همبستگی استراتيژيک
يا
وابستگی دايمی؟
( تآسيس پايگاه نظامی دايمی ايالات متحده امريکا در افغانستان و پيآمدهای آن )
پـيش در آمد:
در چند ماه اخير مقامات امريکايی بخصوص هيأت عاليرتبهء کانگرس ايالات متحده امريکا تحت رياست آقای( جان مک کين) حينیکه از افغانستان بازديد مينود(1*) برای نخستين بار از ضرورت همکاريها و همبستگی دايمی ميان ايالات متحده امريکا و افغانستان سخن گفت. مسلمآ چنين حرفی از جانب سناتور مذکور جهت ارزيابی واکنشهای داخلی و بين المللی در قبال تصميم واشنگتن مبنی بر تآسيس پايگاه دايمی نظامی امريکا در افغانستان ابراز شده بود و بکار برد اصطلاح "همکاريهای استرتيژيک ميان افغانستان و ايالات متحده امريکا" چيزی بيشتر از بکار برد الفاظ تشريفاتی و پروتوکوليک دپلوماتيک نيست.
بعدآ ما شاهد سخنان موازی به اين سياست از جانب آقای"وردک" وزير دفاع افغانستان و شخص رئيس جمهور آقای کرزی بوديم(2*). آقای کرزی با عجله برخی اعضای لويه جرگه اضطراری و لويه جرگه قانون اساسی را در کابل جمع کردند و قرار تبليغات رسمی دولتی مشوره نمايندگان را در رابطه به "همکاريهای استراتيژيک ميان افغانستان و ايالات متحده امريکا" خواستند. بعد از ختم جلسه آژانس اطلاعاتی باختر اعلام نمود که نمايندگان به همکاری دايمی ميان افغانستان و ايالالت متحده موافقت خويش را ابراز داشتند.
از قراين چنين معلوم ميشود که حکومت کنونی افغانستان که موجوديت خود را مرهون حضور نظامی ايالات متحده ميداند، کوشش دارد تا مسئله را به پارلمان کشور محول نسازد و آنرا قبل از تثبيت نمايندگان پارلمان، توسط يک جلسه يا در بهترين حالت طی يک لويه جرگهء فرمايشی شکلآ قانونيت بخشد.
تبديل افغانستان به پايگاه نظامی امريکا، يکی از حوادث جنجال برانگيز و فاجعه زای تاريخ معاصر کشور خواهد بود؛ که عواقب آن مسلمآ کمتر از کودتای ثور و لشکر کشی اتحاد شوروی، پيروزی مجاهدين و تسلط طالبان و پايمال شدن افغانستان زير چکمه های ارتش سرخ و بعدآ نظاميان و مليشای پاکستان و تروريستان القاعده در زمان حاکميت طالبان نخواهد بود.
اين مسئله ( پايگاه سازی امريکا) که به سياست عنعنوی بيطرفی و عدم انسلاکيت افغانستان نقطهء پايان ميگذارد، از آن مسايلی نيست که بتوان به سادگی از پهلوی آن گذشت. اين مسئله با حضور نيروهای بين المللی بخاطر سرکوب القاعده و "شاخهء افغانی آن يعنی گروه طالبان"، جنگ نظاميان امريکايی، انگليسی و ديگر همپيمانان و همکاران بين المللی شان در مبارزه عليه تروريزم و مافيای مواد مخدر و يا جلب همکاريها و کمکهای اقتصادی دراز مدت جهانی بخصوص از جانب ايالات متحده امريکا، در بازسازی افغانستان، فرق اساسی، ريشه يی و فاحشی دارد.
تبديل افغانستان به پايگاه نظامی يک سوپر ابر قدرت جهانی، عواقب خطرناک و غر قابل پيش بينی يی را هم برای افغانستان، هم برای منطقه و جهان و حتی برای خود ايالات متحده امريکا در قبال خواهد داشت. اين مسئله بر سرنوشت فرد، فرد مردم افغانستان تاثير خود را بجا خواهد گذاشت. لذا برای تصميم گيری بر امر چنين مهمی حکومت کنونی افغانستان نبايد مثل ساير مسايل در پشت دروازه های بسته تصميم گيرد. حکومت فعلی اخلاقآ و قانونآ مکلف است تا مسئله را به رآی همگانی (رفراندوم) بگذارد، چون تصميم گيری در مورد چنين مهمی نه از صلاحيت حکومت که خود به عدم مشروعيت متهم است، ميباشد و نه از صلاحيت پارلمانی که مسلمآاکثر اعضای آن با خدعه و نيرنگ مقامات حکومتی انتخاب (انتصاب) خواهند شد. فکر ميکنم اين وظيفه و مسئوليت اجتماعی و حتی اخلاقی همه روشنفکران خواهد بود تا نظريات موافق و يا مخالف خويش را با استدلال لازمه و روشنگرانه در زمينه ارائه نموده و بدين وسيله برائت ذمه نمايند.
نوشتهء حاظر به خاطر ادای همين دين هموطنی ( شهروندی) ارائه ميگردد.
درين نوشتار مسايل زيرين مورد بحث قرار خواهند گرفت:
- پايگاه سازی نظامی و موقعيت حساس چيوپوليتيکی افغانستان.
- چالشها وپرابلمهای فراروی سياست پايگاه سازی نظامی در افغانستان
برخی نظريات و پيشنهادات نويسنده به تعقب خواهد آمد وبا يک نتيجه گيری کوتاه، اين نوشته به پايان ميرسيد.
1- پـيشينهء مسئله:
1-1: افغانستان، منحيث منطقهء حايل:
افغانستان باوجود انکه از نقطه نظر انکشاف اقتصادی بعد از کشورهای هايتی و چاد از فقير ترين و عقب مانده ترين کشور جهان بشمار ميرود؛ ولی با در نظر داشت موقعيت حساس جغرافيايی خود منحيث دروازهء نيم قارهء هند و آسيای ميانه هميشه مورد توجه جهان گشايان طماع و کشورهای استعمارگر بوده است.
افغانستان همين اکنون نيز با کمی تفاوت همان ارزش قبلی استراتيژيک سياسی - نظامی خود را در منطقه حفظ نموده است.
استعمار انگليس هنگام حضور خود در نيم قاره کوشيد تا از افغانستان گذشته و به مناطق حاصلخيز آسيای ميانه دست يابد. برای تحقق اين پاليسی انها زمانيکه از اشغال مستقيم افغانستان نا اميد شدند، کوشيدند تا با بر سر اقتدار آوردن شهزادگان سدوزايی و محد زايی مزدور و وابسته بخود، حضور دايمی خود را در افغانستان تسجيل نموده و از اين کشور به مثابه تختهء خيز و مداخله بطرف اسيای ميانه و ساير مناطق نفوذ روسيه تزاری استفاده برند. ولی خوشبختانه انگليسها هرگز به تحقق کامل سياستهای خود در افغانستان توفيق نيافتند و هميشه به مقاومت مردم روبرشدند و هرگز موفق نگرديدند تا از چاريکار پيشتر بروند. هر سه جنگ افغان و انگليس در راستای همين سياست بر مردم افغانستان تحميل گرديد که هر بار به شکست بريتانيا و عقب نشينی نظامی ايشان منتج گرديد.
امپراطوری استعماری روسيه نيز در همين قرن نزدهم پيشروی به طرف آسيای ميانه را شروع کرد. بخش بزرگی از مناطق خود مختار و امير نشين های مستقل آسيآی ميانه را اشغال و ضميمهء روسيه ساخت. روسيه نيزکه آرزوی پيشروی بسمت هند و رسيدن به آبهای گرم را در سر داشت به پيشروی خود ادامه داد و در پيشرویهای بعدی خود علاوه بر تصرف حکومتهای مستقل بخارا، خيوه و سمرقند، برخی از مناطق افغانستان چون مرو، پنجده وبرخی مناطق ديگر را نيز اشغال کرد.
چون هردو امپراطوری استعماری از يکسو چشم به اشغال افغانستان دوخته بودند و از جانبی هم اشغال افغانستان باعث رويارويی و جنگ ميان ايشان و در نتيجه باعث تشجيع و تحريک مردم کشورهای اشغال شده بر عليه هر دو قدرت استعمارگر ميگرديد؛ ترجيح دادند تا افغانستان را هم از جنوب و هم از شمال تا آنجا قيچی کنند که صرف يک منطقهء کوچک ولی حايل( افغانستان کنونی) باقی بماند. به اساس همين پاليسی پروتوکول مورخ (10) دسامبر سال1885 در بارهء سرحدات شمال بين روسيه و انگليس در لندن به امضاء رسيد و متعاقب به در (11) مارچ (1895) معاهدهء ميان دولتين روس و بريتانيا منعقد شد که به اساس آن جهيل ويکتوريا در پاميرات منحيث سرحد شمال افغانستان با روسيه تعيين گرديد. اين پاليسی بعدآ با تحميل خطوط سرحدی استعماری ديورند، پامير و مکماهون بر افغانستان، تکميل گرديد.
مختصر اينکه، بنابر موقعيت حساس جغرافيايی افغانستان، هم امپراطوری بريتانيا و هم روسيهء تزاری ترجيح دادند تا جغرافيهء کنونی و غير طبيعی را بر افغانستان تحميل و آنرا همچو منطقهء حايل برسميت شناخته واز پيشروی بسوی مستعمرات و مناطق نفوذهمديگر در منطقه ابا ورزند.
بعد از پيروزی انقلاب سوسياليستی اکتبر در روسيه وايجاد کشور شوروی، همان سياست خارجی روسيهء تزاری، اگر نه در گفتار، در عمل ادامه يافت. روسيهء شوروی با آنکه از حق تعيين سرنوشت ملل شرق و اسير حرف ميزد، به تحکيم مواضع خود در مناطق اشغال شده توسط روسيهء تزاری در آسيای ميانه پرداخت و همان سرحدات را منحيث سرحدات ملی خود شماريد. بيش از بيست سال جنگ را در آسيای ميانه با جنبشهای استقلال طلبانهء اين منطقه ادامه داد و در نهايت به سرکوب قطعی اين جنبشها که روسها آنها را بنامهای "اشرار"، "باسمه چی" و "ضد انقلاب" ميناميدند؛ نايل گرديد.
لينن و کالينن در اولين ديدار خود با اولين هيئت دپلوماتيک افغانستان بعد از حصول استقلال کشور تحت رهبری شاه محمد ولی خان دروازی بنابر اصرار موصوف وعده سپردند تا استقلال خيوه، بخارا و سمرقند را برسميت خواهند شناخت و مناطق اشغال شدهء افغانستان توسط روسيهء تزاری در قرن نزده را به افغانستان واپس خوهند سپرد، که اين مسئله در مواد هفتم، هشتم و نهم معاهده ميان روسيه شوروی و افغانستان منعقده در (28) فبروری سال (1921) مطابق به ماه حوت سال (1299) به وضاحت قيد گرديده است.(3*) ولی بعدآ متن اين معاهده را شوروی احترام نگذاشت و اقدام عملی در زمينه ننمود.
