هركي ناموخت ازكذشت روزگار
نــيز نـامـوزد زهــيچ آمــــوزگار
"رودکی"
زندگي بهترين ملاكي است براي اثبات حقيقت، به بيان ديگر درستي و نادرستي، حقيقي و غير حقيقي بودن انديشه هاي ما با محك زندگي مي تواند به اثبات برسد. آنچه كه ديروز حقيقت پنداشته مي شد، امروز انديشه ويرانگر تلقي گرديده و آنچه درگذشته مورد نكوهش و طعن ولعن بود، امروز راه گشا، ايجاد گرو خدمت گذار و سعادت آفرين پذيرفته مي شود. زيرا" حقيقت آنست كه در محك تجربه آيد به ميان "
در دنيایی كه بشريت آخرين روز هاي هزاره ي دوم را پشت سرگذاشته و دارد وارد هزاره ي سوم مي گردد، نيازمند آنست تا با جمع بندي تجارب برخاسته از تعارضات و همگرايي ها وسود وزيان ناشي از آن، بارهـتوشـه اي كـه بـتواند تداومبخش حيات منطقي وي در راستاي سده ي پسين باشد، گامهاي علمي و ايجاد گرانه ي خويش را بگذارد.
اگر بايك نگاه گذرا، سده ي را كه درآستانه ي نهايي شدن است مورد بررسي وارزيابي قراردهيم، مبرهن مي گردد كه اين سده با وجوديكه شديد ترين خونريزي ها وويرانگري هاي بنياد برافگن ناشي ازدوجنگ بزرگ جهاني (18- 1914 و 45 – 1939 ) ودهها جنگ خطيرمنطقوي ديگري را- كه درجه تخريب آنها كمتر ازدو جنگ مزبورنبود- به آزمون گرفت؛ آفرينش هاي بزرگيرا كه دربعضي موارد روح "فتيشيستي " را برمردم مسلط گردانيده، نيز درپي داشت.
دراين سده بود كه بشريت انقلاب صنعتي را به پايه ي اكمال رسانيده، انقلاب الكترونيك را تجربه كرده وارد مرحله ي انقلاب نوين اطلاعاتي ودوران انترنيت و ارتباطات جهاني گرديد.
اگر درنيمهء اول صد سال اخير هزاره ي دوم اوج حدت دشمني هاي ناشي ازنبرد آشتي ناپذير سرد وگرم برخواسته از تضاد هاي آيديولوژيك بود، نيمه بعدي باوجود نبردهاي خونين در پاره ي از اين سياره، حقاكه نيمه اصلاحات، سازندگي وآفرينشگري هاي سترگ انساني بود. درآستانه ي اتمام اين سده بود كه نبردهاي ايديولوژيك كم كم بيهودگي خويش را به نمايش گذاشته، به جاي شعار همه چيز درخدمت سياست به معني امروزي ( كه نيرنگ وتزوير پنداشته مي شود)، ضرورت قرار گرفتن سياست درخدمت علم، فرهنگ و انسان مطرح گرديده، مرزهاي مدني وفرهنگي، مرزهاي جعلي و اجباري سياسي را در نورديده بجاي برخورد تمدن ها، گفتگوي تمدن ها در محراق تفكر انسان معاصر قرار گرفته و به شعار فراگير زمان مبدل مي گردد.
هركسی كودورماند ازاصل خـويش
بازجــويـد روزگـار وصل خــويش
زمان، زمان، دريافت هويت اصلي و روزگار وصل پاره هاي تن متلاشي شده و فرهنگ هاي پاره پاره شده است. استعمار غرب به ويژه استعمار پير انگليس اجباراً برملل ديگر، خاصتاً ملل شرق تحميل نموده، هويت ها را مسخ، پيكره ها را متلاشي وفرهنگ ها را به ابتذال كشاند، زندگي بدون گذشته معني ندارد و حقيقت بودن، درژرفاي تأريخ ريشه داشتن، در تأريخ زيستن وبا تأريخ به آينده نگريستن است .
