دراین جا چار زندان است
میرحسین مهدوی
تقریبا از هر 17-18 ساعتی را که در طول شبانه روز بیدارم ، شاید فقط کمتر از10 دقیقه میرحسین مهدوی باشم. ساعتی عبد الرسول سیافم. نه ببخشید عبد رب رسول سیاف. تصور می کنم که خداوند تنها مرا آفریده ودیگران را از سمت چپ ویا چه فرقی می کند ازسمت راست من آفریده است. من خود رامرکز عالم می دانم واشرف آدم ها. خیال می کنم که خداوند دیگران را آفریده است تا من تنها نباشم. تمام همت من دراین ساعت های سیافی اینست که آیات مبارکه روشنفکری را به تایید گفتار وکردار خود تلاوت می کنم.. سفسطه می کنم. کلیات می بافم. وازاین شاخه به آن شاخه می پرم ودرتمامی این حرکات نا متوازن سعی وهمتم ، اثبات یگانگی ، یکتایی وبی همتایی خودم می باشد. اگرکسی در برابر من ایستاد شود، سلاح های زیادی برای نشستاندن وی دارم. اول اورا به بی سوادی متهم می کنم. اگر دیدم که باز نفس می کشد، بلافاصله او را به درد تحجرو عقب گرایی متبلا می دانم. به او می گویم که تو درده هزارسال پیش زندگی می کنی. ما تاریخ داریم وبه آن هم احترام داریم. چهره های تاریخی را هم دوست می داریم اما تو یک جنس مومیایی شده هستی که ده هزارسال متمادی است خواب تشریف داری. تو نمی دانی که در بازار نیویارک ، تورنتوو پاریس ، سکه های عهد خلفای عباسی چلش ندارد. اگر دیدم که او بازهم کم کمک نفس می کشد این بار اورا ضربه فنی می کنم. به ناگاه گردن آن آدمی را که تا یک لحظه پیش متهم به تحجر وواپس گرایی کرده بودم با شمشیر تکفیر می زنم. با صدای بلند درصحن ادبیات وهنر فریاد می زنم : مردم ما هرچیزی را تحمل می کند اما کسی که دین ما را مورد بی احترامی قرار بدهد ، قابل تحمل نیست. بدین سان هرکه در برابر من ایستاده شود کافر می شود. تمام آیات وروایات دینی در خدمت من اند. تئوری های بزرگ وکوچک علمی در دست ودامن من اند ومن با این اسباب رنگارنگ از خودم محافظت می کنم.
از آن 17-18 ساعت باقی مانده ، ساعتی محمد کریم خلیلی هستم. در قصر گلخانه چکر می زنم. برای آقای کرزی فکاهی می گویم ووقتی به خانه آمدم لیست دارایی هایم را دربانک سویس می شمارم وزمانی هم که در دشت برچی برای سخنرانی رفتم با هر جمله ام یک بار هبر شهید می گویم وبا گفتن کلمه مردم مظلوم ودرمانده ، اشک در چشمانم حلقه می زند وچنان دلم به حال بیچارگان به سوزش می آید که اگر ریس بانک سویس هم آنجا باشد باور نمی کند که سرمایه های خوابیده در آن بانک مال من باشد. مردم ایمان می آورند که من روز ها را به خاطر خدا روزه می گیرم وشب ها را به احترام گرسنه گان گرسنه می مانم ودرنماز شب از شدت ضعف چندین دفعه زمین می خورم .
از آن ساعت های باقی مانده احتالا چندین ساعت مکرر هزاره هستم. هزاره ای که جز، هزاره ، هیچ آفریده دیگری را به رسمیت نمی شناسد. شعر وشرع ام هزاره گی می شود. تاریخم را جدا می کنم، جغرافیایم را قطعه قطعه می کنم وتمام ادبیات را سهم شاعران هزاره می دانم. دراین ساعت ها خودم را در ازدحام هزاره بودنم گم می کنم. تحلیلم هزارگی می شود وتفسیرم. اگر درپی تفسیرآیات قرآن هستم ، آیاتی را می جویم که بوی هزارگی داشته باشد. از اقلیت دفاع کند. تکیه اش انسان بودن انسان باشد. دراین ساعت ها از عدد 250 متنفر می شوم. مخصوصا از ترکیب 250 سال.
