سرورمنگل

ویسبادن المان 

                        برداشت نا درست ازپالیسیهای اقتصادی  تا سکتور دولتی اقتصاد

  درعلم اقتصاد مفاهیم، کتگوریها ومقوله های زیادی مطرح گردیده وجوابها وتعریفها وارزیابی های درخور، که اکثر دانشمندان این علم بدان قانع یا متفق القول اند  پرداخته اند. بطورنمونه مثل : بازار، تولید، کالا،ارزش،قیمت ، عرضه و تقاضا ،احتیاج ،   سرمایه ، پول، دولت وسکتورهای اقتصادی متنوع که فرآورده هارا بغرض رفع احتیاج یا تبادله یافروش وبیک کلمه برای بازارتولید مینمایند. تمام فرآورده های تولیدی تجسم ارزشی خویش رابه قیمت یا ارزش پولی یاکالائی بیان مینماید. این مرکزتجسم ارزشی کالا، عبارت ازبازار است که تمام کالا ها ارزش ذاتی ، ارزش مصرفی( رفع احتیاج )،ارزش پولی ، یا بطورکل ارزش مادی ومعنوی خودرا دربازاردربدل مقداری ازواحدی پولی (دالر،ایرو، پوند ، افغانی وغیره) تجسم میدهد. انواع مختلف تمام کالاها توسط کارانسانی ، که بصورت کالا های زراعی وصنعتی هنری وسایر ساخته های انسانی رادرتمام عرصه های مناسبات اجتماعی انسانها دربرمیگیرد.  دربین قبایل وانسانهای بدوی قبل التاریخ  تبادله جنس به جنس وبعدا بیک کالا ، نقره وطلا وسکه های فلزی وکاغذی مروج گردیده است. تبادله ای کالا بپول دراقتصاد جهانی امروز به پیمانه ای ارتقا نموده که صرف باتضمینات بانکی احجام کالاهای عظیم وپولهای غیر قابل قیاس ازیک سرکره ای ارض بطرف دیگر آن درچندثانیه ای محدود اطمینان وانتقال می یابد. پرتگالیهاازقرون متمادی درجستجوی راه های کوتاه بحری، دربحر پیمائی سرآمد دیگر اروپائیان بودند آنها درپایان قرن چاردهم واوایل قرن پانزدهم توانستند با کشتی  ازجنوب افریقا بطرف شرق به جزایرملوک یاجزایر سلطان که مملو از مساله جات غذائی بخصوص مرچ سیاه هندی که دراروپا بازار خوبی داشت دست یافتند. به تعقیب پرتگالیها، هسپانیائی ها وفرانسویها وانگلیسها غرض انتقال ثروتهای بی پایان این قاره ، ببازارهای اروپائی باوحشیگری داخل این قاره ها شدند وتمام ارزشهای مادی بشمول اهالی بومی زنان واطفال شانرا بحیث برده ببازار های اروپائی غرض فروش مثل سائر کالا های دیگر وارد کردند وازهیچ نوع چپاولگری غارت وتجاوز درین سرزمینها دریغ نورزیدند. این کشتی ها که بابهترین ملاحها وجنگجویان مسلح میبود به تجارت برده وجنگجو ازافریقا ومساله جات ازقاره هندوستان واندونیزی وسایر جزایر امروزی منطقه به اروپا ،بعدا با کشف قاره ای جدید امریکا بدست درازی  به ثروتهای آن قاره دست به نسل کشیهای پیهم زدند وحتی نسلهای بومی را کاملا نابود ساختند.   طبقه ای جدیدیکه جدیدا به این بحرپیمائیهاو مشقات آن تن درداده بود طبقه ای تاجرومتوسط شهری ، که با  فدا کاریهای زیادی به این ثروتها دست یافته بود به هیچ صورت حاضرنبودند ازآن صرفنظر نمایند. طبقه ای متوسط که آنرا بورژوازی گویند کالا های شرق آسیا را به غرب اروپا وسائرنقاط جهان انتقال میدادند.  

با انقلاب صنعتی سرعت تولید ومبادله کالا وخطوط مواصلاتی سرعت بیشتری یافت با استفاده از کشتیهای بخار بجای کشتیهای بادی، سرعت مبادله وانکشاف بازارها توسعه بیشتر یافت.بورژوازی که سکانداراین تجارت بود،غرض برداشتن موانع ازسرراه این تجارت که درچنگال فئودالان،اشرافیت وامتیازات شاهان واشراف متنفذ وپدران کلیسائی اسیر بود روشنفکرانی مثل: ولتر،لاک،گویته،روسو،هیوم،توماس جفرسون،کان،دیدرو،جیودانی آدام سمت،کندرسه،منتسکیو،بنجامین فرانکلین و بسیاری دیگرنه تنها زیرسوال بردند بلکه اینان بودند که با انقلابات بزرگ سیاسی که درانگلستان، فرانسه وامریکادرفاصله ای یک قرن از1688ــ1789 م.صورت گرفت وباقدرت رسیدن طبقات متوسط وپیشه وران ــ وروشنفکران که برای تحکیم مواضع خود آنرا بکاربردند. ودراثر این تلاشها بود که لبرالیزم غربی شکل واقعی وعینی بخود گرفت.  لبرالیزم اقتصادی که بخشی ازلبرالیزم سیاسی است ویا با آن پیوند دارد، ازعقیده ای عدم مداخله دولت درکاربازرگانی "لسه فر" اندیشمندان چون آدام سمت،ریکاردو، مالتوس تنظیم گردید ریشه دارد. 

 بطور اخص درسده ای نزدهم که تجارت وبازرگانی به اساس صنعت بیشتر توسعه یافت، طبقات تجاری،بازرگانان،صنعت گران که طالب تجارت آزاد محصولات وتعین مزدها ازطریق رقابت آزادبودند. انگلستان کشوری که درمرکز انقلاب صنعتی ولبرالیزم قرارگرفته بود.دراواخر قرن نزده واوایل قرن بیستم، لبرالیزم راحفظ کرد امادرآن مداخله دولت را درتجارت وصنعت غرض ارائه خدمات رفائی وتامین اجتماعی باز گذاشت.  از مفاهیم عمده ای لبرالیزم ، یکی هم، آزادی است، آنهم نه بطورمطلق،بیشترآزادی فرد است واین آزادی بایدبطرفحداکثر تکامل وارتقا نماید.ودیگر آن عدم دخالت دولت درکار بازرگانی است، که قبلا کلمه" لسه فر" راتذکردادیم یعنی ( آزادی عمل = بگذاریدبکنند) تنها لبرالیزم به این آزادی محدود نمیگردد،لبرالهاویابرنامه ای شان تنها آزادی گرائی نبوده،بلکه جمهوری خواهی،حاکمیت موردتائید مردم،تعلیم وتربیت هم باید بدان افزود.بخصوصغصرلبرالیزم که غرض برداشتن محدودیتهای تجاری وحکومتهای خودکامه استبدادی وآزادی عقل راه را باز کرد، وهم آزادی عقل نیازمند تعلیم وتربیه بود. لبرالها معتقد به سرشت نیک انسانها بودند وبرای لجام گسیختگی به اکثریت آرادرتعین نظامهاوجدائی قوای ثلاثه وجدائی قوای مقننه ازاجرائیه که جدائی این دو مانع استبداد گردیده وقوه قضائیه ازهردو جداودرسطح نظارت برهردومستقل بماند. درنیمه ای اول صده ای بیستملبرالهای زیادی بودند که باعقیده ای هابهاوس موافق بودند که میکوید: " آزادی بدون برابری نامی است خوش آهنگ ولی عاری ازمعنی "(1)  بدین ترتیب درزرمینه های اقتصادی واجتماعی که پیکارومبارزه برای آزادیدرچوکات آن انجام میکیرد ضرورت است وبایددربرنامه ریزی های اقتصادی وکنترول آن دقیقاتوجه گرددتا بگفته ای مقدمین لبرالیزم که میگویند: دموکراسی " درجاده ای بردگی " نیافتد.   

  L.T.Hobhouse  Liberalism.12- 15.1971.

         لبرالیزم که درپیکار آزادیخواهی خویش، نظام سرمایه داری را پرورش دادوبه تغیرات اساسی واداشت. این مکتب که بانهضت های،ملی، انقلابی خاورمیانه،دوروافریقارابرای استعماگران مورد تهدید قرارداد. زیرا لبرالیزم اروپائی ـ امریکائی،امپریالیزم کشورهای غربی را تقویت کردید.  لبرالیزم پس ازجنگ جهانی دوم،بانهضتهای ضد استعماری، ملی درافریقاوآسیاوبرنامه های وطنپرستی وسوسیالیستی ودولتهای مستقل که برای آزادی خویش وراه رشداقتصادی مستقل خویش بمیدان آمدنددرگیرشد.آنها وارثان سنتهای آزادسازی کشورهای عربی بودند.اما خود به آرمانهای آزادی ملتزم نماندند باآنکه مشکلات برسرراه کشورهای که به استقلال رسیده بودندهنوزوسیعابامشکلات آزادی درگیرونبردبودندولبرالیزم حتی به نژادپرستی وفاشیسزم زمینه مساعدساخت. 

  طوریکه قبلا بطور موجزء دیده شد که موانع برسرراه تجارت که به اث توسعه ای صنعت که باعث ازدیاد تولیدگردیده بود.لبرالیزم آزادی را درتمام عرصه ها،درعرصه ای تجارت ،بازار ، ازاقتصاد آزادحمایت میکردند.طبقات تجار متوسط جامعه که منافع اقتصادی شان درعدم مداخله ای دولتهای فئودال بود صریحا میخواستندوساعی بودند که مداخله دولت را هرچه بیشتر کمتر ساخته ونهایتا درکاربازاروتجارت کاملا ازبین ببرند.این نظریه  درعمل ابتدا باکندن قیود نسبی ازدست وپای صنعت وزراعت وتجارت باعث رونق اقتصاد گردیدوبعدا دراواخرسده ای هژدهم واضح گردیدکه حاصل این پیشرفت دراثر شرایط بسیار بدوغیرانسانی کتله های وسیع ازکارگرانی گردیده بود، گردانندگان  اصلی این صنعت بزرگ بودند که طبقات متوسط بعنی کارخانه داران وصاحبان صنایع راهرچه بیشتر به ثروتهایبزرگ نائل ساختند. وضعغع بوجود آمده وثروتهای بزرگی که طبقات متوسط اندوختند که باعث نابودی وناداری هرچه بیشترطبقات زحمتکش وکارگران گردیده بود.این ناهنجار،فلاسفهواندیشمندان بهبود اوضاع اجتمعیوزندگی بشررا به این فکر انداختند ، تا دولتها رابه این وضع اسف بار متوجه ساخته وهرچه زود تراین وضع را بزسرراه بشریت بردارند.ضنعت کاران وکارگران صنایع دستی که موقف ومقام خویش رادرجامعه درپائین ترین ردیف میدیدندفدر ابتدا منبع تمام بدبختیها را ازماشین وماشینیزم دانسته،به شکستاندن ماشینهاوسوختاندن فابریکات هجوم آوردند، اما بتدریج ماشین شکنی جای خودرابمبارزه ای اقتصادی غرض ازدیادمزدهاوپائین آوردن ساعات کاروایجاد اتحادیه وتعاونی هامبادرت ورزیدندودانشمنداننیز بزعم خود  نه تنها راه های بیرون رفت ازوضع رقت باررابه ارزیابی گرفتند بلکه بامبارزات پیهم ومنسجم خویش دولتها رامجبور به تدوین وتصویب قوانین که ساعات کارکارگران رادرکارخانه هاومعدنچیان رادرمعادن،تعدیل نمایند. درسال 1815 درانگلستان برای با اول باتصویب قانونی که، ازاستخدام کودکان کمتراز 10سال درکارخانها را ممانعت میکردوساعات کارکارگران را از18ساعت به10.50 ساعت درروزتقلیل دادند. 

 درفرانسه شارل فوریه(1772 ــ 1837) ودرانگلستان رابرت اوون (1771 ــ 1858) هریک به شیوه ای خویش، سوسیالیزم اتوپیائی(آرمانی)رامطرح ساختند ودولت را به کنترول وسرمایه داری رابه پذیرفتن مالکیت عمومی وسایل تولیدعمدهای ماشین آلات صنعتی وزمین هردو فراخواندند.فوریه به تاسیس فالانژها واوون به تاسیس تعاونیهای تولیدومصرف اقدام کردندوبه اثر این نظرات واقدامات عملی تاحدودی درفرانسه، انگلستان واضلاع متحده بسد تغیر اوضاع موثر افتاد. 

 انقلاب صنعتی که : باکشف ماشین بخار، درانگلستان توام است.( انقلاب صنعتی انگلستان از 1750 ــ 1850نامیده میشود.)این کشف تغیرات اساسی ومهمدرساختمان اقتصادی انگلستان پدید آوردوکشور انگلستان ازمرحله ای زراعی وبازرگانی بمرحله صنعتی بمعنی جدیدکلمه تکامل یافت.ومسافرتهای دریائی باماشین بخاربرای تجارت، درراه های دوررا باکشتی باز کرد.درسده ای هفدهم سرمایه داری بوجود آمد. انگلستان باسرعت مرکزتهیه منسوجات جهان گردیدوذغال وکوکس درتهیه ای آهن بکاررفت،کارخانه ها، وشهرهای بزرگ صنعتی یکی درپی دیگربوجود امدند.درسده ای نزدهم راه آهن وکشتیهای بخاروبعدانیروی برق واستفاده ازماشینهای گازولینی(بنزینی) انقلاب صنعتی راوسیعترودامنه دارتر ساخت. 

 انقلاب صنعتی ازانگلستان به المان1850ببعد، واضلاع متحده درپایان جنگهاواستقلال امریکا ودرکشورهای اروپای غربی درنیمه دوم قرن نوزدهم وجاپان درسده ای بیستم به کشورهای صنعتی تبدیل شدند.  انقلاب صنعتی،کشورهای صنعتی را بقدرتهای بزرگ تبدیل وثروتمند ساخت، همانطورهم باعث بدبختی های بزرگی برای بشریت وبخصوصکارگران نیزگردید.درکشور های غربی که صنعتی شده بودند،سرمایه دراختیارمعدودی سرمایه دارازآن بهره مند بود ولی اکثریت مردم تحت استثمار،شدیدوهمچنان کشورهائیکه ازانقلاب صنعتی بهره نداشتنداسیراین کشورها گردیدند.دولتهای مقتدراروپائی باوسایل وقدرت جدیدواستخدام نیروهای وسیع بیکار درسراسر کشورهای قاره های آسیاوافریقاوامریکای جنوبی ووسطی، به تجاوز پرداختند وقسمت اعظم بشریت راتحت استیلای استعماری خویش درآوردند. 

