دكتور همت فاریابی
29 اكتوبر 2005 م
طرح حصار یا
ادامه بحران خط دیورند
قسمت سوم
موضع قبايل پشتون و بلوچ آنطرف خط ديورند در قضايا
به نسبت بي كفايتي و وابستگي حكام دوران مختلف دولت افغانستان از يكطرف ، حرص و آزمندي دول استعمارگر بخصوص استعمار لجام گسيخته انگليس از جانب ديگر ، آغاز تالان شدن اراضي كشور به دوره شاه محمود ابدالي با از دست رفتن ولايت خراسان در شمال غرب افغانستان در سال 1803 ميلادي تعلق ميگيرد كه سلسله مراتب آن تا معاهده خط ديورند سال 1893 در بخش اول اين مقاله بالترتيب بيان شده است . از همان زمان به بعد ولايات از دست رفته جنوبي و شرقي را بنام مناطق آزاد و به حكومت هاي بين افغانستان و هندوستان مسمي نموده و به مرور زمان حكومت هند برتانوي با اعطاي خلعت و انعام به سران قبايل ، نفوذ خود را به اين مناطق توسعه بخشيد .
تاريخ گواهي ميدهد ، هر زمانيكه جنگ و مناقشات در بين افغانستان و هند برتانوي بر سر اراضي از دست رفته شعله ور گرديده به مرحله تعيين كننده و نهايي رسيده است ، درين حالت حساس به نسبت معاملات خوانين قبايل با جانب مقابل ، اين تلاشها به شكست مواجه گرديده است . قسميكه در زمان امير دوست محمد خان در سالهاي 1836 و1837 بار ها تلاش بخاطر الحاق پشاور و مناطق ديگر قبايلي صورت گرفت اما نتيجه آن باعث تضعيف ، شكست و بالآخره از بين رفتن خود امير و جانشيني شاه شجاع بنابر توطئه انگليس گرديد .
تراژيدي جدا شدن اين خاك ها از پيكر كشور و قرار گرفتن آن زير فرمان استعمار و بيگانگان ، براي مردمانيكه باشندگان اين سرزمين ها بودند غير قابل تحمل و به منزله آن بود كه گويا طفل معصوم را از آغوش مادرش جدا كرده باشند . در آن زمانها تا وقتيكه سران قبايل به (( دوشيدن دو گاو شيري )) هنوز عادت نكرده بودند درد مردم خود را به نسبت جدايي از مادر وطن بخوبي احساس مينودند . به اين سبب تلاش هايي بخاطر الحاق دوباره اراضي از دست رفته انجام ميدادند ولي متآسفانه نسبت وابستگي حكام وقت با دولت استعماري انگليس به خواست برحق آنها جواب قناعت بخش داده نميشد .
توجه خوانندگان به يك مثال از تاريخ جلب ميگردد : .......... درحاليكه مردم كرم در سال 1888 توسط سردار شيريندل والي پكتيا به امير عبدالرحمن خان پيشنهاد نموده بود كه ما اتباع افغانستان بوديم و هستيم ، پس شما ما را از قلمرو انگليس جدا و به افغانستان منظم نمائيد . اما امير جواب داده بود كه امير محمد يعقوب خان علاقه كرم را بدولت انگليس گذاشته است و من درين مورد نميتوانم با انگليس طرف شوم ، شما خود جدائي خود را از انگليس بدست آوريد . همچنين در 1890 نمايندگان افريدي ها به نزد امير آمده و بغرض حمله به قشله هاي سرحدي انگليس رهنموني خواستند ولي امير امتناع ورزيد . مردم بلوچ تا اواخر ارتباط خود را با افغانستان نگه داشتند و حتي نوروز خان رئيس بلوچهاي خاران تا 1893 همه ساله اشتران مهاري و دوشاب و خرما به علامت وابستگي به افغانستان در دربار كابل ميفرستاد . اما امير هنوز رسمآ به همراهي به تقاضاهاي اين مردم خودداري ميكرد . امير اين روش را در مورد استدعاي تمام مردم باجور ، تيرا ، وزيري ، مسعود وغيره معمول داشته بود . تا اين حركات طوري فراهم ميشد كه بايستي مردمان سرحدات آزاد از امير عبدالرحمن خان توسط خود او مآيوس گردند و بالآخره تن به اطاعت دولت انگليس دهند .( غبار ، افغانستان در مسير تاريخ ، جلد اول صفحات 686 و 687 ) .
