«  افغانستان قتلگاه فرصت ها و ارزش ها !»

 

    ,,   بزک ، بزک نه میر ، جو لغمان میرسد !!،،

نوشته ای از محمدامین ( فروتن )

 

گفت می آیم ....سحر شد ونیامد

نیامد و نخواهد آمد

زیرا او هیچ پیمانی نیست که نشکست

او هیچگاه نه سوخته تا معنای سوختن را بداند ؛

او هیچوقت درد نکشیده تا بداند درد چیست ؛

او هرگز

در انتظار نه مانده تا از تلخی انتظار با خبر باشد ،

,, شاملو ،،

 

از فرد ، فرد ملت افغان و از تک تک دوستان روشنفکر و خواننده گان این یادداشت می خواهم که این یادداشت را حتمأ از آغاز تا به انجام با تأمل بخوانند ، شاید پاسخ بسیاری از پرسشها و ابهامات را که در این برهه ای از زمان در اذهان شان خطور میکند بیابند. دانشمندی میگفت وقتی مقاله ای را راجع به یک مطلبی  نوشتم ودر معرض عمومی قرار گرفت بلا فاصله مخالفین نوشتارام که از قضا به مذاق شان برابر نبود به من برگرداند و گفتند که نویسنده یک مخالف افراطی و متعصب مذهبی  است نباید به نوشته هایش ارج قائل شد ، همچنین وقتی در دانشگاه ( پوهنتون ) سخنرانی کردم ، روشنفکرانی که به نرخ روز نان میخوردند فرمودند ؛ نویسنده یک سرمایه دار تمام عیار است و سراپا سخنان اش رنگ و بوی سر مایه داری میدهد  ، اتفاقأ همین گونه سخنرانی را در جای دیگر و به فرسنگ ها دور از دانشگاه ایراد کردم  و مستمعین در پایان سخنرانی ام در حالیکه با دستی میوه را پوست میکردند و  دست دیگری را بر محاسن شان میکشیدند گفتند : سخنران یک کمونیست است  نه باید  گذا شت که این ماحول مقدس و پاکی را با اینگونه سخنان چرکین خود  آلوده سازد .! چنانچه خودم را در آیینه ای دیگران مینگرستم در مجموع میدیدم که بنده یک فرد متعصب مذهبی ، سرمایه دار ، کمونیست  لا مذهب ام !!، اکنون قصه ء ما نیز همینگونه است و بیشتر هم به دلیل  عقب مانده گی عمومی  اعم از   فرهنگی  ، اجتماعی و اقتصادی است که ملت ما را از یک نقد سالم و سازنده که محصول خود آگاهی انسانی وخود آگاهی  اجتماعی است محروم ساخته  است. و از دیر به دینسو همه ء ما به نوعی تمامیت خواهی و توتالیتاریزم سیاسی و فرهنگی عادت کرده ایم . همین گونه احساس تمامیت خواهانه است که آرام ، آرام نسل جوان ما نیز در پوست خودش چنان فرو میروند که  نسبت به سرنوشت کشور و جامعه خود  غافل میمانند. اما این داستان که به نوعی آزمائیش برای همه مردم افغانستان شمرده میشد از  برگزاریی همان  کنفرانس تاریخی « پیتر سبرگ آلمان  »  که در مجامع و محافل سیاسی به نام  کنفرانس « بن » یاد میشود ودر شرائط دشوار کشور ما افغانستان برگزار گردید، آغازیده شد  . هیچگونه تردیدی وجود ندارد که علی الر غم حضور برخی از نیروهای معلوم الحال سیاسی  جامعه ء ما که با ده ها شبکه ء جاسوسی و امنیتی کشور های جهان و منطقه روابط تنگا تنگی داشتند با چونه زنی ها ی حامیان منطقوی و جهانی شان  برای شرکت دراین کنفرانس سرنوشت ساز افغانی کشانیده شدند . بدین ترتیب می بینیم که داد و بیداد های  « من آنم که رستم بود پهلوان » یا هم«  مرگ حق است  اما برای همسایه » انتقاد خوب است اما نه از من »!  نظارت و نقد وبررسی لازم است اما نه  در باره ء « من » ! وامثال این مسائل . میبینیم که این شیوه ء اشرافی و طاغوتی را باید در تن خویش ، در پوست خود و در درون خویش جستجو کنیم . که کِرم از خود درخت بیرون زده و این خطر ناکتر است . ! اکنون که از موافقتنامه ء بن یاد کردیم بد نیست جهت آغاز مبحث مان  به برخی از مکلفیت ها ووظائفی که در دوران همین کنفرانس تاریخی بحیث یک رسالت بزرگ و در چهار چوب حاکمیت مؤقت  باید انجام میافت اشاراتی بنمائیم . حقیقت مطلب این است  که کنفرانس بن بر مبنای  کار های سیاسی و تشکیلاتی، ارتباطی که  در دوران جنگ سرد و اشغال افغانستان توسط ارتش اتحاد جماهیر شوروی سابق از سوی کشورهای گوناگون  منطقه و جهان با برخی از حلقه های معین سیاسی برقرار گردیده بود به صورت عاجل و شتاب آور  برگزار گردید ، بطوریکه دیدیم از همان ابتدای کار ( یعنی برگزاری کنفرانس بن ) مسؤلیت های بزرگ و تاریخی ملت مان در طوفان منافع ویژه کشورهای بزرگ و حلقه های معین منطقوی محو و نابود گردید و تا اکنون نیز « آن قصه سرِدراز دارد » . آنچه که قابل یاد آوری است و باید با صراحت گفته شود و اصلی ترین حرفی به حساب می آید این است که تا امروز وحتی تا زمان طولانی نامعلوم دیگری نیز همان اداره ای نیز  که بیشتر به مقتضای  منافع ویژه ء شرکت هاوتصدی های تجارتی کشور های بزرگ و دلالان منطقوی آنها به وجود آمده است  نه خواست و یا هم نه گذاشتند که  در راستای نهادینه کردن و فراهم آوردن شرائط مناسب برای دموکراسی و جامعه ء مدنی کوچکترین گامی را بردارند . البته مظاهر ذشت و کپی شده ای که بیشتر به یک کارتون شباهت دارد  به عالیترین شکل آن در گو شه ، گوشه ای از شهر کابل به چشم میخورد . بسیار جالب است که  در مطبوعات غرب و وسائل همه گانی ای زرخریدی که اغفال افکار عامه را به « اجاره» گرفته اند  همین گونه اوضاع تار وتاریک کارتون مانندی  را بهترین مودل به اصطلاح « دموکراسی و جامعه ء مدنی»  برای جهان سوم معرفی میکنند.وبه قول برخی از دوستان ساده اندیش  ما ،اکثر کشورهای عقب مانده ء جهان که با کشور ما افغانستان در یک  حوزه ء مشترک تمدنی و فرهنگی زندگی میکنند باید از این  نوع دموکراسی به حیث  مودل  نوین و آزموده شده ای پیروی کنند .! تا باشد که دست کم ما هم در این بازار مکاره سیاسی  « دموکراسی » را به عنوان جنس تزئین شده ای عرضه کرده باشیم . ! اما باید به یاد داشته باشیم که هرچند ما در شرائط ویژه ء سیاسی و فرهنگی ودر نتیجه ء یک روند  اجباری بنام « موافقتنامه ءبن » که ناگزیر بودیم این سیستم ناقصی را که با شرائط جامعه و کشور ما هیچگونه مطابقتی نداشت به سبب نبود  یک بدیل وگزینه  قابل پذیرش برای جامعه بین المللی و مردم افغانستان    بنام دموکراسی و جامعه مدنی  پذیرا شویم اما هیچگاه  این مُدل برای ملت ها وجوامع دیگری از جهان  که در یک بستر جداگانه ء تاریخی و فرهنگی زیسته اند قابلیت تطبیق را ندارد . البته  نه به دلیل اینکه گویا مردم و ملت های جهان سؤمی برای زندگی کردن نیاز به مردم سالاری و نظام دموکراتیک نداشته اند بلکه باید گفت که دموکراسی یک فرائند سیاسی  و اجتماعی است که هیچگاه به تنهائی برای