باوجود آنکه حکومت های گونگون افغانستان ازپايان دور سلطنت زمان شاه تا ختم حکومت نادر شاه و برادران وی همه به استعمار انگليس وابسته بودند؛ ولی هم اين حکومات و هم دولت بريتانيا هميشه ميکوشيدند تا در رابطه به مسايل سياست خارجی افغانستان ستاتوس "حايل بودن" آنرا در نظر گرفته و به اقداماتيکه در مخالفت صريح با منافع روسيه( بعدآ شوروی) باشد دست نزنند. آقای فرهنگ در کتاب خود" افغانستان در پنج قرن اخير" به اين مسئله چنين توجه نموده اند:"...در سال 1869 يعنی در همان سال مسافرت شيرعلی خان به امباله به اين پيشنهاد اصولآ موافقه و تصديق کرد که افغانستان جزء منطقهء بيطرف و خارج از حوزهء نفوذ روسيه شناخته شود. بعد از اين موفقيت انگليسها در صدد آن شدند که حدود شمالی افغانستان را بموافقت روسها تعيين کنند.(4*) اين بمعنی آنست که هم روسها و هم انگليسها به اين نتيجه رسيده بودند که اين منطقه ميتواند باعث تصادم منافع و رويارويی ايشان و جنگ گردد، لذا ترجيح ميدادند تا بعوض لشکر کشی مستقيم، نفوذ خود را از طريق حلقات وابسته بخود در حکومتهای کابل تضمين نمايند.
تاريخ کشور گواه بر اين حقيقت است، هرباری که کشورهای خارجی خواسته اند تا با فرستادن قوتهای نظامی خود، بيطرفی عنعنوی و برخواسته از بستر جغرافيای طبيعی سياسی کشور را برهم زنند، به مخالفت های جهانی بخصوص مخالفت روسيه( شوروی) ويا انگليس و در چند دههء اخير مخالفت غرب و امريکا و هکذا مخالفت و مقاومت مردم افغانستان مواجه گرديده اند. سه جنگ افغانستان با بريتانيا، مقاومت بر ضد اشغال شوروی و بعدا مقاومت ملی در برابر رژيم وابسته به پاکستان طالبان، همه گويای اين حقيقت اند.
سقوط حکومت امان الله خان، حکومت کودتای 26 سرطان (جمهوری محمد داود خان) حکومتهای بعد از کودتای هفت ثور، حکومت مجاهدين و امارت طالبان همه مثالهای زنده يی از عدم توازن در سياست خارجی افغانستان و لغزيدن اين حکومات به يک طرف معادله و نقض بيطرفی طبيعی افغانستان منحث يک کشور حايل در منطقه است.
همه بياد داريم که کودتای 26 سرطان برهبری سردار محئد داوود خان توسط عناصر تحصيل يافتهء شوروی و خوشبين به سياستهای شوروی به پيروزی رسيد وازآن حکومت احزاب وابسته به شوروی بيدريغ حمايت کردند و در حقيقت بدنهء اصلی حکومت را افراد همين احزاب تشکيل ميدادند. همه سياستهای مرحوم محمد داوود خان در راستای دوستی وهمکاری طويل المدت با اتحاد شوروی استقامت يافته بود. ولی زمانيکه داوود خان بنابر مخالفتهای درون نظام خود ميخواهد از سياست خارجی متمايل به شوروی خود با چرخش 180درجه در جهت مخالف، همکاری کشورهای عربی، ايران و پاکستان که همه متحدين ايالات متحده و مخالفين شوروی به حساب ميآمدند، کسب نمايد وازان طريق به امريکا متمايل گردد يعنی سياست يک جانبهء تمايل به رقبای شوروی را اتخاذ نمايد؛ به توطئه های جدی تا سطح سرنگونی مواجه ميشود. مسلمآ اساسی ترين عامل سقوط سلطنت امان الله خان نيز وابستگی ان حکومت به اتحاد شوروی و دشمنی سرسخت آن با انگليس بود. که در فرجام انگليسها توانستند با استفاده از اعمال خود بخصوص روحانيون وابسطه بخويش و خانواده های مشهور"نقيب ها" و "مجددی ها" آن شاه دموکرات ووطندوست را به کفر و الحاد اتهام بسته و زمينهء اغتشاشات و سقوط حاکميت امان الله خان و بر سرقدرت آوردن نمايندگان خود( نادر خان و برادرانش) را فراهم سازند.
1-2: افغانستان، از منطقهء حايـل تا کشور غير منسلک:
آنچنانيکه قبلآ گفتيم، باوجود آنکه حکومتهای افغانستان اگر نه هميشه ولی اکثرآ استبدادی و وابسته به بيگانکگان بوده اند، ولی در سياستهای خارجی خود کوشيده اند تا با در نظرداشت موقعيت حساس جغرافيايی کشور ولو بخاطر حفظ منافع خانوادگی و فردی خويش هم که باشد، با دقت و تدبير عمل کنند. امير عبدالرحمن خان مشهور به "امير آهنين" که در استبداد و قصاوت سرآمد روزگار بود و به قتل عامها و نسل کشيهای بيشماری دست زد و با وجود آنکه اکثر معاهدات استعماری را انگليسها در زمان همين امير بر افغانستان تحميل وبخش بزرگی از سرزمينهای افغانستان را از بدنهء اصلی کشور جدا نمودند؛ ولی حتی همين امير هم ميکوشيد تا آنجا که برايش مقدور بود موقعيت حايل بودن افغانستان را در نظر داشته باشد. موصوف در خاطرات خود چنين مينويسد:«...افغانستان يک قدرت کوچک است که به يک بز شباهت ميرساند که در بين دو شير درگير است و يا به دانهء گندمی ميماند که بين دو سنگ آسياب قرار داشته باشد. چگونه ممکن است که دانهء مذکور بين دو سنگ به گرد مبدل نشود؟» (5*) امير عبدالرحمن که از يکطرف تجارب قبلی روابط نا متعادل امير شيرعليخان با روسيه و انگليس را در خاطر داشت و از جانبی هم شخصآ خودش نيز بيش از يک دهه را در تاشکند و سمرقند که در آنزمان جزئی از مستعمرات روسيه تزاری بودند، در تبعيد سپری نموده بود و با سياستهای روسيه نيز بلديت کامل داشت، در رابطه به سياستهای استعماری روسيه تزاری باز در خاطرات خود چنين ميگويد:« سياست مداخله گرانهء روسيه آرام و استوار است، تغييري دران بوجودنمي ايد٠عادت انهابه عادت يک فيل شباهت دارد که نخست جاي رامي بيندوبعد پايش راميگذارد٠يکبار وقتيکه پايش راگذاشت، باز ازانجا دور نميشود وهم قد م ديگر را تا زمانی نمي گذارد که وزن کامل خود را بالاي قدم اولي قرارندهد٠بدين ترتيب هرچيزيکه زير پايش قرار گيرد، خُرد ميشود.»(6*)
امير حبيب الله خان نيز به شکلی سياست پدر را ادامه داد. در جنگ جهانی اول که ميان اطريش و آلمان از يکسو، انگليس، فرانسه و روسيه از جانب ديگر مشتعل شد؛ امير حبيب الله سياست بيطرفی را اتخاذ کرد. باوجوديکه امپراتوری ترکيه عثمانی که در آنزمان مرکز خلافت اسلامی بود، در جنگ به طرفداری از آلمان شامل شد و هيئتی نيزبخاطر حمايت افغانستان از موضع ترکيه نزد امير فرستاد. حتی تحت تآثير تماسها و ملاقاتها با اين هيئت برخی از اعضای دربار بشمول سردار نصرالله خان، شهزاده امان الله خان و محمود بيگ خان طرزی تمايل به دادن جواب مثبت به هيئت ترکی و طرفداری افغانستان از موضع ترکيه در جريان جنگ بودند؛ ولی امير بر سياست بیطرفی خود پافشاری کرد و آن را ادامه داد.
در زمان زمامداری امير امان الله خان چرخش بزرگی در وضع سياسی منطقه رخ داد که نميتوانست اين تغييرات در سياستهای آنزمان امير امان الله خان تآثير خود را نداشته باشد. در نتيجه جنگ اول جهانی کشورهای استعماری بريتانيا، روسيه و چاپان تا حدی ضعيف شدند. در روسيه انقلاب سوسياليستی به پيروزی رسيد و در کشورهای مستعمره و از جمله در افغانستان جنبشهای آزادی خواهانه اوج گرفت. در سايهء همين تغييرات است که شاه امان الله خان در مجلسی که نمايندهء انگليس نيز حضور دارد استقلال کشور را در 13 اپريل 1919چنين اعلان کرد:« من خود وکشورم را در امور داخلی وخارجی کاملأ ازاد اعلام ميدارم. بعد ازين کشورم بسان ساير ملل جهان يک کشور مستقل می باشد ٠ بهيچ کشور خارجی اجازه نخواهيم داد که حتی بقدر يک تار مو هم درامور داخلی و خارجی افغانستان دست زند٠ هرگاه چنين نمايد، من حاضرم به اين شمشيرم گردنش راببرم. بعد ايشان روبجانب نماينده دولت بريتانيا نموده وباخون سردی گفت : ای سفير، توفهميدی که من چه گفتم ؟ نماينده دولت بريتانيا درجواب گفت : بلی ، فهميدم ٠»(7*)
بريتانيا به استقلال افغانستان گردن نميگذارد و جنگ سوم افغان و انگليس بر کشور تحميل ميگردد. درين جنگ نابرابر باز افغانستان پيروز از معرکه بدر می آيد و بريتانيای کبير مجبور ميشود که استقلال افغانستان را بپذيرد و از همين زمان و همين سرزمين زوال امپراتوری بزرگ بريتانيای کبير که" افتاب در قلمروش غروب نميکرد" آغاز گرديد. افغانستان مستقل اعلان گرديد و دولت جوان شوروی اولين کشوری بود که استقلال افغانستان را برسميت شناخت. اولين هيئت دپلوماتيک افغانستان مستقل و آزاد تحت رياست محمد وليخان به اکثر کشورها و از جمله به روسيه شوروی،ترکيه، ايتاليا، فرانسه، امريکا، لندن و برخی کشورهای ديگر سفر نمود و بدينسان افغانستان در قطار کشورهای آزاد جهان قرار گرفت.
باوجود آنکه درين زمان پيمانهای دوستی و همکاری ميان دولت افغانستان و روسيه شوروی به امضا رسيد و روسيه نيز امدادهای مادی و تخنيکی به افغانستان اعطا کرد، ولی هرگز در سياست گذاريهای افغانستان دخيل و مؤثر نبود و افغانستان در تلاش آن بود تا در تآمين روابط دوستانه با همه کشورها بخصوص ممالک مقتدر آن زمان بشمول انگليس و در قضايای بين المللی سياست نسبتآ بيطرفانهء را اتخاذ نمايد. شايد بدون ترس از اشتباه بتوان گفت که فقط در همين دوره در طول تاريخ کشور است که افغانستان با آزادی اراده و بر مبنای منافع کشور مقاولات، معاهدات وفراردادهائيرا بدون تحميل ارادهء قدرتهای بيگانه به امضاء ميرساند. ولی از آنجائيکه افغانستان عملآ در مقابل امپراطوری انگليس قرار گرفته بود و انگليسها بيش از آنکه از همبستگی افغانستان با اتحاد شوروی پريشان باشند، تشويش قيامهای مردمی در نيم قاره عليه خويش را داشتند و صحبت های شاه امان الله خان در جريان سفرهايش بخارج نيز همه در راستای اتحاد وآزادی ملل شرق از بند استعمار بود؛ بصورت طبيعی سياست خارجی افغانستان از نزديکی با بريتانيا هرروز فاصله ميگرفت و بطرف هبستگی بيشتر با روسيه شوروی ميرفت.
