«ما از دامن خود سوختيم!»
يک نظر شتابنده بر کتاب:
«درس ها و اندرز ها»
در صفحهء «آريائي»، از نام آقای خليل رومان، خطابی را که عنوانی احزاب و سازمانهای اجتماعی افغان نوشته است، مطالعه نمودم. از اينکه آن دوست عزيزم را بعد از تقريبا پانزده سالِ پر از حوادث، زنده و صحتمند يافتم، نهايت خوشحالم. ما سالهای زيادی همکار و دوستان خوبی بوديم. يادِ آنروز ها گرامی باد!
دوست عزيزم آقای رومان، در سال 1382 خورشيدی، کتابی را تحت عنوان«درس ها و اندرز ها»، که از وقايع و حوادث ساليان جنگ در افغانستان حکايت می کند، به رشتهء تحرير درآورده است. اين کتاب در 121 صفحه شامل يک مقدمه، بررسی حاکميت های ح.د.خ.ا در سه مرحله، دوران اقتدار مجاهدين افغان، حکومت طالبان و ادارهء موقت حامد کرزی، با نتيجه گيری های جداگانه ای هر مرحله، و در پايان يک نتيجه گيری عمومی می باشد. طوريکه در مقدمه ای کتاب می خوانيم، کتاب با ياری آقای سيد طيب جواد سفير افغانستان در ايالات متحده امريکا، به چاپ رسيده است.
در جريان سالهای بعد از سقوط حکومت نجيب الله، کتب زيادی در قبال حوادث و رويداد های جنگ در افغانستان به رشتهء تحرير درآمده اند، که به مشکل می توان تمام آنها را آثار تحقيقی ناميد. اگر يک نويسنده کوشيده است حقايقی را بيرون کشد و اثری بيافريند، نويسندهء ديگری به عوض آنکه به تکميل و غنی سازی آن اثر قلم بردارد و به تحليل بيشتر حوادث برود، بنابر تعلقيت اش به يکی از احزاب و تنظيم ها، در نکوهش و تکفير آن اثر گام برداشته است، که در نتيجه هر دو اثر زير سوال رفته اند. از اينرو چگونه می توان اينگونه آثار را در کتابخانه های ملی نگهداشت و از آنها در آينده بهره برد؟!...
شايد خوانندهء عزيز اين سطور از خود بپرسد، که چرا خواسته ام به نقد کتاب«درس ها و اندرز ها» که نويسندهء آن زمانی دوست و همکارم بود، پرداخته ام. آيا با اين عمل، دوستی ما خدشه دار نخواهد شد؟ من در اين باره از دو شخصيت نامدار: بزرگ علوی و جواهر لعل نهرو، در ذيل نقل قول ميکنم:
بزرگ علوی دانشمند و مبارز فقيد ايران، زمانی گفته بود:
«در پهلويت انسانی را می کشند و بتو می گويند: بتو ارتباط ندارد، چيزی مگو و رويش فکر مکن!... من نمی توانم در تخيلات زندگی کنم. آنچه در اطرافم بوقوع می پيوندد، بالايم شديدا اثر می گذارد...»
به تائيد گفتهء بالا، من نيز نتوانستم در برابر بعضی قضاوت های دوست عزيزم آقای رومان خاموش بمانم، لذا ناگزير بودم عکس العملی نشان بدهم، اما باور کامل دارم که دوستی ما نه تنها خدشه دار نخواهد شد، بل محکم و پايدار باقی خواهد ماند.
و آن بزرگوار ديگر جواهر لعل نهرو در اثر خويش(زندگی من)، خاطر نشان ميسازد که، در رابطه با مسايل مهم اجتماعی، نبايد پيوند های شخصی و خانوادگی، مانع بيان حقيقت گردد. بايد حرف و اعتراض خود را در رابطه با مسايل مبرم اجتماعی صريح گفت و جايگاه خويش را تعيين کرد. نهرو اين گفته ها را دور افتاده در رابطه با اختلافات اش با مهاتما گاندی رهبر ملی هند اظهار داشته بود، که او نبايد بنابر مناسبات نزديک و احترام شخصی ايکه به «گاندی جی!» دارد، از اختلافاتش با او سخن بگويد.
