بیژن پور ( آ.آبادی )
جایگاه
اندیشه و اندیشه گرملی
درزیربافت های ملت سازی
بازتعریف پاره دانشها دراندیشه های ملی:
همه واژگان ترکیبی به توان ملی ، از یک بیان مشترک آغاز میشوند. ترکیب سه حرفی " ملی " پسوند خیلی از کلمات مهم سیاسی- اجتماعی وساختاری جامعه است. کاربرد این واژگان از هر سری که آغاز گردد، به مشترکات مردم وطوایف گوناگون دریک کشور علامت میدهد.
ناگزیری ما از بیان این واژه بر آغاز وانجام واژگان دیگر، روشن ترین معنای کمبود ونبود شاخص " ملی " در همه زمینه هایی است که این پسوند استفاده دارد. من تکیه بر کاری که خود انجام داده ام، میتوانم بگویم که، بیش از یکصد واژه ی همساخت وجود دارد که ساختار کامل حاکمیت و نظامهای شرقی و جهان سومی را نام پذیر میکند. این ویژگی برای نام افغانستان نسبت کلانی است که غیر آن کار هارا نا تمام نشان میدهد.
اندیشه ملی ، حاکمیت ملی، مقاومت ملی ، نظام ملی ، مجلس ملی ، دانش ملی، سازمان ملی ، حزب ملی، قوانین ملی ، دانشگاه ملی، اداره ملی ، اعتبار ملی ، اقتدار ملی، ستم ملی، معرفت ملی ، ورزش ملی، سنت ملی، سیاست ملی و... ! این خانواده کلمات درنوع خود از چندین صد هم می گذرند.
تمامی این واژگان ونقش ابزاری آنان از کمبود ونبود آنها خبر میدهد. ما هرگز والی الابد اینهمه ترکیبات زیبا وپر بها را در ساختار حاکمیت ها نداشته ایم. در گذشته ها به هدف شکار واقعیت و نمایش دروغین حقیقت ، جای این کلمات در بیان رسمی اداره گران این سرزمین در بیانیه ها و گفتمانهای کارکنان دولتهای گذشته بود. اما هیچگاه " ملی " بودن وارد ساختار دولت های تکساخت و بی پرداخت این سامان نشده است.
جامعه ی طایفه ای و چندین قومی فراسنتی ما ، هیچ راه وروزنه یی بسوی یکی شدن ویگانگی ملی نیافته است. به لحاظ آنکه اقوام اساسی وپاره اقوام دیگراین حوزه از پاره فرهنگهای گوناگون نشانه داده اند. هرطایفه وهریک از تبار های همجوش ودیگر ناپذیر برای رسیدن به سکوی نخست در قدرت ، نیروی مشترک را نمی نگرند. آنچه بیش از هر بهانه و انگیزه ی دیگر، به پاره پارگی مردم این سرزمین و ناپیوستگی فرهنگی ایشان سبب میشود، تفاوت زبانها و دورو نزدیکی آنان از ساختار حاکمیت است.
طایفه و ایل تبار خاص ازکل گروه های مردمی، سده ها در این خاک بر دیگران حکم رانده اند، اما این دست یافتن و اشراف داشتن بر ساخت حکومت وگستره ی حاکمیت راکه ، جز اندوه وانتقام ودشمنی و رنج مستدام؛ چیز سودمندی نیافریده است ، نمیتوان تنها بهانه ی نا سازگاریهای امروز خواند. دهها موجبات دیگری هم هست که از نا همخوانی وبرابری نا پذیری اقوام این دیار خبر میدهند.
سنتهای سیاسی ما بگونه ای بودند و هستند، که گاهی تجدد خواهی در چنگ تمساح خشونت واستبداد خرد ونابود شده است، گاهی هم تحول طلبی ها درنتیجه آب را در آسیاب بیداد گران ریخته اند و هراز گاهی هم شاهان وشاهپرکها مان گویا جلوه های نو وناب بررخ مردم نا آگاه ودیر مانده در خواب ، کشیده اند.
گرایش به قدرت در فرد انسان جز غرایز وتمایز اوست . اما استفاده از هر اسبابی برای رسیدن به این هدف هم مشروعیت را؛ زیر درو میکند و هم هویت تباری افراد و صاحبان حاکمیت را بزیر میکشد. درچنین حالی قدرت که از اراده مردم بی ثمر است و به تعبیر تاریخ نگران، میوه ی قدرت میراث شمشیر، خشونت است !
