بمناسبت روز 28 اسد، استرداد استقلال وطن
الا ای ميهنم، ای آريانای کهن، افغانستان من،
هميشه نام تو در دفترتاريخ نيکو باد!
توبرمن برتر از هر کشور دنيا،
دلاراترزهرباغ جهان آرا.
تو ميراث قديم در لوح تاريخ زمان،
چون تاج الماس ونگينی از عقيق روشن وزيبا،
ز خاور از بلنديها،
طلوع صبح صادق را گواه در آسيا بودی.
توای جسم وروان وجان من ای کشور آزادگان،
ای نازنين خاکم،
توای گنجينهء والاگهر ميراث اجدادم،
توسر دادی ولی هر گز ندادی تن بهر طاغوت وهر مکار.
دريغا، حسرتا ای وای!
که طوفان حوادث در مسيرتند باد زشت
وشيادزمان دست شقاوت را،
زآستين حسادت تخم کين اندر ميان افگند
وفرزندان پاکت طعمهء اين تخم کين گشتند.
کنون بس سالها مام وطن رنجور وبيمار است
بدشت و وادی و کوه وچمن کشت نفاق و حاصل خار است.
هنوزاز خون فرزندوطن کی خصم سيراب است؟
هنوز چشمان ناجی وطن در عالم خواب است.
ولی دانم:
به اميد خدا روزی،
نفاق وکينه از دامان فرزند وطن شستار خواهد شد،
به دشت ودامن و کوه و چمن کشت محبت حاصل گلزار خواهدشد،
ديگر مام وطن دلشاد خواهدشد،
زمين وکلبهء آواره گان آباد خواهدشد.
دعا گويم،
دعا در حق اولاد وطن، حق ديار خويش،
بدرگاه شهنشاه جهان الله سبحان،خالق منان:
تراهرخانه و هر قريه وشهر و ولايت را
وفرزندت زهر قوم وز هر مذهب،
زآسيب زمان و هر مصيبت، ظلم و استبداد،
زقيد هر ستم، هر فتنه و آشوب،
هميش آزادوخندان باد!
هميش آباد وشادان باد!
فگارزاده، شهر پشاور- 28 اسد 1380
زمين
زمين ای سمبول هستی
گواه رازهاوقصهء دنيای پرغوغا
به هر کنج وکنارسينه ات گنجينه های نغز
کهن سالار خوش قلب وسخاوتمند بی همتا.
زمين گهوارهء انسان
زمين کاشانهءانسان
زمين ماوای انس و جان
زمين آرامگهء انسان.
توای سيارهء خاکی
چه با تمکين و باصبری
بهروضع وبهر حالت
بسان يک ابرمردی
به تسکين دل غمناک
ثمربخشی، اثر بخشی.
به يکجا باغ هر رنگی
ديگر جا صخره وسنگی
به يکجا وادی ودشتی
ديگر جا آب و توفانی
بيکجا دره و کهسار
ديگر جاگلشن وراغی
به يکجا نوبهارانی
ديگر جا يی زمستانی.
توای خاک زمين ما
فروتن در همه جايی
توچون مادربه هر فرزند
تسلايی پناهگاهی.
زمين را دوست ميدارم،
زمين سيارهء زيبای عالم راهميشه دوست ميدارم،
زمين نازنين ميهنم را
بيش از حد دوست ميدارم.
زمين پر فيض وخرم باد!
زمين آبادو وردم(1) باد!
زمين آسوده از غم باد!
زمين با صلح همدم باد!
فگارزاده ، شهر کابل- جدی 1383
(1) وردم بمعنی سر حال بودن ودر مسيرخوشبختی قرار داشتن
خاطرات کودکی
ای خاطرات دورهء شيرين کودکی
ای فصل نازپرور ايام زنده گی
ای آب و خاک قريهء آبايی ام
ای کلبه های خاکيی بيرنگ و بی ريا
يادت گرامی باد!
يادت بخير باد!
شبهای دی لب ديگدان خانه ام
مادر کلان وقصه جن وپری
گاه ازمغاره های تار و گهی از ديار قاف
گاهی زداستان رستم وگاهی ز شاه سليم
گاهی زپهلوان فارس و گه از مالک يمن
گاهی زآفتاب و گهی از تهء زمين
بس داستان نغز ولذيذش همه
درذهن و فکر و خاطر من نقش مينمود
ای خاطرات پرحرارت دوران کودکی
ای موسم بهار عمر من ای خواب بيغمی
آغوش گرم مادرومهردل پدر
دنيای عشق وسوزو دل مملو از صفا
يادت گرامی باد!
