عبدالوکیل نایبی

 

 

 آریانا TV کابل افغانستان

 

 

 

بیوگرافی

 

عبداوکیل نایبی فرزند نیازمحمد خان درماه سنبله 1354هجری شمسی درقریه فرغانبل ولسوالی خوست وفرنگ ولایت بغلان دریک خانواده متدین دیده به جهان گشود.وی تعلیمات ابتدای دینی رادرنزدبابه کلانش فراگرفت.نایبی مکتب ابتدایه ومتوسطه رادرولسوالی خوست ودوره لیسه رادرسال 1379 هجری شمسی درمکتب عبدالهادی داوی درکابل به پایان رسانید.وی درهمان سال بعدازسپری نمودن امتحان کانکوردرفاکولته ژورنالیزم پوهنتون کابل کامیاب گردیده ودرسال 1383 ازان جافارغ گردید.وی هم اکنون بیشترازیک سال می شود که درتلویزیون خصوصی آریانا درکابل به حیث گزارشگربخش دری مصروف کارمی باشد.عبدالوکیل نایبی ازسن دوازده سالگی به خواندن شعرعلاقه گرفت ودرهمان آوان به سرودن شعرآغازکرد.وی به سرودن اشعارکلاسیک علاقه مند است ولی نسبت محیط بسته ودورازمطالعه ونبودیک استاد رهنما به قول خودش اشعارش کاملا به پختگی نرسیده است. وی تا کنون بیش ازهشتاد پارچه شعرسروده است که شامل اشعارحماسی،انقلابی ،میهنی وعشقی است واکثرآدرقالب های غزل،مخمس ومستزاد می باشند.

 

 

چند پارچه اشعاربه طورنمونه

 

 

فصل بهارمی رسد دیده شود چه می شو د

موسم کارمی رسد دیده شود چه می شود

فاقد برف وبارش است خشکی سال را نگر

گردوغبارمی رسد دیده شود چه می شود

زارع زبهرکشت وکاردارد امید سال نو

وقت شیارمی رسد دیده شود چه می شود

نیست طریق عدل وداد رایج این دیارما

لاف زوقارمی رسددیده شود چه می شود

حالت جنگ واختلاف است به نام چند حزب

یک به هزارمی رسد دیده شود چه می شود

قیمتی وگران نرخ بهریتیم وبیوه زن

اشک قطارمی رسد دیده شود چه می شود

حاکم ورهنمای ما رهزن دزدولاوبال

تازه به کارمی رسد دیده شود چه می شود

میهن نام دارما گشته دچارصد بلا

صلح شعارمی رسد دیده شود چه می شود

هرکه به هرطریق بین چشم به امیدو منتظر

حاصل کارمی رسد دیده شود چه می شود

بلبل ها نواکنان اینکه به پیکرگلان

جامه پارمی رسد دیده شود چه می شود

عاشق دل شکسته راهیچ علاج درد نیست

ناله زارمی رسد دیده شود چه می شود

نایبی باش منتظرچند درین دیارغم

چشم خمارمی رسد دیده شود چه می شود

 

 

25 حوت  1381  فرغانبل ولسولی خوست ولایت بغلا

 

 ...........................................................................

 

غفلت

 

آشفته بود میهن ازکثرت د شواری

درچهره آن پیداست صد علت بیماری

انواع مرض پنهان درپوشش آزادیست

درهروجبش بنگریک شیوه غداری

احساس وطن دوستی درفکرامیران نیست

وارونه شود اخیرازد ست سهل انگاری

مطرح نبود دانش جزواسطه درمنصب

ما مورنتوانی شد بی رشوت کلداری

جمعی زپی نانی جمعی به غم قدرت

دایم به خلاف ورزی با حیله و مکاری

درصورت شهرما صدگونه الم بینی

هرکوچه وپس کوچه پیچیده به مرداری

هرجویچه ویارهروجزبوی تعفن نیست

امواج مگس خواب است درلاشه ترکاری

درجاده وایستادگاه انبارکثافات است

این حالت بد پیداست ازغفلت شهرداری

تحریم نظافت شد برهوتل ورستورانت

ازتوخ توخ چرسی وازتف تف نصورای

ای نایبی خاموش باش صادق سخنی کم کن

هرکس به پی وند است توازکه گله داری

 

20 سرطان1382  پوهنتون کابل 

    .....................................................................