لذا باکی نيست و عيب هم ندارد اگر بين دوستان بسيار صميمی نيز، چنين جرو بحث های صورت گيرد. اما به شرط آنکه: اولا عفت قلم صدمه نبيند، و دوم غرض از چنين نقد و بررسی ها، خيرخواهی و اصلاح طلبی باشد، نه در جهت تضعيف و خورد ساختن شخصِت مقابل!
کتاب «درس ها و اندرز ها» را از طريق انترنت مطالعه نمودم. لذا در مورد قطع و صحافت آن چيزی گفته نمی توانم. طرح روی جلد کتاب، طوريکه بر روی صفحهء مانيتور کمپيوتر مشاهده می شود، با عکس های نور محمد تره کی، حفيظ الله امين، ببرک کارمل، داکتر نجيب الله، صبغت الله مجددی، چوکات سياه رنگ که بايد ملا محمد عمر را تمثيل کند، به ترتيب يکی پهلوی ديگر قرار داده شده اند، اما عکس آقای کرزی در قسمت بالائي کتاب با سايز بزرگتر از ديگران به چشم می خورد، که در اولين نگاه، کتاب را سوال بر انگيز می سازد. جابجايي عکس های رهبران وقت، به ترتيب دورانهای مشخص تاريخی صورت گرفته، اما جا و مقام آقای کرزی در روی جلد کتاب، در صدر همه شخصيت های قبلی قرار دارد.
همين نگاه اول، خواننده را قبل از آنکه به متن برود، به اين تفکر می اندازد، که محتويات درونی کتاب نيز بايد جانبدارانه و به نفع شخص مافوق(کرزی) نوشته شده باشد. لذا خواننده که هميشه در جستجوی حقايق پيرامون اوضاع ديروز افغانستان است و به هر کتابی چنگ می اندازد، با نا اميدی آنرا به خوانش می گيرد، چه تسلی ده اش همان گفته است که: «هر کتابی به يکبار خواندن می ارزد!».
شايد خوانندهء متجسس در ابتدا به اين فکر افتد، که نويسنده در چاپ و آرايش کتاب ممکن قصوری نداشته و آن کار دور از ساحهء تصميم و ارادهء او انجام گرفته است، ولی وقتی به متن کتاب داخل می شود، حدسش به يقين مبدل می گردد. زيرا نويسنده در مقدمه ای کتاب از آقای سيد طيب جواد، که در قسمت چاپ اثر او را ياری و کمک کرده است، متشکر و سپاسمند است. معلوم دار که آقای سيد طيب جواد محتوی کتاب را از نظر گذرانده، و بعد از آنکه آنرا بحال خويش(دولت موجود) مفيد دانسته، تصميم به چاپش گرفته است.
کتاب«درس ها و اندرز ها» را مانند ساير آثار اين دوره، نمی توان يک اثر تحقيقی خطاب کرد، زيرا علاوه از تعلقيت نويسنده به يکی از احزاب سياسی شامل در قضايای افغانستان، که بعدا" روی آن مکث خواهم کرد، با اساسات نگارش يک اثر تحقيقی نيز مزين نمی باشد: در پايان کتاب، هيچ منابع و ماخذ معتبر ايکه نويسنده برای قوت بخشيدن و اثبات ادعا های اثرش از آن کار گرفته باشد، به مشاهده نمی رسد، و معلوم می شود که نويسنده به مانند ديگر واقعه نگاران(!) تحت تاثير جو «تاريخ نويسی» قرار گرفته، و فقط چشم ديد ها، قضاوتها و استنتاجات شخص خودش را خواسته است، تمام «حقيقت» جلوه دهد و به خور مردم بدهد. ورنه امروز يک مقاله ای کوتاه و ساده را نيز نمی توان بدون مدرک و سندی نوشت، چه رسد به نوشتن حوادث و رويداد های يک برههء از تاريخ يک کشور جنگ زده را.
