تجاوز
انگليس ، روس و امريکا بر افغانستان
يا
يک دروغ بزرگ
مردم سرزمين ما از چندين قرن است که دروغها را نه تنها باور نموده و به دروغ ها عادت نموده اند بلکه اتفاقأ برخی از دروغ ها به امری مقدس تبديل يافته است ، تا جایيکه آن دروغها به وجدان ايشان مبدل شده است . با آنکه در آتش دروغ ها و ترفند ها ميسوزند ، ولی نمي خواهند از تنوره ء آن بيرون ايند وبر عکس با آتش ان تنوره ها ساخته و می سازند . و اين ميتواند بدان معنی باشد که ضرر اعتياد به ترياک را می دانند ، اما ترک آن را پندارگونه موجب مرض می شمارند بهر حال اين بحثی ديگريست اندر جای ديگر.
يکی از دروغهای که عمدأ از سوی ماموران فرهنگی از بيشتر يک قرن سعی به عمل آمده که مردم را به راست بودن ان متقاعد سازند ، که بدبختانه در اين امر موفق هم شده اند ، همانا ، تجاوز انگليس ، بعدأ تجاوز روس و امروز هم تجاوز امريکا ، در جنب اينها تجاوز ( پاکستان ـ ايران ) و غيره است .
بدون شک ادعای تجاوز بر افغانستان اذان آن مناره ايست که از چندين قرن تا به امروز مردم افغانستان در سايهء ان لميده اند. در طول تاريخی به ويژه چهارده قرنهء افغانستان نمی توان مرحله ای از تاريخ راپيدا نمود که مردم افغانستان برون از اين سايه ، در نور آزادی جان وتن اراسته باشند . تجاوزات واقعی بر افغانستان تا جای نقش و رنگ بازی نموده است که توانسته خود را به انگارهء وجدان مردم تبديل نمايد. پس از اين رنگ بازيها بوده که نتنها متجاوزين ننگ و ناموس وطن محکوم نگرديده اند ، بلکه از ايشان استقبال هم به عمل امده و بر روح روان متجاوزين واقعی درود و دعا و بر قبور شان نذر داده می شودو سر تسليم سايده می شود. و مردم به ويژه از سوی مامورين نيزه دار و شمشير زن ، و ميرزا بنويس ها يا بگفته فروغ فرخزاد{ دلقکان پست فرهنگ } وادار شده اند و می شوند که سر تسليم به نيکوی در برابر ان تجاوزات بگزارند ، تا جای که اين تسليمی را به صفات متعالی مردم سرزمين ما تبديل نموده اند.
به همين لحاظ است که به ويژه آنهايکه که اوراق سفيد ادبيات و تاريخ کشور ما را با قلم های« خودرنگ» خود سياه مينمودند و می نمايند ، از معنی کلمه ء( تجاوز) ، تعريف به عمل نياورده اند و نگفته اند که تجاوز چيست و متجاوز کيست. فلهذا تجاوز در مراحل گوناگون از تاريخ کشور ما مفاهيم خاصی پيدا نموده است . تا جايکه تجاوز ات بيگانه بر کشور ما با آنکه زنان و دختران يعنی ناموس مردمان را به کنيزی با خود بردند و جوانان کشور را به برده گی و حتی بی رحمانه آنان را خصی می نمودند تا در کار ها چون گاو ها کار نمايند . و مردمان زيادی را در حضور خانواده های شان که به کنيزی و غلامی در آمده بودند گردن ميزدند و به قتل می رسانيدند . همه اين شنيع ترين تجاوزات را در طی چندين قرن بر مردم ، از ديده پنهان و از گفتن ها باز داشته اند، و از سوی بازهم به گفته فروغ فرخزاد ( دلقکان پست فرهنگ) سعی گرديده و می گردد که آن همه نامردمی را سزاوار مردم خوانده و مردم را به نماز و ستايش ان متجاوزين سر به زمين نگهدارند تا به غير ازصلوات متجاوزين هرگز حرفی ديگری بر زبان نشورانند .
يا بازهم در اثر همين عدم تعريف معنی از تجاوز بوده است که در يک برهه از تاريخ ملاحظه می گرددکه متجاوزين چندگاه پيش ، ناگهان به متولی تبديل می شود و متولی ، متجاوز میگردد. و کلمه تجاوز بر متجاوز واقعی به معنی
( اخوت) و ارادت الهی معنی و تعريف پيدا می کند .
اما ، بنا به تعريف ومعنی واقعی کلمه يا مقولهء تجاوز نمی توان گفت که در دو قرن اخير بر افغانستان تجاوز صورت گرفته است . بحث را به گذشته نمی گشانيم .از همين دو قرن و چنده دهه ياد می کنيم .
ملاحظات تاريخی نشان می دهد که نه انگليس به افغانستان تجاوز نموده ، نه روس و نه امريکا يا در جنب اينها نه پاکستان و يا نه ايران .
اکنون پيش از آنکه به بررسی های تاريخی اين دوره از تاريخ پرداخته شود . بهتر آن است که تجاوز را معنی کرد ، تا در پرتوی معنی تجاوز دريافت که آيا بر افغانستان چنانکه ادعا می شود تجاوز صورت گرفته يا خير .
تجاوز ـ در تمام کتب لغت بگونه یکسان معنی شده است : یعنی : گذشتن از حد ـ از حد در گذشتن افراطی ـ از حد خود تجاوز کردن ـ به حريم غير نا خواسته قدم گذاشتن.
تجاوز از سالها بدين سو است که از يک لغت ساده ، تبديل به يک مقوله سياسی شده است. و اين مقوله درتمام عرصه های حيات سياسی اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و غيره بکار برده ميشود. اين لغت به مثابهء مقوله هم تعريف همانند دارد . يعنی گذشتن از حد و مرز خويش به حد و مرز ديگران بدون اراده ، خواست ، ميل و ارزو ی طرف .
پس بنا بر تعريف اين لغت يا مقوله ، وقتی بتاريخ کشور خويش نظر می اندازيم ، در هزار و چند صد سال اخير فقط تاريخ ملت ما شاهد دو تجاوز است .
الف ـ تجاوز اعراب مسلمان
دو ـ تجاوز جنگيزيان
در طی هزار و چند سال فقط اين دو تجاوز را ميتوان از سوی نيروی خارجی به کشور ما نام برد ، اکثر کشمکش ها و جنگ ها در جغرافيای کشور ما مثل جنگ های خانواده ها ( آل ها) که موجوديت شان شامل حوزه جغرافيايی کشوربوده و از لحاظ فرهنگی و سنت ها و آيين ها و ديگر ساختار های اجتماعی و نگرشی با هم تفاوت نداشتند ، انها را ميتوان جنگ های قبيلوی خواند اين بحث ديگری است که از حوصله اين مقال بيرون است .
اما پس از آنکه احمدد شاه درانی به پادشاهی ميرسد ، افغانستان چنانکه بعد از به قدرت رسيدن غزنويان خود به يک دولت متجاوز تبديل يافته بود ، در اين زمان يعنی در زمان احمد شاه درانی نيز دولت افغانستان دست به اعمال تجاوزکارانه به ويژه در مقابل هندی ها زده است که شرح اين تجاوزات را ميتوان در تاريخ ( احمد شاهی ) اثر محمود الحسينی المنشی ابن ابراهيم و تاريخ غبار و ساير تواريخ مشاهده نمود ، هرچند که بسيار شرمکينانه اين تجاوزات مايه افتخار و دليری مردم افغانستان توصيف شده است چنانکه مثلأ در تاريخ ( احمد شاهی کشتار مردم هند بدست متجاوزين دولت احمد شاهی چنين با مباهات نقل می گردد : « . . . غازيان سر کشيک و ديگر بهادران و مبارزان نبرد از ما باهوی فتنه جو زنده گرفته و معقود به طناب عقاب کرده به حضور اوردند که به سزای اعمال رسيد . بعد از کشته شدن باهو در لشکر هزيمت اثر او اضطراب و در صورت جمعيت ان فئه کثير العدت انقلاب راه يافته متجنده هرزه ستيز رو به گريز نهادند، و غازيان فيروزمند دست به کافر کشی و خصم افگنی گشادند و سر و سينه آن طايفه پر کينه را حواله گاه تيغ و سنان ساخته ، و تا ده فرسخ راه به تعاقب يکصد هزار نفر از آن جماعت تيره اختر را به مقر سقر فرستادند . و تمامی سرداران نامی کفار به زخم شمشير و خنجر و کارد از دست بهادران بهرام شعار در عين کار زار کشته شدند ، و جمعی ديگر از روسای نامدار با ده تن از بچه و مرد و زن گرفتار قيد آثار غازيان نصرت شعار و اسطر سلاسل و اغلال فرمان ذوالجلال گشتند . و از سر داران آن فرقه نابکار سوای ملهار شقاوت آثار که دو زخم کاری از شمشير بر داشته و نيم جانی از معرکه بدر برد ، احدی از سرکرده های مدبر ، جان به سلامت نبرد و خزائن نقود نامحصور که از گنج باد آور افزون در حساب و جواهرات قيمتی گرانبها که خاصه معادن و ابحار که در پيش کفره خسران ماب بود و صندوقخانه مملو از جنس پشمينه و زرينه و اقسام و الوان اقمشه نفيسه با تمامی اسباب توپخانه که مشتمل بوده بر ده لک بان برق افشان و سه هزار عراده توپ قلعه کوب قيامت اشوب و بادليج ، و ضرب زنگ و جزاير و رهکله مع يک صد هزار تفنگ و پنج هزار افيال کوه تمثال و جميع احمال و اثقال اردوی مخالف به تصرف لشکر ظفر پرور در آمد ، و در يک چشم زدن منطوق لارم الوثوق « کان لم يکن شئا مذکورا» عبرت افزای ديده وران روزگار گرديد . همای دولت افزای فيروزی و نصرت بر پرچم رايات ظفر اثر بال گشا گرديد ، و نسيم عنبر شميم عتح از مهب عنايات ربانی براز هار قلوب دولتخواهان اعلیضرت خاقانی ورزيد . صدای کوس فتح به نه گنبد داور پيچيد و زمزمه شاديان تهنيت به گوش ساکنان اقطار رسيد :
بنازم به اقبال شاه جهــــــــــــــــان ــــ که هر جاست نصرت به او همغان
درين رزم تا رايت افـــــــــــــراخته ــــ شکوهـــــــــش عدو را فنا ساخته
به يمن قدوم شه کامــــــــــــــــران ــــ نماند از مخالف به ميـــــدان نشان
تو گفتی که نصرت در ين گيرو دار ــــ پی مقدمش بود در انتــــــــــــــظار
چو اين هر دو ســـر کردهء کافران ــــ به خـــــواری در ان رزم دادند جان
شده منهزم فوج اعـــــــــــدای دين ــــ به اقبال خاقــــــــــــــان روی زمين
گريزان شده هــــــندوی خانه سوز ــــ بدانسان که خيــل شب از ترک روز
سر کافران تبه روزگــــــــــــــــــار ــــ دليران بريدند همــــــــــــچون خيار
در آن رزم از ان لشکر سر نگون ــــ هزاران فتادند در خــــــــاک و خون
سياهان برابر به خاک ســــــــــياه ــــ چون سايه شده پايـــــــــــــمال سپاه
سراسر سيه روز و بر گشته بخت ــــ زهنگامه جنگ بردنـــــــــــــد رخت
هه روی صحرا پر از کشته گشت ـــ وزان کشته ها پشـــــته گرديد دشت
زتن های بی جان در ان تـرک تاز ــــ دد و دام گشـــــــتند زان طعمه ساز
جهان گشته دريای خون زانقـلاب ــــ نهنگ فلک همـــــچو کشـتی در اب
شد از طالع شاه فتـــــــح عجيب ــــ بيکبارگی غـــــــــــــازيان را نصيب
زهی طالع فرخ شـــــــــــــــهريار ــــ که باشد مويد ز پـــــــــــــروردگار
ملازم بود در رکابش ظـــــــــــفر ــــ ز امرش سلاطيــــــــــن نپيچند سر
بهر جا سپاه فلک دســــــــــتگاه ــــ ظفر ياب کردد به اقـــــــــــــبال شاه
خدايا تو اين شاه منصــــــور را ــــ بلند آفــــــــــــــــــــتاب پر از نور را
به گردش بود تا که لیل و نهــار ــــ نگهدار از گردش روزگــــــــــــــار
از روی تواريخ معتبر و کتب مبسوطه اخبار و سير به ظهور می پيوندد که بعد از بعثت حضرت پيغمبر آخر زمان عليه الصلوات السلام من العزيز الرحمن تا اين زمان هيچيک از سلاطين نامدار و خواقين المقدار اسلام چنين جنگ با کفار تيره انجام نکرده و در قلع وقمع ارباب ظلام اين قدر سعی و کوشش به ظهور نياورده ، » 1
در رابطه به تجاوزات دولت افغانستان در زمان سلطنت احمد شاه درانی به هند گزارشات زياد در تواريخ ثبت است که هر مکتب خوانده ی از ان باخبر است ، اما بدبختانه نه به مثابه تجاوز ، که به مثابه جز از افتخارات اين کشور . اين شرمگيانه های تاريخ که دلقکان پست فرهنگ ومشاطه گران چهره های زشت برای اراسته کردن ديو های آدم روی از انواع و اقسام گياهان هرزه دشت های ذهن خويش استفاده برده اند تا از ابليس ها فرشته بسازند در تاريخ کشور ما کم نيستند به ويژه پس از به قدرت رسيدن سلطان محمود غزنوی که از آن زمان به بعد کشور افغانستان به يک دولت مستبده ء متجاوز تبديل می يابد و تا زمان تجاوز امپراطوری انگليس در هند و بيرون کشيدن هند از سلطه افغانها ، ادامه پيدا می کند.