والتر کافمن آمریکایی ( ترجمان آثار نیچه ) پس از کار شناسی خاصی در همین بابت به این داوری می پردازد که : " میل به سلطه نشانه ی ضعف درونی انسان است ، خواست قدرت وابسته به رفتار های انسانی فرد است". اما در فرمان ( مقوله ) اجتماعی به زبان دیگری میگوید: " تنوع قدرت از تنوع افراد جامعه است، ماهیت پیشرفتگی پیروان قدرت موجب تحول قدرت میگردد". ( 1 )
در بیان کافمن، قدرت دیگر سلطه نیست ، او به توانایی و شایستگی های انسان اراده گر وخرد گرا ( اندیشه گر پاسدار اندیشه ) اشاره دارد. توده های عوام ومردم سرکوفته ی اقتدار و استبداد ما مورد نظر او نیستند. او به مردم ملت شده در جامعه ی بالا گذر اروپا که پله های قومیت وبهتان اقلیت وفقدان هویت را سپری کرده اند، می نگرد. به سخن حضرت مولانای عالم
" هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ". ( 2 )
فرمان ( مقوله ) ناسیون که در علم جامعه شناسی به " آگاه بود ملی " برگردانده شده است ، باز آمد کار حوزه اندیشه در مشرق نیست. ریشه ی این واژه از زبانهای اروپایی آمده است و دربستر فرهنگ سنتی کشورهای آسیای مرکزی واز آن جمع افغانستان و ایران 110 سال دیر تر بیان گردید. با نخستین دگر گونگی احوال اجتماعی اروپا میگویند مقوله " ناسیون" بمعنای این همانی Identitet دولت و توده های مردم تولد یافتند، که این نیروها اقتدار حکومتی را بر خاسته از خود دانستند.
در جریان مبارزات
با استبداد و مشروطه خواهی که روشنفکران آنروز منطقه با واژه " ناسیون و
ناسیونال" و محتوای آن آشنا شدند ، واژه " ملت " و "ملی " را معادل آن قرار
دادند و این بیان در مبارزات سیاسی نیروهای فعال ضد استبداد قومی- شاهی ، به
"دموکراسی" ، به حاکمیت ملی و اراده عمومی مردم در مقابل حاکمیت استبدادی،
حالا استبداد از هر نوع آن که بوده باشد، ترجمه شد.
در جامعه شناسی میگویند ملت و ناسیون و آگاهبود ملی با انقلاب کبیر فرانسه
( 1747م ) تولد یافت. انقلاب کبیر فرانسه که تاریخ معاصر را از گذشته ی تاریخ
جدانمود، سر چشمه ی هزارها دگرسازی و دگر اندیشی سیاسی در عالم شد. این انقلاب
واقعی بشری در نفس جهان سرمایه داری تازه به دوران آمده تولد یافت. شعار آن سه
چیز بیشتر نبود:
1- برابری
2- برادری
3- باهمی و آزادی
معنای این سه سخن بسیار واضح است ، همه انسانها در امتیاز وافتخار واستقلال عمل حقوق برابر داشته باشند. همه ی مردم مالک مشترک سرزمین و دفینه ها و نگینه های آن باشند. همه ی مردم یک کشور شهروندان برابر حقوق وبرادر فطرت باشند. همه ی مردم یک سرزمین آزادی داشته باشند که حاکمیت را با مشارکت خود بگونه ی مستقیم و دموکراتیک تشکیل دهند.
این انقلاب انسان را محور قرار داد و امتیاز و دارایی را فرع شرف و آزادگی گفت. قومیت ، ملیت ، زبان ، دین و فرهنگ جدا جدای طوایف متشکل در یک سرزمین را در صورت تجرد بی اهمیت ویا جز کل فرهنگ مشترک جامعه فرمان داد. از آن زمان بیش از دونیم سده گذشت ، مردم ما ، اندیشه سازان و فعالان برابری طلب ما درجایگاه مردم هنوز در بند چار میخ داری مناسبات چاروایی و ماقبل قبیله قرار دارند.
ترجمه " ملت و ملی " از واژه " ناسیون " به تحولات سیاسی ما جانی نداده است. ملت کلمه عربی ( تازی - مذهبی ) است که در ذکر آن مراد " امت اسلامی " بوده است ، چیزی که هرگز حقیقت نیافت . ملت یک مفهوم فراگیر وپر دامنه ای است ک پیش از خود به چندین پایگاه و جایگاه دیگر محتاج است. برای تشکیل آن نه فرمان کار است و نه آرمان مجرد. این واژه ساختاری تنها با حسن نیت و لزوم دعوت ، راه حل پیدا نمی کند. بیشترین کار درراه رسیدن به مراحل گفتگو و گفتمان در پروژه ملت ، شاخصهای اندیشگی ، آگاهان وفادار به آگاهی و اندیشه می خواهد.