آقای خليل رومان، که خود در مقدمه ای رساله اش از اينهمه تاريخ نگاری ها و واقعه نويسی ها بيزاری نشان می دهد، انگشت بر اين مساله می گذارد که، آيا اينهمه نوشتار ها، با معيار ها و اساسات تحقيقی و پژوهشی سازگار است و يا نه؟... او مقدمه اش را اينطور آغاز می کند:
«از مدت زمانی بدینسو تحریر خاطره ها، یادداشت ها، تبصره ها، مرور بر قضایا وچگونگی سیر حوادث سیاسی، اجتماعی نظام های سه دهه اخیر افغانستان و قضاوت های شتابنده، نامکمل وقسماً درست و نادرست روی عملکرد ها، کرکتر ها و نقش شخصی، گروهی و اجتماعی عده ای از رجال معمول گردیده است. اینکه اینکار خوبست یا بد، بنده به آن کاری ندارم. اما اینکه آیا با نوشتن و قضاوت در موارد مذکور از روش اصولی تحقیق پیروی گردیده یا نه؟ موضوع قابل بحث است، که باید با تحقیق و تتبع بیشتر بدان توجه نمود...»
نويسنده در اينجا به روش های معمول تحقيقی، برای آفرينش يک اثر تاريخی اشاره کرده و خودش بخوبی می دانسته چگونه بايد اثرش را می آفريد، اما عمل نمی کند و پلِ پای همان هايي را تعقيب می نمايد، که چند سطر بالا تر، مورد انتقاد و اعتراض قرار داده است.
اينکه آثار تحقيقی موردِ انتقادِ او تا چه حد با روش های معمول تاريخ نويسی نگارش يافته اند، مساله ايست که در اينجا نمی خواهم رويش بپيچم. اما بيائيد ببينيم که خودِ آقای رومان چگونه بر حوادث و رويداد های سالهای جنگ در افغانستان قضاوت می کند، و چه حقايقی را بی غرضانه بيرون می کشد:
همانکه می گويند: «اصلاحات را از خود بايد آغاز کرد!»، آقای رومان نيز بايد در بيان حقايق از خود شروع می کرد. او که يکی از اعضای سابق ح.د.خ.ا(حزب وطن) بودند، خويشتن را در پشتی کتاب اينطور معرفی می کند:
« خلیل رومان در سال 1335 در کوچه دیوان بیگی شهر کهنه کابل تولد گردیده است. تحصیلات خود را در لیسه عالی استقلال، انستتیوت پولیتخنیک کابل و در سال های خدمت در انستتیوت علوم اجتماعی در بخش ژورنالیزم و ادبیات بپایان رسانید.
در ادارات مختلف ریاست دولت بصفت کار شناس ارشد، لکچر دهنده، نویسنده و تحلیل گر کار نموده و مقالات متعددی در عرصه های اجتماعی، سیاسی و ادبی برای مطبوعات داخلی و خارجی نوشته است. از نوشته های چاپ شده موصوف "داستان بلند سرنوشت" و "مجموعه داستانها" را میتوان نام برد.
انتقادات صریح و روشن او از موجودیت قوای شوروی، یکه تازی ها و عدم توانائی مسؤلان دولت در ایجاد جبهه وسیع وطندوستان افغانستان، او را مقهور رهبری های سطوح مختلف گردانید که در نتیجه دو بار تبعید شد. با آغاز مصالحه ملی بحیث رئیس دفتر – دستیار داکتر نجیب الله در طرح مبانی تئوریک و پراتیک این سیاست مشوره های مهمی را ترتیب نمود. خلیل رومان با اعتقاد به تأمین صلح، وحدت واقعی ملی، وطندوستی و خدمت صادقانه بمردم، با چهار فرزند خویش در شهر کابل کار و زندگی می نماید.»
طوريکه در بالا ملاحظه می شود، آقای رومان از زندگی سياسی و اينکه قبلا عضو کدام حزب سياسی بوده، هيچ سخنی به ميان نيآورده است، گوئي نخواسته آن سالهای زندگی را در عمر عزيزش حساب کند. اما اينکه مخالف موجوديت قوای شوروی بوده و يا اينکه از يکه تازی و عدم توانائي مسوولان دولت انتقاد بر لب داشته و دو بار تبعيد گرديده است، درست بياد ندارم.
آقای رومان معتقد است که، خواننده وقتی کتابی را ورق می زند، می خواهد حقايق را بداند. اما اينکه چرا خود عمل نکرده و حقيقتی را پنهان داشته، فهميده نمی شود. او در مقدمه ای کتابش مینويسد:
«... فکر میکنم وقتی قلم بدست می گیریم و در موضوع و مبحثی آنرا جولان میدهیم، عمده ترین هدف اینست تا خواننده را صمیمانه در برابر حقایق قرار دهیم. حقایقی که گاه گاه علی الرغم حب و بغض ما، علی الرغم میل درونی ما، واقعاً موجود اند. چه باک اگر این حقایق علیه منافع مصلحتی گروه یا حتی علیه کرکتر و شوونات شخصی خود ما باشد...»
