بياد بود ابر مردی که همه ساله به کشور ش افتخار کمايی ميکرد
بامداد روز 16 جوزا ی سال 1361 خورشيدی کف دست بزرگمردی راکه ساعتی پيش جان به جان آفرين سپرده بود بازکردند وکاغذی راازميان انگشتانش گرفتند ودر آن خواندند:
گدازدرد توفان کرد دست از ما بشوبيدل
نبرد اين سيل اگرامروز فردامیبرد ما را
ساعتی پس خبروفات اين ابرمرد درسراسرشهر کابل پيچيدومردم جوقه جوقه دربرابر بيمارستان ابن سينا صف کشيد ند وجنازه اش رابروی شانه هاحمل کردند وطبق وصيت خودش به سوی کوچه خواجه خوردک کابل بروند تا خراباتيان برای واسپين باربا پيرخرابات وداع نمايند وشام همان روز آل انديا راديو پس از پخش خبر وفات اين هنر مند به خاطرارجگذاری به هنروالای اويک دقيقه سکوت رادر نشرات خود اعلام کرد.
بلی سخن از سرتاج موسيقی ميهن ما استاد محمد حسين سرآهنگ است که در سال 1302 خورشيدی در کوچه خرابات کابل چشم به گيتی گشود وموسيقی شنيد گوشش با پرده های ساز از همان کودکی آشنا گشت تاآنکه راگ وراگنی وسر وتال راآموخت. استاد دروس ابتدايی را ازپدربزرگوارش استاد غلام حسين فراگرفت وبعدا پدر اورا نزداستادعاشق علی خان بنيانگذار مکتب پتياله در هند به شاگردی گماشت ومدت شانزده سال تمام در خدمت ان استاد بود. وباگنجينه های فراوان هنری به ميهن بازگشت وهمکار هنری راديوکابل وقت شد چناچه قبلآ در آل انديا راديو منتظم موسيقی بود.
استاد در اولين بار در جشنواره ای بزرگ موسيقی که در سينمای پاميردر سال 1329خورشيدی مطابق با 1950 ميلادی که در آن استادان بزرگ داخلی وخارجی از جمله شاد روان استاد قاسم شاد روان استاد بره غلام علی خان شادروان استاد غلام حسين وغيره شرکت داشتند هنر نمايی کرد که به اخذ مدال طلا نايل آمد ودر همين سال از سوی رياست مستقل مطبوعات وقت لقب استادی رابدست آورد وچندی پس افتخار لقب( سرآهنگ) را کمايی وبعدا با گرفتن دعوتنامه های پياپی از کشورهای هند و پاکستان واتحاد شوروی در کنفرانسها جشنواره ها ی موسيقی وکنسرتها اشتراک ميکرد که در همه ای آنها با پاداشهای مادی ومعنوی تقدير ميگرديد تا انجاکه همه ساله چند ين دعوتنامه بدست ميآورد وشرکت ميجست که در نتيجه القاب هنری ذيل را تصاحب کرد:
1- لقب ( کوه موسيقی) از دانشگاه چند يگر هند.
2- القاب ماستر دوکتور وپروفيسور موسيقی را ازدانشگاه کلاکلند در شهر کلکلته.
3- لقب (سرتاج موسيقی) از دانشگاه مرکزی موسيقی در شهر الله آباد هند.
4- لقب (بابای موسيقی) پس از اجرای آخرين کنسرتش در دهلی سال 1357.
5- لقب ( شيرموسيقی) را در پايان آخرين کنسرتهایيش در زمستان سال 1360از دانشگاه الله آباد هند.
در جريان اين کنسرت بود که حمله شديد قلبی اورا راهی بيمارستانی در بمبئ کرد وپزشکان معالج اورا از ارايه کنسرت ممنوع کردند اما استاد پس از اندکی صحت يابی به کنسرتهای خود ادامه داد ومدال های طلا ونقره ولقب شير موسيقی رابدست آورد وراهی کشورشد وشمار مدالهايش از رقم بيست تجاوز کرد وهيچ يکی از استادان هندی پاکستانی وافغانستانی اين شمار مدال والقاب را کسب نکرده است.
