سریر احمد سائیس
روابط بین انسانها در یک جامعه مدنی در ماهیت دمکراسی
دمکراسی- بعد انسانی قدرت:
از آنجا که قدرت در حالت طبیعی، پدیده ای خودگردان می باشد، کارکرد طبیعی قدرت روابط خاصی را در بین انسانها بوجود می آورد و رابطه آنها را بر اساس قوانین مبتنی بر قدرت تنظیم می کند. این روابط هم چیزی جز همین روابطی که در تاریخ شاهد آن هستیم، نمی باشد. نتیجه کارکرد اتودینامیک و خودکار پدیده قدرت در روابط انسانها در واقع چیزی جز پدیدار شدن استبداد نیست.
پس می توان گفت در صورتیکه قدرت توسط اراده آزاد انسانها مدیریت و کنترل نشود، حاصلی جز تبدیل شدن نهاد جمعی دولت به حوزه فردی قدرت، یعنی استبداد فردی، در بر ندارد. این بدین معنی است که در هر حال و در همه جوامع ، قدرت مدیریت نشده ، به شکل طبیعی به استبداد و روابط ناعادلانه راه می برد و این اصلی است که در تمامی طول تاریخ صادق بوده است. این مسئله چنان عام و عمومی می باشد که ما می توانیم روابط بین انسانها را در جوامع مختلف و در یک اشل تاریخی به دو دوره استبداد و دمکراسی تقسیم کنیم...
دوره استبداد:
اگر از ابتدای شکل گیری نهاد قدرت دولتی در جوامع بشری تا به امروز یک چیز در روابط بین نهاد دولت و دیگر نهادها و هرمهای قدرت مشترک باشد این است که این روابط به زور و استبداد راه برده است.
اما چرا؟
چرا در تمامی جوامع بشری این پدیده رایج است؟
چرا رابطه انسانها در تمامی جوامع بشری از آغاز تا امروز، مبتنی بر فرهنگ سلطه و اتوریته می باشد و در هر حال انسانها یا سلطه گرند و یا تحت سلطه؟
چه عاملی این روابط یکسان را در تمامی جوامع بوجود می آورد؟
چرا نه تنها روابط مبتنی بر سلطه، بلکه شیوه های اعمال سلطه هم در جوهره و ماهیت به شکل شگفت انگیزی در تمامی جوامع و در تمامی طول تاریخ یکسان می باشد؟
برای ما بعنوان انسانهایی که در این سیستم زندگی کرده ایم شاید چنین سوالهایی کمتر موضوعیت داشته باشد. ولی اگر خودمان را بعنوان یک موجود خیالی فضایی که تجربه زیستن در این سیستم را ندارد تجسم کنیم، و در چنین جایگاهی، تاریخ زندگی اجتماعی تاکنون نوع بشر را در کلیت خودش سرجمع بزنیم و بخواهیم بر این اساس رابطه بین انسانها را بررسی کرده و قوانین آن را کشف کنیم، شاید اولین سوالی که در ذهن چنین موجودی بوجود می آید اتفاقا همین سوالات باشد. این چیست که تمامی اختلافات نژادی، فرهنگی و مذهبی و جغرافیایی را در می نوردد و این چنین روابط یکسانی را به انسانها تحمیل می کند؟
آیا این روابط یکسان نبایستی منشاء یکسانی فراتر از مرزهای نژادی، فرهنگی و جغرافیایی داشته باشد که ربطی به خوب و بد بودن انسانها و معیارهای اخلاقی آنها ندارد؟
جواب نگارنده این سطور برای این پرسشها این است که آن عاملی که منشاء این روابط یکسان می باشد، چیزی جز کارکرد طبیعی پدیده قدرت نمی تواند باشد. یعنی جاری شدن قدرت بدلیل اتودینامیک بودن و خودگردان بودن آن، جبرا منتهی به روابط مبتنی بر قوانین قدرت و سیستمی بر همان اساس می شود. این سیستم همچنانکه شاهد می باشیم چیزی جز سیستم سلطه گری و استبدادی نمی باشد.