جوامع بشر خوشبختی به ارمغان نه می آورد و رشد تفکر علمی مردم و رشد دموکراسی لازم و ملزوم یکدیگر هستند . مهمترین ملاک دموکراسی در جوامع عقب مانده ء جهان سوم تحقق نظام عادلانه سیاسی و اقتصادی است که مردم در زیر سایه عدالت زندگی کنند و عدالت یک امر اصلی محسوب میشود که در هر دوران تعریفی خاص دارد که با تمامی عوامل روان شناختی و اقتصادی جامعه ارتباط میگیرد . در کشور ما افغانستان نیز ظاهرأ از همان ابتدای انعقاد کنفرانس بن علی الرغم اینکه  نقش سازمان ملل متحد به عنوان یک ارگان ناظر ومحوری  بر سرنوشت افغانستان نشاند هی شده است و این نقش محوری نمادی از نظارت کامل جامعه ء بین المللی به شمار می آید و طبیعی است که در چنین اوضاع آشفته و ناگوار سیاسی و اجتماعی کشور ما ، جامعه ء جهانی بویژه سازمان ملل متحد نیز  باید هرگونه عوارض ناشی  از حاکمیت چهار ساله ء  افغانستان را بپذیرد پذیرش این مسؤلیت تاریخی با کلیدی ارتباط دارد که جامعه ء جهانی در ویترین سازمان ملل متحد  گذشته است وهر چندزمامداران افغان تبار ی که از جامعه ء جهانی بحیث حاکمان جامعه افغانی  نماینده گی میکنند بر پرده ء ظاهری قدرت حضور دارند ، از مسؤلیت مستقیم جامعه بین المللی کاسته نه می شود . توافقات « بن » نشاندهنده ء این واقیعت است که تمامی مفاد آن موافقتنامه پس از فراهم آوری برخی مراتب تشریفاتی تحت فشار مستقیم ایالات متحده امریکا و شرکای نظامی شان در منطقه وجهان به تصویب رسید . البته چنانچه قبلأ نیز اشاره شد  باید گفت که افغانها از هرگونه گزینه ء دیگری محروم بودند و ریشه های مناسبات  اکثریتی  از شرکت کننده گان  کنفرانس « بن » با دوران جنگ سرد گِره خورده بود .اکنون  بدنیست بدانیم که کنفرانس تاریخی « بن » در چگونه شرائط سیاسی و اجتماعی افغانستان برگزار شد ؟ تمامی صاحب نظران علوم سیاسی  بر این باور اند که  ؤقوع حادثه ء 11 سپتامبر 2001و انهدام  برج های دو قلوی نیویورک که شبکه های وابسته با سازمان القاعده از سوی ایالات متحده امریکا متهم به اجرای آن شدند یکی از عوامل مهم و زمینه ساز برگزاریی کنفرانس « بن » محسوب میگردد . در نتیجه ء چنین فشار جهانی بوده که پس از شکست مذاکرات دپلوماتیک میان رژیم طالبان و ایالات متحده امریکا مبنی بر تحویل « اُسامه بن لادن » رهبر و بنیانگذار سازمان القاعده پروژه ء براندازیی رژیم طالبان  نیز سرعت یافت . که در نخستین گام میان دو جناح نظامی وسیاسی که بنام های « جریان روم و جبهه متحد » یاد میشدند با حضور نماینده سازمان ملل متحد در امور افغانستان و برخی از اعضای نامور کنگره ء ایالات متحده ء امریکا و نماینده اتحادیه ء اروپا غرض توافق بر تشکیل یک کمسیون تدویر لویه جرگه ء اضطراری در روم پایتخت ایتالیا موافقه به عمل آمد که هر دو جریان فوق الذکر باید 120 نماینده را جهت تشکیل لویه جرگه اضطراری به دؤمین  کنفرانسی که  دو هفته پس از این اجلاس به دؤمی گردهم آیی که  در استانبول یکی از شهر های بزرگ ترکیه در نظر گرفته شده بود   معرفی نمایند ، اما از اینکه برخی از کشورهای همسایه بویژه پاکستان از دیر زمانی به دین سو نسبت به هردو جناح ( جریان روم و جبهه متحد ) نظر مساعدی نداشت  به اثر تلاش های سازمان های اطلاعاتی پاکستان  از برگزاری دؤمین کنفرانس مجوزه در استانبول جلوگیری به عمل آمد . ودر همین مدت زمان کوتاه کشورهای منطقه بویژه پاکستان که در تمامی قضایا و سرنوشت افغانستان منافع استراتیژیکی رادارا بود سعی نمودند جامعه ء جهانی را قانع سازد که گویا انعقاد کنفرانس استانبول که بر مبنای موافقتنامه روم برگزار میگردد ،  ضامن صلح پایدار و دائمی در افغانستان نه خواهد بود  ، هرچند برخی از چهره های مطلوب برای پاکستان در هردو جریان بویژه «جبهه متحد شمال » از حمایت مستقیم پاکستان بهره مند بودند . وبدین ترتیب از انعقاد دؤمین کنفرانس در استانبول جلوگیری به عمل آمد و بجای آن در «بن » پایتخت آلمان کنفرانس چهار جانبه به اشتراک چهار جریان عمده  نظامی و سیاسی افغانی تدارک دیده شد . جالب این جاست که مأمورین پاکستانی از همان آغاز حمایت از رژیم طالبان بدیل های گوناگونی را در راستای اهداف استراتیژیک خویش در افغانستان از نظر به دور نه انداخت . ومقامات پاکستانی بخوبی میدانیستند که پروژه ء طالبان بر اساس یک سناریوی مقطعی در راستای اهداف ا ستراتیژیک آنها قرار دارد لذا روی همین منظورو از همان آغاز تحرکات سیاسی و نظامی میان ( جریان روم و جبهه متحد ) یکجا با برخی از کشور های منطقه مانند ایران ، آذر بایجان ، ازبکستان ، قرغیزستان   وغیره مانورهای مشترک نظامی و سیاسی را آغاز کردند ، چنانچه برخی از حلقات نظامی  جمهوری اسلامی ایران را  که با مسئله افغانستان تماس های مستقیمی داشتند ، نخست با براه اندازیی پروژه ء اعزام نیروهای مجاهد افغانی مقیم پاکستان به آذربایجان که در مقابل ارمنی ها میجنگیدند در مرحله ء دوم و در سالهای 1994 با اعزام نیروهای قابل ملاحظه ء از مجاهدین « افغان » به طور مخفیانه به منطقه ء بنام پلوس در کرواسی منتقل واز آنجا با گذرنامه های جعلی برای خدمت در آرتش مسلمان بوسنی به کوپرز ، زنیکا و بانچالوکا اعزام شدند  . به اساس گزارش های منابع مطلع این گروه های اعزامی به آرتش مسلمان بوسنی از کمک یک گروه بنگلادیشی حافظ صلح سازمان ملل در یوگوسلا ویا نیز بر خوردار بودند که این گروه نظامیان بنگله دیشی در اوائیل سپتامبر 1994 جانشین یک گروه فرانسوی حافظ صلح گردیده بودند . اما روابط میان تهران و اسلام آباد چنان از اعتماد متقابل برخوردار بودند که پس از اینکه میان جریان روم و جبهه متحد  برهبریی  فرمانده  نامدار آن احمد شاه مسعود هیا ت های تبادله گردید و این امر به گوش مقامات پاکستانی رسید بدون درنگ  پروژه دیگری از صلحی  بنام « جریان صلح قبرس » را به مقامات تهران پیشنهاد نمودند ، از اینکه  جریان روم علاوه بر شخصیت های دیگری   از حضور شخصیت محوری  محمد ظاهر پادشاه سابق افغانستان برخوردار بود و این خود موجب کسب اعتبار معنوی در جامعه ء افغانی میگردید و مقامات پاکستانی از حساسیت فوق العاده مقامات جمهوری اسلامی ایران نسبت به رژیم سلطنتی آگاهی داشتند چنان وانمود میکردند که گویا  با پیروزیی جریان روم بدون کوچکترین تردیدی نظام سلطنتی در جنوب غرب آسیا احیا خواهد شد که از همه بیشتر به ضرر جمهوری اسلامی ایران تمام میگردد!  