دريارباری
تادل از نام تو، با من دم زند
کوچه باغ شعررا، شبنم زند
شرفه ي سبزخيالت ، نرم، نرم
آيد و خواب مرا، برهم زند !
دستهاي خاطر مهتابي ات
زخم روياهام رامرهم زند
با تو باراني شود صحراي جان
نبض ريگستان دل، کم، کم زند
از کدامين ابر ومه ، آبستني
اي تو آن خرگه که، شب انجم زند
چون سکوت فاصل استاره گان
پرتوي معنا ت، بر آدم زند
آسمان بي تو پهندشت تهي ست
ناي شب فرياد نامحرم زند
... گر چه يارا پا و سر خاکسترم
کاش اين آتش مرا پيهم زند
*************************************************************
شور؛ قناري هاي ، دو چشمانت
مارا، به دشت حادثه، ميخواند
باکم نه از، شکستن دل - باشد
ترسم ، شکسته هاش؛ برنجاند .!
گرچه، زخود ، گريخته ام، امشب
چون، خسته پر، که باد- بجنباند
... اما دلم بسوي تومي پيچد
چشمم کنار پنجره ميماند.!
همرنگ سايه هاي کبود دل
و قتي مراغبار تو پيچاند
آندم چه ها... ميگذرد، بر من.!
تنها خدا و آيينه ميداند
اي همنشين پونه درياچه
موج که باد سوي توميراند
آن موج خود شکسته منم.جانا
دستت کجاست تاش، بيفشاند.!