در اين زمان است که جنگ های قبيلوی در افغانستان به ويژه ميان شهزادگان به اوج خود می رسد و دريغ نمی دارند که جهت رسيدن به قدرت و شکست دادن حريف به نيروی خارجی متوسل شوند .
مثلأ در رابطه به انگليس ها در تاريخ می خوانيم که: « . . . در همين گير و دار که جمعی از شهزادگان سدوزايی مثل : شاه محمود ، حاجی فيروز الدين ، شهزاد کامران ، شهزاده قيصر ، شهزاده يونس و جمعی ديگر از رجال متنفذ مثل : وزير فتح خان بارکزايی ، عبدالله خان الکوزائی ، شير محمد خان مختار دوالدوله ، فيض الله خان پوپلزائی ، مير علم خان ، مدد خان و غيره روی صحنه برله و بر عليه شاه و در ميان خود زور آزمائی داشتند ، الفسنتن انگليس بار اول در پشاور با شاه سدوزائی ( شاه شجاع) ملاقات نمود و معاهده ميان شاه شجاع و نماينده بر يتانيا به تاريخ 17 جون 1807 مطابق جمالی الول 1224 عليه نقشه های فرانسه و ايران قاجاری امضا شد . » 2
بنا به پژوهش روان شاد احمد علی کهزاد ، اين اولين معاهده ايست که ميان دولت سدوزائی افغان و نماينده انگليس در داخل افغانستان به امضا می رسد . کهزاد در اين رابطه می نويسد: « متأسفانه اين معاهده برای شا ه شجاع و برای دود مان سدوزائی کدام افتخاری ندارد زيرا حوزه حرکت و آزادی عزم و اراده را سلب کردن و نشان می دهد . . . . روح اين معاهده بر اين استوار بود تا افغانستان سدوزائی که ساحهء وسيعی داشت از هر گونه همکاری با فرانسه ناپلئون و ايران قاجاری احتراز کند . . . چون فرانسه ، ايران قاجاری را به همکاری و همنوائی حاضر ساخته بود انديشه انگليس ها مضاعف شده بود که مبادا افغانستان سدوزائی هم به اين نقشه ها ملحق شود . »3
در اين جا منظور اين نيست که تاريخ بصورت کل به بيان گرفته شود ، سعی در اين است که به گونه هر چند مختصر اين نکته ثابت شود که انگليس در افغانستان تجاوز نکرده است چنانکه روس و امروز هم امريکا اقدام به تجاوز به افغانستان ننموده اند .
مثلأ در کشمکش ها و جنگ های ميان شاه محمود و شاه شجاع ، اين رنجيت سنگ معروف نيست که به کشمير حمله و يا تجاوز نموده باشد. بلکه رنجيت سنگ به بهای نقد کشمير را از جهانداد خان خريده است . اين معامله را کهزاد چنين می نويسد : « جنگ های داخلی دورهء اول پادشاهی شاه محمود وشاه شجاع و خود سری های حکام افغانی در کشمير و بی اتفاقی سرداران ما و اغراض شخصی به رنجيت سنگ که روزی در عصر زمانشاه حکمران دولت سدوزائی در اينجا بود موقع داد که روز به روز کسب قدرت کند تا اينکه بعد از فتح کشمير بدست وزير فتح خان و متفرق شدن عطا محمد خان باميزائی و برادران وی ، قلعه اتک را از جهانداد خان يکی از برادران اخير الذکر خريد و بدين ترتيب کليد دروازه ء شرقی قلمرو سلطنت سدوزائی بدست وی افتاد .» 4
مثلأ همين وزير فتح خان که در تواريخ از آن قهرمان ساخته شده است يکی از عواملی است که باعث شده دست انگليس را در افغانستان باز نگهدارد و منافع انگليس را تامين نمايد . در کتاب افغانستان در مسير تاريخ در رابط به کشمير نوشته است که : « . . . وزير فتح خان بعد از تامين داخله در صدد عزل عطا محمد خان حاکم کشمير بر آمد ، در حاليکه او شاه شجاع را حبس کرده و با شاه محمود اختلافی نورزيده بود . اما فتح خان ميخواست او را که مردی متنفذی بود ، از بين بردارد و کشمير را به برادران خود سر دارعظيم خان بدهد . پس در سال 1812 با سپاهی از کابل بطرف کشمير حرکت کرد ، اما شنيد که عطا محمد خان با قوت بسيار برای دفاع حاضر شده است . لهذا وزير فتح خان با دولت سکهه پنچاب در تماس شد و قرار داد که با قشون امدادی رنجيت سنگ حکومت افغانی را در کشمير سقوط دهد . و در عوض دست خارجی را در اداره حکومت کشمير دخيل سازد . وزير قبول کرده بود که بعد از اشغال کشمير ثلث ماليات آنولايت سهم حکومت پنچاب است .» 5
اين گزارش تاريخی لازم به تفسير و تبصره نيست هر آدم که تا صنف ششم مکتب اگر درس خوانده باشد رول فتح خان را تشخيص داده ميتواند . يا مثلأ در مکتبها در مضمون تاريخ ميخوانديم که وزير محمد اکبر خان يکی از مردان ملی و ضد انگليسی است تا جای که مثلأ امروز يکی از کارته های معتبر کابل به نام اين مرد به اصطلاح ضد انگليسی مسمی است در حاليکه همين وزير اکبر خان به خاطر تامين سلطنت پدرش امير دوست محمد خان از هيچ کرنش در مقابل انگليس ها دريغ نورزيده است . توجه کنيد به اين گزارش تاريخی : « امير دوست محمد خان از شنيدن خبر آمدن برنس به حيث نماينده انگليس به کابل بسيار خوش بود و پیوسته از ( مسن ) انگليس که به حيث واقعه نگار در بالا حصار شهر رهايش داشت نسبت به تاريخ رسيدن او به سرحد استفسار می کرد. برنس با 12 تن سواران غربی به تاريخ 2 سپتامبر 1837 از درهء خيبر گذشت و از طرف شاه آقاسی گل محمد خان . ميرزا آقا جان و سعادت خان مهمند و ناظر علی محمد خان با فير توپ استقبال شد. قراريکه خود برنس و منشی او موهن لال می نوِسند هيت انگليسی در بت خاک از طرف سردار محمد اکبر خان و دسته رساله استقبال شد و از انجا سردار برنس را پهلوی خويش در فيل سوار کرده بطرف کابل حرکت کردند . در کوچه ها ی شهر مردم دو طرف صف کشيده و طبق دستور امير خوش امديد می گفتند. و لی روز بعد حينی که برنس از ملاقات رسمی از دربار امير بر میگشت مردم به شهادت خود برنس صدا می زدند( کابل هوش تان باشد ، کابل را خراب نکنيد ) . بهر حال سردار محمد اکبر خان به همان روز ورود 20 سپتامبر برنس را به حضور امير آورد و خانه و باغ بزرگی را در بالاحصار برای رهايش ايشان تعين گرديد .» 6
باری همين وزير اکبر خان بود که تسلیم توطئه ء انگليس که با امير دوست محمد خان يکجا طرح گرديده بود ، شده و زمينه امدن انگليس ها به افغانستان رافراهم نمود . به اين گزارش توجه فرمايد: « چون خبر حرکت قوای فرنگی به سر کردگی جنرال پالک به کابل رسيد محمد اکبر خان فوری در صدد مقابله بر آمد اولتر احمد خان را بطرف تيزين خارج کابل سر راه جلال آماد فرستاد و سپس خودش روانه آن طرف شد و با اينکه قوای ملی در مقابل 20 هزار عسکر مجهز برطانيه محدود و نا مجهز بود باز هم همه مصمم بودند تا راه را به تجاوز جديد انگليس مسدود کنند . ولی همانطوريکه اشاره شد چون از امير دوست محمد خان وعده جنگ مصنوعی را و رجعت و عدم مقابله جدی را گرفته بودند نامهء امير مبنی بر اين مسائل به پسرش وزير محمد اکبر خان رسيد و علاوه بر نامه عينک و قطی نصوار خود را نشانی فرستاد.
وزير محمد اکبر خان در مقابل هدايت پدر چاره نديد جز اينکه به جنگ های مصنوعی تظاهر کند و با تظاهر به جنگ خود و قوای خود را به عقب بکشد . روی اين مفکوره به کابل مراجعت نمود و بدون توقف از صحنه بکلی بر امده اول به باميان رفت و از انجا عازم تاشقرغان شد و راه برای پيشرفت قوای برتانيه و جنرال پالک باز گرديد .»7
با اين سازش ها بود که انگليس ها و در حقيقت شاه شجاع چنانکه که بار اول و دوم و سوم با سپاه انگليس به سرداری مکناتن داخل افغانستان شد ، اين بار پسرش فتح جنگ با معيت قوای انگليس و به سرداری جنرال پالک در اثر سازش های سرداران یا به اصطلاح برخی از ملييون کشور وارد افغانستان می شود ، يا مثلأ وقتی ادعا ميشود که وزير اکبر خان مکناتن را کشته اما گاهی که تاريخ به دقت و بررسی گونه به مطالعه گرفته می شود ، اکبر خان مکنا تن را در رابط به این که از مکناتن ميخواسته که شاه شجاع را خلع و پدرش دوست محمد خان را به سلطنت برساند که در آن زمان در نزد انگيس ها پناه برده بود، اختلاف پيدا می کند و در جنگ تن بتن که انهم مکناتن مقاومت می نمايد اکبر خان در دفاع از خويش مکناتن را به قتل می رساند.
بهر حال اينجا ما به بررسی تاريخ نمی پردازيم . صرف ميخواهيم اين نکته روشن شود که که انگليس ها چنانکه اعراب بر افغانستان تجاوز نموده اند تجاوز نکرده اند ، انگليس ها بر عکس بر افغانستان دعوت شده اند .دست يک افغان بود که دامن انگليس را گرفت و زبونانه خواست که اورا به سلطنت برساند . در پشت سر شاشجاع و دوست محمد خان و يعقوب خان که معاهدهء گندمک را امضا کرد خيلی از افغانها ايستاده بود به ويژه صاحب بانفوذ ترين افغانها. اگر روزی به گفته روان شاد احمد علی کهزاد: « همانطوريکه وزير اکبر خان در عصر پدرش امير دوست محمد خان ( برنس ) را در هودج فيل با خود گرفت و به کابل آورد . سردار عبدالله خان نماينده امير محمد يعقوب خان کمناری را به سواری فيل با خود بر داشت و وارد شهر شد و با فير توپ استقبال شانداری از وی به عمل اورد »8
بدينگونه چنانکه از مقولهء يا لغت تجاوز تعريف به عمل آمده ملاحظه می شود که انگليس به افغانستان دعوت شده و تجاوز نکرده است . زيرا تجاوز را گفتيم که عمل ناخواسته و خلاف اراده و ميل طرف است . نه اينکه او را با سواری فيل بياورند و برای بدرقه اش گل ها بيفشانند .
اما انچه که شاه امان اله انجام داد ، در حقيقت دفع تجاوزات انگليس نبود بلکه اخراج نيرو های خارجی بود که به دعوت خود افغانها و کمک ايشان در تصاحب قدرت و سلطنت خواسته شده بودند. و اين نيروی خارجی اگر مقاومت کرد ، در واقعيت حق به جانب بود، زيرا وقتی شاه شجاع و يا دوست محمد خان و يا يعقوب خان از ايشان دعوت نموده و انها را با فيل های مست بدرقه نموده آوردند ، و خواهشات خويش را به وسيله انها بر اورده ساختند ، مگر انگليس ها هيچ پيش شرط نداشتند . که داشتند ، و همه پيش شرط ها در عهد نامه به امضا رسيده بود ، بالای انها توافق صورت گرفته بود ،و اين توافقات نه يک جانبه بلکه به ميل و درخواست خود افغانها به ميان کشیده شده بود . در اثر اين توافقات بود که انگليسها جانها و مالهای بسياری را به مصرف رساندند ، ميليون ها کدار و پوند خرچ کردند، کشته های بسيار دادند . همه به خاطر چه بود . به خاطر بر اورده شدن اهداف که داشتند . و کسی که برای برآورده شدن اهداف خود تلاش می کند و با رضايت جانبين می خواهد مقصد خويش را بر آورده سازد آيا مقصر است . بد نيست در اين مورد مثل ارائه شود تا مطلب روشن تر بيان کردد.
چند برادر را در نظر بگيريد که صاحب زمين های وسيع ميراثی اند ، و اين ها در وسط دو همسايهء باهم رقيب قرار دارند ، برادر ها هم خواهان زمين و ملک يک ديگر اند ، به اين لحاظ برای بدست آوردن زمين و کلان ارباب شدن دريغ نمی کنند که به خانه ء همسايه روند و از او طالب ياری رسانی شوند ، همسايه هم که در آروزی چنين فرصت است تا از طريق خاک انها به حريف انسوی اين خاک غالب آيد و يا حداقل اين مرز را حد فاصل تعين نمايند ، دعوت ايشان را پذيرفته به کمک يکی از برادران برميآيد واز تمام سعی و نيروی خويش در خدمت گذاری که در واقعيت خدمت در جهت منافع خودش نيز است دريغ نمی ورزد. معاهده امضا می شود و با پذيرايی و استقبال وارد خاک همسايه خود شده و در خلع و نصب ها با استشاره و مشورت اقدامات سياسی و نظامی می نمايد . در اين صورت کی متجاوز خوانده می شود ؟ يا به عبارت ديگر کسی در جستجوی ترياک است ، دوکانداری حاضر می گردد که ترياک او را فراهم نمايد ، و فراهم می کند ، مشتری ترياک مورد نظر خويش را از فروشنده به قيمت گزاف می خرد . اکنون کی مقصر است ، فروشنده ترياک يا خريدار ؟ پاسخ بايد روشن باشد .
