فرهنگ نقد راه گشای خردورزی و عصرجديد است
انجنير غلام سخی ارزگانی از آلمان
جامعه افغانستان يک جامعه وبا زده ، سنتی و ناپيوسته است که استخوان بندی آن از اقوام و قبايل گوناگون شکل گرفته و زمين تا آسمان آن سر بسته ، محدود و منحصر به خود آن می باشد . مناسبات فيودال ها مبنی بر مالکيت خصوصی بر زمين بوده که با دهاقين و جامعه يک روابط غير عادلانه داشته که اين امر بر اساس سيستم و سنت واپسگرای قرون وسطايي به حيات خود در جامعه ما ادامه می دهد و در تمام تار و پود کشور ما خرد ستيزی و قانون جنگل حکمروايي ميکنند . در نظام اجتماعی- سياسی جامعه افغانستان ؛ فرهنگ مهجور و بسته و جهل مسلط است .
در جامعه سنتی جهل حاکم است . هر جای که جهل باشد آنجا جاهل زائيده می شود . در صورت بروز جهل و تولد جاهل ؛ خواهی و نخواهی آنجا جبر ، خلوت گزينی ، تنگ نگری ، عقل ستيزی ، خشونت ، تجريد گرايي ، جزمگرايي ، ناهنجاری ، تجدد ستيزی و نظير چنين خصوصيات و کارکردهای ضد ترقی و ضد تمدن وجود دارند . جهل دنيای بسته را برای انسان ايجاد می کند و انسان را به زنجيرهای گوناگون اسارت می بندد و انسانيت را از انسان می ستاند و عقل را نيز زايل می کند . و همچنان پاسداران جهل جامعه را به عمق فقر سياسی ، فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی و روانی نگه ميدارند .
سياست جاهل ، روش سازش ناپذيری ، خيره سری ، مطلق نگری ، ديکتاتوری ، ددمنشی ، خود محوری ، انجماد فکری ، قتل ، علم ستيزی وغيره است که جاهل خود را در بطن دنيای تاريک نظام قبيلوی و فرهنگ ناکارآمد سيستم فيودالی رشد داده و می دهد . در نظام سر بسته ، پويش و جويش فکری وجود ندارد . هرجای که جهل مستقر است آنجا جابرحکمروايي دارد و نظام جامعه را به کام خود می کشاند و خود را به مثابهء خدای کل ، بالای خلق الله و مردم تحميل می کند . جاهل با پهن سايه شوم اش نه تنها زن را از حقوق مدنی ، سياسی و اجتماعی شان محروم داشته ؛ بلکه انسانيت زن را نيز نفی می کند . جاهل ، تعقل را به زير می کشاند ، کرامت انسانی را مورد سوال قرار می دهد ، جهلستان ها را آباد می کند ؛ وکوچکترين روزنهء را برای آزادی ، خرد ورزی ، اعتلا و ترقی اجتماعی، مادی و معنوی نمی دهد .
در جامعه ارباب و رعيتی و فرهنگ قبيلوی کشور ما هم کمتر مجاری و نمادين عصر جديد به نظر می رسد که آنهم کاملا نسبت به نظام تمدن گريز و جمود پرور مغلوب است . عناصر تعيين کنند همانا جوهر نظام کهنه و مناسبات اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، روانی و مقررات ملوک الطوايفی و فرهنگ عقبگرای قبيلوی خرد ستيز و تعقل برانداز در جامعه است . جامعه سنتی فيودالی هرگز تغييرات را نمی پذيرد . در واقع امر نظام اجتماعی- اقتصادی کلا از هر جهت در حال سکون به سر برده و با پيشرفت اجتماعی و نوزايي فکری در تقابل و تضاد کامل قرار داشته و از مزدوج شدن با پديده های جديد زمان دوری می جويد . نظام سر بسته و عقب گذاشته شدهء جامعه ؛ تجدد ، انتقاد و خرد ورزی را غرض سعادت جامعه و ارتقاي کشور در دامن خود بر نمی تابد .