حال وقتی خواننده در می يابد که آقای رومان چنين حقيقتی(عضويت در ح.د.خ.ا) را پنهان داشته و آنرا از زندگی خويش حذف نموده، آيا فکر نخواهد کرد که: مبادا در بيان ديگر «حقايق» مندرج در اين اثر«درس ها و اندرز ها» نيز به مسخ حوادث پرداخته و مطالبی را از قلم انداخته باشد؟…
***
قسمت اول کتاب«درس ها و اندرز ها» طوريکه در بالا نيز اشاره شد، به تحليل مراحل سه گانه ای قدرت ح.د.خ.ا وقف شده است. تاکيد نويسنده بيشتر روی لغزش ها و خطا های حاکميت است، آنچه از جانب افراد و شخصيت های چون تره کی و حفيظ الله امين آغاز يافت و در دوره های بعدی نيز به درجات مختلف تکرار شدند.
قابل تذکر اين است، که آقای رومان هيچ اشاره ای در اين مورد که، آن تخطی ها فردی بوده و با برنامه و خط فکری حزب مغايرت کامل داشته، نه نموده است. نکته ای اساسی هم در همينجاست که، بالای ح.د.خ.ا همه حوادث(هفت ثور و ششم جدی) هردو تحميل شدند. ما در آن ساليان(1357)، خواهان تصرف قدرت سياسی نبوده ايم. در اين مورد از مرحوم محمد ابراهيم عباسی نقل قول می کنم:
مرحوم محمد ابراهيم عباسی وزير مطبوعات زمان شاه، روزی در يک بحث فاميلی، در بارهء اينکه «پرچمی» ها خواهان تصرف قدرت در يک کوتاه مدت نبودند، اينطور حکايت نمود:
مدير قلم مخصوص ام برايم اطلاع داد که کارمل قبلا وعده ملاقات با شما را گرفته و در اتاق انتظار منتظر اند. گفتم بگوئيد داخل شوند. ايشان برای تمديد جواز نشرات«پرچم»، وقت گرفته بودند. من در خلال صحبت کوتاه با وی از او پرسيدم که: چه فکر می کنيد، چه وقت حزب تان به قدرت سياسی خواهد رسيد؟ کارمل تاملی کرد و بعد جواب داد: نسل کنونی بالای تصرف قدرت فکر نمی کند. من اصرار کردم که حد اقل تخمين کنيد. در جواب گفت: شايد پنجاه سال بعد!...
آنچه قابل يادآوريست اينکه، آقای رومان به همه آن اشتباهات و لغزش های آن دوران، از موضع يک (غير حزبی) سخن گفته، و لذا کوشيده است ضعف ها، اشتباهات و کمبودی های رهبران حزب را در همه مراحل قدرت، در ناتوانی خط فکری و عقيدتی آنها، يعنی در ايديولوژی حزب سراغ کند، در حاليکه اگر به اسناد حزب (اساسنامه و برنامه) مراجعه شود، با هرآنچه در عمل اجرا شد، کاملا مغايرت دارد.
احسان طبری شخصِت نامدار و انقلابی ايران، در اثرش «بنياد آموزش انقلابی» در جايي می نويسد: اگر مرحله ای (ملی- دموکراتيک) با صبوری و تحمل و عاری از شتاب طی نشود، در جامعه چنان بحرانی بوجود خواهد آمد، که به سادگی حل نخواهد شد...
آری! در کشور ما چنان هم شد. شتابزدگی های مرحله ای اول قدرت، جامعه ای ما را به سوی بحران بزرگی کشانيد، شتابزدگی هائيکه از انحراف فکری و ضعف های نفسانی رهبران ناشی می شد، نه اساسات علم جامعه شناسی ايکه، ما بر بنياد آن طرزالعمل خويش را استوار نموده بوديم.
