مانگــوییم بدومیل به ناحـــــــــق نکنیم
جامـهء کس سیه ودلق خودارزق نکنیم
رقــــــــــم مغلطه بردفتر دانــش نکشیم
سر حــــــق باورق شعبده ملحق نکنیم
حافظ شیرازی
هویت ریشه دار یاهویت بی ریشه، کدام یک ؟
روشنفکران افغانستان میدانند که کشور ما در روزگاران پارین گهوارهء فرهنگهای بزرگ ومهد پرورش آزاده گان نامبردار ودانشگرایان وخردورزان بسیار بوده است. درروزگارانیکه در دامنه های هندوکش برای نخستین بار آتش اهورایی شعله ور گشت ونسیم روانپرور نخستین مدنیتهای آریایی، زمزمهء پایایی آدمیرا برزبان نخستین وخشور خرد وراستی ودادسرودن آغازید، پیشدادیان بلخ آیین پادشاهی آراستند ودر آسایش مردمان خویش به جان کوشیدند. ببینیم در سرآغازدفترزنده گی مدنی آریاییها یعنی اوستا دربخش وندیداد (فرگرد111 ) دربارهء زنده گی،کار وترویج کشاورزی وآباد داشتن زمین چه زیبا آمده است :
«زردشت: در چهارمین مرحله چه کس است که زمینرا از شادی بسیار بزرگ پر میکند ؟اهورا مزدا:ای زردشت! آنکس است که برای زمین خشک اب فراهم میکند وآب زمینیراکه آب آن زیاد است میکشد. چه زمین هرگزاز این شادان نیست که مدت درازی بایر بماند وبذرافشانی درآن دانه نیفشاند؛همانگونه که دختر زیبا آرزوی شوهر خوب دارد، زمین هم شخم وکشت وکارخوب را خواهان است. ای زردشت ! آنکه درزمین بادست چپ وبا دست راست کار میکند، شبیه است به شوهرمحبوبیکه با همسرمحبوبه اش بربستر خودخفته است..... زمین به او میگوید: پیوسته برای توانواع غذاها راخواهم آورد...آنکه گندم میکارد، نیکی میکارد، ودین مزدا را رواج میدهد....هنگامیکه گندم خلق شد، نیروهای بدی برخود لرزیدند؛ هنگامیکه کشته سراز خاکبیرون کشید، نیروهای بدی دل از کف دادند؛ هنگامیکه ساقه آن استوار شد، نیروهای بدی گریستند؛ وهنگامیکه خوشه پدیدار شد، آنها گریختند» مجله کاوه، ش ......وچنانکه در نخستین برگهای تاریخنامهء دراز دامن مردم این سرزمین در تاریخ بلغمی چنین آمده است :
«....وایدون گویند که نخستین کسیکه اندر زمین آمد آدم بود واورا کیومرث یا (کیومرس) خوانند...و نخستین پادشاهی که اندر جهان بود ازآن پیشدادیان بود، ولیکن چهار بارپادشاهی از دست ایشان برفت، وکس مدتشان نداند ودیگر گویند گبران وکشتیان، که ایزید اندرجهان نخستین چیزی مردی آفرید و گاوی، واین مرد کیومرث خوانند، ومعنی کیومرث زنده وگویا ومیرا بود، پس اورا گرشاه خوانند که جهان ویران بود واو درشکاف کوهی بود تنها،ومردم باوی نبودی ومعنی گر کوه است وپادشاه کوه خواندند. »
(تاریخنامه طبری،ص....-محمد روشن)
وفردوسی بزرگ در شاهنامه اش ، از نخستین پادشاه آریانا کیومرث چنین یاد میکند :
سخنگوی دهقان چه گوید نخست که نام بزرگی به گیتی که جست
که بود آنکه دیهیــــم بر سر نهاد ندارد کــس آن روز گاران به یاد
مگــــــــــــر از پدر یاد دارد پسر بگـــوید ترا یک به یک در به در
که نام بـــــــزرگی که آورد پیش کرا بود از آن برتر آن پایه پیش
پژوهنــــــــــــدهء نامهء باستان که از پهلـــــــــوانان زند داستان
چنـــــین گفت کابین تخت وکلاه کیـــــــومرث آورد و او بود شاه
(شاهنامهء فردوسی)