مثلا در نظامی های خودکامهء شاهی ، جمهوری ، کمونيستی ، به خصوص دولت اسلامی مجاهدين و امارت اسلامی طالبان در افغانستان کاملا به اثبات رسيد که بدون دههء قانون اساسی 1343 حتا رنگ از پديدهء « نقد » و عوامل ديگری عصر جديد چندان در جامعه ما مشاهده نگرديد . اگر حد اقل آزادی های نسبی سال 1343 به بعد بر مبنای عقلانيت تدريجا پايه می گرفت و اقلا گام های ابتدايي منطق نقد ، آزادی ، نهادهای مدنی و حقوقی اجتماعی تدريجا جايگاهش را در تمام مناسبات و سيستم جامعه به صورت نسبی به وجود می آورد و گسترش پيدا می نمودند ؛ شايد که افغانستان اين گونه ويرانی ها تصفيه نژادی ، آوارگی ها ، بی حرمتی ها ، زن ستيزی ها ، قوم پرستی های تباه کننده ، تعصبات زيانبار مذهبی و فاجعه های خونين و خسارات جبران ناپذير سه دههء اخير را هم پشت سر نمی کرد . با سياست و کارکرد حاکميت های خود محور و اميران مستبد قبايل تک تبار در افغانستان بود که نقد و فرهنگ نقد هم خلاف منافع خودکامه خودها و همقطاران شان جرم شمرده می شد . از همين جاست که نقد و فرهنگ نقد هم در افغانستان به وجود نيامد و ميدان آزاد فقط برای رشد فرهنگ استبدادی ، خود محوری ، حاکميت تک قبليوی ، ديکتاتوری تک فردی ، قوم انديشی ، عصبيت مذهبی ، بی سرنوشتی جامعه ، نفاق ملی ، استخوان شکنی بدنهء جامعه و قانون جنگل وجود داشت .
بايد افزود که در ميان دولت های افغانستان ، امارت اسلامی طالبان ننگين ترين و تاريکترين نظام سياسی- مذهبی در جهان بشريت به شمارآمده و دشمن اصلی خدا ، دين ، انسان ، تمدن ، ترقی ، زن و عقلانيت بوده است . با تعجب بايد گفت که ائتلاف بين المللی تحت قيادت امريکا و دولت انتقالی آقای حامد کرزی سياست دوگانه را در برابر طالبان و
کلیه نهادهای تمدن ستيز و عناصر ضد مردمی و مسلمان نماها را در افغانستان در پيش گرفته و بحران کشور ما را طولانی ساخته اند . بدتر از همه اينکه آقای کرزی نيروهای آدم کش ، ضد دموکراتيک و جنايت کار را در حاکميت سياسی کشور نيز جاه داده است و افغانستان را بار ديگرکاملا به کام وهابيت سعودی ، شؤنيزم قومی ، متحجرين اسلام سياسی ، تمدن ستيزان ، فاشيزم قبيلوی ، زن ستيزان و عناصر ضد ملی و ضد دموکراتيک خواهد سپرد .
از آنجاي که ما به عصر جديد سازنده ( نه وارداتی ) مطابق به شرايط و مصالح مردم خويش ضرورت داريم ، نياز شديدی به تفکر نقدگرايي و به کارگيری آن در جامعه نيز می رود . اين ثابت است که عصر جديد ، محصول منطق ، زبان نقد ، خرد ورزی ، آزادی ، پيکارهای مداوم و تدريجی ديگر انديشان و عناصر ترقيخواه هم در جامعه بوده که انسان جهت ترقي جامعه و تداوم حيات آبرومندانه و عادلانه خود بدان نيازمند است . و اصلا تکامل جوامع بشری ، تمدن ها ، انکشافات وغيره هم به يک حساب زاده نقد سازنده و رسالتمند ، نو انديشی ، آزادی ، تلاش های پيگيرانه انسان متحرک و پيکارگر در جامعه می باشد ؛ و در واقع امر همه پديده ها يک بر ديگری تأثيرگذار و تأثيرپذير نيز می باشند .
همه می داند که جهان مودرن ، فرهنگ و حيات نوينی مادی و اجتماعی جامعه بر شالودهء خرد نقد هم نه تنها استوار بوده ؛ بلکه تداوم ، تکامل و شکوهمندی آن نيز منوط برمبنای فرهنگ نقد که يکی از عناصر مودرنيزه است ، استوار می باشد . به اين صورت بايد گفت که مايهء اصلی نقد را انديشه و از آن هم خاص تر عقلانيت تشکيل می دهد . يعنی نقد بر پايه انديشه و تعقل شکل ميگيرد و به نوبهء خود پيشرفت جامعه ، جهان وخرد و ... را ممکن می سازد .