تجربه ي تلخ سده ي اخير، حاكي از مظلوميت جوامعی موسوم به " عقب نگهداشته شده" به ويژه انسان جامعهء شرقي است همان گونه كه لبه ي تيز خشونت، استبداد و و يرانگري در اين سده متوجه جامعه " عقب نگهداشته شده" بود، همان سان جامعه شرقي و در كليت جامعه زير سلطه ي استعماري اگر از تقابل و دشمني هاي بي مورد دست بر نداشته و به اصل تساهل ( تفاهم، تحمل و تساند) روي نياورد، مسلماً به روال ده دههء گذشته باز هم در آشفته بازار" همديگر نفهمي" بيشترين قرباني سالهاي آغازين هزاره ي سوم را- كه درجه ي ويرانگري آن بمراتب از سده هاي گذشته بيشتر خواهد بود- متحمل خواهد شد.
زيرا تجربه ي تاريخي به اثبات رسانيده است كه آناني كه روح تساهل ومداراپيشه نموده و زنجير ويرانگر خشونت وتشنج زائي را از دست وپاي خويش گسستند. وازلاك تعصبات آيديولوژيك بيرون جهيدند، توانستند كه جامعه خود را از زير بار سنگين فقر وجهل رهائي بخشيده به سوي رفاهيت اجتماعي رهنمون شوند.
تساهل روح حقيقت است و حقيقت غايت تساهل ودست يابي به حقيقت، زماني ممكن است كه با سلاح تعقل و خرد ورزي به جستجوي آن برويم. در پرتو نور خرد است كه انسان راه را از چاه تشخيص نموده با غلبه بر مشكلات زندگي، رمز بهزيستي وهُماي خوشبختي را نصيب مي شود .
جنگ هفتاد ودوملت همه را از عُذربنه
چـون نديـدند حقيقت ره ی افـسانه زدند
جان لاك فيلسوف وسياست مدار انگليسي لجاجت و مشاجره وكينه توزي را نتيجه نارسائي هاي فكري و معلومات اندك دانسته چنين مي گويد: «هيچ يكي از ما كه انسان جايز الخطا هستيم، حق ندارد خود را معيار و مقياس حقيقت بداند. لجاجت زايده ي معلومات نارسائي ماست. روح مدارا وتساهل را بيشتر بايد براي منكوب كردن عناد ولجاج خويش بكار بريم نه براي مقابله با خود سري ديگران. هرچه بيشتر بدانيم كم ترمشاجره ميكنيم.» (1)
جامعه ي مدني كه همانا برخورداري از فرهنگ عالي زندگي برمبناي امنيت، نظم سالاري، قانون گرائي احترام به ارزشها، رعايت حقوق و آزادي هاي ديگران اعم از جمعي و فردي و در يك كلام عدالت اجتماعي است؛ مادامي تحقق يافتني خواهد بود كه از ابزار نيرومند و ايجاد گرانهء تساهل بيشترين بهره را جُسته وآن را ملاك داوري وعمل خويش قرار دهد، كه در اين راستا مسئوليت سكانداران اداره ي امور سياسي – اجتماعي (دولت) بيشتر از ديگران محرزومسجل خواهد بود چنانكه آقاي دكتر سيد محمد خاتمي مدافع ضرورت جامعه مدني وبر افرازنده ي درفش گـفتگوي تمـدنها درعصرحاضر مي گويد " موضوع سياست اعم از اينكه" شهر" باشد يا " دولت " يا " قدرت " يا رابطه ها ونهاد ها ومقرارتي كه زندگي جمعي درچارچوب آنها جاري است وامر سياست چه وجود واقعي داشته باشد وچه اعتباري باشد برآمده از واقعيتها ومؤدي به واقعيتهاي ديگر است. باري باتأمل در " امرسياست " و بررسي" انديشه هاي سياسي " مي توان به اين، داوري معقول رسيد كه درجامعه مدني، ارادهء افراد محدود به امري است كه ما آنرا " ارادهء برتر" مي ناميم، امري كه بدون آن جامعه سياسي و مدني متحقق نمي شود .