از وضاحت تذكرات فوق ميتوان نتيجه گرفت كه قبايلي هاي پشتون و بلوچ تا امضاي قرارداد ننگين ديورند ، اميدواري خود را بخاطر پيوند مجدد در وطن مادر از دست نداده بودند با وجوديكه عده يي از سران قبايل به اين مسئله همچون منبع عوايد مينگريستند . اما با امضاي خط ديورند ، گُل اميد مردم مظلوم قبايل به خزان پيوست و بالآخره مردم قبايل تن به تقدير دادند و سران قبايل به بهره برداري از مسئله ادامه دادند .
اميرعبدالرحمن خان درين باره ميگويد : عادت روًساي طوايف سرحدي اين بود كه در تابستان وقتيكه هواي ولايات خود شان گرم ميشد نزد حكمران هاي افغانستان ميآمدند و به امراي افغانستان ميگفتند كه ما دوست شما ميباشيم و از آنها وجه نقد و خلعتي ميگرفتند . زمستان نزد حكام هندوستان ميرفتند و از آنها وجه نقد و خلعتي ميگرفتند . ازين جهت هردو دولت آنها را تحت محافظت خود ميدانستند .( حقيقت التواريخ صفحه 300 )
در جاي ديگري امير عبدالرحمن خان در مكتوب خود به انگليس مينويسد : .......... اين طوايف سرحدي كه به اسم ياغستان معروف اند ..... آنها هميشه مشغول تاخت و تاراج خواهند بود . تا زمانيكه دولت شما قوي و آسوده ميباشد ميتوانيد آنها را با زور ويا زر آرام نگهداريد .......... بايد خوب بدانيد كه اينها مانند دشمن ضعيفي ميباشند كه آنها را شخص قوي تا زمانيكه خود او قوتي دارد ميتواند آنها را مطيع نگهدارد ..... ( حقيقت التواريخ صفحه 302 ).
در زمانهاي استعمار انگليس در هند ، تلاش عده از سركردگان قبايل بخاطر الحاق دوباره با مادروطن داراي انگيزه هاي معيين و مشخصي بود ميباييست اين تلاش ها از جانب حكومات وقت همكاري و پشتيباني ميگرديد . زيرا كه مردم جدا شده از پيكر افغانستان ، گذشته از مشتركات زباني ، قومي و قبيلوي كه با اينطرف مرز داشتند ، از لحاظ عقيدتي اين مردم از يك دولت كاملآ اسلامي بسوي يك دولت تقريبآ غير اسلامي در حال پيوست بودند و از لحاظ حس پاترياتيسم و آزادي خواهي نيز انگيزه بسيار قوي مسبب الحاق دوباره وجود داشت ، يعني جدا شدن از يك كشور آزاد و پيوستن به اسارت انگليس . به مرور زمان آرمان الحاق دوباره مردم مظلوم قبايل آزاد با منافع مادي سران قبايل گره خورده و مسله قبايل آنطرف مرز به منبع درآمد و بدست آوردن پول و امتياز تبديل گرديد .
هر قدريكه زمان ويا دوران دولتداري ها از بالاي خط ديورند عبور نموده به همان اندازه از عينيت موضوع الحاق دوباره كاسته شده و بالآخره ترجيح برسميت شناختن خط ديورند در بدل استقلال كامل افغانستان از جانب دولت اماني و بعدآ شكست استعمار انگليس در هند و تقسيم نيم قاره هند به دو دولت ، مسئله الحاق دوباره را به يك خيال باطل تبديل نمود .