 نظام سرمایه داری باملاحظه ای تمام قدرتمندی اش طبقه ای را دردرون خویش پرورش داد که آنرا گورکن سرمایه داری گفته اند .شگاف بین سرمایه داروکارگردرکشورهای سرمایه داری،تضاد درون سرمایه داری راتشکیل میدهد. واین تضاد تشدیدگردیده باعث مبارزات شدید طبقاتی گردید. کارگران برای رهائی ازستم سرمایه داری به اندیشه های کمونیستی وسوسیالیستی گردیده وبسرعت بمبارزات سیاسی روی آوردندودولتهای دراحاطهای سرمایه داری قرار گرفته بودندبشدت علیه سوسیالیزم ومبارزات طبقه ای کارگر به عکس العملهای  شدید پرداختند. درانگلستان ،فرانسه والمان وامریکاوجاهای دیگر،سرمایه داری ونظریه پردازان آن بشدت علیه نظریه پردازان تئوری سوسیالیزم بمبارزه برخاستند .تمام نیروهای وابسته به سرمایه داری، ازکلیسا وژاندارمها قوای ضربتی و استفاده ازوسایل اخراج ازکار،اقدامات شدیدعلیه اعتصابات وخواسته های کارگرانبه اقدامات شدید پرداختند.             نظریه پردزان طبقه ای کارگرونظریات شانرا ضدآزادی، مغایرکلیساوخداوخانواده وغیره وغیره خواندند،بطورخلاصه درکشورهای سرمایه داری بزرگ مجموع جامعه وکارگران را ازپذیرش نظریات، نظریه پردازان شان مثل ماکس وانگلس منع کردند.امدرزیر فشارومبارزات طبقاتی ومقاومتهای دلیرانه ای طبقه کارگردرعمل ازسوسیالیزم وریفرم بطریقی برای غلبه برکارگران ازآن استفاده بردند. 

 سوسیالیزم علمی بیشتر ازهمه مدیون بنیادگذاران اصلی آن کارل ماکس(1818 ــ 1883) همکاروهمفکراوفردریک انگلس (1820 ــ 1895)است. آنان مشترکا بیانیه یا مانیفست حزب کمونیسترانوشتند(1847 ــ 1848) واثرمعروف مارکس بنام سرمایه که جلذاول آن به سال1867 انتشاریافت.                                                  دراوضاع واحوال وشرایط جدیدی اروپا،گره های سوسیالیست،مکتب خودراازطرفدارن ک.مارکس وف.انگلس جداکردند،  بدلیل اینکه،  خواستند باشرایط جدیدواوضاع تاریخی بوجود آمده خودراسازگارسازند.که به "تجدیدنظرگرایان" مشهورشدند.که رهبران این تجدیدنظرطلبی بیشتر برعقاید ادوارد برنشتاین (1850 ــ 1932) وکارل کاوتسکی  قرارگرفته است.آنان شیوه ای مارکسیستی وسنت انقلابی رارهاکرده وبه شیوه ای "ضرورت تدریج گرائی" رفرمیستی را دربرنامه های احزاب خوبش شامل ساختند.این تجدید نظرطلبی درعمل بمعنی بهره گیری ازوسایل دموکراتیک سیاسی،ازفعالیتهای اتحادیه های اصناف،تعلیم وتربیه عمومی،غرض ساختن جامعه سوسیالیستی اعتقاددارند. بتدریج سوسیالیزم وجریانات سیاسی و اجتماعی مربوط به آن باجریانات عملی کشورهای مختلف، اشکال مختلفی ومتنوع را بخود گرفت.بطورمثال: سوسیالیزم حزب کارگر انگلستان باسوسیالیزم دموکرات های المان متفاوت است واین هردوباسوسیالیزم های ، درکشورهای افریقا،آسیاوامریکای لاتین وکشورهای اسلامی متفاوت اند.                                                                                              سوسیالستها دراوایل باقوانین واصول مبارزه ای طبقاتی،طبقه کارگرواستراکی ساختن مالکیت بروسایل تولید،ضدنظام سرمایه داری وضدامپریالیزم بودند. اما بتدریج دراین اهداف تغیرات کلی بوجود آمده وامروز اکثرا این احزاب چه درقدرت،یادرمخالفت باحاکمیت ویا ائتلافها قراردارند،باسرمایه داری وامپریالیزم دراهداف شان موئتلف وازمبارزه ای طبقاتی واهداف طبقه کارگرجهانی فاصله ای اساسی گرفته اند. البته نا گفته نماند که اکثرا سوسیالستها برین عقیده اندکه جامعه ازطریق کارکردنهادهای خویش کهبوجود آورده،باید متعهدباشدکه جریان تولیدوتوزیع راتنظیم کند که بصورت "جانشین ساختن کنترول معقول بازار آزاد"  بجای "تصمیمات نامعقول" نامبرده میشود. 

 وهمچنان هنوزهم سوسیالستها بدرجه ای کمتر یابیشتر به اشتراکی ساختن وسایل عام المنفعه، مثل سیستمهای حمل ونقل ومواصلات وارتباطات،.....وغیره. اما درین اواخر بخصوصی سازی تمام ابعادوداخل اقدامات سریعتر غرض رفع رکودوبحرانهای اروزی جوامع صنعتی دست زده اند. یابعباره ای دیگر، تمام دستآوردهای راکه درقرون متمادی پیکار زحمتکشان نصیب جامعه گردیده بودمثل ایجاد خدمات اجتماعی،بیمه های صحی وتقاعدو بیکاری وغیره رادوباره موردتعرض قرار داده اندیابا صطلاح با داده شده های زمان رونق اقتصادی ،بحرانها را پینه میزنند یابخیه میکنند.

 درپایان جنگ بین المللی اول باانقلاب اکتوبر درروسیه وبدنباله ای آن چین ، وبخصوص درپایان جنگ بین المللی دوم، دراروپائی شرقی،چین،ویتنام،کوریای شمالی،افریقا، امریکای لاتین و حتی اسرائیل وکشورهای عربی اسلامی نفوذ بیشتر یافت.وامروزکه این نهضت باسقوط ومتلاشی شدن اتحادشوروی وکشورهای ارئپای شرقی که ازاصول سوسیالزم فاصله گرفته اندولی با آنهمدربسیاری ازمناطق وکشورهای جهان هنوز هم جاذبه ای خودرا حفظ نموده ودرعده ای کشورهای اروپائی،احزاب چه درقدرت وچه درمخالفت دولتهای دیگر فعال اند.                                                                                                                  البته ناگفته نباید گذاشت که،مکتب کمونیستی واشتراکی گرائی،برمبنای اصول مارکسیستی، سوسیالیزم رایک مرحله وفازرسیدن به کمونیزم یاجامعه ای اشتراکی مطلوب میدانندکه ؛ قوای بشری درتاریخ، وتولیدوتوزیع ،بطورعاقلانه وموثرمداخله نموده وآنرا بسود انسان سازماندهی مینماید.یعنی ازطریق مداخله آگاه وهدفمنداست که جامعه ای جدید فارغ ازاستثمار انسان ازانسان یعنی فارغ ازبهره کشی را زمینه سازی مینماید. فرق جامعه اشتراکی جدید ازلحاظ تکامل تاریخی باجامعه سرمایه داری اینست که؛جامعه سرمایه داری ازبطن جامعه فئودالی بوجود آمدوتما زنجیره های که مانع ترقی آن بودند ازهم دریدوبه نیروی عظیم توده های که ازاستعمار وبی عدالتی رنج میبردند بپا خاست.خودساز مستقل وآزاد،دراثرصنعتص شدن جوامع وبوجود آمدن بازاروطبقه  کارگرکه ک. مارکس آنرا "گورکن سرمایه داری" مسخواند بوجود آمدورشد نمودوبمدارج امروزه رهنمون گشته است. اما برعکس آن؛ جامعه ای اشتراکی عوامل خویش رادردرون جامعه سرمایه داری فراهم میسازد، اما به مداخله ،رهبری واقدامات انسانهای هدفمندرانیازداردتا اعمار جامعه ای جدید را هدف خود قرارداده وازآن مراقبت وحمایت دربرابر نظام سرمایه داری ومنافع گروهی وفردی سرمایه داری نماید. 

خلاصه اینکه: هم سوسیالستهای تجدید نظرطلب وهم کمونیستهابدرجه ای به رشد اقتصادی وبازاروتوزیع ومبادله ازطریق بازاروکنترول ونقش دولتها درموردفوق رابه درجه ای ضروری میدانند.   درتجربه ای اتحادشوروی ومدلهای اروپای شرقی،چین...وغیره که تمام وظایف تولید وتوزیع وبازاروغیره را با انقلاب درتصرف دولت قرار میدهندکه امروزبیشتربعضیها ترجیح داده اندکه بدان سرمایه داری دولتی اطلاق کنندبجای اصطلاح دولت همگانی،خلقی ، سوسیالستی،یاتوده ای یامردمی وغیره .  دیده شدوتجربه گردید که دردوران کوتاهی،اتحادشوروی درپایان جنگ اول بین المللی وعبور ازجنگهای داخلی ومداخلات خارجی کشورهای امپریالستی اروپائی غربی،بخصوص درپایان جنگ جهانی دوم،به سیستم جهانی سوسیالستی تبدیل گردید.وازلحاظ رشد اقتصادی وصنعتی ،به ایده های ارمانی واتوپیهای قرون گذشته رادرامیدهای جدید جامه ای عمل پوشانید، نه تنها برویرانیهای  جنگوعقب مانی قرون غلبه کرد، چنان نیرو ودینامیزم ازمردم راسازمان دادکه نظیر آنراتاریخ ندیده بود. برای ایده های آزادی واستقلال دربرابرکشورهای استعماری وآزادی ازقیدعقب مانی قرون کشورهاوگذاربهجامعه ای پیشرفته،تکیه گاهی بزرگی چه ازلحاظ نظامی واقتصادی وفرهنگ جدید والحام بخش بوجود آمد.طراحان طرحهای برای جهان سوم که طریق گذار ازعقب مانی فئودالی ومناسبات  ماقبل آن، ازطریق ایجاد حاکمیتهای ملی ودموکراتیک وانتخاب راه رشد غیرسرمایه داری بسوسالیزم را دربرابر دولتمداران ونخبه گان جامعه قرارداد .با تذکر اینکه : درنظرازابراز نامشروع رسیدن به حاکمیت وقرت دولتی برسمیت شناخته نمیشداما درعمل درتمامی این کشورهای درحال رشدیاجهان سوم ازطریق کودتا ها وقیامهاوتوطئه هارسیدن به قدرت مطرح گردید. کودتاها نه تنها ازطریق نظامیان باایده های انقلابی صورت میگرفت بلکه ضد آن نیز درسرکوب این دولتها بکودتاهای خونبار که باعث کشتارهای بیرحمانه ای ملیونها ،فرزندان ونخبه گان این جوامع گردیده اندوهنوزادامه دارد. تمامی کشورهای جهان تقریبا گفته میتوانیم که دردوبلاک بندی متخاصم تقسیم گردیده بودند که برهبری اتحادشوروی وکشورهای اروپای شرقی عضوپیمان وارساوهمچنان عده ای از کشورهای مستقل که درراه رشد اقتصادی قرارداشتند درکمپ سوسیالیزمدرکمپ مخالف درراس اضلاع متحده،کشورهای اروپای غربی ومتحدین آن درپکت های نظامی اتنلاتیک شمالی ناتووسایر پکتهاوسازمانهای نظامی واقتصادی کهعبارت کشورهای سرایه داری وامپریالستی ومتحدان شان تشکیل میداددربرابرهم قرار گرفتند. بلاک بندیهای متخاصم عامل جنگ سردومسلح ساختن هرچه بیشتر کشورهای اقمار وتقویت قوای نظامی وقدرت دفاعی گردید.(افغانستان نیز ازجمله کشورهایست که با اعلان سیاست بیطرفی ورعایت موازنه دربین این دوقدرت ناکزیر درین حلقه ای اززنجیر بند گردیده بود.) 

 قابل یاددهانی است که عده ای ازکشورهای جهان سوم که ازقدرت نظامی واقتصادی شایانی برخوردارنبودندتحت نام کشورهای غیروابسته به دوبلاک بندی، یاغیرمنسلک مه بهیچ یک ازبلاک بندی های نظامی داخل نگردند توسط پیشوایان این عقیده که درآن جواهر لعل نهروصدراعظم هند،جمال عبدالناصر رئیس جمهورمصر،سوکارنو رئیس جمهوراندونیزی، لوممبا رئیس جمهور کانگوی افریقائی،ماشال تیتو رئیس جمهوریوگوسلاوی،محمد داود صراعظم افغانستان وفیدل کاسترورئیس دولت کیوباوعده ای دیگر قرارداشتندبوجود آوردند.   البته هدف اصلی تامین رشد اقتصادی وصنعتی شدن کشور، حل معضله عقب مانی وبیرون رفت از آنبه رشد صنعتی بود. 

 درحمایت بلاک بندی هاوتحت این نام چه دولتهای خودکامه ای نبود که بوجود نیامد وموردحمایت این یا آن قدرت بزرگ قرارنگرفت. درامریکای جنوبی ومرکزی، افریقاوآسیا، دولتهای استبدادگر که ازحمایت که ازحمایت بین المللی یکی ازاین دوقدرتبزرگ برخورداربود به کشتار وسیع مخالفان،تشدید وابستگی نظامی ـ اقتصادی،نقض حقوق بشر،تاراج دارائیهای عامهوحقوق اتباع همه درزیر چکمه های نظامیان درحمایت این قدرتها بودند جان میکندند وملیونها انسان وروشنفکروهواخواهان ترقی وتعالی کشورهایشان به قتل گاه هاکشانده شدندوهنوز ادامه دارد.منظورازنظامهای دکتاتوری،تنها ازنظامهای دکتاتوریهای خلقی وتوده ایوغیره مسمی است نبده،بلکه امپریالیزم درراس اضلاع متحده امریکاومتحدانش ،درسرکوب ونابودی ده ها رژیم قانونی که ازحماصت مردم کشورس برخورداربودندسرکوب وحشیانه نموده وبامداخلات نظامی ،عساکری امریکائی تاامروز ادامه دارد.تحت نام دموکراسی یاجهان آزادچهجنایاتی نیست که نکردندونمیکنند.تاریخ مملوازاین جنایات است وهنوزادامه دارد.این چه خوب است که حافظه انسان، این همه جنایات فجیع فرزندان بشریت رانداردوفراموش میکند.اما؛ تاریخ دردل قرنها آنراحفظ وبازگومینماید. 

 درمروری مختصرکه، نظرگذرا به عقایدونظریات لبرالیزم وسوسیالیزم وکمونیزم انداختیم،تمامی این مکاتب وسائیرین بشمولف انارشیستها بهسلطه ای دولت ارزش ومقام عالی، خیروشرورفاه وصلاح وبدبختی وجنگ را نصوب نموده، تمام منتقدان دولت،یاآنانیکه حتی دولت راعامل تمام بدبختی های بشر میدانندوآنرا میخواهند نابود سازند ازدولت استمداد میجویندتا ازطریق تصرف آن، آنرانابود سازند.بشردرطول ادوار، ازدستگاه طویل وعریض وپرمصرف آن که بردوش توده های ملیونی استوار است وبزور سرنیزه وپلیس وژاندارم،نظام راعادلانه وبزور برمردم تحمیل مینمایند.وهمچنان تمامی مصلحین بشر،به این نظام خودساخته ای بشر چشم دوخته وهمه ادعا دارندکه اگراین نظام درتصرف اشخاص مصلح وخیرخواه وفهمیده وباعلم ودانش باشد بشررا میتواندبه سعادت مقرون ساخته وجلوبدبختیهای بشررابا این نظام هیولائی ساخته بشرسد کند. 