يادت بخير باد!
شبهای پيشواز عيد وجشن دل انگيز سال نو
از فرط شوق سراپا پر از اميد
گرمی هيجان زود به پايان شب شدن
در قلب ودردماغ کوچک من خانه مينمود
وسواس ذوق پوشش کالای نو به صبح
افکارکشتی گيری و تخم جنگی ودوش
انداخت سنگ وقسيی وخيزوپرش
هر يک به نحو خويش به دل لانه مينمود
ای فصل تابناک خوشی های زنده گی
ای روزها و هفته وماها وسالها
ای پرتو سعادت کوتاه وزودگذر
عاری زمکروحيله و ظلم وجفا
يادت گرامی باد!
يادت بخير باد!
ازصبح تا بشام بهمراه همسران
درروزهای سردی وگرمای فصل سال
گاه گال ودره بازی گه توپ دنده يی
گاه در کنار آب وسرا ساختن زگل
گه تپه ساختن زبرف وگهی جنگ گنده برف
گاهی سوارتخته وتاوه بروی برف
گه اسپ چوبی و ميدانيی دوش
گاه غوطه ور به آب وگه هرسو جهش
ای خاطرات دورهء شيرين کودکی
ای فصل نازپرور ايام زنده گی
ای آب و خاک قريهء آبايی ام
ای کلبه های خاکيی بيرنگ و بی ريا
يادت گرامی باد!
يادت بخير باد!
فگارزاده
شهر کابل، حمل 1384
اهداء به معلمان گرامی ام
آموزگار من ای رهنمای راه راست
ای توتيای روشنی ديدهء بشر
من يک نهال کوچک درمانده بوده ام
پروردييم زمهر چوباغبان با هنر
منت گذارحاصل تعليم توشدم
مولای من قيادت نيک تو راهبر
تواز تبارعالم دانشور آمدی
ای از فيوض دانش توجمله بهره ور
هرجا هرانچه هست زتخنيک و علم وفن
از رمز فکر ودانش تو گشته بهره ور
ای قلهء بلند خيالات زنده گی
ای فاتح رموز کمالات بروبحر
راه توراه راست و ترقی وامنيت
راه فلاحت و سعادت اولاد بوالبشر
تواز تبارملک ديانت رسيده يی
هم از ديارسبز قناعت دهی خبر
ای راهکشای راه دراززمانه ها
ای پرتو سپيدهء آفاق در سحر
ای سايهء همای سعادت دراين جهان
هرگزمباد سايهء مهرتو کم ز سر!
فگارزاده
شهر کابل- 3 جوزای 1384
مرثيهءبخاطرشهادت شش طفل معصوم مدرسهء قريهء تيشا درولايت کنر
اينجا،
نزديک خانه ام،
در صحن مدرسه،
در زير خيمه های کهنه ورنگ رفته ز باران وآفتاب،
ما جمع طفلکان
با شور وبا شعف
درس معلم غزيز راهمه تکرار ميکديم.
آنروز حادثه،
استاد ساعت قرآن، کلام پاک
آغاز کرد درس نو خود بنام حق.
ناگه صدای خشن وضربت بی رحم انفجار
پيچيد دردرون خيمه هيولای خونخوار
بشکست قدوقامت ما طفلکان
يکدم بکام خويش فروبرد چو اژدهار.
مادر ز داغ فرقت من شد جکر کباب
پدر زدوری من ديده ساخت خون ز آب.
بار ربا !
من که هنوز به کسی بد نکرده ام،
من جز کتاب وتخته وکاغذ،
جز درس استاد و مهر والدين،
چيزی ديگر به عمر کمی خود نديده ام.
اين ظالمان که اند که بخون خفته اند مرا؟
واين قاتلان که اند که چنين کشته اند مرا؟
ای بی نياز دادگر ای بادشاه کل!
از من قبول بفرما همين دعا:
بهرثواب مادروپدرم صبرکن عطا
اين فتنه های ظالم وقاتل جزا بده
اين مفسدان روی زمين را سزا بده
تا مادری زداغ جگر گوشه نگردد جگر کباب
وازهجرطفل نريزد زچشم پدر خون بجای آب.