پس می توان نتیجه گرفت که کارکرد طبیعی پدیده قدرت در هر حال و در هر جامعه ای جبرا راه به استبداد می برد و از آنجا که آگاهی انسان در طول زمان و با پیشرفت تاریخ شکل می گیرد گریزی از بوجود آمدن یک دوره تاریخی بنام دوره استبداد، در روند تکاملی انسان، متصور نیست، چرا که انسان تا پدیده ای موجود نباشد قادر به فهم و شناخت آن نمی باشد و مدت زمانی طولانی باید بگذرد تا جامعه ملی شکل بگیرد و قدرت جمعی خلق شود و ناهنجاریهای پدیده قدرت آشکار شود تا ذهنیت انسان نیز متوجه آن گردیده بتواند قوانین حاکم بر آن را کشف نموده و در صدد راه حل یابی برآید.
دوره دمکراسی:
دوره دمکراسی در تاریخ بشر، از زمانی آغاز می شود که از یک طرف نظام سلطه مبتنی به قوانین طبیعی قدرت به بن بست می رسد و از طرفی با شکل گیری جامعه ملی و پدیدارشدن قدرت جمعی، شرایط ذهنی ای ایجاد می شود که حل مشکلات ناشی از اعمال قدرت طبیعی به عنوان یک صورت مسئله، در مرکز ثقل تفکر انسان قرار می گیرد.
اینجا یک سوال پیش می آید که آیا دمکراسی بعنوان پادزهر سیستم مبتنی بر سلطه استبدادی، در واقع راهی ناگزیر است که در پیش پای انسان گذاشته شده و لاجرم بر اساس تجربه و خطاهای بسیار، و باگزینش و انتخاب آزاد اراده ی آزاد انسانی، در جامعه انسانی شکل می گیرد یا نه با تعامل و تساهل نخبگان و ریش سفیدان قوم با قدرت حاکم.
آیا دمکراسی در روند طبیعی تکامل جامعه بشری شکل گرفته است؟ یا با نیت خیر تکنوکراتها و معلمان اخلاق؟
طبیعی است که برای این پرسشها، پاسخهای متفاوتی وجود دارد. تفاوت پاسخها نیز بدون شک ناشی از تفاوت نگاه یا دید پاسخ گوینده می باشد که خود بخود تعریف او از نقش نیروها در رسیدن به دمکراسی را تبیین می کند.
مثلا ما اگر دمکراسی را زاییده روند طبیعی حرکت جامعه و به عنوان یک دوره تاریخی بپنداریم، لاجرم نقش نیروهای سیاسی را بر اساس میزان تاثیری که در معادلات قدرت در یک جامعه ایفا می کنند، مورد توجه قرار می دهیم. چنین دیدی لاجرم ما را به آنجا می رساند که از دیدگاه منزه طلبانه و اخلاقی فاصله گرفته و نیروها را نه بر اساس پندارهای ارزشی بلکه در نقشی که بشکل واقعی ایفا می کنند و میزان دخالتی که آنها در استخراج و بسیج قدرت جمعی جامعه بازی می کنند ، مورد بررسی قرار خواهیم داد. در یکی از این دیدگاهها، نقش تکاملی نیروها بر اساس میزان دخالت آنها برای درهم کوبیدن قدرت استبداد و ایجاد تعادل هر چه بیشتر بین قدرت دولتی و قدرت جمعی مطرح است و در دیگری سازش با قدرت و اصالت دادن به قدرت حاکم. در یکی اصالت از آن مقاومت همه جانبه و حداکثر است و در دیگری نصیحت ، روضه خوانی و توجیه سازشکاری تحت عنوان گفتمانهای دمکراتیک.
چنانکه مشاهده می شود تفاوت نگاه و دید ما نسبت به یک پدیده ، معیارها و دستگاه سنجش متفاوتی را در ذهن ما بوجود می آورد که این معیارها نیز بنوبه خود نحوه رابطه ما با قدرت را تنظیم می کند. می توان گفت که نحوه تنظیم رابطه یک فرد با قدرت نهایتا مجموعه رفتارهای اجتماعی او را سامان می دهد.