 ازبدو پیدایش دولت، تا امروزکه اشکال متنوع وپیچیده ای ازدولتهای جهان دربرابر ادعای خوشبختی کامل انسان عاجز مانده ومورد اعتراض وتعویض وزوال آنرا میخواهند . اما تجارب تاریخی نشاندهنده آنست که این قضاوت نسبی است،نمیخواهم باردیگر به بحث تشکیل دولت ومراحل تاریخی تکامل دولت وانواع آن داخل گردم،بلکه دراین مبحث میخواهم بگوشه ای دیگری ازوظائیف دولت ومکلفیتهای دولت را ونقش دولت درمورد شگوفائی اقتصادی توضیح دارم که به موضوع اصلی ،پالسیها دولتی وسکتور دولتی اقتصادیا بخش دولتی اقتصاد برمیگردیم . نقش دولت درتاثیر گزاری ودخالت مستقیم ویا غیرمستقیم دررشداقتصادی کشورهاوبخصوص کشورما افغانستان بادرنظرداشت کمکهای اتحادشوروی سوسیالستی وناگزیری افغانستان باصطلاح عده ای دراین قید،تجربه کشورها در راه رشد اقتصادی ونقش دولت ونتائیج فعالیتهای متداوم دولتهادرتعین وسمت دهی آزادی وترقی کشوریکه درآنمنظور ازرفاه مردمان آن،اینکه چه مذهبی،رنگی،یانژادی وزبانی یاجنسی اند درنظراست.

اینجا لازم میدانم که بجای عوامل ترقی وپیشرفت جوامع ودولتها،عوامل عقب مانی که روی دیگرسکه پیشرفت وترقی است به بحث مختصربگیرم . بامعذرت! اینکه کشورعزیزم افغانستان ، هنوزدرتعالی وترقی وصنعتی شدن وشگوفان شدن بحثی ندارد.اینجا میتوان به عقب مانی وعوامل عدم پیشرفت فکرکرد تا توانسته باشیم باتشخیص این عوامل ،به بحث نقش دولتها درسیاست گذاری های اقتصادی وبخصوص دولت موجود افغانستان را به برسی بگیریم   

علل واقعی عقب ماندگی :درمورد علل واقعی عقب ماندگی بحث های فراوان ومتنوع ، ازطرف سیاست مداران ودولتداران واقتصاد دانان وفلاسفه انجام گردیده است. که پرداختن به تمامی یا قسمتی از آن نه مقدور است ونه دراینجا برایم ممکن است . صرف میخواهم سیمای این علل را کمی بطور اختصار نشانی کنم تا توانسته باشیم به بحث مورد نظر داخل گردیم : هنگامیکه ماجراجویان اروپائی درپی کسب ثروتهای بی پایان شرق برآمدند، جوامع اروپائی از نظر توسعه فرهنگ وتمدن بسیار عقب تر از سرزمینهای بودند که مورد تهاجم قرار دادند. گویند که تفنگهای باروتی به اروپا توسط مغلها واستفاده از باروت وانفجار های قلاع مستحکم توسط نقب زنی وانفجارات با باروت را شرقی ها آموخته بودند. واستفاده از سلاحهای آتشین در جنگهای داخلی اروپا،توسعه تجارت دراروپا که باعث قدرت روز افزون تجاروصاحبان صنایع وافزایش تعداد شهر نشینی را هرچه بیشتر تسریع کرد. باروت  وکاغذ وابریشم را از بازارهای شرق به غرب بردند قاره ای اروپا که به بحر احاطه بود در اثر سرما وقطع راه های خشکه  وعدم دسترسی به ثروتهای که از آن در سفرنامه های سیاهان مانند مارکوپولو وغیره چنان داستانهای از ثروت وغنایم را به گوش طبقه ای تاجر  اروپائی رساندند . که با نشر این داستانها حرص وآز تجار اروپائی را بر انگیختند وآنها را در جستجوی راه های رسیدن به این ثروتها وگنجینه ها به بحر پیمائی وماجراجوئی پرداختند. این دوران مسادف است با فتح قسطنطنیه توسط سلطان محمد فاتح در سال(1453) ، که باعث انقراض روم شرقی گردیدوهمچنان این فتح با آغاز رنسانس یا تجدید حیات علم وهنر اروپا همزمان بوده، و ترکهابا این فتح راه رسیدن اروپائیها را به ثروتهای افسانوی چین وهندوستان سد ساخته بودند.مورخین به این نظر اند که اروپائیها در صدد یافتن راه تازه ای برای نیلبه مقصود برآمدند. این کوششها که زمینه ای آغاز یکدوره ای تحول ودیگرگونی در اروپا شد که پیشرفتهای بعدی را برروی اروپا کشود. " رانسیمان "، درموردزمینه های واقعی ونقش بسیار مهم سرزمینهای دیگر  به عنوان یک منبع عظیم برای اروپا میگوید : "درمیان سایر عوامل وضیعت جغرافیائی اروپای غربی ، ارتباط داشتن به دریاها باعث شد که صنعت علوم دریائی وکشتی سازی توسعه یابد .به تعقیب آن، تجارت درطول دریاها رونق گیرد . دیگر آنکه با محدودیت منابع طبیعی درقاره ای اروپا، علاقه وکوشش جهت دست یابی به تولیدات مناطق قاره ، مانندادویه جات وکالا های پیشرفته شرق، مانند جواهرات ، چینی آلات، پارچه وغیره، همگی انگیزه ماجراجوئی بازرگانان اروپائی گردید ."                                                  در اکتشاف راه های تازه پرتگالیها واسپانیئیها پیشقدم بودند. پرتگالیها به شرق  رفتند واسپانیائیها به غرب. پرتگالیها سبز یا دماغه ای امید دسال 1445 توسط پرتگالیها بود. این دماغه که غربی ترین نقطه ای افریقا بود. برای پرتگالیها  وبعدا برای اروپائیها خیلی دارای اهمیت بود. زیرا با کشف این دماغه امید به دور زدن افریقا، واز آن طریق به شرق وهند راه یافت.  این باوروبعدا باورهای دیکری بطرف غرب واز انطریق رسیدن به شرق، آغازی بود برای چپاول وغارت چهار قاره ای جهان ما توسط سلطه گران غربی . غارت چهار قاره جهان ، بوسیله اروپا در دوران توسعه تجارت از قرن 16 تا 18 برای اروپا شراتیطی ایجاد کرد که در پیشی گرفتن اروپا از دیگران در زمان انقلاب صنعتی وبعد بسیار موثروسازنده بود. برعکس این رویداد عظیم درکشورهای جهان سوم نه تنها باعث پیشرفت وتوسعه نگردید بلکه درمواردی به قهقرا رفتند . که ذیلا با احتصار بعضی ازموارد آنرا ذکر میکنیم :

 1 ـــ یغما گری وتاراجگری مستقیم کشوهای شرق : رسیدن به ثروتهای افسانوی، اروپائیان را به کشف راهای دریائی و هجوم به سرزمینهای جدیدکشانید.سرزمینهای مورد تجاوز این یغما گران صدمات جبران ناپذیری رامتحکل شدند. بطورمثال :پرتگالیها فرانسویها وانگلیسها به هند روی آوردند که در نتیجه ونهایت انگلیسها بر هند مسلط شدندودراولین گام به قیمت متلاشی ساختن نساجی هند وتوسعه نساجی انگلیس وگماشتن دهقانان هندی به کارهای شاقه غرض تولید پخته وسایر محصولات زراعی وچپاول ثروتهای بیکران آن  باعث توسعه صنایع نساجی وزمینه های انقلاب صنعتی را فراهم ساختند. انگلیسها با آنکهصد سال قبل از اشغال کامل هندوستان، درنقاط مختلف هند مستقر گردیده بودند ودرجنگی که درسال 1757 در پلاسیاتفاق افتاد ومنجربه شکست نواب بنگال گردید،به تنها بنگال بلکه هندوستان را به تصرف درآوردند. وثروتهای بیکران قاره هند، درتصرف غارتگران انگلیسی قرار گرفت. پس از شکست نواب بنگالدرپلاسی وعقدقرار داد1757میلادی تنها اشیای قیمتی که شرکت هندشرقی وماموران آن متصرف شدندبه قیمتهای آن زمان 4 ملیون لیره استرلینگ بود.وهمواشیای گرانبها ی خارج شده ازبنگال را از 500 الی1000 ملیون پوند استرلینگ تخمین زده اند . واین درحالی است که 30ملیون مردم آن سرزمین بسوی فقر وگرسنگی سوق داده شدند، تا آنجا که سیزده سال پس از جنگ پلاسی1770 قحط سالی عظیمی دربنگال وبیهار روی دادکه بیش از یک سوم مردم این سرزمین را به نابودی کشاند.

2 ـــ تسلط یکجانبه استعمار وخرید وفروش برده وپی آمد های آن : استعمار گران، از آغاز تسلط بر آسیا وبویژه افریقا به اقداماتی دست زدند که ازیکطرف کشورهای مستعمره را از ثروت خالی واز سوی دیگر صرف کشورهای مستعره را به بازار کالا های خویش تبدیل نموده ورشد صنایع دراین کشورها را جلوزدند. تجارت برده که توسط پرتگالیها از افریقا آغز گردیده بود به چنا ن پیمانه ای توسعه یافت که اکثرا مناطق سواحل غربی وجنوب شرقی افریقا ازسکنه خالی گردیدونخستین کالا های برده وطلارا درسال 1441 وارد لیسبون کرد.پرتگالیها تا سال 1580 انحصار  این تجارت نامیمون رابدست داشتندسپس بریتانیا،هلند،فرانسه، اسپانیا، دنمارک وبعد ایالات متحده امریکا بکار تجارت ننگین برده پرداختند. البته جمع آوری برده از خاک افریقا هیچوقت بوسیله تجار یا جنبه تجارتی بخود نگرفته ، یعنی بمفهوم اینکه، ایکار ازطریق جنگ، تزویر ، رهزنی ودزدی انجام میگرفت پس از بدام انداختن آنهارا پیاده بسواحل منتقل نموده در آنجا به صادر کننده گان برده آنها را میفروختند. بعدا با کشتی به مراکز فروش حمل میگردیدند.

        3 ــ  تک  محصولی سازی کشور های مستعمره  : یکی از عوامل عمده .اصلی عقب مانی کشورهای جهان سوم تک محصولی بودن آنها است که بوسیله کشورهای استعماری ، بر کشورهای مستعمره تحمیل گردیده است. اثرات سوء تحمیل این نظام اقتصادی ، آنچنان بنیادی است که امروز هم رشد وتوسعه اقتصادی ودستیابی به استقلال سیاسی ــ اقتصادی کشورهای مذکوررا دشوار ساخنه است .

          نگاهی گذزنده بردوران تاریخی پروگرامهای اصلاحاتی  داخلی افغانستان

   پروگرامهای اصلاحی افغانستان برمیگردد به زمان تخت نشینی ،نخستین امیردودمان محمد زائی ها بنام  امیردوست محمد خان. علامه حبیبی وی را ،" شخصی جاه طلب ونرم خو وعشرت دوست اما دلاورومدبر بود که چارده زن منکوحه وصدهاسراری و52 اولادداشت و29 پسرش بعد از وفات وی درافغانستان مصدرخانه جنگیهای هولناکی شدند." میداند.امیر بعدازگرفتن کابل وخواندن خطبه بنام امیرکابل ، بنام خود . و درجرگه ای ازبرادران طی میثاقی  افغانستان را بین برادران تقسیم کردند. کشور که بین پسران تیمورشاه پسر احمدشاه بابا به هرج ومرج کشانده شده وعملا درحال تجزیه  ،بین برادران سدوزائی هاورقبای جدید خانواده های محمدزائیها وسایر خانواده ها قرارداشت . تقسیم افغانستان بین برادران محمدزائی  عملا مرکزیت دوران احمدشاهی ازبین رفت وکشور قوی ونیرومند بقول علامه حبیبی به ناتوانی وتجزیه محکوم شد.بعدازوفات امیردوست محمدخان ولیعهداش که سردارشیرعلی خان درهرات اعلان عمارت کرد دروقت تخت نشینی امیرشیرعلی خان درهرات سیدجمال الدین افغان باوی بود وپروگرام اصلاحات داخلی  وطرح اصول مدنیت جدید را به امیرسپرد اما امیردردوره ای امارت پنچساله ای خویش درجنگ با برادران وخانه جنگی گذشتاند .دراین فرصت نیز سیدجمال الدین ازکشور برآمد. 

امیر دربار دوم توجه جدی به امور عسکری کرد ومکاتب عسکری افتتاح کردواخبار شمس النهار که اولین اخبار افغانی است ، ازنشربرآمد چاپ خانه درکابل دایر گردیده که درآن کتب عمدتا عسکری طبع میگردید اولین کابینه ای وزرا، که ازدودمان شاهی امیر درآن کسی نبود تشکبل گردید.تاسیس لشکرمنظم باتجهیزات حربی وتشکیلات منظم،درهشت مرکز نظامی ، کابل، جلال آباد،شیرآباد، قندهار،کورم ،هرات ، میمنه  وبلخ ایجادگردید. 

امیر به ساختن توپ ها درکابل وهرات به تاسیس کارخانه پرداخت وکارخانه تفنگ سازی نیز اعمارگردید این توپ های ثقیل عرابه دارحتی بخارج اتزکشور نیز صادر گردیده است که نمونه های آن با علامت محراب ومنبر امارت افغانی ، درتپه ای کله مکدن درمرکزبلگراد پائیتخت یوگوسلاوی سابق هنوز هم وجود داردوموزیم این توپها درنزد صربها که به غلط فهمی آنها تشخیص نموده اند که مربوط به دوره ای ترکیه عثمانی است، خودم ازآن عکاسی نموده بوزارت خارجه وقت فرستاده ام . امیر به ادامه اصلاحات به تعین سرحدات با روسیهوایران وهند به اقدامات پرداخت . این اصلاحات مصادف به زمانی است  که روسیه درمرز هایش وانکلیسها ازپیشروی روسها وفرانسویها به قاره ای هند از "فارورد پالیسی " پالیسی پیشروی برسرحدات افغانستان راموردتائیدقرار داده وعملی ساختند. بهانه ای سفیر روسی به دربار کابل راانکلیسها بهانه قرار داده، با وحشت ودهشت تمام دست به جنگ دوم افغان وانگلیس زدند.جنگ دوم افغان وانگلیس تمام افغانستان را به جنگ برانگیخت وازهرطرف عرصه بر انگلیسها تنگ گردید باتما م پراکندگی که امیر درشمال کشور وفات ویعقوب خان پسر امیر از کابلذ برامده بود با انهم افغانها جنگ را سازمان دادند وانگلیسها با تمام قوا نتوانستند  بطور مستقیم دولت خودرا درکابل تاسیس نمایند. بنابر آن بسردار عبدالرحمن خان پسر ایر افضل خان که در تاشکند فراری بود متوسل شدند وسردارمدکور ازفرصت استفاده برده خودرا به چایکار رساند ه وبمجرد ورود به چاریکار اعلان امارت داد امیرجدید بسرعت به وضع پریشان کابل را سروسامان داد وبکمک انگلیسها درمدت کوتاهی درسراسر افغانستان امنیت را جاری ساخت.  بقول از حبیبی " ...امیردراداره داخلی شخصی دلیروستیزه جویواداره چی نیرومندی بود که ازخونریزی وکشتار مخالفان نظیری نداشت ،اما دلاورومدبروازاوضاع جهان واقف بود "  امیر به تقویت عسکری، کاخانه ضرب سکه،کارتوس سازی تفنگ سازی آهنگری توپ سازی ، دباغی، بوت دوزی، وغیره را درکابل توسعه داد.درسراسر کشور امنیت را تامین کرد. وشورشهای داخلی را یکی بعد دیگرسرکوب کرد . امیر عبدالرحمن خان کشور امن را به پسرش درحالی گذاشت که معاهده ای منحوس دیورندنیز مهر تائید گذاشته بود . 