با بر سر قدرت آمدن نادرخان بکمک و ياری بريتانيا و عمال داخلی ان، سياست خارجی افغانستان يک بار ديگر متمايل به انگليس گرديد. ولی حتی نادرخان نيز در صدد آن نشد تا سياست خصمانه را در مقابل روسيه شوروی اتخاذ نمايد.
با شروع جنگ جهانی دوم که از جانب آلمان هتلری و ايتاليای تحت رهبری موسيلنی شروع گرديد و برخی کشورهای ديگر بشمول جاپان به انها پيوستند و کشورهای انگليس، اتحاد شوروی، ايالات متحده و برخی کشورهای ديگر( متحدين) در مقابل صف آرايی نمودند و در نتيجه در 1945جنگ بزيان آلمان و متفقين وبه نفع متحدين مخالف انها تمام شد؛ در سياست جهانی و منطقه و از جمله افغانستان نيز تغييرات اساسی يی را بوجود آورد.
در نتيجهء اين جنگ جهانی کشورهای اروپای شرقی تحت نفوذ اتحاد شوروی در آمدند، المان و جاپان منحيث دوقدرت بزرگ نظامی جهانی کاملآ تضعيف شدند وحتی آلمان ميان فاتحين جنگ بخصوص ايالات متحده و شوروی بنامهای آلمان شرقی و غربی تقسيم گرديد و بريتانيا نيز جای خود را به امريکا تخليه کرد. وعملآ دو ابرقدرت اتحاد شوروی و ايالات متحده برای رقابتهای بعدی وارد ميدان شدند و امپراطوری بريتانيای کبير نيز آرام آرام روبه زوال ميرفت. جنبشهای استقلال طلبانه ضد بريتانيا در مستعمرات آن در افريقا،شرق ميانه، شرق دور و بالخصوص در نيم قارهء هند بريتانوی اوج بيشتر گرفت. در تنيجهء مبارزات استقلال طلبانهء مردم هند تحت رهبری کنگره ملی هندوستان و رهبر بزرگ ان مهاتما گاندی، بريتانيا مجبور به پذيرش استقلال آن کشور و عقب نشينی از نيم قاره گرديد.
بريتانيا قبل از آنکه از نيم قاره خارج گردد، پاليسی هميشگی خود" تفرقه بيانداز و حکومت کن" را بکار بست و هنوستان را بدو بخش مسلمان نشين و هندو يا هند و پاکستان در سوم جون سال 1947 تقسيم نمود و کشور خلق الساعه و جديدی را بنام پاکستان بوجود آورد. مناطق تاريخی افغانستان در ماورای خط ديورند را نيز در اثر يک رفراندوم قلابی و توطئه آميز( از سوم تا هفدهم جولای 1947) جزئی از پاکستان ساخت(8*)
از روزهای اول تشکيل کشور پاکستان، مسئلهء جديدی بنام" مسئلهء پشتونستان" در سياست خارجی افغانستان مطرح گرديد؛ که اين مسئله از يکسو بر مناسبات کشور جديدالتآسيس پاکستان با افغانستان سايه افگند و از جانبی هم روابط افغانستان با بريتانيا و امريکا را که از اولين روزهای تآسيس پاکستان ازين کشور خود ساخته بنا بر ملاحظات منطقه يی و ستراتيژيک حمايت ميکردند، تحت تاثير قرار داد. اين مسئله ( مناطق انطرف خط ديورند) طی نيم قرن اخير و تا اکنون از مسايل جنجال برانگيز در سياست خارجی کشور بوده و اکثر معضلات کنونی کشور که ناشی از مداخلات پاکستان است ازهمين ريشه آب ميخورند.
افغانستان در 26 مارچ سال 1936 با ايالات متحده روابط سياسی برقرار نمود و در جولای 1942نمايندگی دولت امريکا در کابل افتتاح گرديد و در سال 1948 روابط افغانستان و ايالات متحده تا سطح سفرای کبار در مراکز همديگر ارتقا يافت.
در آغاز جنگ جهانی دوم در حلقات حکومتی کابل، با در نظر داشت پيروزيهای مؤقتی آلمان نازی در جبهات جنگ و بر پايهء تئوريهای نژادگرايانه"آريايی" در حلقات دربار در کابل روحيه بنفع آلمان وحمايت از آنکشور در جنگ حکايت ميکرد، ولی اين مسئله بعدها با شکست های پيهم ارتش آلمان در بالکان و مناطقی از شوروی تضعيف گرديد. درين رابطه در کتاب جنگ در افغانستان چنين ميخوانيم:« درآغاز جنگ جهانی دوم محافل واپس گرای افغانی با باورمندی به پيروزيهای آلمان فاشيستی، عملآ به هيتلريها خوشبينی نشان ميدادند، مگر از پائيز 1941 انها در حاليکه فراروی خود برهان قاطع شکست سياست هوادار فاشيستی رضاخان در ايران همسايه را داشتند، ديگر درين کار خويشتن داری بخرچ ميدادند. بزودی پس از ورود سپاهيان شوروی و انگليس به ايران، سفيران شوروی و انگليس در کابل يادداشتی به حکومت افغانستان فرستادند و بر لزوم پايان بخشيدن به دست اندازيهای عمال فاشيستی آلمان و ايتاليا در کابل تآکيد کردند. حکومت افغانستان ابراز آمادگی کامل کرد، پيگيرانه از خويشتنداری کار بگيرد. مگر در واقع گرايش سياست خارجی محافل حاکمهء افغان کماکان مانند گذشته بود. تنها پس از سرکوب المانها در حومهء استالينگراد رهبران افغان بتدريج از گرايشهای نخستين خود دست برداشتند و بسوی متحدين، بويژه انگليس و امريکا نزديک شدند.» (9) اسناد جنگ دوم جهانی گويای اين حقيقت است که« در فبروری 1941 ستاد کُل آلمان فاشيستی طرح يورش سپاهيان آلمانی را از راه افغانستان به هند تدوين نموده و بر پايهء اين طرح گروه عملياتی بنام"افغانستان" متشکل از 17 لشکر تشکيل گرديده بود.» (10*) و اين تصميم آلمان مسلمآ با تفاهم وموافقت مقامات حکومت آنزمان افغانستان صورت ميگرفت.
بعد از ختم جنگ جهانی دوم حکومت افغانستان کوشيد تا روابط خود را در قدم اول با کشورهای غربی فاتح جنگ بخصوص ايالات متحده بهبود بخشد و ايالات متحده نيز در سالهای 1948 " برنامهء را با رمز هندوکش برای کشيدن حلقهء نظامی پيرامون اتحاد شوروی و متحدين آن در جنوب و متشنج ساختن اوضاع خود افغانستان در صورتيکه هرگاه اين کشور تلاش بخرچ دهد به شوروی نزديک شود، تدوين نمود." (10*) . در زمان رياست جمهوری ايزنهاور و وزارت جارجه جان فاستر دالس پيمانهای بغداد وجنوب شرق آسيا بخاطر محاصره چين و شوروی بوجود آمد؛ درين رابطه به افغانستان نيز پيشنهادی شد و در متن آن آمده بو که "کشورها ايکه خود را در خطر کمونيزم احساس ميکنند، ميتوانند از امريکا در خواست حمايت نمايند؛ امريکا حاظر است چتر حمايتی خود را بالای سر آنها قرار دهد."
بدينترتيب، ايالات متحده امريکا بخاطر بهبود مناسبات خود با افغانستان و اعطای کمکهای اقتصادی و نظامی، شرايطی را از جمله بهبود مناسبات با پاکستان، پيوستن به سياتو و پرهيز کردن از نزديکی با شوروی، را کرد. ولی مسئله بهبود مناسبات با پاکستان بنابر معضل خط ديورند و مسئلهء پشتونستان و دوری کامل از شوروی نيز بنابر اهميت جهانی آنکشور وهمسرحد بودنش با افغانستان و احتمال کسب کمکهای اقتصادی از آنکشور، برای کابل چندان دلخواه نبود. پيوستن افغانستان به پيمانهای منطقوی مورد حمايت امريکا( سينتو و سياتو) عملا افغانستان را از يک کشور بيطرف به يک کشور جانبدار، درگير وحتی دشمن با همسايهء قدرتمند شمالی آن ( اتحاد شوروی) تبديل مينمود. چون افغانستان از امکان دريافت کمکهای نظامی و اقتصادی از ايالات متحده نا اميد شد، بصورت طبيعی بجانب ديگر معادله( بخصوص در زمان صدارت محمد داود خان) که اتحاد شوروی بود روی آورد.
بعد ازختم پادشاهی بالفعل برادران نادر خان ( محمد هاشم خان و شاه محمود خان) و گرفتن عملی ادارهء کشور بدست محمد ظاهر شاه و بخصوص در سالهای صدارت محمد داوود خان( 1963 تا 1953) چرخش بالنسبه سريعی در مناسبات بين المللی افغانستان رونما گرديد. از يکسو مناسبات افغانستان با پاکستان بر سر مسئله پشتونستان تا سطح رويارويی نظامی، اعلان سفربری نظامی از جانب داوود خان و قطع راه ترانزيت مال التجارهء افغانی از بنادر پاکستان انجاميد و از جانبی هم محمد اوود خان برای اولين بار پلان انکشاف اقتصادی ده سالهء کشور را روی دست داشت؛ که بصورت طبيعی برای تطبيق آن به کمکهای اقتصادی و تخنيکی از خارج کشور، بخصوص کشورهای پيشرفتهء صنعتی و در قدم اول اتحاد شوروی و ايالات متحده، نياز داشت. در همين راستا داوود خان سياست خارجی حکومت خود را بر مبنای " سياست بيطرفی مثبت و فعال" بنا نهاد و تا جايی از آن بهره نيز گرفت.چنانچه موصوف توانست به کمک امريکائيها شاهراه کابل - قندهار و ميدان هوايی قندهار را اعمار کند و بکمک شوروی نيز شاهراه کندهار- هرات و کشک، ميدان هوايی شيندند ( سبزوار)، شاهراه کابل الی حيرتان و شيرخان بندر( بندر قزل قلعه)، سيلوها، فابريکهء جنگلک، چندين بند آبگردان وتوليد انرژی برق و بسيار پروژه ها تخنيکی ، تعليمی و آبياری خورد و بزرگ ديگری را عمدتآ بکمک اتحاد شوروی و بعضآ به کمک آلمان، فرانسه، هند و چين راه اندازی نمايد. (11*) در همين زمان صدارت محمد داودخان است که روابط افغانستان با اتحاد شوروی خيلی نزديک ميشود و در دسامبر سال 1955 خروشف منشی عمومی و رهبر شوروی و بولگانين صدر اعطم وقت شوروی به افغانستان سفر ميکنند و پيشنهاد پرداخت صد مليون دالر رابه حکومت افغانستان تقديم ميکنند و موافقتنامهء ترانزيت آزاد کالای افغانی از بنادر شوروی برای يک دورهء پنج ساله به امضاء ميرسد.
