراره

در اينجا دست دشمن کرده  بازی       که  سازد  خاک  ما   پاره  پاره

    احمد رشيد ژورناليست و نگارشگر کتاب طالبان ( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه ) ، تعصب  ناروا و قوم  ستيزی  و نابودی  يک  بخش از جامعه  را چنين می نويسد :   « سرزمين هزاره ، تا سال 1893 که توسط اميرعبدالرحمن خان پادشاه پشتون اشغال گرديد ، بصورت مطلق آزاد بود . امير که مبتکر طرح هزاره ستيزی بود ، هزاران هزاره را نابود ساخت و هزاران ديگر را با تخريب خانه ها و مساجد ، بکابل فرار کرد که بصفت کنيز و غلام زنده گی مشقت بار داشتند . موجوديت 3 تا 4 مليون هزاره ، بزرگترين گروه مسلمان شيعه مذهب را در افغانستان تشکيل می دهد .

    دشمنی و عداوت فرقه يي در بين پشتون های سنی و هزاره های شيعه  مذهب ، تاريخ دراز دارد . ولی طالبان ، برخلاف روحيه واقعی اسلامی ، با منافق خواندن تمام شيعه ها، اين دشمنی را حاد تر و بدتر گردانيدند . »  (  12 )  

    احمد رشيد در همين اثر خویش که بيشترين خصومت و اذيت نژادی را که بازهم عليه هزاره ها صورت گرفته ، چنين می نويسد : « هزاره ها هميشه مورد آزار و اذيت پشتونها بوده اند ، ولی نه باين اندازه و وسعت که طالبان اعمال کرده اند .  » ( 13 )  

    اينک نمونهء  زنده سلطه  تکباری  و شؤنيزم قومی را که طالبان در مورد همهء جوامع غير از خود در ولايات شمال ميهن ما اعمال نمودند ، چنين می خوانيم :« مثلا در دورهء حکومت طالبان ، هزاره ها به نام شيعه و شيعه ها به نام رافضی قتل عام شدند و با صراحت شعار داده شد که « شيعه ها يا مسلمان شوند ، يا باج بدهند و يا از کشور بيرون شوند . » اين سخنان مولوی نيازی ( عبدالمنان – از ما ) بعد از قتل عام هزاره ها در مزارشريف است .

     به همين ترتيب ، اگر شيعه ها به نام رافضی محکوم به قتل و باج دهی و آوارگی شدند ، تاجک های سنی نيز به نام « لاس ترلی شيعه گان » ( يعنی شيعه های دست بسته ) محکوم به سرنوشت هزاره ها بودند . اينها با تأسف ، تلخ ترين واقعيت ها در روابط ملی افغانستان اند . اگر بگوييم که اين همه افکار ضد انسانی و ضد ملی مربوط به يک عده ملاهای جاهل و متعصب و مرتجع بود ، ... »  (14)  

    مسأله تنها برسر  تعصبات ، خصومت قومی خانمان سوز و تصفيه نژادی اتنی های بيگناه و ... کشور ما توسط طالبان اجير عليه اکثريت مردم افغانستان نبود ؛ بلکه  پشتونخواهان تحصیل یافته و خود محور که اکنون مقامات عمده را در دولت انتقالی و جدید آقای کرزی  در انحصار مطلق خودها در آورده اند ، هم پشتيبانی علنی خودها را از جنايت ننگين طالبان تمدن ستيز و شؤنيست در ایام اشغال کابل چنين اعلام نموده است :

   « اما واقعيت های تلخ ديگری نيز به ملاحظه رسيد که از جانب بعضی روشنفکران حتا در سطح مطبوعات تبارز يافت . با ورود طالبان در کابل ، حزب « افغان ملت » اعلاميه ای پخش کرد و پيروزی طالبان را در اشغال نمودن کابل به مثابهء ورود فرزندان راستين احمدشاه و ميرويس خان به کابل تبريک گفتند و سقوط حکومت آقای ربانی را به حيث فرار نمودن بازماندگان گرگين تعبير نمودند . به همين ترتيب ، وقتی کتابی نوشته می شود و برای طالبان برای جلوگيری از « دريمه سقاوی » پيشنهاد می گردد که :

    « از شمال کابل تا سالنگ زمين های شهری دولتی به شکل گروهی برای قبايل شرقی ، جنوب و جنوب غربی توزيع شود ، مفاد اين کار آن است که در اين منطقه توازن قومی مراعات می شود و امکان بغاوت در برابر دولت مرکزی از بين می رود . » ؛ بلافاصله ديده می شود که تاکستان های مردم شمالی از ريشه نابود شده و خانه های آنها به کام آتش رفته و عفت و ناموس آنها به تاراج برده می شود . » (  15)

    احمد رشيد تشديد تضادها و خشونت قومی و اتنيکی را توسط طالبان خرد ستيز و اسلام نماها چنين تعريف نموده است : « طالبان پشتون ، مسئله روابط ميان اقوام و نژادها را در يک کشور سنتی چندين مليتی غير متجانس ، دامن زده اند . برعلاوه ، مسايلی را از قبيل نقش اسلام با طائيفه ، قبيله و ساختار فيودالی بالا کرده ... » (  16 )

    مضاف برآن ، در هر نقطه کشور که طالبان  با عقل اسير  ، جهالت خود و با حمايت القاعده  و نظامیان پاکستانی  رسيدند ، با شيوه های پرخاشگری ، خشونت ويرانگرانه عليه هستی و حتا قتل عام اتنی های غير از تبار خويش دست يازيدند و افغانستان را به حمام خون مبدل نمودند . طالبان با ماهئيت  ضد  انسانی و ضد  اسلامی  خود  که  شاخص اصلی تمدن ستیز و بی خردی ،  شؤنیستی  ، ویرانگری و مزدور منشی به اجانب اند ؛ زمينه های تشديد تضادهای قومی و اتنيکی ، مذهبی و تجزيه مردم  و نابودی آنان را در افغانستان مساعد کردند . به نگارش احمد رشید توجه نماییم :

    « قيمت پيروزی طالبان ، عميق شدن اختلافات نژادی و تقسيم شدن مردم بروی خطوط قومی ، بود که اين خطر تقسيم شدن افغانستان و قطبی شدن بيشتر منطقه را در بر دارد . » (17 )

    طالبان با پيروی از تفکر شؤنيستی عبدالرحمن خانی و با حمايت ترويستان القاعده ، وهابيت عربی ، استعمارگران غربی  تحت رهبری  امریکا و آی اس آی  پاکستانی سياست : « تفرقه بی انداز و حکومت کن » را با شيوه های ضد اسلامی و ضد انسانی همراه با قتل ها در میان جوامع باهم خواهر- برادر ما ايجاد کردند :

« فاجعه شمال و جنگ های مدهشی که به تعقيب آن در طول تابستان واقع شد ، فاصله نژادی را در افغانستان ، باز هم ميان پشتون و غير پشتون عميق گردانيد . اکنون مملکت بصورت مطلق بر خطوط شمال – جنوب ، پشتون-غيرپشتون تقسيم گرديده است .  ... طالبان ، دهاتيان هزاره شيعه مذهب را قتل عام نمودند .دهقانان و باغداران تاجيک دند شمالی را بزور کوچانيدند . » ( 18)

     تا کنون در کشور ما ، نفی هويت انسانی و غصب حقوق مدنی ، سياسی تمام اتنی ها ، اقوام و مذاهب  ، ايجاد و تشديد تنش ها و خصومتهای قومی و مذهبی مردمان مظلوم کشور ما از سوی  حکومت های استبدادی و غير مردمی صورت گرفته اند ؛ اما تمايلات فاشيستی  و عملکردهای حاکمان خودکامه ء وطن ما به سمت و سوی سلطه و هژمونی خواهی از سه قرن به اینسو ( بدون شاه امان الله خان و  چندی دیگری ) تا کنون به نفع تبار مشخص صورت گرفته که زيادتر هدف سياسی زمامداران مطرح بوده است . متوليان و اربابان مستبد حکومات کشور ما باعث ايجاد و تشديد عصبيت ها و تنش های تباه کننده ميان اتنی ها و جوامع بیگناه پشتون و غیر پشتون  افغانستان گرديده اند . و بحران اتنی سيتی و يا قوميت و اتنيکی و مذهبی  را تا سر حد سرطانی آن خلق کرده اند که مهار کردن شؤنیزم اتنیکی ، خودکامگی قبيلوی ، گروهی و فاشیزم خاندانی  و زدودن آنها کار سهل هم نخواهد بود .

