ســــمیع رفیع
بزرگمردی از دیار شعر، موسیقی و عرفان
محمد ولی وفا از کابل گزارش میدهد:
با نوشته های جناب رفیع از طریق رسانه ها آشنا بوده بنابر علاقه و ارادت ایکه به ابوالمعانی بیدل و حضرت مولانا دارم ، از طریق سایت وزین آریایی، فردا و زندگی ، مقاله ها و سخنرانی های شان را نیز در این موارد بخوانش گرفته بودم که سخت مرا شیفتهء خود ساخته بود. دوستان فرهنگی من در کابل نیز به این عقیده اند که جناب شان در ادبیات ، شعر و موسیقی دست آورد های خیلی دقیق دارند و در تصوف و عرفان آموزش خیلی خوب از جانب پدر بزرگوار شان دیده اند.همچنان این را هم در غیاب شان شنیده بودم که شخص خیلی با محبت و صمیمی و دارای اخلاق حمیده استند، اما آرزو داشتم که این بزرگمرد را روزی از نزدیک ببینم. روزی در کتابخانه عامه در مجلس مثنوی خوانی که جناب حیدری وجودی روز های دوشنبه و پنجشنبه سخن رانی میکنند، نشسته بودم که جناب رفیع نیز تشریف آوردند. آقای وجودی ایشان را بما معرفی کردند و بنده که آرزوی زیارت این مرد بزرگ را در دل می پروراندم، از دیدنش بسیار مسرور گردیدم. بعد از مجلس فرصت دست داد تا با جناب رفیع کمی صحبت کنم. من آنچه در موردش شنیده بودم خیلی کم بود. صحبت اش جذبهء خاص دارد و در برخورد اول آدم این را درک میکند که این بزرگمرد صاحب حال بوده و در همصحبت شدن با او گرمی ی خاص را احساس میکند، بدین معنی موجودی است از یک دنیا عشق، محبت و صمیمیت و نهایت فروتن. از آن روز ببعد دلم میخواست همیشه با او باشم و هرگز صحبت اش را ترک نکنم.
دوستان و اهل فرهنگ از حضور شان در کابل استفاده نموده، مجالس شعر، ادب و موسیقی را پی هم برگزار مینمودند. جوانان صاحب قلم با اشعار و نوشته ها به دیدنش می شتافتند و از تجارب و اندوخته هایش استفاده میکردند که خودم نیز جز همین حلقه بودم. البته باید یادآور شوم که صحبت ها و سخن رانی های این شخصیت پیرامون شعر، موسیقی و عرفان برای ما بسیار جالب و نهایت آموزنده افتاد. قابل یاددهانی است که ما تا هنوز از دیگر اربابان این فن در این موارد نمی دهن تر نکرده بودیم. صحبت شان در مورد شعر، عاطفه ، صور خیال، رابطهء شعر با موسیقی خیلی جامع و وسیع بوده سخن رانی شان در مورد جهان بینی حضرت مولانا و بیدل فوق العاده پر کیف و پر محتوا بود. طرز صحبت و افکار شان بر روی طیف وسیعی از فرهیختگان و فرهنگیان اثر گذاشت. در میان دوستان فرهنگی سئوالاتی نیز مطرح شد که جناب رفیع به هرکدام آن به تفصیل پرداختند، از آنجمله:
در مورد سئوالیکه این طور مطرح شده بود: چرا وضع شعر معاصر افغانستان ناجور است و علت آن چیست؟ فرمودند:
" شعر معاصر فقر اندیشه دارد . شاعران معاصر فقط در حوزه ادبیات و فنون مربوط به آن صاحب احاطه هستند ، در صورتی که شاعران گذشته این سرزمین ، از علوم دیگر نیز بهره مند و مطلع بودند و معارف، حکمت ، فلسفه ، الهیات، و موسیقی نیز می دانستند.هرقدر دانش شاعر بیشتر باشد ، در شعر او منعکس می شود ، این درحالی است که شاعران امروز ما از چنین ویژگی هایی برخوردار نیستند. شعر امروز پیام و مضمون ندارد و شاعر امروز فاقد مطالعه است. شعر امروز از لحاظ موسیقی و آهنگ غریب است. وقتی شاعر مطالعه نداشته باشد، حرفی برای گفتن ندارد و شاعر امروز بنابر نداشتن نظافت روحی و ریاضت نفس از الهام محروم میباشد ".
در مورد اینکه چرا نسل جوان به شعر آزاد و یا سپید رو آورده و این سبک نو چرا جای شعر کلاسیک را تا هنوز نگرفته و رو به زوال است؟ چنین توضیحات ارائه نمودند:
در این مورد جوابی از شاعر و منتقد ادبیات معاصر ایران، جناب کامران شرفشاهی را پیشکش میکنم که خیلی بجا گفته است:
" فقدان جذابیت و موسیقی ملموس ، عمده ترین علت دورافتادگی شعر سپید از اذهان و افکار عمومی است ، چرا که ذهن شعر آشنای مردم با اشعار موزون و مقفا الفت دارد.
وقتی شعر سپید نتواند مخاطب فهمیده را جذب کند ، در واقع ناموفق است، چرا که شعر سپید اصولا در ذهن نمی ماند .
شاعر واقعی کسی است که در همه قالب ها صاحب شناخت و تسلط باشد ، اما واقعیت امر این است که عده ای به خاطر عدم دانش به قالب های شناخته شده شعر فارسی ، به ناچار در شیوه و قالبی خاص متوقف شده اند.