ساير صدر اعظمان افغانستان بعد از مرحوم محمد داوود خان کم يا بيش تقريبآ همين سياست خارجی را دنبال کردند. شايد درين ميان حکومت محمد موسی شفيق کمی با ديگران تفاوت داشت. چون در دوران وی کوشش ميگرديد تا افغانستان بطرف غرب بيشتر متمايل گردد.
در همين دوران که روزگار قدرت آزمايی ميان آمريکا و شورويست و پيمانهای نظامی وارسا(ورشو) و اتلانتيک (ناتو) روبروی هم ايستاده بودند؛ امريکا در جنگ ويتنام شکست شرم آوری ميخورد و کوريا نيز بعد از جنگ و زور آزمائيهای هردوقطب به دو قسمت تقسيم ميگردد و هردو قطب از غلبه برهمديگر در کوتاه مدت نا اميد ميگردند. مرحلهء زورآزمائيهای مستقيم ميان شرق و غرب جای خود را به ديتانت و بعدآ مسابقات تسليحاتی وجنگ سرد ميدهد.جنبشهای ضد استعماری اوج بيشتر ميگيرد و اکثر کشورهای آسيايی، افريقايی و امريکای لاتين حفظ منافع خود را در وابستگی به پيمانهای نظامی نمي بينند و بدين گونه تيوری و زمينه های عملی ايجاد جنبش عدم انسلاک( جنبش نامتعهدها) شکل ميگيرد.
در سال 1950 نمايندگان 29 کشور افريقايی و آسيايی در باندونگ اندونيزيا به ابتکارجمال عبالناصر، سوکارنو و جواهر لعل نهرو و تيتو( درين کانفرانس از کشورهای چين، کوريای شمالی و جنوبی،تايوان، افريقای جنوبی و اسرائيل دعوت بعمل نيامده بود) به هدف ارتقای همکاريهای همکاريهای اقتصادی، فرهنگی و مبارزه بر ضد استعمار و دوری جستن از پيمانهای نظامی گردهم امدند. درين کنفرانس سردار محمد نعيم خان ( برادر داوود خان) در راس هيات افغنستان قرار داشت. بعد از پايان کنفرانس جمال ناصر در رآس يک هيئت بزرگی از دهلی وارد کابل ميگردد وبدينترتيب افغانستان و شخص محمد داود خان به جمع کشورهای بنيان گذار جنبش عدم انسلاک ( هند ، مصر، اندونيزيا و يوگوسلاويا) که در سال 1961تآسيس گرديد، ميپيوندد.(12*)
بدينگونه، افغانستان که از نبود سياست مدون و دوامدار خارجی بيش از يک قرن رنج ميبرد و اين حالت حکومات کشور راگاهی به سوی اين همسايه و زمانی همسايهء بزرگ و قدرتمند ديگر ميکشيد، رهايی يافته و حتی در شکل هم که باشد، سياست خارجی " عدم اسلاک و بيطرفی مثبت و فعال" را اختيار ميکند. سيد قاسم رشتيا در خاطرات سياسی خود درينمورد چنين مينويسد:«... وقتی انگلیسها، که سالها خود را حامی افغانستان و در مواقع خطر مسئول مدافعه آن میشمردند، نیم قاره را ترک گفتند. خلای سیاسی بزرگی از این ناحیه احساس میشد.و همین مساله موضوع مهم سیاست خارجی افغانستان را تشکیل میداد که تاچندین سال این وضع دوام داشت تا اینکه در دوره صدارت سردار محمد داود خان با تثبیت سیاست بیطرفی مثبت و فعال و عدم انسلاک در پیمانهای منطقوی، سیاست خارجی اساسات ثابت و واضح بخود اختیار نمود. » (13*)
1- 3: افغانستان،از کشور غير منسلک تا سرزمين اشغال شده:
در زمان سلطنت بالفعل محمد ظاهرشاه(1963- 1973) در نتيجهء مبارزات دوامدار مشروطه خواهان اول و دوم، ويش حلميان ( جوانان بيدار)، جمعيت وطن، ندای"خلق" و گسترش مدارس و مکاتب و ايجاد دانشگاه کابل (دکابل پوهنتون)، گسترش مبارزات استقلال طلبانه و ضد استعماری و جنبشهای روشنفکری و دموکراتيک در منطقه و بخصوص پيروزی اتحاد شوروی سوسياليستی در جنگ دوم جهانی، در اذهان مردم افغانستان و بالخصوص نسل جوان روشنفکر مکتبی و دانشگاهی تآثيرات ژرف خود را بجا ميگذارد و جنبشهای روشنفکری در حلقات سری اوج ميگيرد.در چنين فضايی رژيم شاهی راه ديگری ندارد، جز آنکه به شاهی مشروطه و به
رسميت شناختن حد اقل اصول دموکراسی تن دهد. (14*)
اين دوره را اکثر تاريخ نگاران افغانستان بنام دههء دموکراسی ناميده اند . « دکتور محمد يوسف وزير معادن و صنايع سردار محئد داود به تاريخ 19 حوت 1341 مامور ساختن حکومت انتقالی شد. لويه جرگه 1343 داير گرديد. در ميزان 1343 قانون اساسی وضع و نافذ شد. در آن حقوق و آزاديهای دموکراتيک مردم تسجيل گرديد. انتخابات به" ظاهر" " آزاد" صورت گرفت و دوبار شورای ملی گشايش يافت. طی دو دورهء تقنينيه حکومات داکتر يوسف، محمد هاشم ميوند وال، نور احمد اعتمادی، داکتر عبدالظاهر و موسی شفيق يکی پی ديگر زير شعارهای " دموکراسی افغانی"، " جهاد ملی"، " مساوات" و " مشروطيت" روی کار آمدند.» (15*)
بعد از تصويب قانون اساسی 1964 « جمعيتها و سازمانهای سياسی چپ، چپگرا، چپ رو، چپ نما، راستگرا، کندرو، تند رو، ميانه رو، ليبرال دموکرات و ملی گرا، تآسيس و به شيوه های آشکارا و پنهان به فعاليتهای سياسی آغاز نهادند. مبارزات مطالباتی مرامی و سياسی تشديد شد. نيروهای متشکل سياسی از همه اشکال مبارزه از جمله تظاهرات خيابانی بمقصد بيان منافع اجتماعی خود استفاده بعمل آوردند.» (16*) قانون مطبوعات تدوين و نافذ ميگردد و جرايد خلق، پرچم، شعله جاويد، مساوات، صدای عوام، افغان ملت، روزگار، ملت، افغان، وحدت، مردم، کاروان، وجدان، گهيح و غيره با اصول عقايد و جهان بينيهای متفاوت و گوناگون به بيان عقايد سياتسی و اصول مرامی نيروهای مختلف و مخالف جامعه آغاز نهادند.» (17*) جنبش روشنفکری در کشور نسج بيشتر ميگيرد و اتحاديه محصلين دانشگاه کابل ( د کا بل پوهنتون) و روزنامه ها در تنوير اذهان متعلمين و محصلين و باسودان کشور نقش جدی يی را بازی ميکنند. با همه اين تغييرات در جو سياسی داخلی کشور، حکومات افغانستان هنوز هم به سياست عنعنوی بيطرفی و غير منسلک بودن افغانستان با تفاوت های کوچک در طرز بينش اين يا آن رئيس حکومت وفادار باقی ماندند.
محمد ظاهرشاه بنابر هر دليلی نتوانست يا نخواست قانون احزاب سياسی را توشيح نمايد. لذا اکثر سازمانهای سياسی ايکه در اثر فضای نسبتآ باز سياسی دههء " دموکراسی" که اين دوره را اکثر مفسرين "چپی" بنام "دموکراسی تاجدار" نيز ناميده اند، به فعاليتهای نيمه مخفی و مخفی روی آوردند. چنين فضايی زمينهء کار در ميان نيروهای مسلح کشور بالخصوص ارتش را نيز برای سازمانهای چپ و راست موجود آنزمان کشور مساعد ساخت. اين فضا زمينهء جذب افسران اردو را به سازمانهای چپ و راست و بالخصوص ح.د.خ.ا که طرفدار سياستهای اتحاد شوروی بود بيشتر مساعد ساخت، چون اکثريت مطلق افسران اردوی کشور تحصيل يافته اتحاد شوروی و تخنيک و سلاح اردو نيز وارده از اتحاد شوروی بود.
در 26 سرطان سال 1352 ( جولای 1973) رژيم شاهی سرنگون ميگردد و رژيم جمهوری تحت قيادت محمد داود خان پسر کاکا (عمو) و شوهر خواهر ظاهر شاه مستقر ميگردد. باوجود آنکه برخی از مفسرين تبديل رژيم شاهی را به جمهوری ناشی از يک معاملهء داخل خانوادهء سلطنتی بخاطر بقای بيشتر آن خانواده در قدرت ميدانند، ولی فکر ميشود که درين تغيير و به اصطلاح مردم ما " پادشاه گردشی" عوامل ذيل ذيدخل بوده اند:
- اوج گيری مبارزات روشنفکری در کشور و تآسيس احزاب سياسی چپ، راست، ميانه رو و ملی در کشور.
- رشد سطح آگاهی سياسی مردم.
- نفوذ اين احزاب بخصوصح ح.د.خ.ا در اردو و سربازگيری از ميان افسران ارتش.
- عدم توشيح قانون احزاب سياسی از جانب شاه و وادار ساختن اين احزاب به فعاليتهای زيرزمينی و مخفی، بخصوص درميان حلقات نظامی.
- پوسيدگی نظام شاهی، وضع بد اقتصادی، قحطی و خشک سالی پيهم در کشور. (18*)
- لغزيدن آرام بسوی غرب، بخصوص در زمان صدارت موسی شفيق و ناخوشنودی شوروی ازين ناحيه.
- خود خواهی فردی محمد داود خان که ملک بودن در ده را به معاونيت پادشاه ترجيح ميداد.
من شخصآ معتقد هستم که از اساسی ترين عوامل يکی نفوذ عناصر مخالف دست چپی در اردو و همکاری ايشان با محمد داود خان و ديگری هم عطش پايان ناپذير مرحوم محمد داودخان به زعامت کشور بود.
داودخان تقريبآ با همان شعارهای قبلی خود بميدان آمد: رشد سکتور دولتی و اقتصاد پلان شده، سياست غير منسلک و بيطرفی مثبت و فعال و دفاع از "داعيهء پشتونستان".