لذا برای مخالفت با این جریان گویا سلطنتی باید تمامی ابزار مبارزه را به کارمی گرفت .در راستای همین سیاست تاریخی ضد افغانی رژیم پاکستان بود که جمهوری اسلامی ایران در راه تحقق آن بیشترین قربانی ها را متحمل گردید و تنها به اقتضای منافع استراتیژیک و امنیتی پاکستان سرمایه های زیادی به شمول قتل دپلومات های ایرانی در مزار شریف به هدر رفته است ،   اگر چه در آغاز این پروژه سیاسی و امنیتی چنان وانمود میگردید که گویا جریان صلح قبرس توسط چند تن از تاجران ملی افغانی تمویل میگردد ، اما اصل حقیقت راجع به این افسانه ء واهی بسیار زود  برملاگردید و تمامی مردم افغانستان به شمول برخی از اشتراک کننده گان مخلص و میهن دوست  آن جریان به گرداننده گان اصلی و مجریان مزد بگیر آن پی بردند ، و به بسیار آسانی در یافتند که مهره های اصلی و اجیر این جریان همانا حلقه های وابسته به سازمان های استخباراتی پاکستان اند که در مواقع گوناگون بحیث اجیران و مزد بگیران سریع السیر از سوی مقامات امنیتی و اطلاعاتی بکار گرفته میشوند ، و حضور فعال شان درگذشته ء نه چندان دوردر  پروژه ء اعزام مجاهدین افغانی به آذر بایجان و مأموریت شان در جبهه ء متحد  برهبریی فرمانده فقید احمد شاه مسعود بهترین و خوب ترین نشان بر پیشانی  این اجیران به شمار می آید .البته این شیوه از همان سیاست های ریا کارانه و دوگانه ء مقامات پاکستانی  محسوب میشود  که از زمان بسیار قدیم به دینسو جزی از سیاست های استراتیژیک پاکستان در باره ء افغانستان به شمار میرود . چنانچه در سال 1998 که پاکستان  از یکسو در راه گسترش سیاسی و نظامی طالبان در افغانستان تلاش های همه جانبه بکار می انداخت و از جانب دیگر برای جابجائی مهره های خود در اتحاد شمال برهبریی احمدشاه مسعود زمینه سازی مینمودند . و برخی از چهره های معلوم الحال وابسته به استخبارات پاکستان را در اسنادی که به مثابه اسناد رسمی دولت اسلامی افغانستان انتشار میافت به عنوان اعضای ارشد دولت اسلامی و شورای رهبری دولت اسلامی معرفی گردیده اند ، این گونه برخورد نامتناسب با وابسته گان معلوم الحال با بیگانه گان و دشمنان دین ومیهن درحالی صورت می پذیرد که تا اکنون نیز هیچ مقام رسمی جبهه متحد سابق در این باره هیچگونه تبصره ای را به نشر نه سپرده اند . البته به یقین میتوان گفت که در آئنده نزدیک نیز افشای این «ستون پنجم » را نباید توقع داشت  زیرا که شاید حلقه های خاصی علاقه مند به افشای این چنین روابط نبوده اند.جریانی به اصطلاح « صلح قبرس » که یکی از چهار جریان شامل در کنفرانس«  پیترز برگ، بن » المان  محسوب میشود ، همان جریانی است که به مثابه ء ستون پنجم از همان دوران جهاد و جنگ سرد در میان مراکز حساس و سرنوشت ساز ملت افغان جای گرفته است . کمیدیی دیگری که در لابلای جلسات کنفرانس بن تحت نام احیای  حقوق ملیت پشتون ها  که گویا  اکثر مندرجات کنفرانس متذکره به لسان دری نگاشته شده اند و به زعم   یکعده اعضای نامور  این کنفرانس حقوق مسلم   ملیت بزرگ پشتون ها نادیده انگاشته شده و از سوی چند چهره معلوم الحال ومحدودی   تا مرز تحریم و مقاطعه با کنفرانس تاریخی بن به پیش برده شد ، بخشی از سناریویی بوده که از همان آغاز چونه زنی های مقامات پاکستانی طرح ریزی گردیده بود ، و فردای آن  جنرال پرویز مشرف حاکم نظامی پاکستان کمیته ء امنیت ملی آن کشور را فرا خواند و مسائل منطقه وجهان بویژه موضوع کنفرانس بن و تحریم برخی از چهره های شامل در آن گردهم آیی را مورد بحث وبررسی قرار دادند که بدون هرگونه تردید علاقه مندی وافر و نگرانی  ویژه ء بلند ترین مقامات پاکستان نسبت به کنفرانس « بن » میرساند . علی الرغم فقدان نماینده گی اکثریت خاموش مردم افغانستان که میتوانیست با شرکت دادن چهره های ملی و اصیل کشور و روشنفکران مستقل و آزادی خواه افغان که خود بار رنج ها ومشقات چندین ساله ای رابدوش کشیده اند و میتوانیستند در فرصت های بدست آمده برای ملت مسلمان افغان در تعیین سرنوشت ملت خود سهم بگیرند و در پروسه «بن» از هرگونه مشارکت  محروم گشتند  ، با آنهم موافقتنامه «بن»از پخته گی ویژه ای برخوردار بوده است که اگر مفاد آن قرارداد مخلصانه  و بی الا ائشانه مورد تطبیق قرار میگرفت اقلأ دشواری های گوناگون سیاسی و اجتماعی که درراستای تشکیل  ایجاد یک نظام مقتدر و مستقل مرکزی که امروز بر سر راه ملت مان افتیده اند وجود نداشت . ویاهم از  بزرگی مشکلات  کاسته میشد .  رهنمود های موافقتنامه بن که با دقت کامل اما با  شتاب واضطراب قابل ملاحظه ای ترتیب یافته بود یک برنامه عمل فوری محسوب میشد که باید در بستر اراده ء عمومی جامعه ء جهانی که در برابر تروریزم بین المللی به حرکت آمده  بود توسط کارشناسان وشخصیت های  دلسوز نسبت به عموم  جامعه جهانی بویژه ملت مظلوم افغانستان زمینه های تطبیق پیدا میکرد . متأسفانه که از آن نسخه ای نیز  که با عجله از سوی تیم« بن» و زیر نظر یک پزشک به ظاهر  بی طرفی بنام سازمان ملل  که برای بیماریی مزمن ملت ما تجویز گردیده بود استفاده ء ابزاری صورت گرفت و اکثر مفاد آن موافقتنامه بدون اجرا مانده است ویا هم هرگز به آن توجه مبذول نه گشت  . اگر چه  تمامی احکام موافقتنامه « بن » یکی  پی دیگری بروی ستیژ جامعه ء افغانی به نمائیش گذاشته شده است اما دردا !  و دریغا !  که ملت بزرگ مان تا هنوز هم همان درد های دوران رژیم طالبان را که بدون تردید محصول سه دهه فقر و رنج اجتماعی برشانه های  ملت مان  گواهی میدهند به دوش میکشند . وهیچ کسی نه میداند که این داستان غم انگیز ی که قصه ء رنج ها و مصیبت های انسان  باشنده ء این سر زمین را بیان میکند  چه زمانی پایان خواهد یافت ؟ و این حالتی که بسیار رقت بار است محصول یک نوع سیریی کاذب است که بدون شک این نوع کذب بسیار زود به یک فریب بزرگ مبدل میشود . و اصلی ترین حرفی که من و امثال من برای گفتن و نوشتن داریم این است که : « آگاه باشیم که با ,, اشباع علمی و اقتصادی و فرهنگی ،، خود را از نظر فکری اشباع یافته تلقی نکنیم و اینگونه فریب دادن ها  ویژه ء تحصیل کرده ها و چیز فهمان و روشنفکران این زمان است . مطالعه ء تاریخ کشورها ی دیگر که با ما در یکنوع شرائطی زیسته اند به ما وهمه ء روشنفکران می آموزانند که جامعه ء بدون ایده آل و امید ، بدون ایمان ، بدون آگاهی و خود آگاهی اجتماعی آنچه که روشنفکر را میسازد ومن از آن به عنوان « دین » یاد میکنم، تنها به دنبال« قدرت » ، سرمایه  و ثروت و به دنبال تمامی آنچه که امروز پیشرفت و صنعت و تکنولوژی یاد میشود ، اگر مؤفق هم شود که به آن برسد ، همواره یک مصرف کننده خواهد بود و  خواهد پنداشت که تولید کننده است .