با تقسيم نيم قاره هند به دولت هاي هند و پاكستان ، درحاليكه دو انگيزه مهم و اساسي بخاطر الحاق دوباره يعني آزادي از قيد استعمار انگليس و متعلق بودن به يك دولت اسلامي ، براي مردم قبايل از بين رفته بود ، اما بازار مسله قبايل به اثر هياهوي حكومت شاه محمود خان كه اين دوره مصادف با شكست استعمار انگليس و تقسيم نيم قاره هند بود گرمتر گرديد . تبليغات وسيع و با آب و تاب به وسايل اطلاعات جمعي افغانستان براه انداخته شد ، مراكز كمك به آزادي خواهان پشتون در كابل و بعضي نقاط ديگر باز گرديد ، نامگذاري ها به افتخار پشتونستان صورت گرفت ، نهم سنبله بنام « روز پشتونستان » اعلان شد كه همه ساله با مصرف گزاف ازين روز تجليل ميگرديد ، خلاصه احساسات مردمان پشتون افغانستان به حد كافي تحريك گرديد . در آنسوي مرز نيز جنبش آزادي خواهي مردم پشتون و بلوچ به تحركاتي دست يازيدند .
غلام محمد غبار درين باره چنين مينويسد : بعداز آنكه دولت انگليس در 3 جون 1947 اعلاميه تخليه هند را نشر نمود ، در 21 همين ماه جرگه عظيم بنو در پشتونستان محكوم تشكيل شد . و نمايندگان تمام « پشتونستان » آزاد و محكوم و بلوچستان ، و احزاب بزرگ از قبيل : خدائي خدمتگاران ، جمعيت العلماي سرحد و زلمي پشتون در آن شركت و فيصله كردند كه : « پشتونها نه هند ميخواهند و نه پاكستان ، بلكه ميخواهند درين كشور يك حكومت آزاد پشتون براساس جمهوريت اسلامي تشكيل شود . » .......... درينوقت عبدالغفار خان مشهور در « پشتونستان » به پيروي مهاتماگاندي به جمعيت رضاكاران زلمي پشتون امر كرد كه از عدم تشدد كار گيرند .( غبار ، افغانستان در مسير تاريخ ، جلد دوم ، صفحه 234 ) .
بعداز ايجاد پاكستان و بعداز آنكه تمام اراضي مناطق سرحدي و قبايل شامل تشكيلات جديد اداري ـ ارضي پاكستان گرديد ، مردم قبايل پشتون و بلوچ آنسوي سرحد دوبار اراده خود را براي پيوستن به پاكستان رسمآ اظهار نمودند .
1 ـ در زمان ايجاد پاكستان به ريفراندم اشتراك نموده اراده پيوست با پاكستان را گزيدند . اگر چنديكه تاريخ به غيرعادلانه بودن برگزاري ريفراندم يعني توطئه پاكستان و سوً استفاده آن از احساسات مذهبي مردم با گذاشتن قرآن شريف و كتاب هندو ها در محل رآي گيري اشاره كرده است ، ولي انجام ريفراندم با همه نيرنگ پاكستان و اظهار اراده مردم يك واقعيت است كه نميتوان از آن چشم پوشي نمود .
2 ـ بار دوم مردم قبايل پشتون و بلوچ در همه پرسي تصويب قانون اساسي سال 1973 اشتراك نمودند . اين مطلب نيز گوياي آن حقيقت است كه مردم خود را شهروندان اين جامعه دانسته و اراده خود را در تصويب وثيقه ملي كشورشان اظهار نمودند .