 دوران امارت 18ساله ای آرام  امیر حبیب الله به اصلاحاتی نه قابل وصفی سپری گردید.  توام با آغاز سلطنت امیر امان الله خان،نهضت قهرمانانه ای آزادیخواهی افغانها موفقانه به نتیجه رسید.حرکت فکری استقلال خواهی وترقی خواهی افغانها مدیون بزرگترین ممثل وآزادیخواه ومتفکر افغانی سیدجمال الدین افغان است وی جهاد خودرا ضد سه عامل "استعمار ــ استبداد ــ خرافات " ازافغانستان آغاز کرد واوضاع متشنج داخلی زمینه های تطبیق آنرا دردور اول امارت امیرشیرعلیخان فراهم نشدزیرا دسائیس استعماروخانه جنگی شهزاده گان وعدم تمرکز دردولت واحد مملکت افغانستان، مانع این حرکت فکری گردید که امیرشیرعلیخان  دردوردوم توانست باتاسیس کابینه گامهای ابتدائی خط مشی آزاد ومستقل راتعقیب کرد. با آغاز جنگ تحمیلی دوم افغان وانگلیس، تحولی اندکی که اغاز گردیده بود خاموش گردید.دوران حکومت استبدادی امیر عبدالرحمن خان دوباره راه تحولات نسبی باز شد. دراثر تلاشهای فرزندان اصیل این سرزمین وروشنفکران ،بدوام نهضت استقلال خواهی افغانها درتجدید امور اداری ومدنی وتعلیم ومعارف وتاسیس مکاتب وتوسعه مطبوعات ومعرفی افغانستان جدید، آزاد بدنیا کوشیدند. 

 شاه امان الله توجه خودرابه پروژه های بزرگ انکشافی معطوف داشت اومیخواست ساختمانهای عصری درپائیتخت کشور وهم سرکهای که کابل را به شمال کشور وصل نماید وی به پروژه تعلیم وتربیه ای اجباری وآزادی زنانسخت پایبند بود.  شاه امان الله پس ازسفربه مصر،روم،پاریس،بروکسل،برن،برلین دیدن کرد وچنان تاثیری بروی گذاشت که دربرگشت بوطن خواست یکسره افغانستان را ازاین وضع بیرون کند  وی اجرای رفرمها را تشدید نمودکه درمرکز این این رفرمها واصلاحات سیستم اداره جدیدبه سبک اروپائی جاداشت که عبارت از : ایجادشاهی مشروطه وپارلمان انتخابی،سیستم عدلی مستقل وبیطرف، آزادی زنان، جلوگیری ازتعددزوجات،تعلیم وتربیه اجباری برای پسرا ودختران راشامل بود. وناگفته نباید گذاشت که ده ها وصدها رفرم غیرضروری که درعادات وسنن خانواده ها ، ازپوشسیدن لباس وکلاه فرنگی  وغیره را دربرمیگرفت شامل بود. 

این دوران مصادف است باسقوط امپراطوری های روسیه وترکیه عثمانی وسقوط المان درجنگ اول بین المللی واغاز جنبشهای ضداستعماری که با استقلال افغانستان درمنطقه روشن گردیده بود با سراسر آسیا وهند سرایت کرد. انگلیسها به اثرتجربه تاریخی گذشته میدانستند که  اگر افغانستان ازطریق مستقیم مهار نگردد برای امپراطوری وضع خطرناکی را پیش بینی مینمودند. ومداخله مستقیم انگلیس با تشویش ازدولت جدیدی بوجود آمده ای شوروی که با اعلام یکجانبه انحلام  قلمروهای روسیه تزاری که اشغال نموده بود بخاکهای کشور های مستقل داری حاکمیت را اعلام وازحق خودارادیت ملتها، ایتقلال وآزادی ملتهای ازبند رسته ای استعمار وابراز همکاری وپشتیبانی خوبش را اعلام داشت. 

 باردیگر به ترتیب دیگری به بی ثباتی کشور پراختندونهضت اصلاح طلبی را با خاک وخون یکسان ساختند . امارت نه ماهه ای چوروچپاول دزدان وکوتاه طریقان  وبدنبال آن دولتهای نادری وپسرش ظاهرشاه، دوران سلطنت آرام وتوقف رفرمها واصلاحات واتخاذ سیاست بیطرفی بدون اصلاحات دربین دوبلاک بندی ها را اتخاذ نمودند. 

 منظور اینجا ازتاریخ نگاری نیست هدف اینست که درتمام این دوران متلاطم ازتلاشها بخاطر ایجاد دولت باثبات ومتمرکر ومترقی، بدست افراد جاهل  کهوسیله در دست دشمنان افغعانستان چیزی بیش نبوده اند دوباره به اغتشاش وخانه جنگی وبی ثباتی کشانده شده است .  وافغانستان دوباره برای دوران طولانی ، نفس گیری غرض دوباره به به پاخواستن بخصوص کشوریکه، ویران گردیده وبتاراج رفته وتا هنوز نتوانسته ثبات وامنیت خویش را تامین نمایدکه بدون آن رشد اقتصادی وبازسازی کشور نامقدور وناممکن است. پیشرقت اقتصادی وبازسازی کشور،پیش ازهمه نیازمند صلح ،امنیت وثبات است . صلح، امنیت وثبات  را دولتی میتواند ضمانت، یا از آن پاسداری نماید ؛ که متکی بر قانون،مستقل ونیرومند ودارای مشروعیت قانونی باشد.  این نوع دولت، بقوای مسلح نیرومند که ثبات وصلح راضمانت کندوقوای امنیتی که که قانونیت وامنیت را تامین نمایدنیازدارد. 

 تجربه کشورهای صنعتی جهان وهم کشورهای آسیائی، افریقائی،امریکای جنوبی وامریکای مرکزی برین اصل استوار است که بدون ایجاد دولت مقتدر ومستقل که به نیروی خود متکی گردد ودربرابر نا ملایمات داخلی وخارجی توانائی دفاع ازاتباع خویش را داشته باشدوازرفرمها واصلاحات دربرابر نیروهای تاریک وبنیادگرا توان استادگی ودفاع را تامین نماید.قدرت این دولت به اساس تجربه تاریخی، بستگی به دکتاتوری ویا دموکراسی ندارد،بلکه منوط میگردد به مشروعیت آن،درتامین صلح ،ثبات، امنیت وقانونیتکه درپرتوی آن دولت بتواند ازدینامیزم وآگاهی مردم خویش غرض تامین صلح وامنیت وترقی بهره گیرد.  قبلا گفته آمد که اقتدار دولت منوط میگردد؛ به استقلال،ثبات وامنیت،که بدون این پیش شرطها انکشاف وباز سازی وترقی خیالی بیهوده است .درسایه اقتدار دولتی که متکی بقوای مسلح نیرومند که نظام را ازگزند توطئه های خارجی وداخلی مصئون نگهمیداردازثبات وقانونیت ، اتباع کشوررا درفعالیتهای مشروع وآزادغرض رشد اقتصادی ،تولید وتجارت یاری میرساند. دولت درزیر سایه قانون ونظام قضائی کشورورعایت حقوق اتباع مکلفیت می یابد تا بمسایل عام کشور ازقبیل قانونیت، ثبات، نظم عامه درچوکات قانون،حقوق اتباع، دفاع  ازاستقلال کشوروتمامیت ارضی رفاه وترقی کشوروغیره بپردازد. البته تمام این وظایف که اکثرا طرفداران نظریه ای بازار آزاد ازهرنوع مداخله دولت درامور بازار وتجارت وتولید وغیره را به دیگران توصیه میکنند اما برعکس خودشان مداخلات نا جایزوغیر عادلانه ومغایر تمام قوانینونورم های قبول شده ای خودشان، بازهم ازآن نه تنها عدول بلکه همه روزه صدها وهزاران تخلف نه تنها براتباع خود ، بلکه بر اتباع کشورهای ثالث ودولتهای دیگر به همان شیوه استعماری ، اما با استدلال دیکر وتوجیهات دیگربه تجاوز وزورگوئی ویا غرض بی ثباتی اوضاع بمداخله میپردازند وصید را بدام میگیرند. 

 بایک نگاه مختصر به دولت موجود افغانستان، که هرلحظه مقرون به خطر بحران دوباره است وثبات نسبی که توسط قوای بین المللی درراس اضلاع متحده یا ناتوبوجود آمده ازهرنگاه شکننده است.تجربه چند سال اخیر نشان داده وبارها مسئولین نظامی ناتوومسئولین نظامی امریکائی دردرگیریهای داخلی افغانستان بیطرف مانده وناظربوده اند. وبه اهستگی این نیروها در روابط شان درمیان نظامیان وقوماندانان محلیبه تفاهم وملاحظه کاریها وزدوبند ها کشیده میشوند. قوماندان سالاری برای خزیدن به قدرت وحاکمیت دولتی ونظامیان خارجی غرض دست یابی به اهداف شان درپهلوی هم قرار دارند وهردو آنرا درهمکاری با همدیگر تا امروز دنبال کرده اند وبعد ازاینهم دنبال خواهند کرد.امید های که مردم افغانستان بکنفرانس بن یا عملیات وسیع نظامی علیه طالبان والقاعده بدان دلبسته بودند امروز به سرآب میماند.بهمین مناسبت است که زمام داران وسیاست مداران امریکائی وقت وناوقت به کابل سفر مینمایند ووعده های شانرا تکرار وصحه میگذارند.اما تجربه تاریخی گویای این حقیقت است که آنها امروز هستند وفردا باکوچکترین تغیرات، افغانستان رادوباره درچنگ بحران وجنگها وتجاوزات رها خواند کرد .                                                                                                                                                                                                           دولت کار آمد و دولت  ناکار آمد : جای هیچ شک وشبهه باقی نیست که دربرابر هرافغانی بادرد ودرک، سوال جدی ترقی وتعالی افغانستان مطرح میگردد. مجموعه ای افراد درسکان رهبری حاکمیت آرزوهای وتمنیات خویش رادرسطخ کشوری، ازسطح ارگان  دولتی وآنانیکه دراپرات این ارگان مصروف  اداره یاحاکمیت کردن بر اتباع اند ویا ادعاوتعهد  درقبال مردم وترقی کشور سپرده اند دیده میشود. وهم سوال دولت خوب وکارآمد دربرابر زمامداران دولتی مطرح است. هردولت خوب وکا رآمد ازمسئولین وافراد یکه اموردولتی را بعهده دارندبه ارزیابی میگیرند.واین افراد دراعمال وکارهای شان که دردولت بعهده گرفته واجرا میدارند نه دروعده ها وگفتارها ومرامنامه های شان ، ویابعباره ای دیگر قضاوت مردم  نه در آنست که آنها چه میگویند بلکه درآنست که چه میکنند ؟  به هرترتیبی که به جواب سوال عقبمانی وعدم پیشرفت پرداخته شود جواب آن بر میگردد به مسئولین وزمامداران کشور!تمام عوامل عدم انکشاف ازقبیل : عامل مداخله خارجی، جنگها، خانه جنگی وبحران وصدها عوامل دیگررامنصوب به زمامداران ناکار آمد می اندازندیا باصطلاح : "الله ، بلا بگردن ملا ! " بخواهی نخواهی بگردن دارد. دولت که با تعاریفی متعددی که توسط دانشمندان از آن بعمل آورده اند .امروز هنوز کار آمد است اما این کار آمدی نسبی است ومربوط به آن میگردد برای چه وبرای کی کار آمد دارد. منبع همه خوشبختی ها وبدبختیهای جامعه منوط به دولت است وهم بی مورد نیست که تمام ککاتب فلسفی درقبال وظایف ،معایب،حتی موجودیت وعدم موجودیت دولتها پرداخته اند وآنرا منبع شروخیر تفکیک نموده اند.   پیشوایان مذهبی، امارت خلافت وامامت دراسلام وپادشاهان وجمهورها ودکتاتوران ودموکراتان ازبار این مسئولیت نمی توانند انکار کنند. ازابتدای  ضرورت به تشکیل دولت، از جوامع ابتدائی تا امروزی غرض ازتشکیل دولت آن نبوده که دولت متشکل شده بایدبرمردم خویش حکومت کندوایشانرا بکار وجنگ سوق دهد ومحصول شانرا غارت ودزدی کندودربار های مجلل وقصورباشان وشوکت به ثروت اندوزی زروسیم وبقتل وسرکوب اتباع خویش بپردازند. تشکل دولتهای ابتدائی که بغرض دفاع سرزمینی تولید ومراوده وتنظیم روابط مادی ومعنوی جامعه باجوامع دیگر بحیث وظایف جمعی رهگشای مشکلات جامعه بوده است. البته وظایف وتشکیلات دولتی  نزد علما وفلاسفه ازقدیم بصورت ایدیال ومدینه ای فاضله که جامعه را ازهرحیث بکمال وخوشبختی رهنمون میگردد،تلقی نبوده بلکه خود کامگی حکام ودولتها وبیکارگی وظلم وآزار دولتها به چنان درجه ای از تنفر انسانی بالا آمده که حتی عده ای فلاسفه وسیاسیون، دولت را وسیله بدبختی دانسته ونابودی عاجل آنرا میخواهند تا این طبقه ای مفتخوار که درکندوی عسل دولت جمع اند متلاشی گردند.ازحرفهای اضافی دروصف دولت ویا درمزمت دولتها صرفنظر نموده به اصل مطلب که درجوامع امروزی بحث براین نیست که دولت ضرورت است یا خیر؟ بلکه بحث بر آن است کدام دولت کارا وبسودجامعه واتباع آن وکدام دولت چپاولگر وبیکاره است ؟ 

