احمدشاه عبادی
عدالت جهان خواران
پرويزمشرف ، ديکتاتور بی پروای پاکستانی ، گستاخانه همه ضوابط و نورمهای قبولشدهً بين المللی را زيرپا کرده با بی اعتنائی به قطعنامه های 1267 و 1222 شورای امنيت ملل متحد ، که از ارسال سلاح و مهمات و اعزام جنگجويان را منع نموده ، از طرق مختلف توسط لاريهای بزرگ انواع سلاح و تجهيزات به افراد نظامی پاکستان ، طالبان مزدور و دهشت افگنان حرفوی عرب در افغانستان ميفرستد و ذريعهً هزاران آدمکش پاکستانی و عربی ، به قتل و کشتار بيرحمانه می پردازد. جنايات او وقتا فوقتا از سوی منابع خبری ، گزارش می يابد. اما مثليکه در جهان کسی نيست تا از وی بپرسد که چگونه و چرا اينهمه گناهان را مرتکب ميشود؟
به تحريک ادارهً فاسد وی ، جنگ ميان گروههای بنيادگرای افغانستان و بنيادگرايان مذهبی در پاکستان ، هرروز شديدتر از روز پيش گرديده ، ابعاد خطرناک ووسيعتر بخود گرفته است. تفسير رايج در ميان خود فوندمنتاليستهای نظامی و مذهبی ، از ماهيت جنگها و اختلافات روی مقرارات و « شريعت اسلامی » امر به معروف و نهی از منکر و طرز حکومت واينکه مشروعيت شانرا به چماق آيديالوژی اسلام و شرعی استوار کنند ، ميباشد. اما جستجو کردن رشته های جنگ ها و بحران حکومتی آنان دراين نوع اختلافات نفهميدن حقيقت وواقعيات تاريخی خواهد بود. بحران و کشمکش اينها برسر اصول اسلام و شريعت واقعيت ندارد. حقيقت اينست مشرف و همه مهره هائيکه در پاکستان و افغانستان جنايت ميکنند ، مردم و تاريخ جامعهً افغانی را از نظر دور انداخته اند.
ازنظر تاريخی ، حکومت شان يک پروژهً شکست خوردهً بيش نيست ، که منشاء وضعيت و بحران است. اينها در پاکستان و افغانستان چنان جنايات مدحشی را مرتکب شده اند و به آن ادامه ميدهند ، که تاريخ نظير آنرا کمتر بياد دارد. خونريزی و قتل های عام ، سقوط اقتصادی ، رکود دلخراش فرهنگی ، غارت و چپاول ، فقر و گرسنگی ، کمبود و فقدان مواد غذايی ، بسط و توسعهً جهل و بيسوادی.... ، تحفهً شان به مردم ميباشد.
بتاريخ سوم اپريل سخنگوی وزارت خارجه امريکا در کنفرانس مطبوعاتی در واشنگتن اعلام داشت که دولت متبوع وی تصميم گرفته است تا ده مليون دالر کمکی را که قرار بود به يوگوسلاويا بفرستد ، به اين کشور بدهد. رئيس جمهور جديد يوگوسلاويا کوستونيچا ، تنها دو روز پس از بازداشت و دستگيری سلف خود ، اسلوبودان ميلوسوويچ پاداش خود را از ارباب دريافت نمود. البته اينبار هم اين « پاداش» بدون چشمداشت و شرط و شروط نميباشد. دولت مستقر در بلگراد نبايد از همکاری با محکمهً بين المللی رسيدگی جنايات جنگی در يوگوسلاويا مستقر در شهر هاگ هالند ، سرباز زند ، در غير آن ايالات متحده امريکا از تدوير کنفرانس جهانی برای کمک رسانی به اينکشور ، خود داری خواهد کرد.
معنی اين سخنان آنست که که ميلاسوويچ بايد به محکمهً فرمايشی امپريالپزم تحويل داده شود ، ورنه از کمک آتی به يوگوسلاويا ، خبری نخواهد بود.
ميلوسوويچ ، که در طی ساليان متمادی تنها به فکر منافع گروهی خود بوده است ، و اگر خلافی نموده باشد آنرا بايد در يک محکمهً مردمی خود يوگوسلاويا محاکمه نمايند ، اما چرا ميلوسوويچ تا اين اندازه برای امپرياليزم از اهميت برخوردار است؟ چرا امريکا که ميتواند پرويز مشرف را بر سر قدرت تحمل کند ، طاقت ديدن وی را ندارد؟ بيگمان صحبت از ميلوسوويچ بمثابهً يکفرد در ميان نميباشد ، سخن در جای ديگر است!!!
سخن از نظم امپرياليزم موجود ميباشد که يوگوسلاويا بايد مجبور شود که کاملا خود را با سناريوی که جهانخواران برای حوزهً بالکان ، تدوين کرده اند ، انطباق داده شود ، و در برابر آن سرتعظيم فرود آورد! اين اساس هستهً درونی فشاری است که امريکا بر يوگوسلاويا وارد ميکند.
زمانيکه يوگوسلاويای سابق ، در اواخر دههً هشتاد در سراشيب سقوط خود قرار گفت ، نيروهای امپرياليزم باوجود آگاهی از خطراتی که اين فدراسيون ميتوانست دربرداشته باشد ، با نقشه های معينه در راه اين فروپاشی قدم برداشتند و چنانکه در افغانستان چنين کردند.