طوريكه تاريخ گواهي ميدهد بعداز معاهده خط ديورند و بخصوص بعداز ايجاد پاكستان ، در آنطرف سرحد هيچگاهي موضوع الحاق دوباره به افغانستان مطرح بحث نبوده است بلكه گاه و بيگاهي حركت هاي نمايشي استقلال طلبانه تحت شعار ايجاد « پشتونستان مستقل » از طرف خوانين قبايل بخاطر گرم نگه داشتن بازار « پشتونستان » و استفاده مادي از آن ، براه انداخته ميشد . به دليل اينكه :
1 ـ قبايل آزاد از لحاظ سياسي زير سلطه هيچكسي قرار نداشته و ايالت سرحدي « پشتونستان » و « بلوچستان » عضو كامل الحقوق فدراسيون پاكستان است . همانطوريكه حكومات افغانستان نيز در طول ماجرآ ، چه در ملاقاتهاي رسمي ويا غيررسمي ? در اعلاميه ها ، جلسات، شعار ها وغيره ، داد و فرياد نموده و به اين نقطه تآكيد كرده اند كه خودمختاري براي قبايل داده شود . ظفرالله خان وزير خارجه وقت پاكستان در نامه ارسالي اول جنوري 1948 خود عنواني نجيب الله خان « نماينده فوق العاده و ممثل مخصوص اعليحضرت » در مذاكرات سياسي 1947 بين كابل و اسلام آباد منعقده پاكستان مينويسد : « تا جائيكه موضوع به پتانهاي( پشتونها ) ولايت سرحد مربوط است من هيچ ترديدي ندارم كه آنها ، در پاكستان براي ترقي موئسسات اجتماعي و عرفاني و سياسي خويش ، از آزادي كاملي بهره مند خواهند بود ، و آنها همان حكومت اختياري را دارا خواهند بود كه ساير ولايات پاكستان آنرا دارا باشد . حصول پاكستان مرهون زحمات مشتركه تمام ولايات ميباشد و ازينرو سياست حكومت پاكستان به نسبت هريكي از ولايات همان صورت واحدي را خواهد داشت .» ( غبار افغانستان در مسير تاريخ جلد 2 صفحه232 ).
2ـ از لحاظ مذهبي نيز مردم قبايل مرزي نه تنها بخشي از جامعه اسلامي پاكستان را تشكيل ميدهند ، بلكه « ابتكار عمل » فعاليت هاي اسلامي چون ايجاد مدارس اسلامي بيشمار ، تربيه كادر هاي اسلامي ، صدور فتواي جهاد در منطقه وغيره را در دست دارند
3 ـ از لحاظ اقتصادي ، علاوه بر آنكه اين مردم كُلآ به سيستم اقتصادي پاكستان وابسته هستند ? در عين حال افغانستان را يك كشور غريب ? تهي دست و گشنه « همان قسميكه است » ميشناسند . از قرار واقعه نگاران ? عبدالولي خان پسر خان عبدالغفار خان در سال 1963 به كابل سفر نموده و در بازگشت خود به پاكستان ? طي يك مقاله عقب ماندگي افغانستان را بيان ميكند و ترجيح ميدهد كه « پشتونستان » بايد جزً قلمرو پاكستان باقي بماند نه با افغانستان وصل شود .