گذشته از آنکه افسران تحصيلکرده در شوروی و خوشبين به سياستهای آنکشور، داودخان را برسر قدرت آورده بودند، شعارها و سياستهای داودخان نيز در عمل موازی به سياستها و منافع اتحاد شوروی و هند بود. هم شوروی و هم هند از" داعيهء پشتونستان" حمايت ميکردند، چون زمينه آفرين دست اندازيهای ايشان توسط حکومات افغانستان در امور داخلی پاکستان که متحد امريکا و انگلستان بود، ميگرديد. و هم از عدم انسلاکيت افغانستان راضی بودند؛ چون ذاتآ جنبش عدم انسلاک بيش از آنکه در معاضدت با پيمانهای نظامی باشد، يک جنبش طبيعی کشورهای استعمار زدهء آسيا، افريقا و امريکای لاتين بود که در مقابل استعمار، کلونياليزم، نيوکلونياليزم و امپرياليزم قرار داشت.
سردار محمد داودخان، باوجود آنکه شايد قلبآ متمايل نبود تا به يکبارگی بدامن اتحاد شوروی بيفتد، ولی سياست يک دندهء ضد پاکستانی وی و دوستی اش با همکاران کودتاچی اش و مجبوريتهای اقتصادی و نظامی هر روز بيشتر حکومت او را وابسته به "همسايهء بزرگ شمالی" ميساخت. ولی بعد از مدتی و آرام آرام مداخلات صريح رهبران شوروی در سياستهای داخلی و خارجی افغانستان، او را وادار به تآمل به اين دوستی نمود.
يکی از عمده دلايلی که اکثر مفسرين قضايای افغانستان در مورد کودتای 26 سرطان دارند، علاوه بر وضع بد اقتصادی ، قحطی و خشکساليهای پيهم در کشور، نا کارامدی نظام سلطنتی در رفع اين پرابلمهای اقتصادی- اجتماعی و نارضايتی مردم وخاصتا نسل جوان کشور و درين ميان افسران جوان اردو، متمايل شدن بيش از
حد لزوم رژيم شاهی، حکومت موسی شفيق و شخص ظاهر خان به غرب است. لويس دوپری در کتاب خود تحت نام افغانستان در مورد حکومت داود خان چنين مينويسد:«... داود مسئول عمده دريافت کمکهای وسيع اتحاد شوروی بخصوص در عرصه نظامی بود. مطبوعات غرب، پس از کودتا، هميشه اين نکته را بحيث گواه برای هواداری او از مسکو، خاطر نشان مينمايند. احساس من اينست که اينگونه داوری هم بسيار ساده سازی يک امر پيچيده است و هم بسيار بزرگ جلوه دادن آن. داود خان نه طرفدار روسيه ونه چين و نه امريکا است. او بسيار جدی و پرشور هوادار افغانستان است. از جمله دلايلی که او در سال 1973 قدرت را تصرف نمود، اين ترس بود که حکومت افغانستان خيليها متمايل به امريکا شده بود. او اين امر را به سود افغانستان تلقی نمی نمود.» (19*) « از ميانهء سالهای دههءهفتاد، رژيم هرجه بيشتر به موقف " ناسيوناليزم مترقی افغانی" که بعنوان دکترين رسمی اعلان گرديده بود تمايل نشان ميداد... محمد داود در پنجمين کنفرانس کشورهای نامتعهد در کولمبو(1976) بی پرده اين انديشه را ابراز نمود که هدف اساسی افغانستان در مناسبات باديگر کشورها بدست آوردن منافع اقتصادی است....» (20*)
در همين مقطع است که هم امريکا در سياستهای خود در رابطه به کشورهای همجوار با اتحاد شوروی بازنگری ميکند و هم داود خان در تلاش تآمين روابط با غرب بالخصوص ايالات متحدهء امريکا مي برآيد و هنری کسينجر وزير خارجهء وقت ايالت متحده جهت پيشبرد مذاکرات و موافقات در يک زمان کوتاه دوبار به کابل سفر مينمايد.
در اواخر حکومت داودخان بنابر مداخلات صريح رهبران شوروی در امور افغانستان، مناسبات حکومت داودخان با اتحاد شوروی به سردی گرائيد. رهبران شوروی متکی بر کمکهای فراوان اقتصادی و نظامی ايکه به رژيم داود نموده بودند، موقف آمرانه اتخاذ ميکنند؛ که اين مسئله برای داودخان غيرقابل تحمل بود. مثلآ در نامهء کاسگين صدراعظم اتحادشوروی عنوانی محمد داودخان چنين ميخوانيم:« ... برای ما جای شک و ترديد نيست که ملت افغان موفق خواهد شد اين آرزوها را رابه مرحلهء اجرا بگذارد. دوستان صميمی افغانستان مثل سابق درين امر نجيب ( حل مسايل انکشاف اقتصادی- اجتماعی و تحکيم قدرت دفاعی مملکت.م) و شرافتمندانه مساعدت لازم را از خود نشان خواهند داد. البته سخن از آنعده دوستان است که حقيقتآ خواستار سعادت و رفاه مردم افغانستان ميباشند، نه از آنهائيکه کمکهای اقتصادی و مالی و غيره را بحيث يک وسيله ای برای داخل شدن به افغانستان به غرض رسيدن به مقاصد خود تلقی ميکنند....» (21*)
داودخان که چنين نامهء را هم بيحرمتی بخود و هم در تناقض با سياست "غير منسلک" افغانستان ميبيند، در جواب به الکسی کاسگين چنين پاسخ ميدهد: «... طوريکه آن جلالتمآب مستشعر اند، افغانستان با پيروی از يک سياست مستقلملی و با حفظ منافع عليای کشور با تمام کشورهای جهان روابط بسيار حسنه و دوستانه داشته و انرا در چوکات فلسفه و سياست بيطرفی و عدم انسلاک خود پيريزی نموده که به آن سخت پابند و وفادار بوده و در راه توسعه و انکشاف آن سعی ميورزد.
با تلقی فوق، پاراگراف دوم نامه جلالتمآب خاصآ اين جمله که: " البته سخن ازين عده دوستان است که حقيقتآ خواستار سعادت و رفاه مردم افغانستان ميباشند، نه از انهائيکه کمکهای اقتصادی، مالی و غيره را منحيث يک وسيله ای برای داخل شدن به افغانستان بغرض رسيدن بمقاصد خود تلقی ميکنند." برای من مايهء تعجب گرديد. حکومت افغانستان در تشخيص و انتخاب دوستان واقعی خود به عنعنات و منافع ملی خويش اعتنای کامل دارد و متوقع است که اين موقف حکومت افغانستان از طرف همه دوستان حقيقی ما با واقع بينی درک شود.
البته با رعايت اصول فوق يک بار ديگر اطمينان ميدهم که روابط تاريخی و دوستانهء که با کشور دوست و همسايهء خود اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی داريم، کاملآ صبغهء خاصی داشته و اميدواريم بدين شکل عنعنوی خود دوام و انکشاف بيشتر نمايد....» (22*)
تقريبآ عين برخورد وعکس العمل در مذاکرات ماه اپريل ميان محمد داود خان و ليونيد بريژنف منشی عمومی حزب کمونيست اتحاد شوروی، در مسکو دوباره تکرار ميگردد. صمد غوث دپلومات ارشد افغان که شخصآ در مذاکرات شرکت دارد، جريان رزا چنين نقل ميکند: «... رهبری شوروی در اثنای مذاکر، فعاليت کارشناسان مربوط به کشورهای اتحاديهء اتلانتيک شمالی را در شمال افغانستان عنوان نموده، روش حکومت افغانستان را ازين بابت مورد انتقاد قرار داد. محمد داود از شنيدن اين سخن بخشم آمد و در جواب گفت که" وی به احدی اجازه نميدهد به او بگويد کشورش را چگونه اداره کند. هروقتی که افغانستان از خدمت کارشناسان خارجی بی نياز شد، همه را بدون استثنا رخصت خواهد کرد." پس از آن با عصبانيت ميز مذاکره را ترک گفته، بسوی در خروجی اتاق روانه شد. برژنف که چنين واکنشی را انتظار نداشت، مبهوت شده، بر عقب مهمان حرکت کرد. پيش از آنکه داودخان از اتاق خارج شود، وحيد عبدالله او را قانع ساخت که با هيئت شوروی وداع کند. در هنگام وداع برژنف بوسيلهء ترجمان به داود خان گفت که شما يک ملاقات دو نفری پيشنهاد کرده بوديد. من برا چنين ديداری حاظرم. داود خان در جواب اظهار داشت که ضرورتی برای چنين ملاقات باقی نمانده و پس از آن با اختصار بقيهء نکات برنامه، سرراست به افغانستان باز گشت .» (23*)
ازين تاريخ به بعد مناسبات حکومت داودخان با اتحاد شوروی شکرآب ميگردد. او کوشش ميکند تا زمينه های ديگری را برای کسب کمکهای اقتصادی و بقای رژيم خود جستجو کند. کوشش ميکند تا مناسبات خود را با غرب و بالخصوص با ايالات متحده امريکا بهبود بخشد.هنری کسنجر وزير خارجهء آنوقت ايالات متحده دوبار به کابل سفر ميکند، بدون آنکه وعدهء مشخصی مبنی بر کمکهای امريکا به افغانستان بدهد. پريزدنت داود به کشورهای ايران، عربستان سعودی، مصر، امارات متحده عربی، و يوگوسلاوی سفر ميکند و در صددآن ميشود تا روابط خود را با کشورهای متحد امريکا در منطقه بهبود بخشد. حتی در موضع خود در قبال" مسئله پشتونستان" نرمش قابل ملاحظهء وارد ميآورد و درهمين سال(1977) مذاکرات ميان ذوالفقار علی بوتو و محمد داودخان در پاکستان صورت ميگيرد. هردو جانب به حل معقول و شرافتمندانهء مسئله پشتونستان موافقت ميکنند و توافقاتی ميان هيئت افغانستان و پاکستان مبنی بر حل دايمی مسئله تحت مضمون دسترسی ازاد افغانستان به بحر از طريق بلوچستان و شناسايی سرحدات پاکستان از جانب افغانستان، توافق صورت ميگيرد. مير محمد صديق فرهنگ در افغانستان در پنج قرن اخير، در مورد چنين ميگويد:« محمد داود و دوالفقار علی بوتو هردو درينوقت مصمم بودند تا اختلافات سياسی دوکشور را از طريق مذاکره حل کنند.، اما ميخواستند اين کار را با رعايت سياست داخلی گام بگام و به تدريج اجرا نمايند. به روايت صمد غوث، فرمول حل مسئله اين بود که پاکستان رهبران حزب عوامی ملی را از زندان رها نموده، حقوق فدرال ولايتهای سرحد شمال مغرب و بلوچستان را تصديق نمايد و در مقابل حکومت افغانستان پايان يافتن ادعايش را در بارهء پشتونستان از طريق لويه جرگه اعلان کند و خط ديورند را برسميت بشناسد.» (24*)
داود خان از شاهنشاه ايران وعدهء کمک بلند پروازانهء دو مليارد دالری را برای اعمار خطوط آهن و بهبود شاهراه های ترانسپورتی کشور و همچنان کمکهای عربستان سعودی، امارات متحده و مصر را طی سفرهای خود به اين کشورها بدست ميآورد.