 تمام انواع دولتهای معاصر مشروعیت خویشرا بطریقی از مردم میگیرندوبرمردم ، خویش را تحمیل مینمایند. بطورمثال دولت خود کامه ای شخصی، دکتاتور هم وقتی ازطریقی یا بطریقی بقدرت رسیدبا استفاده از قوانین یا وضع قوانین، وبه طریقی اعمال نفوذ نموده مشروعیت خودرا بدست آورده خودرا نماینده ای مردم میداند وبر آنها حکومت میکند.وهمچنان درتمامحکومات ودولتهای دموکراتیکیا دموکراتیکترین آن ازمشروعیتهای نسبی خودساخته ای شان مستقید اند، اینکه میگویم دولت دموکراتیک، بمفهوم نسبی یعنی دولت دموکراتیک وانتخابی اکثریت است، اینک این اکثریت چند فیصدی جامعه را تشکیل میدهدیاخیر ؟ سوالی دیگری است یا اینکه تصامیم این دولت دراجراء، آیا با آرزوها ومنافع، کسانیکه به ایشان رای داده اند نمایندگی میکند یاخیر؟ بازهم زیر سوال است . اکثرادر دولت های دموکراتیک معاصر دیده میشود که شعار های انتخاباتی ووعده های انتخابات غرض جلب رای صورت میگیردکاملا قابل اجرا نبوده وبسر کار آمدن زعیم وحزبی کاملا بفراموشی سپرده میشود.      فلاسفه ودانشمندان بشر، هزاران سال است که بمسئله دولت خوبوآمال مردم پرداخته اند. انواع که تا امروز بقدرت رسیده اند ازلحاظ محتوا واشکال، نظامهای را پیروی مینمایند کاملا متفاوت اند. درفهرست بزرگ دولتها، نمی توان دو دولت مشابه با هم رادید که درتمام امور وتشکیلات بهم یکسان باشند. اما ازلحاظ کلی وعمومی دولتها وهم ازلحاظ فورم شکلی خویش ووظائیف اجرائیوی ، به انواع متعدد تقسیم میگردند.با انها کاری نداشته، صرف بیک کلمه باید تاکیدصورت بگیرد که بدون دولت، بازارها وسایرنهادهای اصلی جامعه مدرن ازکار خواهد افتاد .اینکه سیستم های عریض وطویل ازادارات وتشکیلات دولتی وصدها هزار کارشناس رشته های مختلف در آن مصروف اند وبکار دولتی میپردازند، نیز بیهوده نیست! یا اینکه تمام اتباع کشوردرادارات بیروکراتیک وفاسد دولتهای تیپ آسیائی وافریقائی بطریق کهنه ، سرگردان وناتوان ودرمانده اند که بدون رشوه وسود جوئی دولتیان درچندین مقام کاری ساخته نیست نفرت انگیز است، اما باآنهم دولت چیزی را عرضه میکند که مردمبدین دکان مراجعه می نمایند ومتاع خودرا باهزار مشکل وانتظار بدست می اورند. دولت کالای راکه عرضه میدارد، وبه قوانین مشخصی نیازداریم واین قوانین نیزبایدساختارسازمانی محکمی را درپس خود داشته باشد،باید درمقابل منافع فردی، بگونه ای منافع عمومی نیز درقالب سازمان یافته ای وجودداشته باشدهرچند که ناقص باشد، برای حفظ جریان داد وستد به چیزی فراتر ازعرضه قوانین نیاز داریم. یعنی انسان به  "کالاهای همگانی " مثل جاده،مکتب وشفاخانه... نیاز دارد. 

 آنانیکه طرفدار نظریه ای برچیدن دولت اند، بیشتر به دولت چسپیده اند. فراخوان  مصرانه ای هواداران نظام بازار آزاد، برای برچیدن دولت دجوامع سرمایه داری در اواخر قرن بیستم فقط توزیع عادلانه را فلج کردوبه هیچ وجه از اهمیت دولت نکاست. انقلابیونی که  برای برپائی نظام کمونیستی نبرد کردند قرار بود امحای دولت رادرپی داشته باشد، درنهایت دستگاهی بروکراتیک سرکوب گرانه وبی کفایت را بوجود آوردند که اکثرا  به بقای نتوانست ادادمه بدهد.  

 برمبنای تجارب تاریخی ونفوذ فراگیر دولت همچون یک نهاد وعامل اجتماعی؛سیاسی ، اقتصادی ازجمله پدیده های عام ومشخص بخود است که از فقیر ترین کشورهای جهان تا پیشرفته ترین کشورهای مرفه سرمایه داری ، نبودن دولت را نمی توان به تصور گرفت. البته این بدان معنی نیست که ازلی وابدی بودن دولت ویااینکه دولتهای موجود نیازهای را برآورده ان، تفاوت بین لزوم دولت درحیات ما بطورهمیشگی، ونقص عملکردهای ناقص وآزار دهنده ای دولتها منشاء اصلی سرخوردگی مارا فراهم می سازد. درتجربه وتحلیل علل کار آمدی برخی دولتها ونا بکاری برخی دیگر، در ارزشمندی نسبی آنست.البته برخی دولتها به نسبت دیگران کار آمد تراندبا آنکه رضایت متندی عاجل ببارنمی آورند اما باز هم دردراز مدت تجربه نشان داده، بهتر بوده اند. از آنجاکه تجزیه وتحلیل دولت،واشکال وسیرتاریخی آن ، پدیده ای به اندازه طول تاریخی دولتها، وسیع وطولانی است.صرف اینا ازتوضیح مختصر ازاشکال " وظایف دولت" استودراین شکل دولت نیست که محتوای کارآمد دولت را تعین میکند، برعکس محتوای کاآمدی دولت است که شکل آنرا میسازد(منظور از شکل ومضمون به مفهوم فلسفی آن نیست . بطورمثال : غرض توضیح، فرضیه ای دولتی فردی یا اشرافیت سلطنتی؛ می تواند مشروطه ودارای کارآمد، اجتماعی ، اقتصادی خوبی داشته باشد.یا جمهوری دموکراتیک میتواند کارآمد اقتصادی ـ اجتماعی خوبی نداشته باشد وهمچنان برعکس آن. کارآئی دولتها بسود انکشاف وترقی از مسائلی است که به دولتدمحتوا وارزش وافعی میدهد. دولتی کارااست که متکی برحد اکثر امکانات رفع نیازهای جامعه وآینده ای آن متمرکز باشد.باتعریف کردن بسیار مشکل خواهد بودکه نقش دولت را درسمت کارآئی ودولت بیکاره یا نا کار آمدرا بادادن ضریب های ارزشی جامعه تعین ووظایف آنرا مشخص ساخت.بخصوص  امروز این مسئله ازمسایل پیچیده ومورد بحثنه تنها در جوامع مترقی وپیشرفته وهم درعقب مانده ترین کشورهای مورد بحث است نه تنها امروز بلکه دردیروز درطول تاریخ مورد سوال ومناقشه بوده است.  

 بهمین مناسبت است آنانیکه سکان دولت رابدست میگیرند، احساس سکانداری میکنند میخواهند دروادی پهناور ونامحدودیکتازی نمایند وهمه چیز را نادیده انگارند.دربین ما افغانها مثلی استکه گویند : آنانیکه بر سکانداری دولت دست یافتند، گوش شان کر، چشمها کوروزبان باز است.وقتی ازسکان پیاده گشتند،چنان به معقد به زمین میخورند که گوشهاشنوا وچشم بینا امازبان لال میگردد.

 منظور از توضیحات متعددوپیهم اینست تا مسئله ای راکه میخواهم درارتباط شناخت ساختار ونقش دولت، روابط دولت وجامعه وبخصوص وظیفه ای عمده واصلی دولت که به توسعه وانکشاف چگونه کمک می رساند روشن گردد.  صرف نظر ازتمام تعریف ها مختلف ایدیالوژیها وفلاسفه های مختلف ازدولت،بیک تعریف عمومی دولت به نظر "وبر" مجمعی اجباری است که قلمرو، ومردم تحت پوشش خودرا کنترول میکند  اکتفا ورزیم ، مورد سوال است که این پوشش به نفع کی وبه چه شکل است موردبحث نگرفته ، از آن صرفنظرنمودهف بسوال دیگریکه مردمی که تحت این پوشش قرار گرفته اند ازچه مزایای این دولت بهره مند اند؟ ؟ 

ازوظایف ابتدائی وکلاسیک دولتها، تضمین نظم وجنگبوده ، اما امروز درجهان معاصر نه تنها تقویت نظامی تضمین نظم، بلکه تحول اقتصادی وتضمین حداقل رفاه نیز در وظایف ضروری دولتها شامل است. 

همین مسئولیت جنگی وتضمین کننده ای نظم، وظیفه ای است که به دولت امکان میدهد به آسان ترین نحو خودرا به عنوان کار گذار منافع  همگانی اجتماع مطرح کند ومسئولیت جنگی یکی از توجیهاتی است که بموجب آن خشونت درانحصار دولت قرار میگیردوجلوگیری ازآشوبهادرداخل کشور توجهی دیگریست کهبازهم دولت خودرا بحیث کارگذار منفع همگانی اجتماع مطرح میکند.بطورمثال درسطح جهانی امروز توجهی مسئولیت دولت بوش دربرابر دولتهای جهان ومردمان بحیث کار گذار درجامعه ای جهانی ودولتهای جهانی است، کسی خواسته باشد یانه! ایشان آنرا درسراسر کره ای خاکی بدوش میکشند. آنچه پس از فروپاشی دولتها رخ میدهد دست کم تا حدی باردیگر وباز بیانگر درستی چنین ادعا است. البته این ادعا را مردمان ما بخوبی درک میکنند. البته اینادعا درشرایط موجود افغانستان سبب میشود تا سایر نقشهای دولت در پرده بماند. یاکمتر جلا یابند. وقتا که مسئله موجودیت القاعده وطالبان وجنگ مطرح است، مسئله بازسازی ومبارزه باموادمخدر جلای ندارد.بازسازی به ساده سازی ومیارزه بامواد مخدر، به رونق تجارت وزرع ورواج مواد مخدررواج می یابد.

 پراکتیک متداوم زندگی سیاسی ـاجتماعی ـ اقتصادی ـ  اصالت رهبران درمحدوده ای عقاید سیاسی وایدیالوژیک شان نه تنها تئوری دولتها درعرصه دولتهای جدید، بخصوص ذولت اتحادجماهیرشوروی درمقابله با اتحادکشورهای امپریالیستی بالاخره داخل جنگ سرددعرصه بین المللی گردیده ورسالت کشورهای سوسیالستی و سرمایه داری به رهبری وقیادت آن  ، درعرصه های سیاسی ، نظامی ، اداری، تا جنگ سردوبلک بندیها  اسیربوده است. باآنکه تعریفهای جدید ازعصرجدید ازمرحله ای جدید وعص زوال استعماری وظهوردولتهای جدید ومستقل ملی دارای برنامه ای راه رشر اقتصادی مستقل وگذار ازعقب ماندگی اقتصادی به جامعه پیشرفته مطرح بود ونمونه های این دولتهای ومدلهای جهانی آن نیز وابسته به اقتصاد شوروی، که درآن عمده بودن سکتور دولتی اقتصادی، ایجاد پروژه های زیر بنائی وحمایت ازبورژوازی ملی ودرسیاست تعقیب بیطرفی فعال وعدم وابستگی به بلاک بندی های نظامی وتکیه برصنعتی شدنکشور ودرنهایت گذار از مرحله رشد سرمایه داری به سوسیالستی! البته نا گفته نماندکه دولتهای متشکله این مرحله اختلاف شان برسر هژمونی طبقاتی بود. تئوری دولت معاصر که عرصه های گسترده ای مانند عوامل اقتصادی، طبقاتی، سیاسی،ایدیا لوژیک دردولتهای معاصر، چگونگی تبین ماهیت دولت، طبقه ای حاکم ازنظر اقتصادی وطبقه وقشر حاکم از نظر سیاسی، اشکال گوناگون دولتها، ائتلافهای طبقاتی وسیاسی وارتباط آنها بادولت، طبقات حمایت گروعرصه های گوناگون مبارزه برای کسب قدرت را در بر میگیرد. اما درجنبش عملی، درک دگماتیک وبسیار ساده شده درجنیش غالب است که افغانستان ما نیز درهمین چارچوب قرارداشت وامروز بدتر از دیروز قرار گرفته است. تا آنجا که مربوط امروز ودیروز ما در افغانستان میگردد. آنست که هیچنوع تحلیل وارزیابی انتقادی ازدولتها صورت نگرفته ونتائیج فاجعه بار دیدگاه ها که همه اشکال دولت را دریک کاسه میریزند ووظایف دولتها رابحیث وظایف دول دکتاتور خلاصه نموده برخورد همسان واعمال زور همسان را بحیث ابزار توسط دولت مرعی ومجاز میدانیم. وقتی باتحلیل مختصر ونارسای فوق اوضاع تاریخی کشوررا درنظرگیریم که گذار از حاکمیت های زمان امیر عبدالرحمن خان که تلاش برای دولت مرکزی وبرون رفت ازبحران توام با استبدادخشن ودکتاتوری با وابسته به استعمار انگلیس بود،بتدریج دردوره ای شاه اما نا الله، تبدیل دکتاتوری خشن ودولت مستعمره از لحاظ سیاست خارجی،  تبدیل به شاهی مشروطه ومستقل گامهای اولی را برداشت.

 باردوم ازدکتاتوری خشونت آمیز سلطنت مطلقه وآغاز دهه ای دموکراسی یا مشروطه باید فرق گذاشت. اگر قبو ل کنیم بصورت عام مفهوم که دولتهای ازامیر عبدالرحمن خان الی دهه دموکراسی همه ای این دولتها وحکومات همسان ابزار حاکمیت فئودالها بوده اند مثلیکه دیروز دراشتباه بودیم، درباره ای دولتهای آینده نیز اشتباه خواهیم کرد وزمینه های اساسی اتحاد واتحاها بغرض استقرار صلح، امنیت واستقلال وبازسازی ورفاه اجتماعی رامغشوش وبرهم خواهم زد وزمینه حاکمیت های خشنی قرون اوسطائی  مذهبی بنیادگرا را دوباره برسر مردم کسور تحمیل خواهند شد.                                                                                         حوادث تاریخی سالهای اخیر که ملامتی ان اکثرا بر دوش روشنفکران وآزادیخواهان ترقیخواه سنگینی میکند، ناشی ازشتبزدگی، آرمانی برای ترقی ورفاه بوده که ازدولت بحیث ابزار ترقیخواه ونامهای مختلف استفاده شده ومیگردد. 

 باصطلاح دهه ای آزمایشی دموکراسی، که بنیاد آن برتغیرات اقتصادی ـ اجتماعی ، پلانهای پنجساله ای اول، دوم وسوم زمینه سازی گردیده بود، با بن بست وبحران همرابودکه درپایان آن باتعویض شاهی به جمهوری تبدیل گردیدامید های توده های مردم وروشنفکران تحول پسند باستایش ازجمهوری برای پیشرفت سریع آرمانی، درمدت کوتاهی چندساله به یاس نشست.امیدهای را که جمهوری زنده نموده بودبرآورده نتوانست ودولت جمهوری خودش به بن بست نشست، زیرا درک ساده ازجمهوری بجزء احیای دوبار ای دکتاتوری بازهم فردی ارمغانی نداشت.بادرنظداشت اینکه جمهوری داودخان باطرح پلان هفت ساله که بکمکهای خارجی وابسته بودوحل قضایای اطراف افغانستان باکشورهای همسایه وقدرتهای بزرگ، که همه آن ، باری بزرگی بردوش جمهوری ناتوان چنان سنگین بود که بجای برداشتن این بار سنگین، متوجه استبداد وبرگشت به دکتاتوری فردی، غرض سرکوب، راهی باقی نمی ماند. تشکل احزاب ومبارزات روشنفکران دهه دموکراسی نمی توانست درمحدوده ای جنبش صرفا توده ها وکارگران ودهقانان باقی بماند، این جنبش که آغاز جمهوری زنگ خطرشرکت  نظامیان راوتقدیر نظامیان که درمقام حامیان عرش اعلای ترقی وآزادیخواهی ورفاه مردم قرار گرفته بودند،جمهوری آرمان گرائی ضدذولتی واداره ای دولتی رادرنظامیان بلند برده بود. این گرایش نه تنها درنظامیان جناح چپ وراست بلکه درمیان میانه روان ، خط وسط ازرشد سریع برخوردار بود.