براي امروز يگانه جذابيت براي قبايلي هاي پاكستان كه زبان مشترك با مردم پشتون افغانستان دارند ، آنها را وادار نخواهد ساخت تا زندگي بيغم خود را گرفتار غم افغانستان نمايند . از جانب ديگر پاكستان را فراموش نبايد كرد كه در مقابل هرگونه تغييرات در موقعيت سياسي ، جغرافيائي و اتنيكي در منطقه با تمام نيرو و توان خود مذبوحانه مقاومت خواهد كرد . زيراكه موضوع قبايل براي پاكستان حياتي تر نسبت به افغانستان است ، به دليل اينكه دولت پاكستان از اراضي ئي تشكيل گرديده است كه بيشتر اين اراضي در گذشته جزً خاك افغانستان بوده است . يعني از جملهً پنج ايالتيكه دولت فدرالي پاكستان را تشكيل ميدهد ، در صورت عملي شدن خواست جانب افغانستان حداقل سه ايالت آن به نفع افغانستان بايد تجزيه شود ، بنظر من اين كار مطلقآ ناممكن است . اما سرجنبانيدن سران قبايل به غوغاي حكومات افغانستان فقط يك هدف را دنبال ميكند كه او عبارت است از » دوشيدن گاو شيري « است و بس . خان عبدالغفار خان زعيم « پشتونستان » در لحظات اخير زندگي خود وصيت كرد كه او را بعداز مرگش در جلال آباد دفن كنند . مگر او نگفت كه مرا به آخرين نقطه خاك هاي از دست رفته افغانستان دفن كنيد و در آنجا مناره يادبود اعمار كنيد تا تاريخ بداند كه اين خاك ها مطعلق به افغانستان است . ويا اينكه خان وصيت نكرد كه مرا در وسط خط استعماري ديورند دفن كنيد تا نسل آينده بداند كه مردم دو طرف خط يكي بوده و خان عبدالغفار خان اين خط را حتي بعداز مرگ خود قبول ندارد . ولي خان وصيت كرد كه تا به جلالآباد دفن شود . خان با اين وصيت خود به اولاد و احفاد خود يك ميراث با ارزش را براي آنها بجاي گذاشت كه تا اين جنجال مرزي خاتمه نيابد و دوشيدن گاو شيري ادامه پيدا كند .
به هرحال در پلان سران قبايل نه الحاق به افغانستان مطرح است ونه هم جدا شدن از پيكر پاكستان ، بلكه بدست آوردن مفاد مادي و امتياز از دولت هاي پاكستان و افغانستان ، و طبق ميراث و وصيت خان عبدالغفار خان ، سران قبايل نميخواهند كه موضوع به يكبارگي و براي هميشه خاتمه يابد . منابع خبري ضم گزارش سفر اخير حامد كرزي به پاكستان بتاريخ 24 اكتوبر 2005 مينويسد : « احزاب قومگراي پشتون پاكستان حق تجديد موافقه ديورند را ندارند و آنها معتقد اند كه پشتونهاي افغانستان و مناطق سرحدي شمالي پاكستان با هم يك نژاد هستند ، لذا خط تقسيم بين آنها لازم نيست » . اين اظهارات ويا بهتر گفته شود اين چرنديات ، هر شخصي را كه حتي معلومات ابتدايي در باره مسايل سياسي دارد ، شگفت زده و حيرت انگيز خواهد نمود . اگر دولت ها مطابق مرزهاي اتنيكي يا نژادي ايجاد و تنظيم شده بتوانند ، بشريت شاهد يك طوفان نابخردانه خواهد شد كه هركس به يخن هركس بچسپد بخاطريكه مرز جغرافيايي خود را با مرز اتنيكي مطابق نمايد . در كره ارض مملكتي وجود ندارد كه مرز جغرافيائي آن با مرز اتنيكي تطابقت داشته باشد . به اساس گفته آنها كه مرز بين هم نژاد نبايد وجود داشته باشد ، پس تمام جهان بايد در چهار دولت هم نژاد يعني نژاد سفيد ، نژاد زرد ، نژاد سياه و نژاد سرخ منقسم ميگرديد . اين يك برداشت جاهلانه ، كور و قرون وسطي ئي است كه در چوكات علوم سياسي و اجتماعي اصلآ و مطلقآ مطرح شده نميتواند . با وجود مضحك بودن اين عقيده ، اما اين يك اظهار نظر است كه بناي آنرا وصيت خان عبدالغفار خان تشكيل ميدهد ، به مفهوم اينكه ( سرحد لازم نيست ، نه صلح ونه جنگ ، نه آنطرف و نه اينطرف ) .
سقوط اتحاد جماهير شوروي به مثابه صيقل گر جهت خارجي مسئله خط ديورند و متعاقبآ ايجاد دولت مجاهدين و ظهور طالبان كه مجموعآ يك دهه را دربر گرفت ، قضيه خط ديورند را به خواب وقفه ئي فرو برد .