فگارزاده- شهرکابل
حمل 1385
عرض حال به حضرت آدم عليه السلام
الا بابای من، بابای جمله مردم دنيا،
الا ای بوالبشر، بابای انسان، بانيی خشت تمدن درزمين ما،
تو روزی در بهشت عدن
بااسرار نعمت همقرين بودی
هنوز از لذت بيحد جنت بهره ور کمتر
ز مکر دشمن نوع بشر، ابليس، اين سيمبول استکبار
به فرمان قضای خالق يکتا شدی تسليم
زدنيای بقا سوی جهان بی بقا عزم سفر کردی.
تو ای آدم، توای پيامبر حق در زمين ای اولين انسان دانا،
نايب حق باخرد آراسته، ازجانب الله ،
کمربستی تو در ايجاد رمز زنده گيي و معشيت در کرهء خاکی
هميشه اين شکوه زنده گی ساز جهان مرهون رنج توست.
همه پيامبران نسل تو بعداز تو درپخش صراط المستقيم فخر زمان گشتند.
بسا دانشوران فرزندها يت درمسير زنده گی تکليفها ديدند
بسا فرزندها يت در قبول راه دين، راه خدا را، بی ريا رفتند.
بسا حکام عادل دررفاه مردمش عدل وصفا کردند.
بدينسان نام شان کردارنيکوشان،
همي سرمشق هر نسل بشر در هر زمان بادا!
ولی ای بوالبشر ای نامور پيامبر اول
زميراث تو از اولاد قا بيل از همان آغاز
گروه فاسق ونابخرد وغافل
گروه پيرو شيطان وتبع نفس
گروه ظالم ودرنده طبع وجاهل وسرکش
عدالت را صداقت را ديانت را هميشه زير پاکردند
درون خانه وقريه، درون شهر وکشور، هرکجا
رسم جنايت را، خيانت را، ضلالت را بپا کردند.
دريغ ودرد ای وا که:
ز آشوب چنين کردار بيباکان
هزاران در هزار فرزند آدم،
جان شانرا مال شانرا خانه و اولاد شانرا
طعمهء حرص شنيع فتنهء فرعونيان کردند.
الا بابای ما ای فخرفرزندان،
کنون تودر بهشت عدن ماوای خدا داد ت
قرين رحمت حق نعمت حق گشته يی، دايم خدا يارت
چنين است حال ما احوال ما در کرهء خاکی.
همی خواهيم جهان ما، جهان داد وانصاف و عدالت باد!
جهانی عاری از ظلم وجنايت، عاری از کذ ب وخيانت باد!
فگارزاده
شهر کابل، سرطان 1385
اميد وزنده گی
دل ازفشارغمی روزگارخواهد مرد
اگر اميد نميرد دلی نخواهد مرد
زدردو وسوسهء زنده گی گريزانم
ولی مجال نيست مرازندهء به زندانم
دل از درون ميکفد از عقدهءجفای زمان
دريغ ودرد نديدم يکی طبيب عقده ء جان
سفر طويل و صعب پيش رو ونيست توشهء راه
خدا به فضل وکرم سهل کند اين سفر وتوشهء ما
برای مرگ گل نوبهار گريه رواست
فريب جلوهء دنيا شدن بحق که خطاست
چنان به زی چوزنده گيی راستان زمان
که بعد مرگ نخواهی بری بجز کفن زجهان
به زنده گيی چند روزه وفا نيست ،ديدی پروانه
فدای عشق و محبت کند حيات بيمايه
هميشه مؤنس من هست عشق خاموشم
بود تسلیی فکرودل ورايی و هوشم
زمانه بسکه ستمپرور است و بی انصاف
دلی بدون داغ نديدم دراينسرای چو قاف
چودل پريش شودوسعت جهان تنگ است
به روزطالع بد اسپ يرغه چون خر لنگ است
چه بهتراند ز ثروت کسان که در زمانه بسی
فتاده در رهء نيستيی و فقر وتهی
فدای آن شوم که درآزمون عالم پست
ز نيستی پست و زهستی نگردد مست
به اعتدال رهء زنده گی شود بهتر
که درطريق و شرع نبی اين بود برتر
فگارزاده
شهر کابل- 10 سنبلهء 1385