گوهریکه به درلفظ بیانش دارند !
میرزایی
دفترشعر بنام از سالهای توت وابریشم، که خیلیها نا م سازگار با پیوندهای گذشتۀ پربار ما دارد بدستم رسید واز نخست تا اخر به خوا نش گرفتم واز این سرودهای دلپذیر بسیا ر لزت بردم ویک بار دیگر آن واژه های که مارا به آنها وآنهارا با ما بیگا نه ساخته بودند را یافتم ومطمین گردیدم که این تبار واین فرهنگ هرگز نخواهد مرد. زیراکه این فرهنگ از آن انسانهای سرچشمه گرفته ویا میگیرد که خونشان تا جهان است ،در رگهای نسل بعدیشان جاریست. ودراین دفتربسیار سروده های بجا ومناسب را خواندم به طور مثال: از سالهای توت وابریشم که از مرزها واکناف کهن این سرزمین در قالب شعر یادهانی شده واین توت که مایۀ انرژی وقوت ایمانی وجسمی ووسیله مقاومت دلیران ومبارزین بوده است را یکجا با ابریشم که هم اصیل است وهم راه تاریخی سرزمین خراسان بزرگ را دوباره زنده میگرداند وذهنیتهای خوابیده را بیدار میسازد، درهم پیچیده وبه خواننده گان پیشکش داشته است که مایۀ زایش افتخار است.مثلآ شاعر گرامی دراین سروده اش چنین بیان داشته است:
سورهای سال نو، نوروز
یا د می آرم:
پهلوانا نی بلند آوازه از قیصار
یا المار
درهوای ناب عطر آگین فروردین
پنجه در دور کمرهاشا ن چنا ن پولاد
گردگرد هم دوان چون شیر
تا یکی پیروز بر خیزند از حلقوم مردم
شادی وفریا د
ویا در جای دیگر میخوانیم:
بی حضور پرتو « فیروز»
بی حضور یار بلخستا ن !
کا م تلخی دارم اینک در کنار بیشه های سبز غرجستا ن ، غربت با ر !
ویا :
نیسوارانی که می آ یند اینجا باز
از دیار بلخ یا درواز......
آری ! اینها همه حکایت وشکایت از روزهای نیک آفرینی وبد آفرینی دارد که شاعر با کلام گیرایش در قالب سرود بیان داشته است واینها همان پیوندهای اند که مارا از آنها بریده اند وبه جای اینکه این خاطرات را برای نسل امروزی در پرتوی دانای که از بلخ ودیگر ساحات این کشور میسر بود،نصیب میگردانیدیم، خود هم آوارهً این نابسامانی شدیم که درد آنرا هرگز به فراموشی نمیتوان سپرد. لفظ پهلوانی در آیین قدیم ما از ریشهً گران سنگ برخوردار است واین را گفته میتوانیم که واژه پهلوانی در دنیای امروزی از همین سرزمین پهلوان پرور گرفته شده است. اگر باور ندارید سری به شاهنا مۀ فردوسی بزرگ بزنید که هزاروچند سال پیش که حکایت از سه تا پنجهزار سال دارد، این واژه را چگونه بیان داشته است. ما از یاران بلخستانها وغرجستانها وقیصاریها وتخاریهای پر ارزش دیگر بنا بر دلایل که دامنگیرمان گردیده است، بی بهره ایم وانجاست که شاعر از دل وجان میخواهد که ما را بیا د این چنین یا ران با کما ل واندیشمندان پر اقتدار باندازد تا خود را یکبار دیگر دریابیم وبراصلمان برگردیم. وما منتظر سواران وشهسواران روشنگریکه شاید دیگر به کمک ما نیایند وخود در پی آنها گام به گام با خردمنیدی ، چون آنها خود را خود پیدا کنیم ونام آنها را دوباره در ذهن تاریخ بگنجانیم واین سرزمین خرد آفرین را در پهنای تاریخ پر ماجرای جهانی آبرو بخشیم !