و از آن  نعمتی  که به یک برده محروم ، توانائی شکنندگی بزرگترین قدرت جهانی را میدهد محروم خواهد شد .   این است که اگر ما ایدیولوژی و فرهنگ متعالی  داشته باشیم  بدون تردید پس از مرحله ء موفقیت ایدیولوژیکی ، مؤفقیت فرهنگی و ایمانی که حتمی است تولید کننده بزرگترین فرهنگ ها و تمدن ها خواهیم بود . اما اگر مسأله فرهنگ و مسأ له ایمان و ایدیولوژی وفرهنگ  برای مان حل نه شود و آنرا فرانگیریم و نیاز به آنرا احساس نکنیم همواره در مسیر پذیرش تمدن غربی ویا هر تمدن دیگری برده ء مصرف کننده نیازمند تولید کننده گان خواهیم ماند . و اینگونه است که روشنفکر امروزی جامعه ء افغان   و در تمامی کشور های عقب مانده از امریکای لاتین تا آسیا و خاورمیانه سرنوشت مشابه دارند که به قول « فانون» دارای   یک درد و یک انتخاب اند زیرا در برابر قدرت مشابه قرار گرفته اند و در یک زمان مشترک زندگی میکنند که یا باید اندیشیدن و فکر را انتخاب کنند ویاهم یک تمدن بدون فکر را ، تجربه چند  دهه آخیر به ما نشان میدهد که جوامعی که با ایدیولوژی وفرهنگ  آغاز کرده اند و پس از بدست آوردن « خود آگاهی و آگاهی اجتماعی » به حرکت در آمده اند، امروز در ردیف قدرت های تمدن ساز جهان محسوب میشوند . در مقابل اگر جوامعی که به تقلید سریع از تمدن غربی پرداخته اند بدون آنکه دارای یک « آگاهی اجتماعی » و یک شعور خود آگاهانه انسانی باشند و فقط با یک نهضت دروغین در تسخیر تمدن غربی که تمدن « پیپسی کولا » نامیده میشود همچنان مصرف کننده و تسلیم در زیر یوغ بردگی و ذلت سلطه ء غرب باقی می ما نند ، یکی از عوارض و  ناقصه های  دیگری که  ازاین نوع نگاه و دید  به جامعه وارد می آید این است که  تمامی جامعه را « قومیت های کور » ،  گذشته پرستی و غرورهای آلوده بر خرافات فرا میگیرد . و این گذشته گرائی آمیخته با تحجر گرائی  و « زهد کورکورانه ای  »  که موجب سقوط و نزول بسیاری از  ملت های بافرهنگ و تمدن پرور  گشته است تمامی قلمرو تاریخ ، هنر ، سیاست و فرهنگ جوامع بشری را با یک « زهد ریاکارانه » و احساسات افراطی ناسیونالیستی و نژادی  آلوده میسازند . میگویند : در زمان هتلر مردی که مشغول صرف ساندویچ اش بود شعار جنگ با امریکا و   نجات چندین ملیون انسان جرمن نژاد ، ساکن امریکا را بلند میکرد یکی از وی پرسید که آقای نژاد پرست ناسیونالیست  چه شده است که ترا وادار ساخت تا از« ناموس  نژاد جرمن» دفاع کنی ؟ آن مردی که چشمان اش را خون دفاع از « نژاد جرمن » فرا گرفته بود گفت : که من میترسم نژاد شان را آلوده کنند و قصد آوردن شان به آلمان را دارم . !! آن مرد که فاشیزم نژادی چشم اش را گرفته است  تمامی دغدغه اش نجات چند ملیون امریکائی جرمن نژاد است  وبس .در ست مانند   طرح جاگزینی  مؤقت واحد پولی دالر بجای افغانی  برای افغانستان که در نخستین ماه های اداره ء مؤقت که به گمان من یکی از ماه های عسل این چهار سال گذشته باید محسوب شود  از سوی وزارت مالیه که آقای هدایت امین ارسلا سکان آن وزارت را به عهده داشتند وموصوف  موافقت بانک جهانی را نیز حاصل کرده بود و میتوانیست فاصله روز افزونی را که هرروز  میان طبقات کم در آمد و ثروتمند به خلیج بزرگی مبدل میگردد مهار کند . قربانی این چنین « قومیت گرائی ها و گذشته پرستی ها » گردید . در مقابل تنها با شکل فریبینده نرخ  واحد پولی افغانی را در بازار پول بلند بردند . به همین علت است که امروز شاهد بزرگترین بحران اقتصادی ویک نوع تورم مزمن  در جامعه هستیم . این وضعیت  به دلیلی اکثریت جامعه ء مارا می آذارّد که همین اکنون تمامی  معاملات و در آمد ها به شمول هزینه های اضافی بر کالا ها به  میزان دالر امریکایی ویاهم روپیه  پاکستانی   محاسبه میگردد . و لذا تفاؤت بزرگی میان سطح عوائد و مصارف در جامعه وجود دارد . این گونه تؤرم ارزی در حالی بوجود آمده است که دولت افغانستان بصورت جدی در امر خصوصی سازی تمامی سکتور های دولتی اعم از صنعتی وغیره  مشغول است و در راستای این حرکت به ظاهر ملی  هرگونه مؤسسات تعاؤنی عام المنفعه  را به سرعت بی نظیری به سکتور خصوصی انتقال میدهد ، جالب اینجاست که همان نظام اقتصادی بازار آزاد نیز  که رقابت اساس آنرا تشکیل میدهد  در نظام کنونی اقتصادی حاکم بر افغانستان به مشاهده نه میرسد و این رویه به دلیل حضوروارتباط مافیای اقتصادی بزرگی است که  در اکثر  مراکزی از قدرت حضور دارند و  همیشه بزرگترین مانعی را  در راه تشویق سرمایه گذاران داخلی بوجود می آورند .و چهره ء ظاهری نظام سرمایه داری را که براساس موازین رقابت سالم و متعادل در راه سرمایه گذاری استوار میباشد بکلی مسخ و مخدوش میسازد . من اکیدآ باوردارم که مبارزه با تروریزم و خشونت زمانی به مؤفقیت می انجامد که نظام سیاسی و اجتماعی بر مبنای عدالت واقعی و در تمامی شؤون جامعه حاکم باشد . و این کار ممکن نیست مگر اینکه زمامداران جامعه ما حریم حکومت و زمامداری را  از نگاه اخلاقی وارزشی  به مثابه ساحه ء مسؤلیت خطیری بنگرند. وقتی از امنیت  و عدالت اجتماعی  سخن میگویئم  باید  شناخت حقیقی از مفهوم امنیت شهروندان که  متناسب با میزان عدالت اجتماعی است و هر روز و شام با گوشت و پوست خویش  آنرا لمس میکنند  به مردم ارائه  کرد . باید حاکمان ما« روحیه ء ابد گرائی  و تمامیت خواهی و تلاش برای ابد ماندن در مسند قدرت وهرنوع عصبیت های جاهلی  »  را در کوره های آتشین خدمت به خلق خدا به آتش بکشند وبنام دفاع از مردم به شکل زننده و با زبان فحاش و منطق رسوا و جعل و تحریف و دروغ و دشنام و بهتان و تحریک احساسات عوام و بیسواد ها به دفاع برنه خیزند. به گونه ای که برای همه ثابت کنند که این ها برای حفظ مصالح خود از هیچ کاری و هیچ اقدامی مضائقه ندارند ؛ بدون شک که در هر حکومتی نارسائی هست و تمامی مشکلات هر گز به سادگی و به سرعت حل نه خواهد شد ، مشهور ترین حکومتها  نیز که به صفات مترقی تر بودن و