منظور انگليس ها از قبول دعوت شاهان افغانی و شتافتند به کمک انها در نظر اول اين بود که از نفوذ روسيه تزاری که قصد رسيدن به ابهای گرم هند را داشت جلو گيری نمايد ، گذشته همزمان با آن مسله ناپليون و حمله فرانسه و دست برد های آن تابه ايران رسيده بود ، انگليس ها با تدبير خود را حفظ مينمودند تا فرانسه و در قدم نخست روسيه تزاری نتواند که به مستعمرات او که عبارت از هند بود برسد . چنانکه اولين ملاقات الفنستن با شاه و انعقاد اولين معاهده ء مرزی بين انگليس و شاه شجاع در همين مورد بوده است. احمد علی کهزاد می نويسد : « هيئت انگليسی الفنستن وارد پشاور شد و اولين ملاقات تاريخی ميان اولين هيئت انگليس و شاه شجاع الملک يکی از پادشاد هان سدوزائی در پشاور منتج بر عقد معاهده مرزی شد که از متن آن همگان آگاه اند و قرار مدلول آن در مقابل جبهه فرانسوی و ايرانی جبهه افغانی و انگليسی به ميان آمد و طبعأ منظور اصلی آن صيانت خاک هندوستان در مقابل نقشه های نا پليون بود . » 9 و بازهم شاد روان کهزاد در جای ديگر نيت انگليس در افغانستان رابه صورت واضع بيان داشته می نويسد :« روسيه با سياست عنعنوی تزاری مايل به پيشرفت بطرف جنوب به ابهای سواحل هند بود و انگليس که چنين حرکاتی را خلاف مصالح حياتی خود در هند می دانست از خليج فارس و تهران تا لاهور و سمله به شمول هرات و قندهار و کابل در فعاليت بود .. . مراقبت هند از هر گونه خطر احتمالی محور سياست و اعمال و نظرايات ايشان را در اين گوشه شرق تشکيل می داد . » 10
در تفسيراين نيت انگليس مرحوم غلام محمد غبار در کتاب( افغانستان در مسير تاريخ) خود سخت دچار اشتباه و متضاد گويی شده است و بيشتر به احساسات و هيجانات فکری خود تکيه نموده است مثلأ جايیکه می نويسد : « دولت انگليس در تمام اين اقدامات خاصمانه و ظالمانه خود در برابر افغانستان زير پرچم { مقابله با خطر روس } و بعد ها زير بيرق { انتی کمونيزم } قرار می گرفت . » معلوم نشد که دولت انگليس قبل از دعوت شاه شجاع و کشيدن عسکر بنا به خواست شاه شجاع و ديگر اميران افغانی چه خصومت با مردم افغانستان داشت. چه مناسبت ميان افغانستان و انگليس برقرار بود. و بازهم مرحوم غبار می نويسد که :« در حاليکه دولت روس تا جائيکه در اسيا رسيده بود ، توقف داشت و در صدد عبور از دريا آمو نبود تا دنيا و مخصوصأ مردم انگلستان را اغفال نمايد . زيرا امپراطوران روس شيفتهء رقابت با دول بزرگ در مسايل اروپا و مساعی آن ها بيشتر مصروف آن قاره بود . دولت روس اتصالأ آقايی استامبول و بالقانات را در خواب می ديد و کمترين و دور ترين خطر روس نسبت به استيلا ی هند بود» در حاليکه يک پارا گراف بالا خود می نويسد که : « . . . ولی اين بار نوبت روس بود که که نگذارد انگليس بنام ايران در هرات نفوذ نمايد . لهذا مذاکرات انگليس و ايران بی نتيجه ماند . لارد تندرن در همين وقت پيشنهاد کرد که سرحدات افغانستان و ايران بنفع ايران تعين شود . در مورد ولايات شمالی افغانستان انگليسها گفتند ما منتظر حوادث و روش دولت تزاری روس هستيم . اگر روس ها خاموش ماند الاطاعه ( بشکل نواب نشينی های هند ) در اورده و سرحد ( علمی و دفاعی ) هند دريا آمو را قرار خواهد داد . . اگر دولت روس خاموش نماند ، در سر تقسيم ولايات شمالی افغانستان انگليس با روس جور آمده و سازش خواهد نمود . متعاقبأ انگليسها در 1881 به ايران پيشنهاد کردند که ولايت مرو افغانی را متصرف شوند . ولی والی خراسان جواب داد که شاه ايران اين هديه را نپذيرفت . زيرا در اين وقت اداره ايران زير نفوذ روس بود و روس نمی خواست مرو در دست ايران باشد بلکه ميخواست خود آنرا تصرف نمايد . چنانکه سه سال بعد 1884 دولت روس مرو را مال بی صاحب گفته و اشغال نمود . » . پس ملاحظه می شود که روس ها شيفته رقابت با دول بزرگ در نه تنها مسله اسلامبول و بالقانات به بلکه سر زمين های بسوی هند هم بوده است و حدس انگليس ها بی جا نبود . و همچنان وقتی مرحوم غبار می نويسد که : « . در ايران هم سازش ( برادرانه ) روس و انگليس عملی شده و بعد ها اين کشور در مناطق نفوذ برادران تقسيم گرديد. حتی در اواخر منطقه ثالث بيطرف ايران نيز از بين برداشته شد . اين دولت انگليس بود که بعد از چنين بخشی ، در عوض دفاع از ايران و راه های هند در منتهای خاطر جمعی چهار زانو نشست . در حاليکه افغانستان در گذشته نه زير تاثير دولت زار ی روس بود و نه بعد ها صحنه فعاليت های دولت اتحادشوری گرديد . زيرا اتحاد شوروی خود برای دفاع از شر غرب خواهان کشيدن حصاری از دول بيطرف در دورا دور خود بود که سياست پيشروی و تعرض در آن نمی گنجيد. » 11
اما ديده شد که تاريخ بعد ها نشان داد که بر خلاف تصور مرحوم غبار افغانستان صحنه فعاليت های اتحاد شوروی بود. اما واقعيت همان است انگليس ها می خواستند حائل در برابر پيشرويی های فرانسویها و روس ها به وجود آورند ، که در دراز مدت به اين ارزوی خود هم رسيدند. اين حائل فقط افغانستان بود و در، به وجود اوردن اين حائل پيش از انکه انگليسها اقدماتی به عمل اورند و رقابت های قبيلوی و قدرت طلبی های سرداران و شاهان افغانستان و خود فروختگی های شان باعث گرديد که انگليس ها برای يک چنين نيت خود از سوی خود افغانها دعوت به داخل افغانستان شوند . اين دعوت را نبايد تجاوز خواند . ببينيد مرحوم غبار چه خوب می گويد وقتی می نويسد که : « البته اين يک واقعيت تاريخی است که دولت بريتانيا با آن قدرت و عظمتی که در شرق و غرب جهان داشت ، يعنی در پنج قطعه روی زمين بالای بيشتر از 450 ميليون نفوس بشری فرمان می راند و از جنبه فرهنگ و تخنيک و اقتصاد و قشون در صف اول دول بزرگ دنيا قرار داشت ، پس وقتی که با افغانستان مقابل شد تا جای که حريف او دولت های افغانستان بودند ، در تطبيق تمام پلانهای خود موفق و کامياب بود .
انگليس توانست توسط شاه شجاع پادشاه ابدالی افغانستان معاهدات لاور و قندار را ( 1838 ـ 1839 ) بر افغانستان تحميل و ولايات شرقی کشور را مجزا نمايد و هم طبق پلان ولسلی قوای نظامی خود را در مملکت مسلط و اداره کشور را نظارت نمايد. امير دوست محمد خان نيز از مقابل قشون دشمن جنگ ناکرده به بخارا فرار کرد و باز جنگ نا کرده به انگليس تسليم شد و با يکصد و پنجاه نفر خانوادهء خود در هند رفت و جيره خوار انگليس گرديد . همچنين او در سلطنت دوم خود معاهده ء پشاور ( 1855 ) را با فداکردن استقلال افغانستان قبول نمود و هنگام انقلاب هندوستان با اصراريکه مردم افغانستان نمودند ، در صدد استراداد ولايت شرقی و از دست رفتهء افغانستان بر نيامد.
امير شيرعلی خان هم مثل پدر از مقابل قشون انگليس جنگ نا کرده فرار کرد و به غرض استمداد از يک دولت خارجی ديگر ( دولت استعماری روسيه زاری ) به مزار رفت ، يعنی از زير باران بر خاست به زير ناودان نشست . امير محمد يعقوب خان به قشون انگليس تسليم گرديد ،معاهده ننگين گندمک ( 1879 ) را امضا و طوق سيستم ولسلی را بر گردن گذاشت و قسمت از مناطق ديگر شرقی کشور را به دشمن داد و اقامت قشون انگليس را در افغانستان با حق مداخلهء نماينده سياسی او در امور داخلی کشور و تمدید خط تلگراف انگليس را به کابل قبول نمود . امير عبدالرحمن خان که سه صد هزار سپاهی داوطلب ملی در معيت خود داشت ، بدون جنگ ، قشون محصور و هراسان و گريزان انگليس را از شمشير ملت نجات داد . و بر معاهدات مطلوبه انگليس امضا گذاشت . او تمام ولايات مهمهء شرقی افغانستان را طبق معاهده دیورند ( 1893 ) به دشمن مغلوب سپرد و استقلال کشور را فدای ( دوستی) با انگليس نمود . امير حبيب الله خان طبق معاهده 1905 تمام تعهدات پدر را با انگليس ( صميمانه) رعايت نمود و از وضع انگليس در جنگ عمومی اول برای استرداد استقلال افغانستان و يا اعادهء ولايات مغصوبه از افغانستان يک قدم بر نداشت . پس انگليس ها در مبارزات نظامی و سياسی و تبليغاتی خود عليه دولت های افغانستان غالب بودند . اگر مردم افغانستان در لحظات خطرناک مقدرات خود را تابع رفتار امرا و شهزادگان می نمودند ، شک نيست که افغانستان با تماميت خود معدوم شده بود . ولی اين طور نبود ، وقتی که حکومات افغانی شمشير دفاع را بر زمين می گذاشتند ، مردم شمشير از نيام می کشيدند .» 12
نتيجه که مرحوم غبار می گيرد که :« وقتی که حکومات افغانی شمشير دفاع را بر زمين می گذاشتند ، مردم شمشير از نيام می کشيدند » به هيچوجه مورد تاييد تاريخ به پس از دعوت انگليس ها به افغانستان تا به رويداد های امروزه نمی تواند باشد .و حتی پس از آنکه مردم افغانستان در پی مقاومت های چند قرنه سر انجام مجبور شدند که طوق بردگی و بندگی اعراب را بر گردن افکندند و دين و فرهنگ عرب را قبول نمودند ، ديگر شمشير ها از نيامها کشيده نشد . اگر پيشنه ها را در مورد کنار بگذاريم ، که مسلمأ اينجا جای بحث ان نيست ، تنها به اصل موضوع بپردازيم ملاحظه می شود که انچه که ادعا می شود که گويا مردم عليه تجاوز انگليس بر خلاف خواست شاهان قيام نموده اند ، صحت ندارد . وزير محمد اکبر خان که در راُس به اصطلاح قيام ملی قرار داشت ، خوانديم که چگونه از انگليس زمانی که منافع پدرش ایجاب می کرد پذيرايی نمود . وو قتی رهبران ملی که در راس انها اکبر خان قرار دارد در دسمبر 1841 معاهده يی را با مکناتن انگليس به امضا می رساند ، بيشتر ين مفاد معاهده به جای انکه به نفع ملت بی خبر از همه چيز باشد به خاطر بازگشت امير دوست محمد خان و کسب غنايم جهت تقويه مزدوران جنگی ( رهبران ملی ! ) است . اين معاهده 12 شرط يا ماده دارد . از 12 شرط يا ماده چهار آن به خاطر برگشت با عافيت امير دوست محمد خان است ، اين چنين :
« شرط پنجم : اين که مال و اسباب بندگان امير دوست محمد خان از توپ خانه و غيره که نزد صاحبان باشد ، همه را واپس مسترد کنند .
شرط هفتم : اینکه انچه از اعيال شاه شجاع از جهت عدم بار گيری در اين جا بماند ، در بالاحصار به خانه حاجی خان جای داده می شود ، هر وقت که بندگان امير دوست محمد خان و غيره مردم افغان با اهل و عيال شان در پشاور رسيدند ، مرخص می با شند که به ملک هندوستان بروند .
شر ط هشتم : اينکه افواج صاحبان که به پشاور رسيدند ، تدارک بندگان امير دوست محمد خان و غيره مردم افغان را نمايند که با اهل و اعيال به زودی به کابل برسند و به خيريت روانه کنند .
شرط نهم : اينکه موازی شش نفر معتبر و معتمد صاحبان انگليس به طريق ير غمل در کابل باشند ، هر ساعتی که امير دوست محمد خان و باقی افغان ها معه اهل و اعيال وارد پشاور شدند ، بعد از آن مرخص باشند ..