زمانی که شما به من تلفن می زنید ومی گویید با آقای مهدوی کار دارم ، بی تردید می گویم : بفرمایید خودم هستم. اما دقیقا نمی توانم بگویم که شما در همان ده دقیقه زنگ زده اید یا نه. به همین دلیل نمی توانم بگویم شما با کی حرف زده اید.
آنچه که صادقانه اعتراف کردم گمان می کنم درمورد جریان روشنفکری ما صادق باشد. روشنفکر امروز ما در چهار زندان بزرگ گرفتار است. منظوراما آن چهار زندان معروف ( تاریخ وجامعه و...) نیست. مراد من تعلق های خشک وخسته کننده قومی است. زنجیرهایی که دست وپا که هیچ که مغز های ما را نیز بسته است. قوم گرایی با کمال تاسف تبدیل به یک ایدئولوژی شده است. یک ایدئولوژی بسیار استوار ومحکم.
گروهی حاضرند از جنایات ملا عمر دفاع کنند وهمانند فداییان او بمب دستی به کمر خود ببندند ودر سرگ های پر ازدحام ادبیات وشعر خود شان را منفجر کنند تا مگر چند شعر وشاعر ویا نوشته ونویسنده را به دیار باقی بفرستند . تنها دلیل روشنفکرانی که دست به خود کشی می زنند این است که ملا عمر پشتون است. گاهی پشت سر کرزی نماز می خوانند وزمانی در قندهار از گل آقا شیرزوی مسایل شرعی شان را فتوا می گیرند وحتی با انورالحق احدی به ریش وریشه کسانی که سرود را نا ملی می خوانند می خندند. این گروه حاضرند حتی زبان فارسی را تیر باران کنند وبعد با خیال راحت تمام لوحه های شهر کابل را به زبان پشتو بنویسند. این گروه اگر بتوانند مثل همه قومندانان کمونیست ، جهادی وطالب فارسی زبانان را در یک شهر جمع کنند وآن شهر را با بمب اتم بزنند.
نمی خواهم مثال ونمونه ارایه کنم . به من هزاره هم چندان ارتباطی ندارد اما یکی از نشریات این گروه را که باز کنید حتی درفهرست آن چنین می خوانید: پنجشیری های دزد ص 12، به نظر شما اگر این روشنفکر تفنگ در دست می داشت کاری غیر از قومندانان محترم ونا محترم می کرد؟ به نظر شما نباید اوراهم تفنگ اندیش ویا تفنگ سالارویا روشنفکر قومندان یا قومندان روشنفکر شده ویا چیزهای شبیه آن نامید؟ عده ای از آنان تصمیم دارند حتی تاریخ را به نفع ظالمان وجلادان بنویسند و بعد از نماز برای سلامتی عبدالرحمن خان دعا کنند.
گروهی دیگر اما مارشال فهمیم را بهترین مارشال جهان می دانند وساعت ها ازفهم ودرایت او داد سخن سرمی هند. ربانی را مومن ترین آفریده حضرت حق می دانند و شورای نظار را قهرمان راه مبارزه با ظلم ونا برابری. آنان سعی می کنند با انگیزه های قومی ، لک های خاک وخاکستر را هم از دامن سیاه این گروه پاک کنند. آنان زبان پشتو را مثلا ترکیبی از زبان چینی وجاپانی می دانند و می گویند که دراین زبان هیچگونه ارزش زبان شناسانه نیست. باید آنرا دور انداخت. اگر به آنان هم قدرتی دست دهد تمام پشتو زبانان را برای همیشه از شر تکلم راحت می کنند. به علاوه آنان تصمیم دارند تمام افتخارات گدشته را از آن خود بدانند وتمام ظلم وستم ونا بهنجاری ومصیبت را به پشتون ها نسبت بدهند.