  نقش دخالت دولت در تحول اقتصادی  : تا اینجا نقشهای مختلف دولت را در عرصه های مختلف ، که از نظامی وقدرت دفاعی کشور ووضع امنیت داخلی ، جنگ وصلح و درچوکات نظم وقانون ، رعایت  آزادیهای افراد و حمایت از اتباع که درقلمرو دولت که سلطه ای خودرا بر آن اعمال میکند بحث صورت گرفته، که در جمله وظایف دولت ،  حمایت از اتباع  حالات وانواع مختلف وحالات متنوع را ازدوران جنگ تا صلح ویا بحران وهرج ومرج وبی قانونی یا حمایت از اتباع دربرابر امراض وبلایای طبیعی واجتماعی وهمچنان تامین وعرضه خدماتی را که دولت بحیث ارگان اقتدار وحکومت کردن بر قلمرواتباع خویش ، نه بحث ارگان اخلاقی وعاطفوی ، بلکه بحیث  ارگان متعهد ومسئول به اتباعش نه تنها تعهد میسپارد بلکه مشروعیت  اش به آن وابسته است. دولتهای امروزی علاوه بر وظایف کلاسیک  اجرای نظم وامنیت ودفاع از اتباع اش دربرابر جنگ وصلح، دخالت در تحول اقتصادی وسمت  دهی این تحول را با وسایل وذرایع وامکانات وسیع که از طریق قدرت دولتی در اختیار دارد نیز میتوانند میسر سازند. که من صرف در این بحث به همین نکته اخیر  که امکانات تحول اقتصادی است  بر وظایف دولت تاکید میگذارم . با آنکه دربحث لبرالیزم وآزادی "لسه فر" با تاکید بیشتر وروشن تر شدکه نظریه لبرالیزم را شگوفائی قلمروهای آزادی انسان ، عدم دخالت دولت درتجارت احتوا میکرد که اصول لبرالیزم بحیث اصول آزادی انسان وشگوفاهی استعداد های فردی آن ورعایت آزادیهای انسانی باعث شگوفائی تجارت از قیود فئودالیزم واستبداد قرون اوسطائی گردید . اینکه لبرالیزم مداخله دولت را درتجارت وموانع فئودالی را از سر راه تجارت بر میداشت خود به چنان دولتی متکی گردید که دربحثهای قبلی به آن دولت سرمایه داری یا بوژوازی و دولتهای استعماری وامپریالیستی نام بردیم رسید وهمچنان به تکاملی از دولتهای امروزی ارتقا نموده ، که نه تنها در امور اقتصادی اتباع خویش ، بلکه در سراسر جهان جائیکه منافعش ایجاب نماید به آشکار ترین تجاوزات ووحشیانه ترین اشغالهای مستقیم پرداخته اند ومسپردازند .  طوریکه قبلا گفته آمد که در پایان جنگهای بین المللی اول ودوم بربستر ناسیونالیزم که در انقلاب فرانسه حاکمیت مردم را جایگزین حاکمیت پادشاه ساخت، برای نخستین بار درتاریخ همه مردم یک کشورــ همه طبقات،وافراد آن برای دفاع از سرزمین خویش بسیج شدند . که این روان ملی گرائی تنها به فرانسه باقی نمانده ، با جنگهای انقلابی مفهوم ملی گرائی به کشورهای اروپائی، اولتر ازهمه به آلمان،ایتالیا واسپانیا کشیده شد .با بوجود آمدن نیروهای ناسیونالیستی دربالکان( البانی، بلغاریا،ترکیه اروپائی،یوگوسلاوی ویونان )باعث تغیربیشتر نقشه ای اروپا گردید بامتلاشی شدن امپراطوری عثمانی (1805 ــ1913) دولتهای ملی جدیدی بوجود آمد وباعث عاملهای جنگی 1914 بین المللی اول را کمک کرد. وهمچنان جنگ دوم جهانی بر چنین زمینه ها وتقسیمها بوجود امد. بدنباله این بیداری ملی در آسیا وافریقا ونهضتهای جدید ترقیخواهانه درافغانستان، مصر ، ترکیه ،هندوستان وهمچنان جاپان که دربرابر استعمار وامپریالیزم مقاومت نمودند بعد از جنگ بین المللی دوم نهضتهای ملی گرایانه وآزادیبخش پشتیبانی نیرومندی کمپ سوسیالیستی را درهمه ساحه ها بدست آورد از سیستم مستعمراتی انگلیسی ، هند،برماوسیلان و گینی به استقلال رسیدند. این موجی از تشکیل دولتهای  جدیدا به ازادی واستقلال رسیده دربین مردمان آسیا وافریقا وامریکای لاتین نیروی عاطفی نیرومندی برای رسیدن به استقلال سیاسی واقتصادی واقعی وسازمان دهی بهتر منابع اقتصادی وفرهنگی خودشان بحرکت واداشت که دروجود عده ای از رهبران این دوره تلاشها در افغانستان دوره امانی ،ترکیه،مصر،عربستان سعودی،هند، چین، وآرزوهای وحدت اعراب و افریقا از خواب قرون به حقیقت مقرون گردید. ضمنا درمیان دوجنگ جهانی اول ودوم وبعد آن تامدتی روحیه ناسیونالیزم اقتصادی متکی بخود بودن بشمول بزرگترین کشورهای سرمایه داری وسوسیالیستی برجهان ، حکمفرما بود وبخصوص توسط بزرگترین کشور سرمایه داری طرفدار بازار آزاد امریکا، بشدت دنبال میگردید. وهمچنان از طرف اتحادشوروی و جاپان والمان وچین تا این اواخر ادامه داشت.     ایالات متحده با وضع مقررات شدید گمرکی واخذ مالیات سنگین از واردات گوناگون، عملاکشورهای دیگر جهان را نیز وادار به پیروی از اصول خود ساخته بود، که دردودهه ای بعداز جنگ جهانی دوم با شکست روبرو گردید وعملا معلوم گردید که چنان ملی گرائی اقتصادی ومتکی بخود بودن برای هیچ کشوری یایکی از کشورها مقدور نیست وکار این جهان هرروز بر داد وستد های قرار دارد که دولتهای امروزی مجبور انددر چوکات آن منافع خویش را تنظیم نمایند. در عمل ثابت شد که هیچ دولت وملتی که هر اندازه بزرگ وثروتمند باشد مانند امریکا وشوروی جاپان وغیره نمیتواند در امور اقتصادی، از دیگران بی نیازباشد. احتیاج بمواد خام، نیروی کار، بازار فروش محصولات ببازار هااز نیازمندیهای است که همه به آن به ترتیبی به آن بستگی دارند . درصورت عدم فراهم آوری مواد خام ونیروی کار وبازار فروش کشورها مجبور میگردند کمتر تولید وکمتر فروش نمایند یا قیمت تر تولید کنند. که در هر صورت این همه پیشرفت وثروت نصیب آنها نمیگردید. میگویند:  " آنان که غنی تر اند محتاج تر اند! " وحریص تر اند . اینکه بعضیها بازار آزاد شنیده اند وهم شنیده اند که معجزه بازار آزاد یعنی این امریکا وجاپان واروپای غربی است  وبس . یکسره مانند مقوله ای فدرالیزم را بقول نویسنده مقاله ای بحیث نسخه ای همه مرضها، " مسهل قبض کشای همه بیماریها  " تشخیص داده اند واز آن استمداد میجویند. این بازار آزاد وتئوری لبرالیستی باز ار که قبلا از آن یاد آوری گردید بصورت ناب در هیچ جای از کره ای ارض، این میکانیزم نه بوجود آمده ونه ممکنست بوجود بیاید ومعکوس آن تئوری  تمرکز دولتی اقتصادی نیز نه مقدور است ونه مفید بحال جوامع امروزی کشورهای جهان.   بخصوص درشرایط دشواری امروزی که خلای پیشرفت وتوسعه اقتصادی بین کشورهایپیشرفته صنعتی وکشورهای عقب مانده زراعی وتک محصولی یا چند محصولی ، ثروتمند ونادار خلای بزرگتر از پیمانه ای اوقیانوسها دربین این کشورها واقع گردیده است که در دوران تاریخی کوتا یا طویل ممکن نیست به  آسانی آنرا بسود توسعه  وانکشاف اقتصادی پر کرد.                                        تجربه کشورهای درحال رشد یا عقب افتاده ، غرض رسیدن بدرجه ای ازرشد وصنعت نیازمند دخالت دولت درتحولات اقتصادی است. نه تنها نیاز مند است بلکه بدون مداخله وتعین دقیق پالیسیهای سیاسی واقتصادی واجتماعی وایجاد نظم ودسپلین وقانونیت نظام دولتی محکم مقدور شده نمیتواند.امروز وقتی به اقتصاد جهانی بحیث یک کل دیده میشود ،نمیتوان قیاس کرد که کشوری همچو افغانستان ، درکجای این  اقتصاد وپیشرفت ومنفعت جوئی میتواند این خلای عقب ماندگی را پر نماید، که اکثرا به تصور من در دنیا هیچ جائی ویا بانکی ویاکشوری ، پول بی صاحب وامکانات رایگان که غرض توسعه اقتصادی بدرد ما بخورد، وجود ندارد. یااینکه غرض توسعه وانکشاف کشورها ازآن استفاده گردد.تمام پولهای جهانی دارای صاحبان اصلی خویش اند واین صاحبان بجزء غرض بهره گیری وتضمین های قوی قانونی ودولتی نمیتوانند پولهایشان را درتصرف دیگران قرار بدهند.هیچ کس وکشوری به عمران افغانستان نمی پرازدتا زمینه های وعوامل فوق یعنی ثبات وامنیت وتضمینهای حقوقی ودولتی درسطح بین الملل وباز پرداخت ها وسود های پیش بینی شده ای از منافع این شرکتها وبنگاهها وبانکها وموسسات اقتصادی وغیره راتضمین ننمایند وایشان را مطمئن نسازند تا سرمایه گذاری کنند. که تجربه تاریخ درمورد همه کشورهای جهان آنرا به ثبوت رسانده است . وافغانها نیز در جندین دوره تاریخی مکررا بدان دلبسته اند واز این چشمه یابهتر است گفته شود سهراب نه تنها تشنه،بلکه خون آلود وویران وتاراج برگشته اند. من قبلا عوامل حقیقی عقب ماندگی را بصورت مختصر تحت همین عنوان ذکر کردم این بمعنی انست که عوامل عیر حقیقی یا مجازی یا فریبنده عقب مانی کشورها نیز وجود دارد. بلی همینطور هم است این درست است وبه آن علمای اقتصادی وسیاسی وجامعه سناسان متفق النظر نیستند ومورد اختلاف است. که این عوامل عقب ماندگی مجازی یاخیالی یافکری راکه کشورهای استیلا گر واستعمار گر که اکنون ظاهرا از کشورهای مستعمره خارج شده اند غرض سرپوش گذاشتن براعمال تاراجگرانه سلطه دوران استعماری مطرح ساخته اند وآنرارواج وداخل دروس ومباحث علوم اقتصادی واجتماعی وسیاسی نموده اند. استعمار گران خواسته اند که ثابت کنند که عوامل اصلی نابسامانیها وعقب ماندگیهای این کشورهای آسیا افربقا وامریکای لاتین دربطن این کشورهاوناشی ازشرایط طبیعی واجتماعی حاکم بر آنها ریشه دارد. ریشه های فقر وبدبختی عدم توسعه اقتصادی وفرهنگی هرچند ازعوامل مهم وانکار ناپذیر عقب ماندگی این کشورها است لکن ریشه در دوران استعمار کهنه ونو دارد. این کشورهای فقیر، ولی نه بر سبب عدم برخورداری ازمنابع وامکانات طبیعی ونه به علت نداشتن خواست  وتوان پیشرفت،بلکه بانجهت که از منابع آنها غرض گردش چرخهای صنعتی کشورهای پیشرفته استفاده میکنندعقب مانده اند. بهارمیگوید :

 

بخاک مشرق از چه رو زنند ره          جهان خواران غرب واولیای او

گرفتم آنـکه دیگ شد گشاده سر             کجاســــت شرم گربه وحیای او

 

اینکه کشورهای عقب مانده یاتوسعه  نیافته هیچ تقصیری  ندارندمنظوری ندارم تنها اکتفا به بیت مولوی مینمایم که :  دیگ را گرباز ماند شب دهن       گربه را هم شرم باید داشتن !       از ایجاد صنایع مادر جلوگیری مینمایند  ومحصولات زراعی شان را مطابق نیاز صنایع خویش سوق میدهند یک محصولی ویا چند محصولی راتحمیل مینمایند وببازار کلاهای مصرفی کشورهای استعمارگر متکی گشته وسایر عوامل باعث گردیده که این کشورها نتوانند  از فقر رهائی یابند ودر گروکشورهای صنعتی باقی میمانند. استعمار گران تئوری های ابداعی علل عقب ماندگی را بگردن این جوامع انداخته ، راه های حل های نیز ارائه میدارند هم مرض را بجان این جوامغ تزریق مینمایند وهم دوارا نیز غرض معالجه تجویز مینمایند. تجربه نشان داده که طی نیم قرن گذشته وضع اقتصادی اجتماعی این کشورها نه تنها بهبود نیافته ، بلکه وخیم تر شده است . عوامل عقب ماندگی مثل جفرافیوی ( محاط به خشکه ویا بحرو اقلیم ومحدودیت منابع زمینی وزمین های زراعی وغیره )، عامل بژادی،فقرمنابع معدنی ،فقدان استعدادکارفرمائی وخلاقیت، کمبودی  متخصص،کمبود سرمایه، تکنولوژی وعامل جمیعت وغیره میدانند.   تجربه تاریخی رشد صنعتی کشورهای صنعتی نشان داده است که عوامل فوق در امتزاج با هم باعث توسعه میگردد. اما کشورهای درحال توسعه این زمینه های  را قرنها قبل ازدست داده اند وامروز همه ای این عوامل فوق درتصرف کشورهای چند قراردارد، که ادعای حکومت کردن بر جهان را دارند متمرکز است. غرض توسعه برای کشورهای عقب مانده دوراه باقی میماند.