« شرط دهم اينکه دو مراتبه صاحبان انگليس خواهش ملک افغانستان را بهيچوجه نکنند و نسل ها بعد نسل فی مابين رابط دوستی و اتحاد مربوط و مظبوط باشد ، و سرکار افغانيه هر گاه به جهت مدافعت اعدای بيرون امداد بخواهند ، سرکار انگليسه در تبليغ آن دريغ و مضايقه نکنند . در اين صورت سرکار افغانيه به سرکار غير ، بدون صلاح سرکار انگليسه ، عهد نکنند . هرگاه از آن طرف در امداد قصور به وقوع رسد ، بعد از آن مغير می باشند .
شرط یازدهم : اينکه اگر صاحب از صاحبان انگليس به جهت بعضی واقعات رفته نتواند و در اين جا بماند ، بنا بر خواهش صاحبان به همراه او رفتار و سلوک نيک و خوب شود»13
شرط دهم به خوبی کرنش و نيات پنانی و دورسرداران ملی را نشان می دهد . بهر حال قصد ما این نیست که اعمال انان را بررسی کنیم مطلب اين است که انچنان که مدعی اند نه وزير اکبر خان شخصيت واقعأ ملی بوده و نه مير مسجدی خان ، البته از اين دو نفر ، مشت نمونه خروار نام برده شد .
به نظر می رسد که شخصيت ملی باید کسی باشد که منافع و مصالح ملت خويش را مدنظر داشته و در همين راستا فعاليت نمايد ، و به عبارت ديگر شخصيت ملی بايد تکيه بر ملت داشته باشد . و به ان حدی از صلاحيت فکری رسيده باشد که منافع ملت را برای ملت بدون هراس از هر دغدغهء فکری يا عقيدتی توضيح کرده بتواند . اما وقتی تاريخ ملاحظه می شود ، اقای مير مسجدی خان که اين صلاحيت راندارد و از انجاييکه فاقد يک چنين صلاحيت است ، اظهار خدمت گذاری به امير دوست محمد خان می نمايد و دست او را می بوسد کسی که حاضر شده بخاطر تامين منافع خود از شاهی دست کشیده و وزيری شاه شجاع را قبول نمايد . در باره چه خوب است که تاريخ منظوم را که غلامی کهستانی که گفته می شود شاهد عينی حوادث هم بوده به خوانش بگيريم :
« که چون دوست محمد سرفرازکين
بدو ملک زينت کابل زمين
در اثنای ان جنگ با خويش گفت
نخواهد مرا فتح گرديد جفت
گر امروز در جنگ ايد شکست
بترسم فلک بندم ارد بدست
برندم بر شاه نصرانيان
که عمرم به غم بگذرد جاويدان
گزين کرد انجا بخود پنج تن
سواران دانا و صاحب سخن
از ان رزم گاه رو برتافت زود
که اگه ز کردار او کس نبود
سوی ملک نجراب بنهاد رو
جهانيد يکسان بدشت و به کوه
برفتی سوی مسجد شهريار
که او بود در بستر درد خوار
خبر بردند انگه بنزديک او
که آمد شه کابل ای نامجو
بفرمود که از جاش برداشتند
روانش به نزديک شاه داشتند
بيامد بر شاه و بوسيد دست
بخواهش زبان بر گشود ونشست
بپرسيد زآن پس از او شهر يار
که ای مرد دانای فيروزگار
سر بختم از خواب نايد برون
نگردد سوی دولتم رهنمون
دگر در خيالم ره چاره نيست
چو هيچم از اين چاره بيچاره نيست
بهر جا روم کار گردد تباه
نه گنج است بر من نه خيل سپاه
از آين پس سوی لات رو آورم
تن خود به آتش چو مو آورم
به شاه گفت پس مسجدی نامدار
که ای شاه فرخ دل کامگار
فزونست ترا دانش و خرمی
از آن رو که تو شاهی و من رعی.
زمن عقل و دانش ترا بيشتر
بباشد آيا خسرو تاجور
وليکن به گفتار من گوش کن
که کار آزموده است مرد کهن
تو گر سوی لات اوری روی خويش
ببند افگنی دست و بازوی خويش
فرستد ترا سوی هندوستان
که محروم مانی تو از دوستان
ويا بر فرستد به شاه فرنگ
ترا و تهی گردد از بيم جنگ
نماند کسی هيچ جنبيده سر
به کابل زمين در رخ کينه ور
مدارای ما در مداری توست
وگرنه زما بر توان کند پوست
بگردد جهان بيتو زير و بر
تويی پرده دار و مشو پرده در
* * *
جواب امير دوست محمد خان:
بدو گفت پس شاه کابل زمين
که هان ای خردمند با عقل و دين
ترا گفته ها باشد از راستی
زبانت ندارد سر کاستی
وليکن مرا چاره زين کار نيست
که در رنج من بوی تيمار نيست
که تا من سوی لات رو ناورم
يقين دان بکف ابرو ناورم
يقين دان بکف آبرو ناورم
که تامن سوی لات رو ناورم
بود اهل من نيز آنجا ببند
پی چاره کار من مستمند
روم تا ببينم ديدار هم
بسنجيم در چارهء کار هم
* * *
مانع شدن مير مسجدی خان
زنو باز مير مسجدی نامدار
سخن گوی گرديد بر شهريار
وليکن نياورد شاه رو بدو
به جز باد نشمرد گفتار او
حرکت امير دوست محمد خان به طرف کابل به عزم تسليم شدن به سر ويليم جي مکناتن معروف به لات نائب ، سلطان الکي زائی را بيشتر نزد لات فرستاد:
زجا جست بر شد به بالای زين
روان گشت بر سوی کابل زمين
وداع کرد و بنهاد در راه رو
بدان پنج تن خسرو نامجو
جهانيد چون برق اندر شتاب
ره و بيره و کوه و دريا و آب
بسر برد آخر رهء بيکران
رسيد ی بکابل شهء کاردان
وزان پس سوی لات بنهاد رو
که تا برود نزد آن نامجو
فرستاد ز خويشتن پيشتر
ز خدمتگزاران خود تا جور
بدی نام سلطان بدان نام جو
بدو گفت ان خسر کامجو
که از من ببر آگهی سوی لات
بگويش که ای يار بادت حيات
بيامد برت شاه کابل کنون
بسوی تو بختت شدش رهنمون
پذيرانده بشنود گفتار شاه
از آن پس سوی لات پوهيده راه 14 .
گذشته ازاين ها، همين رهبران ملی که در پی سود خويش بوده اند دريغ نميدارند که داماد شاه شجاع شوند و شاه شجاع را به دامادی خويش قبول نمايند در تاريخ غبار می خوانيم که : « نمايندگان مليون به او ( شاه شجاع) پيشنهاد کرده بودند که رهبران بزرگ ملی حاضر هستند برای از بين بردن مخالفت های قديم با دختران شاه ازدواج کنند و هم دختری به ازدواج شاه بدهند .»15
اگر چه تا کنون تاريخی فارغ از غرض و تعلقيت های فکری و قبيلوی کمتر در افغانستان نوشته شده است با آنهم از خلال همين تواريخ ميتوان به برخی از واقعيت های که عمدأ زير خاکستر شده ، پی برد، و به اين نتيجه رسيد که انگليس بر افغانستان تجاوز نکرده است ، بلکه اين افغانها است که به وسيله انگليس بر خاک و ناموس خويش تجاوز نموده اند. وسوگمندانه تر اينکه مردم هم در خدمت متجاوزين خودی بوده است ، که در باره نقش جامعه در پايان همين مقاله حرفهای خواهيم داشت. و بدين گونه جا دارد که اصطلاح { خود تجاوزی } را در فرهنگ سياسی ، تاريخی افغانستان بايد اضافه نمود.
بدينگونه ملاحظه می شود که حتی انهايی که به هر اسم و رسم رهبران ملی به خور مردم داده شده اند و مردم نيز در اثر عدم اگاهی از تاريخ وسواد ، اين عناوين و نشان ها را پذيرفته اند ، کسانی بوده اند که حتی به بهايی ناموس حاضر شده اند که با ميزبانان انگليس مانند شاه شجاع معامله ناموسی نمايند، تا منافع خويش را تامين کرده باشند . اما انهايی که واقعأ عناصر ملی بوده اند ، ديده می شود که در زندان ها جان باخته و يا در تعبيد و اوارگی دنيا را پدرود گفته اند . در اين جا برای اين که روشن شود که رهبران ملی و شخصيت های ملی انهايی نبوده اند که در خدمت کسانی باشند که خود عامل تجاوز به شمار آمده، و خود ، خارجيان را چه انگليس ،چه روس و چه امريکا را دعوت نموده اند و نوکر و زرخريد خارجيان به شمار می آيند ، بلکه اين شخصيت های ملی ،شجاعانه عليه عاملين داخلی تجاوز يعنی متجاوزين خودی اقدام به عمل آورده و سرفرزانه شراب شهادت نوشيده اند مانند .
مولوی سرور خان واصف ، لعل محمد خان کابلی ، محمد ايوب خان پوپلزايی ، محمد عثمان خان پروانی ، جوهر شاه خان غوربندی ، سعدالله خان و عبدالقيوم خان الکوزی که امير حبيب الله خان انها را اعدام کرد و عده زياد ديگران تازمان دوره سلطنت امان الله خان ، مدت يازده سال را در زندان های ارگ و شيرپور قيد و محبوس ماندند. 16
همچنان عده زيادی ديگری است که چون موضوع بحث ما مکث روی جنبش های مشروطه خواهی نيست از ان صرف نظر می نمايم . اما قصد فقط از ياد آوری کوتاه در اين خصوص اين بود که مشروطه خواهان که نيت آزادی و تامين عدالت اجتماعی را داشتند ، کمتر اتفاق افتاده است که حتی جان به سلامت برده باشند چه از سوی دولت و چه از سوی جامعه. با آنکه اکثر ايشان دارای تفکری نبوده اند که اصول کامل آزادی ها را در بر داشته باشد ، بلکه در چوکات اسارت مطلق در پی ازادی های نسبی بوده اند و ميخواستند اندکی هم اگر شده از قيود رهايی يابند . با حفظ تفکرات اسارتی که از قرنها حاکم بر جامعه بود است و خود نيز به آن ايقان داشته اند. که اين هم بحث ديگريست . اما چه سوگوارانه است که مثلأ تا به امروز از کسانی به مثابه مشروطه خواهان و مردان بزرگ نام برده می شود که ميبايست تند يس خجالت جامعه و تاريخ اجتماعی آن جامعه باشند. مانند مثلأ سيد جمال الدين افغانی که اگر او مورد تقدير باشد بايد که طالبان به مثابه نيروی تکاملی همه مجاهدين اسلامی نيز مورد تقدير و پشتيبانی قرار بگيرد، زيرا از لحاظ تفکر بين آقای سيد جمال الدين وملا عمر و ديگررهبران اسلامی هيچ تفاوت وجود ندارد.
چنانچه که در باره سيد جمال الدين، آقای اسحاق نگارگربه واقعيت چنين می نويسد: « . . . سيد قطب در حاليکه تفسير «فث ضلال القرآن» خود را بدست دارد فرياد ميزند: "انسان تنها تابع حکومت خدا(ج) برزمين است، دموکراسی و کمونيسم هردو زادهء جاهليتِ عصرِ حاضر استند و حکومت خدا بر زمين جز با نظام اسلام قايم نميشود."