… آنچه در دوران جديد تفكر سياسي بيشتر مورد اعتناء ومقبول انسان متجدد بوده است اين است كه " اراده برتر " منشأ بيرون از وجود عقلاني واراده آدميان دارد ومنشأ جامعه ي مدني چيزي جز توافق انسان ها (يا فرض اين توافق) براي برقراري روابطي خاص وپاي بندي به آنها وتأسيس نهاد ها وتنظيم ساز وكارهاي براي حفظ ونظارت برحسن جريان آن نيست يعني "رضايت " و " قرارداد" منشأ اراده ي برتر و تحقق جامعه مدني است.
ناگـفته پيـدا ست كـه " اراده ي برتر " مستلزم امـريست به نام " قدرت " و " اقتدار" كه بدون آن منشأ اثري نخواهد بود. (2)
ابو نصر فارابي يكي از فيلسوفان بزرگ جهان اسلام و از مشاهير نامدار ايران بزرگ (ایران فرهنگی با قلب ايران ويج) كه از بانيان مدينه ي فاضله ( جامعه مدني ) بود واژه هاي مدني و سياسي را به يك معني بكار ميگرفت، 1100 سال پيش تحقق جامعه ي مدني را ( كه در برگيرنده ي انواع رفتارها و افعال نيك و ملكات و سجا يا و فضيلت هاي پسنديده بود) مستلزم اقتدار برخواسته از گونه ي فضيلت مي دانست يعني اقتداريكه مجري فضيلت ها باشد، بعبارت ديگر، هم زمامداران وهم اُمَت ها مروجين اين سنت باشند.
چنانكه مي گويد: " … راه ايجاد فضيلت در وجود انسان آنست كه افعال وسنن فاضله پيوسته در شهرها وميان امتها رايج وشايع باشد وهمگان مشتركاً آنها را به كار بندند.
… اين كار امكان پذيرنيست مگر آنكه به وسيله ي حكومتي كه در پرتوي آن اين افعال وسنن وعادات و ملكات واخلاق درشهرها وميان مردم رواج يابد"(3)
جامعه ي مدني كه به معني امروزي همانا جامعه ي سياسي است كه به زندگي به معني واقعي كلمه اشراف داشته باشد واشراف به زندگي برتر در گروفهم ، دانش ودسترسي به فرهنگ عالي ودرك سرشت آدمي است. به بيان ديگري درك جايگاه حقيقي انسان درعالم وجود است، يعني انسان را بدانيم كه ازچه موهبت وفضيلتي برخوردار است، آيا سزاوار حرمت است يا درخور مذمت، واين مهم زماني دست يافتني است كه هيچگونه رادعي در راه رشد و تعالي انسان وجود نداشته باشد ودريافت خود وديگران مرهون جامعه اي است قانونمند كه عنصر محوري آن عدالت اجتماعي باشد، يعني هرچيز وهرپديده درجايگاه حقيقي خودش قرار داشته باشد.
اما برعكس درجهان معاصر به سياست كه همزاد جامعهء بشريست ونمايي از عالي ترين شيوه ي زندگي انسان، با ديد ترديد نگريسته مي شود و سياست را همزاد خشونت، ويرانگري ووسيله ي ترفند ديگران تعبير مي نمايند.