وقتی که فرهنگ نقد وارد عرصه حيات مادی و معنوی جامعه گرديده ، عقل هم تدريجا خود را از پنجه های ديرپای فرهنگ عقبگرا و خرد ستيز نجات داده و عقل خود را بر اساس نياز قانون مندی تکامل عصر عيار می سازد و در اثر تکامل مسالمت آميز خود « انديشه » و « خرد دموکراتيک » را برای جامعه به زايش می گيرد . وقتي که خرد دموکراتيک با منطق خروشنده و ديدگاه خلاق نوزايي فکری وارد عرصه نظام جامعه گرديد ؛ خواهی و نخواهی نظام کهنهء ملوک - الطوايفی در بطن خود شاهد آبستن نطفه های جديد مودرنيته و تابنده خواهد شد .
پس منطقا درک می گردد که جهان جديد محصول انديشه ، مبارزه و تجارب انسان روشنگرهمپای تکامل اقتصادی- اجتماعی وغيره در جامعه نيز است . همين انسان روشنگر بود که مولفه « نقد » را جهت پاسخ مثبت به نياز قانون تکامل زمان کشف و آنرا خردمندانه بکار گرفت و به نوبهء خود به خلقت « جامعه و انسان جديد » ، « جهان جديد » و « زايش خرد جديد » مدد رساند . جامعه و انسان جديد بر پايه انديشه و بويژه عقل و نقد در مسير تکامل تدريجی و مسالمت آميز خود « فرهنگ نقد » را نيز توليد کرد . وقتی که فرهنگ نقد در جوار عوامل ديگر تکامل و ترقی جامعه وارد عرصه مناسبات اجتماعی جامعه شد ؛ آنگاه پيش شرط های آزادی ، حقوق مدنی ، عقلانيت ، ترقی ، نوانديشی ، تغييرات و تکامل طبيعی نعمات مادی ، اجتماعی و معنوی ، تولد منطق طراز نوين فکری و ...تدريجا نيز خلق و در مسير گسترش قرار گرفت . در اين صورت است که با زايش عصر جديد سازنده از بطن مناسبات جامعه ما و مسلط بودن آن بر تمام شؤن مادی ، معنوی و اجتماعی جامعه است ؛ که آخرين فاتحه مستبدين ، مرد سالاران طالب گونه ، جمود انديشان ، متوليان سياسی تماميت خواه ، شؤنيستان قومی ، فاشيستان قبيلوی و سلطه گران اجانب و عوامل آن ، و هابيت ، متعصبين مذهبی مربوط به نظام واپسگرای فيودالی و قبيلوی در افغانستان با زيربنای عقلانيت و شعور آگاهی سياسی خوانده خواهد شد .
در جوامع عصرجديد دو بعد از فرهنگ نقد مشاهده می گردد :
منطق نقد دهی :
اول- واضح است که برخلاف عصر کهنه و عقبگرای جوامع فيودالی ، عنصر نقد در عصر جديد تولد گرديده است . يعنی منطق نقد دهی ، نقد نگری ، نقد خواهی جايگاه شايسته و بايسته خود را در بطن جوامع متمدن و پيش رفته بدست آورده و منطق نقد در جامعه عموميت پيدا نموده است . هر فرد با پشتوانه قوانين مدنی و اساسی عصر جديد کشور از حق نقد و انتقاد کردن بهره مند بوده و همچنان ناقد از امنيت قانونی نيز مستفيد می باشد . در جوامع عصری ، منطق نقد جزء مهمی از روند ترقی اجتماعی و نياز نظام جامعه عصری به شمار می رود .
نهادهای مدنی که غير دولتی اند ، بر اساس مجوزهء قانونی از حق انتقاد و نقد بر کاستی ها ، ناکارآمدی ها ، فساد اداری دولت و اراکين حکومتی نيز برخوردار اند . با بکار گيری فرهنگ نقد بر زمامداران حکومتی و تمام نظام جامعه است که حکام از خطا ، خودکامگی ، فساد ، خيانت وغيره اباء ورزيده و دولتمداران ناگزير می گردند که به نيازها و خواسته های مشروع و قانونی جامعه پاسخ مثبت بدهند و در اين صورت حکومت هم ادامه پيدا کرده و اعتبار آن نيز عينيت می يابد . در اين برهه است که تعادل ، همنوايي و نظارت متقابل فی مابين مردم و حکومت در جامعه برقرار گرديده ؛ و ستم ، عقبگرايي ، جزمگرايي ، علم ستيزی ، بيگانگی ملی ، ناهنجاری های اجتماعی وغيره تدريجا به طرف پوسيدگی و زوال خواهد رفت .