با لبخندی تلخ به او ميگويم: "ايهالشيخ، تو بهتر از پيروانت ميدانی که خداوند(ج) خود بر زمين می آيد تا کار حکومت بر مردم را بر عهده بگيرد و بندگان او نيز اخلاق انبيای کرام را که بر ما بندگانِ عادی خدا(ج) اسوه های حسنه بودند ندارند که از قدرت سؤ استفاده ننمايند. مگر از ياد برده ای که حکومت روحانيونِ مسيحی به نام حکومت خدا(ج) بر زمين چه اختناق گسترده را بر جامعهء انسانی مستولی نموده است؟ مگر خداوند(ج) نگفت که من از روح خود در کالبد آدم دميدم بنابراين بنی آدم هر که باشد و پيرو هر دينی که باشد روحش مقتدس از روح خدا(ج) است و آنکه انسانی را به دلايل واهی برنجاند در واقع روح خدا (ج) را آزرده است؟
مگر حکمت اين که خدا(ج) برای بنی اسرائيل فرمان ميدهد و ميگويد: "هرکه بکشد يک نفسِ انسانی را بدون حقِ قصاص مثلِ اين است که همه نفوسِ انسانی را به قتل رسانيده باشد و هرکه زنده گرداند يک نفس انسانی را مثل اين است که زنده گردانده باشد همه نفوسِ انسانی را" چيزی غير از اين است که اسلام برای زندگی ارزشی بی بديل قايل است اما، بدبختانه ما و خاصه در ميان مسلمانان زندگی آن قدر بی ارزش گرديده است که به سادگی آب خوردن آدم ميکشند و کشتار بيگناهان را نشانی از غيرت و شجاعت ميدانند. خوب جنابِ شيخ، اگر روحانيون مسلمان به نام حکومتِ خدا(ج) برزمين همين نظام بِکُش بِکُش را قايم نمودند تکليفِ خلق الله چه ميشود؟ آيا تو جداً فکر ميکنی که مسلمانان در تفسير و استنباطِ احکام قرآن با همديگر توافق ميکنند؟ وانگهی اگر مسأله به همين سادگی باشد که شما ملا های خوشبين مطرح ميکنيد حکمتِ قرآن کريم را چگونه توجيه ميکنيد که اطاعت الله و رسول را مقيد به هيچ شرطی نميکند ولی اطاعت اولی الامر را مقيد به (مِنکُم ـ از شما) ميسازد؟ مگر ميتوان پذيرفت که چنگيزخان، هلاکو خان، تيمور و ديگر قلذزانِ مستبدِ تاريخ همه اولولامر مسلمانان بوده اند » 17
انديشه های سيد جمال الدين اگر به درستی مورد مطالعه قرار بگيرد، و اگر آن تفکر و نيات مورد قبول باشد، پس نبايد که ملا محمد عمر به مثابهء کاملترين نمونه مجاهدين اسلامی نيز نفی گردد، خواسته های آقا سيد با اسامه و ملا عمر يکی به نظر می آيد، بطور مثال وقتی جناب محمد خاتمی ميخواهد از شخصيت سيد جمال الدين به فکر خود توصيف به عمل اورد می نويسد: «و ذکر این نکته بخاطری لازم افتید که مراد سید هر وسیله ای از جمله جریدۀ قانون به دبیری میرزا ملکم خان را به خدمت میگرفت و برای بر انداختن ایادی استعمار بریتانیا از جمله ناصرالدین شاه قاجار جهد میکرد. او در رابطه با فساد در دربار ایران در آن وقت، به آیت الله میرزای شیرازی چنین شکوه میبرد " پیشوای بزرگ، پادشاه ایران سست عنصر و بد سیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بد رفتاری را پیش گرفته، خودش از ادارۀ کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است، لذا زمام کار را بدست مرد پلید بد کردار پستی، یعنی امین السطان داده که در مجامع عمومی به پیامبران بد می گوید، نه فرمان دین را می پذیرد، نه به رَُوسای دینی ارجی میگذارد، به علما بد می گوید و به مرد پرهیزگار تهمت میزند. به سادات بزرگوار توهین مینماید و با واعظ مثل مردم پست رفتار می کند. از اروپا بر گشته پردۀ شرم را پاره کرده و خود سری را پیش گرفته ، بی پرده باده گساری مینمایند. با کفار دوستی می ورزد، با مردم نیکوکار دشمنی می کند، این کار های خصوصی اوست. اما آنچه به زیان مسلمین انجام داده این است که "( محمد خاتمی، زمینه های خیزش مشروطه، نشر موسسۀ فرهنگی پایا،تهران، سال چاپ نامعلوم،ص 39)» 18
بهر حال مطلب از حاشيه رفتن از موضوع اصلی اين بود که حتی در عرصه فرهنگ و سياست هم برخی اگر با حفظ تعبد های عقيدتی نا خود آگاهانه منظور های ازادی خواهی سر می داند برخی ديگر در حفظ همان تعبد ها ماهرانه علم به اصطلاح مبارزه را بلند می کردند، مانند آقای سيد جمال الدين افغانی که که در زير شعار ضديت با انگليس و روس ميخواست استعمار و استبداد چندين قرنه اعراب را بر افغانستان حفظ نموده و نگذارد که مردم با استعمار جديد که بر هر حال چشم و گوش جامعه را پس ازمدتی باز خواهد کرد آشنا شود، و ازطرف ديگرچنين کسانی نه تنها در عرصه ادب و سياست بلکه با شمشير و چماق هم سعی دارند که مردم به آنچه که واقعأ تجاوز بوده يعنی تجاوز اعراب پی نبرند و در گودال تفکرات ملا و دين باقی بمانند. در رابط به تجاوز اعراب توجه خواننده به کتاب که اخيرأ از چاب برامده بنام{ سيطره 1400 سالهء اعراب بر افغانستان} جلب ميشود.
بهر حال باملاحظه اوراق تاريخ اين مهم ثابت می گردد که انگليس ها بر افغانستان تجاوز نکرده اند، بلکه انگليس ها چنان که بر شمرده شد از سوی افغانها دعوت شده بودند برای مقاصد معين که همه ثبت تاريخ است.
به همين گونه هم هيچ سندی وجود ندارد که ثابت نمايد که روس ها، منظور از اتحاد شوروی سابق است که بر افغانستان تجاوز نموده باشد . بلکه اينها نيز مانند انگليس ها به افغانستان از سوی خود افغانها دعوت گريده اند، اين واقعيتی است که امروز بر روی اسناد و مدارک بيشماری بر امده است . از جمله مثلأ اقای محمد نبی عظيمی که خود عضو حزب و شخصيت بلند رتبه نظامی در ارتش افغانستان بوده به وضاحت و مسند روی اين مطلب تاکيدات دارد چنانکه می نويسد :
« تحققيات و مطالعات امروز ثابت می کند که نه تنها شوروی علاقمند به پياده کردن نيرو های خود در افغانستان نبود، بلکه رهبران دولت ج . د. ا تره کی و امين با ر ها و بار ها، شوروی را برای پياده کردن نيرو های شان تشويق و تحريک کرده و بار ها تقاضای رسمی با آن دولت ارائه کرده اند .
در يکی از روزنامه های مسکو بنام کرسنايا زويزده چاپ مسکو در 1990 و نيز در کتاب (شرح مسبوط در موردی لشکر کشی اردوی سرخ به افغانستان) حقايق با استفاده از اسناد محرم آرشيف ستر درستيز و اظهارات جنرالان و مشاورين دست اندر کار شوروی در افغانستان تحرير گرديده است که به وضاحت اعراف می گردد چگونه زمامداران افغانستان خاصتأ حفيظ الله امين با اصرار و ابرام تقاضای پياده کردن قوای شوروی را به افغانستان نموده اند.
جنرال محمد نبی عظيمی از قول تورن جنرال متقاعد کريلوف نيکولايچ که به حيث سر مشاور نظامی در افغانستان کار می کرد می نويسد:
«. . . دو رهبر افغانستان بار ها و بار ها در مورد حضور نظامی شوروی و افزايش ان در افغانستان تماس می گرفتند آنها تقاضای فرستادن تقريبأ دو فرقه شوروی را به ج . د. ا داشتند و می گفتند که در صورتيکه اين دو فرقه به افغانستان بيايد اعلان می گردد که دعوت قوا بنا به درخواست حکومت قانونی افغانستان صورت گرفته است. در مقابل اين در خواست ها به رهبری افغانستان گفته می شد که اتحاد شوروی به چنين عملی مبادرت نخواهد ورزيد و لی انها نمی فهميدند و تقاضا تکرار می گرديد .
بتاريخ 11 اگست رئيس اکسا سروری تقاضای امين را مبنی بر فرستادن 3 کندک کوماندو و هليکوپتر ها با عملهء آن به اطلاع ما رسانيد. پوزانف ، ايوانف ، گوريلوف 1979 ـ 8 ـ 12 .
11 اگست به اساس تقاضای امين با وی مصاحبه صورت گرفت ، در جريان صحبت توجه روی فرستادن قطعات شوروی به ج.د.ا معطوف گرديد . امين قاطعانه ضرورت فرستادن قطعات شوروی به کابل را از هيأت رهبری اتحاد شوروی خواهش نمود، او چندين بار تکرار کرد که ورود قطعات شوروی باعث افزايش مورال ما می گردد. و زمينه اعتماد به نفس ما را فراهم می سازد. او اضافه کرد: امکان دارد که هيأت رهبری اتحادشوروی به خاطر اين مساله نگران گردند و دشمنان جهانی ما اين مسله را به مثابه مداخلهء اتحاشوروی در امور داخلی ج.د.ا تلقی نمايند. اما من به شما اطمينان می دهم که دولت افغانستان آزاد و مستقل است و تمام مسایل را مستقلانه حل وفصل می نمايد. قطعات شما در فعاليت های نظامی سهم نخواهد گرفت از انها صرف در شرايط دشوار و مشکل استفاده خواهد شد فکر می کنم آمدن قطعات شوروی الی بهار برای ما ضرورت است . گوريلوف1979 ـ 8 ـ 12
وسر انجام چنانکه اقای نبی عظيمی از قول ببرک کارمل که پس از ورود با قطعات شوروی وارد افغانستان می شود در مصاحبه حضور عساکر شوروی يا به عبارت ديگر دعوت انها را توجيه ميدارد می نويسد: « علت آمدن قطعات شوروی به افغانستان مطابق مواد معاهده 9 دسامبر 1978 که بين سران دوکشور امضا شده است آمدن اين قشون يک امری موجه است و به آزادی و استقلال افغانستان هيچگونه صدمه نمی زند . وی از دولت شوروی وسربازان انتر ناسيوناليست ان که در روز های دشوار به کمک همسايه خويش شتافتند اظهار سپاس و امتنان کرد » 19
و چنين ميشود که عساکر شوروی داخل افغانستان می شود. بدين گونه به صراحت ملاحظه می گردد که روس ها قصد تجاوز به افغانستان را نداشتند و حتی از پيشنهاد افغانها مبنی بر مداخله و دعوت هم طرفه می رفتند. که در اثر اصرار سر انجام تصميم می گيرند که پرسش افغانها را پاسخ بدهند قوا به افغانستان بفرستند . در اين جا بازهم وقتی بنا بر تعريف که از تجاوز نموديم، اين سوال پيش می آيد که کی بايد متجاوز باشد . افغانها يا روس ها .
آيا تره کی يا امين و کارمل رئيس دولت افغانستان نبوده اند. ما روی اين مسله بحث نداريم که اگر قوای اتحاد شوروی به افغانستان نمی آمد و کار مل را یاری نمی کرد چه بلای های نبود که از سوی دار و دسته امين بالای مردم افغانستان نازل نمی گرديد. به اين مساله هم بايد واقعبيانه پرداخته شود ، اين مساله عين مساله ء است که اگر نيرو های بين المللی به افغانستان دعوت نمی شد چه جفا های نبود که مردم از سوی طالبان به مثابه ء متکاملترين شکل مجاهدين نمی کشيد.
حالا بيايد و ببينيم که آيا امريکا بر افغانستان تجاوز کرده است يابه عبارت ديگر نيرو های خارجی و امريکايی که در افغانستان امروز حضور دارند به معنی تجاوز بر افغانستان است ؟ و يا در آينده در تاريخ ما نوشته خواهد شد که تجاوز امريکا بر افغانستان ! و يا آيا پاکستان در امور داخلی افغانستان مداخله می کند و تجاوز کرده است ؟
مسلمأ کسانی که عاجز از تعريف تجاوز اند و يا در تعلق و تعبد های فکری قرار دارند پاسخ مثبت می دهند.
و اگر همين دسته از شارلاتان ها تاريخ بنويسند و جهاد نامه مردم افغانستان را که بسيار هم نوشته اند، مسلمأ نسل های بعدی اگر تنبلانه به گذشته ها بنگرند حرفهای اينان را باور خواهند کرد چنان که امروز ينه ها باور دارند که انگليس ها بر افغانستان تجاوز نموده اند و روز استقلال را بدون آنکه متجاوزين راستين را بشناسند تجليل می نمايند.
پس برای انکه نسل های آينده بتوانند در باره واقعيت های کشور شان قضاوت کرده بتوانند و از انهائيکه در کشور شان ميزبان و مهمان بوده اند و از متجاوز و تجاوز شناخت واقعی داشته باشند . لازم است که فرصت را برای کاذبين و دلقکان پست فرهنگ تنگ نمود و فضا را برای بيان حقايق از دود های اشک اور و گرد و خاک های الوده به مکروب پاک کرد. و گفت که امريکا در افغانستان به بهانه اسامه بن لادن و تخريب دوگانگی های خود خلاف همه نورم های بين المللی به افغانستان تجاوز کرد.
امريکا پلان دههاساله پيش داشت که به مراکز نفتی آسيای ميانه دست يابد ودست رقيب سياسي و اقتصادی خويش روس ها را کوتاه ساخته و روس ها رادر مضيقه قرار بدهد. چنان که عين پلان را در عراق داشت که سلاح اتمی را بهانه آورد و حمله کرد و معلوم شد که سلاح کشتار جمعی موجود نبود، که بايد امريکا از پس نيافتن آن از ملت عراق معذرت ميخواست که نخواست و به پلان خود ادامه داد و تجاوز را خود را با بهانه ء اينکه صدام دشمن مردم عراق بود و ما دشمن مردم عراق را از بين برديم خواست موجه بسازد ، و هيچکس هم صدا نکشيد که چرا بايد کاری که مردم عراق خود بايد انجام بدهند ، امريکا بدون آن انکه مردم عراق از او دعوت چنين یک همکاری راکرده باشد به انجام اقدام ان نمود و اين یک تجاوز آشکار است و بايد امريکا محکوم می شد که نشد .
اما در مورد افغانستان مسله طوری پيش امد که پس از تجاوز ، امريکا نيروی های صاحب صلاحيت را خريد تنها احمد شاه مسعود( البته شخصی احمد شاه مسعود نه تيم کاری او) بود که در برابر پلان امريکا مقاومت نمود که به بسيار سادگی او را از بين بردند بنأ امريکا بعدأ مصوبه شورای امنيت هم گرفت و رضايت قدرتمندان جانب افغانی را هم برای ادامه حضور خويش کسب نمود، پس در حقيقت در يک مرحله کوتاه تجاوز کرد و بعد افغانهای نماينده، تجاوز امريکا را به رسميت شناخته عنوان مبارزه با تروريزم دادند. در حاليکه بايد تمام نيرو های بين المللی شامل در اين مبارزه ميشد چرا تنها امريکا ؟ ، کافی بود که بخشی از نيرو های آيساف را عساکر امريکايی تشکيل می داد و در کشور های همسايه هم نيرو های ملل متحد پياده می شد، نه قوای نظامی امريکا.
