همراز کابلی
یادی از پیکره های خفته بخون
جهان با گردش و سیر طبیعی خود هزاران رجال برجسته را پرورش داده و نبوغ بخشیده است .
صفحات روزگار جاویدانگی اشرا چون مشعل تابنده ای پاسدار گردیده که هر ظلمتکده ایرا منور کنان افسانه و قصه های رهروان ومسافرهای راه های صعب و دراز ساخته است این افسانه سازان چون اقتابی متجلی با اندوخته های علمی شان در دلها جاویدانه ماند گار اند انها از زبانی به زبانی باحرمت فروان گردش می نما یند و نقش خود را چنان بر صفحات اوراق دهر حک ساخته که هیچگاه تند باد حوادث به باد فراموشی اش گرفته نمیتواند .
کشور باستانی افغانستان از مجموعه با غیست که گلهای رنگارنگ و همیشه بهار را در اغوش گل
وشش پرورانده و جاویدانش کرده است .
شهر زیبای کابل
شهر زیبای کابل قلب افغانستان که در زیبایی طبیعت سرامد و بی نظیر است بدامان پاک و نظیف خویش هزاران ناموران را پروریده تا قیام قیامت ماندگارش ساخته است .
اگر چه طوفان و حوادث روزگاران دشوار با نا ملایمتی های سرد تند باد های خطیر و تکاندهنده بخاطر ازبین بردن این مشعلداران و خامه پردا زان از هیچگونه تلاش مذبوحانه ای خود دریغ نورزیده اما سخن پردازان و هنر افرینان این کشور باستانی چون کوه پایه ها محکم و استوار بجای خویش باقیمانده اند و محبوب القلوب مردم خود گردیده اند .
کابل . غزنه . ام البلا د بلخ . هرات باستان وغیره شیرمر دانی را تربیت و پرورش داده که از راه سخاوت ادبیات کشور را غنا بخشیده ا ند .
فقیران راه خداوند ( ج ) بوریا نشینان در بزمگاه فقیرانه خویش از سخاوت این پرورش یافته گان با احترام یاد هانی داشته و طالب نیک نامی این خدمتگذاران عرصه عرفان و معرفت گردیده اند .
شهر زیبای کابل با داشتن اب و هوای ملایم و گوارا هزاران رجال و مشعلداران را به جامعه تقدیم داشته که نام نامی شان در ورقهای خاطرات خامه افرینان و مشتاقان ادب چنان مرقوم است تااگر یکی را نام بگیریم دیگرش را بگونه مثال بگوییم .
در زاد گاه با نام و نشان چون مستانشاه کابلی . مرزا محمد جاذبی کابلی . استاد محمد ابراهیم خلیل . خلیل الله خلیلی . صوفی غلام نبی عشقری . محمد انور بسمل . ملک الشعرا صوفی عبدالحق بیتاب .و دیگران مردی دیگری در برج اسد سال 1319هجری شمسی در بابا ی خودی علیه الرحمه کابل در خانه مرد خدا پرست صوفی مشرب به اسم میر حسام الدین پا به عرصه ای حیات میگذارد که صف این شیرا زان را رونق بیشتر میدهد .
این طفل نو زاد ازهمان اوان کودکی لبخند مستانه به لب و در سیمایش اثار بزرگی بخوبی هویدا بود روی همین عوامل فامیل و دوستان گرامی در صد د نامگزاری اش میگردند هرکدام نامی میگویند که مقبول خاطر همگان نمیگردد .
زیرا این همه دوستان در صدد انند تا نامی باشد که بزرگی این طفل سراپا نور را افاده کرده و جوابگوی بالجمله خوبی هایش باشد .
همه باهم از روی قران پاک این کلام لایزالی نامش را کبیر می نهند که مقبول خاطر همه گردیده لبیک میگویند تبریکی میدهند و دهان شیرین میسا زند
سید کبیر از همان اوان طفولیت با کتابچه و قلم انس میگیرد پدر و مادر مهربانش انچه از مهر و عاطفه ای انسانی در نهاد داشتند در پرورش وی دریغ نمیورزند تلاش و سعی همه جانبه شانرا بخاطر پرورش سالم سید کبیر بخرچ میدهند سالها سپری میگردد و سید کبیر با علایق سرشار دوره اموزش را می پیماید ..