درحاليكه ابونصر فارابي سده ها پيش" جامعه مدني "يا" جامعه ي سياسي " ويا" مدينه فاضله " را به معني جامعه ايكه درآن فضيلت، اخلاق، سجاياي پسنديده شكل مي گيرد؛ مي دانست وبراي تطبيق و پا يداري آن نه تنها شخصيت خود انسان ها را مدنظر داشت، بلكه از حكومتي استمداد ميجست كه مجري وباني سياسي يك تكاپوي انساني هدفمند است وصرفاً يك واقعه ويا يك رويداد نيست، جامعه سياسي مخلوق آگاهي بشر است كه به منظور انجام رساندن اهداف مهم وعملي تشكيل قرار داده مي شود(4)
درجامعه ي سياسي است كه امنيت، پيشرفت، عدالت وشخصيت فردي انسان تضمين وتأمين مي گردد، كه تأمين شخصيت فردي بهيچوجه منافي شخصيت اجتماعي نبوده، بلكه متمم ومكمل آن نيز خواهد بود. از نظر جانلاك محدودترين اهداف جامعه ي سياسي" حفظ جان وآزادي ومال است ".(5)
پس تصوير خيره اي كه از دنياي سياست وجامعه ي سياسي در شرايط كنوني براي ما ترسيم نموده اند با اصل سياست كه همانا ايجاد فضيلت است وشخصيت وارزش وعدالت وتأمين پيشرفت وامنيت، هيچگونه پيوندي نداشته واين عاملان دروغين سياست است كه با بهره جويي ناسالم، چهرهء شفاف و انساني سياست را كه ممتازترين شأن وشئون زندگي انسان است، آلائيده، مسيرطبيعي آن را به انحراف كشانيده اند. به گونه ايكه آقاي سيد محمد خاتمي مي گويد: " سياست هرچه باشد، همزاد آدميست، تا جوامع بشري بوده اند، سيات دربستر حيات شان جاري وهمواره نيز موضوع تفكر وتأمل اهل نظروفيلسوفان بوده است.
وجود مسلم امري سیاسی به معني بداهت مفهوم و روشني معني وآساني درك ماهيت آن نيست، سياست شأني از ممتاز ترين شئون زندگي انسان است و انسان، پديده اي پرراز ورمز."(6)
آري ! به قول ديويد استون (David Easton ) كه جامعه سياسي وعلم سياست سروكارش با" تخصيص آمرانه ي ارزش ها، در جامعه است " (7)، زماني در بستر خواست حقيقي خويش مي تواند سيرنمايد وبه اهداف اساسي اش ( حفظ: جان، مال، آزادي، پيشرفت، امنيت، عدالت، تأمين شخصيت فردي انسان ) تحقق بخشد كه در محور بينش خويش تساهل را قرار داده واز ين ديد به منافع ديگران نظر افگند.
همان گونه كه سياست را" شأني از ممتاز ترين شئون زندگي انسان" دريافتيم وبا درك پديده ي امروزي سخت بيگانه، همين سان تساهل ومدارانیز پديده اي است كاملاً بيگانه با واژه ي سازش وتسليم طلبي، زيرا واژه ي سازش مبين فروگذاري منافع جمع در برابر فرد است، به عبارت ديگر سازش و تسليم طلبي به معني بازي كردن باخواست اكثريت درجهت كسب امتياز خودي است، در حالي كه تساهل خود را در آيينه ي بزرگ ديگران ديدن، از قيد و رقيت تنگ نظري رهايي يافتن وبه منافع كلي پيوستن است، وبه گفته " كانت "، " خود را از اسارت خود رها ساختن و" نسبي بودن ارزش ها را " (8) فراموش نكردنی است كه اين در ذات خويش يكي از ويژگي هاي بارز انسان متمدن ومتساهل مي باشد. تساهل سياستي است تعقلي ، از اين رو تساهل وتعقل باهم رابطه ي تنگاتنگ داشته ويكي لازم وملزوم ديگر است، زيرا تن دادن به حرف درست ديگران وپاي نفشردن به حرف برخواسته از ذهن خود واحتمالاً آنرا نادرست پنداشتن و از اين طريق در توأميت با تلاش ديگران به حقيقت نزديك شدن روشي است دقيق، پسنديده وعقل گرايانه و در پرتو تعقل وخرد است كه ميتوان به پيروزي سودمند انه دست يافت.
