احمدشاه عبادی

هالند

 

آب يا سراب

 

جوامع انسانی ترکيبی هستند از ساختار های اجتماعی ، سياسی ، اقتصادی و آرمانی مجموعهً اين ساختارها و ارتباط ميان آنها سازمان کلی جامعه را بوجود می آورد. اجتماعات و هنجارهای حاکم بر آنها از همين ساختارها ، بخصوص ساختار آرمانی تاثير می گيرد و متحول می شوند. در هر مرحله ای ، ساختار های آرمانی حاکم ، که خود متاثر از ساختارهای زير بنآيی جامعه اند ، تمايل برين دارند که هنجار ها و رفتار ها حاکم بر نهاد های علمی و تحقيقاتی را به حد اکثر همنوايی با خود بکشانند.

ميزان اين همونايی و يا برعکس مقاومت و ناهمرنگی آن به عواملی چندی بستگی دارد از جمله قدرت علمی و ترغيب کننده نظريه ها يا کاربرد اين نظريه ها در جهت منافع گروه های صاحب قدرت يا منافع گروههای که قدرت حاکم به مقابله می خوانند. تنش ميان معارف و علوم از يکسو و ساختار های آرمانی و نوسانات قدرت در جامعه از سوی ديگر تنها منحصر به نهادهای دانشگاهی و مکتب های علمی نيست و همه گسترده های فرهنگی و فکری را در برميگيرد. ديگرگونی های بزرگ تاريخی نظير انقلاب های سياسی و اجتماعی دير يا زود تاثير خود را در پهنه فرهنگ و ساختار های آرمانی برجا ميگذارند.

تحولات سياسی در افغانستان بعد از تحصيل استقلال سياسی دگرگونی های فراوان را از سر گذرانيده است. آنانيکه به تاريخ معاصر کشور ما آشنايی دارند ، ميدانند که توهين و سرکوب مردم افغانستان توسط ارتجاع و امپرياليزم در دوران زمامدارن ظالم و ستمگر بی حد بوده است. مردم و نمايندگان سيآسی آنان همواره بخاطر آزادی ، استقلال ، ديموکراسی و عدالت اجتماعی تلاش کردند و اميدوار بودند در فردای پيروزی جنبش و مبارزات خواستهای ديرينه شان پيرامون دسترسی به حقوق مدنی شان تحقق يابد.

علی الرغم گنجانيدن برخی از اين حقوق و خواستها در قوانين اساسی کشور که زير فشار معنوی احزاب و جميعت های ملی و مترقی و اقتصادی زمان انجام گرفت ، رژيم ها بسيار زود چهره واقعی خود را به نمايش گذاشتند و به سرقت ارزشهای ديموکراتيک و انحراف از قوانين اساسی پرداختند که بدون ترديد اين حرکت و عملکردها احتمال بروز حوادث ناگوار را در کشور ما تسريع نمود. شيوه استعماری و استبدادی « تفرقه بينداز و حکومت کن » جای برای محترم شمردن تفاوتهای قومی ، دينی و زبانی و برابری و دوستی در کشور نگذاشت. چنانچه اين وضع تا همين اکنون ادامه دارد. تبليغات از جانب برخی ها در رابطه به نفاق ملی واز جمله دشمنی « پشتون ، تاجيک ، ازبيک و هزاره » در ميان ادامه دارد. متهم کردن افغانها به تجزيه طلبی از يکسو و دامن زدن اختلافات ملی و معرفی « پشتون ها » بعنوان عامل اصلی ستم ملی از سوی ديگر بخشی از يک توطئه واحد و شوم عليه ميهن ماست. چنانچه سياست تجزيهً افغانستان و تقسيم آن به مناطق نفوذ آنهم برای اجرای سياستهای استعمارگرانه و استعمار جديد سياست نوی نيست. سياست مداران جهانی بخصوص سياستمداران « نظم نوين جهانی » برای نيل به اهداف ستراتيژيک خود و حضور فعال تر در مناطق حساس جهان ،  پلان های گوناگون در دست اجرا دارند. علاوه به منافع طبيعی دست نخورده افغانستان و ديگر کشورهای مشابه در منطقه ای حساس قفقاز و آسيای ميانه از دير باز مورد توجه آنها بوده است و نبايد به گسترش نفوذ روز افزون شرکتهای چندين مليتی و امپريالستی که بالای منابع طبيعی اين مناطق خصوصا « نفت و گاز » چنگ انداخته اند ناديده گرفت. ارتجاع و امپرياليزم برای تحقق اهداف استراتيژيک خود در منطقه آماده اند تا بهر توطئه از جمله تبديل افغانستان به ويرانه ای فاقد انسان ادامه دهند.