دوم- منطق نقد پذيری :
در جوامع عصری و متمدن از اينک سطح فرهنگ مادی ، معنوی و اجتماعی بالا بوده و مطابق اقتضای زمان وآموزش خرد دموکراتيک جامعه ، قانون دموکراتيک هم وجود دارد . بناء برآن ، نظام جامعه از نگاه روانی و روحی آماده نقد پذيری است و جامعه بدون فشار و تعدی از نقد استقبال می کند . در چنين جامعه متمدن منطق نقد پذيری مايه گرفته و آهسته آهسته « فرهنگ نقد » ايجاد و نهادينه می گردد . اينجاست که جامعه نيز جهت فرهمندی حيات مادی و معنوی خويش به فرهنگ نقد نياز داشته و با آن زندگی می کند و آنرا دلاانگيزانه به نفع مردم و کشور خويش می داند و از آن هم با عقلانيت استفاده می کند .
خلاصه اينکه فرهنگ نقد :
1- فرهنگ نقد به نوبهء خود عامل « بيداری و آزادی » و « جرقهء آگاه سازی » مردم از چنگ جهل سالاران و پهنای استبداد سياسی ، خرد ستيزان و عاملين ديکتاتوری و سنت پرستان تجدد ستيز در جامعه بوده می تواند . با بيداری جامعه بوده که پشتوانه تداوم فرهنگ نقد نه تنها غنی و مستدام می گردد ؛ بلکه جامعه با پيش زمينه تکامل طبيعی خود به پيشواز موج آفرينی فرهنگی پويا و نو ، عصر تابنده نو ، منطق نو ، اقتصاد نو ، اجتماع نو ، باز توليد انديشهء نو ، و دنيای سازنده نو گام خواهد گذاشت . همچنان فرهنگ نقد ، پايه های « فرهنگ عقل و گفتگو » را مبتی بر نيازها و خواسته های جامعه پي ريزی نموده ، آنرا نهادينه کرده و به خاطر اعتلا و فرهمندی جامعه و کشور هم آنرا توسعه می دهد .
2- فرهنگ نقد به نوبهء خود مؤجد « انديشه نوزايي » در بطن جامعه افسون شده ما بوده که مبنی برآن به خلق کردن و نهادينه سازی آزادی بيان ، تحقق نهادهای جامعه مدنی از قبيل مطبوعات مستقل ، تشکل احزاب سياسی ، اتحاديه های صنفی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، هنری و ... را نيز مساعدت می نمايد . فرهنگ نقد نِيز مطابق ضرورت زمان ، راهگشای خرد ورزی و تمدن جديد در جامعه ميگردد .
3- باز هم فرهنگ نقد به نوبهء خود به خلق نمودن پيش شرط ها و عناصر عينی و ذهنی « خود باوری » در نهاد جامعه کمک کرده و جامعه مبتنی بر « خود باوری » و اتکای کامل به خود عامل و سازندهء هر گونه ترقی ، شکوهمندی ، نوسازی مادی ، معنوی در فراسوی عصر جديد در اجتماع خواهد شد .
4- منجمله فرهنگ نقد در جای خود ، زمينه های جمود نگری ، وبازدگی فکری ، دگماتيزم ، استبداد ذهنی و فکری ، تماميت خواهی ، فسيل شدگی ذهنی و توحش را از نهاد آدميت و اجتماع با زير بنای عقلانيت و دانش تدريجا زدوده و در عوض جامعه را به صورت مسالمت آميز به ارزش ها و نهادينه سازی سالم تسامح و تساهل ، خرد ورزی و علم باوری ، دور انديشی و انعطاف پذيری ، کلان انديشی ملی و مصالح کشوری ، وسعت شعاع فکری و استقلال فکری ، نو گرايي سياسی و فرهنگی و نظاير آن در نظام جامعه آشنا می سازد .
5- فرهنگ نقد در نوبه خود در ترکيب « خود سازی » جامعه نقش با سزای را بازی کرده و با همين پديدهء خود سازی جامعه است که زير ساخت مادی ، معنوی و اجتماعی تکامل جامعه هم ممکن گرديده و جامعه در مسير رشد عقلانی و خروشان بستر زمان قرار می گيرد .