به قول " اسپينوزا" فيلسوف، دانشمند وسياست مدار بزرگ: "هرگاه بتوانيم دنيا را به چشم همنوعان خويش بنگريم، چه قدر خونريزي وكشتار كاهش مي يابد ! به علت بي علاقگي ما به اين حقيقت چه بسيار از عقايد ما مغشوش ومشوش مي شود! ما بايد چشم انداز هاي زيبايي فراهم آوريم وبايد بتوانيم ديگران را به همان چشم بنگريم كه خود را مي بينيم بايد خود را مانند كبوتراني بدانيم كه دسته جمعي به سوي ابديت بال وپر گشوده اند. اين پرواز به سوي ابديت نه تنها از نظرديگران بلكه براي خود آنها نيز شادي بخش و سرورانگيز است (9)
لذا تساهل شيوه ي است علمي وبرخواسته از منافع كلي، تساهل شيوه ي است كه بانشان دادن سعه ي صدر وبرخورد عاطفي – اخلاقي طرف را در موضع انفعالي قرار داده به جاي توسل به خشونت ناگزيراً درخطي قرار مي گيرد كه شما نيز قرار داريد وبدين گونه از حدت وخشونت كاسته، روح خويشتنداري واحترام به ارزش ها را درذهن طرفها القا نموده وبدين سان به جاي قهر وجنگ كه عمدتاً منشأ مادي داشته و برخواسته ازغريضه ي كور خود بزرگ بيني است، فرهنگ تفاهم وتساند را در روان عمومي مسلط مي سازد، زيرا تساهل درون مايه ي خويش را از تعقل گرفته وسيله ي است براي بيان عقل گرايي وعقل گرايي درذات خويش منشأ اثر نيكي وتأمين رفاهيت وعدالت اجتماعيست.
فرهنگ پربار وغنامند جغرافياي مدني ماسرشار از روح خرد گرايي، تساهل، مدارا وعقل گزيني است، پيش از اينكه دنياي غرب از لاك كليسا وقشريت ارتودكسي خويش بيرون شده وبه اين مهم توجه نمايد، نياكان بزرگوار ودانشمند وعدالت پيشه ي ما سده ها پيش درهر سِمت كه بودند راه رستگاري خويش را در سعادت عمومي جستجو نموده رهتوشه هاي سودمندي را براي بيرون رفت از رقيت وبردگي فرا راه ماگذاشته اند. اما با دريغ به جاي اينكه در دنيايي كنوني ما پاسدار درفش جامعه ي مدني وشيوه ي زندگي برخواسته از تدبر، مدارا وتساهل كه ميراث نيك گذشته گان خود مان است باشيم، اين وديعه را مديون مبلغين وهوا داران جامعه مدني غرب هستيم . اين نه يك ادعاي صرف ، بكله حقيقتي است ناشي ازمدارك واسناد معتبرتاريخي به جاي مانده از انديشه ورزان بزرگ سرزمين مقدس ما، چنان كه نظام الملك وزير دانشمند وسياست مداردر كتاب سياست نامه ي خويش سده ها قبل مي گويد :" چون مهمي بايستي مصلحت كردن… تدبير با دانايان و جهان ديده گان كنند … كودكان را بر نكشند (شغل بزرگ ندهند ) وتدبير با دانايان وپيران عاقل كنند(10)
فردوسي بزرگ يك هزار سال قبل چه زيبا گفته است.