سقوط شوروي و بلاك سوسياليزم و واقعه يازدهم سپتمبر 2001 دو پديده ئي است كه به دگرگوني موقعيت هاي سياسي و نظامي دولت ها در سطح جهان و منطقه انجاميده و نگرش جديد در حقوق و مناسبات بين الدول را در قبال داشت ، افغانستان همچون مهور حوادث در هردو واقعه ، جنگها ، ويراني ها و قرباني هاي بيشمار را متحمل گرديد كه مرحله نوبتي دگرگوني ها درين ملك بدبخت عبارت از سرنگوني حكومت طالبان و ايجاد دولت حامد كرزي بود . پاكستان كه با از دست دادن طالبان ظاهرآ خود را متضرر ازين بحبوحه ميداند ، در حال تجديد تاكتيك هاي خود درقبال افغانستان زير شعاع هياهوي مبارزه با تروريسم ميباشد .
احتمالآ موقعيت جديد پاكستان باعث احياي مجدد جنبش هاي قومي كه اتحاد پشتونهاي افغانستان و پاكستان و ايجاد يك دولت « پشتونستان » را شعار خود قرار داده است ، شده باشد . در 29 اكتوبر 2004 ميلادي منبع خبري « آسيا تايمز » درين باره چنين نوشت : ( گزارشهاي رسيده از ايالات سرحد شمالغربي پاكستان و ايالت بلوچستان حاكي از احياي مجدد جنبش هاي قومي پشتونها و فعاليت آنها روي منطقه حساس « خط ديورند » است . ) اين مطلب بار ديگر حواس انسان را بسوي پلانهاي ستراتيژي امريكا و انگليس در منطقه ميكشاند . با موجوديت نيروهاي امريكا و انگليس و تآثيرات آنها در حل موضوعات منطقوي ، مسئله مناسبات پاكستان و افغانستان بطور كُل و موضوع خط ديورند بطور خاص پيچيده تر گرديده است ، درحاليكه جزئيات سياست اين دو ابرقدرت در قبال موضوع هنوز مرموز است و گذشته از اهداف ستراتيژيكي امريكا و انگليس تعيين سياست تاكتيكي آنها بستگي به چگونگي انكشاف اوضاع سياسي و نظامي در منطقه دارد . انكشاف اوضاع در عراق نيز داراي تآثيرات مستقيم در سياستگذاري امريكا در افغانستان ميباشد . ولي به همه حال پاكستان تلاش دارد تا از اعتبار خود در نزد امريكا به مثابه آله فشار بالاي افغانستان در حل موضوعات في مابين استفاده نمايد .
مردم افغانستان و خط ديورند
بعداز برپا شدن غوغاي پشتونستان ، حكام ماجراجو و قبيله گرا خواستند تا مسئله « پشتونستان » به سمبول عشق به وطن و وطنپرستي براي مردم افغانستان تبديل شود ، از نام مردم و ملت سخن گفتند و تصور ايجاد كردند ، هركسيكه با موضوع « پشتونستان » هرقدر لجوجانه تر و بي منطق تر برخورد نموده فرياد ميكشد ، آنشخص به همان اندازه وطنپرست تر از ديگران جلوه مينمايد . به تبليغ و ترويج اينگونه طرز نگرش ، در ساحات خارج از حيطه مناطق جنوبي كشور ، حضرات شوربازار ، « روشنفكران » بلي گو و « منورين » گرد دسترخوان زمامداران با استفاده از وسايل اطلاعات جمعي كشور و با نوشتن كتابها و مقالات ، نقش عمده را بازي كردند . ولي بازهم موضوع و اهميت قضيه خط ديورند در تمام افغانستان توسعه و دلچسپي نيافته و به چوكات روشنفكري چند ولايت جنوبي و شرقي منحصر ماند كه گاه و بيگاهي دست به تجمعات و مظاهرات ميزدند .