تا آنجا که مربوط به پاسخ به پرسشهای بالا می شود، باید گفت که تاریخ تاکنون بشر این را به ما می گوید که استبداد یا دیکتاتوری سیستم فراگیری بوده است که تا همین چند قرن پیش تقریبا بر تمامی جوامع حاکم بوده است. علت آن نیز این است که توانائیها و آگاهیهای ذهنی انسان همواره نسبی است و تا معظلی وجود نداشته باشد ذهن او حول راه حل یابی فعال نمی شود، یعنی بایستی سیستم مبتنی بر استبداد وجود خارجی و عینی داشته باشد تا ذهن انسان پیرامون راه حل یابی برای آن فعال شده ، با آن به چالش بپردازد و بشکل پراتیکی نیز با آن در گیر شود . اکنون چند قرن بیشتر نمی گذرد که خود انسان و مجموعه روابطی که در بین انسانها شکل می گیرد تبدیل به موضوع ذهنی انسان شده است. همچنانکه انسان در روند تکاملی خود، با شناخت هر چه بیشتر طبیعت و قوانین حاکم بر آن قدرت اعمال سلطه بر طبیعت را پیدا کرده و هر چه بیشتر از جبر طبیعت رها می شود، می توان گفت که این روند در رابطه با پدیده ی قدرت ،جامعه ، حکومت و ... نیز صادق است. بدین مفهوم که روابط بین انسانها در یک روند طبیعی با قانونمندیهای خاص خودش شکل می گیرد و در چالش با این روند طبیعی و نابسامانیهای ناشی شده از آن است که انسان جبرا به سمت شناخت قانونمندیهای حاکم بر این روابط سوق پیدا می کند و این توانایی را پیدا می کند تا از جبر و سلطه آن رها شود.
گفتیم که استبداد حاصل روند طبیعی جاری شدن قدرت در جامعه می باشد بنابر این انسان می تواند با شناخت پدیده قدرت و قانونمندیهای حاکم بر آن از جبر آن رها شود. روند رها شدن انسان از الزامات جبری پدیده قدرت، در واقع چیزی جز روند شکل گیری دمکراسی نمی باشد. با توجه به چنین دیدی می توان گفت که پیشرفت انسان لاجرم به حل مسئله استبداد وابسته می باشد و از آنجا که استبداد در دوره تاکنونی تاریخ بشر شکل غالب و فراگیر سازمان قدرت بوده است لاجرم رها شدن از جبر آن و رسیدن به دمکراسی که پادزهر استبداد می باشد نیز بایستی فراگیر بوده و به یک دوره تاریخی تبدیل شود. بر همین اساس است که می توان دوران تا کنونی تاریخ بشری را به دو دوره ی استبداد و دوره ی دمکراسی تقسیم کرد.
دوره گذار به دمکراسی:
روند تاریخی شکل گیری دمکراسی چنین می نماید که شکل گیری دمکراسی به نحوی با شکل گیری جامعه ملی و پدیدار شدن قدرت جمعی رابطه دارد. می توان گفت که شکل گیری جامعه ملی مقدمه شکل گیری دمکراسی در یک جامعه می باشد. اما آیا شکل گیری جامعه ملی بلافاصله به دمکراسی می انجامد؟ قطعا خیر. باید گفت که شکل گیری جامعه ملی و تناقضات ناشی شده از آن زمینه هایی را فراهم می کند که بخشهای بیشتری از جامعه را وارد چالش و جنگ با قدرت متمرکز شده در نهاد دولت می کند و دمکراسی حاصل این چالشها و درگیریهاست. بنابراین بین شکل گیری جامعه ملی و دمکراسی یک دوره زمانی وجود دارد که می توان آنرا دوره گذار به دمکراسی نامید.
