درياباری

 

شادباشید روزه داران شاد وشاد!

چونکه رحمت رحمت دیگر گشاد

لحظه های پاک خوب اقترب...

لحظه ایجاب کفر مضطرب...

قصه ای گویم که شب پایان رسد

تا نوای دلکش آذان رسد

یوم پنجشنبه تا شام جمعه

گرد هم بودندگرگان رمه

 بو ربانی وسیاف باطله

پیرگیلانی ودزد قافله

چند تای رهبرخوب دگر...

از خداوازخلایق بیخبر!

معطل افطار بودند جمله شان

سفره رنگین ازکباب مرغ جان!

اندرین هنگام حامد جان کل

داشت بامهمان خوبش کلمکل

گفت: خانم رایزکای چپسک فروش!

بی وطن بودی هم خانه بدوش!

ما ترا برمیخ این درکوفتیم

هرچه گُه کردید بازت روفتیم!

گرنه زورما- تفنگ سالار ها

میکشد تنبان... در تالارها!

خیل سربازان ما گردوبرت

معجزات ما برپشت سرت!

ورنه آن جنرال با آن بایسکل*

توو بابا ی ترا سازدخجل!

گفت آن چپسک فروش کای مشتری

بگذریم زین جنگهای زرگری

اتفاقا روزه دارم این سفر

وای از فتوای سیاف برحذر!

رایس وکرزی با گروه آیساف

 (روژه ماتی) رفتند پیش سیاف  

پیش شد شینواری تک تک زد بدر

گفت بیرون شو کجایی ای جگر!

جست زد سیاف ودر را باز کرد

بوسه ها بردست خانم رایز کرد

گفت دیشب خواب دیدم اختران

اینک- تعبیرش توشاه دختران!

دید ربانی که کار از کار رفت

اوستاد ما پی دلدار رفت

گفت استادا بمان این ابلقی

گاه مجاهد گاه شاه اسبقی !

تا ربانی غیجکش را سر نمود

طبله سیاف را بی سُر نمود!

باز یافتند ضرب وتال یکدیگر

طنز ها گفتند بحال یکدیگر

ای کمونستان سرخ دوزخی!

جای تان دربین رهبر ها تهی !

یاد آن ودکای صاف صیقلی

یاد کشمشوف یاد ضربعلی...!

هم درین هنگام خوب آشتی

بازآنحضرت زنو گل کاشتی!

نشه بودو ریسمانش کنده بود

مستی عقلش را زکار افگنده بود!

 

گفت خانم رایس را کای مودراز!

چادری پوشید هنگام نماز

بایدت اسلام آری بیش من

ورنه خود دانی زسوق الجیش من!

گفت خانم رایس کای پیر شله

بگذریم زین خواست واز این مسله

گر مسلمانی چومولینای پاک

من ندارم از چنان اسلام باک!

گر مسلمانی چومنصور حلاج

ناتوانم من بسی ولا علاج.!

گرمسلمانی چوسیاف دورنگ

میگریزم ننگ دارم ننگ ننگ!

گرمسلمانی چو- ربانی- چور

من بسی دورم ازین کار ای حضور

گر مسلمانی چو توپیر دغل

من نخواهم از خدای عزوجل!

تا جهادی با کفار همساز شد.

صد گره از مشکل ما باز شد .!

 

***************************************

                  ۱

 اشکم بنگربيا که دریا شده دل

 چون پنجره ی بسوی تو، وا شده دل

 یک خس زغبار کس، درین خانه نماند

 غیر تو٬زهرچه هست تنها، شده دل.!

                ۲  

 صحرایی بُدم غبار پوشم کردی

 دریايی شدم- تمام- نوشم کردی

 چنگی بُدم و ترانه ها در دل من

 نشنفته شکستی وخموشم کردی .!

                 ۳

 گه مست٬گهی خمار٬گه در خوابم

 گه چشمه جاری ام گهی مُردابم

 گفتی: تو؛ دمی بیاو دریاب مرا

 خود گمشده ام تراچسان دریابم .!؟

               ۴

 سيمرغ شفق که صبح پر ميکوبد

 هنگامه ی پرسشم به سر می توفد 

 آن کيست که شب مرا سياه پوش کند؟

 وين کيست که با سپيد زر٬ميروبد.! 

                ۵

 از خجلت آنکه هيچ٬موزون نشدم !

 يک جو٬زسر ندامت افزون نشدم

 شب شرم ستاره هات پنهانم کرد

 صبح از رخ آفتاب٬ بيرون نشدم.!

                ۶

 آنانکه گمان کفر خويم کنند

 هرکاری- بکار٬ آبرويم کنند

 صد تهمت وافترا ببستند- بمن 

 ايکاش که با تو-روبرويم کنند.!

                ۷

کو؟ آن نفسی که ازتو- ما٬ دم نزديم

آرامش زنده گانی برهم ٬نزديم

گفتی: چو بهار- سبز-سبز ميآيی.

کو ؟ مقدم ان سحرکه٬ شبنم نزديم.!

 

 **************************************************

 

     یک شبی دزد بسی با نام و ننگ!

  رفت تاچیزی فرا آرد به چنگ

   جُست خپ خپ صندوق وانبان زر

    از قضا درپاش بر شد نیشتر 

   داد وفریاد وفغان دزد خاست!