طوريكه ديده شد از جمله حكمروايان افغانستان سردار داوًد با موضوع پشتونستان تند تر از ديگران برخورد نمود و مناقشات در بين دولتين پاكستان و افغانستان به احضارات نظامي كشيد كه بعدآ با ميانجگري شاه ايران و عربستان سعودي از وقوع جنگ جلوگيري بعمل آمد . به اين سبب داود خان را وطنپرست تر از ديگران تلقي مينمايند . درحاليكه مسلم است داود خان بيشتر از ديگران متعصب تر و قبيله گرا تر بود . متآسفانه چنين طرز ديد در نوشته هاي روشنفكران و حتي در تاريخ نيز جاي گرفته است .
اگر قضاوت همين باشد كه داود خان وطنپرست تر از ديگران بود و به اين سبب موضوع پشتونستان را با تند گوئي و تندخوئي مطرح نمود ، پس اينگونه قضاوت منطقآ حكم ميكند كه شاه امان الله و وزير خارجه آن محمود بيگ طرزي كه در بدل استقلال افغانستان خط ديورند را برسميت شناختند ، بايد خائنين ملي شناخته شوند ! در حاليكه شاه امان الله با درنظرداشت منافع ملي كشور متوصل به امضاي قرارداد راولپندي گرديد . او منافع عموم مردم افغانستان را نسبت به وابستگي هاي زباني و قبيلوي ترجيح داد و نخواست كه پاي افغانستان در باطلاق مهلك خط ديورند فرو رود . بزرگان گفته اند : « دو تربوز به يك دست جاي نميشود » . يا بپذيريم كه هياهوي « پشتونستان » يك غوغاي احساسات ذهني تمايلات قبيلوي است و هيچگاه سمبول پاترياتيسم شده نميتواند ، ويا بپذيريم كه پشتونستان سمبول پاترياتيسم و علامه عشق و علاقه به وطن است ، به اين سبب داود خان وطنپرست تر از ديگران بود ، شاه امان الله خان و محمود بيگ طرزي خائنين به وطن هستند .
نواختن نغاره » دا پشتونستان زمونژ « به سبك آركيستر مسكو و دهلي و گوش دادن به اين آواز دلخراش براي اكثريت مطلق مردم افغانستان چه در شمال و چه در جنوب مصنوعي و تحميلي بود ، اين كار بخاطر ارضاي خاطر تمايلات قومي زمامداران خانداني صورت ميگرفت كه از آن سران منفعت جوي قبايل آنطرف ديورند سود ميبرد . بنابر اين داد و فرياد هاي پشتونستان خواهي صرف به حلقات روشنفكري چند ولايت جنوبي چون قندهار و مشرقي منحصر گرديد . اما خبر اين همه هنگامه ها از نام به اصطلاح » ملت به پا خاسته « افغانستان انلارج داده ميشد . در تمام جريان اين بحبوحه قندهار ، جلال آباد و كابل منحيث پايتخت مراكز اظهار احساسات حلقات روشنفكري در قبال موضوع بوده است . در حاليكه افغانستان داراي 34 ولايت كه در آن زمان 28 ولايت بود و مردم ولايات ديگر بغيراز دغدغه پر مصرف جشن قبيله پسندي نهم سنبله بنام « روز پشتونستان » كه شاهد آن ميبودند ولي با متباقي هياهو و احساسات قومگرايانه زمامداران امور نه كاري و نه خبري داشتند . و اين را هم نميتوانستند درك كنند كه اين همه دغدغه با مصرف كمرشكن براي بودجه ناتوان از ماليه ايشان رونق ميآبد . اين مردميكه از نام آنها صحبت ميشد حق نداشتند كه فكر كنند ، حزينه مليونها دالري كه صدقه سر سران قبايل ميگرديد اين همان پولهايي است كه بنام ماليه از جيب مردم با زندگي بخور نميرشان كشيده ميشود . غبار درين باره مينويسد : حكومت شاه محمود خان بعداز شكست در قضيه پشتونستان ، براي حفظ ظواهر دست به يكنوع نمايش و صحنه سازي بيسود و پر مصرف زد ، مثلآ هر ساله روزي را بنام « روز پشتونستان » جشن ميگرفت ، ميداني را در كابل بنام « پشتونستان » مسمي كرد ، و بيرقي را به همين نام معلق در هوا افراشته نگهداشت ، در حاليكه رياستي بنام « قبايل » در كابل ، و شعب آن در بعضي ولايات افغانستان معنآ بشكل « مهمانخانه مجاني مسافرين از هر دستي » درآمده بود كه بودجه گزاف و بي فايده آن از ماليات مردم تمويل ميگرديد . هدف اين رياست بي مسئوليت ، بيشتر معتاد ساختن واردين پشتونستاني به استراحت رايگان و يكنوع تجارت سياسي بود . بعضآ بدون آنكه كاري انجام دهند مسكن و معاش ميگرفتند . و برخي هم به انتفاع از هر دو طرف ميپرداختند . ( غبار ، ج 2 ، ص 234 ) .
