نکاتی چند به نویسندهُ
" پيرامون شکست سکوت در مورد مرگ مجيد کله کانى"
نوشته: احمد شریف
دسامبر 2005
در صفحه آریایی نوشته ای در این اواخر به نشر رسید بنام " پيرامون شکست سکوت در مورد مرگ مجيد کله کانى" که از جهات متفاوت قابل دقت و تعمق است.
من در آن باره فعلا حق تبصره و تذکاری که فکرم را شدیدآ به خود مشغول داشته به آینده ها می گذارم.
باوجودیکه نویسنده نیستم تنها خواننده و شنونده خوبم اما آرامش نیافتم ؛ نکات قابل تذکری به نویسنده دارم امید وارم طوری که لازم است در اختیار شان قرار بگیرد.
روی سخنم با نویسنده آن سطور است. هر کسی که هستی ، هر جایی که زندگی میکنی و هر طوری که فکر می کنی ، این حق طبیعی هر انسان است همانطور کن.
اما وقتی روی مسایل یک دوره تاریخی که مملو از حوادث و انهم دلخراش ترین حوادث که به نظر من سرعت آن در 27 سال گذشته معادل 270 سال دوران طبیعی بود این گونه خاموش نشستن و حمل یک عالمی از معلومات در قفس سینه و فقط بخاطری که ثریا خانم صدیق نوشته ای بیرون داده انگیزه و سوژه ای برای شما شود که یکی از معلومات های دست داشته خود را به میدان بکشید، از نظر من ظلمی است که همه کسانی که در حوادث کشور ما به هر شکلی که در مسایل سهیم بوده اند روا داشته اند و هنوز هم روا میدارند.
نکاتی قابل گفتن برایتان دارم و در اینجا قبلآ تذکر می دهم که قصد رنجش خاطر تانرا به هیچ صورت ندارم و کرامت انسانی هر انسان را ارزش میگذارم مگر اینکه به کرامت انسانی دیگری دست دراز شده باشد و یا شود.
زمان سرعت عجیبی دارد ، وقتی پدر کلانم در ضمن قصه های که برایم در آوان کودکی ام می گفت گاهی گاهی حکایه های واقعی از گذشته های زندگی خویش را می کرد که همه اش حوادث تاریخی کشورم بود بخصوص از جنگ استقلال در زمان امان الله خان علیه انگلیس، از اغتشاش دوره حبیب الله کلکانی از چوروچپاول خانه ها به وسیله همدیگر از چال و فریب نادرخان و خانواده اش از ضبط مال ، باغ و زمین مردم توسط هاشم خان. از پدرکلانم چیز کتبی نمانده اما این کار او قابل بخشش است ، چون متاسفانه نوشتن را فرا نگرفته بود و خودم را که خیلی خورد سال بودم و به این ارزش ها یعنی تاریخ ، خاطرات عینی آن افراد ، شواهد زمانی و غیره و غیره آگاه نبودم نیز می بخشم و رنه باید ایشانرا محکم می گرفتم تا هر چه میدانست و دیده بود برایم می گفت و هر قدر میتوانستم مینوشتم .
اما امروز کسانی که معلومات های دست اول و دیده گی ها یشانرا در سینه حمل می کنند و شاهدان عینی این چنین حوادث و جنایات ضد بشری هستند و آنرا در اختیار دیگران نمی گذارند قابل بخشش نیستند. دست های شهیدان گمنام کشور ما که گناهشان جز وطن دوستی چیزی دیگری نبوده از قبر های نامعلوم بیرون است . روح نا قرار و سر گردان شان مادران ، خوهران ، همسران ، پدران و همه دوستان شانرا هر شبه تر دامن میسازد.
مادری را هم اکنون سراغ دارم که بوت های پسرش را بعد از 26 سال از گرفتاری و گم شدنش هنوز رنگ می کند وکالایش را نگهداشته و در انتظار جگر گوشه اش هر شب دست به دعا به خواب میرود تا مگر فردا انتظارش به انجام رسد.
