احمدشاه عبادی

هالند

 

 

آيينه عبرت

 

مقالهً معنون « خنديدن ممنوع » در شمارهً 669 هفته نامه اميد از نظرخوانندگان گرامی آن گذشته و منتشر شده است ، آقای الحاج امان الملک جلاله چند شماره بعد در تاريخ 28 مارچ 2005 تحت نام « خنديدن آزاد است » پيرامون ابراز نظر نموده اند ،  طوريکه اول به روغن مالی و پيرايه بندی و توصيف و تقدير مقاله و نويسنده مقاله پرداخته اند ، کمی بعد از موضوع دور شده عيب جويانه چنين می نويسند : « آقای عبادی چرا تنها نام چند ديکتاتور عهد عتيق مانند ترون ها ، اتيلاها و چنگيزها و از معاصرين تنها نام هتلر را ياد کرده از ديکتاتوران ديگر  و در وطن خود ما از ذکر نام کمونستان که ضروری تر بود يادی نکرده اند... عنوان مقاله « خنديدن ممنوع» به ذوق شان نبوده جناب شانرا پريشان نموده تا اينکه با خواندن آن به حمدالله رفع پريشانی نموده مطمئن شده اند که کدام مصيبتی بالای ملت ما فرود نيامده و نه خود شان و نه هيچکس ديگر از خنديدن منع نشده اند.»

برای نشان دادن خنده و کمدی در جهان جباران تاريخ عنوان مناسب و موزون تر از « خنديدن ممنوع » برای مقاله نيافتم.  البته ديدگاه های متفاوت و گوناگون ميتواند در زمينه موجود باشد ، چنانچه نويسندگان ، فلاسفه ، روانشناسان مانند : افلاتون ، ارسطو ، مولير ، گوگول ، ولتر ، کانت ، برگسون ، نيچه ، هيگل ، هرتس ، فرويد و ... دربارهً کمدی و هجو ، طنز ، شوخ طبعی  و مطايبه ، خنده و عوامل آن تحليل و تفسير های گوناگون دارند.  مولير کار « کميدی » را نمايش دادن عيوب انسانی ، « دکانت » جوهر « کميک » را در تضاد بين پست و عالی ، « هانری برگستون » معتقد است درآن جنبهً از فعاليت انسان که به جماد و تبديل ميشود بخاطر عدم انعطاف ، حالت ماشينی پيدا ميکند ، باعث خنده ميشود « مانند چارلی چاپلين و حرکات ماشين وار او در فلم « عصر جديد» ، « هرتسن » می نويسد : « خنده يکی از قوی ترين سلاح هاست عليه چيزی که از زمان عقب مانده است و ليکن جدا ميداند که چگونه به حيات خود ادامه دهد و چون خرابه ای پرنخوت ، از رشد زندگی تازه جلوگيری ميکند و ضعف را بترس می اندازد... بدون ترديد خنده يکی از قوی ترين سلاح ها برای نابود کردن است ، خنده بت ها را و تاج های افتخار را از اعتبار می اندازد و شمآيل های معجره گر و تاب سيمين آنها را به تابلو های بی ارزش در قالب هايی از جلا افتاده مبدل می سازد. عده ای از جامعه شناسان و نويسندگان مسئله « خنده » را در پيوند مسلم با تضاد های اجتماعی و هدف های جنبش رهايی بخش اجتماعی مطرح ساخته اند.

« بلينسکی » می نويسد : « خنده » با معنی که در پس آن نهفته است ف هرگز پديده ای مجرد و بيطرفانه نبوده است.

جای خوشنودی و تسلای خاطر فراوان می بود که آقای جلاله با دانش فروان شان به آنهمه معقولات مهم در باره خنده و کمدی که درمقالهً « خنديدن ممنوع » مطرح شده است ابراز نظر ميکردند تا اينکه به بيان بيحاصل کلمات وواژه های دستمالی شده در ادبيات سياسی که متاسفانه درميان ما افغانها رواج فراوان دارند. نبايد فراموش کنيم که روشنفکران حقيقی « آيينه عبرت » برای جامعه ای خود ميباشند. ازينرو فهميده نتوانستيم وقتی آقای جلاله چيزی می نويسد و خوب هم می نويسد چرا درشت می گويد ، چرا از واژه هائيکه هيچ مزيتی ندارند کار ميگيرد. چون موضوع مورد بحث ما خنده ميباشد از حضور شان اجازه خواشته به طنز می گويم وقتی قلمت قدرت چيز نوشتن دارد و ميتوانی مثل مار نيش بزنی چرا لگد می زنی؟ وقتی می توانی با لبخند حقيقت را چنان بگويی که هيچ فريادی قدرت اين گفتن را نداشته باشد چرا فرياد ميزنی؟ حتما وسوسه درشت گويی سياسی شما را بسوی قضاووت غير عادلانه در مورد مقالهً « خنديأن ممنوع » کشانده است. تو حق داری مثل من ننويسی و من حق دارم مثل تو ننويسم ، اما دنيای که آدم ها درآن آزادنه فکر ميکنند بسيار زيباتر است ، تو به کار خود باشد من به کار خود. کار من مرگ برفلان گفتنی نيست و نخواهد بود. هيچگاهی نکوشيده ام تا از قدرت نوشتن استفاده کنم تا خشتک کسی را برسرش بکشم. برای آينکه ازجر دادن خشتک ديگران لذت ببرم . به آن برادر دانشمند بايد بگويم آنچه شما خواسته ايد تا در نوشته هايم آنرا در نظر بگيرم برای من آسان نيست نه بخاطريکه کدام کار مشکلی باشد ، بخاطری برايم آسان نيست که بی ارزش بودن و بی منزلت بودن تمامی واژه های دستمالی شده سياسی از قبيل خاين ، وطنفروش ، گاو ، مزدور ، جلاد ، ملعون ، جهادی ، الحادی و ... را شناخته و می شناسم. ساليان دراز عليه جباران ، عليه استبداد و ظلم با قلم و قدم کوشيده ام کدام هراسی ندارم برايتان بگويم:  زمان آموزگار سختگير است و گاهی درس های خود را فقط يکبار می دهد. وای بحال ما که ازآن عبرت نمی گيريم.  شايد بهتر بود ملاحظاتم را در برابر داوری غير عادلانه تان آهسته برای تان ايميل ميکردم، شايد بهتر بود اصلا به روی خود نمی آوردم که از ناتوانی تان در درک « خنديدن ممنوع» فهميده ام ، اين شايد ها و کاشکی ها رنجم ميدهند وقتی شما را هموطنم می دانم با ريشه های مشترک و دردهای مشترک چرا اين پاسخ را نوشتم برای اينکه سکوت علامت رضا نباشد. ازاينکه ابراز نظرتان در مورد مقاله « خنديدن ممنوع » را عادلانه نميدانم معذرت می طلبم و اين معذرت از آدمی است که جز نوشته هايش هيچ آشنايی از او ندارم.

تکرار می کنم ، عادلانه بنويس وقتی می توانی بنويسی

با عرض حرمت

5 ـ 4 ـ 2005

 


بالا
 
بازگشت