    بايد اذعان نمود که در ميان تمام شاهان و زمامداران افغانستان ، شاه امان الله خان يگانه شخصيتی پشتون تبار بود که با احساس ميهن دوستانه و مردمی خود در برابر کليه تعصبات و انحصار حاکميت های سلطنتی ، قبيلوی ، قومی و مذهبی و عقب گذاشتگی کشور موضع گرفت و خواهان از بين بردن عوامل اينگونه بدبختی ها، آلام ، تسلط قومی ، مذهبی  و ... در افغانستان بود . شاه با جسارت تمام مسئله  کثرتگرايي و تنوع اتنیکی ، مذاهب و اديان را جهت پيشرفت نظامی اجتماعی – سياسی و وحدت ملی برای بار اول در تاريخ سياسی کشور ما دنبال کرد . اما متأسفانه که بناء بر عوامل مختلفه نه تنها موفق به ادامه و تحقق آن نشد ، بلکه  تاج پادشاهی خود را هم از دست داد و جای اين شاه عدالت پسند و ترقيخواه را سياه ترين نيروها اشغال کردند و در طی اين مدت 86 سال است که استبدادهای قبيلوی ، خاندانی ، طبقاتی ، ايدولوژيکی ، فردی ، دولتی ، مذهبی ، نظامی وغيره بر مردمان کشور ما مستولی بوده و سير تکاملی طبيعی جامعه ما را نيز به قهقراء و سقوط کامل قرار داده اند . و کشور را به مرکز تروریزم بین المللی ، مواد مخدر ، قاچاق ، بی امنیتی ، نفاق ،  قتل ، آدم  ربایی  تبدیل نموده اند .

    بايد قبول کرد که انديشه ها ، نيات و کارکردهای شاه امان الله حامی استقلال  و همراهان اصلاحت طلب و ترقيخواه شان ، حل اقل زمينه های رشد خردورزی ، نوزايي های قانوني ، فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی ، سياسی و کثرتگرايي های مذهبی ، قومی ، فرهنگی و تابانی جامعه مدنی را در پی داشت که اين خود به مثابهء پيش شرط های نظام مودرنيته ، مدنی و مردم سالاری به شمار می آمد .  

     خلاصه اعمال ضد انسانی و ضدی اسلامی  و ضد ملی یک مشت  ناچیز اربابان  مستبد و برادران سلطنتی تک قبیلوی و تک خاندانی در جامعه ما بوده که عامل بحران ويژه یی اتنیکی ، سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، مذهبی ، دینی ، روانی و ... در افغانستان گردیده اند که چند نمونه دیگری آنرا به صورت ذیل بر می تابم :

تبعیضات و خصومت مذهبی :

   آقای یزدانی آغاز تعصب زیان بار مذهبی را از قلب تاریخ برون آورده و می نویسد :

« برخوردهای خونین میان تسنن و تشیع از زمانی تشدید شد که میرویس خان هوتکی  فتوای تکفیر شیعیان را از علماء حجاز بدست آورد ، و قندهار را از تصرف صفویه خارج نمود ، و حکومت هوتکیان را بنیان گذاشت . او هرچند این فتوای را به خاطر براندازی صفویه گرفته بود اما آنرا علیه شیعیان قندهار نیز بکار برد .  او هزاره های قندهار و نواحی اطراف آنرا به ناحق هدفت قتل و تاراج قرار داد و یا اخراج نمود . از این پس تعصب میان این دو فرقه اسلامی روز به روز تشدید شد .

احمد شاه درانی سپاه عظیمی برای تسخیر ارزگان و دایکندی گسیل داشت اما کاری از  پیش برده نتوانست .

در سال 1219 هجری قمری بلوای عظیمی علیه شیعیان کابل رخ داد و عده ای از برادران قزلباش خانه و دارایی خود را از دست داده بعضا به دعوت هزاره ها به هزاره جات سکنا گزین شدند .

در این وقت استعمارگران انگلیس در تشدید اختلافات مذهبی و ایجاد نزاعهای فرقه ای از هیچ توطئه ای فروگذار نمی کرد . » (19 )

   در جای دیگر مورخ شهیر آقای یزدانی در مورد تحمیل تعصبات مذهبی می نگارد :

« در افغانستان در زمان امیر عبدالرحمن  و فرزند او امیر حبیب الله سراج المله ، محتسبان تقریبا همان کار انگیزیسیون را انجام می دادند . اینان در چهار راهها به کمین هزاره ها و شیعیان نشسته ، هرگاه به آنان برخورد می کردند ، پنج بنای مسلمانی ، تحیات نماز و از این قبیل مسایل را می پرسیدند . شخصی که مورد سوال قرار گرفته می شد ، ناگهان خود را در تله گرفتار می دید . بناچار به رشوه متوسل می شد . محتسبان به دین طریق بازار اخاذی گرمی داشند . و گاهی افراد را تا محکمه و نزد قاضی می کشاندند و در آن صورت سرو کارش با شلاق ، دره ، و تعزیر بود . گاهی افرادی که مورد سوال قرار می گرفتند ، دانش مذهبی شان به مراتب بیشتر از محتسب بود . اما از آنجا که  اصطلاحات فقهی بین علماء شیعه و سنی اندکی باهم تفاوت دارد ، افراد درحین جواب دچار سردرگمی می شدند . » ( 20 )    

    مثلا : زمانيکه امير عبدالرحمن غدار تمام هزارستان را  با بيشترين قتل عام ها ، کله منارها و خون ريزی تمام اشغال نمود و به ملايان درباری خود دستور دادند که مذهب  هزاره های اسير و تسليم شده را با جبر به مذهب حنفی تغيير دهند . و ملايان دیوبندی اين امر امير جلاد را در خيلی از  مناطق هزارستان و هزاره نشين با زور اسلحه های گرم و خونین عملی نمودند. و از همين سبب است هزاره هایی که  جبرا سنی شده بودند فعلا در غور ، بادغيس ، شيخ علی و مناطق ديگر کشور زندگی ميکنند که تا کنون اينها نه تنها هیچ جايگاه مذهبی را در ميان جوامع حنفی مذهب هم  پيدا نکرده ؛ بلکه در ميان شيعيان هزاره و سايرين  نيز از کدام حيثيت اجتماعی و مذهبی وغيره برخوردار نيستند  . از جمع چهارو نیم تا پنج میليون  جمعيت هزاره  ، شايد بين 15- 20 % يا  بيشتر و يا کمتر  آن هزاره های حنفی مذهب باشند که توسط امير عبدالرحمن  جلاد خلاف آیات قرآنکريم و مغاير فقه حنفی که اکراه در دين اسلام  ممنوع است ، مذهب شان را تغيير داده شد .  

    امير خونخوار با ماهئيت  شؤنيستی و ضد اسلامی خود و آنهم مشخصا بخاطر اهداف سياسی خود مردم کافرستان ( نورستان امروزی ) را هم  جبرا مسلمان نمود و دهها هزار مردم آنرا به همين بهانه قتل عام کرد . دارایی شان را به غارت بردند  و بازماندگان آنان تا کنون از حقوق انسانی ، اجتماعی و سياسی خود محروم اند ، که اين هم يکی از کارکردهای ضد انسانی ، ضد اسلامی و ضد ملی ديکتاتوران  افغانستان و نظام استبدادی و فاشیستی به شمار مي آيد که بحران را در کشور خلق کرد . 

    بازهم  در مورد جلادیت و شؤنیزم امیرعبدالرحمن خانی آقای واعظی می نگارد:

   « تاريخ اجتماعی و سياسی افغانستان به کرات ، تعارضات و رويارويي های خونينی را به خاطر تعلقات و ستيزه گری های مذهبی به نمايش گذاشته است . بزرگترين اين نمايش ، قتل عام شيعيان هزاره توسط اميرعبدالرحمن خان در دهه ی 90 قرن نوزدهم  ميلادی  بود که با بسيج عمومی بر اثر فتوای  جهاد  مولوی های سنی عليه آنها ، نزديک به 62 در صد از شيعيان هزاره قتل عام و دهها هزار ديگر به غلامی ، کنيزی و بردگی گرفته شده و به  بازارهای داخلی و خارجی خريد و فروش گرديدند . » ( 21)  

به بازی گرفتن مذهب حنفی :

    در قوانین اساسی نادرشاه ، محمد ظاهرخان ، محمد داود خان و قانون اساسی دولت اسلامی مجاهدین به ریاست استاد برهان الدین ربانی تنها مذهب حنفی به رسمیت شناخته شده بود .  دیگر مذاهب مانند مذاهب مالکی ، حنبلی ، شافعی ، جعفری ، اسماعیلی  و ادیان مثل موسوی ، عیسوی ، اهل هنود ، سک و ... در قوانین اساسی دولت های خودکامه فوق الذکر ازحق مشروعیت و آزادی کاملا محروم بودند . این تبعیض و حق تلفی مذهبی و دینی هم حتا از مجاری قوانین اساسی زمامداران مستبد افغانستان روی مسایل خاصی سیاسی ، گروهی ، خاندانی ، فردی به مورد اجراء قرار می گرفتند که مغایر دین اسلام و اعلامیه جهانی حقوق بشر و همچنان ضد مصالح ملی مردم افغانستان نیز بود . خودکامگان مستبد و دولت مداران انحصارگر کشور ما عظمت ، عزت  و اصل مذهب حنفی را نیز به بازی های سیاسی می گرفتند و همچنان برای پیروان مذهب حنفی  دشمنی غیر آگاهانه یی سایر مردمان کشور را می خریدند و خشونت ، نفرت و حتا کشارها را میان مردمان جامعه ما ایجاد می کردند .