در دنباله این نوشته به رابطه بین جامعه ملی و دمکراسی و بخصوص به ناسیونالیسم که زاییده جامعه ملی می باشد پرداخته خواهد شد. در اینجا برای توضیح بیشتر دوره گذار به دمکراسی، بطور خیلی خلاصه به چگونگی پدیدار شدن " قدرت جمعی" می پردازیم.
هم چنانکه در بخش پیشین گفته شد، قدرت جمعی در واقع زاییده متمرکز شدن قدرت در نهاد دولت و شکل گیری جامعه ملی می باشد. هم چنین گفتیم که تضاد بین قدرت جمعی و نهاد دولت یکی از چالشهای اساسی جامعه ملی است که لاجرم راه به جنگ و درگیری بین " قدرت جمعی" و نهاد قدرت دولتی می برد. از آنجا که قدرت جمعی در وحله اول بشکل احساس مشترک افراد یک جامعه خودنمایی می کند، می توان گفت که " قدرت جمعی" در وحله اول و در ابتدا به شکل یک پتانیسیل و قدرت بالقوه در جامعه ملی بوجود می آید.
- روند طبیعی زندگی اجتماعی انسان لاجرم به شکل گیری جامعه ملی می انجامد. در جامعه ملی قدرت در هرم قدرت کشوری یا دولت متمرکز می شود. حاصل این تمرکز، هضم شدن هرمهای جمعی طبیعی قدرت در دل نهاد دولت و تضعیف هرمهای فردی قدرت است.
- نهاد دولت در ماهیت یک نهاد جمعی است که به شکل طبیعی به حوزه قدرت فردی تبدیل می شود و به هنگام اعمال اتوریته خصلت فردی یا استبدادی پیدا می کند.
- تمرکز قدرت در نهاد دولت که حاصل شکل گیری جامعه ملی است به همسان سازی افراد تحت اتوریته می انجامد و هویت مشترکی بوجود می آورد. این هویت مشترک، قدرت جمعی را به شکل بالقوه یا نهفته بوجود می آورد.
- قدرت بالقوه جمعی در هر حال تمایل به تبدیل شدن به قدرت بالفعل دارد. این تمایل در یک پروسه نهادهای قدرت را بوجود می آورد. این نهادها هر چند حاصل تمرکز قدرت در دولت می باشند، ماهیتا با آن تضاد و ناسازگاری دارند.
- بر خلاف هرمهای طبیعی قدرت که به شکل خودبخودی و اتودینامیک شکل می گیرند، در بوجود آمدن نهادهای قدرت در جامعه ی ملی، عنصر ذهنی یعنی آگاهی و انتخاب افراد دخالت دارد. به همین دلیل سرعت شکل گیری آنها بستگی به عوامل متفاوتی از جمله ذخائر تاریخی- فرهنگی یک جامعه و میزان مقاومت نهادهای موجود و شکل گرفته در جامعه ، دارد.
- این نهادها توسط اراده آزاد انسانها سازماندهی می شوند، هر چند که زمینه های عینی شکل گیری آنها به شکل خود بخودی و طبیعی وجود دارد. منافع مشترک اعضاء جامعه ملی پشتوانه شکل گیری و به عینیت تبدیل کردن این نهادهاست. نهادهای صنفی بر اساس منافع بخش معینی ازجامعه ی ملی و نهادهای سیاسی بر اساس منافع مشترک عام و در یک اشل ملی شکل می گیرند . زمانی که این نهادها آنقدر قدرتمند بشوند که بتوانند با نهاد دولت به تعادل قوا دست یابند یا آن را در هم بشکنند، دوره دمکراسی آغاز می شود.
- نهاد دولت با اعمال اتوریته، از طرفی هرمهای فردی قدرت را به محاق می برد و از طرفی دیگر از شکل گیری واحدهای قدرت اجتماعی- سیاسی، یعنی نهادهای صنفی و سیاسی ، جلوگیری می کند و نهادهای نیمه شکل یافته را نیز بشدت سرکوب می کند. به همین دلیل روند شکل گیری این نهادها با جنگ و مبارزه توام است.