اول اینکه : به  امید توسعه وصنعتی شدن به دامن یکی ویا چند ی از این کشورها خودرا گره بزند عاملهای توسعه را که به طریق خودشان  فراهم سازند. که اول این اصل مقدور وممکن است یا  نیست سوال بر انگیز است ، با فرض اینکه ممکن گردد ، آیا ممکن است ضمانتهای توسعه اقتصادی ورفاه را ببار آورد؟  که افغانستان امروزی این چانس را با گذاشتن سالها ، سالها آرزومندی وامید های عده ای از روشنفکران که با نام امریکا ، شکر به دهن شان آب میگردید . باید متوجه بشوند که این فرصت رابدست  آورده اند اما متاسفانه آنرا بدست ملا وچلی وطالب بار دیگرسپرده اند ، یا میسپارند. که عملا دیده میشود سپرده اند. دوم اینکه راه دیگری برای بیرون رفت غرض توسعه اقتصادی وصنعتی کشور وجود دارد؟. یا خیر ؟ اگر وجود دارد ، پس کدام است  .تجربه تاریخی کشورهای صنعتی  وکشورهای درحال توسعه که طی کمتر ازدودهه راهی را غرض توسعه اقتصادی وصنعتی پیموده اند وجایگاه خودرا درتوسعه اقتصادی جهانی وبازار جهانی  یافته اندنه تنها بیشتر بخود متکی شده اند ، بلکه شگوفائی اقتصادی را بار آورده اند . کشورهای مثل چین هندوستان کوریای جنوبی وجاپان  وعده ای دیگر با برگشت ها وتحریمها باز هم به نتایج درخشانی درسمت انکشاف وتوسعه ورشد اقتصادی ورفع نیازمندی های اولیه اتباع خویش ، مثل : فراهم آوری خدمات صحی ارزان ، مسکن، خدمات تعلیم وتربیه فرزندان کشور،جلوگیری از مرگ ومیر اطفال ومادران وتاحدودی ایجاد اقتصاد دارای پایه های استوار متکی بخود گردیده اند، مثل کیوبا،عده ای از کشورهای آزادشده از اتحادشوروی ، مصر،وعدهای از کشورهای امریکای لاتین کشورهای محدود آسیائی وغیره اند. وهم باید نا گفته نماند که افغانستان نیز طی اضافه از دودهه دراین راه باخزش سنگ پشت توانسته بود که حد اقل زمینه های ابتدائی صنعتی شدن وتوسعه را درطی سه پلان پنجساله  پایه گذاری نماید. که طی یک هه اخیر همه مورد تجاوز وچپاول وغارت قرار گرفت که طی عنوانئ قبلی"  نگاهی گذرنده بر دوران تاریخی پروگرامهای اصلاحاتی داخلی افغانستان" بیشتر توضیح گردیده است ، که از تکرار آن خودداری میگردد .  دربحثهای قبلی ، در" کار آمدی دولت ونا بکاری آن"درمقایسه نسبی ارزشمندی دولت هابسود انکشاف وترقی وتوسعه اقتصادی گفته شد که این فورم وشکل دولت (جمهوری یا جمهوری دموکراتیک یا شاهی یا شاهی مشروطه وغیره) نیست که  به دولت محتوا وارزش دولت کار آمد را میدهد، بلکه بر عکس  درتجزیه وتحلیل کارآمدی وناکار آمدی نسبی دولتها درطول تاریخ ،مسئله ایکه، چه نیاز های را بر آورده میسازند ویاچه اعمال ناقض منافع اتباع رابه منصه ای عمل قرار میدهد. که اولی باعث رضایت ودومی سرخوردگی اتباع را فراهم می آورد.ممکنست که دولت فردی یا اشرافیت سلطنتی ، مشروطه ودارای کار آمدی آجتماعی، اقتصادی خوبی باشد.یا برعکس جمهوری دموکراتیک ...میتواند کار آمدی اجتماعی، اقتصادی خوبی نداشته باشد. وهمچنان. کار آئی دولتها به سود انکشاف اقتصادی واجتماعی وترقی جامعه از مسایلی است که به دولت محتوا ومضمون وارزش واقعی میدهد. دولتی که متکی برحد اکثر امکانات رفع نیازمندی های جامعه وآینده ای آن متمرکز باشد( مراجعه به ص. ) دولتی است کارا .

 برمیگردیم به انتخاب راه دوم :تا اینجا گفته آمد که غیراز دولت کار آمد که وظایف توسعه وانکشاف اقتصادی ورفاه اجتماعی را بعهده بگیردودراین وادی پهناور اتکا ء به نیروی های داخلی وایجاد زمینه های مطمئن امنیت داخلی وخارجی وتوام به آن ایجاد زمینه های قانونمند اعتبارات وتضمینهای قانونی که متکی به استفاده از ظرفیتهای داخلی وداخل شدن یا پیدا نمودن جای یا موقف دربازار جهانی وغیره ، که به دادن فرمول ها وتوصیه ها وتقلیدها وکاپی کاری ها از مدل های اقتصادی، تاریخی گذشته میسر شده نمیتواند،بلکه کار را هرچه بیشتر دشوار تر میسازد. ازهمه اولتر در سرلوحه ای این راه که ما آنرا " انتخاب راه دوم" نام نهادیم، به " باز اندیشی در خود گردانی "بیشتر نهفته است. غرض توضیح بیشتر مجبوریم دوباره به مطالب قبلی برگردیم که گفته آمد : به نقش دولت که : درکشوری چون افغانستان به هیچصورت مجاز نیست این نقش را نادیده گرفت یاکم بها داد وتنها اتکا به دست پروردگار "بازار آزاد" نمایم ونقش دولت رادر رشد اقتصادی وبخصوص بازسازی، که هنوز در افغانستان آغاز نگردیده ، منابع وذخایروسرمایه وامکانات را درمعرض حراج قرار دهیم . بازهم قابل تذکر است  که کشوریکه کاملا ویران گردیده وتا هنوزنتوانسته ثبات وامنیت خویش را تامین نماید. برای رشد اقتصادی وبازسازی کشور راهی درازی درپیشرودارد. پیشرفت اقتصادی وبازسازی کشور، پیش ازهمه نیازمندصلح، امنیت وثبات است. صلح، امنیت وثبات را دولتی میتواند ضمانت  ،یا از آن پاسداری نماید که متکی بر قانون، مستقل ونیرومند ودارای مشروعیت قانونی باشد. این نوع دولت، بقوای مسلح نیرومند که ثبات وصلح را ضمانت کند وقوای امنیتی که قانونیت وامنیت را تامین نماید نیاز دارد.(مراجعه به.ص    ).با تصور تامین شرایط فوق، مسئله " باز اندیشی درخودگرادانی "وتامین نیازمندی های جامعه ورشد اقتصادی وصنعتی ساختن کشورازمسایلی است ، که دربرابردولتی که کدر رهبری یا ارگانهای اداره دولتی آن بر اساسات وپرنسیثهای شایستگی وتخصص متکی بوده، ونه بر پیوندهای قومی ومذهبی ومنافع قومی حزبی وگروهی ، یاوابستگیهای خارجی متکی بوده کار را نه تنها به دشواری میکشاند بلکه آرزوهای توسعه وانکشاف یا درمرحله کنونی کشور مسئله باز سازی را به ناسازی وچور وچپاول، ودولت را بیک دولت وارگان صرف چپاول گر وابسته به  قدرتهای خارجی  وخدمت گذار قدرتمندان داخلی ساخته، از مشروعیت توسعه اقتصادی ورشد اقتصادی ورفاه اجتماعی بهره ندارد .                                                   طوریکه دیده شد تامین رشد اقتصادی کشور، درپلانهای اول ودوم وسوم ،تقاضاهای قشر جدید روشنفکران را درمورد اعاده حقوق زنان،ازبین رفتن فساداداره دولتی ورشوه، تامین عدالت اجتماعی ، اصلاحات اداری ورشدصنایع واستفاده از منابع ملی را توام با آن بار آوردکه دست یافتن به این تحولات، بدون کمک خارجی مقدور نبود.حاکمیت  دوران مطلقه شاهی  مجبور گردید تا اصلاحات دراداره دولتی، اصلاحات دموکراتیک ورعایت آزادیهای اجتماعی ومدنی،تعلیم وتربیه وآماده سازی کدرهای مسلکی،نظامی واقتصادی وتخنیکی مبادرت ورزد که با تامین حداقل این زمینه های رشدوتوسعه افغانستان خواسته ویانخواسته بدامان بحران ومداخلات خارجی داخل گردید که تا هنوز گریبان خودرا نه تنها بلکه کاملا درگروآن قرار داده است. این بدان معنی است وتجربه نه تنها افغانستان ، بلکه سایر کشورهای درحال توسعه بار هانشان داده است که هرتحول اقتصادی مستلزم تحولات اجتماعی ومدنی وآزادیهای مدنی میباشد.که بدوسمت مخالف گاهی عمل میکند.شرایط توسعه وصنعتی سازی ، نیروهای جدیدی را با خواستهای جدید بمیان می آوردکه بحران زا اند. اگر دولت توسعه ودر حال انکشاف نتواند این خواستها وتمایلات که اکثرا بحران زا اندنه تنها جلوگیری گردند بلکه درسمت رشد اقتصادی وصنعتی سازی کشورسوق واشتراک داده شوند.یعنی نیروی تخریب گر وبحران زا آنها ، به نیروی سازنده انکشاف وتوسعه اقتصادی وصنعتی سازی کشور بسیج گردد. که این وظایف را هر دولتی مجبور است" باز اندیشی  وخود گردانی " به سود رشد وتوسعه وصنعتی ساختن کشورتنظیم نماید. ازهمین جا وظایف توسعه وانکشاف اقتصادی ویا باز سازی آغاز میگردد. در دوران تحولات اقتصادی که متضمن تحولات اجتماعی دوران سلطنت شاه امان الله بود که یکسره به بحران وختم تحولات انجامید.عین دوره درحیات بعدی افغانستان باتحولات نسبی دوران پلانهای اقتصادی حکومت داود خان که به دهه های بحران زای تا امروز سپرده شده است که تا هنوز افغانستان نتوانسته  خودرا ازآن بیرون کندادامه یافته است. مشابهت این ادوار تاریخی از لحاظ تحولات اقتصادی واجتماعی، ترکیب نیروها ، با کمی تفاوتها ونامها کاملا مشابه وهمسان بوده ، ودر آینده  باز هم توسعه اقتصادی افغانستان معروض به خطرات مشابه خواهند بود. دولت با اجرای پلانهای انکشاف اقتصادی با آنکه زیر بنای اقتصادی وتوان صنعتی جدیدی پدید آورد،کمک کرد تا نیروی اجتماعی پا به عرصه حیات بگذارد که همیشه قابل مهار کردن وسرکوب نیست.تظاهرات واعتصابات کارگران ومحصلان ومتعلمان مکاتب وماموران ادارات دولتی دردهه ای قانون اساسی به چنان پیمانه  ووسعتی رسید که از اداره وکنترول دولت خارج گردید. ودولت روز به روز کنترول خویش از دست میداد.بعضها  دربرابر چنین چالشها وظایف دولت را ساده ساخته وتنها اتکاء به زور وقهرودولت پولیسی ونظامی را تجویز میبینندواتکا به نیروهای نظامی ودکتاتوری را  ومتکی بودن به نیروی قهرفکر میکنندو وظایف توسعه وانکشاف اقتصادی را فکر میکنند،تامین خواهند کرد.فکری است که ازلحاظ تاریخی درگذشته نتائیجی ببار آورده، امادرشرایط امروزی جهانی واوضاع داخلی ورشد وآگاهی هرچه بیشتر توده های مردم وتشکل احزاب وتعهدات بین المللی دولتها دربرابرمنشورها ومیثاقهای بین المللی از یکطرف مقدورنیست واگر مقدور هم گردید کشوررا در وابستگی وانزوا میکشاند وهدف رشدوتوسعه اقتصادی که از اهداف این دولتها است آنرا منحرف ساخته به فاجعه واستبداد خشک نظامی براتباعش بدون درنظرداشت توسعه وانکشاف اقتصادی وصنعتی سازی کشورتحمیل مینماید. درنتیجه مناسبات دولت وجامعه یعنی همبستگی دولت وجامعه، که لازمه ای توسعه اقتصادی وصنعتی ساختن کشور است برهم میخوردو دولت از همکاری اجتماعی غرض توسعه ورشداقتصادی نه تنها محروم گردیده بلکه به معضل جدی بحران های داخلی ودردرگیر شدن با جامعه به بن بست وبحران غرق میگردد.    اینجاست که بازاندیشی غرض خود گردانی با جامعه یکجا موردنظر است .یعنی اینجا است که مسئله ای سکتورهای خصوصی  ودولتی اقتصادهرچه بیشتر اهمیت پیدا نموده و دولت را به تعمق هرچه بیشتر درمورد آنچه نیاز های جامعه است در تلفیق باصنعتی ساختن کشور یا توسعه وانکشاف اقتصادی وامیدارد که مردم چه میخواهندوآینده کشور به چه نیاز دارد تا تولید گردد.اینجا جامعه تنها بصورت کل نیازمند خدمات دولتی صرف فکرنگردد بلکه نیازمند خدمات سایر اقشار وطبقات اجتماعی کارگران ودهقانان وروشنفکران، صنعت گران وسرمایه داران وتجارواداره چی های دلسوز وآگاه  است. وقتی غرض انکشاف وتوسعه اقتصادی از جامعه استمداد میگردد جامعه بصورت کل یا یک واحد مشابه ، دارای خواستها ونیازهای همسان نیست بلکه متشکل  ازطبقات واقشاری است که از لحاظ اشتراک درتوسعه اقتصادی دارای موقف های جداگانه ومجزای درروند تولید، سرمایه گذاری ومصرف وبازار وغیره دارندکه ضرورت می افتد به این نقشها بصورت جداگانه ودر تلفیق انکشاف وتوسعه اقتصادی جدا توجه گردد. دولت با درنظرداشت تحول اقتصادی  طبقات واقشار جدیدی را می آفریند که بعضا از کنترول خودش بیرون میگردد.بطورمثال : یکی از اهداف وضع سیستم مالیاتی مستقیم کشورهای اروپای غربی ، بخصوص سیاستهای احزاب سوسیال دموکرات ها اینست که طبقه متوسط را هرچه وسیعتروپهناورترسازند تا توانسته باشد هم وظایف رفاه اجتماعی را تامین نمایند وهم قشری وسیع از جامعه را درهمکاری به ریفرمهای خویش با خود داشته باشند. درهمکاری با جامعه که داری پیوند های مشترک اند وهردوبهمدیکر درتقویت همدیگر یا معکوس ان عمل میکند.نظریه  معروف مارکس که : " بورژوازی آفریننده ای گور کنان خود" یعنی طبقه پرولتاریااست .بورژوازی برای تحقق پروژه انباشت به طبقه کارگر صنعتی نیاز دارد وچاره ای جزء این ندارد که گروهی را به دستور کار ومنافع مخالف خود پدید میآورد .که عین بحث را درمورد دولت که انکشاف اقتصادی وصنعتی سازی کشوررا هدف قرار داده است مطرح است. عدم موفقیت این گورکنان را بوجود نمی آورد بلکه این موفقیت است که این گورکنان بودجود میآیندودولت رادربرابر فرآیند دوگانه ومتضاد تحول وانکشاف اقتصادی وبحران اجتماعی قرار میدهد. اکثرا تجربه صنعتی سازی کشورهای پیشرفته یا درحال انکشاف گویای این تجربه نیز است که درصورت موفقیت پروگرام انکشاف وتوسعه اقتصادی، گورکنان خودرا مربوط بدولت نمیدانند بلکه هرچه بیشتر میخواهند خودرا از قید مداخلات دولتی فارغ سازند. بازهم بر میگردیم به  پلانهای انکشاف اقتصادی افغانستان که نه تنها گورکنان خویش را درطبقه کارگر، بلکه روشنفکران وصنایع خصوصی که هرچه بیشتر به پایان نقش دولت  کوشا بودنددرطی سه پلان پنجساله انکشاف اقتصادی بوجود آمدند خود دولت را هدف قرار دادند. این گورکنان، که دربرگیرنده ای گارگران صنعتی،روشنفکران تحصیلی واداره دولتی وتجارخصوصی وسرمایه داران صنعتی خصوصی همه بحیث گورکنان درتضعیف نقش اداره دولتی بشدت نقش ایفا مینمایند. آنها با فشار میخواهند نقش دولت را درپلان گذاری رشد اقتصادی وادارات راکه به این رشد وتوسعه اقتصادی ورشد صنعتی کشورخدمت مینمایند هدف تیر خویش قرار دهندو کارآئی آنراکه بسود خویش نمیدانندتضعیف نمایندیا ازبین ببرند . وبخصوص نخبه ترین جایگاه را دراداره ورهبری انکشاف اقتصادی که ادارات پلان گذاری  قوانین دولتی برکار وتنظیم بازار وتنظیم ایفای نقش دربازار جهانی وتقویت ورهنمائی وبکارگیری درست ومعقول سرمایه های خصوصی وملی درتجارت وتوسعه صنایع ورشد ظرفیتهای اقتصادی وبهبود بازدهی کار وسرمایه وتخنیک  به ویران کاری نقش دولت میپردازند وهرچه بیشتر این نقش را تضعیف ومورد حمله قرار میدهند.است مورد هجوم .این مسئله بخصوص در دولت موجود که هنوز هیچ آثاری از بازسازی یارشد اقتصادی را دردستور روز خویش ندارد باز هم مشهود وروشن است. که درگفتار وزیر ملیه وپلان حکومت محترم کرزی که برای بازسازی دوملیارد دالر بدون کنترول ورهنمائی دولت بمصرف میرسد شکایت دارند ووزیر پلان ومالیه از پستهای شان برداشته شدند. واکثر کارمندان دولتی این وزارتها که دراوایل تحصیل کردگان جامعه غربی بودند که به نقش بازار اهمیت زیادی قایل بودند بتدریج کدرهای دارای تحصیلات عالی تخصصی دراین وزارتها بوجود آمد که مبانی مستقل مسایل مالی وپلانهای رشد اقتصادی افغانستان را به آنمیتوان متکی ساخت یاواگذار کرد. اما با تاسف دراضافه ازیک دهه بخصوص دوران حاکمیت جهادیان به بفرمان دیگران یکسره این ادارات منحل وازکدرها تقریبا خالیر گردیده اندیا آن عده ای که تا هنوز با هزاران مشکل هنوزهم دراین ادارات بکار مشغول اند نه تنها به ایشان توجه مبذول نگردیده بلکه اصلامورد نظر خود دولت هم قرار ندارندتا چه رسد به نقش این کدرها درپلان گذاری توسعه ورشد اقتصادی ومسابل رفاه اجتماعی .امروزدردولت موجود که یکجانبه به کدرهای وابسته درروابط شخصی وخانوادگی وتحصیل کردگان امریکائی رجحان داده شده است. اصلا کدر های  کشورهای اروپائی ویا داخل کشورازاهمیت درجه دوم وسوم هم برخوردار نیستند یابهتر است گفته شود اصلا در نظر گرفته نمیشوند.در ادارات موجود که با تمام مشکلات در آن هنوز هم کدر فهمیده دیده میشود مورد خصومت اولیای امور که به قوماندانسالاری وابسته است قرار دارد وروزشماری دارند کاری به ایشان اگرسپرده هم شده است کارآئی وابتکار کاری از ایشان گرفته شده است.