    متأسفانه که افغانستان دايما مرکز عصبيت های مذهبی و دينی هم بوده و حال نيز می باشد که توسط اميران دانش ستيز ، جنایت کاران ، دکانداران دين ، مستبدين بومی و حاميان خارجی آنها ايجاد و همواره آنرا شعله ور نگهداشته و از اين جهت هم نه تنها مردم  ما را غدارانه تجزيه نمودند ؛ بلکه رسما از مجاری قوانين اساسی غير دموکراتيک هم ريشه های پلوراليزم مذهبی و دينی را در جامعه نيز مورد ضربه ، تضعيف و حتا در مواردی نابود هم کردند .

    مثلا : تمامی اتنی های شيعه  افغانستان تا سال 1343 خورشيدی در مراسم مذهبی خويش آزاد نبودند و ناگزير تقيه می کردند و مراسم مذهبی خويش را با هزاران ترس و لرز از تعدی حکومات  فاشیستی - خاندانی  وغير مردمی و شاهان خودکامه به صورت پنهانی اگر می شد آنرا در زيرخانه های تاريک  و نمناک انجام می دادند . و همچنان غیر مسلمانان کشور ما نیز از هیچگونه آزادی و حقوق مذهبی خودها مستفید نبودند .

     تعصب و حق تلفی مذهبی در مورد یهودیان ، اهل هنود ، سک ها و سایر غیر مسلمانان کشور ما به قدر کافی از سوی حکام جابر صورت گرفته اند که برای همه مایهء شرم انسان و انسانیت می باشد . مثلا زمامداران خودکامه کشورما ، لنگی و پارچه زرد را به زور بر تن افراد اهل هنود می نموده و در موارد هم آنان را با  جبر به مسلمانی هم  وادار  می کردند .

تعصبات مذهبی و دینی در کشور ما از سوی مستبدین بومی با حمایت اجانب ایجاد و گسترش داده شده اند که صفحات از تاریخ کشورما و تاریج جهان پر از نفاق و شقاق مذهبی ، دینی ، اتنیکی ، سمتی ، قتل های زنجیری و غیره می باشند که پرداختن به آن از حوصله این مقال کاملا خارج است .

ستم  فرهنگی  در  برابر  کثرتگرایی  فرهنگی  : 

    آیا ستم فرهنگی عامل نابودی رشته های ناپختهء پلورالیزم و کثرتگرايي فرهنگی در جامعه کثیرالاتنیکی ما  نبوده و حال هم نیست ؟

     در يک جامعه موزاييکی و کثیرالاتنیکی  وقتی که ستم فرهنگی يک اتنی بر اتنی های ديگر از سوی حاکميت استبدادی و  بر سر اقتدار تحميل گردد ، و جامعه هم به فرهنگ  اقليت  حاکم  و  فرهنگ اکثريت محکوم مبدل می شود . اينجا است که روحيه  ستمگری فرهنگی هم در  وجود  پيروان فرهنگ حاکم  و روحيه ستم پذيری جبری در ميان پيروان فرهنگی اتنی های محکوم خلق شده و از همين جا است که نطفه های ابتدايي و نا رسته ساختار « فرهنگی های اتنیکی » دفن گورستان می گردد .

     محروم ساختن رسمی  يک بخش از مردم کشور ما از حق تعليم و تربيه به قول از (  آزاد افغانستان شماره 25 سال اول مورخ 1331 ص 6 چاپ پيشاور . ) چنين می خوانيم  :

 هاشم خان صدراعظم مطلق العنان که از 1308- 1325 ه.ش. به مدت 17 سال بر کرسی صدارت تکيه داده بود، طی فرمان نمبر 875 به وزارت معارف امر داد که از دخول اولاد مردم شيعه ( هزاره ) در مکاتب عالی کابل و مخصوصا در مکاتب عسکری جلوگيری به عمل آيد ( 22) . »

     نمونهء ديگری از ستم فرهنگی را  در زمان  حاکميت  طاغوتی خاندان آل يحی  مشاهده می نمايم که دانشمند گرانقدر و پژوهشگر چیره دست میهن ما آقای مجید اسکندری مینگارد :

   « نادرخان ،  هاشم خان ، شاه  محمودخان  و داود خان  مقارن جنگ دوم جهانی و پيشرفت های آلمان  هتلری  به  تفکرات نژادی و ( آريابازی )گرائيدند و کمر به  پشتونيزه کردن  افغانستان  بستند. و به قول مورخ افغانستان در پنج قرن اخير ، مِير محمد صديق فرهنگ ، بلافاصله  به  تدوير کورس های  پشتو دست زدند و دستور  دادند تا  تدريس در مکتب از فارسی به پشتو تحوِيل شود و بدين ترتيب به ده ها سال تعليم  و تربيه  فرزندان کشور  را  به عقب کشيدند . آن به اين هم بسنده نکردند و کوشيدند تا مسئله برتری زبانی را قانونی سازند. لذا در پيش نويس قانون اساسی سال 1343 کوشيدند تا صرف زبان پشتو را  بحيث  زبان رسمی کشور قيد کنند ، ولی زمانيکه  به مقاومت شديد وکلای فارسی زبان و ازبک زبان  کشور در لويه  جرگه مواجه شدند ، مجبور گرديدند  تا  رسميت  زبان  دری  را  نيز بپذيرند . بخاطر جبران اين شکست چنين  موادی  را در قانون اساسی افزودند : فصل اول مادهء سوم : « از جمله زبان های افغانستان  پشتو و دری زبانهای رسمی  می باشند » . و  بعدا  در مادهء 35  چنين  می آيد : 

Textruta: 15

   « دولت موظف است پروگرام موثری برای  انکشاف و تقويه زبان  ملی پشتو  وضع و تطبيق  نمايد » .

     از همين جاست که  تبعيض  زبانی رسميت پيدا می کند ،   پشتو تولنه  ساخته  می شود ،  مرکز تحقيقات  زبان  پشتو به  ميان  می آيد ،  کورس های  پشتو  تدوير  می يابد و آموزش زبان  پشتو برای  مامورين  دولت  اجباری و ترفيعات  نوبتی مامورين  بسته به ياد گرفتن و حاضری درکورس های پشتو ميگردد . مکاتب  خاص  چون  ليسه رحمان  بابا  و ليسه   خوشحال خان  فقط برای پشتو زبان قبايل اينطرف و آنطرف خط ديورند افتتاح ميگردد .

   رتب نظامی ، علمی و اکادميک به پشتو برگردان ميگردد. ( 24)  و نام های  پشتو  بر بعضی مناطق کشور  (  مثلا  به  عوض سبزوار ، شيندند و به عوض قزل قلعه ، شيرخان بندر ) وغيره گذاشته ميشوند . و برعکس مطابق اين قانون اساسی ساير زبان های ملی کشور حيثيت ملی بودن خود را از نگاه  قانونی  از دست ميدهد . عملا گويندگان ساير  زبان های کشور مثل  ازبکی ، ترکمنی ، بلوچی  وغيره  از حق طبيعی آموزش به  زبان  مادری  محروم  ميگردند .

البته اين همه تلاشها و سياست های تبعيضی به تقويه زبان ملی پشتو نيانجاميد ، ولی صرف راه  رشد  طبيعی  زبان  دری و ساير زبان های ملی کشور از  جمله  زبان  ملی  پشتوی کشور  را  نيز سد کرد . اين سياست ها کم و بيش با وجود  تغيير  رژيم  به  جمهوری و  رژيم های بعدی  الی سقوط سلسله  طالبان  ادامه  يافت .

     امارت طالبان عصبيت قومی وفارسی ستيزی را به اوج خودرسانيد. طالبان در اين  راستا ،  دستان  هاشم خان  و محمد گل  مهمند را  از  پشت سر بستند . ايشان چون  محمد گل خان با آتش کشيدن ده ها هزار جلد کتب دست نويس  و چاپی زبان  فارسی دست  يازيدند و بخش عظيمی از ميراث های فرهنگی  تمام کشور را به  خاک  يکسان کردند . آنها در کابل ، هرات و مزارشريف حتی لوحهء دکانها را   از فارسی  به  اردو تغيير دادند  و ده ها  عمل  قبيح  ديگر  را   مرتکب  شدند . و تا آنجا که حتی يونسکو در 23 نومبر سال 1998 بر عليه سياست فارسی زدايي طالبان اعتراض  نموده  و دبير کل  يونسکو طی  مصاحبه  با  راديوی بی بی سی گفت که :  « طالبان  عملا و قصدا تبعيض زبانی را  دامن ميزنند ... 

