عمر صبور متولد سال   1344 هجری شمسی درولایت کابل دریک فامیل متد ین  وبا سواد چشم به وبعد از عالی را در لیسه شیرشاه سوری در سال 1362به پایان رسانید   جهان گشود،  دوره تعلیمات

    تکمیل دوره لیسانس جبرآ ر وانه دیار هجرت گردید ه  ومدت 2 سال منحیث کارمند ملل متحد در پشاور پاکستان ایفای وظیفه می نمود و در سال از پاکستان به کشور آسترالیا هجرت نمود که تا حالا درهمان جا زنده گی میکند .

عمر مدت  6 سال را در وزارت مخابرات  آسترالیا  مشغول کاربودند که بعدآ پیشه آزاد را اختیارنموده و فعلآ مصروف کارآزاد می باشند.

محترم صبور در مدت ده سال اخیر علاقمند ادبیات و شعر گردیده که این احساس ، کار و مطالعه درا ین بخش، برای ایشان زنده گی یی نوینی بخشیده است.

در زیر دو قعط از سروده های ایشان را به دست نشر می سپاریم.

 

 

 

 

ناله خاموش


ناله ما گرازاين دژ سوی حصارنرسيد
دژم واندوه سنگ بشکافت بدل يارنرسيد
دريوزه هردرکردم طلبم روی توبود
سينه ام پاره زغم گشت وبه ديدار نرسيد
نيلگون گنبد آسمان بر سرم تيره شده
که به گوشت آه صبح ونوحۀ تار نرسید
رنگ ماهر کوبديدی استغاث ماشدی

التفات هرچند بديدم به تيمارنرسيد
ميدرد جامه چوغندچه درقفس مرغ دلم
سيل اشکم پيش چشمت به اصرار نرسيد
بادۀ رحيق ومل انگوری داده مرا
مستیی که همچو چشمت مست شمارنرسيد
شرم آبم ميکند زارروم ازکوی توچون
رفتم هرجادور ازتو مراقرار نرسيد
بی قفس ودام ودانه شده ام اسير تو
که به فکرم هيچ روزی فکری فرار نرسيد
گرنيازازتو بجستم دل ورابودی اميد
آه وافسوس که نويد به اميدوارنرسيد
زدعای نيمه شبهاحاجت مانه رواشد
صبح صادق التيام قلب افگار نرسيد
چرخ سرگردانی ماچندخواهی اينچنين
نکشودی درعيشم نظرم آنسوی ديوارنرسيد
دانی ای شمع رمق من ديدن روی توباشد
حسرتا چشمم براه وجلوۀ رخسار نرسيد
شش جهت قافله عمرنرود سوی سلامت
جزعدم منزل مقصود تن تب دارنرسيد
زين جهان عزم سفربند ديشبم مژ ده بداد
بتن درد وبدل صبرت خسی راخار نرسيد
ناصبوری مکن (صبور) نالۀ خاموشت چون
آسمان رفت گر بگوش آن دل آزارنرسيد

 

رنگ

 

رسم جهاتیان نگرم رنگ واست رنگ

مارا زرنگ وبازی دل تنگ است تنگ

ای کاش نبود دیده مرا تاندیدمی 

رنگ هزار فریب پی صد شعله خدنگ

در پاکبازی  ها نبود رنگ  جزسفید 

رنگین مکن  جامه برنگها وچون پلنگ

طاغوتیان به طاعت شیطان بسته اند

روهین درکمر بهر آزاروزور جنگ

آسمان نیلگون  نمی بینم  دیگربه سقف 

قرمز وتیره  گشته بدل سختی چو سنگ

در جاده عصیان سالک صد نشاط و عیش

هفت جوش بدیگ می زده ایم صامت وزرنگ

تاچند فریب و حیلۀ گرگان خوردغزال

آهوبچه نهد به امانت نام وننگ

صبورطلسم رنگ مکش برقبای خویش

خاطر ملال مدار بکن چند روزدرنگ

 

آتش آز

 

 

مروت نماند ديگر عياری از جهان رفت 
زشتی ببينی هرجا عزت وننگ نام رفت
درآل بيت مايان نه رسم اتفاق است
رفتند دور هريک چون تيرکزکمان رفت
آيين نيک درخلق ديگرنمانده چيزی
رسم وفا گسسته فيض وکرم وخوان رفت
در حفظ ننگ وناموس شين د
ر همه پديد شد
تبرهه درشريروگروه قلتبان رفت
کيسه چو پرزر شد نخوت وشان به سرشد
هر چند تهی زعلم بود عالم وبانشان رفت
بر مسند عدالت قا نون شکن برآمد

ظالم به قتل مردم آزاد وبی عنان رفت

آشوب رسید به معهراج ِآیینه رابه معراق

تصویرها مجازی درپرده ها عیان رفت

درجهت که سیرش معلوم نیست کسی را

 رفتند ومیروند لیک تا چند وچون توان رفت

ازدام حرص جستن آسان نبود یاران

آتش آزبه دلهاداغش  مدام نهان رفت

 کر قضیۀ چون است صبورمشوتوداور

 بنگر که روز آخربا طل وحق چه سان رفت 

 

 




بالا

بازگشت *