در سال 1333هجری شمسی اندمیکه چارده بهار زندگی راداشت طبع خدادادش را به ازمایش گرفته شعر میگوید افسانه میسازد تا در اسمان ادب چون نور .چون ستاره میدرخشد .
او نخستین کلامش را از سخاوت پروردگارش یادنموده اغاز میکند
درحضور کبریایی بنده ای مهجور نیست
هیچ مخلوقی زلطــف لا یزالی دور نیست
سید کبیر اهسته اهسته بصوب هنر افرینی و شعر سرایی گام می نهد شعرا . فضلا دانشمندان را گهی مهمان و گهی میزبان میگردد او هر روز صبح نخست با صوفی کامل حضر ت غلام نبی عشقری دیدار نموده بعد از اخذ دعا راهی کار زارش میگردداو که تا زه به جوانی گام نهاده عشق سرشار دیوار های قلبش را فرا گرفته محبت خداوندی و عشق حضرت رسول اکرم بدلش جولان میزند که شب هنگام بعد از ادای نماز خفتن زمزمه سر میکند هلهله برپا میشود .
شاه مدینــــــــــــه سردار عالم
محبـــــوب یزدان رحمی بحالم
غرق گـــــــــــنایم سوی تو ایم
بخـشا نجـــــــــاتم ای رهنمایم
نور خدایی کــــــــــان سخایی
قلـب مرا بخش نور و ضیایی
از بهر عصیان هستم پریشان
دارم همیشه چشـــمان گریان
شافــــــع محشر محبوب داور
جزتو ندارم غمـــــخوا ر دیگر
این افریده ای زیبا زمانیکه به اواز استاد موسی قاسمی هنر مند چیره دست کشور از لا بلای امواج رادیو بگوش هموطنان میرسد چنان چنگ بدل شیفتگان ادب و تصوف میزند که در هر خانه و مجلس سر اغاز زمزمه ها گردیده و سید کبیر در انظار مردم یک مرد با خرد فاضل رقم میکند و سید کبیر استوار میشود .
هنرمندان همه سراغش میگیرند پروانه وار بگرد شمع ارزویشان میچرخند از چکیده های این مرد فاضل استفاده میبرند که بعد ها سرو ده ای دیگرش گل میکند .
به عشق تو کردم تباه زنده گانی
ولی ای جفا جو تــــو قدرم ندانی
وفایــــــــت ندیدم به پیری رسیدم
کنون اشک ریـــــزم به یاد جوانی
دل من به عشــقی گرفتار چون شد
ندیدم ز انــــــــــدم دیگر شادمانی
این خامه پردازی اش چنان بدل عشاق رخنه زد که سر اغاز اکثر تصنیف ها و زمزمه های صاحبدلان گردید
اما استوار یکی بعد دیگری برای مردمش ارمغانها ی داشت .
در صف رندان بزمش کس چو من دیوانه نیست
نعره های حســــــرتم از رحمتش بیگانه نیست
اب دریا تا نشـــــــــــــــــوید سینه چا ک صدف
در دل دریا هر گـــــــــــــز گوهر یکدانه نیست
سروده های نازنین استوار را زرف بنگریم او شاعری نبود که با مداحی در دل اربابان راه بیابد فقیرانه در گوشه ای برا ی مردمش میگفت و شاعر مردمی بود .
با مردم خود راز های داشت . سید کبیر استوار تصنیف های بیشماری را از طریق رادیو تلویزیون مجلات . جراید . و روزنامه ها به شیفته گان شعر و ادب ارزانی داشته که هرپارچه افرینش او چون در عدن روشن گر بزمهاست .
شاعر توانای ما در طول 39 سال اضافه از هزاران تصنیف . غزل . قصیده . رباعی . مخمس وغیره سروده که صفحات روز نامه ها . مجلات .جراید . رادیو و تلویزیون را رنگین ساخته است .
استوار بی صبرانه پیروزی انقلابی اسلامی را چشم براهی داشت تا انتظارش پایان یافت با پیروزی انقلاب اسلامی و فرو پاشی اتحاد شوروی سابق استوار گامی برداشته و چنین میسراید.