آیینهای آریایی : میترایی(مهر)، زردشتی ومانوی که با فرهنگ انسانی وهستی آفرین خویش اروپا و آسیا و افریقا را نه از راه خون وغارت بلکه از راه پیشنهاد ارزشهای والایی چون : کردار، پندار وگفتار نیک، تا سده های میانه در زیر تآثیر خود داشتند، بنیاد یک زنده گی آگنده از آفرینش وتلاش ومبارزه را بانظام شاهی مردمگرا، در آریانای باستان پی ریخته بودند که شاهنامه های منثور ومنظوم وتاریخهای کهن ما ودیگران طی هزارو چهارصد سال گذشته، یادگار واقعیتهای شفاهی ومکتوب آن دوره ها میباشد. در این سرزمین بودکه مدنیت آریایی در روشنایی آموزه ها وباورهای فرهیخته گان،زمینه تغییر محیط انسانی وباروری خرد انسان را آماده کردو خدای روشنایی وخدای تاریکی به جدال جاودانه آغازیدند تا راستی وداد بردروغ وبیداد چیره گردد وزنده گی انسانی رنگ ونمای بهتری به خود بگیرد. ارزشهای ورجاوند مرده ریگ گذشتهء ما، مارا بدان وا میدارد که به گفته حماسه سرای بزرگ فردوسی بیندیشیم ونیک بدانیم که فرزانه گان پیشین از همان آغاز جهانرا چگونه زیسته بودند وچگونه آراسته بودند آیا اینچنین خوارش به ما سپرده بودند ؟؟
که گیتی به آغاز چون داشتند که ایدون به ما خوار بگذاشتند ؟
ولی پس ازرنسانس در اروپا(. ....1340 -...1600...........م)که بیداری ملل اروپایی رابه دنبال داشت، بیشترینه کشورهای آسیایی به ویژه کشور ما، در آغاز سده بیستم، با نام تازهء(افغانستان) به جای (خراسان) دچار انحطاط فرهنگی گشت وروز تاروز در اثر استیلای نظام قبیله یی وخانخانی که جز برادرکشی، خانه جنگی، تبعیض قومی وغصب حقوق وستم حاکمان حود کامه ووابسته، دستاوردی برای مردم افغانستان نداشت؛ وضعیت کشوربحرانیتر گردیدوبنیاد اقتصادملی روبه ضعف نهاد.البته درزیر تآثیر شرایط عصر اندک تحولی در برخی از زمینه های اجتماعی روی دادکه آنهم در مقایسه باپیشرفت تند اجتماعات بشر در دیگر بخشهای جهان آن دوره، قابل یادآوری نیست. زیرا اگر مداخله خارجی نبود وسیستم قبایلی در افغانستان استقرار نمییافت ،ممکن نبود کشوریکه خود از مراکز بزرگ تمدن جهانی ودارای مواریث بزرگ ملی وفرهنگی به شمار میرفت ، دچار چنان عقب مانده گی اسفبار گردد. تا سرحدیکه در سال 1970 تا1971 مردم دور افتاده، از گرسنه گی تلف گردند وخانواده هایی در غوروبادغیس وبدخشان کودکان شانرا در معرض فروش قرار دهند تاخود زنده بمانند.(رج.ص،76 افغانستان در پنج قرن اخیر)
سخن بر سر پیامدهای ناگوار استیلای نظام قبیله است که جامعه رادر طی بیشتر ازصد سال گذشته دربحرانهای پیاپی اقتصادی وفرهنگی وملی فروبرده واکنون پس از حادثهء11 سپتامبر 2001 میخواهد بار دیگربا آب ورنگ دموکراسی، راه انکشاف ملی وراه رشد جامعه مدنی را به بهانه های (حفظ عنعنات افغانی) و(رسم ورواجهای ملی) سد گشته وفشار استبداد قومی وبرتری فرهنگ عقب ماندهء قبیله را برفرهنگ عمومی کشور، تحمیل کند. دراین تلاش وکوشش ،شبه روشنفکران افغان ملتی، وبرتری جویان قومی دخالت مستقیم دارند واین نیات برتری جویانه را در مصاحبه هایشان در رادیوهای بی بی سی وصدای آزادی بارها وبارها شنیده ایم. اهرم تبلغات اینان درمورد برحق بودن شان اینهاست :(پشتون در جامعه اکثریت است، بنابرآن باید حکومت ازپشتون باشد. تاجیکان، ازبیکان وهزاره ها مهاجرانی هستند که از آنسوی مرزها آمده اند واقلیتهای قومی اند، هر کس از افغانستان است ،افغان است). در نتیجه دیگران جز پشتونها حق ندارتد در این سرزمین ادعای حکومت کنند. مراجعه شود به کتاب( دوهمه سقاوی) و مجلهء(دعوت) ارگان غیر رسمی حزب اسلامی چاپ ناروی ونوشته های غلام حسن کاکر وصدیق الله رشتین وشماری دیگر ...) البته هیچیک از ادعاهای بالابا واقعیت سازگاری ندارد ومنشآ اینگونه پنداره ها جز سیراب ساختن غرور کاذب مشتی برتری جوی قبیله سالارو وارون جلوه دادن حقایق تاریخی وملی مردمان کشور در اذهان عمومی جهان، چیز دیگری نمیباشد.