کاستی ديگری که در تحليل آقای رومان وضاحت دارد، عدم اشاره به عامل خارجی بحران در کشور و سهم و نقش مستقيم امپرياليسم جهانی و در راس امريکا، در رابطه با جنگ افغانستان است. بعد از فروپاشی شوروی، علاوه از جواسيس پاکستانی تبار استخبارات «سيا»، شخص ويليام کيسی مشاور امنيت ملی رئيس جمهور پيشين کارتر، در خاطرات خويش از پلانهای صحبت می کند، که چگونه ايالات متحده و دستگاه استخبارات آن، شرايط را در جهتی عمدا" انکشاف دادند، تا شوروی مجبور گردد به افغانستان لشکر بکشد و انتقام شکست ويتنام را بگيرد. ولی متاسفانه از اين مسايل هيچ تذکر و حتی اشاره ای کوچکی نيز در کتاب «درس ها و اندرزها» ديده نمي شود. شايد موقعيت فعلی و وظيفوی نويسنده ايجاب می کرد، از پهلوی حقايق بگذرد، نه دخول در عمق آن. ولی آيا بهتر نبود اصلا چيزی نمی نوشتند و چند سالی ديگر نيز صبر می کردند، و در يک هوا و فضای نسبتا" باز سياسی، به نوشتن چنين يک کتاب مبادرت می ورزيدند؟... درست نمی دانم.
در قسمت دومی کتاب، از معلوماتی سخن می راند که برای خواننده جالب نيست، زيرا امروز نيز همان حالت در کشور ادامه دارد. مثلا اينکه در هر اداره و موسسه، مشاورين روسی ابتکار عمل را داشتند و يا اينکه در عملياتها قومانده از روس ها بود، و از همين گونه حرف ها...
آقای رومان وقتی اين سطور را می نوشته، به گمانم فراموش کرده بودند که سربازان دريائي امريکا در کشورش، همان عمليات هايي را انجام می دهند، که روس ها انجام می دادند. آيا در عملياتهای امروزی ابتکار عمل از امريکائيها نيست؟ اگر ابتکار عمل از افغانهاست، چرا هزاران افغان بی گناه توسط طيارات شکاری آنها بخاک و خون کشانيده شدند؟ آيا اين همه عملياتها بدون مشاوره و نظرخواهی افغانها صورت نمی گيرد؟ آقای کرزی خود اخيرا اعتراف کردند که امريکائيان مرتکب اشتباهات شده اند. چنانچه در سايت بی بی سی مورخ 15 ماه می سال روان، آمده است:
«... آقای کرزی گفت نيروهای آمريکايی در جريان عمليات نظامی خود عليه نيروهای وفادار به دولت سابق طالبان و مظنونين به فعاليت های تروريستی، مرتکب اشتباهاتی شده اند...».
و در مورد مشاورين روسی که در ادارات آن دوران بودند، آيا امروز در ادارات کابل امريکائيها مشاورين ندارند؟ (مراجعه شود به گزارش جريدهء«انصاف» چاپ کابل تحت عنوان: «اتاق 202 - در حاشيهء تجاوز جنسی يک مرد امريکائي(مشاور وزارت- نگارنده)به يک پسر بچهء افغان) که در شماره 64 «آزادی» نشر گرديده است.» مردم افغانستان هرگز شاهد چنين جنايات در دوران اقامت نيروهای شوروی در کشور نبودند.
من در اين سطور نمی خواهم روس ها را بر امريکائيها برتر جلوه بدهم. هدفم از حقايقی است که بايد در کتاب آقای رومان انعکاس می يافتند، تا به آن گفته عمل می شد که در مقدمه گفته اند:
«... عمده ترین هدف اینست تا خواننده را صمیمانه در برابر حقایق قرار دهیم. حقایقی که گاه گاه علی الرغم حب و بغض ما، علی الرغم میل درونی ما، واقعاً موجود اند...»
در بخش دوم حوادث و رويداد های کتاب، از سرقت آثار عتيقه ای کشور ما توسط روس ها سخن گفته شده است، که کاش با استناد و ارائه مدارک همراه می بود. من نمی گويم که اينکار صورت نگرفته، ولی حکم کرده نيز نمی توانم، چون بايد آنرا ثابت سازم. تفاوت يک اثر تحقيقی تا فقط نوشتن، در همين مستند سازی گفتار و احکام ماست! ولی کاش از غارت لاجورد و زمرد کشور بدست مجاهدين که خود بدان معترف اند، حد اقل اشاره ای در کتاب آقای رومان می شد، تا باور ما می آمد که تحليلگر ما، دارند قضاوت سالم می کنند.