چرا صرف امريکا پايگاه نظامی خود را اعمار نمود. اينها سوالاتی است که ميبايست شرفتمندانه پاسخ داده شود. مهم اين است که نقش منفی افغانهاي که در پی سود شخصی خويش در دعوت به تجاوز نقش داشته اند بر ملا گردد.
و امادر مورد پاکستان بايد گفت که پاکستان هرگز به افغانستان تجاوز ننموده است و هرگز هم جرئت اين را نداشته که بسوی افغانستان با سوء نيت بنگرد . بلکه اين افغانها و نمايندگان شان بوده که بدامن پاکستان چهارده سال جهت تجاوز بر افغانسان اويزان بودند وخاک پای بي نظير بوتو ، ضياالحق و نوازشريف را سرمه چشم خويش ساخته بودند.
قبلأ گفته آمديم که انگليس ها می خواستند که افغانستان حائل بين روس و انگليس باشد ، به همين خاطر سعی داشتند که حکومات را پشتبانی نمايند که اين اصل را به نفع انگليس مراعات می نمود و گفتيم پيش از سعی انگليس ها افغانها خود دست به دامن انگليس ها انداختند ، و از انگليس ها دعوت حضور مستقيم را نمودند.
و همچنان با ارائه مثال ياد اور شديم که مشتری در جستجوی فروشنده يی است که متاع مورد نظرش را دارا است . و اين جستجو تا زمان ادامه دارد که مشتری زنده است و به انچه می خواهد نياز دارد . نياز انگليس رسيدن به ريگ های پرنفت و گاز اسيای ميانه بود و جلو گيری از پيشرفت های در حال تشديد کمونيزم به سوی جنوب شرق آسيا و کشور های هند و چين ، و نياز روس هم رسيدن به انجاههای که انگليس و امريکا نمی خواست و از رسيدن روس به انجاها هراس داشت. اما وقايع داخلی افغانستان طوری پيش امد که زمينه نفوذ روس ها را چنان که در دهه 18 ميلادی زمينه نفوذ انگليس ها را مساعد ساخت ، مساعد بسازد. و اين وقايع پس از کوتاهی سردار محمد داود و سرنگونی رژيم جمهوری بدست کودتاچيان چپی طرفدار روسيه اغاز يافت .زد و بند هاو گيرودار ها ، وجنگ ميان های خلقی ها و پرچمی ها کاملأ همانند رقابت های های امير دوست محمد خان و شاه شجاع در تاريخ کشور ما تکررأ اتفاق می افتد ، با اين تفاوت که ميان شاه شجاع و امير دوست محمد خان مسايل خانوادگی و قبيلوی در ميان بود ، اينجا مسايل رقابت های درون حزبی ، سياسی ، شخصی و قبيلويی . بهر حال گفته شد که سرانجام به وسيله باز هم خود افغانها روس ها به افغانستان دعوت شدند .
اينجاست که انگيس متوجه پاکستان و حاکم نظامی ان ضياالحق به مثابه رنجيت سنگ هند بريتانوی می گردد . انگليس و امريکا هم در طی مدت که افغانستان حالت بيطرفی داشت دست زير زنخ ننشسته بود. مخصوصأ که رژيم جمهوری سردار محمد داود که شخصيت مستقل بود و يکی از بنيادگذاران جنبش عدم انسلاک به شمار می رفت ، نه می توانست مورد تأييد امپرياليزم انگليس و امريکا و کمونيزم روس و چين قرار بگيرد. راستی ها از آغاز رژيم جمهوری دست به اقدامات تروريستی زدند و چنانکه در يک پلان تروريستی کلان ، برای ضربه زدن به رژيم جمهوری داود می خواستند عده از وزرای دولت را در يک روز ترور نمايند که تنها موفق شدند علی احمد خرم و زير پلان را ترور نمايند، اما نيرو های چب موفق شد که خود داود را باتمام خانواده و دولت او ترور نمايند و خود قدرت را غصب کنند. در تاريخ سياسی کشور مان در دوقرن اخير اگر بدون تعصبات ملی و سياسی اظهار عقيده شود ، در پهلوی شخيصت ملیگرا يی ديگر چون اعليحضرت امان الله ، از سردار محمد داود و داکتر نجيب الله ، ميتوان نام برد، گرچه هر دوی اين ديگر مانند اعليحضرت امان الله خان خالی از اشتباهات خاص خويش نبودند ،و نا گفته هم نيايد گذاشت که داکتر نجيب الله و سردار محمد داود هر دو به وسيله خيانت رفقای همرزم ، ومتحدين ديروز شان به شهادت رسيده اند .چنانکه نادر خان بر ضد امان الله خان خود را به انگليس ها مطرح می کند.
مير محمد صيدق فرهنگ از طرح نادر خان نزد انگليس هامی نويسد « . . در صحبت که بين محمد نادر خان و همفريز وزير مختار انگليسها در وزارت مختاری رخ داد ، سپه سالار از اصلاحات امان الله خان و روش سياسی او بطور عام انتقاد نمود و در ضمن اظهار مخالفت با امير و همکاران نزديک او چون محمود طرزی ، تمايل خودش را با اتکای افغانستان به دوستی برتانيه ابراز داشت.
استنکاف محمد نادر خان از رهبری عمليات نظامی عليه شورشيان نه تنها موجب تشويق مخالفان در داخل کشور گرديد بلکه هستهء از مخالفت را در خارج تأسيس کرد که بعد ها دو برادر ديگر محمد نادر خان ، محمد هاشم خان و شاه ولی خان نيز به آن پيوستند ، در حاليکه حضرت نور المشايخ هستهء فعال ديگر را در نقطهء نزديک تر به افغانستان یعنی در هند برتانوی به وجود آورد.
همچنان صديق فرهنگ از خيانت کسانی ديگری نام می برد که در پی سقوط و توطئه عليه امان الله خان بودند . فرهنگ می نويسد : «. . . در همان روز های اول پادشاهی امان الله خان يک نفر از درباريان که بعد ها به مقام رياست شورای دولت رسيد با حافظ سیف الله واقعه نگار حکومت برتانيه که به دهلی باز می گشت در خفا ء ملاقات نموده از جانب خود و يک عده از { بزرگان افغان } به حکومت هند پيام فرستاد تا به کابل لشکر فرستاده حکومت معتدلی را بجای امان شاه برقرار نمايد . سند ديگری ميرساند که سفير افغانستان در مسکو در 1926 با سفير انگليس در آن شهر از امان الله شکايت نموده او را خاين خواند و در سال بعد والی کابل ضمن ملاقات با يکی از کارکنان وزارت مختاری برتانيه آمادگی خود را برای اجرای يک کودتا اظهار داشت و همکاری دولت مذکور را تقا ضا کرد.»20
عين حادثه را در مورد داود ونجيب هم میتوان خواند.
در تواريخ از زند بند های روحانيون با انگليس ها به ويژه خاندان مجددی اسناد فراوان موجود است که چون اين مسله عادت ذاتی و و پيشه همشگی نه تنها خانواده پير ها و ديگر سادات بلکه همه مذهبيون است ،ذکر آن در اين نوشته ای کوتاه تکرار مکررات خواهد بود ، و ما توجه خوانندگان را به تاريخ های قابل دسترس مانند افغانستان در مسير تاريخ و افغانستان در پنج قرن اخير ص 810 جلد دوم جلب ميداريم. همين طور تاريخ شهادت می دهد که سردار محمد داود به وسيله کسانی ترور گرديده که در گرفتن قدرت داود را ياری رسانده بودند. يا مثلأ نجيب الله که در پسانها پس از ان که به قدرت رسيد عنصر ملیگرايانه در وجودش داشت رشد می نمود و به مثابه يک قامت ملیگرا قدبرافراشته بود اما ديده شد که چگونه به وسيله به اصطلاح همرزمان خاين او که در اطرافش حلقه زده بودند و دست به دامن راستی های که سوابق تاريخی خدمت به اجانب داشتند ، به بهانه مليت و زبان و قوم قبيله پناه بردند تا سرانجام موجبات به دار آويختن نجيب را فراهم آوردند، اما جالب اينست که همين عناصر بازهم با تمام وقاحت و پرروی به نام های مختلف جمع امدند که خدمت به مردم نمايند که تا باشد که چه کسانی ديگری را به دار ها رهنمون شوند .
اين نکته را بايد در نظر داشت که شخصيت ملی از بطن مادر زاده نمی شود ،فرود فراز و نشيب های زيادی را بايست بگذراند تا به پختگی و قابليت های شخصيت ملی شدن نايل آيد . اينجا عرض فقط روی شخصيت های ملی مطرح در رهبری سياسی است . که تصور نشود که ما شخصيت های ملی در عرصه فرهنگ و وساير عرصه ها ، اندکی داريم ، نه تاريخ کشور ما از شخصيت ملی فرهنگی که بدبختانه ازکمترين ايشان نام برده می شود، زرين کوب است.
بهر حال حرف روی اين بود چبی ها که ريزرف های اتحادشوروی در ساليان دراز در افغانستان به شمار می امدند موفق می شوند داود را نابود نمايند . در حين وقوع اين واقعه ، غرب هم ريزرف های خويش را داشت ، همانگونه گفتيم دست زير زنخ ننشسته بودند. همينکه ريزرف های شوروی قدرت راماهرانه غضب می کنند . انگليس که گفتيم ريزرف های خود را از چند قرن بدينسو در افغانستان داشت ، فوری در مقابله با روس ، متوجه ريزرف های خود که ازسالهای قبل اظهار امادگی خدمت به شرط رسيدن به قدرت را نموده بودند، می شود ، اين ريزرف ها از جمله و بگونه مثال، يا مشت نمونهء خروار عبارت بود از برهان الدين ربانی .
در مورد آقای ربانی گفته شد که در زمان داود خان که رژيم وی اسلامی بود و هيچگونه مسله الحاد هم نمی توانست مطرح باشد، برای رسيدن به قدرت خود را به دامن پاکستان انداخته بود. جناب ، و ـ منيب که ديپلوم دعوت و ارشاد را از انستيتوت عالی امام ابو حنيفه پشاور اخذ ونويسنده و مترجم در مجله الموقف پشاور و مدير مسول اداری مجله منبع الجهاد پشاور بوده ، در باره ربانی می نويسد : « او ( ربانی ) در سال 1353 ش در حالیکه رژيم داود برنامه دستگيری او را صادر کرده بود به همکاری محصلين از کشور موفق به فرار گرديده به پاکستان پناهنده شد ، بعدأ مدتی به عربستان سعودی رفت در اوايل سال 1357 دو باره وارد پاکستان شده و به حيث رهبر جمعيت اسلامی نقش مهم و کليدی در جهاد اسلامی عليه قوای متجاوز روسی ايفا نمود .
جمعيت اسلامی مدعی حاکميت نظام سياسی اسلام بر اساس معيار های بين المللی و اصول خلفای راشدين بوده است . و با سازمانهای جهانی اسلام در مصر ، ترکيه ، پاکستان و کشور های عربی در طول جهاد روابط دوستانه داشته است . و کمک های سازمانهای اسلامی ، کشور های اسلامی و غير اسلامی را در مقابله با قوای روسی در یافت کرده است . سازمان مذکور را حکومت پاکستان ، ايالات متحده ، بريتانيا ، چين ، مصر ، ليبيا ، و ساير کشور ها و سازمانهای ضد روسی همکاری و کمک نظامی و مالی می نمودند. مجاهدين ان هم مانند ساير مجاهدين افغان از آزادی کامل در داخل پاکستان بهره مند بودند ، نظاميان پاکستانی اسلحه و مهمات کافی در اختيار ان قرار می دادند . . . .
مجاهدين جمعيت مانند ساير مجاهدين از مناطق دور و نزديک جهت کسب تعليمات نظامی و اخذ سهميه نظامی وارد پاکستان می گرديدند و بعد از مدتی با اسلحه وارد شده توسط نظاميان پاکستانی مسلح گرديده دوبار راه پر مشقت را در پيش می گرفتند. » 21
«گلبدين حکمتيار از جهاد اسلامی يکی از رهبران شهير جهادی بود ، او در سال 1351 ش در عهد رياست جمهوری محمد داود مدت پيشتر از يک سال محبوس گرديد و در سال 1353 ش وقتی رژيم داود عزم گرفتاری او را نمود به اطراف جنبوبی کشور فرار نموده بعدأ به پاکستان پناهنده گرديد و در مهمانی سازمان جماعت اسلامی پاکستان به سر می برد ، او از همانوقت با حکومت ذوالفقار علی بوتو معرفی گرديد و حمايت او را در مقابل رژيم چپی داود بدست آورد .. . . ايالات متحده امريکا بخش عمده کمک های نظامی و مالی مجاهدين را به عهده داشت که توسط کشور های سعودی عرب ، مصر ، خليج و پاکستان به شکل غير مستقيم به حزب اسلامی رسانيده می شد.»22
و از اين قماش همه رهبران هفت پشاور و هشت تهران را ميتوان به حساب آورد که اگر به سوانح هر کدام از اين ها پرداخته شود به وضاحت پيدا می گردد که همه اينان اجنت های انگليس و عرب وپاکستان بوده اند. چنانکه ديدم پس از کودتا حزب خلق طرفدار شوروی همه اين اجنت ها در پاکستان { نزد رنجيت سنگ دهه 18 ميلادی} روی می آورند و به فرمان اربابان امريکايی و پاکستانی خويش جهت رسيدن به قدرت گردن می نهند و در پی ويرانی و بفروش رساندن خاک و وطن خويش می بر آيند. چنانکه اقای و منيب در کتاب جرينات تاريخی افغانستان که خود شاهد ماجرا ها بوده می نويسد : « افغانهای مجاهد در کورسهای خصوصی پاکستان دستور می گرفتند ، مکاتب را اتش زنند ، پلها را ، فابريکه ها، مکاتب ، پايه های برق و تلفون ، بند ها ، و سايرعمارات دولتی و ملی را بايد تخريب گردد ، هر چه از ممتلکات ملی و دولتی را در يابند آزادانه چپاول نموده و به حيث مال غنيمت شمرده تقسيم نمايند . بدين قسم از همان آغاز جهاد دشمنان دوست صفت به افغانها ی مجاهد روحيه تخريب و طن را تلقين می نمودند . » 23
و بدينگونه ملاحظه می شود که تجاوز به ناموس و شرف وطن به وسيله عساکر پاکستانی صورت نگرفته و افغانهای مجاهد بوده که تجاوز نموده امد .