در سالهاي 1345 تا1350 هجري شمسي كه بحران قحطي ، خشك سالي و زمستان فوق العاده شديد پيهم باعث تباهي انسانها و مواشي ولايات شمال ، شمالغربي ، ولايات مركزي و جمله مناطق كوهستاني كشور گرديد . در آن زمان نيز تنش در بين پاكستان و افغانستان در بناي خط ديورند ادامه داشت . راه هاي مواصلاتي مال التجاره از طريق خاك پاكستان به اثر تنش ميان دو كشور مسدود بود . به اثر تقاضاي افغانستان از جامعه جهاني ، امريكا و كانادا حاضر شدند تا گندم و ديگر مواد ارتزاقي بخاطر نجات مردم قحطي زده تا بندر كراچي پاكستان برسانند . در حاليكه امريكا و كانادا مي فهميدند پاكستان از خاك خود اجازه نخواهد داد . ولي از راه شوروي آنها نميخواستند اين كمك ها را ارسال نمايند زيرا كه مناسبات شرق و غرب در اثر شدت جنگ سرد ، به دشمني گرويده بود و در مسئله خط ديورند نيز موضع امريكا و شوروي متخالف بود . قرار حكايات بعضي از ناظرين ، كشتي غول پيكر امريكا حامل هزاران تن گندم در بندر كراچي لنگر انداخت . اما پاكستان اجازه نداد تا اين مواد به گرسنگان برسد و از تلفات سنگين انساني و حيواني جلوگيري شود . پاكستان با اين عمل وحشيانه و دور از انساني خود به زمامداران امور افغانستان ، براي داعيه داران « پشتونستان » و الحاق طلبان سرزمين هاي از دست رفته فهماند كه بايد شما حكام افغانستان با پاكستان از مدارا كار بگيريد ، ورنه ما پاكستاني ها ميتوانيم باعث تباهي شما افغانها باشيم . و چنين سياست پاكستان هنوز ادامه دارد .
علاوه بر آنكه كمك هاي جهاني براي مردم در حال تباهي نرسيد و هزارها انسان كه مربوط آن « ملت » است كه از نام آنها زمامداران امور صحبت ميكنند ، با خوردن گياه هاي وحشي سر به نيستي نهادند ، حكام زمان كوچكترين تآثيراتي در بهبود اوضاع فاجعه بار نداشته ، با صرف مليونها دالر از جيب همين « ملت » براي رضائيت خاطر سران قبايل و فرو نشاندن غليان احساسات پوچ و بي مفهوم قبيله پرستي ، به نواختن دهل « دا پشتونستان زمونژ » ادامه دادند . اين يك گوشه ئي از مظالم زمامداران وقت است كه در حق تمام مردم بلا استثنآ اعم از اوزبيك ، هزاره ، پشتون ، تاجيك ، تركمن ، ايماق وغيره اقوام ساكن در كشور روا داشته شد كه بطور نمونه بيان گرديد .
پايان قسمت سوم
ادامه دارد
E_mail : akbarhemat4@hotmail.com