 

 

دردیارهستی باچشمی ترم انداختند

ازازل درپنچه شوروشرم انداختند

طالعم راباغم ورنج وفراق آمیختند

گوشه ظلمت به حال ابترم انداختند

واژگون بختم سیاه دل لاله درصحرای عشق

غرق نومیدی به وضع مضطرم انداختند

دورماندم ازضیایی رحمت الطاف دوست

سایه تاریک محنت برسرم انداختند

می خوردتیرنگاهش هردمی برسینه ام

زخمها دارم به روی بسترم انداختند

سلب شدتاب وتوان طاقتم یارب علاج

پنبه ام اندرمیان اخگرم انداختند

سوختم دراتش عشقش سراپا عاقبت

همچوخاکستربه تشت مجمرم انداختند

جامه شادی به تن هرگزنپوشیدم دمی

بس لباس پرزآشوب دربرم انداختند

دودمیاد بیرون ازآه داغ حسرتم

ازفراقش شعله درپیکرم انداختند

بسکه داردپرخ گردون شیوه ظلم وستم

زودو بی سنجش به چنگ کیفرم انداخنتد

نایبی رسم جفاکیشی گردون رانگر

دورازوصل جمال دلبرم انداختند

10حوت 1381 پوهنتون کابل

 

.....................................................................

 

غلام عشق

 

ماراغلام عشق بگوئید بگذرید

صیدی به دام عشق بگوئیدبگذرید

مارچومرغ بی پروبال شکسته دل

نالان به بام عشق بگوئید بگذرید

گشتم غریق بحرخیالات آرزو

میخوارجام عشق بگوئید بگذرید

رسواشدم به کوچه بی مهری اش م مرا

بد نام نام عشق بگوئید بگذرید

حاصل نشد زجهدوصالی مراهمیش

ناکام کام عشق بگوئید بگذرید

مارشهید خنجرنیم نگاه مست

روزقیام عشق بگوئید بگذرید

ماتیره بخت خسته ظلمت گرفته را

مجنون شام عشق بگوئید بگذرید

پیک هوس به دشت امید نارسیده ماند

ازکارخام عشق بگوئید بگذرید

ای دوستان به نایبی دایم زروی طعن

پامال گام عشق بگوئید بگذرید

 5 حمل 1383 پوهنتون کابل

 

..............................................................

 

موج ظلمانی

 

عزیزم رنگ وبویت بهترازگل می شود آخر

فغان وشورمن ما فوق بلبل می شودآخر

بود مرغ دلم دایم اسیرجعد گیسویت

ندانم می رهد یا نعش بسمل می شود آخر

زظلمت های بختم زندگی ام موج ظلمانیست

دل ازطغیان حسرت بی تحمل می شود آخر

شرارت های هجران سوخت بنیاد امیدم را

وجودم شعله ورازآتش دل می شود آخر

زجورچشم شوخ نازنینت یاربی پروا

سراسرکارمن د شوارومشکل می شودآخر

فرودرحیرتم ازپیچ وتاب سرنوشت خود

زبس فکرم پریشان ازتخیل می شود آخر

بگوای مایه آسایش امروزوفردایم

تمنای که دارم قدری حاصل می شود آخر

به امید وصالت نایبی ترک وطن کرده

بیاد تومقیم در شهرکابل می شود آخر

18 جدی 1382 شهرکابل

 

 ...........................................................................

 

دلدارد لربا رادیدم ندیده بودم

آن شوخ مه لقا رادیدم ندیده بودم

چشمان سرمه سارادیدم ندیده بودم

آن نغزگل قبارادیدم ندیده بودم

اندرغمش جفارادیدم ندیده بودم

روزی به صنف درسی دیدم پیاده می رفت

بی یاروتک وتنهاازروی جاده می رفت

باصدرقم خرامان پایش نهاده می رفت

چاک یخن نمایان چون جلوه داده می رفت

آن باغ دلکشارادیدم ندیده بودم

سروی چمن نداردآن قامت نهالش

 سنبل خجل به پیش آن گیسوی کشالش

 روی زمین نبینی درنازکی مثالش

قلبم اسیردام است درحلقه وصالش

صدشیوه ادارادیدم ندیده بودم

زلفان به روی رخساربنگرچه سازدارد

هرصحبتش عزیزان انواع نازدارد

آهوصفت به رفتن شیب وفرازدارد

ازجمع خوبرویان صد امتیازدارد

اندام خوشنمارادیدم ندیده بودم

رنگ وطراوتش راغنچه یی ترندارد

حسن وجمال خوبش نسل بشرندارد

ابروی چنگ اوراقوس قمرندارد

نایبی جزوصالش فکردیگرندارد

آن جنس پربهارادیدم ندیده بودم

 

2 سنبله   1382 ول سوالی خوست ولایت بغلان

 

 

 




بالا

بازگشت *