بيش از 90% نشرات طالبان به  زبان  پشتو است ... در حاليکه  زبان های رسمی افغانستان دو زبان فارسی و پشتو است ... » .

    طالبان کتابخانه  ناصر خسرو  بلخی  را که  شامل پنجاه  هزار جلد کتاب بود   در پلخمری به آتش کشيدند و به  اينهم  بسنده نکرده ، به جنايت هولناک تر ديگرکه عبارت است از بين بردن آثار فرهنگی و تاريخی کشور در  موزيم ها  و تخريب  مجسمه های بودا  در  باميان ( منحيث شنيع ترين جنايت فرهنگی در تاريخ بشريت ) دست زدند .

     ذکر مطالب فوق به معنی آن نيست که زبان فارسی بر زبان پشتو ، يا ازبکی  و يآ کدام  زبان  ديگر  ملی کشور  برتری  دارد  . و  هر  زبان حلاوت و زيبايي خود را دارد و نيز بدان  معنی هم  نخواهد بود که خلق برادر  پشتون  مسول  اين همه  تبعيض فرهنگی  در  رابطه به  فارسی  زبانان  و  ساير  زبان های  ملی کشور  بوده  است .  بلکه  اين حکام  مستبد  و عظمت طلب  بودند که  بخاطر بقای  خود  تخم نفاق ملی  ،  مذهبی  و زبانی  را  در  ميان  مردم  ما کاشتند  و چنين پاليسی را نسبت به فرهنگ و زبانهای  مردم  ما  روا  داشتند . آنها نه تنها به رشد طبيعی زبان دری صدمه  زدند ،  بلکه  جلو  رشد  طبيعی زبان پشتو را نيز گرفتند . اين دو زبان ملی کشور ( که از يک  ريشه و يک خانواده اند ) فقط در کنار هم  چون  خواهر و  برادر ميتوانند رشد کنند نه يکی به زيان ديگری . و اما ( فراگرفتن  زبان در  پی نياز  است ،  در سطح  کشور  زبانی  اقبال  و  شايستگی  ، زبان  علمی و زبان  مشترک  را  می يابد که  به  نياز های  سياسی ،  اقتصادی ،  فرهنگی،علمی  و تمدن مدرن ( تکنالوجی امروزی )  پاسخ  دهد . ) ( 25 )

 

      بطور خلاصه : تبعيض زبانی يکی ديگر از اشکال ستم ملی است .  اين مسئله  يکی از عوامل کند شدن پروسهء « ملت –  دولت » نيز  هست . » ( 23 )

      مثال ديگری از ستم فرهنگی در دوران محمد ظاهر خان در حق اقوام ستمديده ميهن ما است که ليسه های رحمان بابا ، خوشحال خان و ... در کابل تأسيس کردند . و فرزندان قبايل پشتون خط دیورند را تحت نام پشتونهای افغانستان شامل اين ليسه ها می نمودند و در ضمن پسران مردمان سرحدی جنوبی و مشرقی هم شامل اين مکاتب بودند .  ورود دانشگاه های ملی و نظامی به روی اينها کاملا باز بودند و از نعمت تحصيلات عالی در خارج کشور با بودجه و تدبير دولت ظاهرخان استفاده می نمودند . و فرزندان غير پشتون از حق شموليت در اينگونه  ليسه ها و ساير نهادهای آموزشی  محروم بودند . دولتمردان افغانستان مبالغ هنگفتی را از ثرؤت ملی کشور به خاطر اهداف خاص سياسی به مصرف چنين نهادهای تعليمی و مکاتب  و فرهنگی می رساندند .

     اما حکومت های مستبد افغانستان برعکس تا دير زمان در نورستان ، بدخشان ، ولايات غربی ، ولايات شمال و  هزارستان حتا يک مکتب ابتدايي بچه گانه را هم تعمدا تأسيس نکردند . در حاليکه مصارف مکاتب مانند خوشحال خان ، رحمان بابا ، تحصيلات عالی فرزندان پشتون  و  ... و دستگاه ستمگر  شاهی از پول ماليات کمر شکن اتنی های محروم و تحت ستم  و آبلهء دست دهاقين و کار طاقت فرسای مردمان  ريسمان بدوش  ولايات فوق الذکر  قصدا  فراموش شده مذکور  پرداخته  می شدند .

      مردمان هردم شهيد اين ولايات تعمدا به فراموشی سپرده شده  برعلاوه فقر اقتصادی ، اجتماعی و سياسی به فقر فرهنگی ، تعليمی و محروم از سواد آموزی نيز مبتلا شدند که نصيب شان عرضه کردن  نيروهای کار بی سواد و بی تعليم  مانند جوالی ، دهقان ، بارکش  ، مزدور ، کنیز ، برده وغيره به جامعه بودند . و از داشتن  حد اقل نهادهای تعليمی ، بهداشتی ، مدنی ، صنعتی ، اجتماعی ، مواصلاتی ، سياسی ،  آبياری ، زراعتی ، آبادی و نظاير اينها کاملا محروم بودند .

     مسأله ديگر ،  تأسيس دانشگاه مجهز در ولايت ننگرهار بود  که باز هم  قبل از همه فرزندان پشتون های بيرون مرزی کشور ما بنام پشتونهای افغانستان در جوار پشتونهای داخلی شامل اين دانشگاه بودند ؛ و این چنين دانشگاه  را چه ميکنی  که  حتا اقلا  يک دانشکدهء هم در  يکی از ولايات شمال ، غرب و هزارستان و در مناطق و ولايات غير پشتون تشکيل نشد . وقتی که از پول ماليات اتنی ها و جوامع ولايات نامبرده به مصرف دانشگاه ننگرهار می رسيد و چرا خود اين ولايات مستحق حتا يک  مکتب دارالمعلمین  هم نبودند که از محصول عرق ريزی شان در آنجا به مصرف ميرسيد ؟ برعلاوه با گواهی تاريخ ، مردمان اين ولايات قبل از ديگران صادقانه خدمات مقدس زير بيرق را حتا در شدت گرما و سرما و  مشکلات زبانی در مناطق پشتون  و دور ترين نقاط کشور نیز انجام می دادند . و اما فرزندان شان حق شمول را در ليسه های عسکری و دانشگاه های حربی و ملکی نداشتند  و از بهره برداری منابع ثرؤت ملی ، حقوق مدنی ، اجتماعی و آزادی های ديگر  قطعا محروم بودند . مضاف برآن ، تعداد کثیری از قبایل جنوب ، شرق و جنوب غرب کشور ما نه تنها از خدمات مقدس زیر بیرق و پرداخت مالیات به دولت مرکزی کاملا معاف بودند ، بلکه از منابع ثرؤت ملی کشور به صورت فوق العاده نیز استفاده می نمودند .

    نمونهء ديگردر زمان ظاهر خان ايجاد اجباری کورسهای پشتو برای مامورين کشور بود که در واقع عام سازی زبان پشتو بطور يک جانبه در نفی نسبت به ديگر زبانهای ملی کشور خلاف موازين مشروع و پسنديدهء بين المللی و ضد مصالح کل کشور  در محور سياست دولتمردان مستبد وقت قرار داشت . از اين کورسهای پشتو نه تنها مامورين کوچکترين استفادهء را  نبردند . و متاسفانه رشد طبيعی و حقوقی زبان  ملی پشتو نيز سد گرديد ؛ بلکه موجب بد بينی همهء مامورين اعم از پشتون و غير پشتون  در برابر کورسهای اجباری پشتو در ادارات دولتی گرديد . مامورين تنها کتاب حاضری را در کورسهای پشتو نزد معلمين زبان پشتو امضاء می نمودند و بس .

    جالب اينست که نه تنها مامورين زبان پشتو را ياد نگرفتند ؛ بلکه از اثر سیاست غلط  فرهنگی و استبدادی دولت های وقت بود که حتا فرزندان غير پشتون هم زبان پشتو را که از صنف چهارم مکتب  تا ختم دانشکده که تدريس می شد ، هم ياد نگرفتند . و همچنان يک نوع عقده و بد بينی  عليه زبان پشتو و حتا جامعه خواهر- برادر بیگناه  پشتون  ما  صورت  می گرفتند . اين کار ناشی از سياست غيرعاقلانه و غيرعلمی زمامداران  تمدن ستيز و مستبد آل یحی و نژاد پرستان شان در کشور ما بود . پس ثابت شده که سياست ستم فرهنگی متوليان و دولتمردان افغانستان نه  تنها مانع رشد طبيعی و حقوقی فرهنگ و زبان ملی پشتو گرديده ؛ بلکه زمينه های شکوفايي زبان های ملی ديگر کشور را نيز  مسدود کردند . و افزون بر آن ، خصومت زبانی را بين جوامع باهم خواهر- برادر کشور ما  شعله ور نمودند و حاکمان تماميت خواه کشور ما صرفا بر مردم با استبداد قرون وسطايي حکومت کردند ، نه کدام خدمت  .