6- با ورود فرهنگ نقد ، آزادی های فردی و اجتماعی ، بيداری جامعه و زايندگی فکری ، خود باروی و خود سازی اجتماعی ، خرد ورزی ، بذر همبستگی ملی در جامعه و کشور ما تدريجا رونق گرفته که همپای آن تکامل تمام نعمات مادی و فرهنگی جامعه ؛ انگيزه ها ، تفکر و پايه های خرد و نظام دموکراسی عرض وجود خواهد نمود و جامعه ما در روند تحقق تکامل طبيعی ، تدريجی و مسالمت آميز ترقی ، شکوهمندی ، وحدت ملی و نظام مردم سالاری خود قرار خواهد گرفت .
اما در جامعه خونبار افغانستان :
در فرجام اينکه با تمام کاستی ها ، توطئه ها ، سياست تبعيض گرايي ، خود محوری ، قوم پرستی ، گروه گرايي ، تفنگ سالاری ، فساد اداری ، قاچاقبری و توليد مواد مخدره ، حق تلفی ، تجاوزات جنسی بر زنان و کودکان نابالغ ، ترور ، بی امنيتی ،کودک ربايي ، زن ستيزی ، قتل های مکرر مردم بيگناه جامعه ما و امثالهم که در حاکميت آقای کرزی و جامعه آلام رسيدهء ما وجود دارند ؛ همين روند آزادی نسبی ، بی پايه و شکننده که در جامعه ما اکنون رونما گرديده است ؛ اگر تدريجا به نهادينه کردن آن تلاش های عاقلانه ، صادقانه و پيگير صورت گيرد و همپاي آن منطق نقد و عوامل تکامل ديگر هم به صورت مسالمت آميز گسترش پيدا کند ؛ يقينا که نطفه های عصر نوزايي جديد به مرور قانون تکامل زمان در بطن مناسبات فيودالی و فرهنگ عقل ستيز قبيلوی پديدار خواهد شد . از همين جاست که در فرايند روزگار ، مناسبات اقتصادی – اجتماعی کهنه به صورت مسالمت آميز ( نه قهر آميز ) و تدريجی مرتبط با منطق و قانونمندی تکامل زمان جايش را به روابط مادی ، معنوی و اجتماعی عصر جديد و پويا و ساختار سازندهء عصر تکامل خالی خواهد نمود .
پس ما ، در جوار تمام عوامل اصلی و فرعی عصری سازی نهادهای جامعه و حل بحران دير پای جامعه خويش به ايجاد و نهادينه سازی « قانونمندی نقد » و بالاخيره به « فرهنگ نقد » نيز نيازمنديم . اينجاست که در بخش خود با نهادينه سازی های فرهنگ نقد ، تحقق نهادهای آزادی ، جامعه مدنی ، رفاه اجتماعی ، شتابانی اقتصادی ، فرهنگی ، عقلانيت ، مردم سالاری و نهايتا روزنهء عصر جديد بر روی جامعه ما نيز گشوده خواهد شد . در همين رابطه هم است که عبور خردمندانه از ناپيوستگی و فروپاشی پديده های قوميت و بافت پراگندهء قبيلوی به سوی « ملت شدن » و « وحدت ملی » ، از شقاق و نفاق فرسايشگر مذهبی به طرف ايجاد پايه های همبستگی و همآهنگی مذهبی- دينی ، از تعارضات و ناپيوستگی خرده فرهنگ ها به سمت نهادينه شدن « فرهنگ واحد ملی » و ... بالاخره جامعه ما در مسير تکامل تدريجی و مسالمت آميز خود جهت تحقق آرمان های والای انسانيت با زير بنای علم ، خرد ورزی ، خود باروی ، تقوا ، خود سازی ، پيکارهای تدريجی و خسته ناپذير تمام اقوام ، پيروان مذاهب و اديان کشور گام های وسيع و استوار را خواهد گذاشت .
بيا تا گل بر افشانيم و می در ساغر اندازيم
فلک را سقف بشکافيم و طرح نو در اندازيم
اگر غم لشکر انگيزد که خون عاشقان ريزد
من و ساقی بهم سازيم و بنيادش براندازيم
و من الله توفيق