همه اين مسايل زنگ خطری است برای اتحاد شوروی مبنی بر لغزيدن همسايهء جنوبی و استراتيژيک اش بسوی غرب. نتيجه آن ميشود که بي موازنگی در سياست عنعنوی خارجی افغانستان بوجود ميآيد و بايد اتحاد شوروی و متحدين داخلی آن دست به کار شوند.
بتاريخ 28 حمل1357(1978) مير اکبر خيبر يکی از بنيان گذاران جريان دموکراتيک خلق افغانستان و از رهبران جناح پرچم مرموزانه ترور ميگردد. (25*) در تشييع جنازهء مرحوم خيبر بتاريخ 30 حمل بيش از بيست هزارتن از اعضا و هواخواهان ح.د.خ.ا و ساير گروهای روشنفکری و مستقل کشور، شرکت ميکنند. در مراسم خاک سپاری ان مرحوم رهبران ارشد حزب واحد دموکراتيک خلق از جمله نورمحمد ترکی و ببرک کارمل سخنرانی ميکنند و شعارهای ضد دولتی و ضد امريکايی سرداده ميشود.
سردار محمد داودخان که تا ايندم از متحدين سوويتيست خود سير آمده بود و روابطش با رهبران شوروی نيز شکرآب شده بود و تضمينهايی از مقامات غربی بخصوص متحدين امريکا در منطقه ( شاه ايران، حکومت پاکستان و پادشاه عربستان سعودی) مبنی بر اعطای کمکهای اقتصادی و سياسی گرفته بود، زمينه را مساعد ميبيند تا خود رااز شر ح.د.خ.ا رهايی بخشد، لذا اقدام به دستگيری اعضای ارشد رهبری حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان ميورزد. همه اعضای ارشد رهبری ح.د.خ.ا دستگيرو زندانی ميشوند ولی حفيظ الله امين مسئول نظامی جناح خلق در خانهء خويش تحت نظارت گرفته ميشود.(26*)
قرار تبليغات رسمی در زمان حاکميت ترکی- امين، اين حفيظ الله امين است که توسط پسر خود به گلاب زوی و ديگران قوماندهء اغاز کودتا ( بقول خودشان انقلاب کبير، شکوهمند و برگشت ناپذير ثور) را صادر مينمايد.
قيام نظامی ثور (کودتای ثور) به پيروزی ميرسد و در اولين دقايق آن داودخان و خانواده اش قربانی آن سياستهای خام و ماجراجويانهء ميگردند که خود محمد داودخان بنياد آنرا گذاشته بود. بنظر من اين محمد داودخان بود که عنعنهء کودتا بازی را در 26 سرطان 1352 ترويج داد . تقريبآ همان کسانيکه او را بر برسر قدرت آورده بودند، باعث سقوط جمهوری امپراطور مئابانهء خودش نيز شدند. شايد اگر داودخان در سال 1352دست به کودتا نميزد؛ نظام شاهی مشروطه و دموکراسی در کشور نهادينه تر ميگرديد و کشور راه رشد موزون و سيستماتيک خود را بسوی دموکراسی طی میکرد . بنظر من کودتای 26 سرطان زمينه ساز برای کودتای خونين هفت ثور، تهاجم شوروی و بعدآ رژيمهای بنيادگرا و قرون وسطايی بعدی و در نهايت تهاجم ايالات متحده امريکا بر افغانستان و بميان آمدن وضع کنونی در کشور گرديد. يعنی ميتوان کودتای 26 سرطان را با همه شور و روان استقلال طلبانه، وطندوستانه و ترقيخواهانهء مرحوم محمد داودخان، سر آغاز فاجعه ملی و سياسی در کشور خواند.
کودتای هفت ثور( يا انقلاب شکوهمند ثور!) که نه از پائين، انطوريکه تئوريهای انقلابی حکم ميکند، بلکه از بالا و توسط يک گروپ محدود نظاميان بر سرنوشت کشور تحميل گرديد، نميتوانست پی آمدی جز آنکه داشت، درپی داشته باشد. اگر چندی که اکثر مفسرين سياسی گناه اين کودتا و فجايع بعدی آنرا بگردن "امين" و گروپ مربوطهء او مياندازند، ولی حقيقت مسئله در آن است که امين وسيلهء شد برای تحقق تيوريهای به اصطلاح "راه رشد غير سرمايداری"،"سمتگيری سوسياليستی"،" دموکراسی ملی"، "ديکتاتوری خلق" و مقولات ديگری ازين قبيل که توسط تئوريسن های حزب کمونيست اتحاد شوروی بر تئوريهای انقلابات اجتماعی،پيوند زده شده بود. آنان معتقد بودند که ميشود با کسب قدرت سياسی توسط نظاميان و بر اندازی رژيمها توسط کودتاهای نظامی و يا در بهترين حالت غصب قدرت توسط يک حزب سياسی باگرايشهای چپ، انقلاب را به پيروزی رسانيد و بعدآ با اقدامات معين سياسی- اقتصادی، حمايت توده ها را کسب نموده و انقلاب را تودهء ساخت. امين و گروپ وی و در مجموع ح.د.خ.ا در حقيقت وسيله يی برای تحقق اين تئوريهای انقلابی نما گرديدند. حمايت شوروی از اکثر رژيمهای کودتايی و ديکتاتور که بنابر عواملی در ضديت با غرب بودند و يا به اصطلاح" سمت گيری سوسياليستی" داشتند، از همين تئوريها آب ميخورد. البته اين بدان معنا نيست که از روح خبيث و جنايت کارانهء "امين" که در قساوت و خون ريزی و ديکتاتوری، در جنايتکاران معاصر جز به پنوچت و پولپوت با کس ديگری را نميتوان او مقايسه کرد، را ناديده بگيريم.
کودتای ثور از روزهای آغازين خود هم به مخالفتهای داخلی مواجه شد و هم به مخالفتها و سابوتاژهای گستردهء بين المللی. از آغاز و بخصوص بعد از اعلان اعضای شورای انقلابی و تغيير نام کشور به جمهوری دموکراتيک خلق افغانستان و شناسايی عاجل آن از جانب اتحاد شوروی و سمت گيری آن بجانب شوروی، تغيير رنگ بيرق ملی کشور و صدور فرمانهای عجولانه به مقاومت مردم کشور و مخالفت کشور های بلاک غرب و در رآس ايالات متحده امريکا و متحدين منطقه يی آن ايران، پاکستان و کشورهای عربی و خليج مواجه گرديد. مهمتر از همه آنکه رهبران کودتای ثور باوجود چراغهای سبزی که از جانب پاکستان نشان داده شد، در رابط به حل مشکل تاريخی- ارضی کشور با پاکستان نه تنها اقدامی نکردند، بلکه يک قدم بجلونيز برداشتند و سياست عنعنوی افغانستان در مورد پشتونستان را که متکی بر حق خود اراديت مردم پشتونخوا بود، به سياست الحاق طلبانه تبديل نمودند و از الحاق خاکهای آنطرف خط ديورند به افغانستان حرف زدند. مثلآ زمانيکه جنرال ضياء الحق در سال1978 حين سفر خود به تهران ، در ميدان هوايی کابل طيارهء حاملش تو قف ميکند، با يک ژست دپلوماتيک در يک ملاقات غير رسمی و پلان نشده بديدار نور محمد ترکی رئيس شورای انقلابی ج.د.ا در پغمان ميرود و حين ديدار نيت و امکانات خود و کشورش را بخاطر ستر سرحدات مشترک ابراز ميدارد؛ ولی در مقابل " ترکی" از استعماری بودن خط ديورند که چون شمشيری مردمان پشتون و بلوچ ما را از هم جدا نموده است حرف ميزند و با ادای اين ضرب المثل که" اوبه په دانگ نه بيليژی= آب با چوب زدن از هم جدا نميشود"(27*) به سياست مداخله گرانه والحاق طلبانهء حکومت خود صحه ميگذارد. بعد از آنکه امين استاد خود را بر بام بالا کرد و زينه را برداشت و خود جای او را گرفت، اين سياست حتی علنی تر شد. امين با سر دادن مکرر اين شعار تبليغاتی که" دآمو تر آباسين پوری دافغانان وطن دی= از آمو دريا تا دريای سند وطن افغانهاست)، عملآ پاکستان را به مداخلات بيشتر در امور داخلی افغانستان تحريک نمود.
امين نيز مانند مرحوم شهيد محمد داود خان وقتی به سياست نادرست خود در قبال پاکستان پی برد و ميخواست آنراجبران کند که مدت ماموريتش به پايان رسيده بود.
با وجود آنکه رهبران حکومت خلقی و حکومتهای بعد از شش جدی بارها از بيطرف بودن و غير منسلک بودن افغانستان حرف ميردند و حتی بيطرف بود ن وغير انسلاکيت افغانستان در اصول اساسی ج.د.ا و قانون اساسی زمان شهيد دکتور نجيب الله نيز قيد شده بود، ولی با آنهم و در عمل افغانستان بعد ازپيروزی کودتای ثور و مراحل بعدی آن نه يک کشور بيطرف و غطر منسلک، بلکه وابسته به شوروی و در نهايت کشور اشغال شده توسط اتحاد شوروی بود.
رژيم خلقی يا ج.د.ا بنابر سياستهای نادرست و شتابزده داخلی و خارجی خود وناشی گریهای مسئولين و کادرهای آن که اکثرآ ريشه در کم تجربه يی در نظام و حکومت داری داشت، به زودی به مقاومت گستردهء مردم کشور و مداخلات وسيع همسايگان و کشورهای عربی و غربی و در رآس ايالات متحده امريکا روبرو ميگردد. " انقلاب!" از خود دفاع کرده نميتواند؛ خطر مسلط شدن يک رژيم مخالف شوروی و طرفدار غرب، هر روز بيشتر از پيش به حقيقت قرين ميگردد. البته مخالفتهای داخل حزب د.خ.ا( مخالفتها ميان جناح پرچم با خلق و بعدا ميان طرفداران امين با ترکی) و سياست های خشن و فاشيست مآبانهء امين در مقابل ساير نيروهای سياسی و بخصوص بزرگان اقوام و قبايل کشور نيز در تسريع اين پروسه نقش بارز داشت. در چنين فضايی است که اتحاد شوروی بخاطر تآمين امنيت سرحدات جنوبی وحفظ منافع استراتيژيک خود ولی تحت بهانهء دفاع از " انقلاب خلقی مردم افغانستان"، "دفاع از حزب برادر دموکرتيک خلق افغانستان" دست به "کمک انتر ناسيوناليستی!" ميزند و با قوای بيش از يکصد هزار نفری خود بر حريم يک کشور آزاد و غير منسلک تجاوز مينمايد. (28*)
در ششم جدی سال1358( دسامبر 1979) قوای نظامی شوروی امين را از قدرت برکنار وبعدا نابود مينمايند و ببرک کارمل منشی عمومی ح.د.خ.ا . و رئيس شورای انقلابی ج.د.ا اعلام ميگردد و "مرحلهء نوين و تکاملی انقلاب کبير و شکوهمند ثور!" آغاز ميگردد. بدين طريق ميخ بر تابوت استقلال و غير انسلاکيت افغانستان کوبيده ميشود و افغانستان عملآ به يک کشور اشغال شدهء نظامی تبديل ميگردد. " گاو امريکايی ها چوچه ميدهد" و پای شوروی در جنگ با مردم افغانستان کشانيده ميشود و امريکائيها در صدد گرفتن انتقام شکست خويش در ويتنام از شوروی ميشوند.