در جای دیگر این دفتر شعربه سروده ای چشمم افتید که « از آن مرز» سرنامه داشت . بی مورد نیست که این سرود زیبا وحق بجانب را نخست دراین نبشته بگنجانم وبعد پیرامون آن سخن چند بیان بدارم:
از آن مرز
پا س دارنــــده ام ای لعــــل بدخشـــا ن ترا
آنهمـــــه گــــنج گرانسنــــگ فـــــراوان ترا
دیــــــو ودیوانه که در شهر تو ساکن شده اند
هـــــــوش ! تاباز نگــــــیرند سلیمــــــا ن ترا
نشـــــنیدیــــم صـــــدا از تو چه آمد به سرت
آه در شــــــیشـــــــه نهادند مگر جـــــان ترا
به کجــــــا میبرد این باد ستم پیشــــــــه مرا
به چـــــه مــــوجی شکند تخــــــتۀ توفان ترا
بخت این کـــــــــور دلان، تیره شبا نی دارم
بــــرگ اتـــــش زده یی شـــــام غریبا ن ترا
خشکسا لیست دراین واحـــــۀ تنها یی و من
کـــــــــــا ش چون خاک بنوشم نم باران ترا
دست تاراجگران خشک که چون باد خزان
نربایند دگر شـــــــاخ گلـــــستا ن تــــــــــرا
به نظر من وبرداشتیکه ازاین سرودهً نغز دارم اینست که ، منظور شاعر گرامی، از کسی است که شناخت کلی نسبت به آن داشته ونهایت عدم آنرا باعث نا بودی جلای لعل بدخشان دانسته واین بدخشان چگونه با این عظمت تاریخی وریشهً خرد گرایش نتوانست که چنین فرزندان خوب وبا فرهنگ عالیش را نگهداری کند وبه اهرمنا ن قساوتگر زمان پروانهً نیستی ونا بودی شان را ندهد. این انسان وارسته ایکه جان داد وآه نگفت وآنقدر ها عاشق میهن ومردم میهنش بود که حلاجوار به سردار ستمکاران رفت ویک چیز را بما یاد گار جاودانی گذاشت ، طرح منا سب وشناخت درد مزمن جا معه ومردم این سرزمین وعشق که به این مردم وآزادی این مردم داشت ! اورا صدا کسی نشنید که دیوان سفاک چگونه نابودش کردند، به خاطریکه از دانایان وحشت داشتند ومیهن پرستان را دشمن خود میدانستند وشونیزمشان آنقدر غوث بود که دیگران را هرگز پذیرا نبودند، وعلاج را فقط در نابودی فزیکی ایشان جستجو میکردند، بی خبر ازاینکه این اندیشمندان مانند سبزه ونهال با ثمر ریشهً خود را درجامعه دوانیده اند وتارمحکم خرد گرای را با پود جان بافته اند، با نابودی فزیکی هرگز اندیشه های آنها نابود نمیشود، بلکه شدت پذیرش آنها در جامعه بیشتر میگردد واین نسج را دیگر کسی توان پراگنده گیش را ندارد.
به جاست که دیوو دیوانه اگر درهمچو شهر ساکن نمیبود، دست اهرمنان آنقدر دراز بکارش ادامه نمیداد. این دیوان بودند که اندیشمندان خردگرای راه انسانی را نابود کردند واین شهر فرهنگ پرور را به وحشت خانه تحجر مبدل ساختند. دیگر منش ایین نیک دراین شهر دیده نمیشود، دیگر همباوری که با زلال بیان ادب وخروشان کوکچه همآهنگ بود، به چشم نمیخورد،دراین عصر وزمان باور کدام نفر خواهد آمد که در شهر نماد فرهنگ هزاران ساله، دبیرستان را به اتش بکشند وجایگاه دانش را به جهالت مبدل سازند؟ این همان مصرع شاعر را گواه است : دیوودیوانه که در شهر تو ساکن شده اند.....