آنچه که امروز در کشور ما بيداد ميکند همه ازاين پلانها نشئت نموده است. بيداد در کشور ما ستم اقتصادی ، اجتماعی و بيش از همه ستم طبقاتيست که برهمه خلق های ساکن کشورما روا ميدارند. افزون براين مردم افغانستان ( پشتونها ، تاجيک ها ، هزاره ها و ازبيک ها و ... ) از ستم مضاعف ملی رنج ميبرند. ظلم روا شده برمردم افغانستان ، ستمگری يک مليت بر مليت ديگری نيست و بر يک مليت محدود نمی شود ، بلکه همه مردم افغانستان از وضعيت موجوده در عذابند. امروز فقر ، محروميت و فشار کمر شکن جنگ بيهوده قدرت طلبانه زندگی اکثريت بزرگ مردم وطن ما را در شرايط بسيار سختی قرار داده است.

درد مردم ما درد مشترک آنهاست ، مرز ميان منافع نه از ميان مرزهای زبانی ، قومی و مذهبی که از مرز های سياسی و طبقاتی ميگذرد. بهانه های دين ، زبان و قوم ديگر بس است.  راه نجات مردم افغانستان از جاده تلاش مشترک همه وطندوستان در راه خاتمه دادن به مداخله بيگانه و ديکتاتوری وحشت و جنايت که برحيات کشورمان حاکم است تا نيل به استقرار استقلال ، آزادی و ديموکراسی و عدالت اجتماعی و تحقق خواستهای برحق مردم می گذرد و بس . نه از مسير سراب هايی که مردم را با آن اغوا ميکند. آب و سراب را بايد تشخيص کرد.

بنابر دلايل سياسی دفاع از چيزی بنام « هويت ملی » مدتيست که نقل محافل ناسيوناليست های افغانی شده است. اگر ممکن ميشد که فهرستی از خصايل اخلاقی را تحت عنوان « کراکتر ملی افغانی » فراهم کنيم ، به احتمال زياد می ديديم که تنها افغانها نيستند که از اين خصايل نيک و بد بهره دارند. انتقاد از مفهوم ناسيوناليستی « هويت ملی » به معنی نفی هويت های محلی يا قومی نيست ، زيرا هويتهای محلی ، ويژگی های واقعی مربوط به نحوه ای زندگی گروهی مردم يک ناحيه اند که علاوه بر زبان مادری در لباس و خوراک و آداب و رسوم ، خود را نشان ميدهد. همچنين وجود هويت های مذهبی را نيز نميتوان نفی کرد ، درست به رسميت شناختن همين تعدد و اختلاف های قومی و مذهبی يعنی همين فرقهای پشتون ، تاجيک ف هزاه  و ازبيک ، شيعه و سنی و هندو وغيره است که ضمانت کننده ای وحدت سياسی افغانستان است و نه تعميل هويت مليت واحدی بنام اين و يا آن مليت. به عبارت ديگر برای رسيدن به همبستگی واقعی ملی ووحدت ملی بايد آيده ای « هويت ملی » را کنار گذاشت و تعدد و گوناگونی هويتهای ملی را برسميت شناخت.