 دربحث کوتاه فوق بصورت مختصر دیده شد که دولت وجامعه همانطورکه همدیگر را میسازند ،بهمان پیمانه یکدیگرراتخریب ونابود هم میسازند.یعنی بعباره دیکر مکمل یکدگر ومتضاد همدیگرنیزاند.  بنیادی ترین مسئله درطول تاریخ به نقش دولتها در باز آفرینی شان درمورد خدمات یاکالاهای که به جامعه عرضه میکنندازاهمیت درجه یک برخوردار میگردد.دولتهای که نتوانسته اند عوامل رشد وتوسعه وسطح رفاه نسبی جامعه را فراهم کند روبه فروپاشی اند ومشروعیت خودرا ازدست میدهند. وهمچنان عکس ان، آن دولتهای که عوامل رشد وتوسعه اقتصادی را فراهم ساخته اند نیز طوریکه قبلا متذکر گردیدم نیزدرمعرض خطر گورکنان خویش قرار میگیرد. یعنی اکثرا دیده شده است که فروپاشی بعضی از دولتها ، نه درناکار ی آن ، بلکه درکارا بودن وموفق بودن آن نیز میتواندمتلاشی گردند.مثل نظام دولتی مشروطه امانی ودولت جمهوری دموکراتیک حزب وطن .یا متلاشی شدن دولت اتحادشوروی زمان گرباچف .اینها دولتهای نبودند که کارائی نداشتند بلکه آنها مسایل جدید ورفرمهای جدیدی را مطرح وبه پیش کشیدند که باعث گورکن های خودشان عمل کردند. بهمین مناسبت است که من استدلال خودرا به این مسئله متمرکز نموده ام که تا روشن گرددکه یک دولت نا کار آمد وبی کفایت وفاسد وچپاول گرمیتواند خودرا به نیروهای کهنه نظام دولتی وبنیاد گراطوری تنظیم نماید که اهداف رشدوتوسعه اقتصادی را به بهانه های به تعویق بیاندازند واستقرار حاکمیتی خویش را درتکیه بر ناکارائی، وتاراجگری ،یامتکی به نیروهای نظامی خارجی خویش بحیث دموکرات یا دکتاتور هرنامی که خواسته باشید میتوانید بگذارید فرق نمیکند .درماهیت این ها نقش کار آمدی ندارند وناکار آمدی شان بسود خودشان وحمایت گران وطبقات داخلی ونظامیان داخلی وخارجی  قرار دارد.ماننددولتهای که درختم دوران بحران افغانستان،بعد دوره کوتاه تحولات نیم بند شاه امان الله الی  دوران تحولات حکومت فردی سلطنتی که در وجود پلانهای پنجساله اول ودوم وسوم خلاصه میگردد.دوران جمهوری بلند پروازانه داود خان که با پلان هفت ساله وتعهدات درقبال مردم ،که کاملا متکی بهکمک خارجی بود . به بن بست نشست وجزءراه دکتاتوری وزور ونظامی چاره ای برایش باقی نماند. دموکراتیک خلق که ازآغاز باطرح مرام دموکراتیک خلق افغانستان (نشرشده درجریده خلق شماره اول ودوم.)هدف رسیدن به حکومت ملی ودموکراتیک راهدف قرار داده ،ووظایف اقتصادی اجتماعی وسیاسی دولت دموکراتیک خلق دراین برنامه طوری تنظیم گردیده بود که با اتکاءبه جهان سوسیالستی ،تقویت سکتوردولتی اقتصادواصلاحات ارضی به نفع دهقانان،وصنعتی ساختن کشوروتعلیم وتربیه مجانی، خدمات همگانی صحی، حمایت از طفل ومادر ودر مرکز آن آزادی  وتامین حقوق زن ومردم،وتساوی حقوق اتباع کشور بدون درنظر داشت ،مذهب، قوم ومقام ،  حمایت از آزادیهای اجتماعی،مصئونیت افراد  وغیره وغیره عالی وآرمانی طراحی گردیده بود.جمهوری دموکراتیک خلق از آغازقدم گذاشتن به قدرت دولتی، با روی آوری به اصلاحات بطور عجولانه وفرمانی روی آوردکه فرمانشماره یک ودو مربوط به  تشکیل دولت جدید واعضای آن وفرمان سوم مربوط به اجرا ولغو قوانین ومقررات گذشته که در مغایرت با اصول وفرامین وضع شده ای دولت جدید در مغایرت واقع شده باشند. وفرمان چارم درباره نشان دولتی وبیرق جمهوری دموکراتیک افغانستان.فرمان شماره پنجم درمورد اتباع جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.فرمان شماره ششم، درموردرهائی دهقانان از بار سنگین گروی وسد کمرشکن ملاکان وسود خواران .فرمان شمار هفت، دردرباره مهرومصارف عروسی.فرمان شماره هشتم ،درباره زمین. که این فرمان خود با دوفرمان دیگر که اولی درمورد آغاز توزیع زمین به مستحقین ودوم مربوط به تطبیق فرمان شماره ششم درمورد توزیع زمین به مستحقین بوده است. وقتی به محتوای تمامی این فرامین واجرآت مقتضی در قبال آن نظر اندازی گردد بخوبی واضح و روشن است که اهداف آرمان گرایانه دولتیست که از لحاظ آرمانی معتقد به" کار آمدی" است که تحول وتوسعه  اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی رابه با یک دانگ دردست  به جامعه تحمیل مینماید که نتیجه چنان شد که در داخل با نیروهای خویش از درون واز بیرون درگیر گردیدوباتکیه برقوای خارجی در آینده گرچه با اصلاحات ونرمشهای های هرچه بیشتر خواستند اصلاحات محدود ودر توان مندی دولت حدود آنرا محدود کند باز هم کار سازنبود ودولتی که بعدا اکثرا کار آمد بود عوامل ضدیت به خود را به چنان پیمانه رشد داد که دیکر امکان بیرون رفت را در عقب خویش بست وباهر نوآوری وتحول جدید نیروها عوامل جدیدی از سقوط خویش را فراهم میساخت. دولت درحال رشد درهمچو احوالات وازهمه اولتر، بفکر سرکوب گری می افتد که تا هرچه زودتر قطعات پولیس وامنیت را اماده وبحران را به آن خفه سازند آنانیکه سرکوب شده اند مشکل است تفکیک کنند که وظایف دولت نه سرکوب،بلکه آنان ازهمه زود تر تشخیص مینمایند وظایف دولت را به بحیث دولت سرکوب گر . وباآن درهمین مقطع مبارزه را غرض سرکوب آغاز میکنندودولت را درگیر منازعات که حل آن از توانش خارج است درگیر میسازند ووظایف توسعه اقتصادی ورفاه اجتماعی رامسدود میسازد..وهمچنان درتجربه دیده شده است که دولت که توسعه اقتصادی را هدف قرار داده در اثر نارضایتی توده ها از پائین بمشکل دچار گردیده، متلاشی میگردد. امکان متلاشی شدن از درون ودر ائتلافها بیشتر دیده شده است ومیسر است.این بدان معنی نیست که از ائتلافها حذر کردواز آن دوری جست، بلکه از ائتلافها باید غرض نیروی جدیدی غرض رشدوتوسعه اقتصادی بهره برد. ناگفته نباید گذاشت که همیشه نیروهای جدید، مخالف وجود دولت قدرتمند است وهم برعکس ان نیز درجریان ریفرمهای اقتصادی وقانونگذاری یاایجاد ارگانهای رهبری یا پالیسی ساز اقتصادی غرض رشدوتوسعه اقتصادی یابکار گماشتن روسای اقتصادی جدیدیکه  به نیروهای جدیدی که آنرا به اصطلاح کارل مارکس " گورکن " گفتیم آماده اند وآنها  نیز منافع خوبش را درموجودیت قوانین دولتی وروسای جدید می بینند آن موسسات وبخشهای که یا درحال رشد وتوسعه اقتصادی اند ویااز آن سود به ایشان متصور است . یا وظایف سرکوبگرانه یاچپاولگرانه را به اجرا گرفته است وابسته اند. بحران وفساد اداره ورشوه ستانی  در ادارات دولتی بیشتر از سرکوبگری مورد نفرت است.دولتهای سرکوبگر،فاسد ودرخدمت زورگویان یا قوماندانسالار محلی باعث هرچه بیشتر نفرت ازشغل دولتی بحیث انگیزه ای از تحقق اهداف ملی تضعیف گردیده که خود ارزشمندی دولت را درمقام دولت رشد اقتصادی ورفاه اجتماعی مقام آنرا پائین می آورد. در مورد تعین افرادنخبه دولتی تعین افراد عاری از گروه بندیها وخویشاندیها وقوم پرستی ها ویاتقسیم وظایف دولتی به امتیاز های قومی وملی ومذهبی که بحث علاهده ودرخور توجه است. مقام دولت را تا سطح دولت بیکفایت ونابکار آمد پائین می آورد. که دردولت موجود افغانستان بریاست محترم کرزی تمام مسایل که درنا بکاری دولت نا کار آمد ذکر گردید بهترین وبدترین آن مدل دولت موجود افغانستان است. کار آمد رشد اقتصادی ندارد، به نیروهای خارجی غرض صرف تحکیم مواضع رهبری آینده دولتی تکیه دارند ودرتعین کدر ها وحیثیت وپرستیژ دولتداران بطور یکجانبه به کدرهای مربوطبه قوماندانسالاری یا در زد وبند باآن ویا کاملا باید امریکائی ودر حلقه روابط شخصی قرار دارند. تعین گردیده اندوبر مردم تحمیل میگردند که این وضع خصلت چپاولگرانه ومفسد ودروغ پرداز دولتی را تقویت نموده، حیثیت ووقار وپرستیژ مقامات دولتی  را، بحیث دولت ملی وخدمت گذار ترقی وتوسعه اقتصادی ورفاه اجتماعی به دولت چپاولگر ونا کار آمد وفاسدورشوه خوار پائین آورده وهنوزهم پائینتر وبی اعتبارتر میسازد.  تا اینجا بحث درمورد نقش دولتها درتعین پالیسیهای رشد اقتصادی وتعین اهداف اهداف توسعه اقتصادی واجتماعی وتعین سکتورها وسمت های رشدوتوسعه اقتصادی دیده شد که بدون نقش کار آفرینی دولت ونقش اداره کنندگان یا اداره چیان لایق ودلسوز وآگاه رسد اقتصادی وتوسعه اتصادی ورفع نیاز های مردم وادارات دولتی ودریافت جای مناسب دربازار جهانی وتحکیم مواضعاقتصادی کشورملی یا بصورت کل بحیث دولت ملی که نمایندکی ازمولدین داخلی وسرمایه گذاران داخلی ومصرف کندگان،تنظیم صادرات وواردات ونیازهای بازارداخلی به متاعهای وارداتی ودرنهایت وظایف رشد اقتصادی  وتعین شاخصها وهدفهای رشد راپیش نگری وتعین وتوازن رشد اجتماعی را گام بگام نه تنها مورد حمایت بلکه موردرهبری واداره قرارداده وآنرا از گزند رقابتهای سرامایه های خارجی وکالا های خارجی آماده رقابت وزندگی ساخت. در غیر ان همه را بدست بازار گذاشتن ورفع مسئولیت نمودن ، ارگان دولت را بحیث را بحیث صرف یک ارگان حکومت کردن وتامین کردن حکومتی از افراد ی از جامعه را برتمام جامعه، که خود دربرابر جامعه قرار میگیرد وباهیچ نیروی قهر ونظامی خارجی ودولتی حمایت از آن ممکن نیست قهرا زوال خویش را در قهر جامعه فراهم میسازد.

 



بالا
 
بازگشت