ز يزدان و از ما برآن كس درود
كـه تارش خـرد باشـد و داد پــود
و يا حافظ شيرين سخن در ديوان هميشه ماندگارش سده ها پيش چه مدبرانه ارشاد مي نمايد:
آسايش دوگيتي تفسيراين دوحرف است
با دوسـتان مـروت بـا د شـمنان مــدارا
اما چه شد در اين قلمروي كه بنياد گذارمدنيت است وخرد و تعقل و تساهل، امروز نه تنها با مدنيت و تساهل وتدبر بيگانه است، كه عملاً نقطه ي مقابل آن قد برافراشته با تيشه ي جهل و نفهمي محكم بر ريشه خويش مي كوبد. شايد در ذهن عده ي زيادي از تحليل گران، روشنفكران وآناني كه حق رأي وداوري را براي خود محفوظ ميدانند، سوالاتي ايجاد گردد مبني براينكه، درجامعه ي كه حرف اول ازكشتار جمعي، تصفيه بيرحمانه ي نژادي، آتش وخون زده مي شود، طرح سئوال وبررسي مسايلی ازاين دست ( جامعه ي مدني وتساهل ) چه دردي را مي تواند درمان نمايد؟ آيا به بحث گذاشتن اين گونه مفاهيم و واژه ها پيش از ميعاد نخواهد بود. مگر جامعه ي سنتي وبسته ي شيوه ي قرون وسطائي ما ظرفيت پذيرش چنين آيده ها وتفكراتي را كه نمايي از مدرنيسم است، خواهد داشت؟ ودهها سوال وبينش ديگري از اين دست.
اما با يك نگاه شتابان اگر به پس منظري تأريخ مدنيت هاي بزرگ جهان، نظر افگنيم خيلي هم به سادگي مبرهن مي گردد، كه غني ترين حوزه ي مدني اي كه ريشه در بن تأريخ داشته وساير مدنيت هاي جهان يا زاده ي همين مدنيت اند و يامتأثر از آن، به همين قلمرو وجغرافيا متعلق است. چنانكه محقق ايراني آقاي نور بخش رحيم زاده در مقاله ي پژوهشي خويش به نام " تاجيكستان شمالي و تاجيكستان جنوبي " كه در مجله ي فرهنگ آريانا" تحت عنوان" بياد يار ديار " به چاپ رسيده، اين گونه تصوير را ارائه مي دارد: اگر" ما كشور كهنسال تاجيكستان را بنام باستانيش كه " ايرانويج " بوده است بناميم ، و تأريخ اين اولين كشور جهان را در دسترس نسل حاضر بگذاريم ، ثابت خواهد گرديد كه نه تنها پشتون ها ( كه انگيزه ي نوشتن اين مقاله ي پژوهشي ، در حقيقت پاسخي است به ادعاي بعضي از تفرقه افگناني كه هميشه زمزمه مينمايند كه تاجيكان ازتاجیکستان اند كه در زمان انقلاب بلشويكي به اين كشور مهاجرت نموده اند و مي باشند ) هم مهاجران تاجيكستان هستند، بلكه تمام چيني ها، هندي ها پاكستاني ها و تمام ايرانيان كنوني و تمام اروپايي ها و امريكا ييان آريايي تبار نيز مهاجران تاجيكستان مي باشند و عموم آنان از تخم و تركه ي جمشيد پيشدادي هستند.