« افغان » بودن برای ما به خودی خود نه مايه افتخار و نه مايه ای شرمساری است. افغانستان جای است که ما در آن بدنيا آمده ايم و قسمتی از وابستگی ها و اعتقادات خود را از زندگی در آن گرفته ايم همچنانيکه پاره های ديگر را از جای ديگر و فرهنگهای « غير بومی » ديگر. همه ما ميدانيم اگر در گذشته دين ، زبان ، معماری و موسيقی اعراب با فرهنگ ساکنان افغانستان در آميخته ، در يک قرن اخير از طريق استقرار نهاد های غربی نظير آموزش و پرورش عصری ، قانون اساسی و ساختار دولتی ، مطبوعات ، پارلمان ، احزاب سياسی وغيره مفاهيم بسياری مانند حقوق بشر ، دموکراسی ، جمهوری خواهی ، هومانيزم ، همشهری گری تا مفاهيم علمی و فنی و هنری ، به زبان و فرهنگ ما سرازير شده است. در عصر ماهواره ها و کمپيوتر ها و رسانه های برقی بين المللی و نهاد های اقتصادی ، سياسی فرامليتی قايل بودن به مرزهای فرهنگی ملی ، تعريف هويتهای فرهنگی را بمراتب پيچيده تر کرده است. مسلما زود باشد که دانشمندان و خردمندان ما اين بحث را به روشنگری بنشينند بگذريم از اينکه پديده های رو به گسترش چون مهاجرت ، پناهندگی و تبعيد نيز در دهه های اخير تعريف هويت های فرهنگی را در حصه ای خود دشوار کرده است. بنابرين افغانستان به عنوان يک فضای ثابت فرهنگی نيست که ما پيوسته هويت خود را برحسب آن توجيه کنيم . « هويت ملی » غالبا يک ساخته مصنوع است برای مقاومت در برابر ديگران ، وسيله حريم داشتن و احساس آرامش روحی کردن در برابر ناشناخته های فرهنگی ، مشروعيت يا جاذبه گرايشسهای نشناليستی برای روشنفکران جهان سوم. ازاين روست که در مقابل رابطه ای نابرابر قدرت ميان ابر قدرتهای غرب و کشورهای سرمايه داری کوچکتري به ظاهر امکان مقاومت بوجود می آورد. افسانه دولت ملی و هويت ملی افسانه قدرت مندی است زيرا پديد آورنده ای غرور و احساس قدرت و « استقلال » است. اما اين استقلال و غرور پنداری است و بازتوليد همان ذهنيت غربی بشکل معکوس آن است. ناسيوناليزم ملت مغلوب به آسانی در برابر ملتهای کوچکتر شکل وطنپرستی افراطی و برتری جويانه را بخود ميگيرد. نيشنلزم در پندار ما هميشه با مقابله از خود و بيگانه « ما» و « آنها » يکی ميشود. نيشنليزم يکی از ساده ترين آيديالوژی های سياسی است. زيرا از لحاظ روانی بطور پيوسته احساس تعلق گروهی در سطح وسيع را برای انسان فراهم ميکند و او را از انديشيدن به مفاهيم بسيار پيچيده تری چون ديموکراسی ، عدالت ، حقوق و جامعه مدنی و جامعه مبنی بر عدالت اجتماعی ، معاف ميکند. در تاريخ معاصر ، بخصوص در سالهای پس از جنگ عمومی دوم در کشور های مستعمره آيديالوژی سکولاريسم برای مقاومت در برابر استعمار بکار گرفته شد. اما با کسب استقلال سياسی همان ساختارهای قيادت و خودکامگی را در چهار چوب نظام سرمايه داری باز توليد کرد و کارنامه سياسی آن تا آنجا که مربوط به استقرار دموکراسی و عدالت اجتماعی ميشود ، کارنامه منفی است و از آنجا که ما ديگر در عصر انقلاب های فيودالی زندگی نميکنيم امتيازات سياسی آن نيز مشمول زمان شده است و سپرس گشته . در عصر جهانی شدن و همبسته شدن بيشتر نظام سرمايه داری و خطر نابودی هسته ای و از ميان رفتن محيط زيست و فقر ناشی از عملکرد شرکت چند مليتی در وجود ديکتاتوری های محلی و « ملی » و رشد جنبش های بنيادگرا و ضد ديموکراتيک ، آيديالوژی های ملی گرا ظرفيتهای تاريخی خود را از دست داده اند. ظهور مجدد ناسيوناليزم در کشور های « بلوک شرق » سابق عکس العملی است در برابر سرکوبی های سياسی و فرهنگی دولتهای مرکزی پيشين که بخودی خود بهيچ نحوه ضامن دموکراسی بيشتر نخواهند بود. آنچه ما بدان نياز داريم چشم اندازی از همبستگی در مقياس در مقياس جهانی است که با برسميت شناختن همه تفاوتهای زبانی ، قومی ، مذهبی ، دوستی جهانی را تبليغ کند و همواره ساختار های قدرت موجود را به نفع دموکراسی بيشتر مورد فشار قرار دهد تا جای خود را به ساختار عادلانه اجتماعی بسپارد. بنابرين اگر قرار باشد که ميان ناسيوناليزم سياسی و فرهنگی و يا وحدت گرايی مذهبی از يکسو و فرهنگ مدرن و کثرت گرا و دموکراتيک و بين المللی از سوی ديگر يکی را برگزيند قطعا رای مردم بسوی دومين خواهد بود ، بشرطيکه مردم آزاده و ستمديده ما اولتر از فقر و محروميت وفشار کمرشکن جنگ بيهوده رهايی يابند.

 


بالا
 
بازگشت