با همه کوششهای رژيم ببرک کارمل و تغييراتيکه در سياستهای داخلی حزب و حکومت وارد ميسازد، حاکميت هر روز بيشتر از پيش به شوروی وابسته ميگردد. جنبشهای خود انگيختهء مردمی به مقاومتهای منظم تبديل ميگردد، مداخلات خارجی در فضای جنگ سرد وسعت بيشتر پيدا ميکند. ايالت متحده و غرب همه نيروهای بنيادگرا، متحجر و متعصب عربی و عجمی را از چهار گوشهء جهان در پاکستان گردهم ميآورند، تعليم ميدهند، تربيت ميکنند، مسلح ميسازند و تمويل مينمايند و در جهاد بر عليه شوروی و رژيم دست نشاندهء ان سوق ميدهند. رهبری جهاد و جنبش استقلال طلبانه و ملی- مردمی مردم افغانستان بدست نيروهای بنيادگرا و حتی تروريستی وابسته به استخبارات کشورهای منطقه و غرب ميافتد.
با تغيير در سياستهای رهبری اتحاد شوروی در زمان گرباچف، طرز ديد رهبری شوروی نسبت به قضايای افغانستان و ماحول آن تغيير ميخورد. ببرک کارمل کنار زده ميشود و دکتور نجيب الله بجايش نشانده ميشود. (29*) سياست به اصطلاح مصالحهء ملی اعلان ميگردد ولی نه اين سياست با همه معقوليت آن و نه مذاکرات طولانی ژنيو، گره گشای معضل نميگردد؛ چون مخالفين داخلی رژيم و حاميان بين المللی شان کمر را برای نابودی کامل رژيم بسته بودند.
شوروی منحيث بزرگترين قدرت جهانی در يک جنگ نابرابر بر عليه يک ملت کوچک که برای استقلال و هويت خود جهاد و مبارزه ميکند، شکست ميخورد و سربازان شوروی بعد از (3333) روز جنگ و ويرانی در افغانستان، شکست خورده، خاک افغانستان را با عبور اخرين نظامی خود از بالای پل حيرتان به تاريخ 27 دلو1367 مطابق 15 فبروری 1989 کاملآ ترک ميکنند و سر آغاز فروپاشی امپراطوری بزرگ و چندين قرنهء روسيهء تزاری و اتحاد شوروی نيز سر از همين روز وهمين سرزمين آغاز ميگردد.
جهاد ملت به پيروزی ميرسد، ولی جنگ داخلی هنوز هم ادامه دارد. امريکا و انگليس ومتحد دايمی و طبيعی آنان، پاکستان که در وجود حکومت نام نهاد اسلامی نيز تنوانسته اند به اهداف غايی خود نايل گردند و حکمتيار را بر کرسی حکومت در کابل بنشانند، تحريک طلبه ها را ايجاد ميکنند؛ ولی اين طفل دامنگير ايشان نيز گريبان گير خود شان ميگردد و حادثهء وحشتبار و تروريستی 11سپتامبر بوقوع ميپيوندد.
امريکا با استفاده از جو مساعد داخلی و بين المللی که خود طی ساليان درازی زمينه چينی آنرا نموده بود بدون درخواست و يا حتی موافقت شکلی حکومات افغانستان (30*) به افغانستان لشکر کشی و تهاجم نظامی مينمايد و کشوری را که مطابق به حکم جغرافيهء طبيعی آن روزی منطقهء حايل ميان منافع شرق و غرب و بعدآ هم از جملهء بنيان گذاران جنبش عدم انسلاک بود، به سرزمين اشغال شده ، پايگاه نظامی و تختهء خيز خود برای مداخله در امور ساير کشورهای منطقه تبديل مينمايد. درين موارد در قسمت دوم اين نوشته مکث خواهيم نمود.
پــــــــــــــــــــــــايــــــــــــــــــان قسمـــــــــت اول
پينويشتها، ياد داشتها و منابع:
1*- بی بی سی و صدای امريکا مورخ 23 فبروری:
( برگرفته از سايت آريايی)
هيات نمايندگان سناى امريکا وارد کابل شد
. يک هيات ۵ نفرى از نمايندگان مجلس سناى امريکا روز سه شنبه وارد شهر کابل شدند
حامد کرزى پس از ديدار با سناتورهاى امريکايى در مصاحبه مشترک کوتاه با آنان به خبرنگاران گفت : هدف از سفر اين هيات بررسى روند مصرف کمک هاى آمريکا به افغانستان و ارزيابى پيشرفت ها در اين کشوراست.
اين سناتورها به دولت وعده دادند، آمريکا براى مدت طولانى در افغانستان مى ماند و کمک هاى خود را به اين کشور ادامه مى دهد.
سناتور جان مکين به خبرنگاران گفت : امريکا وعده کمک های طويل المدت به افغانستان داده که اين کمک ها شامل کمک هاى اقتصادى، نظامى، فنى و آموزشى.
وى افزود : امريکا در نظر دارد با همکارى دولت افغانستان پايگاه نظامى مشترک و دايمى در کشور ايجاد کند.
هيلارى کلينتون همسر بل کلنتن رييس جمهورى پيشين امريکا، ديگر عضو هيات آمريکايى نيز در اين نشست به خبرنگاران گفت : از اين که بارديگر با مقام هاى افغانستان ديدار مى کنم خرسندم.
تقاضاي پايگاههاي دائمي ايالات متحده در افغانستان از جانب سناتور مک کين
صدای امريکا : جان مک کين سناتور ايالات معتقد است که پايگاه هاي نظامي ايالات متحده در افغانستان بايد دائمي باشد تااز منافع امنيتي هردو کشور محافظت نمايد سناتور مک کين اين مطلب را روز سه شنبه در کابل به خبرنگاران اظهار نمود. سناتور مک کين گفت حفظ طويل و المدت منافع ايالات متحده و افغانستان ايجاب ميکند همکاري فوري و دائمي در تمام ساحات بميان بيايد . اين سناتور از حزب جمهوريخواه اظهار کرد که به نظر شخصي او اين همکاري ها شامل وجود پايگاههاي نظامي دائمي است . بصورت تخميني ۱۷ هزار عسکر امريکايي در حال حاضر در جستجوي بقاياي القاعده و طالبان در افغانستان ميباشند هيات ايالات متحده ، که شامل سناتور هيلري کلنتن که از حزب ديموکرات نيز ميباشد براي انجام مذاکرات در امور امنيتي از منطقه ديدن ميکند
2*- بی.بی.سی: پنجشنبه 25 حمل 1384 خورشيدی برا بر با 14 اپريل 2005 ميلادی
كرزی روز چهارشنبه پس از ديدار با دونالد رامسفلد وزير دفاع امريكا به خبرنگاران گفت: دليل اصلي خواست افغانستان براي داشتن روابط درازمدت و پايدار با امريكا، آن است كه مداخله در امور داخلي افغانستان قطع شده و اين كشور مانند زمان اشغال شوروي سابق دوباره مورد مداخله بيگانگان قرار نگيرد. افغانستان درسی سال گذشته مشکلات فراوان را سپری نموده است ما تجارب تلخی را از سالهای مداخله خارجی و مشکلات اقتصادی به خاطر داريم . نقش امريکا در رشد اقتصادی و باز سازی افغانستان مشهود است . امريکا در توسعه خدمات امنیتی ، تعلیم و تربیه و تقویه اردوی ملی و موارد دیگر مردم افغانستان را کمک نموده است مردم افغانستان خواهان همکاری دراز مدت با این کشور اند. همکاری اقتصادی دومدار و همکاری های ستراتيژيک اين امکان را مساعد خواهد ساخت تا افغانستان خود کفا گردد .
وی گفت: ما در ملاقات امروز توسعه قوتهای ناتو را از شمال به استقامت غرب کشور مورد ارزیابی قرار دادیم . موقف افغانستان ، مشکلات کشور نیز بررسی شد جانب افغانی پیشنهادات خاصی داشت که بعدا" به امریکا فرستاده خواهد شد . ما خواستار يک رابطه دايمی ، محکم و دومدار با ایالات متحده امریکا هستیم .
دونالد رامسفلید وزير دفاع امريكا گفت: امروز پس از ديدن از قندهار و كلات با كرزي در زمينه افزايش ظرفيت نيروهاي امنيتي افغانستان و روابط دوستانه و بلند مدت ميان دو كشور گفتوگو كرديم.
رامفسلد افزود: اما اين كه امريكا پايگاه دايمي در افغانستان ايجاد كند چيزي است كه بايد رييسان جمهوري امريكا و افغانستان و دولت دو كشور درباره آن تصميم بگيرند.
............
فقره يازدهم: معاهدهء هذا بزبانهای روسیو فارسی مرقوم و هردو متن حق مساوی دارند.
28 فبروری سال 1921- مسکو
از طرف روسيه : از طرف افغانستان:
چيچرين محمد ولي خان وزير مختار
قاراخان ميرزا محمد خان سفير در مسکو
غلام صديق خان مستشار
5*- جارج ارني ،افغانستان- گذرگاه کشورگشايان ،انتشارات ميوند،چاپ سوم،چاپ پشاور، صفحه ١١. بر گرفته شده از مقالهء محترم پوهندوی سيف الرحمن سيف منتشره در سايت تول افغان.
6*- همانجا
7*- لودويک اداميک ، روابط خارجی افغانستان در نيمهء قرن بيستم ص 89. همانجا
8*- مراجعه شود به تاريخ غبار ج دوم، ص 227
10*- همانجا، ص 50.
11*- بنظر من مرحوم محمد داوود خان در شمار حاکمان خانوادهء محمد زايی( به استثنای شاه امن الله خان) شخصيت بی مثالی بود. او در تقوی، اخلاق و پرهيز گاری و ناموس داری (چيزی که در ميان اعضای اين خاندان کمتر ديده شده) مشهور بود. او بر عکس اکثرحاکمان که به تن پروری ، عياشی و زر اندوزی پرداختند، در راه ترقی و پيشرفت افغانستان چه در زمان صدارت و چه در زمان رياست جمهوری خود تلاش فراوان نمود. اگر در افغانستان شاهراهی، ميدان هوايی يا بند برق و فابريکهء ديده ميشود؛ تقريبآ اکثريت آن در زمان او يا اعمار گرديده اند و يا پلان شده اند. اگر از ديکتاتور مَـنـُشی ، عظمت طلبی قومی و خانوادگی موصوف واز پشتونستان خواهی افراطی اش که خود نيز قربانی همين سياست" دا پشتونستانزمونژ= اين پشتونستان از ماست) خويش گرديد( و يا شايد هم بقول محترم اکاديميسن اعظم سيستانی ميخواست گناه جد خود سلطان محمد خان حاکم پشاور که در زمان امير دوست محمد خان پشاور را به سک ها و از آنطريق به انگليسها تسليم داده بود جبران کند.)؛ بگذريم، موصوف در جمع شاهان و، اميران وحاکمان افغانستان يکی از چند تن محدود حاکمان وطن دوست و ترقی خواه افغانستان در طی بيش از دوقرن اخير بوده است. اميد وارم در آينده از روی ياد داشتهائيکه در مورد مرحوم محمد داوود خان دارم، چيز مفصل تری در مورد ابعاد شخصيت وی بنويسم.