ما امروز دستورمانرا تاهنوز از بقایای حضرت گلبدین در شهر بدخشیها وناصر خسروها میگیریم وما کورانی بودیم که یک نفر خاین وابسته وغلام حلقه برگوش امین یعنی هاشمی، چه رذالتی را بر سر مردمان آن دیار نیاورد وتحمل کردیم. حالا شرم برما با د که در شهر فرهنگ زا، هموند حزب اسلامی بد نام گلبدین را با همه جنایاتش می پذیریم وصدای از ما بلند نمیشود. مگر بدخشی بزرگ جانش از سنگ بود که به خاطر تحقق حقوق حقهً محرومان جامعه مبارزه کرد ودراین راه که همان رهائی ازچنگال دیوان وددمنشان بود ، جان به جان آفرین داد. تا بکی دنبال کور دلی وکور پسندی رفت ؟ واز همین نحس شیوه های کوران ودیوان بوده است که ما در خشکسالی وقحطی انسان فرهخته روزگار گرفتاریم ومنتظر نم باران خرد آفرینا ن کیانیم وتبار دانشوران را به دیوان غلط گرفته ایم . اینجا ست که شاعر گرانسنگ واندیشمند فرهیخته ، طلب ایزیدی میکند تا این تا راجگران را دست کوتا ه مبارکشا ن شود ، و دوباره نشود که این ضراران بی اندیشه در قالب چهرهً ظاهرا انسانی ودر باطن اهرمن صفت ، دست به ان شاخسا رپربا رفرهنگ نیکو بزنند واین شاخ ثمر پرور را به زمین سیاه بی اندیشگی یکسان بسازند. بلی! دکتور رازق رویین ، این فرهیخته انسان از تباربلخیهای معاصر بنا بررسالت فرهنگی که در وجودش از قبل تجلی دارد آرام ننشسته وبه قدر توان درعالم هجرت، با قبول رنجهای فراوان بازهم فرهنگ نیاکانشرا به معرفی گرفته وچون ققنوس از زیر خاکستر جوشان سر برآورده وبکار رشد فرهنگیش ادامه داده است. این دانشمند گرامی بدخشی را همکار تآلبف وترجمه بوده واز نزدیک شنا خت کلی داشت. او بدخشی را یک انسان دلسوز وآگاه وبا شناخت ریشه های فرهنگی وملی میداند. بدخشی به هیچکس قصد ضرر نداشت وفقط برابری ملی وحق تآمین سرنوشت مردم را بدست خودشان آرزو داشت. هستند نویسنده گان گرامی که در باب بسیاراشخاص وافراد مستحق وغیرمستحق چیزهای نوشته اند، اما در با ب ، محمد طا هر بدخشی با کمال تآسف سایتهای انترنیتی بی رنگ وبی بوی انسان خیلیها بدرد بخور در گذشته وحال به نظر میرسند ودستهای نویسنده گان ما توان معرفی همچو اخرین وخشورها را ندارند. بدخشی چه میخواست؟ او تشنۀ تامین عدالت اجتماعی وحل عا دلانۀ مسلۀ ملی بود. او دنبا له روی را در هرقالب ومعیا ری رد میکرد، او ایما ن راسخ به فرهنگ ومبارزۀ فرهنگی داشت، اوعلاج واقعه را قبل از وقوع به همه روشنفکران دوران خود توصیه کرد ولی گوش شنوائی وپای روائی نبود که حد اقل یک گام بسوی شناخت نا بسامانیهای کشور برمیداشت و وقوع این درمانده گی وبدبختی را پیش از پیش علاج میکردند. او بی صبرانه از زمان یاری میخواست که به تکمیل درک وفهم بیشتر دست توانائی پیدا کند ولی اهريمنا ن دشمن دانش ودانایی اورا مجال بیشتر ندادند وبه نا بودی فزیکیش تصمیم گرفتند وآن انسان پاکداد عدالت جو ودموکرات ان دهه را نامردانه وزبونا نه به شها دت رسانیدند.
بدخشی در سال 1354 هجری شمسی چنین گفته بود:« مسا لۀ ملی در حال حاضر به صورت صدایی ضعیف به نظر می رسد، اما این صدای ضعیف ، فردا به غرش سهمگین بدل خواهد شد.»