استاد سرآهنگ کتاب (قانون طرب) را تآليف نموده وده ها برنامه ای درسی را در راديوی افغا نستان بنام (د آهنگونو محفل) وموسيقی کلاسيک ثبت کرده است وما اگر ادعا کنيم که در حوزه فرهنگی منطقه ای ما استاد سرآهنگ هنرمندی بود ممتاز وبی بديل وجايش همانطور که در طول 23 سال خالی ماند ممکن که سالهای مديد ديگری هم خالی بماند.
استاد همانسان که هنرمند بی بديل وبی نظير بود در عرصه ای روابط اجتماعی اش شخصی بود که دوستی هارا ارج ميگذاشت ونيکی ها ومحبتها را با پاس وسپاس مقابله ميکرد مناعت نفس داشت واز کسی جز صميت وقدردانی چشمداشت ديگری نداشت و به درگاه کسی بخاطر ماديات سر فرود نميياورد واگر کسی دربرابرش از سرد مهری کار ميگرفت وسرگران ميشد ديگريادی از او نميکرد ودربش را برای هميش دق الباب نميکرد وميگفت:
گر فلک يک صبحد م با من گران گردد سرش
شام چون خورشيد بيرون ميروم از کشورش
چاپلوسی وتملق راياد نداشت وهميشه به هنرش فکرميکرد ورياضت ميکشيد وکثرت ميکرد دوست داشت تا هميشه در حلقه ارباب دل وارباب طرب هنر نمايی کند وبه اهل فقرهمنشين باشد خانقاه ها با نقش قد مها ی استاد مزين بود در عرس های اهل طريقت وعرفان مشارکت ميکرد با آهنگهای عارفانه صوفيان و عزلت نشنينان را بوجد وشور ميآورد طنين آوازش در شبهای جمعه از خانقا ه پاک با ختگان ومنزلگاه صوفيان وعارفان بلند ميبود ترجيح ميداد در کلبه ای حقيرانه فقيرخلوت نشينی آوازبخواند نه درمحافل رسمی وغير رسمی خود انديشان وخود فروشان. سرتاج موسيقی ماهرگاه به سرزمين تاجپوشان گنگا وجمنا پا ميگذاشت
مسلمانان وهندوان همه به پاس هنر والای استاد در برابرش برسم هندوان زانو ميزذند وبا افتخار در کنسرتهايش اشتراک ميکردند. اگر استاد مارا کوه موسيقی لقب دادند بيجا وبی جهت نبود اوبا عظمت هنری که داشت در برابر استادان موسيقی وموزيسينهای چيره دست وچيز فهمان داخل وخارج بويژه هنر مندان نيم قاره چنان استادانه ميسرود که همگان بوجد ميآ مدند وانگشت تحسين به دندان ميگزيدند واستاد مارا با کف زدنهای پيهم استقبال ميکردند ودر مقابلش سر تعظيم واکرام فرود ميآوردند. نگارنده که از موسيقی وازهنرهيچ مدان ميباشد خاطره ای ازسال 1343 رابياد دارم که درآنسالها جشن استقلال در چمن با برپايی کمپ هاتجليل ميگرديد ويازده شب شهريان کابل وساير هم ميهنان از گوشه وکنار کشور غرض اشتراک به کابل ميآمدند ودر هرکمپی هنرمندی آواز ميخواند وهنر نمايی ميکرد. من که در آنزمان دانشجوی صنف اول دانشکده ادبيات دانشگاه کابل بودم وبه شعر وموسيقی علاقه داشتم غرض شنيدن آهنگهای استاد به کمپ وزارت ماليه رفتم وچنان مجذوب آهنگها وغزلهای استاد شدم که يازده شب تمام از آغاز تا انجام گوش به آهنگهای استاد مينهادم. درآخرين شب جشن متوجه شدم که پدر استاد يعنی استاد غلام حسين هم در گوشه ای ستيژ پشت سرپسرش نشسته است. مردم خواهش کردند که تا استاد بزرگ يعنی استاد غلام حسين هم چند آهنگی بسرايد ايشان در اول پوزش خواستند اما پس با اصرار مردم چند آهنگ استادانه ای خواندند وبا سرودند وبا اين بيت بسنده کردند:
چون پير شدی حافظ از ميکده بيرون شو
مستی وهوسناکی در عهد شبــــاب اولی
وباز شير موسيقی دست به هارمونيه برد غزليات چند وراگهای بس بلندبالايی سرود وواقعآ هنر نمايی نموده واين بيت را زمزمه کرد:
تا پدرم نگويد که پسرم بی هنر است
وچاشنی های دلپذير موسيقی آنشب به حدی شنوندگان وتماشاگران را به شور وجد آورده که باآنکه شب از نيمه شب گزشته بود وهمه کمپها تعطيل شد ه بود اما شنونده های استاد ازجمله من يکی خيال ميکردم که( چمن منطقه ای جشن) به سوی بالا ميرود وبالاميرود وخاطره دلپذير آنشب با آنکه 41 سال از آن ميگزرد در ذهنم هنوزبا حلاوت مانده است.