- اعمال اراده قدرت جمعی در اشل عمومی بدون در هم شکستن و تحمیل آزادیهای اساسی به نهاد دولت غیر ممکن است و تا زمانی که قدرت جمعی به شکل عمومی در اشکال مختلف جاری نشود، دمکراسی به وجود نمی آید. بنابراین آزادی بر دمکراسی مقدم است. یعنی بدون آزادی دمکراسی امکان موجودیت یافتن پیدا نمی کند.
دمکراسی:
ـ دمو ( مردم) کراسی ( قدرت)
ـ دمکراسی در لغت به معنای قدرت مردم است
- حکومت مردم بر مردم
- حکومت مردم بر مردم و برای مردم
- در اینجا، دمکراسی به آن سیستمی گفته می شود که هدف غایی آن، تحقق قدرت مردم می باشد. وقتی صحبت از " ماهیت دمکراسی" می شود، مقوله قدرت بعنوان مفهوم اساسی وجوهری دمکراسی مد نظر است. با در نظر گرفتن این مسئله می توان دمکراسی را اینطور هم تعریف کرد: دمکراسی، سیستمی است برای مدیریت قدرت و مفید سازی آن.
لیبرالیزم:
لیبرالیزم، دارای مفاهیم مختلفی می باشد.
- لیبرا لیزم در فلسفه سیاسی به احزاب یا گروههای سیاسی می گویند که در صف بندی سیاسی بین چپ و راست، مابین آن دو قرار می گیرند.
- لیبرا لیزم در فلسفه اقتصاد، یعنی باور به سیستم اقتصادی مبتنی بر بازار رقابت آزاد با توجه بر اصل عرضه و تقاضا و تاکید بر چرخش آزاد سرمایه و کالا.
- لیبرا لیزم، یک بعد اخلاقی و ارزشی هم دارد که معتقد است که تمایلات و خواستهای فرد را نمی توان در چارچوب سنتها، ارزشها و اخلاق مذهبی یا عرفی موجود جامعه محدود کرد و فرد آزاد است به هر نحوی که می خواهد آزادانه، ارزشهای مورد علاقه خودش را برگزیند. در این نوشته این بعد لیبرالیزم مد نظر است.
قدرت:
قدرت به معنی توان انجام یک عمل می باشد. در اینجا به همین مختصر بسنده می شود، چرا که به" قدرت" در دنباله این نوشته مفصلآ پرداخته خواهد شد.
آزادی:
- در اشل ملی ، یعنی توان و قدرت اعمال اراده بر سرنوشت یک کشور توسط مردم آن. استقلال ملی
- در درون جامعه، یعنی توان و قدرت اعمال آزادانه ی اراده فردی یا جمعی. آ زادی تشکل، بیان و...
- در رابطه ی انسان با طبیعت و جامعه ، یعنی رهایی انسان از جبر محیط طبیعت وجامعه و اعمال سلطه بر آن
- در بعد اخلاقی و مذهبی ، یعنی رهایی از تمایلاتی که در آن دستگاه اخلاقی شر تلقی می شود. آزادی از هول و حوس و...
- بنا بر این در یک مفهوم عام ،آزادی به معنی" توان و قدرت" " اعمال آزادانه ی اراده" یک موجود، برخود و محیط پیرامون خود است.
بخش دوم
در بخش یکم این نوشته، قدرت به عنوان توان انجام یک عمل تعریف گردید. در رابطه بین قدرت و دمکراسی هم گفته شد که هدف غائی دمکراسی تحقق قدرت مردم است،همچنین در تعریف دمکراسی گفته شد که دمکراسی سیستمی برای سازمان دادن و مدیریت قدرت می باشد.
اما قدرت چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
آیا قدرت در پدیده های طبیعتی وجود دارد؟
عملکرد آن چگونه است؟
در این بخش قدرت را به شکل عام و به عنوان یک پدیده ی طبیعی بررسی می کنیم و در بخش آینده به قدرت در جامعه ی انسانی می پردازیم...