چیزی که می خواهم بگویم مقصدم از روشن شدن حوادث است ، ریشه جویی آن است ، پند گیری از آن و در یافت خط روشن برای نسل های بعدی. چون تاجا ییکه من حکایه های تاریخی پدرکلانم را بخاطر می آورم و آن هم به دلیلی به خاطرم زنده شدند که حوادث سال های اخیر کشور ما که شما و من شاهد آن هستیم بنظر من قسمآ تکرار از آن حوادث حکایه شده است : چور ، چپاول ، دزدی ، راه گیری ا فراد در روز روشن و چیزهای بمراتب بدتر ازان دوران چون دست درازی به ناموس ، اختطاف ... و حتی ویرانی کامل کشور ما بدست خود ما و با اتکا با قوای خارجی .
متعقد هستم اگر تجارب تلخ آن زمان و دست درازی های افغان به افغان درس روز مره تاریخ ما می بود ومی شد، ممکن بود جمع وسیعی از مردم این حرف ها را بدنامی پنداشته رد می کردند ، بد می گفتند و نسلی با آرمان های خوب وفرهنگ خوب خلق میشد که میتوانستند جلو ناکسانی را از هر جایی که الهام برای ناکسی شان می گرفتند بگیرند .
حال یکبار دیگر شاهد این حرف میشوم که آدم های مطلع و قلم بدست یک عالمی از حوادث ، قساوت و بی رحمی و جنایت ضد بشری را شاهد بوده اند ولی خاموش نشسته اند.
اگر شما در آنزمان خود و خانواده خود را با این چنین اقداماتی که برای مجید آغا کردید و باور دارم که آدم با هوشی هستید و آندم هم بودید به خطر انداختید چگونه وجدان تان آزار تان نمی دهد و از چه باک دارید که دراین فضای آزاد قلم بر نمی دارید و فقط دیده گی های خویش را نمی نویسید و خاموش نشسته اید؟؟
جناب نویسنده !
کشور ما شاهد حوادثی بسیار زیادی بوده است . ملت ما و بخصوص در اوایل روشنفکر آگاه، غیر وابسته و روشن بین آن خود را فدای این حرف کرد تا به سمع مردم برساند که کشور مواجه به چه مصیبتی بزرگی با تجاوز اولآ پنهان و بعدآ عریان گردیده و چه بلای های که بالای این مردم خواهد آمد. متجاوزین شرقی و غربی آب را طوری گل آلود می کنند تا ماهیان میل دل خویش را در آن بگیرند.
آن متجاوز اولی از تجاوز انکار می کند و این متجاوز دومی با توطهُ سکوت به آن تجاوز و جرایم آن میخواهد افکار افراد این سرزمین را طوری مملو بسازد که آزادی یعنی گرسنگی ، عقب ماندگی ، جهالت ... ورنه چطور میتواند آدم عقل سلیم داشته باشد و ببیند که در این جهان که ما و شما در ان زیست می کنیم در گوشه آن قریب پنجاه سال بعد از جنگ دوم جهانی قبر های دسته جمعی را جستجو می کنند می یابند و حتی شکل مرگ را تثبیت می کنند و در کشور ما از جا های عریان و شناخته شده مثل پولیگون پل چرخی، زندان و همناک آن و شکنجه گاه های چون شش درک و صدارت که شما در نوشته تان از آن نام برده اید و به شهادت رساندن صد ها انسان در هر شب حرفی به میان نیاید و نباشد.
چه کسی از این سکوت بهره بر میدارد؟
و به چه کسی این سکوت خدمت می کند؟
جناب نویسنده!
بر می گردم بالای نوشته شما ، چیزی که مرا باعث شد برایتان بنویسم اینست که :
در درازنای تاریخ بسا حرف های که میخوانیم و یا میشنویم بروی حدسیات استوار است یا در زمان و اقعات کمتر مردم با سواد بوده اند ، واگرنوشته شده انرا کتاب سوزان و جا بران زمان نابود کرده و یا کسی شهامت حرف گفتن نداشته است ، مثلآ تا امروز حکایت دقیق از شرح حال و زندگی ابو مسلم خراسانی نداریم ، از یعقوب لیث صفار چیزهای دقیق در دسترس نیست ، سلسله عیاری تحریف شد. فرق بین سره و نا سره از این لحاظ دشوار . بعد ها هر کاردکش خود را عیار خواند و هر کسی که باد به سینه انداخت و در چار سو ها و بازار ها بیباک راه رفت ادعای عیاری کرد هر کسی را که این مردم بیچاره و ناتوان از بیچاره بودن و ناتوانی احترام کرد خود را مرکزعالم و آدم خواند .