چنانکه قبلأ اشاره رفت ، امروز هم صداها بلند است که امريکا بر افغانستان تجاوز کرده و حکومت دست نشانده خود را به قدرت آورده است . اگر گفته شود که امريکا و انگليس به عراق تجاوز نموده و اين صدا از حنجره يک عراقی بيرون ميايد بدون شک مانند آفتاب روشن و انکار ناپذير است . اما اگر افغان چنين يک ادعای مينمايد . تاريخ حق دارد که بر ريش ان بخندد زيرا توضيح گرديد که سر انجام امريکا پس از تجاوز رضايت دولت تشکيل شده بر اساس موافتنامه های بن و ارکانهای صاحب صلاحيت يعنی اکثريت تنظيم های مجاهدين به ويژه جبهه شمال را کسب نمود . هر انسان بالغ که و يا کسی که حداقل سن بيست سال داشته باشد می داند که کی بود که با بدرقه طيارات امريکايی لنگ لنگان از دروازه شمالی کابل وارد شهر کابل می گرديد ، و کی بود که هنگام بمباران شهر و نواحی کابل از غوندی های پنجشير با خوشی و شعف بسيار می گفت که « نه نه طيارات امريکايی مواضع را درست بمباران می کند و به هيچيک از غير نظاميان اسيب وارده نشده است » اين صدا ها در رسانه های گروهی از جمله بی بی سی ثبت بايد باشد. مگر نه اينست که نيروهای امريکايی پس ازتوافق با افغانها در مبارزه بر ضد القاعده و طالبان وارد افغانستان شده اند . مگر ميتوان انکار کرد که ساير نيرو های بين المللی نه بر اساس بند سوم ضميمه 1 موافقتنامه بن که در آن نمايندگان همه تنظيم اشتراک داشتند ، آمده است .
اين که اين مسله چقدر ضرورت بود حرفی ديگر است . اما ادعای تجاوز سخنی ديگری است . آمدن قوای امريکا و آيساف به افغانستان و نجات مردم از شر طالبان همانند دعوت قوای شوروی به منظور نجات افغان ها از شر فاشيزم امينی ها می تواند باشد. اين خود بحث ديگريست.
اما سخن ما بالای اين است که در افغانستان تجاوز صورت نگرفته است . انگليس ، روس و امريکا به دعوت افغانها دست به کار شدند . يا پاکستان قادر نبوده است که مستقيمأ به افغانستان تجاوز کند ، افغانها خود به دامن پاکستان اويزان شدند که موجبات نيات خويشتن و پاکستانی ها را بر آورده سازند ، و چنانکه گفته شد مشتری مقصر نيست قصور را بايد از فروشنده دانست . فروشنده ء ناموس ، شرف ، عزت ، خاک ، به بهای رسيدن به مقاصد شخصی سياسي ، گروهی و قومی ومحلی .
اينجا لازم می آيد که روی يک مقوله ء ديگر نيز بايست مکث نمود. و آن مقوله شخصيت ملی است. اين مقوله نيز بی ربط به تعريف و تفسير تجاوز به ويژه تجاوز بر منافع و مصالح ملی نيست. در پرتوی تفسير مقوله شخصيت ملی قصد بر اين است تا شناخت حد اقل از ملت پيدا شود . شخصيت ملی به فردی اطلاق می شود که طرف تاييد همه ملت باشد ، يعنی ملت در مجموع اين شخصيت يا فرد را بپذيرفته باشد ، در اتکا به اين تعريف، آيا ملت افغانستان اگر از دور ها صرف نظر نمايم در سه قرن اخير در عرصه سياسی شخصيت ملی داشته است؟ منظور از فردی است که مورد تاييد عام ملت باشد، ؟ در بالا اعليحضرت امان الله خان را به حيث شخصيت ملی ياد نموديم آيا اعليحضرت مذکور از سوی ملت مورد تاييد بود؟ متکی بر اسناد بی شمار تاريخی پاسخ منفی است. نه تنها که مورد تاييد نبود بلکه بخشی از ملت که يوغ بندگی و بردگی مذهب و مذهبيون بر گردن انداخته بودند بر عليه او بر خاسته و او را به انواع قصور محکوم نمودند. پس اگر چنين است اکنون بايد به اين پرسش پاسخ داد که نخست بطور مثال امان الله خان را چگونه يک شخصيت بايد گفت ، اگر ملی بگويم که ملت که احکام اسارتبار مذهب را نسبت به آزادی های انسانی ترجیع ميداند بر عليه او قيام نموده است . که در اين صورت دادن صفت ملی به امان الله خان در حقيقت بخشی بزرگ ازملت را محکوم نموده ايم. چون که ملت در برابر او قرار داشت و بر ضد او ايستاده بود . و بدينگونه مثالهای زياد در تاريخ کشور ما وجود دارد . پس کی مقصر است ملتی که با او ستيزيده و يا مانند امان الله خان.
به نظر می آيد به اشخاصی که هدف جز خدمت به ملت نداشته اند ، و جز به رفاه و ازادی ملت انديشه ديگر ومقصود دال بر منافع شخصی و گروهي و يا قومی و قبليه ء نداشته اند ( ملیگرا) بايد گفت که در اين صورت است که مرز ميان شخصيتی که به ملت می انديشد و ملت که در خط نفی خدمتگذاران خويش قرار داشته و فاقد تشخيص سياه از سفيد است کشيده می شود .
با تاسف بايد گفت که کمتر اتفاق افتاده است که ملت يا جامعه مقصر نشان داده شود ، هميشه جامعه مورد ستايش قرار گرفته ، هميشه از جامعه اوصاف به عمل آمده که هرگز شايسته آن نبوده است . و انتقاد از جامعه و محکوم کردن ملت گناه کبيره شناخته شده است . در حاليکه ريشه همه بدبختی های يک ملت بدست خود آن ملت آبياری گرديده و يا میگردد وقتی ملتی اگر نخواسته باشد که طوق بندگی به گردنش انداخته شود ، هيچ نيروی نمی تواند بياندازد و انها را را بنده بسازد . بگفته لئو تولستوی آزادگی و بندگی در دست خود مان است . لئو تولستوی در نامه ای که به یک نفر هندی در سال 1908 ميلادی نوشته می نويسد :«. . . يک شرکت تجارتی يک ملت دويست ميليونی را بنده و غلام خود ساخته است . اگر اين سخن را به آدمی بگوئی که سابقه ذهنی ندارد باور نخواهد کردو هرگز معنی آنرا نخواهد فهميد . چطور ممکن است که هزار نفر آدمهائی که نه تنها پهلوان نيستند بلکه ميتوان گفت مردمی ضعيف و عامی هستند دويست ميليون موجود نيرومند و با هوش را و با استعداد و قابل را که به آزادی علاقمند هستند اسير و بنده ء خود ساخته باشند. آيا اين ارقام و اعداد نمی رساند که اين انگليسها نيستند که هندی ها را اسير و غلام خود ساخته اند بلکه در واقع خود هندی ها هستند .
هندی ها البته از اينکه اسير و بنده شده اند شکايت دارند ولی اين درست حکم آن را دارد که اشخاص مست شکايت داشته باشند که اسير شراب فروشهائی شده اند که در ميان آنها زيست می کنند . اگر به آنها بگوئيد که خوب است ديگر الکيات ننوشيد جواب خواهند داد که چنان بدان خو گرفته ايم که ديگر برايمان امکان پذير نيست از نوشيدن الکل صرف نظر کنيم و حتی کم کم الکل برای تقويت مزاج و حفظ نيروی ما ضرورت حاصل نموده است . آيا احوال اين دويست ميليون آدمی که سر باطاعت دويست هزار (و چند صد نفر اشخاص ديگر از هموطنان خود و يا بيگانگان ديگر) فرود آورده اند حالت همين آدم های مست و شرابخواره نيست ؟ » 24
کسانی که بر علاوه اميران و سلاطين ،و سياسيون و رهبران سياسی که مقصد برده ساختن جامعه را دارند تا حکومت خود را بر مردم تحميل نمايند دلقکان پست فرهنگ هم اگر از جامعه ستايشهايی به عمل می آورند که ملت فاقد آن است اما صدای همرنگی با چنين يک جامعه را با غرور کاذب بلند ميدارند چونکه متعلق با جامعه هستند فراموش می کنند که خيانت به آن جامعه و مردم خويش می نمايند. جان استوارت میل به نقل از کتاب (آزادی و آزادی خواهان ) تاليف چارل اسپرادينگ می گويد « امروز همينقدر که آدمی همرنگ جماعت نباشد و از مطيع بودن به عادات و رسوم و محترم شمردن آنها بخود نبالد خدمتی به جامعه انجام داده است . عقيده مردم در حق امور و در باره اشخاص بقدری استبداد آميز است که کافی است کسی همرنگ جماعت نباشد تا او را خاين و جنايتکار بشناسند و لهذا برای درهم پاشيدن چنين سد استبدادی لازم است که اشخاص از همرنگی با جماعت بپرهيزند و به اصطلاح اکسانتريک ( خارج المرکز) باشند، يعنی کار و رفتار و فکر شان شبيه با مردم نباشد و بدانند که همرنگ جماعت نبودن با شجاعت اخلاقی وشهامت روحی توأم و همرکاب است و در هر جامعه هر قدر شمارهء اشخاص نارنگ بيشتر باشد نبوغ و نيروی معنوی و شهامت اخلاقی در محيط و در آن جامعه زياد تر خواهد بود. امروز بزرگترين خطری که دوره و زمان ما را تهديد می کند همانا قلت اشخاصی است که جرئت و شهامت همرنگ نبودن با جماعت را داشته باشد. » 25
متأسفانه واقعأ چنين است ، کمتر واقع شده است که از مردم نکوهش به عمل آيد ، جامعه مقصر خوانده شود، ملتی که عنان بدبختی و خوشبختی را خود بدست دارد و خود علت و معلول بندگی و ازادگی ها به شمار می آيد ، موارد غفلت و بی مايه گی هايش اشکار گردد.، مثل ؛ جهل ، ترس ، بنده منشی ، چابلوسی ، ودم غنيمت شمردن . علی دشتی مانند اندکی ديگر از فرهيختگان ادب و فرهنگ ايران در پسينه سالها وقتی معتقد می گردد که عامل بدبختی ها متداوم جامعه و ملت ايران ، خود مردم ايران است که دين و فرهنگ و سيطره اعراب را قبول نمودند، چه خوب ايرانيان را در برابر اعراب انتقاد می نمايد و می گويد:« ايرانيان شکست خورد ، متواليأ شکست خورد ، در قادسيه و همدان شکست خورد بطور ننگين و درد ناکی شکست خورد ، شکستی که استيلای اسکندر و ايلغار مغول در جنب آن کمرنگ است ، ايران شهر به شهر و ايالت به ايالت تسليم گرديد و ناگزير شد يا اسلام بياورد ( تسليم شدن م ) و يا در کمال خواری و فروتنی جزيه بدهد . گروهی برای فرار از جزيه مسلمان شدن ( خود را تسليم کردن م ) . ايرانيان مطابق شيوه ملی خود در مقام نزديک شدن به قوم فاتح بر آمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند . هوش و فکر و معلومات خود را در اختيار ارباب جديد خود گذاشتند زبان آنها را آموختند و آداب آنها را فرا گرفتند ،لغات قوم فاتح را تدوين و صرف و نحو آن را درست کردند و برای اين که فاتحان آنان را به بازی بگيرند از هيچ گونه اظهار انقياد و فروتنی خود داری نکردند . در مسلمانی از خود عربها پيشی گرفتند و حتی در مقام تحقير دين و عادات گذشته خود بر آمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مايه سيادت و بزرگواری را همه در عرب يافتند. هر شعر بدوی و هر مثل جاهلانه و هر جمله بی سروته اعراب جاهليت نمونه حکمت و چکيده معرفت و اصل زندگانی شناخته شد ( خواننده که ذهن تنبل و کور نداشته باشد ميداند که منظور از شعر و مثل جاهلانه وجمله ء بی سر وته که چکيده معرفت و نمونه حکمت و اصل زندگانی شده است چيست . م) به اين که مولای فلان قبيله و کاسه ليس فلان امير باشند اکتفا کردند . افتخار کردند که عرب دختر شان را بگيرد و مباهات می کردند که نام عربی بر خود گذارند . فکر و معرفت آنان در فقه و حديث و کلام و ادب عرب بکار افتاد و هفتاد در صد معارف اسلامی را ببار آوردند . در بادی امر از ترس مسلمان شدند ، و پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نيز جلو افتادند.» 26
عين نکوهش را که شادروان علی دشتی به آدرس مردم ايران نوشته است صد برابر پيشتر متوجه مردم افغانستان نيز است ، با اين تفاوت که که مردم افغانستان در برخی مناطق پنجصد سال در برابر تجاوز اعراب مقاوت نمودند . اما وقتی بنا به خيانت ها مجبور می شوند که تسليم اعراب شوند يعنی مسلمان شوند بعد از چند ی واقعأ صدبرابر بيشتر از مردمان پارس که فقط بيست سال مقاومت کرده بودند به اعراب متجاوز وابسته می کردند . اگر ايرانيان بر خود نام عربی می گذارند ، افغانها صد کام جلو تر افتاده در نام های خود ، خويش را غلام اعراب خطاب می کنند مانند غلام عمر ، عبدالخالد ، خادم علی ، عثمان قل و غيره . و هرگز نمی خواهند حتی بدانند که چگونه زنان و دختران سرزمين شان را اعراب به هزارها هزار به کنيز و غلامی بردند و در هنگام حمله و ایلغار بر سر زمين های شان چگونه اعراب وحشيانه به ناموس وشرف ملت شان تجاوز می کرد. هرگز نمی خواهند بدانند که چگونه اعراب دسته دسته سر از تن پدران و برادران شان جدا می نمودند . و بسيار وفجایع ديگر که بازگوی همه ان فجايع و شقاوت ها بر مردم افغانستان لازمه صد ديوان کتاب است که بايد نوشت . اما جالب اين است که اگر امروز آن جنايات گفته شود و يا کسی جرئت بکند که بگويد آنان که به غلامی اعراب شهادت خوانده و داده اند سگاليده و ناسگاليده بپا می خيزند تا از بردگی وبندگی و وابستگی خويش به انچه که اعراب بالای شان به زور شمشير قبولانده و اين ها هم بدون نظر داشت تاريخ مبارزات پدران ، بدون آگاهی از دين فرهنگ و رستگاری های تاريخی شان ،قبول نمودند دفاع نمايند.