انقلابی بودن و چنین و چنان بودن معروف اند  نتوانسته قادر به استقرار  دموکراسی  واقعی ، آزادیهای همه جانبه مردمی ، حل مشکلات اقتصادی ، نفی روابط مبتنی بر ظلم و تبعیض و زور و دزدی و فریب و بالاخره به تحقق شعار های که امروز مطرح است مو به مو تطبیق کنند ، اما جان کلام این جا ست که  رهبران سیاسی و اجتماعی دیگر  کشور ها ی صنعتی ویاهم توسعه نیافته ء جهان سوم در جوامعی زندگی میکنند که برخی از مفاهیم مانند دموکراسی و آزادی بیان و توزیع عادلانه ثروت در متن و بطن جوامع متذکره چنان  نهادینه شده است که کمترین عدول دولت مردان و زمامداران در آن جوامع  قابل محاسبه  وباز پرسی تلقی میگردد ، و رهبران سیاسی اگرچه نمیتوان مشروعیت اکثریت  آنها را برخاسته  از اراده ء آزاد مردم تلقی کرد ، اما آنها سعی وتلاش میکنند تا به اکثر  شعار های که حین بدست آوردن رأی مردم،  به مردم قول اجرا را  داده بودند تا مدت طولانی ارج و ارزش قائل گردند . هرچند میدانند که وعده های که در زمان مبارزات انتخاباتی را سر داده بودند جز یک بلؤف انتخاباتی چیزی دیگری نه میتوان به حساب آورد . باید گفت که این نوع نگرش وجهان بینی  برخلاف تفکر ی است که زمامداران   برخاسته  از فرهنگ و مدنیت مسخ شده ء  کشور های شرقی که اکثریت شان به جهان سومی ها تعلق دارند متفاؤت است زیرا اکثریتی از حکومت های که بر کشور های جهان سوم حاکم اند  آخرین نشانه های از تاریخ    نیاکان« بدوی »   شان   به حساب می آیند . و همین بدوی های تاریخ اند که به اطاعت در آوردن  روح های تنومند ورام نه شده ای را در سرتا سر  کشور های فقیر جهان سوم  به اجاره گرفته  اند . ما در همین کشور خود ما افغانستان به خوبی میبینیم که چگونه حکومتداران و زمامداران نظام « الیگارشی » را که در آن ثروت مایه اقتدار است بنام دموکراسی و مردم سالاری عرضه میکنند ؟ ودر زیر دندانه های خونین آن تهی دستان  وبینوایان ذبح شرعی میشوند .؟که  در نظام های الیگارشی ای حاکم بر جوامع عقب نگاهداشته شده نه تنها هستی مادی ملت ها به باد فنا داده میشود بلکه دزدان و چپاؤلگران حرفوی عادتأ  فرهنگ و ارزش های  تاریخی و معنوی ملت ها را نیز به حراج می مانند . کمترین هزینه ای که ازبابت  این شیوه ای از عمل زمامداران ونگاهبانان نظام های الیگارشی مردمان ساکن در  کشورهای فقیر  میپردازند خیانت زمامدارن به« امید» و آرمان های مردم تهی دستی است که اقشار مرفه جامعه ما در راستای  حفظ مؤقیعت زمامداران و قدرت ذودگذر وواهی شان  ، آرمان ها و امید های ملت بزرگ مان را قربانی می دهند . این گونه تجاوزات فریبنده بر حقوق ملت ها شیوه ء مشترک میان تمامی قدرت مندان وحاکمان رژیم های چپ و راستی است  که در فرهنگ سیاسی معاصر بنام « اغفال  توده ها » یاد میشود .اغفال مردم آسان ترین و درعین حال مؤثر ترین تاکتیک در راه تخدیر افکار عمومی است! . چنانچه در در همین سه دهه تاریخ خونین مردم ما تمامی رژیم ها ی افراطی و توتالیتار  که با تابلو ها و عنوانهای مختلفی  از مارکسیسم  گرفته تا افراطی ترین شکل رژیم های مذهبی در راستای اغفال مردم و ملت ها شیوه ء واحدی را به کارگرفته اند این شیوه همانا « جنگ با دشمنان » است که از نظر زمامداران و حاکمان بیش از هر رسالت دیگری در اولؤیت قراردارد و تمامی وظائف و مکلفیت های که باید بصورت فوری انجام دهند از اجرای آن به همین گونه بهانه جوئی های واهی سر باز میزنند . اگر کسی و یا یک جمعی پایبندی و اجرای  قانون را  « همان ضوابطی را که زمامداران جامعه » برای نظم بخشیدن به امور روزمره وضع کرده اند تقاضا نمودند ، بصورت عاجل موضوع اغتشاشات در کنجی از کشور را بهانه می آورند ، که های مردم ! مگر نه میبینید که ما در  حالت جنگ با دشمنان میهن قرار داریم و  جز امادگی برای نبرد با دشمنان دین و میهن هیچ برنامه ء دیگری در دستور کار شان قرار ندارد . ! بسیار دیده شده است که  زمامداران و رهبران ملت ها   مولود شرائط جنگی بوده اند و سرنوشت شان با جنگ ها و نبرد ها سرشت یافته است و معتادان جنگی به حساب می آیند ؛  افکار عمومی ملت ها را به یک جنگ دروغین و زرگری متوجه میسازند ، این هم بخاطری که مسائل اصلی  از ذهن و فکر توده ها بیرون رود . حداقل  از سالهای دهه پنجاه بدینسو در همین کشور ما افغانستان برای اینکه مسأ له آموزش وپرورش ، مبارزه با فقر و گرسنه گی ، معطوف ساختن توجه دولت مردان به اجرای امور دیگر در کشور ما معطوف نه شود ، سایه های دوامدار جنگ با دشمنان در اولؤیت و اجندای رژیم های حاکم بر کشور ما افگنده شده است . واین شیوه نیز با گذشت زمان رنگ و بوی دیگری را گرفته است . بطور مثال حین زمامداریی رژیمی که به خاطر استقرار دیکتاتوری پرولتاریا وایجاد جامعه ء بدون طبقات در کشور ما افغانستان میجنگیدند و بنا بر ادعای مقامات بلند پایه ء آن رژیم برای ساختار چنین یک جامعه ء ایده آل و مدینه فاضله ء کارگری تنها  ضرورت و کمک ویاریی دو ملیون انسان را عنوان میکردند  تا یکجا با جنبش    بین المللی  طبقه کارگر و دررأس آن همسایه بزرگ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به قول آنها با « فیودالیزم و ارتجاع بین المللی » دست به مبارزه ء بی آمان زنند . این شیوه بصورت دائمی و در زمانه های گوناگون اما به نحویکه  برای  افغانان  و جامعه جهانی قابلیت پذیرش را داشته با شد  اصلاح فریبنده یافت  . مطالعه ء تاریخ سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان  چه  به قلم اعضای بلند پایه  این حزب  نگاشته شده است و یا هم آثاری  که از سوی پژوهشگران ،محققین و تاریخ نویسان  بی طرف افغانی و خارجی اعم از پژوهشگران روسی که رژیم حاکم بر افغانستان را همه جانبه  تقویت میکردند و یاهم  تحلیل گران غربی که بیشتر برمبنای بینش ویژه سیاسی راجع به  تاریخ کشور ما  آثاری را به رشته تحریر در آؤرده اند این حقیقت به خوبی مشاهده میگردد که  زمامداران افغانستان  حضور هرنوع  مخالفین خویش را به مثابه سند برأت خویش در راستای هزاران وظائفی که در پیش داشته اند  به کار گرفته است . اما درعین حال از مطالعه ء این آثار بخوبی برمی آید که چگونه هریکی از زمامدارانی که در بسیاری موارد باهم یکسان می اندیشیدند همین شیوه ء اغفال مردم را به کار میگرفتند ؟ ویاهم حکومت به اصطلاح مجاهدین که از همین روش استفاده کردند و بالاخره رژیم ضد اسلامی و ضد انسانی که از سوی القاعده و سازمان  اطلاعات پاکستان زیر نام حکومت طالبان بر کشور مان مسلط گشت برخی از وظائف اولیه ای  مانند غذا ، آزادی های مدنی در زمینه ء حقوق بشراعم از حقوق حقه ء زنان و کودکان  ، تعلیم وتربیه ( آموزش وپرورش )   ، صحت عامه ، برسمیت شناختن حق ملکیت شخصی و ده ها وظائف و مکلفیت های دیگری که حکو مت ها و دولت ها به غرض اجرا و انجام آن از سوی مردم انتخاب میگردند ، به ابراز همین گونه  بهانه ها که گویا رژیم در حال جنگ با دشمنان  وطن است و تا استقرار به اصطلاح صلح سراسری اما مطلوب سردمداران رژیم های استبدادی باید توده های فقیر و ناداری از مردم صبر پیشه کنند  از همین  شیوه ء قبلأ آزموده شده ای استفاده کردند. این نوع برخورد از سوی حاکمان که گاهی بنام « مذهب انحرافی » عنوان میگردد و گاهی هم که مذهب یک امر شخصی تلقی نموده  و مبارزه ء علنی با آنرا عجالتأ از دستور کار خویش خارج ساخته اند وبه مردم وعده های ایجاد یک جامعه ء بی طبقات کارگری را میدادند  و یا هم نمونه یک نظام شبه دموکراتیک کنونی که انبار های از« دموکراسی و جامعه ء مدنی» را در کشور ما افغانستان به وجود آورده اند و مردم ناتوان و تهی دست مانرا اغفال میکنند .  بکار گیری  تمامی این شیوه ها و تاکتیک ها  استحمار ملت های فقیری به حساب می آیند که در راه بقای قدرت حاکمان در جوامع استبداد زده دست و پای مردم ما و تمامی ملت های شرقی را میبندند . وبا گذشت هرروز وعده های تازه و کاغذپیچی را به مردم ارائیه میکنند ، و ضرب المثل معروفی که « بُزک ، بُزک نه مُر که جؤِلغمان میرسد .!» مصداق حقیقی اعلام اینچنین وعده های میان تهی است . بدون تردید از همه اول  باید جامعه ء جهانی نیز پاسخگویی از دست دادن  این همه فرصت های باشد که مردم افغانستان  از عمل بر نسخه ء غیر مؤثر آنها تاوان آنرا میپردازند . این هم  به دلیلی که با ساس مفاد موافقتنامه ء بن تمامی کشور های جهان  زیر چتر سازمان ملل متحد مسؤلیت نظارت بر چگونگی  دقیق مفاد آن موافقتنامه را داشتند .  دریغا که با گذشت 4 سال تمام تاهنوزهم با تطبیق کامل موافقت نامه ء بن فاصله ء زیادی داریم .روی همین علت است که  جامعه ء جهانی نیز باید یکجا با دولت مردان کنونی افغانستان که اکثریت شان به سمبول بی کفایتی و عدم درائت مبدل  گشته اند و اکنون به مافیا های  تبدیل  شده  که نیاز به ایجاد بحران دارند تا در سایه ء آن غارت ها و زراندوزی هایشانرا بپوشانند . طبیعی به نظر میرسد افغانستان که  دارای مؤقیعت حساس جغرافیاوی است وجولانگاه بحرانات واقعی و مصنوعی محسوب میشود رسیدن آن مافیای خونین به هدف ایجاد بحران با آسانی میسر است .  اما سازمان ملل و جامعه جهانی باید بدانند و درک کنند که در طرف دیگر این گؤد عظیم ، مردم تهی دست وبینوای از  افغانستان واقع اند که آنها نیز در راه جستجووتعیین سرنوشت خویش بی صبرانه  تلاش میکنند . خلاصه اینکه جامعه جهانی به کمک « اکثر دولت مردان جمهوری اسلامی افغانستان » که   بیشتر مهره های آن تا هنوز وبا گذشت تقریبأ چهار سال  «  نماز سفر » را نیت کرده اند و مانند شهروندان دیگر کشور ها  که با افغانستان هیچگونه ارتباط روحی و عاطفی  را ندارند ،  با تاریخ و فرهنگ ملت ما بیگانه شده  اند و سالهاست که با انتقال تمامی اهل وعیال و خانواده اش به« فّرنگ  » «فرهنگ دوست داشتن با مردم و تاریخ  خود» را در طاقچه  ای از « آواره گی » فراموش کرده اند  ! و تنها چند القاب  مانند « متخصص وکارشناس و دکتور و غیره » را بحیث تنها سرمایه ء ای که به کمک ابزار تبلیغاتی  از قبل آماده کرده شده ء استحماری  مانند « تمدن » « تخصص» « آزادی فردی » « آزادی جنسی »« آزادی زن» و ده ها شعار دهن چرب کنی  با خود آورده اند ، هستی مادی و معنوی ملت مانرا غارت میکنند. هیچکسی نباید تصؤر فرمایند  که من به عنوان نویسنده ء کوچکی از این نسل  در اصل مخالف با جوهر اصلی « تمدن» ، دموکراسی ، «تخصص» آزادی زن و سائر آزادی های مشروع ملت ها ی عقب نگاه داشته شده به شمول افغانستان  بوده باشم ! نه ، هرگز نه ! بلکه  من بر این باورم اگر تخصص به مفهوم در پوست خوداش چنان رفتن باشد که از مسأ له کل سرنوشت جامعه غافل می گردند ، و هر کسی در یک چهارچوبه بسیار کوچک چنان فرورود که نتواند تقدیر جامعه را به عنوان یک پیکرهء کلی حس کند و بدین سان از نعمت « خود آگاهی اجتماعی » اش محروم می گردد بدون شک که نه میتواند خودش را هم به عنوان یک انسان حس کنند . باید برای تخصص ارزش قائل شد اما اگر « تعهد نسبت به جامعه و مردم را که « خود آگاهی فردی » و « خود آگاهی اجتماعی » که  یک اندیشه ء انسان مدار به آن کلیت میبخشد  وجود نداشته باشد و تنها « تخصص برای تخصص » مطلوب ماباشد  تجربه ء تاریخی ملت های جهان سوم به ما حکم میکنند که علی الرغم تمامی تبلیغات و شعار ها یک پدیده ء استحمار ی محسوب میشود .همچنان یکی از مصیبت های دیگری که قلب ، قلبی از جوامع جهان سوم را می آزارند ، توان قدرت مادی  « بدنی »و اقتصادی است که به تصؤر  شهروندان این جوامع اگر صاحبان ثروت ها و توانمندی های مادی شوند و تصؤر کنند که گویا  « ما »این توانمندی ها و ثروت ها را به وجود آورده ایم . مثلأ بد نم که از نیرومندیی خاصی برخوردار است بدون کوچکترین ارتباط با « توانایی انسانی » آنرا تنها نیرومندیی وجودام تلقی میکنم !  میتوان گفت که با اینگونه تصؤر بیش از همه  « خود آگاهی انسانی و اجتماعی »  سخت ترین ضربه ها را متحمل میگردد . زیرا انسان مخلوق خود آگاه است که میتواند عنان سرنوشت اش را خود در دست گیرد . که به قول دانشمندی او( انسان ) ناپلیون  نیست که در جزیره ء سنت هلن می گفت « مانند تخت پاره ای عاجز در دست امواج اسیرم » بلکه او  بهتؤن ضعیف و کر مریضی است که صدای سمفونی پنجمش ، صدای زوزه های تقدیر است که در زیر پنجه های انسان خرد میشود ، آری ، چنین است ، انسان خلیفه ء خدا در زمین  ! « ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغییر وا ما با نفسهم » یعنی با تغییر ذات انسانی آدم میتواند سرنوشت اش را تغییر دهد .