نصيرمهرين

 

 

کاتب آزاده

و جارچی بیگانه

 

                                                                                       سعدیا، چنـــــــــدان که میدانی بگو         

                                                                                       حشق شـــــــــــــاید گفت الی اشکار        

                                                                        هر که را خوف وطمع در بار نیست        

                                                                                         از خــــــــــــطا باکش نباشد و زتتار       

سعدی

متن فشرده   

در آغاز، سخنی چند از لزوم دید و کار برد عنوان بالا بیاوریم. پذیرفته ایم که ما در جامعهء خویش و در خارج از آن، کاتب آزاده وجارچی بیگانه داشته و داریم. اما چرا کاتب را بجای نویسنده که مدتهاست، بیشتر معمول شده است، بکار نبردیم. برای توجیه اسم کاتب گفتنی است که در جامعهء ما حاوی بار اجتماعی است. معرف آنعده از اهل پایین رتبه دیوان و دفتر و ادارات دولتی و خصوصی بوده و است که دورماندن و دور بودن و دوری گزینی را از مقامات بالایی ـ دولتی نیز از ویژه گی های آن حساب میشود. چه بسا با فقر و تنگدستی از ناحیه اقتصادی و بهره مندی از ذخایر معلوماتی و توانمندی د رنوشتن، نیز آن کاتبان را میتوان شناخت. کاتب آزاده، هرچه نوشته است و هرچیزی عالی عرضه کرده است، بازهم کاتب مانده است. کاتب! زیرا آن راه و روش را که بیگانه و دولت پسند گویند، نپذیرفته است. وارسته مانده است.

شاید پذیرفتنی باشد که در میان مردمان بیشتری، کلمه کاتب، حال و احوال زندگی اجتماعی اهل قلم را فراتر از نام نویسنده تداعی کند. یعنی کلمه کاتب با آن ویژه گی ها بیشتر جای افتاده تر است. به هرحال بنابر ذوقی، کلمه کاتب را، ترجیح دادیم. بدون اینکه دعوای داشته باشیم، مبنی بر الزام کاربرد آن به جای نویسنده در بقیه نبشته ها.

اما هنگام انتخاب جارچی با صفت بیگانه، غافل نبودیم که نه تنها حرفیست نا ملایم و خلاف توصیهء ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل که گفت:

به حرف ناملایم زحمت دلها مشو بیــــــــــدل

که هر جا جنس سنگی است، باشد دشمن مینا

بلکه جارچی بیگانه، قبول ندارد که جارچی بیگانه است. و آن جارچی و جارچی های بیگانه، نیز تا حال قبول ندارد که در خدمت بیگانه، خود را کم نفس ساخته اند. اما با آن هم رنجشی را در تهء دل بخود می گیرند. این ادعا را به گواهی نتایج اشارات پیشینه و واکنش های حاصله بر افروختگی های رایج، ساری و جاری می گوییم که چون سخن ار جارچی بیگاه رفته است، گویی سنگ در شیشه زده ایم. دل شکنی و آنهم  در دوره ای که دلها نازک،نازکتر و غبار گرفته است و گوش ها با پینه غفلت بسته شده و پیدا کردن شخصی که بگوید، "بلی من جارچی بیگانه بودم" نا متحمل به نظر می آید. درین زمینه گفتنی هستیم که سرها زنده باشد و گریبان ها باز، روزی، برخی سر را در گریبان خواهند برد و چیزی حاصل خواهد شد. و اگر قرار باشد برای سهولت کار از گذشته ها مقطعی را نشان دهیم، دههء چهل خورشیدی به نظر می آید که جامعه سیاسی کار و سیاسی اندیش (اما نه روشنفکر) با سن خام سیاسی ـ فرهنگی، با چشمان بسته (به ویژه دارندگان سفر و ساز بیشتر) بدون اشنایی لازم به تعمق و مکث حداقل در گرفته های بیگانه، آن پذیرفته های غلط، ناقص، ناروا، و ناکارآمد را زمزمه کرد و جار زد. باتمام غم انگیزی ها، مصیبت ها و نتایجی که در از دست رفتن توان و انرژی فرهنگی و کتابخوان و با سواد می توان دید و صد حیف که آن برگها از گلستان رفت. و ضایعه ای بود جبران ناپذیر.

آری، در برگ گل دوباره کی آرد گلاب را !.

و اگر بخواهیم با چهره دیگری از جارچی ها معرفی شویم. جارچی های دولتی را نگاه کنیم. به چهره کارکردهای قلمبدستان و ببینیم که به نفع دولت مورد علاقه نفس کشيده اند. آنها، دست خالی هم از میدان بیرون شده اند. اگر سرزنش خلق خدای را کمایی کرده اند، برایش توجهیی می یابند.