ازجهـــــــــــــــــــــاد برحق ما شوروی پاشان شد
شرمـــــــــــــــسار اندر جهان از غیرت افغان شد
لشکر سرخ بعد دستــــــــــیابی به این مهد کهن
امد و رســـــــــــوا گشت شرمنده ای دورا ن شد
سهل و ساده زین وطن کی شوروی ها رانده شد
در راه دین و وطـــــــــن صد هموطن قربان شد
درجهاد ملــــــــــــــــــــت افغان بدیدم شو روی
گشــــــــــــــت مردود جهان فا تح مسلمانان شد
او که ارمانهای بدل داشت تا همه را باهم یکی ببیند . ا و که ارزو داشت تا در باز سازی فرهنگی کشورش سهم یابد اما افسوس صد افسوس .
حالا قصه ایست از هزاران غصه ها . قصه ایست از شهر شهدا . قصه ای غمها و شیونها قصه ای شکوه ها از گردش چرخ دون پرور .
فضای شهر قدیم کابل را دود و غبار الو ده ساخته بود فیر ها ی مرگبار راکت و سکر خانه های کابلی های مظلوم را منهدم میساخت و انو قت هم استوار مردمش را به صبر دعوت میکرد .
الا ای مــــــــــــــــــردم مظلوم کابل
صبور باشید خداجان مهربــان است
به کــــــــــــــــابل استوار ارامی اید
صدای صلح ازهر کوچــــــــــه براید
استوار سیوای اینکه مردمش را دلداری میداد فریاد مردم را از سمک به سما هم میرساند .
راکت و سکر ریز شد دشـــت و دمن کابل
شعله های اتش ریخـــــت کوه وبرزن کابل
صبح گاه شلیک توپ شامگاه هزار مرمی
شام شهر خمــــــــوشان صبح روشن کابل
جـــای خنده ای خورشید ابر ودود باروتی
خیمه مـــــــیزند هر روز طرف دمـــن کابل
استــــــــــــوار پریشان دید مردم دیار خود
شـــــــــــعر غم رقم بنمود بهر شیون کابل
استوربا صفای دل از مردم جهان ارزوی کمک داشت با تاسف که ازدهای جنگ فریادش را با شلیک توپ و راکت بدرقه میساخت و ازان سوی مرز ها برای عده از خانه خرابان دستور میداد تا گفته جنرال ضیا زمامدار پیشین پاکستان را به کرسی بنشانند زیرا او دستور داده بود که کابل غرق اتش باشد کابل باید بسوزد گماشته هایش در چار اسیا ب کابل دستور ویرانی شهر کابل را میداد ند جنرال حمید گل و قاضی حسین احمد رهبر جماعت اسلامی پاکستان هدایت میداد عده ای از بی خبران از حب الوطن من الا یمان دساتیرشانرا عملی میسا ختند
از کجا بیا غازم ؟ حال دل افسرده ام را چسان بیان کنم
چرا گلشن عشاق تهی از بلبلان شد ؟
چرا اشجار قیمتی ما بیکبارگی خشکید ایا ازان سوی اسمان باران نیامد ؟
چرا شب رفت سحر نشد شب امد و صدها چرا ی دیگر ؟
انشب خیلی ها ظلمانی بود ناجوانمردان با انداخت راکتهای کور هر خانه ای از با شنده گان کابل را ویران میساختند قیل و قال اطفال مظلوم شهر کابل از ثری به ثریا میرفت فیر های گوش خراش راکت و سکر از گلشن کابل خانه جغد ساخته بود ناگهان در جنب دهها جسد بیجان پیکر اغشته بخون سید کبیر استوار به چشم خورد انا لله و انا الیه راجعون
فریاد ها بلند شد
برو بلبل ازین گلــــــــــشن سفر کن
برو هجرت به شــهر های دیگر کن
که مرده بـــاغ و گل در شــهر کابل
بهر جا مـــیرسی این قصـه سرکن
الا کابل به زخمــــــــــهایت بمیرم
به چشمـــــــــــان نا بینایت بمیرم
بســـــــــــوزد دشمنانت در جهنم
بسوزوسازواوایت بمـــــــــــــیرم
سید کبیر استوار از جمله پنجاو چار سال عمرش سی و نه سال انرا در بخشهای مختلف فرهنگی مصروف خدمت به مردم بود اخرین روزگار حیاتش سال 1373در روزنامه هیواد کار میکرد یا دش گرامی روحش شاد و بهشت برین اشیانش باد .