قدرت، یک پدیده طبیعی
انواع قدرت
الف- قدرت نهفته یا پتانسیل:
منظور از پتانسیل در اینجا قدرت بالقوه می باشد. یعنی نیرو و انرژی که در یک پدیده وجود دارد ولی تا زمانی که به بالفعل تبدیل نشده، وجودش احساس نمی شود. می توان گفت که برای بالفعل شدن قدرت موجود در پدیده ها، نیاز به یک عامل خارجی وجود دارد. این عامل خارجی می تواند فعل و انفعالات و تاثیر و تاثر متقابل خود بخودی و طبیعی پدیده های مختلف روی همدیگر باشد یا دخالت یک موجود زنده و جاندار.
بنا بر این پتانسیل قدرت در تمامی پدیده ها وجود دارد ولی وجودش زمانی احساس می شود که یک عامل بیرونی آنرا به بالفعل تبدیل کند. در جهانی که ما زندگی می کنیم مهمترین عامل بیرونی، دخالت موجودات زنده است.
ب- قدرت بالفعل:
آزادسازی و به خدمت در آوردن قدرت نهفته در پدیده ها، یکی از تواناییهای موجودات زنده طبیعی می باشد. هم چنانکه گفته شد، یکی از ویژگیهای اساسی موجودات زنده خصلت اتودینامیک بودن آنهاست. به این معنی که ساز و کارهای لازم برای تداوم حیات در آنها نهاده شده است. توانایی تبدیل قدرت بالقوه به بالفعل یکی از آن ساز و کارهای بنیادی است که در چنین پدیده هایی وجود دارد. به بیانی دیگر تداوم حیات هر موجود زنده ای بستگی مستقیم دارد به توان او در برآورده کردن نیازهای اساسی اش از طریق استفاده از انرژی و قدرت نهفته در پدیده های دیگر. به همین دلیل تمامی آنها به ابزاری مسلح می باشند که با محیط پیرامونشان ارتباط برقرار می کنند. کار آن ابزار این است که قدرت نهفته در پدیده های موجود دیگر را استخراج و به استخدام نیازهای آنان در آورد. این ارتباط که در یک پروسه کنش و واکنش دائمی با محیط پیرامون انجام می شود، بدون وقفه قدرت بالقوه نهفته در پدیده های دیگر را به قدرت بالفعل تبدیل می کند.
پ- قدرت ذخیره:
هر موجود زنده ای در پروسه تبدیل قدرت نهفته به بالفعل نیرو و قدرت مورد نیاز خود برای تداوم حیات را بدست می آورد ، همچنین مقداری از قدرت و نیروی آزاد شده در این پروسه را در خود ذخیره می کند. تمرکز قدرت ذخیره در یک موجود هرچند بسیار ناچیز باشد به مثابه سلولهای اولیه قدرت وارد روند ارتباطات ا و با محیط پیرامونش می شود. در این مرحله قدرت بعنوان یک مقوله مستقل بین اجزاء مختلف همنوع یا غیر همنوع وارد شده و تبدیل به عاملی می شود که اعمال آن سهم بیشتری از امکانات موجود را به آن جزئی می دهد که قدرت ذخیره بیشتری دارد. یعنی قدرت ذخیره خود تبدیل به یک عامل میشود و ذخیره ی اولیه را افزایش میدهد. در این مرحله قدرت علاوه بر مستقل بودن، خصلت فردی نیز پیدا می کند و یک واحد قدرت شکل می گیرد. ولی آیا همه موجودات زنده به یک اندازه دارای این قدرت ذخیره شده هستند؟ برای توضیح می توان حیوانی مثل شیر را برای مثال مورد بررسی قرار داد. آیا همه شیرها به یک اندازه قدرت ذخیره دارند؟ و در یک اشل کوچکتر یعنی اعضای یک گله شیر چطور؟
هر چند همه شیرها تا آنجا که مربوط به ابزارها و توانائیهایی که قدرت را از بالقوه به بالفعل تبدیل می کند در حالت طبیعی یکسان هستند، ولی در کیفیت یکسان نیستند. یعنی قدرت ذخیره هر کدام از آنها بستگی به میزان سهم بردن آنان از امکانات نسبی موجود پیرامونشان دارد. چرا که شیری که غذای بیشتری در دسترس داشته باشد، قدرت بیشتری را ذخیره می کند و داشتن مقدار بیشتر قدرت ذخیره خود سبب میشود که او بتواند در پروسه ی رقابت موفق تر عمل کند و به نوبه ی خود ، قدرت هر چه بیشتری را ذخیره کند. از آنجا که امکانات موجود در هر حال متفاوت و متغیر می باشد، بنابر این، تفاوت امکانات همواره به تفاوت قدرت ذخیره می انجامد. در نتیجه همواره شیرهایی وجود دارند که در گله، از قدرت بیشتری برخوردارند. تمرکز قدرت بیشتر به آن شیر، توان اعمال قدرت به محیط پیرامون و دیگر همنوعانش می دهد و خصلت فردی به خود می گیرد و قدرت به عنوان یک عامل مستقیم وارد نحوه تنظیم رابطه ا و با دیگری می شود.