برگردیم به کاتب آزاده، در بازشناسی اش می یابیم که کاتب آزاده هنگام تماس با دیروز های غم آمیز و غمنامه سرا و غمنامه نگار است. و چه بسا با نقد دیروزی که ثمره اش، تن مردم را مسموم و روان آنها را دردمند ساخت به پهلو های رویش و خاستگاه ها ره می برد و فراصت لهجه و جسارت ادبی را به کار می برد.

کاتب آزاده سخن به موقع می گوید و گر برای بازکردن این ویژه گی مثالی کار آید بهتر خواهد بود که مثال پایان را انتخاب کینم.

امریکا می خواهد، آقای جهان باشد، با قصد برآورده ساختن آن مأمول که تحقق منافع اقتصادی بر آن حمل می شود، مناطق را تحت نظر مستقیم می آورد. در آنجا، سخن از دلسوزی به مردم ابراز می شود مانند دلسوزی به مردم افغانستان و نجات آنها از دست بن لادن.

انتخاب شخص اول دولت، شکل دولت و این و آن دولت را تعیین می کند. آن تعیینات را با جمع کردن برخی مردم و استفاده از نهاد های بومی مانند لویه جرگه، «مشروعیت» می بخشد! و بالاخره سندی کتبی دیگری نیز کار دارد که با همان انتخاب شده گان می بندد، نامش را می گذازند: «همکاری استراتیژیک دولتین »، رئیس جمهور منتخب، باید راهی امریکا شده و آن لزوم دید امریکا را صحه بگذارد. اما پیش از مسافرت، اجتماعی مرکب از همان لویه جرگه ها را گرد می آورد. از مزایای چنان پیمانی سخن می راند.

اما کاتب آزاده، در پشت آن پیمان، اهداف دراز مدت، تحریکات منطقه یی،ایجاد مانع بیشتر وبزرگتر برای دسترسی به حسن حاکمیت ملی و تمامیت ارضی را می بیند. خطر ها اینرنگ و استتفاده از تهدید را می بیند. می گوید، وقتی گپ از دستاورد های ما علیه تروریسم است، "تامین امنیت"، و توفیق "مبارزه علیه نیروهای تروریستی" مود روز می شود. اما وقتی لزوم حضور قوای خارجی و از همه بیشتر و مهمتر امریکا مطرح میگردد، از بی امنیتی و مخاطرات از تروریسم سخن میرود.

کابت آزاده می بیند که «پیمان...» به آن نیازی صحه می گذارد که هنوز (11 Sep.) تأثیر بر نیانگیخته بود. حرف دل همان موقعی بود که پای مداخله مستقیم در میان نیامده بود.

اما جارچی بیگانه و دولتی، در مزایای «پیمان...» جار می زند و بنابر طبع خم گری و تابعیت آمیز، بنابر شکلی که بدان افتخار نیز می کند، با آسمان و ریسمان گفتن، جمله می آورد تا سپری برای پنهان ماندن عواقب آن «پیمان» ایجاد کند.

کاتب آزاده می بیند که ادعای دیموکراسی برای افغانستان، ترفند ایست و درک آن هوشیاری می طلبد. می بیند که کشوری بزرگ با میل آقایی بر جهان، دموکراسی گفتن را به مثابه باب دندان روز یافته است اما عراده، اراده او حامل تمنیات دیکته یی است که در مصاف آزاده گرایی، شکنجه و ستم می آرد و ذیت را اجرا می کند.

کاتب آزاده، این را از روی اشنایی با آنچه تاحال دیده است، می گوید. منتها، بازار گرمی که جارچی بیگانه و آن کاسه داغتر از آتش را در معرض فروش قرار میدهد در قلمرو آزاده گی اش راه ندارد. چون کارش نقد ناهنجاری های دیگر و غمخواری حال روز و آینده است. مستخدم نیست و با آزاده گی حرفش را می زند.

کاتب آزاده، درمیان فاصله خود و جارچی بیگانه ـ جارچی های دیگری نیز می بیند. آنانی را که در شروع شام به دیدار جارچی بیگانه می روند و آنجا لبخند می زنند، چون صبح درخشید، تبسم کنان، به سوی کاتبان آزاده می روند. و چون به خلوت می رود آن کار دیگر میکند.

می بینیم که دور کاتب آزاده به قلمهایی دور هنوز جارچی بیگانه نیست.

درد گردپای های برزخ نیشین هم هست که تاریخ ما از آن ها دل پردردی دارد.

 


بالا
 
بازگشت