بيايد اندکی مردم خود را در طی اين چند دهه اخير بشناسيم. هميشه گفته شده است که مردم قهرمان ، با شهامت و با غيرت افغانستان . و هر کسیکه آمد و ازپشتيبانی اراده ء مردم افغانستان صدا بلند کرده است.
و اين مردم قهرمان هم بدون کوچکترين عکس العمل تابع همان صدا دار ها گرديدند. چنانکه يکی امد بروت های شان را تراشيد ريش فرمايش داد و اين مردم قهرمان و باشهامت و با غيرت چنان کردند. و ديگری آمد ريش های شان را تراشيد و بروت رواج داد و اين مردم قهرمان و باشهامت چنين کردند . ويکی شلوار ( تنبان ـ ايزار ) ها را منع کرد پطلون پوشاند و ديگری آمد پطلون ها را کشيد و شلوار پوشاند.
زن در يک جامعه يی به ويژه شرقی، ناموس آن جامعه به شمار می رود و وظيفه همه افراد آن جامعه است که در حفظ ودفاع عفت و شرف و آبروی زن به مثابهء ناموس جامعه غيرت بياورند . اما همين زن را يک مدافع افغانی عرب در روی جاده می نشاند و به جرم اينکه بدون محرم شرعی از خانه برای خريد نان بيرون برامده دره می زند ؛ و هزار ها رهگذر از مردم قهرمان و با شهامت و با غيرت افغانستان در حاليکه صدای شلاق وگريه زن را می شنوند و می بينند که چگونه ناموس جامعه بنا به دستور فرهنگ و آئين عرب توهين و تحقير و بی عفتی صورت می گيرد اما خاموشانه از محل رد می شوند ، يا در ميدان که يک زن را به جرم هرچه باشد يک زن را ،آورده اند که به مرمی ميزنند مردم به تماشای آن جمع ميايند ، حتی وقتی بازهم بنا به دستور فرهنگ عرب زنی را می خواهند سنگسار کنند همين مردم سنگ می اندازند و صداقت خويش را به آئين عرب نشان ميدهند و شوهر و يا پدر آن زن هرگز ننگ نمی آورد که ناموسش را در حلقه يی از مردان نا محرم تا به سينه به خاک فرو ميکنند و چندين مرد نامحرم بر سر و صورت او سنگ می اندازد. سوال اين است که چگونه مردی حاضر می شود که زن يا دختر خود را در ملای عام بيرون آورد که تا او را ديگران به سنگ بزنند . يا مثلأ مگر افراد همين جامعه نيست که دختران و کودکان هموطن خويش رامی ربايند تا اعضای بتن شان را به پاکستانی و عرب ها بفروشند ، و يا دختران نوبالغ را در کشور های عربی و غير عربی برای فساد بکشانند. يا مگر افراد همين جامعه نيست که در بدل دريافت پول هموطنان بی گناه خود رابا راکت و بم بسته اند و می بندند؟ . يا مگر افراد همين جامعه نيست که در بدل دالر و کلدار و پوند سپاهیگری جنايتکار ترين افراد و عناصر را قبول کرده و می کنند؟ . مگر افراد همين جامعه نيست که برای منافع شخصی خويش ترياک می کارند و و به سلامت بشريت خيانت روا می دارند ؟ ، خلاصه اينکه به ناموس وطن نمی انديشند و قتل می کنند ، کودک می دزد ند ، ناموس مردم را بی عفت می سازند ، ثروت های ملی را به غارت می برند و چه هايی ديگری است که نمی کنند . وعده ی که ازاين افعال خو د را مبرا می دانند و هستند . شعاری جز اين ندارند که : { به خير کس کار نداريم به ما شر مرسان }و اين است آن اراده ايکه آنها دارند . اما واقعأ با شهامت و با غيرت هستند ولی در جغرافيايی خانواده خويش نه در جغرافيايی منافع عموم . واقعأ قهرمان هستند و دود از دماغ دشمن بر می کشند ، اما وقتی که مزد خوب بگيرند و برايشان انگاه بی تفاوت است که دشمن کیست ؟، هموطنش يا انگليس ، روس ، امريکايی و يا پاکستانی .و هچنان بی تفاوت است که از کی مزد خوب دريافت می کند از عرب ، انگليس ، پاکستانی يا امريکايی.
آيا چنين اعمال از سوی انگليس ، روس و يا امريکايی ها با اين وسعت روی داده است ؟، چرا شگنجه ء چند زندانی را در زندان کوانتانامو می نگريم واز شگنجه ای که از سوی افراد جامعه بر جامعه روا داشته می شود چشم می پوشيم ، چرا دعوت انگليس و روس و امريکايی ها را تجاوز نام می نهيم و اما تجاوزات هزار و چند صد ساله اعراب را به ديده قدر نگريسته دعوت به اجتهاد در راه خير ملت وانمود می کنيم .
بهر حال بايد گفت که پس از حمله اعراب بر افغانستان ، دروغ بزرگ است اگر ما ادعادی آزادی و استقلال را داشته باشيم . ملت ما تا به امروز در بند اسارت مادی و معنوی اعراب به رضا و رغبت خويش به سر می برند.
و اما اگر ادعا شود که اعليحضرت امان الله خان موفق شد که به مردم آزادی کامل ببار آورد ، باز هم دروغ بزرگ است . اعليحضرت امان الله خان فقط توانست مهمانان دير مانده را که ادعای غرامت زحمات و دعوت خويش داشتند و در راه حصول آن طالب امتيازات بودند ، بيرون کشد و به خانه ء شان فرستد البته به زور شمشير.
اما موفق نشد که آزادی را در جامعه به هديه بياورد ، زيرا جامعه معنی ازادی را نمی دانست و ملت به اسارت عادت نموده بودند.و وقتی در برابر سوال ازادی و اسارت قرار می گيرند ديده شده است که از آزادی سر باز می زنند و به نفع اسارت ، اعطای آزادی راکه از سوی اعيلضرت امان الله خان به مثابه قانون در آمده بودجبهه گيری کرده به جهاد عليه امان الله و قوانين آزادی بخش او می پردازند. مثلأ يک نمونه در اين رابطه را در تاريخ در شورش منگل می خوانيم که : « اين شورش که در آن علاوه بر افراد قبيله منگل ، بعضی از ساير قبايل سمت جنبوبی مثل احمد زايی ، جاجی و سليمان خيل هم شرکت داشتند در اوايل سال 1924 رخ داد و تا اخير سال مذکور ادامه يافت. بنيان گذاران محلی آن ملا عبدالله معروف به ملای لنگ و همکار او ملا عبدالرشيد بودند که برای تحريک مردم عليه شاه موضوع مذهبی بخصوص قانون جزاء را که تازه در محاکم در محل تطبيق قرار گرفته بود و بهانه ساخته در حالی که در يک دست قرآن کريم و در دست ديگر قانون مذکور را گرفته بودند از مردم سوال می کردند که کدام يک را قبول دارند ، طبعأ مردم وابستگی شان را به قرآن مجيد اظهار می داشتند و آن گاه ملا يان مذکور آنان را به قيام عليه امان الله خان و بر نامه اصلاحات او دعوت می نمودند .» 27
وقتی بتاريخ مراجعه شود عوامل ضديت با آزادی ، با تحريک مذهبيون و واستقبال مردم از ضد آزادی به وضاحت پيدا است تا اين که تراژيدی بر ضد آزادیخواهی امان الله خان به گفته صديق فرهنگ با « شبخون توسط دسته ای از رهزنان جسور کهدامن و کوهستان صورت گرفت که توسط حبيب الله معروف با بچه سقاء رهبری می شد » 28
با اين ملاحظات پيدا است که مردم افغانستان پس از حمله اعراب و قبول آئين و فرهنگ عرب آزادی و استقلال خويش را از دست داده اند و معتاد به استبداد و اسارت گرديده اند، و هرگاهي که بوی شبحی بخاطر ازادی از اين اسارت به مشام ها رسيده اهريمن چاهها کنده و دار ها بر پا ساخته است که بدبختانه با بيل و ريسمان مردم و بوسيله ی مردم و پشتيمانی مردم بوده است .
سوگوارانه بايد گفت که در بر پايی اين ماتم و اندوه نقش معلم و متکلم به مثابه گلهای سر سبد جامعه در درازنای تاريخ کشور ما برجسته بوده است . معلم بوده که واقعيت ها را خود نياموخته و فرمایش ها را تدريس کرده و متکلم بوده که برای آنکه همرنگی با جامعه کرده باشد اگر حرفی زده و انتقاد کرده است صرف از عميق کندن چاهها و بلند بودن دار ها گفته و بس ، نه از نا انسانی بودن اين عمل.
پس آزادی زمانی به سراغ مردم خواهد آمد که نخست بتوانند از غل و زنجيری که خود به سر و پای خويش اويخته اند خود را آزاد بسازند تا آنگاه با سر افراشته و کامهای استوار به تخريب دامهای که اجانب در بدام خويش افگندن آنها چيده است اقدام نمايند. اصلاح نخست را بايد از خويشتن آغاز کرد .
ومن الخرد التوفيق
المان 15 اسد 1384
پی نوشتها :
1 ـ تاريخ احمد شاهی ، تاليف محمود الحسينی المنشی ابن ابراهيم الجامی ، ص 409 ـ 410
2 ـ بالاحصار کابل ، مولف احمد علی کهزاد ، ص 366
3 ـ همانجا ، ص 367
4 ـ همانجا ، ص 393
5 ـ افغانستان در مسير تاريخ ، مولف مير غلام محمد غبار ، ص 401
6 ـ بالاحصار کابل ، ص 435 ـ436
7 ـ همانجا ، ص 532
8 ـ همانجا ، ص 605
9 ـ همانجا ، ص 376
10 ـ همانجا ، ص 438
11 ـ افغانستان در مسير تاريخ ، ص 447
12 ـ همانجا ، ص 448 ـ 449
13 ـ همانجا ، ص 451 ـ 452
14 ـ بالاحصار کابل ، ص 469 ـ 471
15 افغانستان در مسير تاريخ ، ص 555
16 ـ پاکسازی برگه های از تاريخ ، محمود نجفی ، سايت اريايی
17 ـ درسی از غوغای آبها ، م ـ ا نگارگر ، سايت فردا
18 ـ سيد جمال الدين افغانی پيش آهنگ نهضت مشروطه ، داکتر اکرم عثمان ، سايت فردا
19 ـ اردو و سياست ، محمد نبی عظمی ، ص 213 ـ 215 ـ 227
20 ـ افغانستان در پنج قرن اخير ، مير محمد صديق فرهنگ ، جلد اول ، ص 515 ـ 537
21 ـ جريانات تاريخی افغانستان ، مولف و ـ منيب ، ص 203
22 ـ همانجا ، ص 207
23 ـ همانجا ، ص 140
24 ـ آزادگی و بندگی در دست خود مان است ، لئوتولستوی ، بقل از کتاب ازادی و حيثيث انسانی تاليف ، سيد محمد علی جمال زاد
25 ـ همانجا ، ص 76 ـ 77
26ـ سيطرهء 1400 ساله اعراب بر افغانستان ، تليف مزدا ، جلد اول ص 217 ، و 23 سال رسالت تاليف علی دشتی ، ص 402 ـ 403
27 ـ افغانستان در پنج قرن اخير ، ص 514
28 ـ همانجا ـ ، ص 524 .