اين نيروها به خوبی از تضاد های فانتيک راست و چپ ، بخصوص خطراتيکه مردم بوسنی را تهديد ميکرد ، آگاهی داشتند ، اما ستراتيژی تعين شده بوسيلهً آنها ، خواست مشخص و بدون چون و چرا که آنها خواهان گرفتن کامل قدرت در بالکان و بدينگونه توان تاثير گذاری برنواحی جنوب روسيه بودند ، نه تنها امريکا که بسياری از نيروهای امپريالستی از جمله اتحاديهً اروپا و در راس آن آلمان ، در تهيه و تدارک سناريو اين ستراتيژی ، نقش کليدی داشته و امپرياليزم توانست بخواسته ای خود که فروپاشی کامل اين کشور پهناور و زيبا بود ، برسند. بهای اين فروپاشی بسيار سنگين بود و اين مردم بود که بهای سنگين را پرداختند و اندازه سنگينی آن برای اربابان مستقر در واشنگتن ، بن و بروکسل ، فرقی نداشت.
درهم پاشيدن يوگوسلاويا کافی نبود. امپرياليزم برای کسب کامل قدرت در منطقه بالکان ، کشورهای اين منطقه را بايد به شبه مستعمرات تحت فرمان خود ، مبدل سازند. و اين شبه مستعمرات نبايد توان و خواستی برای داشتن سياستهای مستقل از دستورات آنها داشته باشند ، و اين در مورد تمامی کشورهای که در منطقه بوجود آمدند ، به غير از آنچه در صربستان و مونته نيگرو از يوگوسلاويا باقی مانده بود ، به حقيقت مبدل گرديد.
دراينجا مليوسويچ و حزب او متکی براحساسات وگرايشات ملی ، که در مقابل خواست سيادت کامل امپرياليزم سدی شده بود ، در قدرت بود و پاليسی و شعار هايی که از آن استفاده ميکرد ، به رويای امپرياليستها در مورد کنترول کامل حوزهً بالکان صدمه وارد می کردند. بناء به همين دليل سردمداران امپرياليست کاملا در تضاد با قوانين بين المللی و اساسنامهً ملل متحد ، يوگوسلاويا را مورد هجوم قرار دادند و بخشی از کشور ، کسوو را اشغال کردند. اين جنگ که به بهانهً دفاع از آلبانی تباران براه انداخته شد ، به هيچوجه در صدد اعطای حقوق حقهً آلبانی تباران به آنها نبود و از آنان تنها بحيث مهره ی در صحنهً جنگ استفاده بعمل می آمد.
جنگ ناتو برعليه يوگوسلاويا آنطوريکه پيش بينی می شد سرنوشت سياسی ميلوسوويچ را تعيين کرد. گرچه او و رژيمش پس از پايان جنگ برسر قدرت ماندند اما اين دولت به هيچصورت نمی توانست پس از جنگ نابرابر وويرانگر درمقابل بزرگترين قدرت نظامی جهان و عواقب آن بدون کوچکترين کمکی از خارج و در شرايط بايکوت شديد از جانب امپرياليزم ، توان طولانی داشته باشد. سقوط ميلاسوويچ هم کافی نبود ، آنها می خواستند رژيم تازه مستقر در بلگراد تحت رهبری کوستونيچا را به تسليم کامل ناچار سازد و گامهای بعدی بايد برداشته ميشد.
پس از فشار نظامی ، فشار سياسی و فشار اقتصادی ، سلاح هائی بودند که يکی پی ديگر از آن استفاده کردند و اين فشارها تا هنوز ادامه دارد.
هرگاه ميلوسوويچ گناهی مرتکب شده ، بايد در محکمه ی در خود يوگوسلاويا ، پاسخ گويد. و اين مورد قبول امريکا نمی توانست باشد ، زيرا که اينکار در اصل نمايانگر استقلال و تماميت ارضی يوگوسلاويا ميباشد و اين چيزی است که امپرياليیت ها تلاش داردند در زير فشار خود آنرا از بين ببرند.
کوستونيچا نبايد سرکشی کند. زمانيکه يوگوسلاويا کاملا سرتعظيم فرود آورد و نظم موجود امپرياليستی در بالکان برقرار شده و جهانخوران به هدف خود ميرسند ، ميلوسوويچ به محاکمه هاگ کشانيده ميشود ، بديهی است با شناختی که از ميلوسوويچ وجود دارد و آنچه او در سالهای قدرت خود مرتکب شده است ، نمی توان قطرهً اشکی برايش ريخت. اما آنچه در بلگراد ميگذرد ، هر انسان باوجدان را متاثر می سازد. زيرا در آنجا موضوع سرنوشت يکفرد نيست بلکه بسيار بيشتر از آنست. صحبت از اين است که جهانخواران به عنوان فاتحين خواهان از بين بردن استقلال يوگوسلاويا می باشند تا سرانجام نظم خود را برمردم اين گوشهً جهان تحميل کنند. استقلال ديگران ، برای اين غارتگران اهميتی ندارد. چنانکه سرنوشت دردناک مردم عذابديدهً افغانستان از سالها بدينسو برای آنان کمترين اهميتی نداشته است. زيرا زمانی ذريعهً بن لادن و زماننی بوسيلهً جنرالان آی اس آی و اردوی پاکستان ، آنها را مجازات ميکنند و افغانها می پرسند که چرا ميلوسوويچ ، چرا ؟ جنرال پرويز مشرف با اينهمه جنايات ، به محکمه لاهه کشانيده نميشود.
درحاليکه دسايس و مداخلات پايان ناپذير ارتجاع و استعمار در مقابل کشور ما ثبات و آرامش مردم ما را تهديد ميکنند ، روشنفکران و نخبگان ما بايد در افشای دسايس و تجاوز آنان در بعد گسترده و جهانی آن با قلم و قدم بکوشند.
مورچـــگان گر بکنند اتفاق
شيرزمان را بدرانند پوست