    بايد گفت که باز هم عامل اصلی ايجاد و خصومت زبانی هم حکومات قبيلوی- خاندانی و به ويژه حکام خاندان آل يحی در افغانستان بوده اند . مثلا تأسيس کورس های اجباری زبان پشتو برای مامورين ، پشتوتولنه ، رسميت دادن تنها زبان پشتو در گذشته ها ،  تصويب سرود ملی تنها به زبان پشتو در قانون اساسی جديد کشور توسط  لويه جرگه ارتجاعی  مطابق با سياست پشتون سالاران ، خودمحوران ،  جيره خوران  تازه به دوران رسيده ، معامله گران ، دولت انتقالی  و ... در افغانستان نمونه های زندهء اند که نتايج  زيانبار آن ، حتا در قدم نخست متأسفانه به ضرر جامعه مهمان نواز و شریف پشتون ما نيز می باشد .

     تأسيس پشتو تولنه ، انجمن تاريخ و ... از قبیل همين نهادهای فرهنگی غرض آلود بودند که نه تنها کوچکترين زمينه های تفاهم ، پويايي و همبستگی فرهنگی ملی را فی مابين اقوام و اتنی های کشور ما مساعد نکردند ، بلکه شکافهای جديد روانی ، قومی و فرهنگی- سياسی و مذهبی  را در ميان مردمان کشور ما ايجاد کردند تا به حاکميت های استبدادی و ضد ملی خودها ادامه بدهند . اگر پشتو تولنه و نهادهای ديگر فرهنگی پشتون سالاران خواستار خدمت صادقانه و دور از غرض ورزی سياسی به رشد و غنای فرهنگی کل کشور ما می بودند ، چرا دست آوردهای فرهنگی ، کتب تاريخی وغيره پشتونها را به زبان دری ترجمه نکردند تا ديگران به فرهنگ و خصوصيات جامعه خوب پشتون ما آشنايي حاصل می نمودند و از اين لحاظ هم زمينه های همسوی و اعتماد ملی ، تفاهم ملی ، همبستگی ملی میان  پشتون و غیر پشتون در جامعه خلق می گرديد ؟

    چنين مؤسسات فرهنگی و حتا دانشمندان و پروفيسران پشتون افغانستان که کاملا به زبان دری نيز مسلط  بودند و هستند ،  چرا تاريخ و ارزش های فرهنگی غير پشتو زبانان  و آنهم به خصوص از دری  زبانان را  به  زبان  پشتو ترجمه و در اختيار جامعه پشتون ما قرار ندادند ؟  تا آنها از فرهنگ و جامعه غير از خود هم خوب آگاه می شدند و جامعه ما بعد از اين شاهد زايش شاه شجاع ها ، امير دوست محمد ها ، اميرعبدالرحمن ها ،  امير حبيب الله خان ها ، حبيب الله کلکانی ها ،  محمد نادر ها ، محمد هاشم ها ، محمد گل مهمند ها ، نور محمد تره کی ها ، حفيظ الله امين ها ،  نجيب الله ها ، برهان الدين ربانی ها ، عبدالرسول سياف ها ، شيخ محمد آصف محسنی ها ، گلبدين حکمتيار ها ، مجددی ها ، مولوی خالص های ، مولوی  محمد نبی ها ، ملا عبدالمنان نيازی ها ، ملا محمد عمر ها ، سایر سایر مستبدین ، هژمونی خواهان و ... نمی بود .

Textruta: 18

چرا دولت ها تا کنون یک برنامه سازنده و عملی را جهت آموزش و غنامندی زبان های ملی و به خصوص زبان های پشتو و دری فارسی در کشور روی دست نگرفتند ؟

    چرا تا کنون حتا يک ديکشنری يعنی لغت نامه « پشتو به دری » و « دری به پشتو »  توسط دستگاه  خودکامه  ، انحصارگر آل یحی  ، پشتون  سالاران و نهادهای فرهنگی آنان  ترجمه  و در درسترس جامعه تشنه به فرهنگ مردم  افغانستان قرار نداده اند ؟

    از سوی ديگر از سه قرن به اینسو حاکميت سياسی و تمام ثرؤت های ملی وغيره در انحصار بی چون و چرای چند نفر از برادران سطلنتی پشتون تبار ( نه طبقات محکوم و تحت ستم پشتون ما ) بوده است .  چرا این شاهان کوچکترين انديشهء در مورد پايه  گذاری و رشد « فرهنگ فراگير ملی » و ترقی زيربنای مادی و معنوی جامعه بدون هرگونه تعصب را برای تمام مردم افغانستان نکردند ؟ برعکس ، زمامداران مستبد و دست نشاندگان ( بدون شاه امان الله و چند تنی ديگری ) اجانب جامعه ما را به عميق ترين فقر فرهنگی ، سياسی ، اجتماعی و اقتصادی قرار داده اند که هر روز در آن شاهد جهل ورزی ،  زن ستيزی ، بی فرهنگی ، قتل ، آوارگی ، بی سرنوشتی ، تمدن ستيزی ، ترور ، کود ربايي ، فساد ، رشوت ستانی ، بيداد گری ، تجاوز ، جنگ های اتنيکی- مذهبی    و ... بر تمام مردم خویش هستیم . 

    دیگر اینکه در زمان انحصار حاکميت آل يحی ، يک نفر از مردمان تاجيک ، هزاره ، ازبیک ، ترکمن  قزلباش ، بيات ، پشه يي ، نورستانی ، بلوچ ، قرغزی ، پشتونهای غير محمد زايي ، ايماق ، عرب ، يهود ، هندو ، سک و ...  حتا  به حيث نوکر ، خاک روب ، محافظ  هم  در حواشی قصر سلطنت ، صدارت ، وزارتخانه های خارجه ، داخله ، دفاع ، ماليه ، تجارت و ساير ادارات دولتی و مؤسسات مهمی داخلی و خارجی تا  قبل از آغاز سال 1964 م دههء قانون اساسی جای نداشت . حتا گفته می توانم تا جائيکه شاهان درانی تبارها کاملا مجبور نمی شدند  ، یک چند نفر از سران ممتاز پشتونهای غلزايي را  نيز  در ادارات دولتی شامل  نمی کردند . اين بدين معناست که حتا استبداد های سياسی ،  طبقاتی ،  خانوادگی ، فردی ،  در  مجموع  پشتون سالاری درانی تبار و بخصوص قبيله محمد زايي طی صد سال اخير ، قسما بالای پشتونهای  غلزايي  وغیره هم  بصورت عينی مشهود بوده است . يعنی به عبارت ديگر شؤنيزم گروه خاصی سلطنتی پشتون نه تنها بالای تمام اتنی ها و جوامع کشور ما عملا تحميل شده بود  ؛ بلکه استبداد طبقاتی ، قبيلوی ، قبیله سالاری ، خاندانی بالای توده های بيگناه پشتون و بويژه طوائيف مختلف غلزايي  نيز صورت گرفته است که قابل اغماض نيست . 

     وقتی که طالبان با حمايت تروريستان بين المللی القاعده و نظاميان پاکستانی در حدود 90 در صد خاک مقدس افغانستان را با خونين ترين شيوه به اشغال خودها در آوردند .  تمام قدرت سياسی ، نظامی ، فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی وغيره در انحصار مطلق گروه طالبان پشتون تبار درانی و آنهم در دست ملا های زن ستیز ، جاهل و تمدن ستيز  بودند . آنان زبان پشتو را با قدرت برچه و مرمی در تمام نقاط تحت اشغال خود ها بصورت نادرست  و مغاير خواست اکثريت مردم کشور حاکم ساختند .  طالبان با منطق هارترين شيوهء پشتونوالی قبيلوی خودها حتا طرز نمازخواندن ، پيراهن و تنبان و لنگی پوشيدن ، ريش ماندن ، پشتو گفتن و ...  را با قدرت اسلحه بالای همه مردمان بخصوص اقوام غير پشتون عملی می کردند . اين روش غير انسانی و ضد اسلامی طالبان هم بزرگترين صدمهء را  بر نهادها و رگه های  وحدت اجتماعی  ، فرهنگی ، اتنيکی ،  و سياسی مردمان کشور ما وارد نمودند و تمام کارکردهای ضد انسانی ، ضد ملی و ضد اسلامی حکام مستبد آنان ، بزرگترين ضربه  را بر حيثيت جامعه مهمان نواز و طبقات مستضعف پشتون ما وارد و آنها را در جهان  بدنام ساخته اند .

Textruta: 19

    یعنی جامعه مهمان نواز و محکوم پشتون ما را نه تنها  بی فرهنگ  معرفی داشتند ، بلکه آنان را ضد تمدن ،  ترقی ،  معرفت  و  همکار القاعد  و ضد جهان  نیز معرفی کردند .  در حالیکه اهل خبره می داند که حساب جامعه مظلوم پشتون ما از چند نفر زمامدار خودکامه و پشتونیست کاملا جدا می باشد . همان طوری که حساب  مستبدین هزاره ، تاجیک ، ازبیک ، ترکمن ، بلوچ و ... از مردم محکوم  و طبقات تحت ستم آنان نیز کاملا  فرق دارند .