گروه دیگری سعی دارند که در کنار تاجیک گرایان وبا هدف مبارزه با پشتونیزم ، اشتباها پشتون ها را هدف قراردهند. آنان هم با بیان مظلومیت های تاریخی شان ، می خواهند ثابت کنند که پشتون ها عامل اصلی عقب ماندگی وبدبختی افغانستان هستند. آنان سعی می کنند آینده را درسایه مبارزه مسالمت آمیزقومی ، نه ببخشید زبانی نشان دهند.
عده ای نیز می خواهند پهلوانان نامدار جنبش ملی – اسلامی را جزو مفاخر ادبیات به حساب آورند. آنان کمر به بزرگ نمایی دوستم بسته اند وتصور می کنند اگر دوستم درمسابقه چوکی رانی پس بماند قوم ازبک تباه خواهد شد . ایکاش آنان قدری به این اندیشه مسلم خود شک می کردند وخیال می کردند اگر دوستم دراین مسابقه آخر شود قوم ازبک اول خواهد شد.
اگر با گفته هایم موافق نیستید لطفا کمی جراید وسخنرانی ها را مرور کنید. کمی خود تان را در تاریک خانه مطالعه کنید. کمی پنجره را باز کنید وببینید چه گرد وغباری به راه افتاده است. درصفحات میانه مجلات واخبار، دارها برافراشته می توان دید. دارهایی که تنها به جرم زبان وقوم ، سرها را می رباید. ما روشفنکران این نسلیم . ما هنوز تصمیم نگرفته ایم انسانی بیاندیشیم. بعضی های ما همچنان قومندان مانده ایم. قتل عام می کنیم . نه با تفنگ که با قلم. نه یک نفر ودونفر را که یک قوم ویک مردم را. البته مشکل اینجاست که همه ما می دانیم وحدت ملی چیزخوبی است وهزاره وازبک وتاجیک وپشتون برابرند وبرادر. همه ما می دانیم که تنها می توانیم با هم زندگی کنیم نه بی هم. همه ما می دانیم که نزاع قومی تاریخ مصرفش گذشته است. همه ما می دانیم که ظلم ، ظلم است ومحکوم حتی اگر عامل آن از قوم خود ماباشد. همه ما می دانیم که قوم دیگر معنی ندارد باید به افغانستان واحد بیاندیشیم. همه این ها را می دانیم و بدبختی هم دراین است که با آگاهی ودانش به ترویج نفاق همت می گماریم. فرق ما با مردم عادی در این است که آنان به ندازه ما نمی دانند که قوم گرایی بد است اما انسانی فکر می کنند وانسانی زندگی می کنند. بی هیچ تبعیض وتفاوت وجدالی. تقابل ویا جنگ قومی جز دربین ما روشنفکران وجود خارجی ندارد.
دراین جا چار زندان است به هر زندان دوچندان نقب ودر هر نقب چندین حجره ، در هر حجره چندین مرد در زنجیر
از این زندانیان هستند مردانی که .....
(برگرفته از سایت فردا)
و اینهم غزلی تازه از میرحسین مهدوی:
کسی از سمت شما آمده دشنام بدست
چون خدا-عاقبت کار وسرانجام بدست-
قامتش مثل شما ، قافيه اش دشوار است
کوچه درکوچه بپا خيزد ازاين نام بدست
کسی ازسمت شما ريش بلند آورده است
سر پرخون و تنومند پسر سام بدست
گفته لبخند حرامست، خدا فرموده است
می زنم حد به لبانی که برد جام بدست
کوچه ها کوچک وکوچکتروکوچکترشد
خانه ها خسته نشستند همه شام بدست
قامت حضرت گل درخم تاريکی رفت
آيه هايش شده بيگانه و اوهام بدست
شيخی ازسمت شما گفته حرام است خدا
آن که دارد شکم تازه و ارقام بدست