آقای رومان، در جايي از تشکيل (جبههء ملی پدر وطن) در زمان ببرک کارمل، با اين انتقاد که آن جبهه در گرو حزب حاکم بود، و تمام کار های آن تحت کنترول اعضای حزب صورت می گرفت، سخن گفته است.
جبههء ملی پدر وطن، در شرايطی ايجاد شد، که کشور عملا در آتش جنگ می سوخت. در چنان شرايط که علاوه از جنگ خونين نظامی، جنگ روانی نيز با شدت جريان داشت و روزانه صد ها کانال راديوئي و تلويزِونی بر ضد افغانستان نشرات داشتند، چه توقع وجود داشت که بهتر از آنچه بود، انجام می شد؟ ايجاد جبهه بحيث اولين گام خواهی نخواهی دارای نواقص و کاستی ها بود. اما اين در حقيقت جنگ بود که نگذاشت جبهه به شکل واقعی به کارش ادامه دهد.
علت اينکه چرا جبهه تقريبا در محاصره حزب بود و اکثريت کارمندان و دست اندرکاران آن حزبی ها بودند، آن بود که بر اثر جنگ روانی شديد، اکثر غير حزبی ها حاضر نمی شدند با دولت همکاری کنند. يا فاصله گرفتند و يا ترک وطن نمودند. آنها هراس داشتند و خطر جانی آنها را تهديد می کرد. باز هم از مرحوم محمد ابراهيم عباسی وزير اطلاعات و کلتور دوران شاه مثال ميآورم:
آقای عباسی که مدتی هم والی ولايت وردک، رئيس راديو و رئِس روزنامه انيس بود، در ملاقاتی از جانب ببرک کارمل دعوت شد تا در وطن بماند و وظيفه ای دولتی يي را اشغال نمايد. موصوف از من(بر اساس روابط فاميلی) خواست تا از موضوع سهم در قدرت بگذريم و پاسپورتی تقاضا کرد و روانه ای هند و بعد امريکا شد و در همانجا داعی اجل را لبيک گفت. روانش شاد!
او واقعا می خواست در کشور باشد و عملا با دولت همکاری کند، اما تحت فشار و تهديد قرار داشت، تا هرچه زودتر کشور را ترک گويد. لذا در چنين هوا و فضا، زياد دشوار بود جبههء ملی پدر وطن، بحيث يک نهاد واقعا" ملی، عرض اندام کند، اما از آنجائيکه حزب برای مردم افغانستان وعده ای چنين جبهه ای(جبههء متحد ملی) را در مرام نخستين خويش داده بود، آنرا عملی ساخت و ايجاد کرد.
در صفحه نهم کتاب«درس ها و اندرز ها» می خوانيم:
«... وقتی ببرک کارمل با پشتون ها مواجه می گشت و همکاری آن را به نفع خود میدید، از ته دل تظاهر به تعلقیت خود به قوم پشتون میکرد. اما زمانیکه تاجکها را وسیله تحقق امیال خویش میدانست، خود را تاجک قلمداد میکرد...»
طوريکه در بالا اشاره کرده ام، همه احکام و روايات آقای رومان، بدون سند و مدرک اند. حالا چگونه ثابت می کند، که کارمل گاهی خود را پشتون و گاهی تاجيک می ناميده است؟ تا جائيکه من بياد دارم، او در بين چهار رهبر، يگانه شخصيتی بود که با مرض «قوم ستيزی» و «زبان ستيزی» مصاب نبود. او يک انترناسيوناليست واقعی بود! (فراموش نشود که غرض از تحريری بالا، باز هم فقط و فقط اشاره به غير مستند بودن قضاوتهای نويسنده است.)
در صفحه دهم، آقای رومان حزب را متهم به آن می کند، که چرا رژيم ايران را«آخوندی» می ناميد. او اينطور می نويسد:
«... نزدیکی و دوستی روز افزون افغان- شوروی نه تنها مایه بیم و هراس مردم افغانستان، بلکه مایه نگرانی های عمیق مقامات پاکستان و ایران نیز بود. بخصوص که رهبری افغانستان علیه انقلاب اسلامی ایران تبلیغات براه انداخته و آنرا بحیث ایجاد کننده رژیم قرون وسطایی محکوم میساخت و رهبران آنکشور را ((آخند)) ها می نامید...»