بابای موسيقی هميشه اوقات فراغتش رابا مطالعه اشعارشاعران بزرگ بويژه ديوان ابوالمعانی بيدل سپری ميکرد اورادرادبيات خودراشاگرد محترم عبدالحميد اسير
مشهوربه (قندی آغا) دانسته اورا عامل روآوردنش به اشعار بيدل معرفی ميدارد.
چناچه شير موسيقی در يکی ازمصاحبه هايش گفته بود که: من در يکی از شبهای رمضان در کافی ( بچه شاه قل) کنسرت ميدادم ودر آنزمان اشعارسست وپيش پا افتاده را ميسرودم شبی ديدم که قندی آغا همراه با چند تن از دوستانش به کافی آمدند ساعتی نشستند اما آهنگهایم مورد پسندشان واقع نشد ورفتند. چند روز پس همراه بادوستی به منزل قندی آغارفتم وپرسيدم که چرا عاجل از محفل مارفتند. او گفت : استاد شايسته ای هنر وآواز تو اشعار سنگين ومتينی چون اشعار بيدل مولانا وغيره است که بخوانی. از آن به بعد نزد قندی آغا شاگرد شدم وادبيات خواندم تا آنکه به اشعاربيدل علاقمند شدم غزل انتخاب کردم وخواندم.
کوه موسيقی علاوه از هنر موسيقی به سرودن شعر هم گاهگاهی دست ميازيدند وبی مناسبت نميدانم که آخرين شعری را که بعد ازآخرين سفرش به هندوستان سروده اند در اينجا نقل کنم:
با افتخاروارد خاک وطـــــن شدم چون عندليب باز به سوی چمن شدم
در ميهن عزيز زديــــداردوستان همـــــــــداستان لاله وسروسمن شدم
عزمم کشيد جانب حيـرت سوادهند خلـــوت گزين شوق بدم انجـمن شدم
درمکتب حقايـــق ودرمجمع فنون شاد وموفق از کرم ذوالمــــــنن شدم
با آنهمه علا لت ورنج و فسردگی منظور طبع قاطبه اهل فــــــــن شدم
در نزداهل علــــم زالقاب معنوی (کوه بلند) بودم شيردمــــــــــــن شدم
شکر خدا که در ادبستان علم فن باری قبول مجمع اهل ســــــخن شدم
گرچه باديد ظاهری اين کوه بلند موسيقی در سحرگاه روز16 جوزا از هم متلاشی شد واين سرتاج ازتارک موسيقی نه تنها ميهن مابل از حوزه ای فرهنگی که مابدان تعلق داريم به زير افتيد واين شير غران ديگر ابهت وصلابت خودرا از دست داد وديگر غرشی ازآن شنيده نميشود وگرچه موسيقی ميهن ما برای دير زمان يتيم وبی پدر وبابا گرديد وديگر داکتر ماستر وپروفيسوری در د نيای موسيقی سرزمين ما وجود ندارد اما بحکم اين بيت معروف حافظ که گفته است:
هرگزنميردآنکه دلش زنده شد به عشق
ثبـــــت است در جــــريده عالم دوام ما
اما در واقع تاقاف قيامت اين سرتاج متلالوء بر تارک موسيقی وطن ما جلو گر ونورافشان خواهد بود واين گوه سترگ پابرجا خواهد ماند وصدای سرآهنگ چون لهيب شيری با عظمت وصلابت جاودانه خواهد ماند . وما يکبار ديگر اين پير خرابات را ارج ميگزاريم وروانش را شاد وياد ش را زنده آرزو ميکنيم وخلد برين را جايگاهش.