    اما در امارت اسلامی طالبان ، اندکترين جای در حاکميت برای شخصيت های ملی ، دین باوران صادق و ترقی طلب  ، وطنخواه و دموکراتان  پشتون ما نبود . در اينجا مشاهده ميگردد که تعصب فاشيستی قشری طالبان خرد ستيز بالای عناصر تمدن خواه ، خردمند و دموکرات پشتون ما نيز ثابت گرديد که فقر اجتماعی ، ملی ، سياسی ، فرهنگی و ... جامعه افغانستان را به  نمايش  می گذارد که  ناشی  از ميراث های حاکميت استبدادی  و تمدن  ستيزی  پشتون سالاران بيگانه پرست از چند قرن  تا کنون  در افغانستان می باشد  .

   مثال ديگری از تمدن ستيزی و تعصب و کشتار طالبان در صفحات شمال کشور ما بود : 

 بطور شفاف بايد عرض نمود که اقلا 65 در صد از نفوس کل کشور ما مانند تاجکها ، هزاره ها( بين چهار و نیم تا پنج ميليون تنها جمعيت هزاره ) ، قزلباشان ، بيات ها ، برخی از سادات ، ايماقها ، تيمنی ها وغيره مطلقا دری زبانان بومی افغانستان هستند که اينها ، همواره به جرم  داشتن فرهنگ و زبان وغيره خودها از سوی خود محوران و دولمتمداران مستبد  و غير مردمی کشور ما مورد تحقير ، ظلم ،  حق تلفی بی رحمانه فرهنگی ، زبانی ، مذهبی ، سیاسی وغيره قرار گرفته اند که در تاريخ های ملی و جهانی ثبت می باشند  .

     نوع ديگری ستم فرهنگی در کتاب بنام : « دويمه سقوی »آمده  است که  نويسنده آن با نژاد پرستی و سبک مغزی خاصی ماهئيت فرهنگ ستيزی خود  چنين مشوره را عنوانی  طالبان خود فروخته و شؤنيست و خود محور کشور ما صادر می نمايد  :

« عام ساختن زبان پشتو و دفتری ساختن آن برای ساختن افغان ملت يک عامل بزرگ و اساسی است ، که اگر عملی شود ، با گذشت زمان ، يک ملت واحد جور ميشود و جلو مشکلات زبانی و ديگر مشکلات قومی را می گيرد . » ( 24)  

    ملاحظه می گردد ، همان طوری که روسها در 15 جمهوريت اتحاد جماهيرشوروی سابق که مردمان آن متشکل از اتني ها ، اقوام و فرهنگ ها و سوابق تاريخی مختلفی بودند . یک مشت شؤنیست و طبقات حاکم روس ،  زبان روسی را با اجبار سياسی- ايدولوژيکی در تمام ادارات دولتی ، مناسبات فرهنگی ، نظامی ، اجتماعی ، اقتصادی وغيره در اتحاد جماهير شوروی سابق در حدود تقريبا يک قرن مسلط ساختند .  و ديگر کليه زبان ها  و فرهنگ های غير روسی را کاملا در حاشيه راندند . حتا الفبای زبان های سایر انتی های را به حروف و الفبای روسی جبران تبدیل کردند و رسم و خط غیر روسی را بکلی از بین بردند .

    مسأله ستم فرهنگی تا آنجا پيش رفت که کرسی نشينان کرملين زبان  روسی را بر تمام اقمار خود ( مانند چکوسلواکی ، رومانيا ، پولند ،  مجارستان ، يوگوسلاويا ،  بلغارستان ، آلمان شرق ، ويتنام ،  مغولستان ، کوبا ، کوريای شمالی  )  با اکراه تام  و خلاف موازين و قوانين بين المللی تحميل و عام نموده بودند .

    عام بودن زبان ، فرهنگ ، روبل ، اقتصاد ، ایدئولوژی ، سياست وغيره روسی بر ديگران بود  ؛ يعنی نفی حقوق و هويت های تاريخی ، فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و ... اتني های و اقوام غير روسی در اتحاد جماهير شوروی گذشته و اقمارش بودند که تمام نطفه های کثرتگريي اتنيکی ، سياسی – فرهنگی ، آزادی ها ، حقوق دموکراتيک خلق ها و اتني های غير روسی را در طی مدت تقريبا يک قرن دفن گورستان کردند .

 

    باز هم مشاهده شد که چنين ستمگری های فرهنگی ، سياسی ، اتنيکی وغيره ضمن عوامل گوناگون ديگر  از جمله عدم اعتماد و تنفر اتنی های غير روسی را در کل عليه روسها و به صورت خاص بر ضد سردمداران استبدادی کرملين عملا برانگيخت .  تا اينکه با حکم زمان و با توجه با مبارزات مردم افغانستان در برابر نظامیان شوروی سابق با ضم نبرد سایرخلق های  اروپایی شرقی و مردم داخل شوروی ؛ امپراطوری شؤنیستی و ظالمانهء اتحاد جماهير شوروی سابق را به سراشيب زوال تحويل دادند و جمهوريت های غير روسی هم  آزاد شدند .

    متاسفانه ،  تیئوری پردازان و نويسنده کتاب « دويمه سقوی » هم با تقليد از روسها به عام ساختن و دفتری ساختن یک جانبه زبان  پشتو را  در عوض زبان دری فارسی و همچنان نقض هويت فرهنگی وزبانی ديگری ملی کشور ما را مطالبه نموده اند . تا زبان پشتو در تمام دواير دولتی و مناسبات اجتماعی خلاف منشور قرآنی و مغایر خواست و روحيه اکثريت مردم افغانستان و همچنان در نفی اعلاميه جهانی حقوق بشر و ساير موازين جامعه جهانی در کشور ما  مسلط گردد .

     سوال اصلی اينست که آيا اولا چنين يک سياست به ضرر فرهنگ و جامعه خواهر- برادر پشتون ما نيست ؟ آيا اينگونه سياست ، زمينه های رشد طبيعی و حقوقی و مشروع زبان و فرهنگ پشتونهای شريف ما را در جامعه مسدود نمی کند ؟ آيا چنين پاليسی های ضد ملی ، پيش شرط های منطق گفتگو ، تفاهم ، همبستگی  فرهنگها و اتنيکی جوامع کشور ما را بسوی نهادينه سازی و غنامندی « فرهنگ ملی » ، « اعتماد ملی »  و « وحدت ملی » ملی ما خدشه پذير نمی سازد ؟ آيا اينطور تفکر و پيشنهادات نژاد پرستان کتاب ( دويمه سقوی )  خلاف قرآن خدا ، اعلاميه جهانی حقوق بشر ؛ نقض کامل هويت و فرهنگ زدايي تمام فرهنگ های مردمان ميهن ما را به نفع فرهنگ- تمدن ستيزان بومی و دشمنان منطقوی و بین المللی ما را در قبال ندارد ؟

    اگر آنهای که حد اقل به جامعه پشتون ما دلسوزی صادقانه و آگاهانه دارند و واقعا خودهارا خادم تمام مردم افغانستان بدون هرگونه تبعيض می دانند .  چرا طرق اصولی و مشروع  و علمی   را غرض اعتلای طبيعی و شکوفايي فرهنگی جامعه  پشتون ما در جوار و همراه با فرهنگ های جوامع ديگر ميهن عزيز ما در چوکات يک قانون اساسی دموکراتيک و آنهم قابل پذيرش جوامع بين المللی سراغ نمی کنند ؟  آیا تفکر پشتون سالاران تماميتخواه و نويسندهء جمود نگر و خمود انديش نويسندهء « دويمه سقوی » و ساير طرفداران شان در تضادکامل به دستورات قرآن عظيم الشان  و موازين مشروع بين المللی ، اعلامیه  جهانی  حقوق بشر  و ضد مصالح و مردم و ضد تحقق دموکراسی در افغانستان قرار ندارند ؟

    آقای حمزه واعظی از قول نجيب مايل هروی مسئله زبانی را اينگونه  در ميان می گذارد: « علت اينکه حکومت های پيشين و مدافعان زبان پشتو خواستند که زبان پشتو را بر فارسی تحميل کنند . اين بود که اولا تصور می کردند پشتوانه ی زبان اموريست  ملی ، سياسی و قومی و از آنجا که فرهنگ زبان فارسی با ارتباط نام افغانستان و خواندن آن به نام فرهنگ و ادبيات ايران ، چنان جلوه کرده بود که افغانستان از آن بهره ای نخواهد برد ... ثانيا اين که حکام افغانستان می پنداشتند که با رسميت بخشيدن به زبان پشتو و آشفته کردن فارسی ، می توانند حاکميت مداوم تری بدست آرند ...  