12*- جهت معلومات بيشتر مراجعه شود به سايت:
Nonaligned Movement Encyclopedia.com
13*- خاطرات سياسی سيد قاسم رشتيا ص 96 .
14* - فکر ميکنم اين نيز ظالمانه خواهد بود، اگر قيد نکنيم که ظاهر شاه از دموکرات ترين شاهان محمد زايی افغانستان بوده است. چون او از کودکی در فرانسه تعليم و تربيت ديده بود و طبعآ در يک فضا و نظام دموکراتيک بزرگ شده بود، نخواست سد راه دموکراسی در کشور خويش گردد. مسلمآ استاد خليل الله خليلی که از نوجوانی منحيث مربی و استاد او را درس و تعليم داده بود، نيز تاثيرات خود را داشته است. او با همه اجدادش بشمول پدرش نادرخان و عمش هاشم خان فرق فاحشی داشت و نظام دموکراسی نزد او هيولا نبود.
15*- ظهور و زوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان، نوشنهء اکاديميسن دستگير پنجشيری دو بخش در يک جلد، ص 138.
16*- همانجا، ص 139
17*- همانجا.
18*- حجم سرمايه گذاری در پلان سوم پنج ساله انکشاف اقتصادی به 19,25 مليارد افغانی تقليل يافت. در حاليکه در پلان دوم پنجساله 26,6 مليارد افغانی سرمايه گذاری شده بود.( محمد داود خان، بيانيهء خطاب به مردم)
19*- افغانستان، نوشتهء لويس دوپری، ترجمهء ياسين بيدار- منتشره در سايت مهر
20*- افغانستان- مسايل جنگ و صلح، گروهی از دانشمندان روسی، انستيتوت خاورشناسی اکادکی علوم روسيه- ترجمهء عزيز آريانفر، صفحات 33تا 35
21*- به نقل از نامهء مورخ 21 آگست سال 1976 اليکسي کاسيگين به محمد داود خان.
22*- بنقل از نامهء جوابيهء محمد داود خان، عنوانی کاسگين رئيس شورای وزيران اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی.
23*- سقوط افغانستان، تاليف عبدالصمد غوث، ص183
يادداشت: فرار معلوم در ملاقات دوبدو با برژنف، داود خان ميخواست شکايت خود را از احزاب طرفدار شوروی ( خلق و چرچم) که از مداخلات انها در امور حکومتی خود بستوه امده بود، مطرح نمايد و از طريق برژنف انها را سرجای شان بنشاند. اگر چندی که مشکلات داخلی کشور خود را با زعيم کشور ديگری مطرح کردن دور از عنعنعهء دپلوماتيک و در نهايت دادن حق مداخله به آن کشور در امور داخلی کشور خويش است.
24*- افغانستان در پنج قرن اخير، نوشتهء مير محمد صديق فرهنگ، جلد دوم ص 38
25*- عوامل ترور مير اکبر خيبر تا اکنون، باوجود آنکه ح.د.خ.ا( هم جناح خلق و هم جناح پرچم) حدود يک ونيم دهه در رآس قدرت بودند، شناسايی نشد. برخی از مفسرين قتل خيبر را به حزب اسلامی حکمتيار نسبت داده اند، برخی هم به حفيظالله امين و برادان عالميار، برخی هم به عوامل حيدر رسولی وزير دفاع محمد داود خان، بعضيها به عوامل کا. گی.بی وسفارت شوروی در کابل و برخی ديگرآنرا نتيجهء رقابتهای داخل جناحی جناح پرچم ميدانند. آنچه درينجا سوال برانگيز است، اين مسئله است که چرا ح.د.خ.ا طی پانزده سال حکومت خود اين عوامل را شناسايی نکرد و به اطلاع عامه نرساند.
26*- اين مسئله ايست که تا امروز جواب قناعت بخش از طرف هواخواهان امين و جناح های ديگر حزب به آن داده نشده است. چگونه ممکن بود باوجود آنکه ارگانهای امنيتی حکومت داود آگاه بودند که امين مسئول نظامی جناح خلق است ولی او را بزندان نمی افگنند. برخی ها اين مسئله را ناشی از آن ميدانند که همان مراجعی که داود خان را در ضديت باشوروی تحريک و تضمين کرده بودند، از بی خطری امين نيز برايش اطمينان داده بودند.
27*- مراجعه شود به صفحات 208-209 ظهور و زوال ح.د.خ.ا
28*- با وجود آنکه امروز برخيها ( بالخصوص طرفداران حفيظ الله امين) اصرار دارند که نظاميان شوروی بدون درخواست حکومت وقت (امين) وارد افغانستان شدند. ولی بنظر من حقيقت اينست که هم در زمان ترکی و هم در زمان امين بارها از شوروی تقاضای کمک و فرستادن قطعات محدود نظامی شده بود. معلوم است که قطعات شوروی نه به يکبارگی بتاريخ ششم جدی بلکه ماه ها قبل ورود سيستماتيک و منظم خود را به افقانستان ( منتهی به پيمانهء محدود تر) آغاز نموده بودند. اين مسئله تقريبآ در همهء مقالات، گزارشها و کتب ايکه از جانب نظاميان و رهبران شوروی وقت نوشته وچاپ شده، تآئيد گرديده و همچنان در صورت جلساتيکه ميان برخی مقامات رهبری آنزمان افغانستان و اتحاد شوروی صورت گرفته و کاپی های آن شايد هنوزهم در اسناد شعبهء سوم سياسی وزارت امور خارجه افغانستان موجود باشد، ثبت است.
گذشته ازينها همه انانيکه درين زمان در کابل بودند ويا در زندان پلچرخی زندانی بودند، شاهد اين مسئله اند.
من که درين زمان در محبس پلچرخی زندانی بودم، شاهد آنم که بيش از ده روز متواتر بعد از هر بيست دقيقه تا نيم ساعت يک طيارهء غول پيکر روسی از بالای زندان پلچرخی ميگذشت و در ميدان هوايی خواجه رواش کابل فرود ميآمد. مسلمآ همه اين طيارات پرسونل و تجهيزات نظامی شوروی را به افغانستان انتقال ميدادند، نه چيز ديگری.
در شام روز پنجم جدی مسئولين زندان برای ما زندانيان اعلان کردند که فردا ساعت شايد چهار عصر( زمان دقيق آن يادم نمانده ولی بهرحالت بعد از ظهر بود) حفيظ الله امين از طريق راديو در مورد مسئله مهمی بيانيه ميدهد و بايد همه زندانيان در آن موقع از سلولها بيرون آمده و در محوطهء بلاک مربوطه جمع باشند تا بيانيهء رهبر حزب و دولت را از طريق امواج راديو بشنوند. ما زندانيان همه در موقع معينه در صحن زندان جمع شده بوديم و تا دير منتظر مانديم ولی از بيانيهء امين خبر و درکی نشدو بعدا برای ما گفته شد که به سلولهای خود برگرديم چون بيانيهء امين بتعويق افتاد. شايد امين طی اين بيانيه ميخواست از حضور نظامی شوروی و کمک انترناسيوناليستی آنان واينکه با کمک کشور بزرگ شوراها، انقلاب کبير ثور به پيروزی کامل خواهد رسيد، حرف ميزد. ازين رويدادها و حقايق معلوم ميشود که نظاميان شوروی به درخواست حکومت آنزمان کابل و شخص حفيظ الله امين وارد افغانستان شده بودند. شايد ببرک کارمل نيز در تشويق ايشان مؤثر بوده باشد ولی طبعآ نميتوانست نقش مهم و اساسی درين تصميم رهبری شوروی داشته باشد. اين حقيقت را بدون ترس از اشتباه ميتوان گفت که شوروی ها نه بخاطر دشمنی يا دوستی به اين يا آن رهبر ح.د.خ.ا، ونه حتی بخاطردفاع از تماميت ارضی ومنافع ملی افغانستان آنطوريکه در تبليغات رسمی خود ميگفتند، بلکه بخاطر منافع ملی کشور خود و ستراتيژي های شان در منطقه به افغانستان لشکر کشی نمودند. اينکه نظاميان شوروی (البته نظر به هدايت و تصميم قامات رهبری سياسی شوروی) امين را سرنگون و اعدام نمودند، مسئلهء ديگريست ، که اينجا جای بحث برسر آن نيست.
29*- برخی از مفسرين و تحليلگران سياسی، رژيم ببرک کارمل و شخص موصوف را به رژيم کنونی وشخص حامد کرزی مقايسه ميکنند. اگر چنين تعبيير و مقايسه بار ايدئولوژيک نداشته باشد و ملهم از سياستهای زمان جنگ سرد نباشد، با انهم فکر ميکنم يک تفسير غير واقعبينانه و ظالمانه است.
اينکه رژيم ببرک کارمل و دکتور نجيب الله وابسته به شوروی و دست نشانده بودند، من درآن شکی ندارم و فقط همين مسئله وجه تشابه آن رژيم با رژيم کنونی دست نشانده ايالات متحدهء امريکا تحت رهبری حامد کرزی است. ولی فرق اساسی درينجاست که وابستگی آن رژيم از ريشه های ايدئولوژيک آب ميخورد و شخص ببرک کارمل عمری را در مبارزه بخاطر آن تفکر صرف نموده بود و به همبستگی با شوروی (سوويتيزم) اعتقاد خدشه ناپذير داشت. ولی رژيم کنونی و رهبران آنرا چه چيزی با امريکا پيوند ميدهد؟ ايا ميشود که محترم حامد کرزی را منحيث يک رهبر سياسی و دولتی خلق الساعه با شخصی مقايسه کرد که تمام عمر خود را در مبارزات سياسی و فکری گذرانيده بود؟ البته درينجا درستی و نادرستی تفکرات مرحوم ببرک کارمل مورد بحث من نيست. همچنانيکه نميتوان آقای گلب الدين حکمتيار و حزب اسلامی موصوف را با تحريک خلق الساعهء طالبان و رهبر آن ملا عمر مقايسه کرد.
منظور ازين يادداشتها نه دفاع از اين يا آن رهبر است و نه خدای نخواسته اهانت به اين يا آن رهبر ديگر.
30- در زمان تهاجم نظامی امريکا و انگيس به افغانستان حدود 90% خاک افغانستان در تحت ادارهء طالبان و 10% باقيماندهء ان تحت کنترل جبههء متحد ضد طالبان و يا حکومت متواری ولی از نگاه بين المللی شناخته شده و قانونی افغانستان تحت رياست پروفيسور برهان الدين ربانی بود. قراريکه به همگان معلوم است نه حکومت طالبان و نه حکومت ربانی از امريکائيها دعوت به لشکر کشی و مداخلهء نظامی را ننموده بودند.