او در زندان اهريمنا ن به خاطر آرامش یاران همزندانیش قسم به لبخند شاد زندانیا ن به زبان میآورد. عجب انسان ملایم وعجب روزگار نا میمون وبی رحمی که چنین انسان را از ما وجامعه بلا کشیدۀ ما چگونه گرفت ، انسانیکه عرفا ن اسلامی از تبار فرهنگ پرورش به میراث برده بود ودر علم سیاست از خود میگفت واز خوبیهای تیوری پردازان هم یاد میکرد وتوصیه مینمود که از خوبیها بهره ببرید و تیوریهای میان تهی ودنباله ساز ودنباله رو را کاملا رد میکرد. در کشور ما بسیاری از سیاست مداران ویا سیاست با زان روز چه از چپیها وچه از راستیها مایل به دنباله روی ودر انتظار صدور انقلابات وتقلید شیوه های کاری بیگانه گان بودند، آنها یکی از همبستگی انتر ناسیونالیستی، سوسیالیستی حرف التقاطی میزد ودیگری از همبستگی وهمفکر مودل چین پیروی میکرد وآخری از همبستگی بدون مرز جهان اسلام واسلام سیاسی را تبلیغ میکرد ووابستگی را در چوکات برادری واخوت قلابی بخاطر فریب ونیرنگ وسیله قرار میداد، خلاصه اینکه همه در یک دادوستد با بیگانگان قرارداشتند که مزایای این دنباله روی را در چند دهه ما وشما شاهدش بودیم واکنون هم شاهد خواهیم بود. اما این بدخشی دانشمند وتیوری پرداز اندیشمند خودی بود که همیشه دنباله روی را علاج کار نمیدانست ودنباله روان را ناکام می پنداشت وهمیشه از خود فرمان میبرد وتعصب اندکی هم در فراگیری وخواندن انواع کتب ورسالات گوناگون ، نداشت. او اگر درایجاد واساسگزاری حزب نام نهاد دموکراتیک خلق مبادرت ورزید به خاطر توسل به عدالت اجتماعی وحقوق سیاسی ملی بود، مجردیکه دید با هموندان چنین حزبیکه در فکر وخیالشان وابستگی به بیگانه وعدم شناخت از میهن ومردم واصل تضاد نا بسامانی وعلت پسمانی کشور است، راه خود را جدا ساخت وتا آخرین روزهای زنده گیش به خاطر عدالت وتساوی حقوق همه اقوام وملیتهای افغانستان مبارزه میکرد وبه همین جرم عدالت خواهی واندیشه مداری بود که ، فاشیستان به غضب امدند واز ترس برملا سازی حقایق پنهان داشته شده، نامبرده را نا جوانمردانه ، به شها د ت اوردند.
بدخشی را با پسرش بایقرا یکجا به قربانگاه، به جرم عدالت خواهی بردند وخراسان را یکبار دیگر در سوگ اندیشمندانش ، نشاندند. بدخشی از درون زندان اهريمنا ن بی فرهنگ وجلادان جهالت پرور یاداشتی را عنوانی فرزندانش جنین مینویسد:« ارجمند عزیزم هارون وروزبه، سلام !
زنده گی پدرت مصادف یکدوره بحرانها وانقلابهای اجتماعی جامعه ووطن مان بود. خوب ،اوهم نقشی به عهده داشت. اینکه چگونه بازی کرد، تاریخ وحقیقت قضاوت میکند.....همه میتوانید سربلند افتخار کنید. اینکه دشمنان طبقاتی وملی کشور موقتآ چه خواهند گفت یا سکوت میکنند، مهم نیست.
پدرت یک نسل جوان وطن را پرورید وبالای نسل خود واینده بی اثر نبود ونیست. کاغذ های پراگنده ام را جمع وحفظ کنید. در هرکدام سخنی ونکته یی هست ؛ محصول سی سال وچند مطالعۀ با شتاب وتشنه گی عمیق به حقیقت.....از طفیلی گری وظلم دوری کنید وبه هرچیز نظر به استعداد تا ن دست بزنید. من وطن کوچکم بدخشا ن را بسیاردوست دارم. فرهنگ ملی وتاریخ آنرا بدانید وفراموش نکنید. با بایقرا ومحبوبه روابط برادری ونیکو قایم کنید....» ( یاد نامۀ محمد طاهر بدخشی-کابل 1369 )