    دو زبان اصلی ، عمده و رايج ، يعنی « فارسی » و « پشتو» به عنوان دو مرز تفکيک شده ی فرهنگی در عرصه ی ملی نقش ايفا کرده و می کند . پشتو ؛ که زبان مادری قوم « افغان » ( پشتون ها) می باشد به دليل حاکميت خاندان پشتونی در افغانستان ، به عنوان يک زبانی ملی از سوی حاکمان و زمامداران ، به رسميت « شناسانده » شده است ! با اينکه فارسی ، زبان مادری دو قوم بزرگ « هزاره » و « تاجيک » می باشد ؛ اما اکثريت مردم افغانستان با آن تکلم می کنند . اين زبان گرچه به عنوان يکی از زبان های رسمی کشور ، از سوی حکومت های افغانستان اعلام شده است  اما دولت ها و عناصر حاکم همواره کوشيده اند محدوديت های زيادی در راه رشد ، تکامل و توسعه ي آن ايجاد نمايند . سياست گذاری های فرهنگی و آموزشی به گونه ای بوده است که سعی می شده با تقويت و توسعه ي زبان پشتون به عنوان زبان اول در مراکز اداری ، فرهنگی ، آموزشی و حتی سياسی ، حوزه ی تأثيرات فرهنگی زبان فارسی را در برابر آن تضعيف و محدود گردانند .

Textruta: 21

    اعمال چنين سياستی ، عملا به تنش و بيگانگی در ميان « فارسی زبان ها » و پشتو زبان های هم وطن انجاميد و به تدريج به صورت دوگرايش رويا روی و متعصبانه ی زبانی درآمد . مشکل قطب بندی های زبانی در همين جا ختم نمی شد . علاوه بر زبان های ياد شده ، زبان های ديگری از قبيل ازبکی ، ترکمنی ، و به صورت محدود ، عربی در بخش هايي از مناطق و در ميان ساکنان اقوام مختلف تکلم می شوند . اينگونه اقليت های قومی- زبانی نيز تعهد و تعصب خاصی نسبت به زبان خويش دارند که اين امر ، مشکل ديگری در روابط اقوام مختلف ايجاد کرده و می کند .  (  25)

    از نگارش دانشمند گرانقدر و نویسنده توانا آقای مجيد اسکندری می خوانیم که :

« عدهء به اين باور اند که : زبان فارسی دری  با سابقه بيش از 2500 سالهء خود که بيش از 1500 سال زبان گفتاری و تقريبا بيشتر از هزارو يک صد سال زبان نوشتاری در تاجکستان ، بخارا ، سمرقند،  خوقند ، خوارزم ،  مرو ، عراق ، سوريه ، ايران ،  هندوستان ، پاکستان ، افغانستان و ... نه تنها سابقه  بس طولانه دارد ؛ بلکه کاربرد مثبت هم داشته است . با مروج بودن اين زبان در عصر آريانای کهن ، خراسان اسلامی و افغانستان کنونی نه تنها باعث نقض و نفی ساير زبانها و فرهنگ ها نشده است ؛ بلکه زمينه تنوع فرهنگی و اتنيکی ديگران را نيز درتمام ساختار و جوامع مختلف تا کنون بخوبی حفظ کرده است . حتا مغولها( در هندوستان ، افغانستان و ... ) و ترک تباران در افغانستان نه تنها زبان دری را به عنوان رسمی بخاطر نيازمندی جامعه مؤثريت آن داوطلبانه پذيرفتند ؛ بلکه در رشد ادبيات اين زبان  خدماتی فراموش ناشدنی را نيز بازی کردند که تنها يک  نمونهء آن فردوسی در دربار غزنويان است . ...

    زبان فارسی دری ، بنا بر قول دکتور جاويد و نجيب مايل هروی در عهد سامانيان ( تاجک تبار ) جای زبان تازی را منحيث زبان رسمی گرفت . در روزگار غزنويان ( ترک تبار ) فارسی ، زبان ادبی  کشور گرديد . در دوران غوريان ( تاجک تبار ) رونق بيشتر يافت . در عهد لودی ها ( پشتون تبار) به زبان اداری و تحصيلی و رسمی هند مبدل گرديد . نقش تيموريان هرات و بابريان ( بازماندگان سلالهء چنگيزمغول و تيمور لنگ ) در انکشاف زبان دری چشمگير است در عهد سلجوقيان ( ترک تبار ) و شيبانی های ( ازبک تبار ) اين زبان در آسيای صغير گسترش داده شد . يعنی ساحهء نفوذ زبان فارسی موازی با ساحه جغرافياوی آريانای کبير است که از قفقاز تا تبت ، از اناتوليه و سواحل دانيوب تا بحر هند ، خليج فارس و تمام خراسان زمين را در بر می گرفته است . » (  26 )

     بدين صورت از روی تجارب تاريخی به اثبات رسيده است که زبان فارسی دری يک زبان کاملا فراقومی ، فرا مذهبی و دينی ، فرا اتنيکی ،  فرامنطقوی ،  فرا فرهنگی ،  فرا سياسی و  عادلانه در دل جوامع کشور ما و حتا ساير کشورهای همجوار ما نیز بوده و می باشد  . اين زبان هيچگاه بر ضرر و ضديت زبان های ملی و زدودن فرهنگ های ديگری کشور ما  بخصوص در نفی به  زبان  ملی پشتو نبوده و در آينده هم نخواهد بود . و همچنان اين زبان دری برعلاه سابقه و ارزش آفرينی های درخشان  تاريخی آن تا کنون  ثابت  گرديده است  که  همنوايي  کامل  با عصر نوزايي  و قانون  تکامل نيز دارد که در دامن اين  زبان دری نهادهای اجتماعی ، مادی ، معنوی ، جامعه  مدنی و دموکراسی با  منطق  تمام  رشد خواهد نمود .

    استبداد دیگری فرهنگی را با اين مدرک از آقای واعظی مطالعه می نماييم که :

 « هرچند زمامداران پشتون تبار کوشيده اند خصوصيات فلکلوريک يک جامعه ی پشتون را به عنوان فرهنگ غالب و نمادين ملی ترويج کنند و تا حدودی موفق هم شده اند . اما همين راهبرد سياسی نيز عملا نتوانسته به فراهم آوری مؤلفه های اعتماد و اعتبار ملی کمک مؤثری باشد . چرا تطبيق چنين گزينه ای ، به حاشيه راندن و مهجوريت فرهنگ و دارايي های فلکلوريک و غنامندی چون فارس ها ، ترکمن ها و ازبک منجر می گرديده است . اين ، خود عاملی بوده در جهت بيگانگی و گسستگی فرهنگ مشترک ملی  . (  27)

 

در فرجام :

    جامعه ناپيوسته ما ، يک جامعه خرده فرهنگی نيز است . هر قوم و اتنی کشور ما دارای ويژگی خاصی از فرهنگ و تاریخ خود در محيط زيست شان می باشد که بناء بر عقب افتادگی تمام ساختار جامعه ما ، فرهنگ های جوامع ما نيز در حال فقر و از هم پاشيدگی بسر می برند . حکومات تک تبار ، قبيله سالار و مستبد خاندانی گذشته افغانستان هیچگاهی فرهنگ اتنی پشتون ما  را به صورت حقوقی و مردمی همراه با ساير فرهنگ های ملی کشور ما مورد توجه لازم قرار نداده بود ؛ بلکه فرهنگ پشتون ما را به طور کاذب و آنهم روی ملحوظات سياسی و با منافقت مورد نظر داشتند . و جامعه پشتون ما را نيز چنان تحميق نموده اند که استعمار در هر مقطع  از تاريخ کشور ما شاه شجاع ها ، اميرعبدالرحمن ها ، محمد نادرشاه ها ، نورمحمد تره کی ها ، حفيظ الله امين ها ، گلبدين حکمتيارها،  ملامحمد عمر ها و ... را صرفا در ميان جامعه قبیلوی پشتون ما به زايش گرفتند . ناگفته نماند شواهد کنونی نيز می رساند که متأسفانه دشمنان منطقوی و جهانی مردم افغانستان در سدد اين شدند که مانند ملا عمر ها  را  در ميان هر اتنی و جوامع ديگر افغانستان  هم به زايش بگيرند .

     تجزيه فرهنگی ، خود زمينه برای تداوم خودکامگی اميران لجام گسسته و استبداد فردی حکومات فيودالی و نفوذ اجانب در افغانستان بوده که در نقطه مقابل « همبستگی فرهنگی »  و تکامل سازندهء فرهنگ واحد ملی کشور ما و ضد نهادینه سازی «  دموکراسی  » قرار دارد . به نظر راقم اين سطر تا در رابطه  با به رسميت شناختن عادلانهء هويت های فرهنگی جوامع کشور ما و رشد طبيعي آن علی رغم عوامل اصلی و فرعی افزون بر آن ، اگرکارکردهای آگاهانه و مصرانه صورت نگيرد ، مردم افغانستان صاحب « فرهنگ واحد ملی » اساسی و شکست ناپذیر و یک افغانستان مستقل و آباد نخواهند شد .