   کزچه بیدادی مرا میخی بپاست

  رفت لنگان پیش درگاه ی امیر:

 کای امیر مومنان دستم بگیر !

 من برای کاری رفتم درسرا

باقی اش اینکونه باشد ماجرا

میخ را درپای دزدت کوفتند

ای امیرا آبرویت روفتند !

پس امیرش گفت: ای خوش همنشین

  فاصبرو... برخوان وسیلت را ببین!

  با همین میخ و دوصد میخ دگر

 میخکوبش میکنم تا فرق سر!

داد فرمان- مالک خانه رسید

 پس سلامی کرد وبر زانو خمید

پادشا گفتش که ای بیکاره مرد!

میخ تو چون پای دزدم پاره کرد؟

گفت: شاها هیچ تقصیرم نبود

چون که این گل میخ آهنگر فزود.

داد فرمان آن امیر جیره خوار

زود شو دیوانه آهنکر بیار!

آمد آهنگر زمین را بوسه داد

گفت: آنروز- میخ شاگردم نهاد!

داد فرمان زود شاگرد آورید

دار بربندید وآن با لا برید

دار را بستند بربالای چوب

بخت شاگرد از قضا بسیار خوب

گفت: گرچه میخ من کردم تیار

لیک آنرا کوفت درآن جاه- نجار!

قد شاگردک بسی کوتا ز- دار

باز شاه در ماند از انجام کار!

چون چنین حالی بدید شاه فرید !

گفت: آن قامت بلندک را برید!

مردک سیل بین را تا پای دار

کش کشان بردند دزدان غدار!

 گفت: آن بیچاره مردک- ای امیر

 لحظه فرصت بده عذرم پذیر !

 این منم- کاکای این دزد شریف !

که بپایش زخم ها زد این حریف !

شاه بخشش خواست گفتش : یا ابا...

 خشمی ام چون خسته اند شیر مرا

پس کسی را بر زنید بر این فراز

تا که دست حکم من باشد دراز!

القصه کاکای آن دزد طرار

حلقه را انداخت برپای نجار !

آن نجارک برفراز دار مفت

زنده باد و مرده باد بسیار گفت !

           **

 نعره ها گفتند خلق بیخبر

زنده بادا این امیر داد گر!

لایق شاهی وبابایی تویی

پاسخ هرگنده بلوایی تویی!

چاریاری باشی هاها چاریار!

گر نه یی بانگ ابوالفضلی ببار !

این حکایت نیست تاریخ است.جان!

رو تو دوران سه تا بیادر بخوان

عبد رحمان- خان و مهمند و عمر...

هرکدامش پشت روی یکدیگر

            ***

مردمی را که چنان رهبر بود

سالها شرمنده یی نر خر بود

 

 

 *****************************************

تا چومیمون درپی رهبرزدیم                                                                                             

 بهر مرگ یکدگر سنگر زدیم 

شعله یی ، خلقی ، اخوان وچه ها ...

صد گرو گشتیم یکدیگر زدیم

 با( اللهُ اکبر) و، با ( هووورا)-

تو مجاهد کُشتی ما عسکر زدیم

   گه بنام عدل وانصاف و خدا

فتنه ها در کوچه ومنبر زدیم

پشم کاشتیم بررخی پاک وصفا

هرکه ریشش نی،چون کافر زدیم

از برای چند پاره استحوان

گور اجدادان خود را جر زدیم.

 با ما نبودB-52چونکه

از غریبی چند استنگر زدیم.!

    گه بنام خانه و نان ولباس

بر کلاه مستمندان پر زدیم

   پرچمی ساختیم ازباد وسراب

برفراز کشت بذریگر زدیم

هرچه از پیران ما برجای بود

احمقی خواندیم وچسپ خر زدیم

کاری جغرافیه پایان نامده

حمله بر تاریخ و اسکندر زدیم !

  یک ملیون فریاد زخمی وشهید  

 هیچکس نشنود یا خود کر زدیم  

ازبک وپشتون، تاجیک وبلوچ ...

واین چنین برهمدیگر خجرزدیم .!

روز گاری دیگری آمد فراز

روی آتش باز، خا کستر زدیم

از کمونست وملا کاری نخاست

 چرخ نو با، دُهل ,,شرودر،، زدیم *

 روبل؛افغانی و،کلدار وتومان؛

یکسو انداختیم؛ بردالر،زدیم

 آد مان مسلکی کم داشتیم

 قرعه برماشین " گوتمبر" زدیم !

   آدمکهاها پیش ما در پشت سر

   از میان قصر شاهی سر زدیم .

 وقتی از سنگینی کرچ وکلاه

  افسرشاه مُرد ؛ آهنگر زدیم .!

 بابه قوی چرسی وبابا گری !...

 خنده ها بر ریش خوشباور زدیم !

باز هم آن آب و هم آن آسیاب

خود غلط کردیم وبر داور زدیم

ای برادر قصه ها اینگونه بود ...

تهمتی برچرخ بازیگر زدیم

            ****                

کاروان سالاریان محترم !

هان! برخیزید ما کمتر زدیم !

گرهارد شرودر- نخست وزیرآلمان *------------------------------------------

 

 

 


بالا
 
بازگشت