یکی از عوامل مهم دیگری که موجب سقوط و نزول بسیاری از ملت های در جهان سوم منجمله افغانستان شده  « تمدن گرایی مصرفی » است که در بسیاری موارد از « وحشی گری » بد تر است ملت های که تنها در « مصرف » متمدن میشود با خود نوعی تجمل گرائی را نیز با خود می آورند . یعنی یک روحیه ء آمیخته با پیشرفت و تمدن در مصرف ؛که با نوعی « آزادی های فردی » مؤجب اغفال از « آزادی های اجتماعی و خود آگاهی اجتماعی » در تار وپود جامعه و ملت های روبه انکشاف و توسعه تکمیل می گردد . و در پهلوی آن « آزادی های جنسی » مانند چراغان در شبهنگام  چشمک میزنند ؛ تا آن نسلی را که روحیه ء آزادی طلبی وآزادگی دارد اغفال کند . چرا که درمیان این نسل هم خواست آزادی اجتماعی موج میزند و هم یکجا با آن از بحران « جنسی » رنج میبرند . بدون تردید با این شیوه ء « پیشرفت در مصرف و یا هم تمدن مصرفی » که به گونه ای مضحک و مسخره آمیزی آنچه را که ملت ها و قومیت های گوناگون در طی سال های متمادی کسب کرده اند استحمار جهانی در پایش قربانی میکند . تا اینکه شانس تولید ملت ها را از آنها میگیرد ، که با تأ سف اکثریتی از تاریخ افغانستان به وسیله ء اشاعه  فرهنگ کُپی شده ای ناقص وغیر متنا سب با اوضاع و شرائط  فرهنگی  و اقتصادی و تاریخی  کشور ما ساخته شده  ومایه گرفته است .که اکنون هم روشنفکران و نویسنده گانی هستند که در همین جامعه ء افغانی می خواهند به همه ء دختر ها و پسر ها و پدران و مادران مصرانه بفهمانند که گویا عامل اصلی بدبختی جامعه ما  نبود « آزادی های جنسی »  است   ،هرگاه این آزادی بدست آید و« قیود جنسی » بر داشته شود اکثر جوامع شرقی منجمله جامعه افغانی از هرگونه بدبختی ها نجات پیدا خواهد کرد ! این چنین شعار دادنها تنها به توجه بر گرداندن احادی از جامعه  به جای حل بسیاری از مشکلات مهم دیگری به این سو است . که با مقاؤمت نسل اول که بیشتر از پدران و مادران تشکیل شده و با تکرار این شعار ها از سوی نسل جوان در جامعه یک جنگ جنسی تمام عیاری به ؤجود می آید . که ما همین  اکنون  بیشترین نشانه های از این نوع شعار دادن ها وچنین اصطکا ک ها را با کثرت نظاره میکنیم . و حالآ به این سوال میرسیم که چگونه این وضع اسفباردر سرزمین ما بوجود آمده است ؟ و چه باید کرد ؟ وظیفه ء تاریخی و انسانی  تمامی  انانی که در برابر نسل معاصر مسؤل هستند چیست ؟ و آیا اهدافی که با تحقق موافقتنامه ء بن در نظر گرفته شده بود در عمل پیاده شده است ؟ آیا برنامه خلع سلاح عمومی که باید در نخستین فاز تطبیق موافقتنامه « بن » اجرأ میگردید ، بصورت دقیق و واقعی انجام یافته است ؟ و سیاست مبارزه علیه تروریزم و مواد مخدر با چه موانعی روبرواست ؟ و آیا اینکه به اساس موافقتنامه ء بن درافغانستان باید نظام مبتنی بر دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوق بشر باید تأسیس میگردید بوجود آمده است ؟ و راستی این همه کژی ها از کجا آغازیده شد؟ و اکنون که جوّ روشنفکری جامعه ء ما یعنی محیطی که ویژه ء تحصیل کرده ها ی جدید ما است و همچنان به شد ت تحت تأثیر هوای فرهنگی غرب است و هنوز استقلال فرهنگی و علمی در برابر غرب و تمامی کشورهای که در کشور ما حضور فعال نظامی وسیاسی دارند ، از مرحله یک آرزوی دور پیش تر نیامده است . و درچنین فضای که همه به هوای غرب « نفس » می کشند و جز کالاهای فکری و اخلاقی و ذوقی وارد شده از غرب را مصرف نه میکنند و غالبأ در برابر هجوم فرهنگی بیگانه با دست و دلی خالی و حتی نیاز مند نشسته اند ، و روشنفکران راستینی که به خود آگاهی رسیده اند و در همین گونه شرائط  احساس مسؤلیت مینمایند و دور از هم و به شکل پراگنده و منفرد ، بی برنامه ، بی امکانات لازم کار ، بی همفکری و همگامی  چه باید کنند  ؟ در حالیکه گروه تحصیل کرده های نو به اصطلاح روشنفکرانی که به نرخ روز نان میخورند و اساسأ در حاشیه جامعه زندگی میکنند و با متن مردم پیوندی ندارند و در حصار ذهنی و فکری و ذوقی و حتی اجتماعی خویش محصور اند و برای « خود » زبان وهنر وادبیات و رفتار اجتماعی و حساسیت های خاصی را دارا اند که با مردم عادی هیچگونه شباهت های ندارد. وبه انتظار اشاره  های  چراغ سبزی اند که از سوی منابع دست دؤم ویاسوم قدرت جهت مشارکت در قدرت پوشالی و باد آورده سیاسی گاه گاهی به مشاهده میرسند ماه ها وسال ها انتظار آنرا  میکشند! .  این گروهی از روشنفکران به این دل بسته اند که گویا که در قشر محدودی از تحصیل کرده ها و « تصدیق دارهای لقب دار » اثری گذاشته اند ؟ هرگز ! زیرا شاخصه ذاتی روشنفکر اجتماعی بودن ، در کنار و در میان مردم بودن و در برابر سرنوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم خویش را متعهد احساس کردن است . شاندل شاعر وفلیسوف غربی، روشنفکر را پیامبری معرفی میکند که تنها به او وحی نه میشود مگر رسالت وحی را بر دوش دارد . روی همین دلیل روشنفکران که وارث پیامبران اند نه میتوانند به تعبیر اروپائی ها « در برج عاج » انزوای خویش به دور از انظار مردم،  پنهان زندگی کنند و به تعبیر قران کریم « پا ها را در گلیم خویش کشند و خودرا در لباس زیرین خود پیچند » . بدون هرگونه تعارف و غرض ومرضی باید گفت که علی الرغم باور همه گانی بر این واقیعت که نخستین شش ماه  اداره مؤقتی هرچند که  در بستر بیمار و ناقص  کنفرانس تاریخی « بن » به منصه ظهور رسیده بود شانس طلایی برای آزمون همه ء ما به حساب می آمد که چگونه از این فرصت های«  زرین » وگرانبهای  که در تاریخ ملت ها کمتر اما یکبار به ظهور میرسد به نفع تاریخ کنونی و  آینده کشور ما استفاده بعمل می آمد  ؟ زیرا اگر از یکطرف جامعه جهانی در راستای مبارزه با تروریزم که افغانستان داغ ترین مرکز صدور آن تلقی میگردید به اجماع واحدی رسیده بود از سوی دیگر مردم بیچاره و بی بضاعت افغانستان نیز که به مثابه قربانیان این غده ء ضد اسلامی و ضد انسانی تازه از اسارت ر هائی یافته بودند  و هرنوع جنگ و خشونت را محکوم میکردند یکجا با کشور های که در ائتلاف ضد تروریزم صف بسته بودند بخاطر رسیدن به صلح دایمی و نظام واقعأ دموکراتیک برمبنای تأمین وحدت ملی و عدالت اجتماعی برای اداره ء موقت افغانستان مشروعیت بخشیده بود. اما با دریغ فروان با ید گفت که این همه فرصت ها و زمینه ها را در « پا های » یک قدرت پوشالی وکاذبی ذبح نمودند . آری ! قدرتی که ذود گذر و ناپایدار است ! . اگرچی بسیاری از ما از همان نخستین طلیعه دولت مؤقت میدانستیم که برخی از معاندان تابلودار با اسلام و منافع ملی وطن ما را دستور داده اند تا در زیر چتر شعار های با« مود روز» برابر و « نام آور و نان آور» همانا « دموکراسی ، آزادی ، و جامعه مد نی » شمشیر ها را از غلاف هایشان بکشند و برگردن توده های مظلوم و رنجدیده ء این سر زمین بمانند . تا اگر به اندازه ء مو حرکت کنند به همان نام های مقدسی چون « آزادی ، و جامعه مدنی » سرهایشان را از تن شان جدا کنند .