اندیشه ملی یعنی ، همگرایی، همباوری و برابری، درک وشک فعال در معانی ی حقوقی و سیاسی اندیشه گران، با ویژگیهای جمعگرایی، خرد ورزی، سازمانگری، مدیریت، گرایش به روح عمومی مشارکت ، عبور ارمرحله ی قومی - طایفه ای , اعلام ناکار آمدی سنتهای قبیلوی و نافرزانگی تباری ، دین ورزی با درک تاریخی و عمل معیاری انسانی است . آمیختگی ، سازگاری، و تبارز نقاط قوت فرهنگی در میان اقوام وپاره قومیت های ساکن در این سرزمین از علامت های اندیشه گری در اندیشه های ملی است. .
پیش از اعلام دموکراسی ، آب جویدن های بیان ناپذیر و نشخوار باد با دندانهای دردمند؛ مضحکه وشوخی محض با سرنوشت یک جامعه ی پریشان و بی سامان است. اما قبل از هر چیزی تعریف اندیشه های ملی را که مبنای گذار از مرحله ی آشفته فکری ورسیدن به دوران همگرایی وجمع ا ند یشی هاست ، با برخی گفتنی های دیگر مورد بررسی و نگرش قرارقرار میدهم.
در کشور ما هرگز وتاهنوز پد یده ی ملی از هیچ بخشی به ظهور نیا مده است. تنها ترین مورد ویگانه بستر وجود وبود این واژه شریف در نا شریفانه ترین زمینه پدیدارشد، این زمینه " استبداد وستم ملی" بود. حاکمیت های وقت د قیقا در جا یگا ه امیران مفسد و زور با وران مستبد قرار داشتند. اما مردم این آب وخاک در جا یگاه نوکران وبردگان مستمند، در بهترین حالت اتباع و گوش بفرمانهای ناگزیری بودند که امیال پست ترین انسان های بی هویت ودست پرورد بیگانه را به میدان عمل برده اند.
جور وجفای چند سردار ستمگر و نا بکار که شامل سرنوشت تمام اقوام و مردم پاکباز این دیار اعم ازازبکها وترکمنها ، پشتونها وبلوچها، تاجیکها وهزاره ها، وپاره اقوام دیگری که از داشتن حق ابراز وجود در یکی دوقرن اخیر محروم بودند، موجب آن شد که ستمگری ودشمن خویی حاکمان حاشیه نشین و نامردمی؛ ملی بشود و امکانات ایجاد ذهن عمومی برای اندیشه وتفکر ملی به دشمنی و ستیزه جویی اقوام بدل گردد.
یکی دیگر از ارزشهای شریف که سراسری شد وابداً ملی نشد، آیین اسلام بود. ما که این آیین را با سرهای بریده و شکم های دریده دهها هزار تن از نیاکان پذیرا نده شده ایم ، هرگز آنرا چون مهردرخشان، عشق وصفا ی نیکان، باورخودی و ایمان ، گوهر پاکیزگی و تقوا در روان و جان نه پرورانده ایم . حاکمان شاخدار ومردم سر شکسته ی بیمار چه دین و آیینی داشته اند. دین ما آن بود که تمام کفر ورزی های ارباب قدرت را اسباب مشروعیت باشیم.
درهمین جا میخواهم روشن کنم که تنها عمومی بودن نشانه ی ملی شدن نیست. برای عنصر ملی شدن آزادی و آگاهی نیز لازم است. مردمی که یک قرن بعد از تحولات بسیار در جهان، تا این دم سزاوار دگر گونی وتجددد نشده اند، چه زمانی برای دین داشتن و آزاد بودن آگاهی پیدا می کند. همین آزادی و همان آگاهی میشوند بنیاد تفکر واندیشه ملی.