در بین افرادی که به سمت ادبیات می آیند ،
چند گروه وجود دارند ، عده ای
ازاستعداد ادبی برخوردارند و عده ای دیگر فقط به ادبیات علاقه مند هستند ، اما
تعدادی نیز در پی شهرت های کاذب اند که عمدتا بدون آگاهی کامل
ازویژگی ها و خصوصیات
این قالب ، به سراغ شعر سپید می
روند و نوشته هایی را به عنوان شعرمنتشر می کنند که
متاسفانه گسترش صنعت چاپ و نشر ، این افراد را در دستیابی به هدفشان کمک می
کند.
بسیاری از کسانی که
شعر سپید گفته اند ، به گواهی زمان ، نه تنها دارای استعداد ادبی نبوده اند ،
بلکه
از اندیشه درخوری هم بهره مند نبوده و نیستند ، به همین دلیل علی رغم
چاپ آثارشان ،
هیچ نامی از آنها باقی نخواهد
ماند."
بتاریخ 6 اگست ، محفلی بنام ( شام غزل ) از طرف بنیاد فرهنگ و جامعهء مدنی برای جناب رفیع برگزار نمودند که در آن پارچه های کلاسیک و غزل از طرف جناب شان موفقانه اجرا گردید.
در این شب تقریبا در حدود 600 نفر که عدهء کثیر
آنرا هنرمندان و فرهنگیان تشکیل میدادند، حضور بهم رسانیده و از هنر و آواز
این هنرمند توانا و صاحب حال لذت بردند . عنقریب دی وی دی این محفل به بازار
عرضه میگردد که به علاقمندان آن قبلا مژدهء این اثر ناب هنری را به سمع شان
میرسانم.
در این شب جناب رفیع با آواز سحر آفرین خود شنوندگان را مجذوب خود ساخته بودند. از ایشان خیلی استقبال خوب و شایسته بعمل آمده به وجود شان هموطنان ما بالیدند. در ختم محفل سبد گلی که از طرف رئیس بنیاد فرهنگی به جناب رفیع اهدا گردید، ایشان سبد گل را گرفته بطرف تماشاچیان رفتند و آنرا جلو قدم های هنرمند شناخته شده ( امانی ) که فعلا به اثر سکتهء مغزی بیمار است ، گذاشته علاوه نمودند: " این سبد گل را به هنرمند توانا جناب امانی بنام تحفه و یادگار اهدا میکنم". جناب رفیع چند جمله در بارهء هنرمند شناخته شده، امانی به نیکی و فخر یاد کردند که این اخلاص و حسن نظر شان از طرف تماشاچیان بسیار مورد ستایش قرار گرفت.
همچنان چند شب بعد آن در محفل عُرس ایکه در خانهء قندی آغا ( مرحوم عبدالحمید اسیر ) برگزار شده بود، سعادتی بود که باز این حقیر نصیب شد و این بار جناب رفیع را طور دیگر یافتم. در این شب که اهل عرفان و عاشقان حضرت مولانا و بیدل دور هم جمع بودند، جناب رفیع تا پاسی شب با کلاسیک ، غزلیات و قوالی به این مشتاقان حال دادند و در ختم عرس جناب حیدری وجودی پیرامون شخصیت هنری و عرفانی جناب رفیع اشاره ها نموده در حق شان با جمله حاضرین متفقا دعا نمودند.
جناب حیدری وجودی، شاعر و ادیب کشور ما با آقای رفیع در شب عرس جناب رفیع با هنرمندان خرابات و اهل دل در شب عرس، منزل قندی آغا
جناب رفیع بدون شک امروز از جملهء سرمایه های ناب فرهنگ کشور ما استند ، این استعداد و خلاقیت را جناب رفیع از نیاکان شان که شاعر، سخنور ، عارف و علمای زمان خود در (درواز بدخشان) بودند، به ارث گرفته اند.اخیرا سروده ای از جناب شان دریافت نموده ایم که در این سروده از سرزمین آبایی شان (بدخشان ) توصیف نموده این سرزمین علم و ادب پرور را به وجه احسن و چنانکه در خور ستایش آن است، به تصویر کشیده اند:
جام معرفت خواهی ساغر بدخشان است
بدخشان است
فيض نعــــمت هســــتي پيكــــــر بدخشان است
رنگ گلشن گـــــيتي اخــــــــضر بدخشان است
رونق جهـــــان عشـــــق از حضـــــور دل تابد
جام معرفت خـــــواهي ســـــاغر بدخشان است
آفـــــــتاب اظهــــــار است آســـــمان گـــــواه او
صــــــبـــح آرزومــــندی اخـــــتر بدخشان است
گر تو را تماشــــــاي خُلد و باغ و بســتان است
ديده بر گشــــــا بنگــــــر ازهـــر بدخشان است
عارف و سخندانش ســــرمه از يقين ســـــازند
دوســــــت را تجلي از جــــــوهر بدخشان است
شـــــــــاعران دراكش مصرعي اگـــــر خواهند
بس قصيده ها ســـــازند شعر تر بدخشان است
عاشـــــــقان درويشش شهـــــباز اوج قـــــدس
باغ جـــــان معـــــطر از عــــنبر بدخشان است
ســـــر فــــــرو نمي آرم جز به درگهء معشوق
قلب مســــــتمند من چاكــــــــــر بدخشان است
دوسـت تر زجان دارم اي « رفيع » خيالش را
آنكه دل ربود از مــــا دلــــــــبر بدخشان است
بنده خواستم با این گزارش مختصر از جناب رفیع قدردانی نموده از آن شب های تاریخی و پر خاطره یادآور شوم.
آن طایفه ای که آگهی بنیادند ــ فارغ زغم تعلق ایجادند
چون پرتو شمع از سبکروحی ها ــ در پیرهن و ز پیرهن آزادند ( بیدل)
محمد ولی وفا، از کابل