؛ مگر روزگار، روزگار ی بدی بود میگفتیم که « دنیا به امید خورده میشود » ! از نا چاری همان چهره های آزموده شده ای را نه تنها یک بار و دو بار بلکه چند مین بار  به آزما ئیش گذاشتیم  و آنگاه وثیقه ء « شرعی » تمامی این سرزمینی را نیز که به مُهر « دموکراسی ، و جامعه مدنی » مزين شده بود خود تقدیم قصر نشینان و زور مندان تاریخ کردیم. مگر این « مبعوثین دروغین خدایان » واین جلادان تاریخ وقتی از« خانهء ریأ » وفریب شان فرود آمدند ، بی هیچ اعتنای به مردم ویادی از ستمدیده ها  راهی کاخ ها و قصر هایشان   شدند  و به جان مردم وملت مان افتیدند  ، این تجاؤزات دائمی و مداوم سبب گردید که  گروهی از تازه به قدرت رسیده ها از بهترین نعمات زندگی بهره مند شوند و اکثریت عظیمی از تازیانه خورده گان رژیم طالبان که بیشترین قربانیان تروریزم شمرده میشدند به یک  زندگی زیر خط فقر یا  بخور ونمیر محکوم گشتند . بدین سان آرمانها وآرزوهای  ملت بزرگ  افغان ، آرام، آرام در شعله های آتش خود خواهی و جهل و ابتذال و خورده بینی و خودخواهی و دنیا پرستی  محصور ماندند .  ملتی که «امید » تنها هستی اش بود  و این هستی میراث تاریخ غم انگیزی محسوب میشد که با خون های پاکی از آن نگاهبانی کرده بودند  ، در زیر پاهای قدرتمندان«  غوته  » میخوردند  و آنانی که باید این « امید ها و آرمانها » را گرامی میداشتند ، حقناشناسی کردند و گلون « امید های جوان » را بر تیغ قدرت و زر و زور نا جوان مردانه بریدند که آخرین قطرات این خونهای مقدس در صحرای از تاریخ ملت ما جاری است . و اما داستان غم انگیز   مبارزه با تروریزم و جامعه ء مدنی و دموکراسی در افغانستان ! تا آنجا که در حال حاضر هرروز از بام تا شام کلیماتی چون دموکراسی ، جامعه مدنی ، مبارزه باتروریزم و ده ها شعار«  نان آور » دیگری را دکلمه میکنیم باید یکایکی از این شعار ها را در زیر ذره بین فکر و اندیشه ء مان بگذرانیم که مبادا ما به خطأ رفته باشیم و حقیقت چیزی دیگری باشد ! گفتیم که مفاهیمی چون « مبارزه باتروریزم و دموکراسی و جامعه ء مدنی پس از برگزاریی  کنفرانس بن بویژه تأسیس نخستین دولت مؤقت افغانستان علی الرغم اینکه در فرهنگ سیاسی  دیگر کشور ها وجود داشت به جامعه ء ما وارد گردیدند، وچنانچه دیدیم برخی از کسانی که هیچگونه باوری بر دموکراسی و جامعه مدنی نداشتند یک شبه دموکرات و قانون خواه و مبارزین ضد تروریست گشتند و بر  احزاب و گروه های شان که در آن شرائط «مغازه های» بیش نبود و اکنون نیز در هویت تجارتی آن هیچگونه تغییر ی بوجود نیامده است   تابلو های حقوق بشر  دموکراسی و جامعه مدنی و مبارزه با تروریزم وغیره را آویختند  به گمان این عزیزان دموکراسی را نیز میتوان به سیر و کیلو  خرید و یا ازکسی به اجاره گرفت و یا از دیگر کشور ها کاپی کرد! درحالیکه دموکراسی نوعی از سیستمی سیاسی و اجتماعی محسوب میشود که نمیتواند بدون  دیگر لوازمات ضروری مانند سطح آگاهی مردم ، وضع فرهنگی وسیاسی جامعه  بویژه عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه ء ثروت و قدرت معنا یا بد . که بدون توجه به این اساسات و لوازم تنها حضور فزیکی افراد و شهر وندان در مراکز رأی را میتوان در یک جمع آدم کشان و جنایتکاران یک جامعه نیز به  شکلی از یک  « دموکراسی  کاذب» دید. بدیهی است که اجرای  این نوع« دموکراسی کاذب و کاغذی » که بنا بر مقتضیات و طبیعت کار شکنانه قدرت های حاکم استقرار میابد روحیهء اشباع ناپذیر وغیر قابل کنترول  در وجود حاکمان پدید می آورد . طبیعی است  که در اینگونه شرائط قدرت های حاکم که اغلب کوتاه فکر و متعصب هستند  خود را خردمند ترین مردم روی زمین می شمارند ، مصالح و منافع ملی افغانستان در نظر آنها پیش از هر چیز به معنی منافع و مصالح خود ایشان  محسوب میگردد، که در چنین شرائط ناگوار سیاسی ، طبقه و گروه خاصی را تشکیل میدهند . که بصورت مداوم به تمجید و و تعریف متقابل هم دیگر می پردازند . بیشترین گروهی از این  زمامداران  که به مثابهء طبقه ء جدیدی به ظهور رسیده اند خود را اربابان افغانستان می دانند! . همین اکنون نیز زمامداران و حاکمان جامعه ء ما با به وجود آوردن یک مکانیزم حساب دهی و تن دهی عملی به سیستم باز پرسی که اساسات جامعه مدنی  مبتنی بر قانون را تشکیل میدهند میتوانند ا ز این عقبه ء سختی پیروز بدر آیند ، برداشت های  نادرست از تحولات داخلی و بین المللی و انفعال وواکنش های احساسی نسبت به واقیعت های موجود ویژه گی های بدی است که میتواند موجبات سقوط قدرت مند ترین زمامداران جامعه و ملت ها را فراهم کند زیرا واکنش های احساساتی که در فرهنگ ما بنام « بی خریطه فیر کردن » یاد میشود قدرت تشخیص درست ونادرست را از فرد می گیرد که هرگاه زمامداران و رهبران جامعه در حصار نامرئی ولی معلومی که از سالها پیش بر گرد شان کشیده اند ، هر روزی تنگ تر میشود و تسخیر ناپذیر تر ، وتنها رابطه وی از رؤزنه تنگ وتاریکی باشد که به وسیله گماشته گان شناخته شده ای با دقت نگهبانی ومراقبت میشود وتمامی اخباری را که از بیرون به « سمع مبارک » میرسد از فیلتر های ویژه ای میگذارد . ، هیچگونه امیدی برای بهبود اوضاع  باقی نه میماند. و تمامی مجموعه ای از قدرت مندان نیز که روزگاری شعار خدمت به توده ها و گرسنه ها را به رخ مردم و ملت ها میکشیدند به اشیأ ی متحرکی مبدل میگردند که نه از همان شعار های آتشین مردم پسند چیزی باقی می ماند و نه هم میتوانند با شعور ی از آزاده گی و انسان دوستی که همچون آب زمزمی هرگونه تعصبات قومی و قبیلوی را در لاله زاری از عدالت شستشو کنند و توده های محروم وتهی دستی را از منجلاب بد بختی ها وستمی از ستمکاران نجات دهند ؛ چنین است که اگر ملتی به « خود آگاهی » سیاسی و اجتماعی برسد بدون شک صاحب یک فرهنگ عالی و پر باری خواهند بود که در ساختار تمدن بزرگ جهانی سهم به سزای راخواهند گرفت  .  

 

 


بالا
 
بازگشت