يادی از ميرضياء احمد ندايی
ميرضيأ احمد ندايی فرزند مرحوم ميرنوراحمد ندايی در سال 1334 هـ شمسی در يک خانواده روشنفکر در شهر کابل متولد گرديده ، بعد از دورهً مکتب ابتدائيه و متوسطه ، بکلوريا خويشرا در سال 1354 از ليسه عالی حبيبيه موفقانه بدست آورد.
موصوف در سال 1355 هـ شمسی شامل مکلفيت عسکری و در سال 1356 ترخيص گرديد. زنده ياد ندايی در سال متذکره کارمند رياست آبرسانی وزارت فوايد عامه گرديد و بعد از سپری نمودن مدت سه سال ماموريت در سال 1359 هـ ش جهت تحصيلات عالی عازم اتحاد شوروی گرديد.
ميرضيااحمد ندايی در سال 1365 با اخذ ديپلوم ماستری در رشته حقوق دوباره بوطن عودت نموده و مطابق رشته اش در چوکات محکمه امنيت ملی تقرر حاصل نمود و بنابر شايستگی بعد از مدت کوتاهی بحيث قاضی و رئيس يکی از ديوان های آن محکمه توظيف گرديد.
درسال 1369 هـ ش ، زنده ياد ندايی سمت رياست عمومی محکمهً جرايم عليه امنيت داخلی و خارجی کشور را عهده دار شد که البته وظايف متذکره را به حسن نيت ، لياقت و صداقت انجام داده که اهدای نشان ها ، مدال ها و تقديرنامه ها از طرف مقام رهبری کشور مبين استعداد و توانايی موصوف در امور محوله بود.
ضيااحمد ندايی نسبت داشتن عشق بوطن و مردم از جملهً مدافعين ديموکراسی ، ترقی و عدالت اجتماعی بود و پيوسته بخاطر زندگی طبقاتی مردم رنج ميبرد.
نامبرده علاوه بروظايف محولهً دولتی و حزبی عضويت انجمن حقوقدانان افغانستان را نيز داشت و همچنان عضو فعال کميسيون توحيد نظريات مردم در رابطه با قانون اساسی اخير کشور بود.
ميرضيااحمد ندايی بعد از سال 1371 هـ ش وظيفه رسمی نداشته و مجبورا بخاطر حفظ کرامت انسانی ، حيثيت و عزت خويش مانند ساير افغانها تارک وطن گرديد و مطابق تمام نورم های حقوق بشر و کانوانسيون ژنيو راهی کشور آلمان شد. اما دوری از وطن ، اوضاع و احوال وطن و شرايط مهاجرت سخت او را متاثر و متألم ساخته بود و گاهگاهی اين شعر استاد خليلی را بزبان ميآورد :
خدايا بی کفن مردن غمی نيست
مرا از بی وطـــن مردن نگهدار
اما با تأسف و تألم که ايشان بتاريخ 26 می سال جاری نسبت حمله قلبی که انگيزهً آنرا ميتوان آوارگی و بی سرنوشتی خواند در کنج غربت ، مهاجرت و دور از وطن عزيز افغانستان چشم از جهان پوشيد.
ضيأ ندايی متاهل بوده و يک پسر 19 ساله دارد.
ما درحاليکه وفات نابهنگام اين هموطن با درک را به فاميل ، دوستان و علاقمندان مرحومی تسلبيت می گوييم ، برای بازماندگانش صبر جميل و برای مرحوم ندايی طلب امرزش ميکنيم.
پارچه شعری از نظير ظفر
امريکا
در سوگ ندايی
غما که از غـــــــــم تو سوگوار شدم ضيأ زديـــــده من رفت و شام تار شدم
فلک طريق مروت نداشت با من اگر به کام خويش شدم ، آنگه اشکبار شدم
دراين بهار اميد وصال روی تو بود من از خزان فراق تــو زرد و زار شدم
تو از نويدی نـــويد تو می گرفتندی بسان بسمل غم ديده خـــــــاکسار شدم
شـــــــنو خيـال ندايی ندای گريهً من که از مصيبت هجران ، آبشار شدم
به دوســـتان تو گويم چسان تسليت زهوش می روم هر لحظه بيقرار شدم
ضيای چشم ظفر را بخاک می مانم و خاک بر سرمن شد که خاکسار شدم