برای درک درست حقیقت و نفی شک وابهام نادرست ازعوامزدگی و دریافت های دینی نا کار آمد، که چند عمامه دار نا بیدار، در خدمت امیران و سرداران غدار قرار داشتند، کار بردی و اعتبار اجرایی دین ملغی شد. دین عوام پذیر وسنتهای قبیلوی به اضافه افراد انسان ستیز ومستبد که بر سریر حاکمیت و در کرسی اقتدار می نشستند ، راه جهنم راهموار کرد. این آدم کشان سایه ی خدا شدند و آن ملا نادانها مبلغان راه . بیک سخن میتوان درک نمود که دوران مدرنیته در افغانستان که با سید جمال و شیرعلی آغاز شد تا حکومت داودخان چه ها وچکار ها که کرده باشند....! من بشخصه به این نتیجه ها رسیده ام که :
به همان نسبتی که دین در انبوه مردم دیوار بی خاصیتی بلند کرده است ، ضد دین ویا دین باوران برتر نیز در آن انبوه جایی نگشاده اند.
به همان نسبتی که در اعمال دین، در تحقق آرزوهای خداوندی بر آفریدگان او ( انسانها ) زور رفته است ، ضد دین نیز بی آسیب نمانده است.
به همان نسبتی که شعار ها غیر واقعی و دست نیافتنی بوده اند ، شعور ها نیز ریشه در حقیقت گریزی و واقعیت ستیزی دارند.
به همان نسبتی که دولت ها ( اشکال استبداد ) بر مردم دروغ بافته اند و دریغ ورزیده اند، مردم نیز بانفرت سرشار از دولت ها گریزان شده اند.
به همان نسبتی که مذهب و سنت در چاربند زندگی سنگهای ممانعت چیده اند ، مردم از سنت و مذهب نبز با بیزاری وهزار گمان رمیده اند.
به همان نسبتی که فقر درسرزمین من وبسیاری از جاهای عالم مردم خواری میکند ، ثروت هم در مردم آزاری کار فقر می نماید.
به همان نسبتی که تفاوتهای وحشتناک حیات بشر در نابرابری از بدیهیات است ، برابری خواهی نیز کم آفت و بی بلیات نیست.
به همان نسبتی که تداوم جنگهای آمده از داده های عصبیت قومی ریشه ی اندیشه ها را خشکانده اند ، اندیشه ها نیز به جنگ ها ریشه میرسانند.
به همان نسبتی که حاکمان و روحانیان نا بیدار، با عوام زدگی و شاهپرک بازی دین را مسخ و فسخ داده اند ، استبداد و بیداد مشترکاً از دین کاسه برده اند.
هنگامیکه دین مسیح در اروپا بباور اصلاح ، کرتیک ( پروتست ) شد و سپس باز سازی گردید، مدرنیسم در حوزه دولت و نظامهای اجتماعی متکی بر( اندیشه و شیوه های نوین التر ناتیف سنت ) با عمل گرایی ( پراگماتیسم ) و تجربه باوری ( خرد ورزی ) مردم شناسی و بهتر گزینی ، اگزیستا نسیالیسم و هومانیته و ... درپی آن شد که برای حاکمیتهای سیاسی ؛ دیگر احتیاجی نیست که ازدین تغذیه شوند!
بنا براین تفکر ساختاری سکولاریسم ( جدایی دین از سیاست و دولت و یا تفکیک کار دین از امور وابسته به زمین ) پایگاه اجرایی یافت. دین در واتیکان ماند و به کوشش بی دریغ آگاهان جهان ، دنیا به آسمان نزدیک شد. فراموش نا پذیر است که ما در همان دوران پسامد انگیزه های انکشافات دانش بشری را در چهره ی مشروطه خواه به دار می بستیم. وتناب نفرین دار را روهانیت گاو اندیشه ی دین گریز و خرد ستیز در کنار حاکمان طایفه از گره بر می کشید. همان شد که سید جمال الدین به انگلیسها پناهنده شد و پس از او عوامانی چند در چمبر مراقبت سردارچه ها به دلقک بازی مذهبی پر داختند. دین ایشان دوهزار تهمت از ایشان یافته است.
اندیشه گران ما همیشه از حاکمیت بیمار قومی و بیزار مردمی ، خواسته اند که خواهشات آنان را در بهتر شدن نقش مردم نسبت به اجراات دولت عنایتاً به پذیرند. در خواست گوسفندان از گرگهای خشمگین که دیگر گوشت خوارگی را بس کنند ؟! در حالی که مبارزه برای دموکراسی یک فرمان بالایی نیست . یک شعار فرمان پذیر هم نیست. یک بیان آشکار تفاوتها و آنگاه شناخت روشن انگیزه ها و سپس کشف راه حل مشکلات آمده از نبود آنها ست.