چنین است روزگاریکه مارا نگذاشتند که اندیشمندانمان به خاطر رشد جامعه وفرهنگ بکوشند وداشته هایشانرا در خدمت مردم وجامعه قرار دهند. بنا برهمین علت است که ما دامنگیر فقر، درمانده گی ونا بسامانی شده ایم ومادامیکه دانشمند فرهیخته دیگر خراسان زمین از زندان سیاه اندیشان روزگار وفاشیستان نابکار نجات حاصل میدارد ومی بیند که یار باورمند واسطوره دوران تبادل سخنش درجمع آزاد شده گان نیست، بی صبرانه این سروده را به سرایش میگیرد ونبود چنین شخص نیکو را از همدیارانش با زبان نظم واز دل پرخون وجوش و نالان چنین خطاب میدارد:
« های فقرآلوده گــــــان آن گنج باد آورد کو ؟
آن سپـــــــــهدار آن یل گردنفراز آن مرد کو ؟
آنکه شبـــــهای سترون را به خاکســتر نشا ند
آنکه پیــــــغا م بلــــوغ عشق می آورد کو ؟
با زبــــــا ن بی زبا نی داســـــتا ن پرداز بود
آن نگا هــــا ن نجیب ، ان چشم غمپروردکو؟
ای کــــدامیــــــــن دست نا پیدا ز پا افگندیش
کـــو چنا ن درد اشنای دیگر، ای بیدرد کو ؟
دفتــــر سرخ شها دت را دلا را شــــــاه بیت
ان به سوز سینه در دیوان هستی فرد کو ؟ »
آری ! این گوهر گنج افزای عدالت خواه وبرابری طلب، را بایست که بیشتر ورسا تر به مردمانیکه شناسایشا ن کمتر است، معرفی داشت واین سایتها را با نام پر شکوهش رنگینتر کرد. بر ما وهم بر شما قلم بدستا ن شهامتدار است که دراین راه از نظریات سازنده وبکاری بدخشی نیکو سرشت کار بگیریم ودرد بی درمان میهن بلا دیده وطالب چشیده را از تیوریهای خردگرایانه خود وچنین انسانهای که شناختشا ن نسبت به این وطن صاد قانه وبه جابود بهرمند شویم . ما همیشه شحصیتهای خوبمانرا از پژوهشگران بیرونی وصدها سال بعد شنا خته ایم ، آنهم در سطح بسیار نازل. در همین باره نظر چند دانشمند آسیای میانه را در مورد بدخشی ارایه میدارم که خالی از دلچسپی نیست .
پروفیسور محمد الله لطف میگوید: « طاهر بدخشی فرزند برومند خلق تاجیک، منا دی برابری حقوق ملی همه مردم افغانستا ن وسیاست مدار حقیقی به مفهوم واقعی کلمه بود. او تاریخ خلق خود، تاریخ جها نی بشریت ، زبا ن وادبیا ت را بصورت عالی میدانست. از فلسفۀ شرق وغرب خوب آگاه بود. او در شرایط دشوار واستبداد ملی با جسارت مقاله های زیاد درسی وعلمی می نوشت. در نوشته های طاهر غیر از حق وحقا نیت وحقوق انسان چیزی دیگری مطرح نمیشد، ولی همین حقیقت به چشم ملیت گرایا ن وتنگ نظران چون خا ر می خلید. وروزی بود که من با وی در وزارت آموزش وپرورش ملاقات کردم وطاهر بدخشی مسول تالیف وترجمه بود، دلایل ودانشی که در او دیدم فورا گفتم که این کشور از چنین اشخاص دانا وچیز فهم بر خوردار است به ما چه حاجت است که مشاور باشیم .....»
این مشت نمونۀ خرواری بود که خدمت همه دانشمندان به عرض رسانیدم وخدا کند که در معرفی چنین انسانهای والا مقام ومستقل واندیشمند بکوشیم وبه نسل امروزی آنها را بیشتر وبیشتر معرفی بداریم واز دانشمند خوب وپرکارمان اقای دکتور رازق رویین هم اظهار سپاس میدارم که در گفتار ودر نبشته هایشان حقایق را با جستار وبدون ترس بیان میدارند وما نسل امروزی را از این لبه اب زلال معرفت بی نصیب نمی سازند وشما یاران مهربان وفرهنگدوستا ن راستین بر شما بایسته است که چنین باشید ودر ابراز حقیقت راستین بدون هراس به پیکار تان ادامه دهید. فردا نا وقت خواهد بود واین تنبلی شمارا در عذاب وجدانی دچار خواهد کرد.
شادی بر لب ، یار باشد هر زما ن بیـــدار با ش
در ورای بینش حق زودتر هوشــــــــیار باش
زنده باد ازادی وپاینده باد خردگرای وفرمان بردن از خود !
میرزایی بلغا ریا
رویکردها:
یاد نامه محمد طا هر بدخشی کابل 1369
یاد نامۀ دیگر محمد طاهر بدخشی، بیست سال پس از شها دتش
شهر دوشنبه تاجیکستا ن سال 1379