اینگونه ادعاها آنقدر بی بنیاد اند که هرباشندهء عادی کشور اعم از پشتون وغیر پشتون که اندک سواد لازم از جامعه دیروز وامروز ما داشته باشد به بی پایه بودن آنها پی میبرد وبه تردیدش میپردازد.یک نگاه ساده برترکیب قومی باشنده گان کشور در29 ولایت کشور به روشنی میرساند که پشتونها جز در هشت ولایت افغانشتان اکثریت نیستند. و درهیچ تاریخی از اکثریت بودن آنها نشانه یی در دست نیست. ولی ضرب المثلی داریم که میگوید : اگر دروغ زیاد تکرار شود، به حقیقت تبدیل میگردد. و چنین است دروغ اکثریت بودن قوم پشتون. این دروغ آنقدر به گوشهای مردم کوبیده شده که برخی از ساده لوحان آنرا راست پنداشته اند. تاکنون سرشماری کاملی هم از نفوس کشور به عمل نیامده است. به گمان غالب اگر نیرنگی به کار نرود، در انتخاباتی که پیشروست؛ واقعیت جای دروغ تاریخی را خواهد گرفت وریگها از کفشها برون خواهد افتید.همین دیروز محمود طرزی که خود افغان(پشتون) واز مدافعان ناسیونالیزم افغان است، در جراید(سراج الخبار وامان افغان) خویش از اقلیت بودن قوم افغان یاد میکند. وبر انکشاف دادن زبان(افغانی) در پهلوی زبان اکثریت یعتی زبان فارسی اصرار میورزد. بگذریم از اینکه اکثریتهای واقعی همواره در جامعه تآثیر فرهنگی وزبانی خود را حفظ کرده اند وتاکنون نیز چنین است. در نیم قرن اخیر، دراین معرکه برخی از نویسنده گان خارجی وبی خبراز حقایق عینی جامعهء ما نیز که منابع ومآخذشان نشریات رسمی دولت یاوابسته گان دولت بوده، سهم خود را داشته اند.در مجلس بزرگان(لویه جرگه) با آنکه نماینده گان منتخب مردم ونماینده گان انتسابی از سوی حامد کرزی بر اساس واحدهای اداری ونه بر اساس نفوس ولایات، اشتراک ورزیده بودند؛ افسانه ء اکثریت یکبار دیگر افشا شد وبا تمام نیرنگهای برتری جویان افغان ملتی اکثریت ازان اکثریت گشت وبر خلاف خواستهای برتریجویانهء برخی از سران حکومتی، در متن قانون اساسی به سود ملت ومردم؛ تعدیلاتی به عمل آمد. از سوی دیگر میدانیم تآکید برسراین مسآله که کی اکثریت است وکی اقلیت دردی را دوا نمیکند. در نظامهای دموکراتیک اصل، اصل شهروند بودن است. شهروندیکه از تمام حقوق قانونی خود برخور دارباشد، دیگر برایش اهمیت ندارد که متعلق به اکثریت است یا اقلیت. زیرا در چنین نظامی مردم بر اساس آرای مردم بر گزیده میشوند ونه بر اساس اکثریت واقلیت ودر چنین نظامی قانون بر مردم حکومت میکند ونه افراد. نشانهء وطندوستی هم سهم گرفتن در آباد ساختن وارایهء ظرفیت نیک است ، نه امتیاز طلبیهای قومی. واما مسآلهً هرکس از افغانستان است افغان است ،این مساله نیز یکی دیگر ازآن آشهای دستپخت شونیزم قبیله سالار است که میخواهد همه رادر دیگ قبیله باندازد تاهمه یکرنگ شوند. ظاهرآ هدف وحدت ملی ! است. به زعم اینگروه چون پشتون اکثریت است ، اقلیتها باید تابع اکثریت باشند. یعنی همه باید سلب هویت گردند ، آنگاه بنابر بینش برتریخواهانهء آنان، وحدت ملی به وجود خواهد آمد ! ایکاش وحدت ملی ما براساس بر اساس چنین طرحی وبه این ساده گی به وجود میآمد. ولی دیدیم که در سده بیستم وبیست ویکم اقلیتها واکثریتهای ملی همه در پی هویت خویشند. به فرهنگها وآیینها وباورهای نیاکان خود علاقه دارندو به فلکلورو