به گفته ی یورگن هابر ماس پهلوان مکتب فرانکفورت " دموکراسی یک گفتمان غیر دولتی است ، لذا این گفتمان ها اصول دموکراسی اند ". وباز میگوید: " دموکراسی نه فرمان است ونه امتیاز، بلکه نظام اجتماعی برابر است ". ( 3 )
ما در سده ی پیش از امروز اروپا ، چیزی کمتر از یک ورود تصادفی در آن جلگه را نداریم. ما فاز های ارتقا و قابلیت سیاسی را نشان نداده ایم ، ما در لیبرالیسم گونه ی خویش بودن چند درس خوانده ی اروپایی ویا هم چند مهاجر کارگر افغانستانی برگشته در کشور را شرط ورود تاریخ به مرحله ی دیگر نامیده ایم. اگر لیبرالیسم و ریالیسم و.... در مناسبات حاکم جامعه بیاید خودرا از دهلیز زمین بیرون می کنیم .
مدرنیسم نسبتی نیست که دریک عرصه بیاید و در جای دیگر قرنتین شود. شرط یگانه وانکار ناشدنی اش همان است که جامعه را فرا بگیرد واز سکوی اصلاحات و قابلیت سازی در ارگانیسم واحد کل حاکمیت ونهاد های اجتماعی پرتو افکند. معارف را درنوردد، حقوق رابنیاد سازی کند، سنت را بگذرد، اخلاقیات را از خلاقیتها برخوردار کند، نورمهای ملی وبین المللی حقوق بشر و حقوق اقشار وافکار دیگر را بشناسد، به نظام شهروندی نسبت پیداکند و در کشور دین و آرایش های مذهبی نیز علم را بگنجاند. حجاب را ازحساب بردارد وشوخیهای کودکانه با دین را از دست نا توان ترین انسانهای گمراه به آگاهان همان بستر بسپارد. انجام کلیه این امور به اندیشه گرانی نیاز دارد که با شجاعت و آگاهی کار پیامبرانه کنند. این آدمها همان کسانی باید باشند که به باورهای ملی ( تفکر ملی ) نه در کلمات وتعریف که در درک و استنباط نیز دست یافته باشند.
مدرنیته بستر اصلاحات و ساختار سودمند حاکمیت در جامعه را فراهم میکند. دموکراسی جا نشین سنت نیست، سنت به نسبت پیامد علم شکاف برمیدارد و فشار زمین لرزه و پس لرزه های انکشاف در علوم و رشد شتابان تکنو لوژی ؛ خانه سنت را واژگون میسازد و آن زمان است که نیروی آگاهانه ی مردم که پس از آن " ملت " خوانده خواهند شد ، مدرنیته تعریف پیدا نموده است. ادامه دارد.
اندیشه های ملی پیش گام دموکراسی اند
دموکراسی نه کودتا است و نه مرحله ای از انقلاب قهری ، خوی نرمش پذیری وانعطاف در برابر دیگران است ولو که با تو بیگانه و نا موافق هم باشند. دموکراسی مبانی و اصول واساسات بسیار دارد. در جامعه ای که یکی ویا چند نمونه از این معیار ها نباشند، تعریف دموکراسی بیهوده واعلام آن احمقانه است. این شرایط به اینگونه هستند:
احزاب سیاسی ، این احزاب به تفکر سیاسی رسیده باشند.
ارتباطات مدنی ، جامعه باید اندیویدالیته باشد.
قانونمند بودن ، قوانین معتبر و اساسی باید مردمی باشند.
شهر وندان یامردم ، وظایف شهروندان تعریف شده باشد.
انتخابات واقعی، باید عادلانه و آزادانه باشد.
آزادی دین ومذهب ، دیو سالاری بنام دین جایز نیست.
آزادی بیان، باور واعتقاد واندیشه مشکل نداشته باشد.
قدرت اجرایی مستقل. وابستگی وسوار بر خر خارج نیامدن...!
مطبوعات آزاد. نقد آگاهانه وسودمند حاکمیت و نهاد های دیگر
حقوق بشر ، کاری که همیشه دریغ شده است.
پاسخگویی دولت ، دولت را از انحصار ساختار تباری بیرون کردن.
حکومت اکثریت ، اکثریت یعنی پنجاه جمع یک ، نه بیست درصد بجای پنجاه ویک !
مشروطیت حاکمیت. ناکار آمدی نظام باید مانع دوام آن باشد.
موجودیت نیروهای جمعی ساختار دولت و حاکمیت ( پارالمان، قضاء و حکومت ).
تساوی حقوق اقوام و پاره اقوام.