     تمام روشنفکران ، میهن دوستان و مردم سالاران  کشور ما که  خواهان وحدت ملی و نظام دموکراسی از راه  روشنگری ، خردورزی طبیعی ، عقلانيت و شعور آگاهی بخش سياسی و علمی در افغانستان هستند . بايست اینها در قدم  اول خودها  را  از وابستگی های زيانبار  ، سنت های تنگ و جمود انديش قومی ، مذهبی ، فرهنگ قبیلوی ، سمتی ، زبانی ، ايدولوژيکی و ... کاملا نجات دهند . و با خودسازی سازنده و خود باوری سالم جهت تحقق مايه ها و پايه های سالم جامعه مدنی ، وحدت ملی ، رشد اقتصاد ارگانیک ، ملت سازی ، شکوهمندی اجتماعی  و مردم سالاری وارد عرصهء تدريجی و مسالمت آميز مبارزه در کشور بحران زده خويش گردند .   

      پس دموکراتان و سازندگان جامعه ما در جهت رسیدن به نظام دموکراسی با شناخت  همه جانبهء سيمای جامعه ، تضادها و سياست های زيان آور  و ستم فرهنگی گذشته و موجود  را مورد نقد  اساسی قرار داده ؛ اصول و سياست کثرتگرايي فرهنگی  را مطابق با مقتضای عصر ، موازين پذيرفته شدهء بين المللی و اعلاميه جهانی حقوق بشر در جامعه به وجود آورده و در پرتو قانون اساسی دموکراتيک  از آن حراست  نمایند . تا ابعاد  مختلف غنامندی  « فرهنگ ملی » از راه تعقل و تکامل تدريجی همه جانبه توسط مشارکت شعوری مردم از پائین و آنهم در نهادهای مادی ، اجتماعی و معنوی تحقق يابند .

Textruta: 23

 

     تحقق قانونی کثرتگرايي فرهنگی ، مسيرش را در بستر تکامل زمان بسوی فرهنگ سازندهء ملی گسترش داده  و زمينه های همبستگی فرهنگی ،  وحدت اتنيکی و قومی را در بطن جامعه نيز غنا مند خواهد نمود . به هر پيمانهء که کثرتگرايي فرهنگی  اتنی های ساکن و تابع در کشور ما احترام و نهادينه گردد ، به همان اندازه پيروان فرهنگهای مختلف کشور ما با علاقه مندی تمام و دل انگیزانه  در شکوهمندی  فرهنگی و همچنان در تکامل نظام های سازنده اجتماعی ، اقتصادی ، سياسی و بالاخره تحقق نظام مردم سالاری در افغانستان فعالانه و داوطلبانه شرکت خواهند نمود . با تحقق شيوهء عالمانه و خردمندانهء کثرتگرايي  فرهنگی در سيستم دموکراسی است که تمام عناصر و عوامل تعصبات کشندهء و  مناسبات عقب گذاشته شدهء و ستم های فرهنگی ، زبانی ، هنری  ، اقتصادی ، اجتماعی ، سياسی و امثالهم آن تدریجا بطرف خشکيدن و پوسيدن خواهند رفت ؛ و بنياد های  گوناگون « فرهنگ واحد ملی »  عصری نهادينه و بالاخره گسترده خواهد شد .

 

مردم تحت ستم و آلام دیده یی افغانستان به قدر کافی مثله ، فریشان ، آواره ، بی سرنوشت ، قتل عام و ... شده اند . مردم ما به جامعه مدنی و دموکراسی ( نه وارداتی ) خودی نیازمند هستند . زمان آن رسیده که مردم ما با اراده دل انگیزانه ، خواست ها و آرمان های طبیعی و حقوق و سیاسی خویش صاحب عدالت و دموکراسی در کشور خویش گردند . تا مردم ما  در پرتو  جامعه مدنی ، حاکمیت دموکراتیک- ملی و نظام مردم سالاری نه تنها تدریجا به جبران تلفات جانی ، مادی ، معنوی و ... بپردازند ، بلکه همچنان به خشکانیدن تمام ریشه های مادی ، اجتماعی و معنوی شؤنیزم اتنیکی ، تعصبات گوناگون مذهبی ، دینی ، سمتی ، فرهنگی ، جنستی ، زبانی و ...  اقدام ورزند .

بخش دوم این مقال را به با خوانش دو سرود ذیل دری و پشتو به پایان می رسانم :

 

 پشتون و بلوچ و خلق ترکمان وطن       تاجیک و هزارگان  جوشان  وطن

 شام   که   برویش    نو  آغاز   کند       شاداب  شود  گلشن  دامان  وطن

                                                                          « فروغ هستی »

 

په ماته کشی ناست یم په مخ می توفانونه    په همدی لار یی بیایم که وم وم که نه وم نه وم

 

(ادامه دارد )

 


 

پاورقی :

1-  صفحات 52  ، 54 ، 225 ایمان و آزادی ( تیوری آیدیال و واقعیت در شریعت )  چاپ اول ، بهار 1382 ، مولف : دای فولادی . 

2-  ص 54 ، ایمان و آزادی ( تیوری آیدیال و واقعیت در شریعت ) چاپ اول  ، بهار 1382 ، مولف : دای فولادی .

3-  صفحات 144 الی 145 ،  افغانستان و سازه های ناقص هويت ملی ، مولف : حمزه واعظی تابستان .1381

4-  ص 3 « اندیشه ء نو ) شماره ششم ، سال  اول ،  دوشنبه 11 جدی 1382 شمسی . مقاله : « دو ساطور در یک غلاف » نویسنده داود .

5-  ص 140 و 141« افغانستان و سازه های ناقص هويت ملی » ، مولف : حمزه واعظی تابستان .1381

6-  ص 27 ، هزاره های افغانستان ( تاريخ ، فرهنگ ، اقتصاد ، سياست ) ، نويسنده : دکتر سيد عسکر موسوی ، مترجم : اسدالله شفايي، زمستان 1379 .

Textruta: 24

 

7-  ص 26 طالبان ( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه )، مولف : احمد رشيد ، مترجم : عبدالودود ظفری .

 

8-  ص 13  طالبان ( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه )، مولف : احمد رشيد ، مترجم : عبدالودود ظفری .   

9-  ص 43 و44 « افغانستان و سازه های ناقص هويت ملی  » ، مولف : حمزه واعظی تابستان 1381

10-  ص 9  « انديشهء نو » ، شماره هفتم ، سال اول ، پنجشنبه 13 حمل 1383 شمسی مقاله « شهید مزاری و طرح تناسبی اقوام در قدرت »

11-  ص 44 ، افغانستان در مسير تاريخ جلد دوم ، تأليف ميرغلام محمد غبار چاپ 1999 م

12-  ص 103 ، ( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه )، مولف : احمد رشيد ، مترجم : عبدالودود ظفری .

13-  ص 102 ، ( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه )، مولف : احمد رشيد ، مترجم : عبدالودود ظفری .

14-   صفحات 28  و 29، شماره 2 ،  ماهنامه دموکراسی سرطان 1382

15-  ص 29 گاهنامه ديموکراسی شماره 2 ،  سرطان 1382  .

16-  ص17 ( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه )، مولف : احمد رشيد ، مترجم : عبدالودود ظفری .

17-  ص  8 ( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه )، مولف : احمد رشيد ، مترجم : عبدالودود ظفری .

18-  ص 95( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه ) ، مولف : احمد رشيد ، مترجم : عبدالودود ظفری .

19-  ص 15 ، « صحنه های خونینی از : تاریخ تشیع در افغانستان » حسینعلی یزدانی (حاج کاظم ) سال 1370 .

20-  ص246 « صحنه های خونینی از : تاریخ تشیع در افغانستان » حسینعلی یزدانی (حاج کاظم ) سال 1370 .

21-  واعظی ص 47 کتاب ...

22-  ص 415 ، « صحنه خونين از تاريخ تشيع ... ص   يزدانی

23-  شماره 50  سال هشتم – حوت 1383 خورشيدی ندای هزارستان ( افغانستان و مسئله ملی نوشتهء مجيد اسکندری ) .

24-  ص 29 گاهنامه دموکراسی  شماره دوم  سرطان سال 1382.

25-  صفحات 36 و 37 افغانستان و سازه های ناقص هويت ملی ، مولف : حمزه واعظی چاپ اول  تابستان 1381 .

26-  شماره 50  سال هشتم – حوت  سال 1383 خورشيدی ندای هزارستان منتشره آلمان . 

27-  ص 41 افغانستان و سازه های ناقص هويت ملی ، مولف : حمزه واعظی چاپ اول  تابستان 1381 .

 

 


بالا
 
بازگشت