قدرت ذخیره در ا ینجا دو معنی دارد، یکی به معنی توانایی ذخیره کردن و دیگری قدرتی که حاصل آن توانایی است. یعنی برای ذخیره ی قدرت اضافی و حفظ آن ، قبل از هر چیز بایستی توانایی یا قدرت آن کار را داشت ، این توانایی به درجات مختلف با توجه به جایگاه تکاملی موجودات به شکل پتانسیل در آنها نهاده شده و اکتسابی نیست . اما برای ذ خیره کردن قدرت آن پتانسیل بایستی اعمال شود. بنا بر این میتوان گفت که قدرت ذخیره شده خود حاصل اعمال قدرت می باشد دو در نتیجه عامل اکتساب یعنی کسب کردن یا به دست آوردن نیز در آن نقش دارد.
ویژگیهای قدرت
الف- رقابت:
از آنجا که در هر حال پدیده های موجود در طبیعت که منبع قدرت نهفته می باشند محدود می باشد، موجودات زنده بناچار برای تداوم حیات مجبور به رقابت با دیگر موجودات می باشند. این رقابت بسته به درجه تکاملی موجود زنده، اشکال مختلف پنهان یا آشکار به خود می گیرد.
رقابت هم جنبه اثباتی دارد و هم نفی ای. جنبه اثباتی آن ناشی از تمایل برای بدست آوردن هر چه بیشتر منابع قدرت و در نتیجه امکان بهتر تداوم حیات و جنبه نفی ای آن دفع تجاوز دیگر همنوعان یا موجودات دیگری است که آنها هم به همان منبع نیاز دارند. بهمین دلیل تمامی موجودات زنده بطور مداوم در حال درگیری و تدافع و تهاجم به سر می برند و از مجموعه این درگیریهاست که حوزه های قدرت شکل می گیرد.
ب- اتوریته:
اتوریته یعنی توانایی در اعمال قدرت.
هر موجود زنده ای برای تداوم بقا نیاز به یک محدوده مکانی دارد که بتواند با استخدام نیرو و قدرت نهفته در آن حوزه، به حیات خود تداوم بخشد. این حوزه یا محدوده، اما همواره از طرف موجودات دیگر مورد هجوم است. آن چیزی که در این جنگ تنازع بقا تعیین کننده است، توانایی او درتثبیت اتوریته اش بر یک محدوده مکانی مشخص است که آن نیز بستگی مستقیم به میزان قدرت او دارد . این محدوده مکانی، حوزه قدرت آن موجود محسوب می شود.