كشور هاي تاجيكستان وازبيكستان و قرغيزستان و قسمتي از قزاقستان كنوني در هنگام شروع تمدن، جمعاً يك كشور بوده اند كه ايرانويج يا با زبان اوستا و ريگويداد" ائيره و ئيجه" خوانده مي شده اند. اسناد كهنسال بسياري در دست داريم كه اين كشور، وقتيكه درزمان مه آباد بزرگ ( بيش از 11000 سال قبل )، سر سلسله ي آباديان، به صورت يك كشور قانون دار تأسيس گرديده نه تنها در پيرامون اين كشور، بلكه در سراسر گيتي هيچ تجمعي كه شود آن راحتي يك روستا ناميد، وجود نداشت. در اين زمان آدم هاي دوپا، دوره ي بيشتر از يك مليون سال را، از زمان كيومرث تا زمان مه آباد، دربين رود هاي سير دريا وآمودريا گذرانـده بودند. مـه آبـاد ( آباد بزرگ)، اولين فرمانرواي جهان است كه درايرانويج بر اساس نظام مه سالاري تأسيس حـكـومت كـرد و يك قـانـون اساسي مشروطه به نام " ميترادات " تدوين نمود، كه تمام موضوعات مدني، حقوقي و جزايي جامعه ي آنروز را منظم نمود، وي مجلس مهستان تأ سيس نمود، كه همگي فره ي ايزدي و لباس مهستي بوده اند. همين مجلس است كه فرمانروا خلع مي كرد(جمشيد پيشدادي را) وفرمانروا نصب مينمود (لهراسپ را.)" (11)
لذا بحث جامعه ي مدني و پذيرش اصل اساسي تساهل در اصول رهبري و سياست ادراه ي امور كشور، اصلي است سودمند و ضروري و بيشتر از اينكه در كشورهاي داراي روند رشد طبيعي وقانون مند نياز آن احساس گردد، نياز مبرم وحياتي جامعه ي ازهم گسيخته ي ما خواهد بود زيراهر ديدگاه و سياست واصوليكه درجهت رهايي اين كشور ازوضعيت كنوني بتواند نقش موثر ايفا نمايد، امري است ضروري وحتمي منجمله تساهل ومدا را و راه حل قضيه ي كنوني خونين افغانستان به طور قطع بايد از اين مسير عبور نمايد، زيرا تا زمانيكه فرهنگ سازنده ي تفاهم، تحمل و تساند كه اجزاي متشكله ي روح تساهل ومدارا هستند، نه تنها برذهن وعقول گرداننده گان اهرم هاي اساسي قدرت دولتي، بلكه برروان مسئولين وطن اعم از دولتي و غير دولي، روشنفكر وتوده ي عوام مسلط نگردد، نمي توان نقطه ي پاياني براي زمان ختم بحران كنوني و از سرگيري بازسازي كشور گذاشت.
حس برتري جويي وخود بزرگ بيني، ارجحيت منافع خودي(خصوصي )، عدم تحمل يكديگر، دوري از تفاهم وبيگانگي با ارزش هاي ملي، تأريخي، انساني واسلامي، تهي شدن از روح آزادگي وتمايل به اغيار، ازجمله عواملی اند كه در جنب مداخلات خارجي، موجب فروپاشي نظام ملي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي واجتماعي گرديد.
ويگانه راه برون رفت از اين بن بست کشنده ي جاري، توسل به اصل اساسي تساهل ومدارا بر مبناي برتر پنداشتن منافع ملي، وحدت ملي، استقلال وآزادي كشوراست
سرچشمه ها:
1- جان لاک، نامه درباب تساهل.
2- سید محمد خاتمی، ازدنیای شهرتا شهر دنیا، صص- 33 و35
3- ابونصرفارابی، احصاء العلوم، ترجمهء حسین خدیوجم، برگرفته شده ازدنیای شهرتا شهردنیا، ص- 17
4- توماس سپریگنز، فهم نظریه های سیاسی، ص- 18
5- همانجا، ص- 20
6- سید محمد خاتمی منبع بالا، ص- 16
7- توماس سپریگنز، فهم نظریه های سیاسی، ص- 18
8- برتراند راسل، ترجمهء منوچهربزرگمهر، نشرخوارزمی، صص- 3 و4
9- هنری توماس، ماجراهای جائیدان در فلسفهء احمد شهسا، ص- 337
10- فریدون جنیدی، حقوق بشردرجهان امروز وحقوق جهان درایران باستان، ص- 165
11- نوربخش رحیم زاده، فرهنگ آریانا، شمارهء(4-5-6)، صص- 47 و48