شما که امروز دست به قلم بردید و یادی از بزرگترین عیار دوران ما، بزرگ مرد تاریخ مقاومت ملت ، مجید کلکانی کردید ، من حیف میدانم به این بسنده کنید . از نظر من با وجودیکه دیر است اما درست است که خاطره همچوقهر مانان را نه تنها گرامی بداریم به ارزش های معنوی آن توجه نمایم و بخصوص با افکاری زندگی کنیم که ما کشور فقیری نبودیم بزرگترین شخصیت های ازاده ووطن دوست با ارزش های والای معنوی که سرمایه بزرگ کشور ما و ما بوده نامردانه از قطار ما ربوده شدند و به هر دستوری که بود به نا بودی کشانده شدند و جای شان برای ما و تاریخ این کشور برای ابد خالی است.
وظیفه شما بنا بر هر مجبوریتی که داشتید به همین جا خاتمه پیدا نمی کند . مجید اغا اولین قربانی این چنین دستگاهها نبود و آخر ینش هم نیست و نخواهد بود . حیف است اگر شما با این اطلاعاتی که دارید فقط ان را در سینه خود حمل کنید و به هیچ کس ندهید ، نه از جهتی که شما را کسی آدم مسول بداند بلکه از جهتی شما طوریکه نوشته اید شخصی مجبور بودید ولی شاهد صد ها وهزار ها حرف. من کار شما و نوشته شما را ارزشمند دانسته و این گام خوب تانرا تقدیر می کنم . تا جایکه من از آن شخص آگاهی دارم نشانه های دقیقی از دیدار شما در زندان صدارت با آن زنده یاد در نوشته هایتان وجود دارد .
وقتی شما در انطور یک جایی بنابر هر دلیلی که صاحب کار بودید که در افغانستان یگانه وسیله عاید انسانهای مجبور بود به ناگزیر با صد ها انسان دیگر این سرزمین سر خوردید که باز هم تکرار می کنم حیف است این چهره ها گمنام و این واقعیات ناگفته بماند.
مثلآ شما از الله محمد ، دهقان و معلم .... یادی می کنید اما چیزی نمی گویید که با چه سرنوشتی و با چه مصایب و چه مشکلات روبرو بودند .
چه خوب خواهد بود که این سلسله را رها نکنید و به حافظه خویش فشار بیاورید و هر قدری که از ایشان بخاطر تان می اید و با همان سجایای انسانی که داشتند بدون کوچکترین دخل و غرضی بیان کنید و بنویسید.
مجید آغا یارانی فراوانی داشت، خیلی ها یشان قبل از او شهید شدند و یکتعدادی زیادی هم بعدآ راه او را دنبال کردند . او یک عیار کامل، یک انسان ازاده و یک افغان واقعاً مستقل ، وطن دوست و دارای حد اعلای عزت نفس بود . تعدادی از او چهره دل خود را میسازند تا امیال خود را از آن طریق به اسم او بیان دارد و گویا اینست یار مجید و اینست راه مجید. عمیقاً باورمندم روشنی شخصیت او از پس این همه ابر وغبارروزگار، روشن و روشنتر بیرون میاید.
مجید اغا با وجودیکه از مرگ یاران خویش زیاد ترین رنج را می برد و حتی مثل هر انسان دیگر در سوگواری شان گریبان تر کرد ولی در صدد انتقام شخصی باوجودیکه امکانات وسیع در دست داشت بر نخاست ، چون عمیقآ به عادلانه ساختن ساختار های بنیادی مادی و معنوی جامعه متعقد بود و بنا بر همین منظور هم با تمام قوت با یاران هم پیمان و شریف دیگرش بنیادی را تهداب گذاشت و و ظایفی را برای روشنفکران جامعه در قبال کشور و زحمتکشان کشورش تعریف نمود .
مقصد من از نوشتن این حرف ها جستجوی واقعیات کشور بلا کشیده ماست و چه خوب فضای برای نوشتن ، نه مثل گذشته تعقیب است ، نه شکنجه ، نه اعدام. چه خوب است که اشخاص با اطلاع از حوادث بحیث شاهدان عینی هر چه میدانند بدون کم و کاست بنویسند ونسل بعدی را از تجربه خود مستفید بسازند و رنه در عذاب کشنده وجدان خود همیشه در جدل باقی خواهند ماند.
پایان