درست نفهميدم که چرا آقای رومان به چنين خطابی مخالفت دارند؟ مگر اين نظام، يک نظام آخوندی نبوده و نيست و با قوانين قرون وسطائي عمل نمی کند؟...
به بررسی ادامه می دهيم و به يک تبصره ای جالبی ديگری می رسيم، آنجا که در صفحه يازدهم کتاب، از دشمنی با پاکستان صحبت شده است. او می نويسد:
«... سیاست دشمنی بی لزوم با پاکستان بیش از حد رشد داده شد. این امر چانس ها و امید های طویل المدت مردم افغانستان را برای حل منازعات از طریق تفاهم و مذاکره دوستانه از میان بر می داشت. در عوض تلاش بعمل میامد تخم کینه و دشمنی با مردم پاکستان در اذهان عامه بارور گردد...»
به نظر من، در اينجا بجا بود تا آقای رومان از سياست دولت های پيشين در قبال اختلافات ما با پاکستان نيز انتقاد می کرد، از سياست های دوران«بابای ملت!» و عمو زاده اش. ح.د.خ.ا در حقيقت آن دشمنی را چون بسا مسايل ديگری، از رژيم های قبلی به ميراث برده بود و در آن شرايط نمی توانست به آن پايان بخشد، زيرا پاکستان عملا به تخته خيز تجاوز عليه افغانستان مبدل شده بود و شعار«جنگ تا آخرين افغان!» را که از واشنگتن توصيه شده بود، به پيش می برد. لذا در چنين شرايط، اين پاکستان بود که کينه توزی می کرد و گروه های مسلح و تروريست ها را به افغانستان گسيل می داشت. در چنين حالت از ح.د.خ.ا چه انتظار داشت؟... بايد در عوض آنهمه بم و راکت و آنهمه جنازه های جوانان ما، که همه روزه بخاک سپاريده می شدند، دسته های گل به «اسلام آباد» روان می کرديم؟!...
خوب، برای يک لحظه قبول می کنيم که بلی، دسته های گل بايد می فرستاديم. آيا داکتر نجيب الله مرحوم با اعلان مشی مصالحه ملی، که در حقيقت دسته گلی بود در مقابل وحشت آفرينی جنگ طلبان، مبادرت نورزيد؟ نتيجه چه شد؟ آيا آنها صلح را پذيرفتند، و يا اينگه همان تصميم جنرال اختر عبدالرحمن را که (کابل بايد بسوزد!)، عملی ساختند؟... آيا داکتر نجيب الله خود قربانی همان سياست نشد؟... باقی قضاوت را به خوانندهء آگاه می سپاريم.
اگر به جزئيات بروم و کتاب آقای رومان را سطر به سطر و مرحله وار به نقد گيرم، ترسم از آن است که خود کتابی خواهم نوشت به بزرگی «درس ها و اندرزها»، لذا از بسياری مسايل می گذرم و با چند تذکر کوتاه در مورد حوادث و رويداد های دوران حکمران فعلی(کرزی) مندرج در کتاب«درس ها و اندرز ها»، به اين بحث نقطهء انجام می گذارم:
بررسی اين دوران در کتاب«درس ها و اندرز ها» زياد شکل و رنگ دولتی دارد و از تبليغات به نفع اداره کرزی و دوستان امريکائي اش برخوردار است، چنانچه اشغال افغانستان را توسط نيروهای نظامي امريکا (عمليات نظامی امريکا) عنوان می کند و هيچ اشارهء به دلايل، انگيزه ها و استراتيژی چنين يک حضور در يک دراز مدت، و فجايع و کشتار های کنونی هموطنان ما توسط نيروهای مذکور، نه نموده است، گوئي «دنيا گل گلزار است!». از مواد توافقات «بن» بحيث سنگ بنياد تحولات مثبت در افغانستان ياد شده و هيچ اشاره ای به کمبودی ها و ضعف های آن، نشده است./
(ن. روشن- دنمارک)