پ- سیا ست:
وقتی یک موجود، موفق به تثبیت اتوریته خود به یک حوزه قدرت می شود، برای اعمال قدرت بر آن حوزه، مجبور است بطور مداوم از آن حوزه، در مقابل دیگر موجودات و همنوعان خود، دفاع نماید. دفاع مداوم مقدار زیادی از قدرت ذخیره ای که ا و دارد را به تحلیل می برد. این مسئله توانایی اعمال قدرت او به حوزه تحت سلطه اش را تضعیف می کند و سبب می شود که او اتوریته اش را بر آن حوزه قدرت از دست بدهد و دیگری جای او را بگیرد. موجود دیگری که جای او را می گیرد، نیز به نوبه ی خود چنین سرنوشتی خواهد دا شت و این روند همینطور ادامه پیدا می کند. یعنی اعمال اتوریته بر حوزه های قدرت دائمی نمی باشد و تا زمانی تداوم دارد که آن موجود در موضع قدرت است و تعادل قوا به نفع اوست. به محض اینکه تعادل به ضرر او بچرخد او ناچار میشود حوزه ی قدرت تحت اتوریته اش را رها کند و به جستجوی یک حوزه ی دیگر بپردازد. می توان گفت که رابطه آن موجود با قدرت همواره سیا ل و نامعین می باشد. چرا که علاوه بر میزان قدرت ا و به قدرت دیگری نیز بستگی دارد و او هیچ کنترلی بر میزان قدرت دیگری ندارد . بنا بر این میزان قدرت در هر حال همواره، به عوامل متعدد و متغیر خارج از اراده او بستگی دارد این وابستگی به قدرت خصلت سیا لیت میدهد.
ت- نسبیت:
درجه اعمال قدرت و اتوریته یک موجود بستگی مستقیم به توانایی هایی دارد که او در پروسه تبدیل قدرت نهفته به بالفعل و ذخیره آن به دست می آورد. این توانایی جایگاه او را در نردبان قدرت تعیین می کند. توانایی بیشتر جایگاه او را در نردبان قدرت بالا می برد و به همان نسبت کیفیت دخالت او و اعمال قدرت در محیط پیرامونش را بیشتر میکند. ا ینچنین است که نردبان قدرت شکل می گیرد. موجوداتی که در پله بالاتری از نردبان قدرت قرار می گیرند صاحب ابزاری می باشند که در صورت نیاز به آنانی که در پله های پایین تر قرار می گیرند، اعمال قدرت یا اتوریته می کنند ولی خود آنها نیز به نوبه خود در حوزه قدرت و اتوریته آنانی قرار می گیرند که در پله ای بالاتر از آنان قرار دارند. پس درجه قدرت یک موجود وابسته به جایگاهی است که ا و در نردبان قدرت دارد.
ث- تمرکز:
تمرکز قدرت در حالت طبیعی دارای دو صورت می باشد. تمرکز کمی و کیفی.
تمرکز کمی، از آنجا پدیدار می شود که انواع موجودات هر چه در مرحله بالاتری از نردبان قدرت باشند، نیاز به منابع انرژی و قدرت بیشتری دارند، از طرفی منابع انرژی و قدرت محدود می باشد، نیاز بیشتر و محدود بودن منابع ، تعداد یا کمیت را محدود می کند. بنابر این می توان گفت که بشکل طبیعی، تعداد یا کمیت هر موجود با توجه به جایگاه او در نردبان قدرت، کم یا زیاد می شود. هر چه از نردبان به سمت پایین حرکت کنیم تعداد، بیشتر و بالعکس هر چه بالاتر رویم، تعداد کمتر می شود. این بدین مفهوم است که کمیت آنها همواره میل به تمرکز دارد. این مسئله در رابطه با کیفیت قدرت نیز صادق است. یعنی تمرکز قدرت نیز در آنهایی که در بالای نردبان قرار دارند بسیار بیشتر از آنانی است که در پایین آن قرار دارند. هر چه از نردبان قدرت بالا برویم، قدرت انفرادی موجودات بیشتر می شود. یعنی هر چه تعداد کمتر باشد، برای جبران کمبود تعداد غلظت قدرت انفرادی اعضاء هم نوع افزایش می یابد. بنابراین کیفیت قدرت نیز میل به تمرکز پیدا می کند.
د: و.................