پنداشتهای کهن وجدیدشان عشق میورزند واین حق طبیعی آنهاست. هویت ملتی را هرکز نمیتوان از راه تحمیل وزور ازمیان برداشت وهویت یک اقلیت قومی رابراکثریت جامعه نمیتوان بادروغ وکتمان حقیقت به آنان قبولاند. وحدت ملی وقتی به میان میآید که به حق وحقوق ملی دیگران به دیده احترام نگریسته شود وبه آنان حق مساوی داده شود ونه کم ونه افزون. برادربابرادرحسابش برابر. این ضرب المثل ملی ما است که از قرنها بدینسو روان حق طلبانهء مردم ما آنرا در خود پرورانده است. بعضیها عوامفریبانه میگویند منظور از افغان پشتون نیست. میپرسیم چرا نیست ؟ این یک خدعه است. درکجا خوانده اید که نیست ؟ پس سخن( حدودالعالم) وتاریخ یمینی وتاریخ احمدشاهی وملحقات شاهنامه و....چه میشود که از اقوام کشور وضمنأ ازافغان ومحل زیستشان نام برده اند. ونوشته های محمود طرزی ورشتین وخادم وپروفیسور حبیبی وحسن کاکر.....را چه میگویید که افغان را مرادف پشتون میدانند. اگر کسی نمیداند ومیخواهد بداند برود مراجعه کند. واگر میپندارند که افغان مرادف پشتون نیست پس چرا قبیله سالاران سکوت میکنند وبه رد پشتون بودن افغان ویابر عکس آن نمیپردازند. چون میدانند که دراین نیرنگ منفعت سیاسی وفرهنگی شان نهفته اشت وچون ما بیخبران این نیرنگ ، که نمیدانیم در زیراین کاسه چه نیمکاسه هایی وجود دارد، با بیتفاوتی حاضر میشویم این نام را بپذیریم وحتا حاضر میشویم تا در تذکرهء مان نیز افغانمان بنویسند وبدین صورت با از دست دادن هویت ملی مان،آب در آسیاب شوونیزم قبیله سالار بریزیم وآنان نیز با اتکا به این ترفند، از اکثریت دم بزنند وبه جهانیان بفهمانند که دراین کشور همه افغانند وافغان هم که میدانید به کدام قوم اطلاق میگردد ! ودر پیامد چنین اندیشه های بود که هویتهای معینی را از دست دادیم ورفته رفته از خود بیگانه گشتیم تاسرحدی که اگر کسی واژه های کهن واصیل فارسی دری را به کار میبرد میگفتند: از ایران تقلید میکند ویا این کلمه ایرانیست. واز اینگونه بدآموزیهای دیگر. در حالیکه میدانیم زادگاه زبان فارسی، به گواهی تاریخ همین افغانستان کنونیست. ولی گفتن حقایق همواره برایمان تابو بوده است. وشبه روشنفکرانی هم داشته وداریم، که به خاطر مشتی بیروکرات سکوت کرده اند ونان رابه نرخ روز خورده اند.
واینکه چرا چنین شد خود ماجراییست طولانی که تاریخی دارد وعللی که باز گفتنش آنهم دراین چند صفحهء آغازین گنجایی ندارد.(1) تنها علت عمده اش رامیتوان برخورد ناسالم وبرتری جویانهء دولتمردان افغانستان دراوایل سدهً بیستم دانست. ما درحالیکه از لحاظ حقوق وکرامت انسانی هیچگونه تفاوتی میان باشنده گان برادر کشور قایل نیستیم ، حق خود میدانیم تااز حقوق وهویت ملی وتاریخی وفرهنگی خویش دفاع کنیم واز هیچگونه برتر اندیشی وتفوق طلبی در میان افراد واقوام کشور، جانبداری ننماییم. همچنان وظیفهء خود میدانیم تابا افشای هرگونه جعلیات من درآوردی که باعث دوری واصطکاک میان هموطنان ما گردیده ومیگردد، راه آیندهء پر ازصلح وصفا را در پرتومشاکرتهای اجتماعی، مدنی درپیش گیریم وبدین وسیله به یک وحدت واقعی ملی دست یابییم. وبه گفتهء پژوهنده وجامعه شناس گرامی دکتر صبا :, بزرگترین واساسی ترین نیاز جامعه این نیست که باید به موافقه دست یافت، بل که نیاز اساسی این است که جامعه به پذیرش ودرک قبول مسولیت دست یابد., گذر از تنگنا،ص 228 .
ایدون باد !
مجلهء خاک، بلغاریا شهر سوفیه